خلاصه تفسیر ایات 46-50 سوره انعام از تفسیر تسنیم
فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلي قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ﴾
خدا به اين بتپرستها ميفرمايد كه از اين بتها كاري ساخته نيست خدا آن است كه از اوكاري ساخته باشد پس اينها خدا نيستند رب آن است كه اگر مشكلي در داخله بدن شما پيش آمد گوشتان, چشمتان, دستگاه فكري تان آسيب ديد او ترميم بكند از اين اوثان و اصنام چنين كاري ساخته نيست پس اينها رب نيستند . گاهي به ليل و نهار مثال ميزند ميفرمايد به اينكه اگر آن كسي كه كل اين نظام و كهكشانها را آفريد دستور سكون بدهد كه اين كره حركت نكند خب هميشه روز است يا هميشه شب است ﴿مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِضِيَاءٍ...٭ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُم بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ﴾ چه كسي براي شما شب ميآرود چه كسي براي شما روز ميآورد؟ گاهي به اعضا و جوارح خود انسان مثال ميزند اگر نيروي شنوايي شما از دستتان رفت نيروي بينايي شما از دستتان رفت نيروي استدلال, استنباط تفكر عقليتان از بينتان رفت ولي اصل سرمايه را داريد چون اگر اصل سرمايه عقلي گرفته بشود انسان ميشود مخبل و مجنون فرمود اگر شما طوري باشد كه مثل كودك چيز نفهميد نه اينكه عقلتان گرفته بشود بشويد ديوانه اگر راه نفوذ فكري بسته شد چيزي به فؤادتان نيامد چه كسي ميتواند اين راه ها را باز كند از اين بتها ساخته است شما مكرر كه تجربه كرديد ديديد اين مشكلات برايتان پيش آمد ولي از اين بتها كاري ساخته نبود توسل به بت هم جستيد ولي سودمند نبود
﴿قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّهُ سَمْعَكُمْ وَ أَبْصارَكُمْ وَ خَتَمَ عَلي قُلُوبِكُمْ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ﴾ اين «لا اله الا الله» هم ملاحظه فرموديد كه يك جمله است اين «الا» به معني غير است يعني غير از الله كه دلپذير و فطرت پذير است ديگران نه.
«لا اله» غير اللهي كه همه قبول داريد. در اين گونه از موارد ميفرمايد: ﴿مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللّهِ يَأْتيكُمْ بِهِ﴾ ﴿بِهِ﴾ يعني بذلك ضمير مفرد آورد كه به كل واحد برگردد به سمع و بصر و قلب.
آنگاه فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُون﴾ ميفرمايد به پيغمبر كه نگاه كن ما مطلب را از ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾ چقدر تنزيل كرديم ترقيق كرديم رقيق شد نازل شد به صورت مَثَل درآمد تا اينها بفهمند آيات را منصرف كرديم متصرف كرديم متحول كرديم تا به حد عوام فهم رسانديم خب كدام عوام است كه اين آيه را نفهمد اگر عرب است كه ديگر تفسير نميخواهد اگر اعجمي است كه فقط ترجمه ميخواهد ديگر نيازي به تفسير نيست فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ﴾ هيچ مطلبي در قرآن نيست كه عوام نفهم نبود اما آياتي است در قرآن كه دست خيليها به آنها نميرسد
بعد فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ ثُمَّ هُمْ يَصْدِفُونَ﴾ نه يعني اينها بعدها اهل صدوف و اعراضاند اينها قبلاً اهل صدوف و اعراض بودند همزمان با برهان صدوف و اعراض داشتند و بعد هم صدوف و اعراض دارند .اينها هم اكنون معرضاند منتها بين صدوف و اعراض اينها و بين تصريف آيات الهي خيلي فاصله است .در آيات ديگر اين کلمهٴ ﴿ثُمَّ﴾ به كار نرفت براي اينكه صدوف و اعراض آنها همزمان با همين مسئله تصريف آيات است و در اين آيهٴ محلّ بحث كه صدوف بكار رفت براي بيان همان نكته است كه بين آنچه ما گفتيم و آنچه اينها ميكنند خيلي فاصله است
