رتبه: Advanced Member
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه تدبر و فهم سوره صافات: مرور و نكات مهم تفسيري سوره صافات از ايت اله جوادي املي
احتمالات سه گانه در مقصود از صافات، زاجرات و تاليات👇 منظور از اين «صافات» و «زاجرات» و «تاليات» خواه ملائکه و اصناف ملائکه باشند ـ کما هو الظاهر ـ يا اشخاصي باشند که سِمتهاي گوناگون دارند ـ کما هو المحتمل ـ يا برخي اين «صافات» را نظير «صافات» سوره مبارکه «نور» بر طيور تطبيق کردند که آن هم محتمل است، هر کدام از اينها باشد اين قسم درست است، چون هر کدام از اينها مخلوق هستند و هرکدام از اينها هم دليل بر وجود ذات اقدس الهي میباشند و هم دليل بر توحيد او که ﴿لاَ شَرِيكَ لَهُ﴾، به هر وسيله و به هر تقدير باشد، اين سوگندها حدود وسطاي براهين اثبات حق و توحيد حق هستند
علت طرح بعضی از سوگندهای الهی با «فا» تفريع👇 سوگندهاي الهي گاهي با «واو» مطرح است نظير ﴿وَ التِّينِ وَ الزَّيْتُونِ﴾يا ﴿وَ الشَّمْسَ﴾،﴿وَ الْقَمَرَ﴾و گاهي با «فاء» مطرح است نظير همين قسمت. اين ذکر «فاء» يا براي آن است که اينها مقامات گوناگون دارند که ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾؛ هرکدام که برتر باشد متبوع است و هرکدام که تابع باشد زيرمجموعه آن است؛ لذا با «فاء» تفريع ذکر شده است، قسم اول; بعضيها ترتيب فضلي يا سِمَتي دارند و احياناً ترتيب وجودي دارند که ﴿مُطاعٍ ثَمَّ أَمينٍ﴾؛ يعني در آن بارگاه رفيع بعضيها مطاع و بعضيها مطيع هستند، يا اوصاف آنها در طول هم است، قسم دوم; يا قسم سوم است که ذات آنها در طول هم نيست اوصاف آنها هم در طول هم نيست؛ ولي كارهاي آنها تقسيم شده است و کارهاي آنها ترتيب دارد؛ لذا سومي بر دومي و دومي بر اوّلي مترتّب و متفرّع است. پس مصحح «فاء» يا ترتيب ذات است يا ترتيب وصف است يا ترتيب فعل.
مقصود از صافات و زاجرات و تاليات در آيه و مسئوليت آنان👇 از اين جهت فرمود سوگند به فرشتههايي که «صافات» هستند که خود اين «صافات» «جمع الجمع» است؛ جمع «صافّه» است که «صافّه» خودش جمع است؛ يعنی طايفه صافّه; پس ﴿وَ الصَّافَّاتِ﴾ «جمع الجمع» است. ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً * فَالتَّالِياتِ ذِكْراً﴾؛ حالا يا اينها فرشتگاني هستند که برخيها در تدبير ـ کما هو المحتمل ـ و برخيها در تعليم سهم دارند. اين ﴿فَالتَّالِياتِ﴾ کساني هستند که آيات الهي را تلاوت ميکنند،، فرشتهاي هست که مسئوليت نازل کردن آيات الهي را دارد که ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾، سوگند در ادبيات عرب رايج بود و مردم حجاز «فيالجمله» به مسائل فرشتهها معتقد بودند،هر چند برخي فرشتهها را به جاي اينكه مدبّرات امر الهي تلقّي كنند، به عنوان وسائط و شفعا و بتها به حساب ميآوردند. قرآن كريم به اين فرشتهها سوگند ياد ميكند يا ناظر به فرشتههاي مخصوص هستند که اصنافي از فرشتهها مورد سوگند می باشند يا اوصاف يك صنف خاصّي است كه آن صنف خاص گاهي داراي وصف صافّ است، گاهي زجر است و گاهي تلاوت
پرسش: اين زاجرات, زاجر از چه چيزي هستند؟👇 پاسخ: منافقان يا کفار را در جهنم طرد ميکنند يا براساس ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ .که فرمود ما ﴿مُسَوِّمِين﴾ را فرستاديم که اينها کفار و دشمنان را در جنگها طرد ميکنند و مسلمانها را پيروز ميکنند يا قلب مومن را از نفوذ شيطان نگه ميدارند، يا «زاجرات» شيطان هستند و نميگذارند در قلب مومن راه پيدا کند و مانند آن. توحيد، محور آيات در سوره صافات👇 با اين سوگندها آن «مقسم عليه» اين است ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾. قسم ياد ميکند که ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾؛ يعني اگر ما درباره خود «صافات» بحث کنيم به وحدت الهي ميرسيم، در «زاجرات» بحث کنيم به وحدت الهي ميرسيم، در «تاليات» بحث کنيم به وحدت الهي ميرسيم، در مجموع اين سه صنف بحث کنيم به وحدت الهي ميرسيم، محور اصلي مطالب اين سوره «توحيد» است، اصل وجود ذات اقدس الهي براي آنها «مفروقعنه» بود؛ لذا بعد از اين سه سوگند ميفرمايد: ﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾ شما بيش از يک «اله» نداريد و اين اصنام و اوثان آلهه نيستند، اينها هم مثل شما مخلوق هستند و هيچ آثار و سودی از اينها به شما نميرسد، تنها «اله» شما همان کسي است که شما را آفريد﴿إِنَّ إِلهَكُمْ لَواحِدٌ﴾.
تكرار «رب» در آيه دال بر اهميت اثبات توحيد با نظم عالم👇 به هر تقدير فرمود «اله» شما واحد است؛ باز اصل مطلب را كه توحيد خداست، در يك آيه, دو بار نام مبارك «الله» را ميبرد: ﴿رَبِّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما﴾, يك; ﴿وَ رَبُّ الْمَشارِقِ﴾, دو; اگر اين بار دوم, «رب» را تكرار نميفرمود مطلب حل بود؛ ولي براي اهميت مطلب دو بار مسئله توحيد را ذكر ميكند، براي اينكه اين نظمي كه شما ميبينيد ناظمي دارد. بررسي آيات دال بر زيبايي آسمان👇 فرمود ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيا بِزينَةٍ الْكَواكِبِ﴾ ما اينها را مزيّن كرديم, به چه زينتي؟ ﴿الْكَواكِبِ﴾اين يا عطف بيان است يا بدل آن است، آيه كه اين نيست «انا زينا السماء الدنيا بزينةِ الكواكب» تا بگوييم زينت كواكب؛ يعني كواكب براي ما در آسمان دنيا خودشان را اينطور نشان ميدهند، بلكه يعني ما نزديكترين آسمان به شما را با زينت, روشن كرديم، آن زينت چيست؟ ﴿الْكَواكِبِ﴾؛يعني كوكب است كه زينت آسمان است و اين هم در آسمان دنياست که نزديكترين آسمان است. در بخشي از آيات فرمود زينت آسمانها همين ستارههاست؛ پس گاهي زينت آسمان را «بروج» ميداند, گاهي «سراج» ميداند, گاهي «مصباح» ميداند, گاهي خود «كوكب» كه مبيّن همه اينهاست
حفاظت آسمان از ورود شيطان مارد, كار اجرايي در مديريت وحياني👇 فرمود ما به وسيله موجودات آسماني و به وسيله شهابسنگها نميگذاريم شيطان بالا بيايد و هر حرفي را بشنود. ﴿وَ حِفْظاً مِنْ كُلِّ شَيْطانٍ مارِدٍ﴾، «مارد» يعني متمرّد, «مَرَد» جمع «مارد» به معناي متمرّد است ديدگاه علامه طباطبايي(رضوان الله عليه) به تمثيل بودن رمي شيطان و معنوي بودن طَرد آن👇 آيا جريان رَمي كردن و تيراندازي شيطان به وسيله شهابسنگها از سنخ تمثيلات قرآن است يا از سنخ حقايقي است كه ديگر تمثيل نيست؟👇 ايشان ميفرمايند:احتمالاً اين ممكن است نظير آن آيات تمثيلي باشد؛ يعني همانطوري كه تيرانداز ماهر كه در كمين است، جلوي بيگانه را ميگيرد و نميگذارد نفوذ كند، فرشتههاي آسمان هم جلوي نفوذ شياطين را ميگيرند وگرنه شهابسنگي در كار نيست، تيري در كار نيست،تيرزدني در كار نيست؛ همه اينها منع غيبي است. شهابسنگها سر جايش محفوظ است، اجرام سماوي سر جايش محفوظ است، اين شهابسنگ كجا نازل شد؟ كجا ميآيد؟ چه وقت هم ميآيد طبق اصول رياضي مشخص است، اما مربوط به شياطين نيست؛ اين يك احتمال, در برابر آن احتمالي كه ديگران به ظاهر حمل ميكنند. پس تاكنون دو مطلب رأي هست: 👈يكي اينكه اين شهابسنگها كه از اين كواكب نشأت ميگيرند، به منزله تيرهايي هستند كه جلوي شيطان را ميگيرند كه شيطان «مارد» بالا نرود و يك نظر اين است كه در آسمان اسرار غيبي هست, يك; فرشتههاي الهي حامل علوم غيبي هستند, دو; شياطين به آنها دسترسي ندارند, سه; اگر بخواهند به آنها دسترسي داشته باشند رجم ميشوند, چهار; همانطوري كه خداي سبحان فرمود رجم شديد، اما اينطور نيست كه تيري به شيطان زده باشد؛ همان طرد معنوي, همان طرد غيبي, همان طرد ملكوتي, رجم اوست. ما كه ميگوييم شيطان رجيم است، اينچنين نيست كه به حسب ظاهر سنگي به شيطان خورده يا تيري به شيطان خورده است. فرمود تو رجيمي که ﴿وَ إِنَّ عَلَيْكَ لَعْنَتي إِلي يَوْمِ الدِّينِ﴾ همان طرد معنوي است. ويژگي شيطان مارد در جاسوسي و ناتواني او حتي در استراق سمع👇 شيطان «مارد» را گفتند شيطان خاصي است كه از همه اينها متمرّدتر است که يك شيطان ويژه است؛ هر كسي نميتواند اين كار را كند كه اخبار جاسوسي داشته باشد. فرمود ما اين كار را كرديم كه هيچ راهي به اسرار غيب پيدا نكنند؛ اينها ﴿لا يَسَّمَّعُونَ إِلَي الْمَلَإِ الْأَعْلي﴾؛ در آن ملأ اعلا كه جاي فرشتههاي آگاه هست و مدبّرات امر هستند و دستور را از ما ميگيرند و بررسي ميكنند و اجرا ميكنند، در آن بررسي اين تدبيرات الهي كه به عهده اينهاست، شياطين نميتوانند «تَسمُّع» كنند, ﴿لا يَسَّمَّعُونَ﴾؛ يعني «لا يتسمّعون»؛ يعني نميتوانند اسماع كنند و نميتوانند گوش دهند، چرا؟ چون از هر راهي بخواهند بيايند تير به آنها ميرسند﴿دُحُوراً﴾که ﴿مَذْمُوماً مَدْحُوراً﴾هم از همين قبيل است؛ امكان «في الجمله» دسترسي شياطين به اسرار غيبي عالم👇 اما آيا شياطين راه دارند يا نه؟ 👇 مستحضريد كه شياطين؛ يعني جن و ابليس و مانند آن، برخي از اينها با ملائكه رابطهاي داشتند؛ چه اينكه خود ابليس هزارها سال در بين فرشتهها بود و عبادت ميكرد، چنين موجوداتي هم هستند. در سوره مباركه «شعراء» فرمود اينها اخبار غيب را كم و بيش تلقّي ميكنند, يك; دروغهايي را بر آن اضافه ميكنند, دو; اين اخبار غيبيِ مشوب و مخلوط را به «افّاك اثيم» القا ميكنند, سه. بسياري از اينها چيزهايي كه به وسيله «كَهنه» ميگويند، دروغ ميگويند. معلوم ميشود يك سلسله امور غيبي را «فيالجمله» اينها دسترسي دارند، حالا لازم نيست كه از اسرار غيبي عالم باخبر باشند، يك سلسله امور غيبي را دسترسي دارند. آن را به كاهنان و امثال كاهنان القا ميكنند، اكثر اينها هم آميخته به دروغ است؛ اينها اگر بخواهند به آن موطن غيبي راه پيدا كنند با اين شهابسنگها و امثال ذلك طرد ميشوند🌷
انتقال از تبيين نظم آفرينش به بحث معاد با ﴿فاستفتهم...﴾👇 فرمود از اينها استفتا كن كه كدام يك مشكلتر است؟ شما چه مشكلي داريد و چه نقدي درباره مسئله معاد داريد؟ ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا﴾ اين عظمت و جلال و شكوهي كه ما به شما گفتيم، شما مهمتر هستيد يا اين؟! دوباره ما شما را خلق ميكنيم، شما چه مشكلي داريد؟! روحتان كه از بين نرفته و نميرود، اين بدنتان خاك شد ما دوباره جمع ميكنيم ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَ هُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمْ مَنْ خَلَقْنا﴾؛ ما «صافات» را, «زاجرات» را, «تاليات» را, «سماوات» را, ﴿زَيَّنَّا﴾, ﴿حِفْظاً﴾, ﴿الْمَلَإِ الْأَعْلي﴾ را همه اينها را با اين جلال و شكوه خلق كرديم شما سنگينتر هستيد يا او؟ شما آسانتر هستيد يا او؟ شما از يك مُشت گِل خلق شديد و روحتان كه از بين نرفته! بدنتان هم كه يك مُشت گِل است که دوباره جمع ميكنيم. در بخشهاي ديگر هم دارد ﴿أَ أَنْتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّمَاءُ بَنَاهَا﴾همه اينها را بيان فرمود. ﴿ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِبٍ﴾؛ «لازب» يعنی چسبنده، اين «باء» ميگويند اصلش ميم بود؛ «لازِم» و «لازب» هر دو در يك معنا شريك هستند، اين كار را ما انجام داديم.
