رتبه: Advanced Member
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
مرور سوره قاف و نكات مهم تفسيري آن از تفسير تسنيم
بسم الله الرحمن الرحیم ﴿ق وَ الْقُرْآنِ الْمَجيدِ﴾ که به قرآن مجيد سوگند ياد ميکند، به قرآن حکيم سوگند ياد شد، به قرآن «ذي الذکر» سوگند ياد شد. سوگند در قرآن پيامهاي فراواني دارد. قسم در قرآن که خداي سبحان سوگند ياد ميکند، نظير قسم بشر در محاکم نيست. قسم در محاکم در مقابل بيّنه است که مدعي بيّنه اقامه ميکند و منکر سوگند، امّا قسم در قرآن کريم که خداي سبحان سوگند ياد ميکند، به خود بيّنه است نه در قبال بيّنه سوگندهاي ذات اقدس الهي در مقابل دليل نيست، به خود دليل است! وقتي به قرآن سوگند ياد ميکند که منشأ حکمت است، منشأ ذکر است و منشأ مجد است، معلوم ميشود جامعه اگر بخواهد به حکمت برسد، به ياد حق برسد، به مجد و شکوه برسد بايد قرآني فکر کند و قرآني عمل کند؛ اين اثر سوگند به قرآن است.
بَلْ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقالَ الْكافِرُونَ هذا شَيْءٌ عَجيبٌ (2) قسم به قرآن مجيد که آنها در حقانيت مُنذِر بودن تو شک دارند که بازگشت آن به اين است که: قسم به قرآن که تو پيامبري! اين همان مطلب قبلي را تأييد ميکند که قسم به خدا به برهان است و نه در قبال برهان. خداي سبحان به اين معجزه سوگند ياد ميکند که آورنده آن پيغمبر است; اين قسم به دليل است؛آنها هم از مُنذِر بودن حضرت در تعجّب بودند و هم در جريان معاد; مشکل اصلي آنها اين است که اينها علم غيب را مقدور خود نميدانند يا باطل ميدانند و معيار معرفتي اينها هم حسّ و تجربهٴ حسّي است. کسي که مشکل اصلي او همين است که معرفتشناسي را منحصر در حس ميکند، او اصلاً قدرت علمي ندارد .امر عجيب آنها اين است که ميگويند: ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾؛ ما که مرديم و خاک شديم دوباره برنميگرديم، رجوع يک امر بعيدي است! اينها برهاني ندارند، اينها «مُستَبعِد» هستند، نه «مُستَيقِن»، يقين ندارند که معادي نيست، ميگويند بعيد است معاد باشد؛ امّا ذات اقدس الهی ميفرمايد اين يقيني است، زيرا شما تنها بدن نيستيد، جاني داريد که هرگز از بين نميرود! شما بدنتان «تُراب» ميشود و پراکنده، اما از علم ما محو و غائب نيست؛ روح شما هم که اصلاً از بين نميرود! فرمود اينها پراکنده ميشوند، از علم ما که غائب نيستند: ﴿قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ﴾؛ زمين از اينها ميکاهد و اينها را تبديل ميکند، بدنشان را، گوشتشان را، پوست و استخوانشان را به خاک؛ امّا پيش ما محفوظ است: نه تنها انسانها، تمام ذرّات عالم در مکتب ما و کتاب ما محفوظ است. اگر همه چيز «عندالله» محفوظ است، پس چيزي نه گم ميشود و نه اشتباه: ﴿قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا كِتابٌ حَفيظٌ (4) همانطوري که در دنيا، هر لحظه اين بدن دارد عوض ميشود و روح ثابت است و هويّت ما را آن روحِ ثابت تشکيل ميدهد، مرگ هم همينطور است. قرآن کريم درباره مرگ فرمود شما که داريد منتقل ميشويد از جايي به جاي ديگر، اين ذرّات شما پراکنده ميشود: ﴿وَ عِنْدَنا كِتابٌ﴾ همه ثبت است؛ هم اين کتاب ﴿حَفيظٌ﴾ است به معناي «حافظ»، هم «فعيل» به معني مفعول است «حفيظ» به معناي «محفوظ» است، يک لوح محفوظ است؛ نه اين کتاب فراموش ميکند، چيزي را کم و زياد ميکند، نه خودش ميپوسد، «حفيظ» به هر دو معناست، پس شما از بين نميرويد
اصرار قرآن اين است که نگوييد فوت، بگوييد «وفاة». يعني أخذ تامّ. وقتي گفتيم فلان سخنران «مستوفا» بيان کرد يا مقاله فلان نويسنده «مستوفا» است؛ يعني حق مطلب را به خوبي ادا کرد. پس «وفاة» است نه فوت؛ اين «تاء» جزء کلمه نيست و هيچ چيز از انسان کم نميشود.
