" سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ" تسبيح كه مصدر فعل" سبح" است، به معناى منزه داشتن است، و منزه داشتن خدا به اين است كه هر چيزى را كه مستلزم نقص و حاجت و ناسازگارى با ساحت كمال او باشد از ساحت او نفى كنى، و معتقد باشى كه خداى تعالى داراى چنين صفات و اعمالى نيست، و كلمه" ما" در جمله مورد بحث موصوله است، و مراد از آن تمامى موجوداتى است كه در آسمانها و زمين هستند، چه آنها كه مانند ملائكه و جن و انس داراى عقل و شعورند، و چه آنهايى كه چون جمادات فاقد عقلند، و اگر بگويى كلمه" ما" راجع به موجودات فاقد عقلند، (و در فارسى به" چيزى" ترجمه مىشود)، و على القاعده بايد شامل عقلا نشود، در پاسخ مىگوييم: بلى همين طور است، ليكن در جايى كه قرينهاى باشد كه بفهماند منظور از كلمه" ما" عقلا و غير عقلا هر دو است، اشكالى ندارد، و در آيه مورد بحث قرينهاى كه دلالت كند بر اينكه منظور عموم موجودات است چه عقلا و چه غير عقلا وجود دارد، و آن قرينه اين است كه اسمايى از خداى سبحان بر مىشمارد كه مخصوص عقلا است، مانند" احياء" و" علم بذات الصدور"، يعنى علم و آگاهى به نيتهايى كه در درون دلها است و معلوم است كه اين دو صفت مربوط به موجودات داراى شعور، و صفت دوم مربوط به عقلا است.
پس معناى آيه اين شد كه: تمامى موجوداتى كه در آسمانها و زمين است، و خلاصه تمامى عالم، خداى سبحان را منزه مىدارد. و مراد از تسبيح خداى تعالى حقيقت معناى تسبيح است، نه اينكه خواسته باشد به طور مجاز نسبت تسبيح به آنها داده باشد، يعنى خواسته باشد بفرمايد: هر موجود كه در آسمانها و زمين است با هستى خود دلالت مىكند بر اينكه پديد آورندهاى منزه از هر نقص و متصف به كل كمال دارد، و نه اينكه خواسته باشد به طور عموم مجاز نسبت تسبيح به آنها داده باشد، يعنى بفهماند كه تمامى موجودات دلالت دارند بر نزاهت خداى تعالى از هر نقص و عيب. چيزى كه هست عقلاى از موجودات اين دلالت را با زبان سر ايفا مىكنند و مىگويند:" سبحان اللَّه سبحان اللَّه" و يا به فارسى مىگويند:" خدا منزه از هر نقص و حاجت است" و غير عقلا اين دلالت را به لسان حال ايفا مىكنند، بلكه همانطور كه گفتيم معناى حقيقى كلمه منظور است، و موجودات چه عقلا و چه غير عقلا همه خدا را به تمام معنى الكلمه و به حقيقت معنى الكلمه تسبيح مىگويند، بدليل اينكه در جاى ترجمه الميزان، ج19، ص: 252 ديگر به طور صري" يحيى و يميت"- اين دو جمله اشاره است به دو نام از نامهاى خداى تعالى يعنى زنده كننده و ميراننده، (محيى و مميت) و اگر خود اسم را نياورد، و به جاى آن فعل مضارع آورد، براى اين بود كه اشاره كرده باشد به شمول و عموميت آن نسبت به هر احياء و هر اماته، تا در نتيجه شامل ايجاد ملائكه هم بشود، چون حيات ملائكه مسبوق به مرگ نيست، و نيز زنده كردن جنين در شكم مادرش، و زنده كردن مردگان در روز قيامت، و پديد آوردن جمادات مرده كه قبلا زنده نبودند، تا ميراندن در باره آنها صادق باشد، و ميراندن انسان در دنيا و براى بار دوم در برزخ كه آيه شريفه" رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ" «1» به آن اشاره دارد، علاوه بر اين، در تعبير به مضارع دلالت بر استمرار نيز هست.