فراموشي اوليه آفرينش سرّ تمسخر و تعجّب مشركان👇 فرمود: ﴿بَلْ عَجِبْتَ وَ يَسْخَرُونَ﴾ آنها ـ معاذ الله ـ مسخره ميكنند شما اگر از كار آنها در تعجّب هستيد، چون شگفتانگيز است جاي تعجّب هم هست؛ آنها دارند مسخره ميكنند ميگويند مگر انسانِ مرده زنده ميشود؟! ﴿وَ إِذا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ﴾ از بس خوابيدهاند و خواب سنگين دارند، اگر هم متذكّر شوند به ياد نميآورند که بالاخره شما چون گذشتهتان را فراموش كرديد؟ فرمود: ﴿ وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ﴾؛ وقتی آيات الهي را ميبينند، اين آيات الهي را مسخره ميكنند. سرّش اين است كه اينها در بحثهاي علمي از نظر انديشه در همان زير سقف وهم و خيال هستند, از نظر انگيزه هم در زير سقف شهوت و غضب می باشند؛ ديگر دسترسي به بالا ندارد. فرمود: ﴿ وَ قالُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾, چون خودش نميتواند چنين حرفي بزند ميگويد اين سِحر است؛ سحر آن است كه مقدور شما نيست، نه اينکه هر چه مقدور شما نبود سحر است ﴿إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾
تبيين زمينههاي تعجب مشركان و پاسخ آن با علم و قدرت الهي👇 تعجّب و استبعاد آنها اين است﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً﴾, يك; ﴿وَ عِظاماً﴾, دو; استخوان شديم ﴿أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾؛ از اين سختتر و مستبعدتر اين است كه ﴿أَ وَ آباؤُنَا الْأَوَّلُونَ﴾ حالا ما كه مُرديم خاك ميشويم و استخوان, آنها «عظام رميم» ميشوند؛ يعنی استخوانهايشان هم به صورت پودر در ميآيد، آيا آنها هم زنده ميشوند؟!
﴿قُلْ نَعَمْ﴾ بله, شما آخر درباره چه چيزي انكار ميكنيد؟ شما كه سابقه اين كار را داريد! ﴿قُلْ نَعَمْ وَ أَنْتُمْ داخِرُونَ﴾ «خاضعون», «خاشعون», در پيشگاه اراده الهي با دخول, با خضوع, با خشوع خواهيد آمد چيزي در عالَم محو نشده است آيات دال بر چگونگي حشر با نفخ دوم و اعتراف منکران معاد👇 چطور بعد از مرگ محشور ميشويد؟ ؟؟ با يك تشر؛ همانطوري كه ما با يك تشر همه را خاموش كرديم، با يك تشر و با يک «ضجره» كه نفخه دوم است همه را زنده ميكنيم. در صدر اين سوره فرمود: ﴿فَالزَّاجِراتِ زَجْراً﴾ در اين آيه هم ميفرمايد: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ فرشتگاني كه اهل «زجر» هستند سِمتهاي آنها مشخص است. در مواردي متنوع سِمتهاي آنها بازگو ميشود؛ يكي از سمتهاي آن فرشتگان «زاجر» همين است كه ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ آنها با يك صيحه, با يك تشر همه را ميخوابانند و با يك صيحه و تشر كه نفخ دوم است همه را بيدار ميكنن ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ﴾ وقتي با صيحه همه بيدار شدند ﴿فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ﴾. همين دو نفخه را در سوره مباركه «زمر» آيه 68 به بعد به اين صورت فرمود ﴿وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ﴾ اين نفخ اول است ﴿فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فيهِ أُخْري فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ در همين سوره مباركه «صافات» فرمود: ﴿فَإِنَّما هِيَ زَجْرَةٌ واحِدَةٌ فَإِذا هُمْ يَنْظُرُونَ﴾ اين نفخ دوم است كه همه برميخيزند؛ اصلاً قيامت از اين جهت قيامت ناميده شد كه ﴿يَوْمَ يَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعالَمينَ است از قبر برميخيزند و قيامشان «لله» است . از اين جهت آن را رستاخيز, رستخيز و راستخيز نام گذاري كردند حالا كه برخاستند ﴿قالُوا يا وَيْلَنا﴾ ميگويند امروز همان روز «دِين», روز جزا و روز معادي است كه انبيا به ما ميگفتند ﴿قالُوا يا وَيْلَنا هذا يَوْمُ الدِّينِ ٭ هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُونَ﴾؛ به اينها ميگويند اين همان روزي است كه شما باور نداشتيد خود آنها هم ميگويند اين ﴿يَوْمُ الدِّينِ﴾ است و فرشتگان الهي و اولياي الهي ميگويند اين همان روزي است كه شما در دنيا تكذيب ميكرديد.
مقصود از «يوم الفصل» بودن قيامت و کوچ هماهنگ سه گروه برای عذاب👇 به آنها گفته ميشود ﴿هذا يَوْمُ الْفَصْلِ﴾؛ يعني فصل بين حق و باطل, صدق و كذب, خير و شرّ, حَسن و قبيح, محمود و مذموم و سرانجام هدايت و ضلالت است، اين روز «بالقول المطلق» «يوم الفصل» است؛ لذا ﴿لِيَمِيزَ اللَّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾مطرح است, ﴿وَ امْتازُوا الْيَوْمَ أَيُّهَا الْمُجْرِمُونَ﴾مطرح است، الآن خالص می شويد. حالا اين صحنه كه با نفخه صور حاصل شد و همه فهميدند كه «يوم الحشر» و «يوم الجزاء» است چه دستوري ميرسد؟ ميفرمايد اين سه گروه را يكجا كوچ دهيد؛ «حشر» يعني كوچ همگاني، «يوم الحشر» همين است. ﴿احْشُرُوا﴾ اين سه گروه را؛ ﴿الَّذينَ ظَلَمُوا﴾, يك; ﴿وَ أَزْواجَهُمْ﴾, دو;﴿وَ ما كانُوا يَعْبُدُونَ ٭ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾, سه. اين سه گروه را يكسر كوچ دهيد و به طرف جهنم ببريد. پيشگام همه اينها افرادي هستند كه ظالم می باشند ﴿الْكافِرُونَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾،چون بدترين ظلم همان كفر و شرك است كه ﴿إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظيمٌ﴾. فرمود: ﴿فَاهْدُوهُمْ إِلي صِراطِ الْجَحيمِ﴾ که هدايت به آن معنا روشن شد و صراط جحيم پايان كار است، اما در بين راه ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾چرا؟ براي اينكه اينها مسئول هستند؛ بر چه چيزي مسئول می باشند؟ از همان كه در سوره مباركه «اسراء» فرمود: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً﴾؛اعمالي كه انجام دادند از آنها سؤال ميكنند
بازگشت ضمير جمع سالم در ﴿و قفوهم﴾ به مشركان👇 بعد فرمود: ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾؛ در بين راه اينها را بازداشت كنيد، براي اينكه اينها مورد سؤال هستند. چون اين سه گروه را به طرف جهنم اعزام كردند، ضمير ﴿وَ قِفُوهُمْ﴾ بايد به كساني برگردد كه صلاحيّت سؤال دارند و آن دو گروه هستند، نه گروه سوم. گروه اول كه ظالمان و كافران هستند و گروه دوم كه اصناف آنها از تبهكاران هستند اينها ميتوانند مسئول باشند، اما صنف سوم كه معبودها و بتها هستند، اينها محلّ سؤال نيستند و ضمير به چيزي برميگردد كه صلاحيت رجوع را داشته باشد
مقصود از «ازواج» در آيه ﴿احشروا الّذين ظلموا و ازواجهم ...﴾👇 براي كلمه «ازواج» وجوهي بيان كردند: يكي از آنها اين است كه بالأخره هر كدام با شيطاني كه جزء «شياطينالانس» يا «شياطينالجن» است قرين است آيه 36 سوره مباركه «زخرف» اين است: ﴿وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ﴾؛ هر كسي با شيطان خودش محشور ميشود که اين يكي از محتملات است. احتمال ديگر اين است كه منظور از اين «ازواج»، همسران مشرك باشد که اين خيلي بعيد است .و تعبير ديگري كه يك مقدار مأنوستر و ظاهرتر است، همان است كه در اول سوره مباركه «واقعه» از آنها به عنوان زوج ياد كرده است؛ فرمود وقتي صحنه قيامت متشكّل شد ﴿ وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾؛شما سه صنف هستيد و لازم نيست كه در گناه خاص مشترك باشيد؛ صنف ظالمان و فاسدان و كافران و منافقان اينها يك صنف هستند كه ﴿وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَةِ﴾]هستند؛ لذا فرمود: ﴿احْشُرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا﴾؛ «ازواج» اينها حالا عصيانشان يا اعتقادي است يا نفاقي است يا اخلاقي است يا حقوقی است يا عملي است يا شهوتي است يا غضبي است بالأخره ازواج اينها يعني اين صنف اند, زوج يعني يك صنف ﴿وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً﴾؛ يعني «اصنافاً ثلاثه»، نه اينكه سه زوج هستيد که سه دوتا ششتا، از اين قبيل نيست؛ يعني صنفتان سهتا است که بعضي مقرّب هستند, بعضي جزء اصحاب يمين هستند و بعضي جزء اصحاب شمال.
تسليم محض بودن تبهکاران و ظهور دشمني آنها با يکديگر در قيامت👇 فرمود: ﴿ما لَكُمْ لا تَناصَرُونَ﴾ هيچ راهي ندارند، ﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾ آن روز همه نه تنها تسليم هستند, بلکه «مستسلِم» می باشند كه اين مبالغه در خضوع است؛ در دنيا مبالغه در «مسخره» بود كه فرمود: ﴿وَ إِذا رَأَوْا آيَةً يَسْتَسْخِرُونَ﴾، اما اينجا مبالغه در انقياد است که فرمود: ﴿بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ﴾ آنگاه ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ﴾ با يكديگر اين جهمنيها که حالا يا در راه هستند يا از صراط افتادند، با يكديگر سخن ميگويند که تو باعث شدي و اين ديگری ميگويد تو باعث شدي, اين ميگويد لعنت بر تو و او ميگويد لعنت بر تو؛
گفتگوي مشاجرهآميز تبهكاران هنگام ورود به جهنم👇 حالا اينها وقتي وارد جهنم ميشوند براي عُقده خالي كردن ـ با توجه به ﴿الْأَخِلاَّءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ﴾ از نظر رواني, اين ميگويد تو تقصير داشتي و آن ميگويد تو تقصير داشتي. در چند جاي قرآن اين گفتگوهاي مشاجرهآميز تبهكاران دوزخي را ذكر ميكند که يكي از موارد همينجاست؛ فرمود: ﴿وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ﴾ سخن از سؤال و جواب نيست, تسائل است و تسائل يعني سؤال متقابل. حالا حرفهايشان چيست؟ حرفهايشان اين است كه يك عدّه به ديگري ميگويند: ﴿إِنَّكُمْ كُنْتُمْ تَأْتُونَنا عَنِ الْيَمينِ﴾شما از طرف يمين آمديد؛ اين يمين را به وجوهي معنا كردند: يكي اينكه شما از طرف ميمنت و خير و سعادت و بركت آمديد و گفتيد دين اين را ميگويد, خيرِ شما در اين است، يُمن و بركت شما در اين است، حرفهاي انبيا اين است. يا نه, با قهر و غلبه آمديد، چون «يمين» «أقبل الجانبين» است كه شما از راه قدرت و قهر و غلبه آمديد. ردّ تقاضاي مستضعفين از تبهكاران بر عذاب مضاعف رهبران خود👇 مستحضريد آن مستضعفي كه حجّت الهي بر او بالغ نشود، براساس حديث «رفع»هرگز عذاب نخواهد شد؛ آن مستضعفي كه نفهميده به دنبال اين و آن ميرود، اين مثل مستكبر گرفتار عذاب است وگرنه آن مستضعفي كه چون هيچ حقی براي او روشن نشد دست به كاري نبرد، آن «رُفِعَمَا لَا يَعْلَمُونَ» است، آن مستضعفي كه ﴿عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ﴾اينها اهل عذاب نيستند. آن مستضعفي كه نفهميده به دنبال زيد و عمرو راه افتاد، او مثل مستكبر در عذاب است
علت مضاعف بودن عذاب رهبران و پيروان👇 سران مستكبر دو گناه كردند و دو گناه آن2ها هم روشن است و عذابشان هم زياد است؛ شما هم دو گناه كرديد، اما دو گناه شما براي شما مخفي است، خيال ميكنيد نبايد به اندازه آنها عذاب ببينيد ﴿قالَ لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَ لكِنْ لا تَعْلَمُونَ﴾؛ دو گناه آنها ضلالت و اضلال است که خودشان بيراهه رفتند و در اثر تبليغ سوء شما را هم گرفتار كردند. اينها دو گناه دارند: هم گناه ضلالت و هم گناه اضلال; لذا دو عذاب ميچشند، اما شما هم دو گناه كرديد: يكي اينكه خود آن عمل را مرتكب شديد, ديگر اينكه با داشتن رهبران الهي, مثل اهل بيت(عليهم السلام) آنها را رها كرديد و به دنبال اينها راه افتاديد، آنها كه در معرض شما بودند. ميفرمايد آنها وقتي به مستكبران گفتند, مستكبران گفتند: بله ما آدمهاي بدي بوديم، ما نميگوييم آدم خوبي بوديم؛ ولي شما ما را الگوي خود قرار داديد، ميخواستيد دنبال ائمهتان برويد! ﴿فَأَغْوَيْناكُمْ إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾؛ لذا فرمود: ﴿فَإِنَّهُمْ يَوْمَئِذٍ فِي الْعَذابِ مُشْتَرِكُونَ﴾؛ در قيامت، اينها شريك در عذاب هستند، هم آن مستكبر و هم اين مستضعَف. بنابراين اينچنين نيست كه اگر كسي مستضعف شد جهنم نرود يا عذابش كمتر باشد.