بعد فرمود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظّالِمُونَ﴾
كه اين هم باز يك نمونه ديگري از تصريف آيات است آن سمع و بصر و فؤاد مربوط به نعمتهاي دروني خود انسان است اين ﴿عَذابُ اللّهِ﴾ آن هم مطلق است گاهي از بيرون گاهي از درون . ذات اقدس الهي براي تبيين اينكه او قدرتش قاهر و فائق است ميفرمايد گاهي شب عذاب ميكنم گاهي روز گاهي شب .گاهي ميفرمايد: ﴿بَغْتَةً أَوْ جَهْرَةً﴾ يعني خدا چه بدون مقدمات چه با مقدمات چه مستور چه مشهود چه شب چه روز چه خواب چه بيداري هم او توانش نامحدود است هم شما عجز محض داريد چه علائم عذاب ظاهر باشد شما قدرت دفاع نداريد ﴿فَأَيْنَ تَذْهَبُون﴾ چه علائم عذاب مستور باشد دفعتاً بيايد باز هم شما قدرت دفاع نداريد .﴿جهرةً﴾ وقتي شيء علائمش روشن شد معلوم ميشود كه عذاب دارد ميآيد يك وقت است كه نه علائمش روشن نيست بَنابراين چه ﴿بغتةً﴾ بخواهد .تازه در آنجا كه عذابش جهري است يعني علائم عذاب ظهور كرده است كجا ميتوانيد فرار كنيد هر جا برويد همين عذاب است البته عدهاي را با عذاب ﴿بغتةً﴾ ميگيرد كه تا اينها را مبلس و سراسيمه كند كه راه فرار هم بسته باشد كه دفعتاً اين غصه بيايد برخلاف آنجا كه عذاب تدريجي است عذاب تدريجي غصه و اندوه تدريجي را به همراه دارد .
اينكه فرمود: ﴿هَلْ يُهْلَكُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظّالِمُونَ﴾ اين دو بيان را دارد يكي اينكه وقتي عذاب آمد فقط شامل ظالمين ميشود بالأخره در هر شهر و روستايي چند نفر انسان وارسته حضور دارند حتي در بعضي از منطقهها نسبت به انبياشان فقط يك خانوار ايمان آوردند گاهي بيش از يك خانوار خب حالا كه عذاب الهي آمد دامنگير همه ميشود يا نه .فقط ظالمين گرفتار ميشوند در بعضي از عذابها كه ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ حُسُومًا﴾ آنجاها دارد به اينكه خداوند اين عذاب را از مؤمنين منصرف كرده است فقط دامنگير كافران كرد .
﴿وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ إِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُون﴾
ما دو سمت به انبيا داديم و از امت هم دو چيز طلب ميكنيم آنچه كه به انبيا داديم سمت تبشير و انذار است البته تبشير و انذار جنبههاي عَملي دارد آن دعوت و اقامه برهان جنبه عِلمي آن دعوت و اقامه برهان را ذكر ميكنند در خلال آن دعوت و برهان براي پذيرندهها بشارت و براي اعراض كنندهها هم انذار ياد ميكنند .و آنچه از امت طلب ميكنيم دو چيز است که در يكي حسن فاعلي است يكي حسن فعلي است حسن فاعلي همان ايمان است يعني معتقد بشوند حسن فعلي يعني عمل صالح انجام بدهند اينكه ميفرمايد: ﴿مَنْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ وَ يَعْمَلْ صالِحًا﴾ يا ﴿إِلاَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحات﴾ در غالب اين موارد ناظر به همين دو حسن فاعلي و فعلي است در اينجا هم كه ميفرمايد: ﴿فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ﴾ يعني «آمن و عمل صالحا» عمل صالح بخشي به وصف برميگردد و بخشي به كار خارجي برميگردد .پس يك اعتقاد است ،يك اخلاق است، يك عمل صالح .كه مجموعهٴ اين عناوين به حسن فاعلي و فعلي برميگردد بعد فرمود اگر كسي اينچنين بود ما به او وعده ميدهيم كه او بيمناك نباشد محزون هم نباشد براي اينكه خوف نسبت به آينده است مثلاً حزن نسبت به گذشته اگر كسي احتمال ميدهد در آينده عذابي دامنگير او بشود خائف است و اگر كسي چيزي را در گذشته از دست داده باشد هم اكنون محزون است گاهي هم حزن نسبت به خوف آينده است خدا وعده ميدهد اما اين به آن معنا نيست كه انسان مغرور بشود كه حالا اگر كسي مؤمن بود و عمل صالح داشت مغرور بشود
﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ وَ لا أَقُولُ لَكُمْ إِنّي مَلَكٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيَّ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي اْلأَعْمي وَ الْبَصيرُ أَ فَلا تَتَفَكَّرُونَ ﴿50﴾
اين آيهٴ كريمه بخش مهمي از آن دربارهٴ مسئلهٴ رسالت است عدهاي منكر رسالت بودند براي اينكه فكر ميكردند رسول كسي است كه هم خزائن آسمانها و زمين در اختيار او باشد و هم علم غيب داشته باشد و يا اگر چنين قدرتي را ذاتاً ندارد در حد يك فرشته باشد كه بتواند آسمانها سفركند و كتاب الهي را نازل كند لذا از اينكه پيغمبر ادعاي رسالت ميكرد و در عين حال بشر عادي بود و غذا ميخورد و ميخوابيد و مانند آن آنها تعجب ميكردند ذات اقدس الهی اينها را به تفكر دعوت كرد فرمود شما بايد فكر بكنيد ببينيد ربوبيّت چيست ملكيت چيست و رسالت چيست؟ درباره اين سه اصل بايد فكر كنيد .
خزائن سماوات آيا بايد برای رب باشد يا براي رسول؟ علم به غيب بالذات بايد براي رب باشد يا براي رسول؟؟! آيا ملك بودن شرط رسالت است و بشريت مانع رسالت است يا نه؟ اينها را با فكر بايد حل كنيد . اينها را بايد فكر بكنيد اين تشويق متفكران است به بررسي مسائل عميق اصول دين كه اگر راه فكر باز نبود ما را تشويق نميكرد.
در اين آيهٴ كريمه ما را به تفكر در اين اصول خمسه دعوت ميكند.
اول اينكه خزائن سماوات و الارض خزائني است و اين خزائن براي خداست يعني يك سلسله حقايقي در يك جايي مخزون است و اين هم براي الله است الوهيّت سبب تام مالكيت اين خزائن است و اينها در اختيار قدرت مطلقه الله است.
منظور از اين خزائن خزائن مُلكي نيست منظور خزائن ملكوتي است
دوم علم غيب غيبي موجود است علم به غيب ممكن است لكن براي خداست بالذات اينها را با فكر بايد حل كنيد
سوم ملك بودن حق است يعني ملك موجود است فرشته يك موجود مجرد است موجود است و رابط بين خلق و خالق است وحي را او ميآورد و مانند آن يا تنزل خزائن الهي در عالم طبيعت با مأموريت فرشتهها انجام ميگيرد فرشته بخشي مأمور تنزل خزائن الهياند كه زيرمجموعه قدرت او كار ميكنند بخشي زيرمجموعه تنزلات علمياند كه زيرمجموعه عليم كار ميكنند اين هم فصل سوم,
فصل چهارم آن است كه پيغمبر كسي است كه در تمام شئون تابع وحي باشد تمام شئوني كه به دين برميگردد
فصل پنجم اين است كه آيا كور و بينا يكسان است يا نه؟ فرمود اين را فكر كنيد خب يقيناً منظور كور و بيناي حسي نيست اينكه فكر نميخواهد اين وحي نميخواهد كه خداوند به وسيله وحي ما را دعوت كند بفرمايد فكر بكنيد كه آيا كور و بينا يكسان است يا نه اين همان كوري و بينايي كه در سورهٴ «حج» آمده است كه ﴿فَإِنَّها لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ﴾ يعني فكر بكنيد در جان آدم يك چشمي هست بعضيها از نظر چشم دل كوراند بعضي از نظر چشم دل بصيراند و اينها در درك معارف الهي يكسان نيستند وگرنه در اينكه كور و بينا يكسان نيستند خب يك امر بيّن الرشد است اين فكر نميخواهد تا وحي الهي ما را تشويق كند به اين زمينه خب پس اين مسائل پنجگانه راما بايد با فكر بفهميم.