مشکل اصلي ايشان اين است: ﴿بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جاءَهُمْ فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾، اينها عمداً، عاملاً و عامداً حق را تکذيب کردند؛ اينها از نظر فکري در هرج و مرج هستند، يک کسي که پايگاه فکري ندارد، به تعبير قرآن اين در هرج و مرج است، فرمود: ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾، «مريج» يعني مختلط؛ ولي کسي که برهاني است، يک صغرايي دارد، يک کبرايي دارد، يک حدّ وسطي دارد، يک دليلي دارد، يک مدعايي دارد، به مقصد ميرسد، امّا کسي که برهاني فکر نميکند ميگويند: ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾؛ يعني از نظر انديشه در هرج و مرج است.
﴿أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ﴾، اين فرهنگِ محاوره غير از فرهنگ علم است؛ الآن ما ميگوييم آسمان بالاي سر ماست، نه تنها ما، همه سپهرشناسها، آسمانشناسها و زمينشناسها ميگويند آسمان بالاي سر ماست؛ در حالي که اينها کُراتي معلَّق است. کسي که کره ماه يا کرات ديگر رفته، زمين را بالاي خودش ميبيند، اينطور نيست که حالا زمين پايين باشد و آسمان بالا باشد; اينها کُراتي است که در فضا معلّق هستند، آنکه در مريخ رفته زمين را بالاي سرش ميبيند، آنکه کره ماه رفته زمين را بالاي سرش ميبيند. فرهنگ محاوره يک چيز است، فرهنگ علم چيزي ديگر است:افَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ﴾، اينها که سوار آپولو و اينها ميشدند و ميرفتند کره ماه، در هر دو طرف سير صعودي احساس ميکردند. ﴿كَيْفَ بَنَيْناها﴾؛ از هيچ ما اين نظام سپهري را ساختيم. ﴿وَ زَيَّنَّاها﴾؛ اصرار قرآن کريم اين است که چه درباره زمين که سخن ميگويد چه درباره آسمان که سخن ميگويد، بگويد ما زمين را مزيّن کرديم، حواستان جمع باشد اگر خانه خوبي، فرش خوبي و اتومبيل خوبي داريد اينها «زينة الارض» است نه زينت شما. در سوره مبارکه «کهف»، اين آيه آمده است که ﴿إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَي الْأَرْضِ زينَةً لَها﴾؛ اگر بوستان است، اگر بُرج است، اگر اتومبيل است و اگر فرش است، اينها «زينةُ الارض» است نه «زينةُ الانسان» و اگر کسي بالا برود شمس و قمر را تصاحب کند، باز مزيَّن نشده، چون ﴿زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ﴾،شمس و قمر زينت آسمان است، نه زينت انسان؛ زينت انسان همان است که در سوره مبارکه «حجرات» فرمود: ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإيمانَ وَ زَيَّنَهُ في قُلُوبِكُمْ﴾. اينجا هم دارد: ﴿وَ زَيَّنَّاها﴾؛ ما آسمان را مزين کرديم، اگر از نظر قدرت فاعلي است و در فاعل شک داريد: ﴿أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَي السَّماءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ﴾؛ هيچ فُرجه، خَلل و شکافي نيست که بينظمي ايجاد کند . زمين هم اين چنين است: ﴿وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِيَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ﴾. گاهي جامع ذکر ميکند, ميگويد: ﴿كُلِّ زَوْجٍ﴾، گاهي تفصيل ميدهد, ميفرمايد شما در زمين هم حبوبات داريد که کلّ ريشه هر ساله قطع ميشود, سال بعد ريشه جديد رشد ميکند، اين بذرها اينطور است. اينطور نيست که جو و گندم و اينها ريشهشان در زمين بماند, بلکه کلّ اين خوشه «حصيد»؛ يعني «محصود» میشود ـ ميفرمايد: ﴿وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ﴾؛ هر جفتي حالا يا مذکر و مؤنث است، در جريان انعام اينطور است، در جريان گياهان اينطور است؛ بعضي از گياهان هم بايد تلقيح بشوند؛ لذا ضمن اينکه از درختهاي ديگر نام ميبرد چون درختها با درخت خرما فرق ميکنند که اين حتماً بايد تلقيح بشود تا ميوه بدهد، جريان نخل را جداگانه ذکر فرمود: ﴿وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ﴾ که ﴿لَها طَلْعٌ نَضيدٌ﴾؛ «منضود» و منظم براي تلقيح است.
﴿تَبْصِرَةً وَ ذِكْري﴾؛ هم بهره کشاورزي ميبريد و اقتصاد شما تأمين است و هم يادآور مسئله معاد هستيد: ﴿وَ ذِكْري لِكُلِّ عَبْدٍ مُنيبٍ﴾؛ از نظر علم به مبدأ عليم پي ميبريد، از نظر نظم به مبدأ حکيم پي ميبريد، از نظر آفرينش به مبدأ خالق پي ميبريد، از نظر تدبير و مدبّريت به کسي که «ربّ العالمين» است پي ميبريد.