اعتراف رهبران كفر و پيروان آنها به غوايت و ضلالت خود👇 آنگاه ميگويند حالا پس نه ما شما را كافر كرديم و نه شما ما را, هر دوي ما مستحق عذاب بوديم؛ لذا ﴿فَحَقَّ عَلَيْنا قَوْلُ رَبِّنا﴾فرمان الهي, دستور الهي بر ما روا شد، چرا؟ براي اينكه ما بايد عذاب را بچشيم؛ چه ما و چه شما يكسان هستيم. فرق بين غوايت و ضلالت و جمع آن در كافران و رهبران آنها👇 در دو بخش قرآن كريم بين ضلالت و «غوايت» جمع شده است. ضلالت يعني گمراه و بيراهه رفتن, ما راه را گم كرديم; غوايت يعني ما اصلاً هدف را گم كرديم و نميدانيم كجا بايد برويم. يك وقت است انسان هدفدار است ولی راه را بلد نيست، مثل مسافري كه ميخواهد جايي برود، اما راه را گم كرده که اين را ميگويند «ضال», يك وقت است که انسان پوچگراست و اصلاً نميداند كجا بايد برود که ميگويند «غاوي». حالا اينجا فرمود ما اصلاً هدف را گم كرديم؛ اگر كسي هدف را گم كرده راهي ندارد ﴿إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾ بيهدف بوديم, پوچگرا بوديم و نميدانستيم كجا ميخواهيم برويم، نه اينكه مشخص بود كجايي هستيم؛ ولي راه را بلد نبوديم ﴿إِنَّا كُنَّا غاوينَ﴾.
مطابق سنت الهي بودن كيفر مجرمان👇 بعد ميفرمايد اين سنّت ماست ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ ما از راه عقل و فطرت از درون, وحي و كتاب و سنّت از بيرون, راهنمايي ميكنيم؛ اگر كسي راه را تشخيص نداد به او مهلت ميدهيم, راه را تشخيص داد بيراهه رفت راه توبه و انابه و گذشت را به روي او باز ميكنيم. اگر گناه كرد براي گناه يك كيفر مينويسيم اگر اطاعت كرد براي يكي, دهتا يا بيشتر مينويسيم؛ همه ارفاقها را ميكنيم؛ اگر بيراهه رفت، مدتها به او مهلت ميدهيم كه برگردد.
استكبارِ در برابر دعوت توحيد رهبران الهي, جرم كافران👇 : ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمينَ﴾ جُرم اينها چيست؟ ميفرمايد جرم اينها اين است كه ﴿إِنَّهُمْ كانُوا إِذا قيلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ يَسْتَكْبِرُونَ﴾؛ وقتي رهبران الهي اينها را به توحيد دعوت ميكردند، اينها نه تنها كِبر ميورزيدند، بلكه مستكبرانه برخورد ميكردند, يك; نه تنها استكبار بود به صورت فعل ماضي، بلكه به صورت فعل مضارع كه دلالت بر استمرار است، همواره مستكبرانه برخورد ميكردند ﴿يَسْتَكْبِرُونَ﴾؛ يعني سنّت اينها بود، نه اينكه يك وقت برخورد استكباري داشتند؛ يك وقت نبود، به نحو استمرار دعوت انبيا بود و استكبار اينها هم بود ﴿يَسْتَكْبِرُونَ﴾.
مطابقت جزا با عمل، فصل مشترك بين بهشتيان و دوزخيان👇 حالا اين طليعه ورود به بحث متقابل است كه درباره بهشتيهاست. و اين يك فصل مشتركي است بين دوزخيان و بهشتيان و آن اين است كه :﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ هيچ كس كيفر يا پاداش نميبيند، مگر در برابر عمل خود كه اين آيه هم از آن آيات شفاف و روشني است كه دلالت ميكند كه جزا متن عمل است، چون نفرمود «و ما تجزون الاّ بما كنتم تعملون»،
مخلصین چه کسانی هستند ؟👇 مخلِص» داريم و «مخلَص»؛ 👈«مخلِص» يعني كسي كه «أخلص دينه لله» منزّه از ريا و مانند آن بود. . در👈 بين «مخلِصين» افراد خاصّي هستند كه ذات اقدس الهي «استخلصهم الله لنفسه فصاروا مخلَصين».در بين «مخلِصين» عدّهاي را ذات اقدس الهي براي خود انتخاب ميكند كه «اجتباه الله» ميشوند «اصطفاه الله» ميشوند که اينها ميشوند «مخلَصين»، ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾؛ اينها كه «أَسْتَخْلِصْهُم الله لِنَفْسه» آن ﴿جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ﴾و مانند آن را كه دارند، پاداش های ديگري هم دارند كه اينجا مطرح ميفرمايد.
ويژه بودن پاداش اولياي الهي (مخلَصين)👇 فرمود: ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ﴾؛ اگر اين است، پس اين همه پاداش خوبي كه شما براي بهشتيان و اولياي الهي مقرّر كرديد، آن چيست؟ ميفرمايد درست است كه هر كسي به اندازه عمل پاداش ميبيند؛ ولي بندگان «مخلَص» مستثنا هستند، يک چيزهايي خدا به آنها ميدهد كه فوق اعمال آنها در دنيا است، اين بنا بر اينكه استثنا متصل باشد ﴿وَ ما تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾،
مقصود از ﴿رزق معلوم﴾ 👇 . ميفرمايد بندگان «مخلَص» الهي از رزق معلوم باخبر هستند؛ يعني رزقي كه نزد خدا معلوم است و بسياري از اسرار آن رزق نزد ديگران روشن نيست؛ لذا در بخشهايي از قرآن راجع به رزق اين بزرگان ميفرمايد: ﴿لا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ﴾كه گفتند اين پاداش نماز شب است. فرمود خيليها نميدانند كه خدا براي اينها چه چيز ذخيره كرده است؛ پس اگر گفته ميشود رزق معلوم دارند، به اين معنا نيست که معلومِ همگان است؛ معلوم خداي سبحان است و معلوم كساني است كه علمِ به آنها را خداي سبحان عطا كرده است که اين ميشود متن، ﴿لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ﴾. که آن رزق معلوم از اينجا شروع ميشود 👈 ﴿فَواكِهُ﴾ وقتي فاكهه و ميوه حاضر است غذاي رسمي يقيناً حاضر است و اين غذا كه «فواكه» و غير «فواكه» باشد با كرامت همراه است؛ غرض اطعام نيست، غرض اكرام است و تنها سير كردن شكم بهشتيان مطرح نيست، با كرامت نياز اينها را تأمين كردن مطرح است ﴿وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾، در كجا به سر ميبرند؟ ﴿في جَنَّاتِ النَّعيمِ﴾ روي فرشهاي مينشينند كه همگان ديگران را مشاهده ميكنند؛ يعني غيبت و حجاب و خفايي در كار نيست ﴿في جَنَّاتِ النَّعيمِ * عَلي سُرُرٍ مُتَقابِلينَ﴾ از نظر نوشيدنی هم «کأس» است، چشمه را كه «عين» ميگويند براي اينكه «تَرَاهُ الْعُيُونُ»، خودِ «عين» هم به معناي چشمه است؛ از چشمهاي كه «تراه العيون و تناله الدلاء»آب روان هست و نه آب راكد اينها بهره ميبرند ميفرمايد: ﴿وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾، اين ﴿لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ هم رفع ثبوتي را داراست و هم از وضع سلبي آن ما را باخبر ميكند؛ در آيه محلّ بحث سوره مباركه «صافات» بعد از اينكه فرمود: ﴿بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبينَ﴾ تشريح بيشتري را با اين بيان دارد، فرمود: ﴿لا فيها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ﴾ «غُول», «غيل» و «غائله» همه معناي شرّ و فساد و مانند اينهاست؛ در آن شرّ و فسادي نيست، زيانی نيست و غائلهاي در اين خمر نيست، چون غائلهاي در اين خمر نيست، شاربين گذشته از اينكه لذّت ميبرند از گزند خماري هم مصون هستند؛ لذا فرمود: ﴿لا هُمْ عَنْها يُنْزَفُونَ﴾؛ «مُنزَف» كسي است كه در اثر خُماری, ضعف عقل, ضعف فطرت, ضعف خِرَد گرفتار آثار رواني شود اينها نه مُنزَف هستند و نه خود اين شراب غائله دارد؛
گفتگوي بهشتي با بهشتيان ديگر درباره سرنوشت رفيق ناباب خود👇 اما راجع به گفتمان اينها كه فرمود: ﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾، گفتگوي اينها هم درباره حقانيّت و صادق بودن وحي انبياست. گفت من رفيقي داشتم كه اين رفيق حرفهاي او اين بود كه ـ معاذ الله ـ بعد از مرگ خبري نيست. گاهي انسان مبتلا ميشود به دوستي كه هر چه نصيحت ميكند در او اثر نميكند، از آن طرف ديد خودش گرفتار شبههاي است كه از آن به در نميآيد؛ حالا معناي آن اين نيست كه اين شخص كه جزء عباد مخلَصين است، چگونه او حشر و نشر با تبهكاران دارد؛؟ گاهي اتفاق ميافتد انسان حالا يا فرزندي يا همسايهاي يا بسته نَسبي يا سببي چنين كسي پيدا ميشود. گفت ما قريني داشتيم به ما گفت كه شما قيامت را تصديق ميكنيد؟ مگر انسان بعد از مرگ زنده ميشود؟ ﴿يَقُولُ أَ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُصَدِّقينَ﴾ حالا اين بهشتي به ساير بهشتيان ميگويد ما كه در دنيا بوديم چنين قريني هم داشتيم كه چنين شبههاي وارد می کرد و ما هر چه ميگفتيم در اين اثر نميكرد، شما از او خبر داريد؟ اين شخص ميخواست ببيند كه اين در كجاي جهنم است، (گاهي انسان حتي به آن «عيناليقين» يا «حقّاليقين» هم كه رسيد باز ديگران درجات برتري دارند
امکان ديدن جهنم و افراد آن برای بهشتی و نفی عکس آن👇 اين شخص از ساير بهشتيها در آن «تسائل» ميپرسد ﴿هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ﴾؛؟؟ از آن باخبريد؟ خودش سَرَک ميكشد و جهنم را ميبيند، بهشتيها ميتوانند جهنم را ببينند؛ ولي جهنميها نميتوانند بهشت را ببينند، چون جهنميها واقعاً نابينا هستند. اينطور نيست كه واقعاً اين كفار نابينا محشور شوند؛ اينها كاملاً بينا هستند، چشم دارند، جهنم را ميبينند، شعلههاي جهنم را ميبينند و خداي سبحان به آنها نشان ميدهد ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا أَمْ أَنْتُمْ لا تُبْصِرُونَ﴾ که جواب ميدهند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾؛ اينها از ديدن بهشت و بهشتيان كور هستند، بهشتيها از بالا سَرَک ميكشند و ميتوانند جهنميها را ببينند ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ في سَواءِ الْجَحيمِ﴾ که در وسط جهنم اين شخص را ديد؛ بعد به او ميفرمايد: ﴿قالَ تَاللَّهِ إِنْ كِدْتَ لَتُرْدينِ﴾ قسم به خدا که تو نزديك بود مرا گمراه كني ﴿وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبِّي لَكُنْتُ مِنَ الْمُحْضَرينَ﴾؛ اگر فيض الهي و هدايت الهي نبود امروز من را هم جَلب ميكردند؛ ـ «مُحضر» يعني كسي كه براي تنبيه شدن جَلب ميشود ـ . پرده برداری بهشتی از تصور نادرست جهنمی از مرگ در دنيا👇 علاوه اينکه تو خيال ميكردي ما فقط يك مرگ داريم؛ يعني انسان ميميرد و وارد گور ميشود و تمام ميشود، خير ما دو مرگ داريم ـچون مرگ هجرت است ـ پس از دنيا وارد برزخ ميشويم اين مرگ اول, از برزخ وارد صحنه قيامت و بهشت ميشويم، اين مرگ دوم يعني هجرت دوم. منكرين معاد مرگ اول را قبول دارند، براي اينكه يك امر محسوسي است و ميميرند، مرگ دوم را نميپذيرند؛ يعني هجرت از برزخ، چون آن جا را اصلاً برزخ نميدانند؛ هجرت از برزخ به صحنه قيامت و بهشت را قبول ندارند، اين شخص ميگويد: ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ﴾ مگر ما بعد از مرگ كه وارد برزخ شديم آن آخر خط است؛ يعني بعد از اينكه وارد قبر شديم خبري نيست و فقط يك مرگ داريم؟! اينچنين نيست، ما وارد قبر ميشويم, يك; از قبر وارد صحنه قيامت و بهشت ميشويم, دو; شما خيال ميكرديد ما فقط يك مرگ داريم ﴿أَ فَما نَحْنُ بِمَيِّتينَ﴾ما كه مرديم ديگر مرگ ديگر نيست؟ ﴿إِلاَّ مَوْتَتَنَا الْأُولي﴾ همان يك دانه مرگ است و تمام ميشود؟ ﴿وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبينَ﴾ ما از صحنه برزخ و قبر وارد صحنه ديگر نميشويم، پاداش و حساب و كيفري در كار نيست؟ امر به الگوگيري از رفقا مخلَصين در رسيدن به فوز عظيم👇 ﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ﴾؛ اين فوز عظيم است ﴿لِمِثْلِ هذا فَلْيَعْمَلِ الْعامِلُونَ﴾ هر كه ميخواهد كاري انجام دهد به روش بندگان «مخلَص» كار انجام دهد، براي اينكه پاداش او چنين حياتي است