" وَ هُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ"- اين جمله اشاره دارد به صفت قدرت خداى تعالى، و اينكه قدرت او مطلق است، و مقيد به چيزى دون چيزى نيست، و اگر در آخر آيه مورد بحث اين جمله را گنجاند، براى مناسبتى بود كه با مساله احياء و اماته داشت، چون ممكن بود كسى توهم كند كه چطور ممكن است خداى تعالى مردهاى را كه نه عينى از آن بجا مانده و نه اثرى، زنده كند؟ و جمله مذكور اين توهم را دفع نموده مىفرمايد: او بر هر چيزى قادر است.
[توضيح مقصود از" اول"،" آخر"،" ظاهر" و" باطن" بودن خداى سبحان]
" هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ" بعد از آنكه معلوم شد كه خداى تعالى بر هر چيزى كه فرض شود قادر است، قهرا با احاطه قدرتش به هر چيزى از هر جهت محيط هم هست، پس هر چيزى كه فرض شود اول باشد خدا قبل از آن چيز بوده، پس او نسبت به تمام ماسواى خود اول است، نه آن چيزى كه ما اولش فرض كرديم، و همچنين هر چيزى كه ما آخرينش فرض كنيم خداى تعالى بعد از آن هم خواهد بود، چون گفتيم قدرتش احاطه به آن چيز دارد، هم به ما قبلش و هم به ما بعدش، پس آخر خدا است، نه آن چيزى كه ما آخرينش فرض كرديم، و هر چيزى را كه ما ظاهر فرض كنيم خدا ظاهرتر از آن است به خاطر احاطهاى كه قدرتش بر آن چيز دارد، و چون احاطه دارد پس از جهت ظهور هم ما فوق آن است، پس خدا ظاهر است، نه آن چيزى كه ما ظاهرش فرض كرديم، و همچنين هر چيزى كه باطن فرض شود خدا به خاطر احاطه قدرتش بر آن باطنتر از آن است، و ما وراى آن قرار دارد، چون او است كه آن چيز را باطن كرده، پس باطن هم خداست، نه آن چيزى كه ما باطنش فرض كرديم، پس معلوم شد كه خدا اول و آخر و ظاهر و باطن على الاطلاق است، و از اين صفات آنچه در غير خدا هست نسبى است نه على الاطلاق «1».
البته اين را هم بايد بدانيم كه اوليت خداى تعالى و آخريتش و همچنين ظهور و بطونش زمانى و مكانى نيست، و چنين نيست كه در ظرف زمان اول و آخر باشد، و گرنه بايد خود خدا جلوتر از زمان نباشد، و از زمانى و مكانى بودن منزه نباشد، و حال آنكه منزه از آن است، چون خالق زمان و مكان و محيط به تمامى موجودات است، بلكه منظور از اوليت و آخريت و همچنين ظاهر و باطن بودنش اين است كه: او محيط به تمام اشياء است، به هر نحوى كه شما اشياء را فرض و به هر صورت كه تصور بكنى (اگر فلان چيز را اول فرض كنى او به احاطهاش اولتر از آن است، اگر آخر فرض كنى او آخرتر است، اگر چيزى را ظاهر فرض كنى او ظاهرتر، و اگر باطن فرض كنى او باطنتر است، به همان دليلى كه گذشت).
پس از آنچه گذشت روشن گرديد كه اين اسماى چهارگانه يعنى اول و آخر و ظاهر و باطن چهار شاخه و فرع از نام" محيط" است، و محيط هم شاخهاى از اطلاق قدرت او است، چون قدرتش محيط به هر چيز است، ممكن هم هست نامهاى چهارگانه مورد بحث را شاخههايى از احاطه قدرتش ندانيم، بلكه شاخههايى از احاطه وجود او بگيريم، چون وجود او قبل از وجود هر چيز و بعد از وجود هر چيز است، او قبل از آنكه چيزى ثبوت پيدا كند ثابت بود، و بعد از آنكه هر چيز داراى ثبوتى فانى گردد باز هم ثابت است، او از هر چيز ديگرى نزديكتر و ظاهرتر است، و از ديد و درك اوهام و عقول هر صاحب عقلى از چيز ديگرى باطنتر و پنهانتر است.