﴿وَ نَزَّلْنا مِنَ السَّماءِ﴾؛ اين «سماء» غير از آن «سماء» است؛ آن «سماء» يعني نظام سپهري، اين سماء يعني فضا. ما از آسمان ميبينيم، از آسمان که باران نميآيد، اين فرهنگ محاوره است. مردم چه شرقي چه غربي ميگويند از آسمان باران آمده، سر را طرف آسمان کرديم. اين باران که از فضا ميآيد ميگويند از آسمان آمده است; اينطور حرف زدن براي آن است که مردم متوجه بشوند نه معنايش اين است که اين فضاي چند متري را به آن ميگويند آسمان; «سماء» يعني فضا. در دعاي نوراني «جوشن کبير» است: «يَا مَنْ لَهُ الْهَوَاءُ وَ الْفَضَاءُ»، آنجا هست هوا و فضا هر دو جزء دعاهاي نوراني «جوشن کبير» است. «ماء مبارکا» پُر برکت، «ماء»ي که ميماند منشأ برکت است
فَأَنْبَتْنا بِهِ جَنَّاتٍ وَ حَبَّ الْحَصيدِ﴾؛ هم باغ و هم کشاروزي؛ هم چيزي که دانهاي است، مثل برنج، جو، گندم و ذرّت و اينها، هم چيزي که باغي است، مثل مرکّبات، سيب و گلابي و اينها. هم آن جنّات را رويانيديم و هم حبّي که درو ميشود، مثل گندم و اينها، محصود است، ﴿وَ النَّخْلَ باسِقاتٍ﴾؛ روي نخل و اينها خيلي قرآن تکيه ميکند، «باسق» يعني برومند، بالا رفته. «طلع نضيد» دارد، شکوفههاي منظم دارد براي اينکه ميوه بعدي بشود. اين کارها را کرديم:
﴿رِزْقاً لِلْعِبادِ﴾؛ که نيازهاي اقتصادي مردم را تهيه ميکند و کار کلامي هم با اين انجام ميشود: ﴿وَ أَحْيَيْنا﴾ به اين آب، ﴿بَلْدَةً مَيْتاً﴾؛ و نباتات خوابيده را بيدار ميکنيم، زمين مرده را بيدار ميکنيم، ﴿كَذلِكَ الْخُرُوجُ﴾؛ البته در قبال إنبات و إحياء، مناسب بود که بشود «کذلک الإخراج»؛ اما چون در آيات «مَريج و فروج و بهيج» به آن صورت بود، اينجا هم فرمود: ﴿كَذلِكَ الْخُرُوجُ﴾. فرمود اگر استبعاد ميکنيد و ميگوييد که ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾، نه, ديگر شما هر روز داريد ميبينيد. پس اگر از نظر قدرت فاعلي اشکال داريد که جا براي اشکال نيست؛ اگر از نظر قدرت قابلي اشکال داريد که هر سال اين شيء اصلاً نبود و پيدا شد، الآن که پراکنده است خدا ميتواند جمع بکند. نمونه آن را شما هر سال داريد ميبينيد، پس جا براي استبعاد و انکار نيست.
اين يک برهان ديگر است. در آن برهان اوّل فرمود شما معدوم نميشويد، يک؛ بعيد را محال ندانيد، دو؛ قدرت الهي توان آن را دارد، سه، براي اينکه خداي سبحان «لا شيء» را که قبلاً هيچ چيزي نبوده است به اين صورت درآورد، حالا که اينها هستند و پراکندهاند، اين تمام شد. برهان ديگر؛ شما هر سال داريد مرده زندهکردن را ميبينيد؛ وقتي اين درختِ خوابيده بيدار شد، غذا ميخواهد، غذاي او همان خاک و کودي است که در کنار اوست، اين خاک مرده است، اين خاکِ مرده ميشود خوشه و شاخه و ميوه. ما مرده را داريم زنده ميکنيم. فرمود: ﴿أَنَّ اللَّهَ يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها﴾، نه «نُحْيِ الأشجار». اشجار خواب هستند آنها را بيدار ميکند، به آنها غذا ميدهد و غذاي آنها همين است که خاک و کود را جذب ميکنند و ميشود خوشه و شاخه و ميوه. فرمود شما هر سال داريد ميبينيد که خدا چگونه مُرده را دارد زنده ميکند، پس مشکل چيست؟
کذبت قبلهم قوم نوح و اصحاب الرس و ثمود (12)﴾; بعد براي بازگو کردنِ اين مطلب که تنها تو ای پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلّم) نيستي که مردم حجاز در برابر اين اصول سهگانه: گاهي تعجّب است, گاهي انکار است, ﴿فَهُمْ في أَمْرٍ مَريجٍ﴾؛ يعني هم درباره توحيد, هم درباره وحي و نبوت، هم درباره معاد, بلکه انبياي ديگر هم مبتلا به چنين اقوامي بودند؛ آنها قبول و نکولشان به اين بسته بود که هر چه نياکانشان قبول داشتند اينها قبول ميکردند ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾ و هر چه آنها نگفته بودند، اينها هم نميگفتند ميگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾. ببينيد سلب و اثبات اينها، تصديق و تکذيب اينها در مدار تقليد بود. اين دو بخش از آيات نشان ميدهد که اگر آنها ميخواستند چيزي را قبول بکنند، منتظر بودند که نياکاشان قبول کردند يا نه، ميگفتند که ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلي آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ﴾. اگر چيز جديدي انبيا آورده بودند و اينها نميخواستند بپذيرند، ميگفتند چون پدران ما نپذيرفتند ما هم