جريان ترسيم دوزخ و عذابهاي دوزخ👇 فرمود: ﴿أَ ذلِكَ خَيْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ﴾؛؟؟در تعبير خيلي فرق است، وقتي از بهشتيها و نعمتهاي بهشت ياد ميشود، از پذيرايي بهشتيها ياد ميشود از ميوه سخن به ميان ميآيد و وقتي از جهنميها سخن به ميان ميآيد، سخن از ميوه نيست سخن از «شجر» است.يعني اينها مثل «شجر» شدند كه شاخههايشان داخل هم رفته است.اصلاً مشاجره را مشاجره گفتند برای همين است كه افكار اين در آن ميرود و افكار او در اين ميرود. انجا فرمود: ﴿فَواكِهُ وَ هُمْ مُكْرَمُونَ﴾اما اينجا فرمود «نُزُل» آنها؛ يعنی اوّلين چيزي كه به دوزخيان ميدهند و از آنها پذيرايي ميكنند «شجر زقّوم» است ، «تشاجر» است كه محصول تنازع و درگيري و اختلاف دنيايي آنهاست ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ﴾ كه قرارگاهش اصلِ جهنم است. مطلب ديگر اينكه نه شيطان را كسي ديد, نه فرشته را; 👇 در اينجا ميفرمايد: ﴿كَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّياطينِ﴾ شيطان را كه نديدند، او «متخيّل» است؛ تصويري كه انسان از شيطان دارد چهره بد است و تصويري كه انسان از فرشته دارد چهره خوب است. تشبيه آن درخت به شيطان , تشبيه معقول به «متخيّل» است نه محسوس, ﴿فَمالِؤُنَ مِنْهَا الْبُطُونَ﴾ در برابر آن بخش كه فرمود: ﴿لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوعٍ﴾ سير نشدند، اما وقتي كه خواستند آب بنوشند ﴿ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيْها لَشَوْباً مِنْ حَميمٍ﴾ از چشمه داغ و گدازنده; براي «ابرار» از چشمه «تسنيم» چند قطره در «رحيق» ميريزند, براي اينها «مشوب» از آن چشمه «حميم», حمّام, داغ و گدازنده است؛ اين براي آب و آن هم براي غذاي آنها میباشد.
ارسال انبيا براي انذار 👇 ؛ در سوره مباركه «صافات» آيه 71 به بعد فرمود: ﴿وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَكْثَرُ الْأَوَّلينَ﴾؛اينكه در عصرِ تو برخي ميپذيرند و برخي نميپذيرند، اين سابقه دارد و در گذشته هم همينطور بود که بسياري از افراد در سابق به ضلالت افتادند و ما حجّت را بر آنها تمام كرديم ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا فيهِمْ مُنْذِرينَ﴾؛ـ «لام»، «لام» قسم است ـ انبيا را براي انذار فرستاديم، حالا نگاه كن كه پايان كار «منذَرين» چيست، ما قصه را براي شما نقل ميكنيم. وجود مبارك پيغمبر(ص) در بين انبيا و اُمم گذشته نبود، خداي سبحان ميفرمايد تو در بين انبيا و امم گذشته نبودي؛ ولي من قصص آنها را مبسوطاً براي شما بيان ميكنم ﴿فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ﴾ 👈انبيا «مُنذِر» بودند, يك; 👈اقوام و اُمم آنها «منذَر» بودند, دو; 👈 آنها كه پذيرفتند به فيض و فوز رسيدند, سه; 👈 آنها كه نپذيرفتند گرفتار كيفر تلخ شدند, چهار; نگاه كن ببين قصه چه بود، من دارم براي شما نقل ميكنم. و اينجا هم ميفرمايد که حالا در جريان طوفان نوح نبودي؛ ولي قصه طوفان نوح را دارم بازگو ميكنم ﴿فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرينَ﴾، البته انبيا آمدند «انذار» كردند که بعضي قبول و بعضي «نكول» كردند, آن كساني كه قبول كردند بعضي «مخلِص» بودند، بعضي «مخلَص» و مخلَصين در سطح بالايي از نجات هستند ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾، اين متن اوّلي بود.
حالا وارد قصص كه ميشوند جريان حضرت نوح را, جريان حضرت ابراهيم را, جريان حضرت موسي را, جريان حضرت لوط را، جريان حضرت هارون و اينها را يكي پس از ديگري در همين سوره مباركه «صافات» ذكر ميكنند. اول از حضرت نوح(سلام الله عليه) شروع فرمود که ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ﴾؛نوح در چند قسمت با ما ندا كرد و مشكل خود را با ما درميان گذاشت، در اجابت دعاي حضرت نوح ميفرمايد او ما را براي نصرت خواست; حالا يا نجات از قوم يا نجات از غرق يا از هر دو، با ما حاجت خود را در ميان گذاشت و از ما كمك خواست ﴿وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجيبُونَ﴾؛ ما براي او جوابدهنده خوبي بوديم، چطور جواب داديم؟ فرمود: ﴿فَلَنِعْمَ﴾؛ يعني خوب بود, با صورت براي اينكه جمع مذكر سالم آورد و فرمود: ﴿فَلَنِعْمَ الْمُجيبُونَ﴾. اينكه جمع مذكر سالم آورد، براي اجلال و تكريم و تعظيم مقام مُجيب است. پس مادتاً و صورتاً به اين جواب اهميت داده شد ﴿وَ لَقَدْ نادانا نُوحٌ فَلَنِعْمَ الْمُجيبُونَ ٭ وَ نَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ﴾؛هم او و هم اهل او را از دشواري سخت نجات داديم؛ هم از قوم تبهكار نجاتشان داديم و هم از طوفان مُهلك نجاتشان داديم که اختصاصي به «احدهما» ندارد و هر دو را شامل ميشود؛ ما آنها را از دست قومشان نجات داديم و آنها را از هلاكت هم نجات داديم. ﴿وَ جَعَلْنا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْباقينَ﴾؛ فرزندان او را ما نگه داشتيم كه نسلهاي بعدي از فرزندان حضرت نوح هستند. از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) رسيده است كه يعني انبيا و اوليايي كه بعدها آمدند اينها از ذريّه حضرت نوح(سلام الله عليه) هستند, فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾ چرا؟ 👈 براي اينكه ما «محسنين» را جزا ميدهيم، پس معلوم ميشود که او جزء «محسنين» بود؛ احساني كه قرآن كريم از آن به عظمت ياد ميكند ﴿إِنَّا كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾، بعد به اين تعليل هم اكتفا نكرده است و فرمود: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾ منشأ احسانِ او, عبادت مؤمنانهٴ او بود، او جزء بندگان خاص و بندگان «مخلَص» ما بود كه جزء ﴿إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصينَ﴾ است، بلكه جزء پرورندههاي بندگان «مخلَص» هم بود؛ و ما «عباد» مؤمنين را پاداش ويژه ميدهيم، پس به نوح پاداش ويژه داديم؛ 👈فرمود: ﴿وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ﴾از پيروان مكتب است نه پيروان نوح, پيروان مكتب نوح؛ ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾اين هم جزء ميراث ابراهيم است و جزء ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ﴾است. خدا فرمود او (نوح) ميراث من است، من او را به ارث گذاشتم و انبياي ابراهيمي در كنار همين مائده و مأدبه رشد ميكنند ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرينَ﴾؛ معناي «شيعه» و مقصود از آن در ﴿وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ﴾👇 👈شيعه يعني كسي كاري انجام دهد كه مطابق با فكر و مرام ديگري است و باعث شيوع پيدا كردن آن فكر است،👈 شيعه به معناي پيرو و تابع نيست. اگر فكري برای يك صاحبِ فكري بود، عدّهاي مقدمتاً اين فكر را پذيرفتند و رواج دادند عدّهاي هم زمان و عدّهاي هم بعد, هر سه گروه شيعه هستند؛ يعني مايه شيوع اين كار می باشند. مشترك بودن دين بين انبيا و عدم تابعيت يكي از ديگري👇 مطلب دوم آن است كه هيچ پيامبري پيرو و تابع پيامبر قبلي نيست، هر كدام وحي مستقل دارند. يك اصل مشتركي بين انبياست به نام دين اسلام كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾اين دين الهي نه تنها جمع بسته نميشود و نميشود گفت اديان, تثنيه هم ندارد، دو اسلام ما نداريم مطلب سوم آن است كه هر پيامبري شريعتي دارد، فروع خاصی دارد، «منهاج»ي دارد؛ نمازهاي آنها, قبلههاي آنها, روزههاي آنها, عبادات و خمس و زكات آنها يك روش خاصي دارد که اينها را ميگويند شريعت، نه دين كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾؛ براي هر پيامبري يك «شريعه» و روشي است كه با آن «شريعه» و روش، آن دين اسلام پياده ميشود; 👈لذا هيچ پيامبري تابع پيامبر ديگر نيست. اينكه درباره حضرت ابراهيم آمده است ﴿وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ﴾؛ يعني وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) دين مشتركي كه بين همه انبيا بود و حضرت نوح آورد اين را دارد، روش خاصي كه وجود مبارك حضرت نوح داشت كه «تصلّب» در مقاومت و استقامت و پايداري بود را دارد؛ او با درياي آب همراه شد و ايشان هم با دريايي از آتش همراه شد، اين مقاومتها را داشتند; لذا تشيّع به اين معناست، وگرنه طوري باشد كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) در مطلبي از مطالب ديني يا «شرعه» و «منهاج»، پيرو حضرت نوح باشد و وحي خاصّي به آن حضرت نشده باشد اين طور نيست;
مقصود از قلب سليم در ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾👇 ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾ وجود مبارك ابراهيم با قلب سالم به پيشگاه پروردگار رفته است 👈و قلب سالم قلبي است كه هيچ بيماري در آن نباشد، هر گونه كار و فكري كه بر خلاف توحيد باشد مرض است؛ حالا گاهي مرض شديد است، يك غدّه سرطاني است ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً يا بيماري ضعف ايمان است كه افراد «ضعيفالايمان» هم در كنار منافقين ذكر ميشوند؛بعضيها غدّه دارند كه قابل درمان نيستند, و بعضيها بيماري اعتقادي ندارند، بلکه بيماري اخلاقي دارند؛
مراد از أب در آيه ﴿إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ﴾ و دليل آن👇 👈 منظور از پدر در آيه يقيناً والد نيست، براي اينكه خداي سبحان به او فرمود ديگر براي هيچ مشركي طلب مغفرت نكن و عموي او كه از او به «أب» ياد ميكردند هم گرفتار شرك بود و حضرت از او فاصله گرفت. بعد از اينكه وجود مبارك ابراهيم اين پيام تند را از خداي سبحان دريافت كرد كه براي احدي از مشركين ولو اگر پدر كسي باشد طلب مغفرت نكن، در آخرهاي عمر، وجود مبارك ابراهيم عرض ميكند خدايا ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ « به عمو نميگويند «والد»؛ ولي به عمو ميگويند «أب», به مربي ميگويند «أب», «أبٌ علّمك» ميگويند, «أبٌ زوّجك» ميگويند؛ اما «والد» الاّ و لابد مخصوص پدر است. در آخر عمر عرض كرد: ﴿رَبِّ اغْفِرْ لي وَ لِوالِدَيَّ﴾ معلوم ميشود پدر و مادر حضرت ابراهيم (سلام الله عليهم اجمعين) موحّد و مورد عنايت پروردگار بودند؛
دروغ بودن اِسناد الوهيت بتها محور اعتراض ابراهيم فرمود: ﴿إِذْ قالَ لِأَبيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ﴾؛ چه چيزي ميپرستيد؟! اين «اِفك», كذب, «فرية» و دروغ است. شما اِسناد ربوبيّت و الوهيّت را به اين اصنام واوثان ميدهيد، اين كذب است و فريه است و دروغ است و باطل صد درصد. ﴿أَ إِفْكاً آلِهَةً دُونَ اللَّهِ تُريدُونَ ٭ فَما ظَنُّكُمْ بِرَبِّ الْعالَمينَ﴾ گمانتان نسبت به پروردگار چيست و خدا با شما چه خواهد كرد؟ همه نظام هستي را او آفريد، شما را او آفريد، اين چوبها و سنگهايي كه شما از آنها بت تراشيديد ﴿خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾، نسبت به او چه گماني داريد و او با شما چه كار خواهد كرد؟ آنها جوابي براي گفتن نداشتند
علت طرح «آفل» بودن ستارگان در استدلال ابراهيم(عليه السلام)👇 نگاهي حضرت به ستارهها كرد؛ اين نگاه به ستاره در سوره مباركه «انعام» براي اين بود كه صابئين و ستارهپرستها در آن روز كم نبودند؛ آنها اين ستارهها را ميپرستيدند، براي اينكه ثابت كند اينها شايسته معبود بودن و الوهيّت نيستند، صغرا و كبرا درست كرد كه اينها «آفل» هستند, يك و هيچ «آفل»ي معبود الهي نيست, دو; پس در نتيجه اينها «اله» نيستند ﴿لا أُحِبُّ الْآفِلينَ﴾؛ آن كسي كه غروب ميكند و با ما رابطه خود را قطع ميكند كه مدير ما نيست، مدبّر ما نيست و از ما خبر ندارد؛ آن كسي كه دائماً با ماست ميتواند مدير و مدبّر ما باشد، آن كسي كه بخشي از روز را با ما نيست و از ما خبر ندارد او چگونه ميتواند مربي ما باشد؟ بنابراين اينها «آفل» هستند و هيچ «آفل»ي هم نميتواند ربوبيّت داشته باشد, پس اينها رب نيستند. اما اين جا كه ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ﴾،در بين آنها هم ستارهپرست و ماهپرست و آفتابپرست و اينها بودند و هم اهل علم نجوم بودند.