و همچنين اسامى چهارگانه نامبرده به نوعى بر علم خداى تعالى بستگى و تفرع دارند «2». و به همين مناسبت است كه مىبينيم در ذيل آيه علم خدا را هم آورده مىفرمايد:
(1) فلان چيز نسبت به فلان چيز ديگر اول است، و آن ديگرى نسبت به سومى آخر است، و آن سومى نسبت به چهارمى ظاهر است، و آن چهارمى نسبت به پنجمى باطن است، هيچ موجودى در عالم سراغ نداريم كه على الاطلاق اول و يا آخر و يا ظاهر و يا باطن باشد." مترجم".
(2) براى اينكه هر چيزى راى كه ما اول فرض كنيم، قبل از وجودش خداى تعالى احاطه علمى به او داشته، پس خدا اول است نه آن چيز، و هر چه راى كه ما آخر فرض كنيم بعد از فنايش هم خدا احاطه علمى به آن دارد، پس باز خدا آخر است نه آن، و هر چه راى كه ما ظاهر فرض كنيم، خداى تعالى ظاهرتر از آن است، چون ظهور آن از خداست، و چگونه ممكن است از خود خدا ظاهرتر باشد و همچنين." مترجم".
ترجمه الميزان، ج19، ص: 255
" وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ".
بعضى «1» از مفسرين اسماى چهارگانه را اينطور معنا كرده اند كه: او اول است، براى اينكه قبل از هر چيز بوده، و آخر است چون بعد از هلاك و فناى هر چيز هست، و ظاهر است چون ادلهاى بسيار بر وجودش دلالت مىكند، و باطن است چون عالم به تمامى اشياء هست، و احدى نيست كه از او داناتر باشد.
بعضى «2» ديگر گفتهاند: اول يعنى بىابتدا، و آخر يعنى بىانتها، و ظاهر يعنى بدون اقتراب، و باطن يعنى بدون احتجاب «3».
البته در اين ميان اقوال ديگرى نيز هست كه دلچسب نيست و لذا از نقل آنها صرفنظر كرديم.
" هُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ" تفسير اين آيه در سوره اعراف و يونس و هود و فرقان و قاف گذشت.
" ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها" تفسير و بحث مفصل پيرامون معناى عرش در سوره اعراف آيه 54 گذشت، و در آنجا گفتيم كه" استواى بر عرش" كنايه است از شروع در تدبير ملك وجود «4»، و به همين جهت است كه دنبال استواى بر عرش مساله علم به جزئيات احوال موجودات آسمانى و زمين را ذكر كرده، چون علم از لوازم تدبير است.
" يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فِيها"- كلمه" ولوج" كه مصدر فعل مضارع" يلج" است- به طورى كه راغب گفته- «5» به معناى داخل شدن چيزى در محلى تنگ است، و كلمه" عروج" به معناى بالا رفتن است، و معناى آيه اين
است كه: خداى تعالى از آنچه در زمين فرو مىرود و نفوذ مىكند از قبيل آب باران و تخم گياهان و غير اينها آگاه است، و نيز از آنچه كه از زمين سر بر مىآورد چون نباتات و حيوانات و آب خبر دارد، و از آنچه كه به زمين نازل مىشود چون بارانها و اشعه اجرام نورانى و ملائكه و غيره با اطلاع است، و از آنچه كه از زمين به طرف آسمان بالا مىرود مانند دودها و بخارها و ملائكه و اعمال بندگان با خبر است.