نميپذيريم: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾ ما هم قبول نميکنيم. اگر کسي نفي و اثباتش به تقليد برگردد بازده او همين است. ميفرمايد که شما از سرگذشت تلخ اقوام پيشين عبرت بگيريد، همين حرفها را ديگران زدند و نتيجه نگرفتند. فرمود: ﴿كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ﴾، يک؛ ﴿وَ أَصْحابُ الرَّسِّ﴾، دو؛ ﴿وَ ثَمُودُ﴾ که خود قوم هستند، ﴿وَ عادٌ﴾ که قوم هستند; يکي قوم صالح است يکي قوم هود، ﴿وَ فِرْعَوْنُ﴾؛ فرعون مفرد است. در بخشهاي فراواني دارد که فرعون و ملأ او، فرعون و قوم او، ﴿ فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾؛ چون ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾ و شد إمام آنها و ربّ آنها، وقتي نام فرعون برده بشود، فرعون ﴿وَ مَلَأَهُ﴾ خواهد بود. در بخشهايي هم بالصّراحه ميگويد فرعون و ملأ او؛ لذا اگر اينجا اين فرد بر اقوام عطف شده است به جهت اين نکته است. ﴿وَ عادٌ وَ فِرْعَوْنُ وَ إِخْوانُ لُوطٍ ٭ وَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ﴾، صدر آن ﴿كَذَّبَتْ﴾ است، ذيل آن هم باز ﴿كَذَّبَ﴾ است، ﴿كُلٌّ كَذَّبَ الرُّسُلَ﴾؛ اما ﴿فَحَقَّ وَعيدِ﴾؛ يعني «وَعِيدِي»؛ مستحق عذاب من شدند و به تلخترين وضع از بين رفتند.
در ابتداي سوره از قول انها فرمود ﴿رَجْعٌ بَعيدٌ﴾؛ يعني «إرجاعٌ بعيد». اينها در «إرجاع» شک داشتند؛ يعني در «إخراجِ موتی» از خاک شک داشتند؛ يعني در فعل فاعل شک داشتند. قرآن کريم دو گونه پاسخ ميدهد: يکي از آن معلول و مسبَّب خبر ميدهد ميفرمايد: ﴿كَذلِكَ الْخُرُوجُ﴾؛ وقتي خروج يقيني شد اخراج هم يقيني است. گاهي هم درباره مبدأ فاعلي برهان اقامه ميکند که ميفرمايد: ﴿أَ فَعَيينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾. آن قدرتنماييها را در آيات فراوان قبل ذکر کرد، در آياتي که از آيه پانزده به بعد شروع ميشود، فرمود ما اين توان را در خصوص معاد داريم. آن قدرتنمايي را که فرمود ما نظام سپهري را آفريديم، کواکب را آفريديم، زمين را با گسترش خاص آفريديم، اينها قدرتنمايي است که ما قادر هستيم؛ اما درباره خصوص «احياء» فرمود که ما قدرت داريم مرده را زنده کنيم; اما شما در کيفيت اخراج شک داريد و ما از خروج خبر ميدهيم: ﴿وَ كَذلِكَ الْخُرُوجُ﴾. شما از «رَجْع» سخن گفتيد، ما از رجوع حرف ميزنيم. شما ميگوييد «رَجْع» که کار خداست بعيد است، ما ميگوييم رجوع محقَّق است. وقتي رجوع محقَّق است پس ما «رَجْع» کرديم. ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾
﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ (16) بعد ميفرمايد که برخي از مشکلات در اثر وسوسه نفس است؛ اين هم راجع به اصول دين و شبهات هست و هم راجع به مسائل اخلاق و حقوق است که ميتواند جنبه تزکيهاي داشته باشد. ضمن اينکه قدرت خدا را ثابت ميکند، علم خدا را ثابت ميکند، انسان را به هويت خودش هم آشنا ميکند .ميفرمايد انسان يک واقعيت بيش نيست، اعضا و جوارح او را در خدمت عقل او قرار داديم که سير «الي الله» داشته باشد و صراط مستقيم را هم به او نشان داديم. اگر يک اختلاف داخلي در حوزه درونِ خود شخص پيدا شد ـ که جهاد اکبر شروع ميشود ـ برخي از قوا با عقل هماهنگي نکردند و همراهي نکردند، اينجا مبارزه شروع ميشود. مبارزه اوّل از راه وسوسه شروع ميشود. اما اگر اختلافي در درون پيدا شد، وَهم و غضب در برابر برهان عقلي ايستادند و به او ظلم کردند، شهوت و غضب در برابر عقل عملي ايستادند و به او ستم کردند، اينجاست که ذات اقدس الهي ميفرمايد که ﴿وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾؛ اينها به خودشان ظلم کردند.ميفرمايد که درونشان جنگ است؛ هم خود خدا آنجا حضور دارد و هم فرستادههاي خدا. ذات اقدس الهي به خود اين شخص نزديک است، به خود اين شخص از هر موجودي نزديک است، به خود اين شخص از خودِ اين شخص نزديکتر است. به خود اين شخص از آن فرستادههاي الهي که ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحافِظينَ ٭ كِراماً كاتِبينَ ٭ يَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ﴾، از اينها هم نزديکتر است. اصلاً ذات اقدس الهي اين ملائکه معصوم را فرستاده که اعمال انسانها را ضبط کنند؛ اما اينچنين نيست که اين ملائکه که آمدند به انسانها از خدا ـ معاذالله ـ نزديکتر باشند.