احتمال باخبر شدن ابراهيم(عليه السلام) از اوضاع كواكب بر بيماري خود👇
حالا اين جا وجود مبارك حضرت ابراهيم نگاهي به اين نجوم كرد ﴿فَنَظَرَ نَظْرَةً فِي النُّجُومِ﴾و بعد به آنها فرمود: ﴿إِنِّي سَقيمٌ﴾؛ خود حضرت ممكن است از اين راه فهميده باشد, همانها كه ميگويند قمر در عقرب اينطور است، از راه وحي ميگويند و اين هم كه صاحب وحي است.
برخورد تحقيرآميز ابراهيم(عليه السلام) با بتها بعد از خروج مردم از شهر👇 آنها حضرت را رها كردند و گفتند ديگر ما ميرويم بيرون و شما اينجا بمانيد که حضرت فرصت را غنيمت شمرد و تبر را گرفت و وارد بتكده شده و با طنز به اينها گفت ـ بعضيها شبيه انسان بودند ـ چرا حرف نميزنيد و چرا غذا نميخوريد؟! اين را به زبان اعتراض در برابر كساني كه اين اصنام و اوثان را منشأ تقريب و شفاعت ميدانستند گفته است؛ مثل اينكه در سوره مباركه «نحل» آيه 27 خداي سبحان در قيامت به اينها ميفرمايد: ﴿أَيْنَ شُرَكَائِيَ الَّذِينَ﴾؛ شركاي من كجا هستند ؟! چوبها و سنگها كه شريك خدا نيستند، اما اين گونه برخورد كردن يك برخورد تحقيرآميز خاصّي نسبت به اصنام و اوثانپرستان است و اين جا هم به اينها فرمود چرا غذا نميخوريد؟! در مورد شما كه ميگويند كارهاي فراواني از شما ساخته است، شما مقرّب الهي هستيد، تقريبكننده و شفيع هستيد! ﴿فَراغَ إِلي آلِهَتِهِمْ﴾، حضرت به نحوی اينها را غافلگير كرد که چرا غذا نميخوريد؟! چرا حرف نميزنيد؟! بعد كمين كرد و با قدرت به وسيله آن تبري كه داشت همه اينها را ريز ريز كرد براي اينكه اينها را با طنز و طعن تحقير كند، بار دوم ﴿فَراغَ عَلَيْهِمْ ضَرْباً بِالْيَمينِ﴾ حالا يا با دست راست تبر را داشت يا با قدرت اين تبر را كوبيد كه «يمين» همان قدرت و مانند اينهاست. برخيها خواستند بگويند منظور از اين «يمين», سوگندي بود كه وجود مبارك حضرت ابراهيم قبلاً ياد كرد كه فرمود: ﴿تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ﴾؛ قسم به خدا من اين بتها را ريز ريز ميكنم. اثبات آن كه منظور از اين «يمين»، آن«يمين» باشد آسان نيست؛ ولي با قدرت اينها را درهم كوبيد فقط آن بت بزرگ را سالم گذاشت تا آنها بيايند و سؤال و جواب مطرح شود.
علت مراجعه بعضی از بت پرستان به ابراهيم(سلام الله عليه) بعد از مشاجره بت ها👇 حالا كه اينها را خُرد كرده, شكسته, فقط بت بزرگ را گذاشته ﴿فَأَقْبَلُوا إِلَيْهِ يَزِفُّونَ﴾ ؛اينها از مراسم عيد كه از شهر خارج شده بودند برگشتند و اوضاع بتكده را ديدند «زَفّاً»؛ يعني سريعاً به طرف حضرت ابراهيم آمدند، چون ميدانستند غير از او كس ديگري نبود. بعضيها اين صحنه را ميدانستند، مستقيماً به حضرت ابراهيم مراجعه كردند؛ اين همه جمعيت همه كه از نزديك باخبر نبودند، آنها كه باخبر نبودند گفتند: ﴿مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا﴾؟؟! آنها كه تا نيمخبری داشتند، گفتند جواني بود كه ميگفت قسم به خدا من بتهاي شما را از بين ميبرم, آنها كه قبلاً شنيده بودند گفتند: ﴿قالُوا سَمِعْنا فَتًي يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهيمُ﴾ كه اين ميگفت: ﴿تَاللَّهِ لَأَكيدَنَّ أَصْنامَكُمْ﴾؛ استدلال ابراهيم(سلام الله عليه) در نقد معبود قرار دادن بت ها👇 بعد وجود مبارك ابراهيم استدلال خود را پي گرفت و فرمود: ﴿أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ﴾ چيزي كه خودتان تراشيديد او را عبادت ميكنيد!!! در حالي كه ﴿وَ اللَّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾؛ اين سنگ و چوب را «الله» آفريد، شما را هم «الله» آفريد، چرا غير «الله» را عبادت ميكنيد؟ چرا مصنوع خودتان را ميپرستيد؟ پس «الله» را عبادت كنيد . آن وقت مراسم ابراهيمسوزي را راه انداختند. تعصّب جاهلي, علت تصميم ائمه كفر بر افكندن ابراهيم در آتش👇 اما آن تعصّب جاهلي نگذاشت که اينها براساس اين فطرت بمانند; لذا تصميم نهايي گرفتند، البته تصميم نهايي به عهده نمرودها و مانند آنها است كه ائمه كفر بودند. آنها تصميم گرفتند كه وجود مبارك حضرت ابراهيم را به بدترين وضع از بين ببرند؛ گفتند بنا وساختماني درست كنيم که طول و عرض و عمقي داشته باشد، بعد آتشي در آن روشن كنيد و او را در آن آتش بسوزانيد كه راه فرار هم نباشد. گفتند: ﴿قالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْياناً﴾؛ بنايي براي او درست كنيد، حالا چون خصوصيت اين بنا دخيل نبود قرآن كريم آن را مطرح نكرد كه ارتفاع و طول و عرض آن چقدر بود، بالأخره بنا وساختماني درست كردند كه در آن آتش روشن كنند. ﴿ فَأَلْقُوهُ فِي الْجَحيمِ﴾؛ گفتند بنايي درست كنيد و آتش فراوان روشن كنيد؛ «جحيم» آن نار مشتعل و افروخته است كه وقتي كاملاً گداخته و افروخته شد به آن «جحيم» ميگويند. شما اين كار را انجام دهيد و او را در بحبوحه همين نار افروخته و گداخته قرار بدهيد که اينها اين كار را كردند ﴿فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً﴾. نصرت الهي بر سلامت ابراهيم(عليه السلام) در آتش و اطاعتپذيري آن👇 اما آنطوري كه در سوره مباركه «انبياء» آمده است و فرمود اين كار را كردند، اما ما گفتيم: ﴿يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهيمَ﴾؛ ما نگذاشتيم كه وجود مبارك ابراهيم آسيب ببيند،
چگونگي اثر نكردن آتش در ابراهيم(عليه السلام) با توجه به قانون عليت👇 يك سؤال مطرح است كه آيا ميشود معلول را از علت جدا كرد و علت را از عليّت باز داشت؟ ميشود ذاتيِ يك شيء را از يك شيء گرفت يا نه؟ اگر ما بتوانيم رابطه علت و معلول را قطع كنيم, رابطه ذاتي و ذات را قطع كنيم، آن وقت هيچ راهي براي معرفت اشيا نداريم، براي اينكه نظام علّي و معلولي را ما اگر از دست دهيم عالَم ميشود هرج و مرج؛ يعني هر چيزي ممكن است از هر چيزي پديد بيايد.
روابط علت و معلول طبق عادت و مانند آن نيست، رابطه ای ضروري است و غير قابل انكار. منتها ثابت نشده كه آتش علت حرارت است، ما آنچه تجربه كرديم و ديديم, ديديم که آتش ميسوزاند، اما همه علل و عوامل آتش و سوختن آتش را تجربه كرديم كه چطور ميسوزاند؟ اما ما انواع و اقسام آتش عالم را بررسي نكرديم. خيلي از آتشهاست كه كار آب را ميكند، حالا شجره زقّومي كه در سوره «صافات» بحث شد همين بود فرمود: ﴿إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ في أَصْلِ الْجَحيمِ ))که اصل و ريشه آن در دل جهنم است، پس ما چنين آتشي هم داريم. چطور ميشود كه آتش كار آب را كند و كدام آتش است كه در آن درخت سبز ميشود؟ ما انواع و اقسام آتش را كه شمارش نكرديم. اين آتشهايي كه ميسوزانند چه ذرّاتي در آنها هست؟ چه عنصري در آن هست؟ چه جِرمي در آن هست كه حرارت توليد ميكنند كه اگر آن را ذات اقدس الهي بردارد ديگر آتش نميسوازند.؟؟ آن هم چه خصوصيتي در بدن وجود مبارك حضرت ابراهيم ايجاد كرده كه آتش در او اثر نكرده است؟ سه فرضيه است: يكي اينكه در دستگاه آتش دستكاري شده باشد, يكي اينكه در دستگاه بدن وجود مبارك ابراهيم دستكاري شده باشد يكي اينكه بين آتش و ابراهيم دستكاري شده باشد، راههاي فراواني است که هيچ كدام از اينها براي ما روشن نيست. بنابراين ما نميتوانيم بگوييم يك امر ذاتي از ذات جدا شده, معلولي از علت جدا شده و مانند آن راز پذيرش مردم با سرمايه قلب سليم👇 فرمود وجود مبارك ابراهيم بعد از اين صحنه ﴿فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلينَ ٭ وَ قالَ إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدينِ﴾؛ من ميخواهم به طرف «الله» حركت كنم. كدام راه و کجاست؟ آن راه را بلد است، آنكه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾فرمود اينجا كه كار من اثر ندارد؛ برهان و معجزه آوردم اثر نكرد ناچارم ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدينِ﴾، البته اين كار هم باز به عنايت و دستور الهي است، بعد درخواست فرزند صالحي كرد ﴿رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ كه طليعه پيدايش اسماعيل است و مسئله ذَبح و قرباني.
انسان کامل، بهترين عطاي الهي به تقاضاي هبه صالح ابراهيم (عليه السلام)👇 از ذات اقدس الهي درخواست «هبه» كرد. بهترين هبهاي كه خداي سبحان عطا ميكند همان انسان كامل است؛ گاهي به موسي برادري مثل هارون عطا ميكند, گاهي به ابراهيم پسري مثل اسماعيل(عليهم الصلاة و عليهم السلام) عطا ميكند، اينها بهترين هبهها و هدايا و بخششهاي الهي هستند. حضرت ابراهيم(عليه السلام) چند چيز را از ذات اقدس الهي به عنوان «هبه» درخواست كرد؛ عرض كرد ميخواهم که از صالحين باشد، نه تنها جزء افرادي باشد كه ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾، بلكه مسئلت ميكند که از صالحين باشد.