[احاطه، ملك و علم مطلق خداوند بر همه چيز و همه كس]
" وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ" او هر جا كه باشيد با شما است، براى اينكه به شما احاطه دارد، و در هيچ مكان و پوششى از او غايب نيستيد. در اينجا سؤالى پيش مىآيد، و آن اين است كه: خداى تعالى در هر حال بر ما احاطه دارد، و در هر زمان و مكان محيط به ما است، با اين فرض چرا تنها مساله مكان آمده، و چرا نفرمود:" و هو معكم اينما كنتم و فى اى زمان و اى حال كنتم- او با شما است هر جا و هر زمان و در هر حال كه باشيد"؟
در پاسخ مىگوييم: درست است كه احاطه خداى تعالى به ما تنها احاطه مكانى نيست، بلكه در همه احوال و اوقات نيز به ما احاطه دارد، ليكن از آنجايى كه معروفترين ملاك در جدايى چيزى از چيزى ديگر و غايب شدنش از آن جدايى مكانى است، و هر كس بخواهد از كسى ديگر جدا شود، مكان خود را عوض مىكند، از اين جهت تنها معيت مكانى را ذكر كرد، و گرنه نسبت خداى تعالى به مكانها و زمانها و احوال يك نسبت است.
بعضى «1» هم گفتهاند: مراد از اين معيت، معيت مجازى است، كه منظور از آن احاطه علمى است.
" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ" اين آيه نظير فرع و نتيجهاى است كه بر مطالب قبل مترتب مىشود، كه مىفرمود: او با شما است هر جا كه باشيد، و او به هر چيزى عالم است، چون نتيجه حاضر بودن او نزد مردم و جدا نشدنش از ايشان و عالم بودنش به هر چيز اين است كه بيناى به اعمال ايشان نيز باشد، ظاهر اعمالشان را ببيند و باطن آن را كه همان نيتها و مقاصد درونى ايشان است، ناظر باشد.
" لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ" با اينكه در سه آيه قبل فرموده بود:" لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ"، در اينجا نيز آن را
خاطر نشان كرد، و اين تكرار براى اين بود كه بهتر بفهماند مساله بازگشت به خدا مبتنى بر عموميت ملك او است، بار اول تنها مىخواست مالكيت خدا را افاده كند، و در نوبت دوم خواست اين ابتناء را بفهماند، هم چنان كه در آيهاى ديگر مىبينيم مساله معاد را با مالكيت خداى تعالى با هم آورده، مىفرمايد:" يَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا يَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ" «1».
در جمله" وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ" كلمه" امور" جمع است، و چون الف و لام بر سر دارد و به اصطلاح ادبى جمع محلى به الف و لام است، افاده عموميت مىكند، همانطور كه در جمله" أَلا إِلَى اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ" «2» نيز چنين است، در نتيجه هيچ چيز نيست مگر آنكه به سوى خدا برمىگردد، و هيچ كس نمىتواند او را از برگشتن به سوى خداى تعالى باز بدارد، و هيچ عاملى كه آن چيز را به سوى خدا برمىگرداند به جز اختصاص ملك به خدا نيست. سادهتر بگويم: تنها عاملى كه امور را به سوى خدا بر مىگرداند، اين است كه ملك عالم مختص به او است، پس امر و فرمان و حكمرانى هم تنها از آن او است.
در اين جمله و همچنين در جمله" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ" كه قبلا بود با اينكه ممكن بود بفرمايد:" و اليه ترجع الامور" و" و هو بما تعملون بصير" لفظ اللَّه را ذكر كرد، و شايد وجه آن اين بوده باشد كه اين دو جمله مانند يك مثل معروف دلنشين شود، و دلها را براى تاثر از ياد روز قيامت و پاداشهاى بزرگى كه در قيامت به انفاق كنندگان در راه خدا مىدهند، و در آيات بعد ذكرش مىآيد آمادهتر سازد.
" يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ"" ايلاج شب در روز" و" ايلاج روز در شب" به معناى اختلافى است كه شب و روز در كوتاهى و بلندى دارند، و اين اختلاف در دو نيم كره شمالى و جنوبى درست به عكس همند، در فصلى كه در نيم كره شمالى شبها بلند است، در نيم كره جنوبى كوتاه است، و در فصلى كه در نيم كره شمالى شبها كوتاه و روزها بلند است، در نيم كره جنوبى به عكس آن است، و مساله اختلاف شب و روز را در كلام خداى تعالى چند بار ديديم.