رقيب هستند يعني مراقب هستند. به چه کسي ميگويند رقيب؟ کسي که رقبه ميکشد اينکه ميگويند سرکشي کرد، براي اينکه اطلاع کامل پيدا کند و کاملاً ببيند سرش را ميکشد و گردن را ميکشد که ميگويند سرکشي کرده است. اگر اهل رقبه کشيدن و گردن کشيدن و سرکشي کردن نباشد که رقيب نيست. به اين شخص ميگويند رقيب. آن هم عتيد است. اين عتيد چه از «عدّ» باشد و چه از «عَتَدَ» باشد يعني آماده، هيچ نميخوابد، هيچ غفلت نميکند، سهو و نسيان هم ندارد. با اينکه مأموريت اينها اين است که ببينند ما چه کار ميکنيم؛ اما خدا اگر بخواهد آبروي کسي را حفظ بکند در اثر اينکه اين شخص، تا آنجا که ممکن بود سعي کرد آبروي کسي را نبرد و سعي کرد در مسير دين حرکت کند، حالا يک مرتبه لغزيد؛ ذات اقدس الهي نميگذارد اين فرشتهها بفهمند. اصلاً مأموريتشان اين است که بيايند حفظ بکنند. رقيب هم هستند و عتيد هم هستند، اهل سهو نيستند، اهل نسيان نيستند، اهل خواب نيستند
فرمود: ﴿وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ﴾، براي همه هست. هر کسي که ميميرد اين سکرات مرگ براي او حق را ميآورد. اگر ما اين «باء» را «باء» تعديه بدانيم, لطيفتر از آن است که «باء» را «باء» مصاحبه يا ملابسه بدانيم. اين سکرات مرگ حق را ميآورد، اگر کسي شخص عادي بود، جاهل بود، غافل بود، ساهي بود، ناسي بود، نائم بود، بيدار ميشود. اين سکرات, جاهل را عالِم ميکند، ساهي, غافل و ناسي را متذکِّر ميکند، خوابيده را بيدار ميکند، «النَّاسُ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا». اين موت براي او حق آورد
﴿وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ﴾، «حَادَ، يَحِدُ»؛ يعني فرار ميکردي، «حِياد» يعني تنهايي. شما از او فرار ميکردي، اين آمده دامنگير شما شده. لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا بعد ميفرمايد اين برای اين دنياست، حالا که مُرديد، ما نفخي داريم که مُردهها زنده ميشوند؛ البته انبيا و اوليا که اينها مرگي به اين معنا که غفلت باشد و اين حالت باشد، اين چنين نيست. فرمود. غفلت عبارت از آن است که شيئي موجود باشد و انسان به آن توجه نداشته باشد. اگر موجود نبود، غفلت صادق نيست. معلوم ميشود جريان وعد و وعيد الهي، جريان اطاعت و عصيان، پاداشِ اطاعت و کيفرِ عصيان اينها همه مقرّر هست، برخيها غافل و برخيها متذکر هستند. فرمود آنچه را که شما الآن در قيامت ميبينيد اين در دنيا موجود بود؛ منتها مورد غفلت شما بود. اين غفلت هم عامل دروني دارد نه عامل بيروني، شما عمداً روي بصيرت خود پرده گناه و حبّ دنيا گذاشتيد و نگذاشتيد اين واقعه را ببينيد و اکنون که اين پرده برداشته شد، شما ميبينيد با چيزهايي همراه بوديد:
بعد فرمود: ﴿فَأَلْقِياهُ﴾ اين تثنيه يا به همان «سائق» و «شهيد» است يا به دو فرشته مأمور است: ﴿فَأَلْقِياهُ فِي الْعَذابِ الشَّديدِ﴾.