براي ابراهيم و اسماعيل حِلم و بردباري هم از برجستهترين مَلَكات نفساني است.👇 در قرآن كريم حِلم را ذات اقدس الهي مكرّر به خودش اِسناد داد، اما وصف حِلم را ذات اقدس الهي براي هيچ پيامبري ثابت نكرد، مگر براي وجود مبارك حضرت ابراهيم(عليه السلام) و فرزند او. ابراهيم(عليه السلام) را فرمود: ﴿لَحَليمٌ أَوَّاهٌ مُنيبٌ﴾خداي سبحان طبق درخواست ابراهيم به او «غلام حليم» عطا كرد. حِلم از آن كلمات برجستهٴ عربي است كه معادل فارسي ندارد.وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) را به آن ستود و فرزندش اسماعيل هم به حلم ستوده شد كه ابراهيم عرض كرد: ﴿رَبِّ هَبْ لي مِنَ الصَّالِحينَ﴾و خدا ميفرمايد: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَليمٍ﴾؛ به او پسر بشارت داديم, يك; گفتيم اين در كودكي نميميرد به دوران جواني ميرسد ـ البته دوران جواني را هم پشت سر گذاشت ـ به دوران غلام بودن و جوان بودن ميرسد, دو; حليم و بردبار است كه زير تيغ پدر عرض ميكند: ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ اين بار را ميبرد، اين حليم است. وقتي خدا اسماعيل را به حليم بودن ستود، معلوم ميشود او بهترين بردباري را خواهد داشت.
تسليم امر الهي بودن اسماعيل (عليه السلام) نشانه حلم و بردباري او👇 نشانه صالح بودن و نشانه حليم و بردبار بودن او اين است كه در زير تيغ نگفت «ذبح» بكن, گفت هر چه به آن امر شدي انجام بده, ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ که اين كمال حِلم و كمال صبر و كمال بردباري است؛ بالاتر از «ذبح» هر چه دستور داري انجام بده, گفت: ﴿إِنِّي أَرَي فِي الْمَنَامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾، عرض نكرد «يا أبت اذبح» عرض كرد هر چه شد, اين حلم و برباري است، اين صبر محض است. از اين بالاتر شما چه چيزي ميخواهيد؟! ﴿يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ را در برابر تيغ عرض كرد، گفت هر چه دلت ميخواهد و هر چه امر داري انجام بده آن وقت اين فرزند را ذات اقدس الهي به عنوان صالح و غلام حليم ميستايد و براي او «ذبح» عظيم ميفرستد.
علت مهاجرت ابراهيم (عليه السلام) با توجه به قلب سليم داشتن او👇 اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) فرمود: ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي﴾، با اينكه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾؛ يعني يك مكان مناسبتري كه ديگر در آن جا سخن از آتشسوزي و ابراهيمسوزي و ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ و اينها نباشد؛ از درون كه مزاحم ندارم، از بيرون مزاحم نداشته باشم براي من مناسبتر است ﴿إِنِّي ذاهِبٌ إِلي رَبِّي سَيَهْدينِ﴾. هر جا باشد با قلب سليم است؛ منتها در بعضي از بخشها و مكانها فرصت اين «ذهاب» بهتر از جاي ديگر است، مثل اينکه اگرچه در تمام اوقات «ليل» و «نهار» مکان و زمان براي مناجات هست، اما در سحر اين فرصت بهتر است
مکان و زمان «ذَبح» دال بر ذبيح بودن اسماعيل نه اسحاق(عليهما السلام)👇 پرسش: آيا اين مسئله در ايام حج بوده؟ 👈پاسخ: ظاهراً بله, آنهايي كه به اين فكر ميكنند كه «ذَبيح» اسحاق است، ديگر نميدانند كه تمام آنچه در بين مسلمين رواج دارد «ذَبح» در مكه و منا و آن محدوده است و اسحاق(سلام الله عليه) در شام بود؛ اگر «ذَبيح» حضرت اسحاق باشد، بايد سرزمين شام را «مَذبح» قرار ميدادند در حالی که اصلِ حج بود، چون فرمود: ﴿وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلي كُلِّ ضامِرٍ﴾؛
علت تعبير آزمون «ذَبح» به «بلاء مبين»👇 حالا اينكه فرمود «بلاء مبين» است، خود نعمت را هم ميگويند «بلاء». در دعاهاي روز عيد قربان كه «وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَی مَا أَبْلَانَا .اين «أَبْلَانَا» يعني «أنعمنا». «البلاء هو النعمة»، چه اينكه بلاء هم به معناي نعمت است و هم به معناي آزمون; يعني اين نعمت بزرگي است، خداي سبحان به شما داده است كه توانستيد از آزمون به خوبي و موفق بيرون بياييد. برهان مسئله هم اين است كه هم او اهل احسان است و هم اهل ايمان، احسان و ايمانشان هم همين است
جريان رؤيا و ذبح مهم ترين امتحان اسماعيل نه ابراهيم(سلام الله عليهما)👇 مطلب مهم آن است كه 👈جريان اين ﴿إِنِّي أَري فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ﴾، يك امتحان خداست كه فرمود: ﴿إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبينُ﴾؛در اين بلا و اين آزمون درست است كه وجود مبارك ابراهيم هم سهيم است؛ ولي بخش قابل توجّهی از آن براي حضرت اسماعيل(سلام الله عليه) است، براي اينكه جريان ابراهيم مهمترين آزمون او همان بود كه در جريان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ ايشان تسليم محض بود، ديگر از آن بالاتر امتحاني نيست. اگر كسي جريان ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ را كاملاً پشت سر بگذارد و بگويد رضاي خدا رضاي من است و من از احدي كمك نميطلبم، جا دارد كه خدا امضا كند و بفرمايد: ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ﴾که ديگر از آن بالاتر امتحاني نيست.
نيک بودن تقاضای ابراهيم(عليه السلام) بر امامت ذريّه و نرسيدن آن به ظالمين👇 مطلب ديگر اينكه فرمود ابراهيم و اسحاق اينها ذريّهاي دارند كه بعضي از آنها آدمهاي صالح و «مُحسن« هستند و بعضي هم آدمهاي ظالم می باشند در آيه 124 سوره «بقره» وقتي خداي سبحان به حضرت ابراهيم فرمود: ﴿إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾، حضرت عرض كرد ﴿وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾؛که دعاي پربركتي است. خداي سبحان فرمود: اما همه ذريّه تو كه صالح نيستند. اينكه ابراهيم فرمود: ﴿قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي﴾ ذات اقدس الهي فرمود: ذريّه شما دو قسمت هستند: بعضيها ظالم و بعضيها «مُحسن» می باشند ﴿لا يَنالُ عَهْدِي الظَّالِمينَ﴾، مقام و فيض ما بايد به آنها برسد. اينچنين نيست كه مقامي باشد كه خود مردم بتوانند به آن دسترسي پيدا كنند يا اشخاص بتوانند به آن دسترسي پيدا كنند. نفرمود «لا ينال عهدي الظالمون» كه «عهد» مفعول شود, بلکه فرمود عهد هم بايد برسد، ﴿لا يَنالُ عَهْدِي﴾كه اين ﴿عَهْدِي﴾ميشود فاعل و ﴿الظَّالِمينَ﴾ميشود مفعول. فيض ما بايد برسد و فيض ما به همه نميرسد؛ آن فيض عام كه ﴿رَحْمَةً لِلْعالَمينَ﴾ است که البته شامل همه است، اما علم و معنويّت و معرفت و اين گونه از فيوضات خاصّه، اينها عهد ماست, يك; عهد ما به هر كسي نميرسد, دو; آنها كه «مُحسن» بودند عهد الهي به آنها ميرسد و آنها كه «ظالم» بودند عهد الهي به آنها نميرسد,
علّت ملقّب شدن ابراهيم(عليه السلام) به «شيخالأنبياء»👇 . حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه ميگويند «شيخالأنبياء» است، براي اينكه بخش وسيعي از خاورميانه را حضرت از نزديك طي كرد, راهنمايي كرد و هدايت كرد. زادگاه او در عراق بود؛ در همين کلدان، بابِل و قسمتهاي جنوب عراق بود که اين مراحل ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ را حضرت پشت سر گذاشت، بعد هم به شمال عراق نزديك «بينالنهرين» سفر كردند، بعد هم سفري به مصر داشتند، سفري به مكه داشتند، كعبه را بنا كردند كه مطاف و قبله مسلمانهاي عالم است و مسئله قرباني را در آنجا به عنوان سنّت حسنه رواج دادند، از آنجا به شام آمدند و به فلسطين رفتند، دوباره برگشتند و بار دوم آمدند فلسطين و در همانجا رحلت كردند كه قبر مطهر ايشان در «الخليل» است كه ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهيمَ خَليلاً﴾،اين بخش خاورميانه را وجود مبارك ابراهيم از نزديك طي كرد, سخنراني كرد, اتمام حجّت كرد و آزمون الهي را به خوبي عمل كرد.
نبوت موسی و هارون(عليهما السلام) منّت الهی بر فرزندان اسحاق(عليه السلام) به دنبال آنها فرزندان اسحاق و اسرائيل را ذكر ميكند و ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلي مُوسي وَ هارُونَ﴾، ما منّت نهاديم، «اَلمِنَّه هِيَ النِّعمَةُ العُظمي«؛ آن نعمت بزرگ را منّت ميگويند، ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً﴾منّت نهاد؛ يعني نعمت مهم عطا كرده است.اينجا هم فرمود ما يك نعمت مهمّي به شخص موسي و هارون(عليهما السلام) داديم؛ به آنها نبوّت داديم, به آنها كتاب داديم, آنها را رهبران الهي قرار داديم. اينها در درجه اول نجات پيدا كردند, يك;بعد رو در روي قدرت مركزي مصر قرار گرفتند, دو; بعد نصرت الهي نصيب ايشان شد, سه; چون نصرت الهي نصيب ايشان شد رقيب آنها شكست خورد, چهار. اعطای کتاب به موسی و هارون (سلام الله عليهما) برای تمدن سازی بعدِ نجات از فرعون👇 حالا كه اين دشمنها رخت بربستند و فرعون غرق شد، اين جامعه از خطر و از بردگي غير خدا نجات پيدا كرد؛ اما بايد وارد «حِصن» الهي شود. صِرف اينكه از ستمي رهايي يافت كافي نيست، بايد وارد روضهاي از رياض بهشت و «حِصن»ي از «حصون» الهي شود؛ لذا فرمود آن مراحل كه سپري شد؛ يعني فراعنه به غرق محكوم شدند، ما براي تمدّن نوين دينيِ مردم مصر كتاب «مستبين» داديم ﴿وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ ٭ وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾؛ اينطور نيست كه كتاب را فقط وجود مبارك موسي داشته باشد، كتاب براي هر دو نازل شد، چون هر دو پيامبر بودند.
ويژه بودن هدايت موسی و هارون(سلام الله عليهما) و بقای سنت و سيرت آنها👇
﴿وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ﴾، گرچه همه را به هدايت تشريعي هدايت كرديم، لكن اين دو وجود مبارك را گذشته از هدايت تشريعي، از هدايت ويژهاي برخوردار كرديم؛ اينها را مستقيماً به صراط مستقيم آشنا كرديم، گرايش داديم، معرفت داديم, محبت داديم, قدرت داديم كه اين راه را به خوبي دارند طي ميكنند و رهبري رهروان ديگر را هم به عهده دارند؛ بعد نام مبارك اينها را در اعقابشان حفظ كرديم؛ مكتب اينها, سنّت اينها, سيرت اينها و روش و منش اينها را در آينده حفظ كرديم ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرينَ﴾. مقصود از هدايت موسي و هارون(عليهما السلام) به صراط مستقيم👇 بعد فرمود اين دو بزرگوار را ما صراط مستقيم داديم و آنها را به صراط مستقيم هدايت كرديم؛ 👈اين صراط مستقيم همان صراط مستقيمي است كه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ست, يك;👈 اين صراط مستقيم همان دين اسلام است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾,[دو; 👈اين صراط مستقيم غير از «سَبيل» و «منهج» و «شريعه» ويژه است كه هر ديني براي خودش يك راه خاص دارد. ذكر پاداش انبيا در پايان قصص و دعوت ما به وراثت از آنها👇 اين بخشها كه به پايان رسيد ذات اقدس الهي بعد از جريان انبيا، هم پاداش اينها را ذكر ميكند و هم ما را دعوت ميكنند كه شما وارثان اينها باشيد، از يك سو و از سوي ديگر آنها اُسوه ما هستند پس قصه انبيا(عليهم السلام) را كه نقل ميكند، در پايان يك جمعبندي ميكند كه پاداش اينها را عطا ميكند و ميفرمايد: ﴿سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ﴾، يك وقت اينها را اُسوه ما قرار ميدهد ميفرمايد: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾؛ ما به هر کسی كه بنده مؤمن باشد پاداش خوب ميدهيم؛ لذا اين دو خصوصيت در پايان جريان حضرت نوح و در پايان جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) و مانند آن هست.