مطلب بعدي آن است كه اين خزائن غيب كه ذات اقدس الهی ذاتاٴ مالك اوست بايد به اذن خود و به ارادهٴ خود تنزل بدهد گاهي تنزل ميدهد به اذن خدا و به اذن خود و ارادهٴ خود و به دست انبيا و اوليا حضور و ظهور پيدا ميكند كه آنها ميتوانند فقيري را غني كنند به اذن الله ميتوانند باران نازل كنند به اذن الله خب همان طوري كه نماز استسقا مؤثر است ايمان مؤمنان مؤثر است دعاي انبيا و اوليا مؤثر است ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقًا﴾ هست خب «صلاة استسقاء» اثر دارد دعاي پيغمبر هم اثر دارد كه از خزائن غيب اينگونه از بركات نازل ميشود بدون اسباب و علل مادي. البته خدا اسباب و علل مادي را از راه غيب تأمين خواهد كرد.
منظور از این گفته پیامبر که غیب نمی دانم چیست؟
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ غيب دو قسم است يك غيب محض كه از او به غيب مطلق ياد ميكنند و يك غيب مَقيس و غيب نسبي. پس اگر گفته ميشود غيب دو قسم است غيب مطلق و غيب مقيس يعني بعضي از اشيا طورياند كه غير از خود آن شيء احدي به آن راه ندارد اين ميشود غيب مطلق بعضي از اشيا طوري هستند كه در عين حال كه مستوراند برخي از اشياء يا برخي از اشخاص به آنها آگاهي دارند اين ميشود غيب مقيس .خب ذات اقدس الهی غيب مطلق است به اين معنا كه احدي جز ذات اقدس الهی به كنه ذات او راه ندارد اين درست است. ماسواي خدا غيب مقيساند يعني بعضي از امور به آنها عالماند بعضي از امور به آنها عالم نيستند اسمای الهي اسرار الهي قضا و قدر الهي، كتاب مبين، لوح محو و اثبات لوح محفوظ اينها غيب مقيساند كه بعضي از افراد مثل ملائكه و انبيا و اوليا(عليهم السلام) به اينها عالماند و بعضي هم عالم نيستند
اما چيزي كه در نشئهٴ شهادت باشد مثل موجودات پشت اين ديوار كه موجود مادي محسوس است منتها کسانی كه آن سمتاند ميبينند و ما نميبينيم اينها را نميگويند غيب آن موجود موجود غيبي نيست چون مادي است و محسوس است «ما ممكن ان يدرك بالحس» است منتها ما محجوبيم. منظور از غيب آن است كه «ما لايمکن أن يدرك بالحس ما لا ينال بالحس» چنين چيزي را ميگويند غيب.
خب اگر منظور آن باشد كه ذات اقدس الهی ذاتاً عالم غيب است و وجود مبارك پيغمبر(ص) ذاتاً عالم غيب نيست اين حق است چه اينكه از اينكه ﴿لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ را عطف بر ﴿لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ﴾ فرمود ذات اقدس الهی معلوم ميشود كه اين دو لازمه ربوبيّت است و پيغمبر(ص) فرمود من كه رب نيستم كه خزائن پيش من باشد علم غيب پيش من باشد من رسولام آن اندازه كه ذات اقدس الهی خواست معجزه به دست من ظاهر بشود .ممكن است بخواهم از غيب خبر بدهم به تعليم الهي ممكن است وقتي هم كه دستور نيايد من هم مِثل شما لذا در زمان فترت كه وحي نازل نميشد پيغمبر هم خبري نميداد اين معناي آن است كه او ذاتا عالم غيب نيست هر وقت بيايد ميداند هر وقت نيايد نميداند اما اينچنين نيست كه ـ معاذالله ـ او علم به غيب نداشته باشد ولو با تعليم الهي