﴿قالَ قَرينُهُ رَبَّنا ما أَطْغَيْتُه﴾ من اين را وادار به طغيان نکردم، تا آخرين لحظه اين حجت را ميخواهد بر او تمام کند. ﴿وَ لكِنْ كانَ في ضَلالٍ بَعيدٍ﴾؛ خودش خيلي دور بود. يک وقت است کسي بيراهه ميرود، در جاده خاکي است اما نزديک است و صدا به او ميرسد و بر ميگردد؛ يک وقت ﴿في ضَلالٍ بَعيدٍ﴾ ميرود بيابانها و گُم ميشود، صدا را نميشنود؛ اگر آن شد ديگر صداي شما را نشنيد و نميشِنود: ﴿وَ لكِنْ كانَ في ضَلالٍ بَعيدٍ﴾. خدا بهشت را براي ما معرفي کرده، جهنم را معرفي کرده فرمود شما که در دنيا هستيد هم ميتوانيد بهشتي زندگي کنيد، ميتوانيد جهنمي زندگي کنيد؛ اينجا هم به شيطان و آن شخص تبهکار ميفرمايد اينجا جاي دعوا نيست: ﴿لَا تخَتَصِمُواْ لَدَیَّ﴾ برويد در جهنم و در سوخت و سوز آنجا که رفتيد: ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾؛ ما حرفها را از اوّل گفتيم، نه ما پشيمان ميشويم نه علم ما با جهل قرين است، با غفلت قرين است، يا ما با تصميمات ديگر پشيمان بشويم، اينها نيست. ما قبلاً همه حرفها را به شما گفتيم؛
ميفرمايد: ﴿يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلَأْتِ وَ تَقُولُ هَلْ مِنْ مَزيدٍ﴾؛ روزي است که ما به جهنم ميگوييم آيا پُر شدي؟ جهنم ميگويد: ﴿هَلْ مِنْ مَزيدٍ﴾.؟؟ حالا اين ﴿هَلْ﴾ به معناي استفهام است يا استفهام انکاري است؛ يعني «ما من مزيد» ديگر جا نيست، پُر شد و مانند آن؛ اما ظاهر آن آين است که ﴿يَوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ﴾، برخيها گفتند که گفتماني که بين خدا و جهنم است، در حقيقت گفتگو بين خدا و ملائکهاي است که مسئولان امور جهنم هستند: ﴿وَ ما جَعَلْنا أَصْحابَ النَّارِ إِلاَّ مَلائِكَة﴾،آنها که مسئولان جهنم هستند ذات اقدس الهي با آن ملائکه سخن ميگويد. برخيها گفتند که اين خلاف ظاهر است، ما چرا تقدير بگيريم خود جهنم مراد است؛ منتها به نحو تمثيل وقتي صاحب اين اعضاء و جوارح به آنها گفت ﴿لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾؛ معلوم ميشود هر چيزي ميتواند حرف بزند. اگر در آيه که آمده است ﴿قالُوا لِجُلُودِهِم لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾، پس معلوم ميشود ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ شاعر و مدرِک هستند. اگر ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ تسبيح ميگويند: ﴿إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ و اگر ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ اهل اسلام هستند: ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، اگر ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ ساجد «لله» هستند: ﴿وَ لِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ﴾، اگر ﴿كُلَّ شَيْءٍ﴾ مطيع الله هستند: ﴿فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾، حرف هم ميزنند. حالا ما حرف را نميشنويم مطلب ديگري است وگرنه آنها کاملاً حرف ميزنند، کاملاً ادراک ميکنند؛ اينطور نيست که ما بخواهيم اينها را حمل بر تمثيل بکنيم.
اما رحمت الهي؛ ﴿وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقينَ غَيْرَ بَعيد﴾؛ نه اينکه بهشت الآن آماده است، بلکه بهشت دم دست انسان است؛ «ازلاف»؛ يعني نزديک کردن، ﴿زلفي﴾؛ يعني درجه نزديک، «وَ أَخَصِّهِمْ زُلْفَةً لَدَيْك» که در دعاي کميل آمده؛ يعني همين، يعني درجه نزديک. ﴿أُزْلِفَتِ﴾؛ يعني نزديک، دم دست شما است ﴿هذا ما تُوعَدُونَ لِكُلِّ أَوَّابٍ حَفيظٍ﴾ اين بهشت برای کسي است که اهل «أوب و رجوع» باشد. فرمود اگر کسي اهل «أوب و رجوع» بود، «آب»؛ يعني «رَجَع»، ﴿اوّاب﴾؛ يعني پُر رجوع. مرتّب دارد رجوع ميکند؛ اين کسي که دارد به طرف الله ميرود دارد رجوع ميکند: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ او «دائم الرجوع» است و حافظ هم هست، هم حافظ خودش است، هم حافظ نظام خودش است، هم حافظ جامعه خودش است؛ ﴿قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْليكُم﴾هم هست، حافظ زن و بچه خودش است، حافظ خانواده خودش است حافظ فاميلهاي خودش است. ﴿مَنْ خَشِيَ الرَّحْمنَ بِالْغَيْب﴾ فرمود: ﴿وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنيبٍ﴾، چون خودش اهل «أوب» و رجوع است، با قلبي که در نوبت بود، مرتّب نوبت ميگرفت، مرتّب در انابه و رجوع مکرّر بود با چنين قلبي آمده است. آنگاه ذات اقدس الهي به اينگونه افراد ميفرمايد: ﴿ادْخُلُوها﴾ آن بهشت را ﴿بِسَلامٍ﴾؛ يعني شما در همه مقاطع سالم بوديد؛ . ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها﴾؛ بهشتيها در دنيا از آرزوهاي باطل صرف نظر کردند: «إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی»؛بر خواستههاي خود پا گذاشتند، لذا در بهشت هر چه بخواهند به آنها خواهند داد: ﴿لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها﴾؛ اما اين ﴿وَ لَدَيْنا مَزيدٌ﴾ يک حرف تازه است. فرمود در بهشت هر نعمتي که اينها بخواهند برای ايشان هست؛ برخيها خواستند بگويند که ﴿وَ لَدَيْنا مَزيدٌ﴾؛ يعني چون در دنيا يک کار خير کرده است، در قيامت ﴿مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها﴾؛ اين منظور نيست، براي اينکه اين پاداش خود عمل است؛ اما آيه ميگويد که بالاتر از مشيئت آنها ما چيزهايي داريم، زائد بر اراده و مشيئت آنها، نه زائد بر عمل آنها. يعني اينکه انسان هر چه بخواهد آنجا حاصل است. چيزهايي ذات اقدس الهي به انسان ميدهد که انسان آنها را نميخواهد؛ نميخواهد، يعني چه؟ يعني نميفهمد تا بخواهد. آيه سوره مبارکه «سجده»؛ يعني آيه هفدهم آنجا دارد که ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ﴾ که اين مربوط به نماز شب و اينهاست و مصداق روشن آن آنجاست: ﴿فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ﴾ خيليها نميدانند که ما براي آنها چه ذخير کرديم!