پيام الياس(عليه السلام) دعوت به توحيد و اعتراض بر پرستش بتي به نام «بعل»👇 پيام او چه بود؟ پيام الياس(سلام الله عليه) اين است كه قوم خود را به توحيد دعوت كرد، ﴿إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ﴾؛ چرا تقوا نداريد؟ منظور تقواي در توحيد است. شما چرا بتي را به نام «بَعل» ميپرستيد و خداي سبحان كه ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾ است از يك سو، گذشته از اينكه خالق است, «رب» است از سوي ديگر؛ نه تنها ربوبيت جهان را به عهده دارد, بلكه ربوبيّت شما و نياكان شما را هم تأمين ميكند ﴿وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ ٭ أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾، چرا او را نميپرستيد؟! سلام بر «إل ياسين» و مقصود از آن در آيه👇 در پايان قصه نوح سلام بود, در پايان قصه ابراهيم سلام بود, در پايان قصه موسي و عيسي(سلام الله عليهم اجمعين) سلام بود, در پايان قصه الياس هم سلام است،👈 فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي إِلْياسينَ﴾. الياس يك لغت ديگري هم دارد؛ يعنی«إِلْياسينَ»که مثل ادريسين است. برخي از لغات چيزهايي هم در آن اضافه می شود؛ مثلاً ميكال را ميكائيل ميگويند, جبريل را جبرائيل ميگويند و الياس را «إِلْياسينَ» ميگويند. بعضي گفتند كه اين «آل ياسين» است، چون الياس فرزند ياسين بود، به جاي اينكه بفرمايد «سلام علي الياس» فرمود: «سَلامٌ عَلي آل ياسينَ». در برخي از روايات ما هست كه منظور از «يس» وجود مبارك پيغمبر(ص) است و منظور از «آل ياسين» اهل بيت(عليهم اسلام) است.اما استفاده آن مطلب از ظاهر آيه آسان نيست.
يکی بودن پيام لوط برای قوم با حرف تمام انبيا👇 لوط كه يك نفر بود، شما جمع مذكر سالم ميآوريد و ميگوييد قوم لوط, حرف همه انبيا را تكذيب كردند، ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ﴾ براي اينكه اين حرف, حرفِ تمام انبياست. وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ ؛ اين همسران را، براي شما خلق كرده است 👈 ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ﴾ تعدّي و تجاوز ميكنيد! آنها در جواب به حضرت لوط گفتند: ﴿لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجينَ﴾؛ما شما را از اين سرزمين بيرون ميكنيم. وجود مبارك لوط فرمود: ﴿إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ﴾؛ من دشمن كار شما هستم، من در برابر كار شما ميايستم و كار, كارِ پليد و زشتی است، بعد به خداي خود عرض كرد: ﴿رَبِّ نَجِّني وَ أَهْلي مِمَّا يَعْمَلُونَ﴾؛ 👈 دعاي او را ما مستجاب كرديم ﴿فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ ٭ إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرينَ﴾كه اين مثل غباري بود مانده، براي اينكه به وجود مبارك لوط ايمان نياورد. ﴿ثُمَّ دَمَّرْنَا﴾، 👈«تدمير» يعني «اهلاك», همه را به «دمار» و به «هلاك» مبتلا كرديم ﴿ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ﴾ و راهش هم ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ﴾ كه سنگباران كرديم و اين شهابسنگها به حيات اينها خاتمه دادند، امر به عبرت آموزی از آثار مخروبه قوم لوط👇 بعد به مردم مكه ميفرمايد که هنوز آثار مخروبهٴ قوم لوط بر جا مانده است؛ در اين فاصله منطقههايي هست كه قوم لوط زندگي ميكردند، فرمود: ﴿وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ ٭ وَ بِاللَّيْلِ﴾شما كه از حجاز به طرف شام می رويد صبح گاه در سفر و راهتان به اين قسمت ها ميرسيد كه ديوارهاي مخروبه و آثار مخروبه شهر است و در برگشت, شبانگاه به اينجا ميرسيد كه اينجا مخروبه آنهاست؛ الآن ميگويند در اثر طغيان آب به زير آب فرو رفته و اثري از آنها نيست؛ ولي بالأخره آن وقت بود. .وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (139)👇 ششمين پيامبري كه نام مبارك ايشان در سوره مباركه «صافات» آمده، حضرت يونس(سلام الله عليه) است بعد از اقامه براهين نسبت به اصول دين, قصه حضرت نوح، ابراهيم, موسي، عيسي و لوط، اين پنج پيامبر را ذكر فرمود که ششمينِ آنها جريان حضرت يونس است. قبل از اينكه آن حادثه اتفاق بيفتد؛ يعنی وجود مبارك يونس در دريا به كام ماهي بيفتد، رسالت او محفوظ بود. حضرت يونس به عنوان رسول خدا از محلّ مأموريت خود فاصله گرفت و به مکانی رسيد كه سفر دريايي لازم بود، كشتيِ او هم پُر از بار و مسافر بود، نهنگی يا هر چه كه بود جلوي اين كشتي را گرفت و بنا بر قرعه بنا شد يك نفر را در برابر آن ماهي بزرگ يا نهنگ بيندازند تا اين كشتي بتواند راه خودش را ادامه دهد. 👈غرض آن است كه يونس(سلام الله عليه) ـ در ظرف رسالت ـ از آن جهت كه از انبيا و مرسلين بود بعد از اثبات رسالت او اين قصه واقع شد؛ لذا بعد از اينكه در همين سوره «صافات» آيه 147 ميفرمايد: ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ﴾ اين تجديد همان رسالت است، نه احداث رسالت إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ؛ آن وقتي كه «اِباق» داشت؛ يعني فعلِ او فعل عبد «آبق» بود كه مسئوليت را به حسب ظاهر رها كرده, از فعلِ او چنين مطلبي انتزاع ميشد و اينچنين نبود كه ـ معاذ الله ـ او خلاف كرده باشد. 👈اين همه اوصافي كه خداي سبحان براي يونس ذكر كرد «مجتبي» بود, «صالح» بود، «مهدي» بود و مانند آن نشان ميدهد كه «إباق» او, «إباق» عصياني نبود, اين حيوان آمده جلوي اين كشتي را گرفته است و حيوان هم براساس ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾، 👈 «ناصيه»ٴ اين «دابّه» هم در دست خداي سبحان است و خدا هم ﴿إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾، پس اين هم آزمون الهي است. اين «فُلك» «مشحون» بود و از بار و مسافر پُر بود و او هم به حسب ظاهر يك بار زائدي بود، حالا يا خطر غرق او را تهديد می كرد که اين كلمه «مشحون» بودن مُشعر به اين است يا آنطوري كه در روايت هست، غير نهنگی مثل ماهی آمده و جلوي آنها را گرفته. اين كلمه «مشحون» بودن نشان ميدهد كه چون پُر بود و بار آن سنگين بود، در شُرف غرق بود که بايد يك نفر را بيرون ميانداختند، قرعه زدند و چون قرعه با آن «سِهام» و با تيرها انجام ميگرفت، از قرعه به «مساهمة» ياد ميشود، ﴿فَساهَمَ﴾؛ اين در قرعه شركت كرد و قرعه زدند، ﴿فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ﴾، «دَحض» يعني لغزيدن؛ «مدحض» يعني كسي كه لغزانده؛ قرعه چون به نام او افتاد، او را هم به طرف دريا لغزاندند و به دريا انداختند. 👈👈; از آن جايي که تحت ولايت الهي بود، اگر ماهي آنجا حاضر نبود، چه كسي اين را نجات ميداد؟ در دريا غرق ميشد.خيلي روشن نيست كه ماهي براي جلوگيري از حرکت کشتی آمده و دنبال طعمه بود اين ماهي مأمور بود تا امانت الهي را در درون خود حفظ كند و غرق نشود، نه اينكه ماهي منتظر «التقام» و غذا و طعام بود. ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ﴾ و خود يونس(سلام الله عليه) ﴿وَ هُوَ مُليمٌ﴾ بود. «الام» يعني «دخل في اللوم» وارد حوزه ملامت شد كه من چه كاري بود كردم! چرا محلّ مأموريتم را ترك كردم! چرا قوم تبهكار را با صبر بيشتر هدايت نكردم! و مانند آن. بعد ميفرمايد: ﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ﴾. در ذکر اين واقعه بين دو سوره مباركه «انبياء» و «صافات» خيلي فرق است؛ در سوره «انبياء» آيه 87 فرمود: ﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾؛ خدا را تسبيح كرد، خدا هم فرمود ما جواب خواسته او را داديم و او را نجات داديم. اما اينجا به دو مطلب اشاره ميكند: يكي سببيّت تسبيح و يكي هم انحصار اين سببيّت. فرمود: ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ ٭ فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ﴾؛ او چون اهل تسبيح بود، ما نجاتش داديم. معلوم ميشود ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾، اين تسبيح زمينه نجات است، اين يك مطلب.مطلب دوم اين است كه اين سببِ منحصر است؛ تكبير و تحليل شايد در اين موقع سبب منحصر نباشند. فرمود: ﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ ٭ لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾، معلوم ميشود تنها عامل نجات او اين تسبيح بود. 👈، ما چه كار كرديم؟ ﴿فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ﴾؛ ما او را به بيرون انداختيم. اين ساحل, «مشجّر» نبود, «معمور» نبود, آباد نبود, خانه و مسكن و مانند آن نداشت، يك بيابان صافي بود، «اعراء» بود، از گياه و بِنا و مانند آن عاري بود, براي اينكه آسيب نبيند ما درختي رويانديم. ،فرمود كه ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ﴾، منظور از اين ﴿يَقْطينٍ﴾ چيزي بايد باشد كه درخت باشد نه «نجم» 👈 اين ﴿يَقْطينٍ﴾ حتماً به معناي كدو نيست.,👈 بايد ساقه داشته باشد، در بالا باشد، به منزله چادر و خيمهاي باشد كه او بتواند از سايه آن استفاده كند. 👈پس در اينگونه از موارد تسبيح, سبب است، يك؛ 👈سبب منحصر است، دو؛ 👈 غير از تسبيح از هيچ ذكري كاري ساخته نيست ميشود ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾، البته تسبيح در كنار توحيد است. «مسبّح» بودن در اين گونه از موارد، ظاهراً صفت مشبهه است و نه اسم فاعل كه دلالت بر حدوث داشته باشد، اين دلالت بر ثبات و استمرار دارد. 👈 يك بار شخص مسبّح نميشود، مگر به نحو اسم فاعلي; ولي سه قول در مسئله هست: 👈 يكي اينكه سبب نجات او تسبيحِ قبل از «التقام» است، قبل از اينكه لقمه ماهي قرار بگيرد و به درون بطن ماهي وارد شود، اين جزء مسبّحين بود؛ 👈قول دوم آن است كه تنها عامل آن تسبيح در بطن «حوت» بود؛ يعنی در شكم ماهي و از قبل سخني به ميان نياوردند ؛👈 قول سوم آن است كه هم قبل از «التقام» جزء «مسبّحين» بود و هم در بطن «حوت» كه اين به تعبير سيدناالاستاد «خير الاقوال» است كه هم قبل از ابتلا جزء «مسبّحين» بود و هم حين ابتلا خطر مرگ او را ناسي و خاطی نكرده است؛ بعد از اين تحليل نهايي كه فرمود اگر او جزء «مسبّحين» و اهل تسبيح نبود نجات پيدا نميكرد، معلوم ميشود آن هستهٴ مركزي نجات به وسيله همان ناله حال خطر است، اين ناله حال خطر كه گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ اين هسته مركزي نجات اوست، زيرا «مسبّح» بودن كه اعتراف به ظالم بودن نيست، 👈 از اينها معلوم ميشود كه آن كليد اساسي به وسيله آن اعتراف به ظلم است كه در بطن ماهي انجام گرفت. درست است كه تسبيحهاي قبلي بياثر نيست؛ اما آن بخش مهمّ تأثير به قرينه اين ذكر خاص كه ﴿إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ براي آن ناله در بطن «حوت» است، چون آن تسبيحهاي قبل از «التقام» كه با اعتراف با ظلم همراه نبود لذا فرمود اگر اين كار را نميكرد ﴿لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾.