و مراد از" ذات الصدور" افكار پنهانى و نيات نهفته اى است كه در سينه ها جا گرفته
و از آنجا به بيرون نمىآيد، چون اين نيات منسوب به دلها است، و دلها هم در قفسه سينهها قرار دارد، و اين جمله يعنى جمله" وَ هُوَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ" احاطه علم خداى تعالى به نيات درونى را بيان مىكند، هم چنان كه جمله" وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ" احاطه بينايى آن جناب به ظواهر اعمال آنان را بيان مىكرد.
بحث روايتى در الدر المنثور است كه احمد، ابو داوود، ترمذى (وى حديث را حسن دانسته) نسايى، ابن مردويه، و بيهقى (در كتاب شعب الايمان)، از عرباض بن ساريه روايت كردهاند كه گفت: رسول خدا (ص) همواره قبل از خواب سورههايى كه در آغازش مساله تسبيح ذكر شده مىخواند و مىفرمود: در اين سورهها آيهاى است كه از هزار آيه بهتر است «1».
مؤلف: اين روايت را از ابن ضريس از يحيى بن ابى كثير نيز از آن جناب نقل كرده «2».
و در كافى به سند خود از عاصم بن حميد روايت كرده كه گفت: شخصى از على بن الحسين (ع) از توحيد سؤال كرد، حضرت فرمود: خداى تعالى مىداند كه در آخر الزمان مردمى خواهند آمد اهل تعمق و تحقيق، و به همين جهت سوره" قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ" و آيات سوره حديد تا جمله" عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ" را نازل كرد، و اگر كسى بخواهد در معارف توحيد بيش از اين كنجكاوى كند هلاك و گمراه مىشود «3».
ﺧﻄﺒﻪ 178-ﺩﺭ ﺻﻔﺎﺕ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ
ﺧﺪﺍﺷﻨﺎﺳﻲ ﻫﻴﭻ ﻛﺎﺭﻱ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻛﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﺭﺩ, ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﺯﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺩﮔﺮﮔﻮﻧﻲ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ, ﻭ ﻣﻜﺎﻧﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮ ﻧﻤﻲ ﮔﻴﺮﺩ, ﻫﻴﭻ ﺯﺑﺎﻧﻲ ﻗﺪﺭﺕ ﻭﺻﻒ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ, ﻭ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﺨﻔﻲ ﻭ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﻧﻴﺴﺖ, ﻧﻪ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﻗﻄﺮﺍﺕ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺁﺑﻬﺎ, ﻭ ﻧﻪ ﺳﺘﺎﺭﮔﺎﻥ ﺍﻧﺒﻮﻩ ﺁﺳﻤﺎﻥ, ﻭ ﻧﻪ ﺫﺭﺍﺕ ﺧﺎﻙ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﮔﺮﺩﺑﺎﺩﻫﺎ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ, ﻭ ﻧﻪ ﺣﺮﻛﺎﺕ ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻥ ﺑﺮ ﺳﻨﮕﻬﺎﻱ ﺳﺨﺖ, ﻭ ﻧﻪ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺘﮕﺎﻩ ﻣﻮﺭﭼﮕﺎﻥ ﺭﻳﺰ ﺩﺭ ﺷﺒﻬﺎﻱ ﺗﺎﺭ. ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﻣﻜﺎﻥ ﺭﻳﺰﺵ ﺑﺮﮒ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ, ﻭ ﺣﺮﻛﺎﺕ ﻣﺨﻔﻴﺎﻧﻪ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﻲ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﺟﺰ ﺍﻟﻠﻪ, ﺧﺪﺍﻳﻲ ﻧﻴﺴﺖ, ﻫﻤﺘﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺷﻚ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪﻱ ﺩﺭ ﺍﻭ ﺭﺍﻩ ﻧﺪﺍﺭﺩ, ﺩﻳﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﻢ, ﻭ ﺑﻪ ﺁﻓﺮﻳﺪﮔﺎﺭﻱ ﺍﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ, ﮔﻮﺍﻫﻲ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻧﻴﺖ ﺍﻭ ﺭﺍﺳﺖ, ﺩﺭﻭﻥ ﺍﻭ ﭘﺎﻙ, ﻳﻘﻴﻦ ﺍﻭ ﺧﺎﻟﺺ, ﻭ ﻣﻴﺰﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﺍﻭ ﮔﺮﺍﻧﺴﻨﮓ ﺍﺳﺖ. ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﻲ ﺩﻫﻢ ﻛﻪ ﻣﺤﻤﺪ (ﺹ) ﺑﻨﺪﻩ ﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪﻩ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎﺳﺖ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ (ﺹ) ﺑﺮﺍﻱ ﺗﺸﺮﻳﺢ ﺣﻘﺎﺋﻖ ﺁﻳﻴﻦ ﺍﻟﻬﻲ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ, ﻭ ﺑﻪ ﺍﺭﺯﺷﻬﺎﻱ ﻭﻳﮋﻩ ﺍﺧﻼﻗﻲ ﮔﺮﺍﻣﻲ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﺭﺳﺎﻟﺘﻬﺎﻱ ﻛﺮﻳﻤﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺑﺮﮔﺰﻳﺪ, ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﻱ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﺍﻭ ﺁﺷﻜﺎﺭ, ﻭ ﺗﺎﺭﻳﻜﻴﻬﺎﻱ ﺟﻬﻞ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻫﻲ ﺑﺎ ﻧﻮﺭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺭﻓﺖ.
ﺭﻭﺵ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﺩﻧﻴﺎ ﺍﻱ ﻣﺮﺩﻡ! ﺩﻧﻴﺎ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﺍﻥ ﻭ ﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﺐ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ, ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻴﻔﺘﮕﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﺯﺷﻲ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﻴﺴﺖ, ﻭ ﺁﻥ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﺷﻮﺩ ﻣﻐﻠﻮﺏ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﺑﺨﺪﺍ ﺳﻮﮔﻨﺪ! ﻫﺮﮔﺰ ﻣﻠﺘﻲ ﺍﺯ ﻧﺎﺯ ﻭ ﻧﻌﻤﺖ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻧﺸﺪﻧﺪ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻛﻴﻔﺮ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﻧﺪ, ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺳﺘﻢ ﺭﻭﺍ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﺭﺩ, ﺍﮔﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﺰﻭﻝ ﺑﻼﻫﺎ, ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎ, ﺑﺎ ﺩﺭﺳﺘﻲ ﻧﻴﺖ ﺩﺭ ﭘﻴﺸﮕﺎﻩ ﺧﺪﺍ ﺯﺍﺭﻱ ﻛﻨﻨﺪ, ﻭ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﻬﺎﻱ ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻋﻔﻮ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ, ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ, ﻭ ﻫﺮﮔﻮﻧﻪ ﻓﺴﺎﺩﻱ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ. ﻣﻦ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﺗﺮﺳﻨﺎﻛﻢ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻟﺖ ﻭ ﻏﺮﻭﺭ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ, ﭼﻪ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻳﻲ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﺷﺪﻳﺪ ﻛﻪ ﻗﺎﺑﻞ ﺳﺘﺎﻳﺶ ﻧﺒﻮﺩ. ﺍﻣﺎ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﺎﻧﻲ ﺧﻮﺩ ﺍﺻﻼﺣﺎﺗﻲ ﭘﺪﻳﺪ ﺁﻭﺭﻳﺪ, ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺷﺪ, ﻭﻇﻴﻔﻪ ﻣﻦ ﺟﺰ ﺗﻼﺵ ﻭ ﻛﻮﺷﺶ ﺩﺭ ﺍﺻﻼﺡ ﺍﻣﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﻧﻴﺴﺖ, ﺍﮔﺮ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ, ﺑﻲ ﻣﻬﺮﻳﻬﺎﻱ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺎﺯﮔﻮ ﻣﻲ ﻛﺮﺩﻡ, ﺧﺪﺍ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮔﺬﺷﺖ ﺑﺒﺨﺸﺎﻳﺪ.