﴿وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشاً فَنَقَّبُوا فِي الْبِلادِ هَلْ مِنْ مَحيص﴾؛ «تنقيب» همان «تنقير»؛ يعني وجب به وجب اينها منقار زدند، «نَقبه» زدند، جاها را بررسي کردند، تملک کردند، حکومت کردند؛ اما وقتي عذاب ما آمد ميگفتند که آيا چارهاي هست که ما چاره پيدا کنيم؟ «محيص» نداشتند، راه فرار نداشتند، همه اينها گرفتار شدند. فرمود ما خيليها را از بين برديم که اينها در آن محدوده خود حکمراني کامل داشتند، يک؛ روز خطر هم رسيد، دو؛ در آن روز خطر هيچ محيصي، ملجأي، منجايي و مهيدی نداشتند.
فرمود که ما برهان اقامه ميکنيم بعد از برهان اينها بايد نتيجه بگيرند و از بشارت استفاده کنند يا از انذار بهره ببرند ﴿إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْری لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيد﴾؛ ما از هر راهي اينها را موعظه کرديم برهان اقامه کرديم بشارت داديم و اين بشارتها يا انذار هم جلوي چشم شماست، ميگوييم: ﴿فَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ﴾«کذا عاقبة کذا عاقبة کذا» اينها را ميبينيد. با اينکه ما معقول و محسوس را در اختيار شما گذاشتيم شما يا از معقولات استفاده کنيد يا از محسوسات. اگر صاحبنظر هستيد با برهان اين مطلب را بپذيريد، اگر صاحبنظر نيستيد، اهل تحقيق نيستيد فرصت فکر نداريد و اهل تقليد هستيد از خدا و پيغمبر حرف بشنويد يا گوش بدهيد ببينيد که انبيا چه ميگويند يا خودتان بفهميد، به هر حال عقل يک چراغ خوبي است در اين کريمه فرمود اينها ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْع وَ هُوَ شَهيدٌ﴾ گوش بدهد ولي در صحنه باشد، نه اينکه در جلسه بحث باشد؛ اما حواسش جاي ديگر باشد. حرف را با گوش بشنود؛ اما با دل بفهمد او شاهد صحنه باشد. اگر يک چنين کسي شد يا ﴿لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ شد يا ﴿أَلْقَی السَّمْع وَ هُوَ شَهيدٌ﴾ شد، اين ميتواند به عطش خودش پاسخ بدهد، يا بايد از درون آب بجوشد يا بايد از بيرون آب بيايد، نه آن باشد نه اين باشد ميخشکد. کسي که عقل دارد قلب دارد صاحب نظر است از درون، انديشه ميجوشد، ندارد استخري است که جدول باز ميکند از چشمه آب ميگيرد. نه چشمه باشد نه استخرِ مرتبط، ميخشکد؛.
﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ (38)
بخش پاياني سوره مبارکه «ق» به صدر آن بر ميگردد و عصاره مضمون اين سوره را هم به همراه دارد. با «لام» قسم ميفرمايد: ما آسمانها و زمين و آنچه بين آسمان و زمين است را در شش روز خلق کرديم. مسئله ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾؛ در چند جاي قرآن کريم مطرح است. مستحضريد که گاهي روز در برابر شب است، گاهي مجموعه شب و روز را روز ياد ميکنند و ميگويند «سنوات يوميّه»، گاهي هم از مجموع يک عصر به روز ياد ميکنند ميگويند: «الدَّهْرُ يَوْمَانِ يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْك»؛ همه اينها تاريخبردار است. گاهي به اصل زمان «يوم» گفته ميشود، چون در اصل خلقت آسمان و زمين سخن از روز در برابر شب نيست، سخن از مجموع روز و شب نيست، سخن از تاريخ دورهاي نيست، زيرا هنوز نظامي صورت نپذيرفت، کرهاي به نام زمين و کرهاي به نام شمس پيدا نشد تا يکي در دور ديگري بگردد يا دور خودش بگردد؛ از حرکت وضعي او ليل و نهار پديد بيايد، از حرکت انتقالي او ماه و سال پديد بيايد، اينها نيست؛ لذا چون ماده و حرکت هست يقيناً زمان هست و «يوم» در آنجا به معناي اصل زمان است، نه به معناي يک عصر معين. اين يک مطلب که فرمود ما آسمان و زمين را در شش روز خلق کرديم. حالا اين شش دوره، شش ميليارد است يا شش هزار ميليارد است، آن را ذات اقدس الهي ميداند؛ ولي اين تطوّرات ششگانه صورت پذيرفت تا اين نظام به اين صورت در آمد.
قرآن کريم آيات آن درباره اين زمان، چهار طايفه است: يک طايفه درباره اصل تطوّرات کلّ اين نظام است که ميفرمايد: آفرينش آسمانها و زمين ﴿وَ ما بَيْنَهُما في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ است؛ اين يک طايفه است که اين هم در سوره «حديد» است. و هم در سوره «ق» است، هم در ساير سور هست. طايفه دوم آياتي است که اين شش دوره را ترسيم ميکند، ميفرمايد دو دوره مربوط به آسمان است که ﴿فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾؛ بعد در بخشهاي ديگر دارد: ﴿في يَوْمَيْنِ﴾؛ پس کلّ آسمانها، تطوّرات دو دورهاي را پشت سر گذاشت. درباره زمين هم فرمود: ﴿وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾؛آنگاه کلّ آن را فرمود: ﴿في يَوْمَيْنِ﴾؛ تطوّرات زمين، آنچه در عمق زمين است، آنچه به عنوان درياها در زمين است، آنچه به عنوان رواسي و کوهها روی زمين است، اين تا سامان بپذيرد دو دوره طول کشيد. پس مجموع آن شش دوره، دو دوره برای آسمانهاست و دو دوره برای زمين؛ اما آن دو دورهاي که مربوط به «بين الارض و السماء» است، اين فضا، اين هوا، اين جاذبه و مانند آن که بين أرض و سماست، اين هم دو دوره طول کشيد که در قرآن تصريح نشده، اين شده شش دوره.
اين که در اينجا ميفرمايد: ﴿فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ﴾، اين «باء» باي مصاحبت است، هر چه باشد؛ اين تسبيح شما تنها نباشد، «سبحان الله» را تنها نگوييد، بلکه يک «سبحان الله» بگوييد به همراه «الحمد لله»؛ يعنی «سبحان الله و الحمد لله».
فرمود که ﴿فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ﴾؛ آنها يا درباره مبدأ اعتراض دارند يا درباره معاد اعتراض دارند يا درباره آنچه بين مبدأ و معاد است به نام صراط و تو راهنماي اين صراطي اعتراض دارند، ﴿فَاصْبِرْ عَلي ما يَقُولُونَ﴾؛
ولي ﴿وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ ﴾؛ما يک وظيفه عمومي داريم که ﴿إِن مِن شَيْءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾؛ يک تسبيح عمومي است و همه جا هست؛ اما اين نمازهاي پنجگانه را به تسبيح ياد ميکنند.فرمود شما اين کارها را انجام بدهيد و نگران حرفهاي آنها نباش: ﴿ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ﴾؛ يعني نماز صبح، ﴿وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ﴾ که ظهرَين است، ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ﴾ که مغربَين است. ﴿وَ أَدْبارَ السُّجُودِ﴾ را گفتند نوافل است، وُتَيْره است يا نماز شب است که بخش مستحبات است.
بعد فرمود الآن گوش به زنگ باش که يک وقت ميگويند برخيزيد! بدانيد اين صدا از چه کسی هست! تو الآن مستمع باش و آماده باش! وقتي که ما گفتيم برخيزيد ديگر دستپاچه نباشيد! يک عده دستپاچه هستند، وقتي که در نفخه دوم به همه گفته ميشود برخيزيد! اينها سرگردان هستند و نميدانند کجا بروند و به کدام طرف بروند. آنها ﴿يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ﴾؛ ولي تو ﴿وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ﴾؛ ما نزديک شما و زير گوشتان ميگوييم برخيزيد! از قبر برخيزيد! ﴿وَ إِلَيْنَا الْمَصيرُ﴾؛ چه وقت؟ ﴿يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً﴾؛ با سرعت همه اينها اولين و آخرين بر میخيزند فرمود: ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ﴾؛ شما نگران نباش! برهان اقامه بکن! قبول و نکول بيتفاوت باشد و تو جبّار نيستي. ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ﴾؛ تو مبلّغ هستي، تو معلم کتاب و حکمت هستي، .، اين کارها مختص تو هست. . تو مسيطر نيستي، تو جبّار نيستي، تو معلّم هستي، تو مزکّي هستي، تو مبشّر هستي، تو منذر هستي، اينها کار تو هست: ﴿فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعيدِ﴾. در سوره مبارکه «نازعات» هم فرمود که تو منذر هستي؛ آيه 45 سوره مبارکه «نازعات» دارد که ﴿ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشاها﴾؛ نگران نباش! وظيفه تو فقط همين است و بيش از اين وظيفه نداري، براي چه نگران ميشوي؟ بقيه به عهده ماست.
|