ميفرمايد از اينها استفتا كن! 👇 👈طبق نظري كه اينها دارند و ميگويند فرشتهها مؤنث هستند يك, فرشتهها دختران الهياند دو, از اينها سؤال كن که شما با حس و تجربه حسّي آزموديد اينها مؤنث هستند؟ اينكه نبود, دليل عقلي داريد كه اينها مؤنث هستند؟ اين هم كه نيست, برهان نقلي در يكي از كتابهاي آسماني چنين نوشته است؟ اين هم كه نيست, 👈پس در اين مقدمه كه ميگوييد فرشتهها مؤنث می باشند، دستتان خالي است؛ ميماند مطلب دوم, چه بگوييد ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾،چه بگوييد ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ﴾ و چه بگوييد ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ بايد به يكي از اين سه دليل تكيه كنيد:👈 يا حس و تجربه حسّي داشته باشيد ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ﴾ در حالي كه نيست,👈 برهان عقلي داشته باشيد ﴿أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبينٌ﴾ اين هم كه نيست,👈 دليل نقلي داشته باشيد و در كتابي از كتابهاي آسماني نوشته شده باشد ﴿فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ اين هم كه نيست؛ ميماند تقليد, تقليد هم كه در اصول دين, «بيّنالغي» است. اين عصاره استدلال قرآن كريم در سوره «صافات» با مشركان حجاز بود كه از راه استفتا و استعلام چه در بخش مبدأ چه در بخش معاد ميفرمايد دست اينها خالي است و فقط به تقليد بسنده كردند كه آن هم حجّت نيست و آن دو دليل؛ يعني دليل حسّي و تجربه حسّي و دليل نقلي به برهان عقلي تكيه ميكند. 👈نسبتي بين ذات اقدس الهي و بين جن قرار دادند، در حالي كه هر جا اين نسبت يا شركت مطرح است خداي سبحان ميفرمايد اين دروغ است، جنها مخلوق هستند، در برابر مسئوليتهاي خودشان بازخواست ميشوند و مانند ساير موجوداتي كه متعهّدند بايد عمل كنند، اينها بيش از اين سِمتي ندارند. و در مقام ما هم فرمود از جن و شيطان و مانند آن هيچ كاري در اداره جهان ساخته نيست، براي اينكه ما همه اينها را در صحنه قيامت حاضر ميكنيم كه بايد پاسخگوي وظايف محوّله باشند، چون آنچه را ما در عهده اينها گذاشتيم بايد انجام ميدادند. فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ﴾؛ اينها براي پاسخگويي احضار ميشوند, پس اينها در عالَم هيچ سِمتي ندارند.
نبوت موسی و هارون(عليهما السلام) منّت الهی بر فرزندان اسحاق(عليه السلام) به دنبال آنها فرزندان اسحاق و اسرائيل را ذكر ميكند و ميفرمايد: ﴿وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلي مُوسي وَ هارُونَ﴾، ما منّت نهاديم، «اَلمِنَّه هِيَ النِّعمَةُ العُظمي«؛ آن نعمت بزرگ را منّت ميگويند، ﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً﴾منّت نهاد؛ يعني نعمت مهم عطا كرده است.اينجا هم فرمود ما يك نعمت مهمّي به شخص موسي و هارون(عليهما السلام) داديم؛ به آنها نبوّت داديم, به آنها كتاب داديم, آنها را رهبران الهي قرار داديم. اينها در درجه اول نجات پيدا كردند, يك;بعد رو در روي قدرت مركزي مصر قرار گرفتند, دو; بعد نصرت الهي نصيب ايشان شد, سه; چون نصرت الهي نصيب ايشان شد رقيب آنها شكست خورد, چهار. اعطای کتاب به موسی و هارون (سلام الله عليهما) برای تمدن سازی بعدِ نجات از فرعون👇 حالا كه اين دشمنها رخت بربستند و فرعون غرق شد، اين جامعه از خطر و از بردگي غير خدا نجات پيدا كرد؛ اما بايد وارد «حِصن» الهي شود. صِرف اينكه از ستمي رهايي يافت كافي نيست، بايد وارد روضهاي از رياض بهشت و «حِصن»ي از «حصون» الهي شود؛ لذا فرمود آن مراحل كه سپري شد؛ يعني فراعنه به غرق محكوم شدند، ما براي تمدّن نوين دينيِ مردم مصر كتاب «مستبين» داديم ﴿وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ ٭ وَ هَدَيْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ﴾؛ اينطور نيست كه كتاب را فقط وجود مبارك موسي داشته باشد، كتاب براي هر دو نازل شد، چون هر دو پيامبر بودند.
ويژه بودن هدايت موسی و هارون(سلام الله عليهما) و بقای سنت و سيرت آنها👇
﴿وَ آتَيْناهُمَا الْكِتابَ الْمُسْتَبينَ﴾، گرچه همه را به هدايت تشريعي هدايت كرديم، لكن اين دو وجود مبارك را گذشته از هدايت تشريعي، از هدايت ويژهاي برخوردار كرديم؛ اينها را مستقيماً به صراط مستقيم آشنا كرديم، گرايش داديم، معرفت داديم, محبت داديم, قدرت داديم كه اين راه را به خوبي دارند طي ميكنند و رهبري رهروان ديگر را هم به عهده دارند؛ بعد نام مبارك اينها را در اعقابشان حفظ كرديم؛ مكتب اينها, سنّت اينها, سيرت اينها و روش و منش اينها را در آينده حفظ كرديم ﴿وَ تَرَكْنا عَلَيْهِما فِي الْآخِرينَ﴾. مقصود از هدايت موسي و هارون(عليهما السلام) به صراط مستقيم👇 بعد فرمود اين دو بزرگوار را ما صراط مستقيم داديم و آنها را به صراط مستقيم هدايت كرديم؛ 👈اين صراط مستقيم همان صراط مستقيمي است كه ﴿إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾ست, يك;👈 اين صراط مستقيم همان دين اسلام است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾,[دو; 👈اين صراط مستقيم غير از «سَبيل» و «منهج» و «شريعه» ويژه است كه هر ديني براي خودش يك راه خاص دارد. ذكر پاداش انبيا در پايان قصص و دعوت ما به وراثت از آنها👇 اين بخشها كه به پايان رسيد ذات اقدس الهي بعد از جريان انبيا، هم پاداش اينها را ذكر ميكند و هم ما را دعوت ميكنند كه شما وارثان اينها باشيد، از يك سو و از سوي ديگر آنها اُسوه ما هستند پس قصه انبيا(عليهم السلام) را كه نقل ميكند، در پايان يك جمعبندي ميكند كه پاداش اينها را عطا ميكند و ميفرمايد: ﴿سَلامٌ عَلي إِبْراهيمَ﴾، يك وقت اينها را اُسوه ما قرار ميدهد ميفرمايد: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنينَ﴾؛ ما به هر کسی كه بنده مؤمن باشد پاداش خوب ميدهيم؛ لذا اين دو خصوصيت در پايان جريان حضرت نوح و در پايان جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليهما) و مانند آن هست.
پيام الياس(عليه السلام) دعوت به توحيد و اعتراض بر پرستش بتي به نام «بعل»👇 پيام او چه بود؟ پيام الياس(سلام الله عليه) اين است كه قوم خود را به توحيد دعوت كرد، ﴿إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ﴾؛ چرا تقوا نداريد؟ منظور تقواي در توحيد است. شما چرا بتي را به نام «بَعل» ميپرستيد و خداي سبحان كه ﴿أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾ است از يك سو، گذشته از اينكه خالق است, «رب» است از سوي ديگر؛ نه تنها ربوبيت جهان را به عهده دارد, بلكه ربوبيّت شما و نياكان شما را هم تأمين ميكند ﴿وَ إِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ ٭ أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقينَ﴾، چرا او را نميپرستيد؟!
سلام بر «إل ياسين» و مقصود از آن در آيه👇 در پايان قصه نوح سلام بود, در پايان قصه ابراهيم سلام بود, در پايان قصه موسي و عيسي(سلام الله عليهم اجمعين) سلام بود, در پايان قصه الياس هم سلام است،👈 فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي إِلْياسينَ﴾. الياس يك لغت ديگري هم دارد؛ يعنی«إِلْياسينَ»که مثل ادريسين است. برخي از لغات چيزهايي هم در آن اضافه می شود؛ مثلاً ميكال را ميكائيل ميگويند, جبريل را جبرائيل ميگويند و الياس را «إِلْياسينَ» ميگويند. بعضي گفتند كه اين «آل ياسين» است، چون الياس فرزند ياسين بود، به جاي اينكه بفرمايد «سلام علي الياس» فرمود: «سَلامٌ عَلي آل ياسينَ». در برخي از روايات ما هست كه منظور از «يس» وجود مبارك پيغمبر(ص) است و منظور از «آل ياسين» اهل بيت(عليهم اسلام) است.اما استفاده آن مطلب از ظاهر آيه آسان نيست.
يکی بودن پيام لوط برای قوم با حرف تمام انبيا👇 لوط كه يك نفر بود، شما جمع مذكر سالم ميآوريد و ميگوييد قوم لوط, حرف همه انبيا را تكذيب كردند، ﴿كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلينَ﴾ براي اينكه اين حرف, حرفِ تمام انبياست. وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ ؛ اين همسران را، براي شما خلق كرده است 👈 ﴿بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ﴾ تعدّي و تجاوز ميكنيد! آنها در جواب به حضرت لوط گفتند: ﴿لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجينَ﴾؛ما شما را از اين سرزمين بيرون ميكنيم. وجود مبارك لوط فرمود: ﴿إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ﴾؛ من دشمن كار شما هستم، من در برابر كار شما ميايستم و كار, كارِ پليد و زشتی است، بعد به خداي خود عرض كرد: ﴿رَبِّ نَجِّني وَ أَهْلي مِمَّا يَعْمَلُونَ﴾؛ 👈 دعاي او را ما مستجاب كرديم ﴿فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعينَ ٭ إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرينَ﴾كه اين مثل غباري بود مانده، براي اينكه به وجود مبارك لوط ايمان نياورد. ﴿ثُمَّ دَمَّرْنَا﴾، 👈«تدمير» يعني «اهلاك», همه را به «دمار» و به «هلاك» مبتلا كرديم ﴿ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرينَ﴾ و راهش هم ﴿وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرينَ﴾ كه سنگباران كرديم و اين شهابسنگها به حيات اينها خاتمه دادند،
امر به عبرت آموزی از آثار مخروبه قوم لوط👇 بعد به مردم مكه ميفرمايد که هنوز آثار مخروبهٴ قوم لوط بر جا مانده است؛ در اين فاصله منطقههايي هست كه قوم لوط زندگي ميكردند، فرمود: ﴿وَ إِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحينَ ٭ وَ بِاللَّيْلِ﴾شما كه از حجاز به طرف شام می رويد صبح گاه در سفر و راهتان به اين قسمت ها ميرسيد كه ديوارهاي مخروبه و آثار مخروبه شهر است و در برگشت, شبانگاه به اينجا ميرسيد كه اينجا مخروبه آنهاست؛ الآن ميگويند در اثر طغيان آب به زير آب فرو رفته و اثري از آنها نيست؛ ولي بالأخره آن وقت بود.
.وَ إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ (139)👇 ششمين پيامبري كه نام مبارك ايشان در سوره مباركه «صافات» آمده، حضرت يونس(سلام الله عليه) است بعد از اقامه براهين نسبت به اصول دين, قصه حضرت نوح، ابراهيم, موسي، عيسي و لوط، اين پنج پيامبر را ذكر فرمود که ششمينِ آنها جريان حضرت يونس است. قبل از اينكه آن حادثه اتفاق بيفتد؛ يعنی وجود مبارك يونس در دريا به كام ماهي بيفتد، رسالت او محفوظ بود. حضرت يونس به عنوان رسول خدا از محلّ مأموريت خود فاصله گرفت و به مکانی رسيد كه سفر دريايي لازم بود، كشتيِ او هم پُر از بار و مسافر بود، نهنگی يا هر چه كه بود جلوي اين كشتي را گرفت و بنا بر قرعه بنا شد يك نفر را در برابر آن ماهي بزرگ يا نهنگ بيندازند تا اين كشتي بتواند راه خودش را ادامه دهد. 👈غرض آن است كه يونس(سلام الله عليه) ـ در ظرف رسالت ـ از آن جهت كه از انبيا و مرسلين بود بعد از اثبات رسالت او اين قصه واقع شد؛ لذا بعد از اينكه در همين سوره «صافات» آيه 147 ميفرمايد: ﴿وَ أَرْسَلْناهُ إِلي مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزيدُونَ﴾ اين تجديد همان رسالت است، نه احداث رسالت إِذْ أَبَقَ إِلَي الْفُلْكِ؛ آن وقتي كه «اِباق» داشت؛ يعني فعلِ او فعل عبد «آبق» بود كه مسئوليت را به حسب ظاهر رها كرده, از فعلِ او چنين مطلبي انتزاع ميشد و اينچنين نبود كه ـ معاذ الله ـ او خلاف كرده باشد. 👈اين همه اوصافي كه خداي سبحان براي يونس ذكر كرد «مجتبي» بود, «صالح» بود، «مهدي» بود و مانند آن نشان ميدهد كه «إباق» او, «إباق» عصياني نبود, اين حيوان آمده جلوي اين كشتي را گرفته است و حيوان هم براساس ﴿ما مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها﴾، 👈 «ناصيه»ٴ اين «دابّه» هم در دست خداي سبحان است و خدا هم ﴿إِنَّ رَبِّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾، پس اين هم آزمون الهي است. اين «فُلك» «مشحون» بود و از بار و مسافر پُر بود و او هم به حسب ظاهر يك بار زائدي بود، حالا يا خطر غرق او را تهديد می كرد که اين كلمه «مشحون» بودن مُشعر به اين است يا آنطوري كه در روايت هست، غير نهنگی مثل ماهی آمده و جلوي آنها را گرفته. اين كلمه «مشحون» بودن نشان ميدهد كه چون پُر بود و بار آن سنگين بود، در شُرف غرق بود که بايد يك نفر را بيرون ميانداختند، قرعه زدند و چون قرعه با آن «سِهام» و با تيرها انجام ميگرفت، از قرعه به «مساهمة» ياد ميشود، ﴿فَساهَمَ﴾؛ اين در قرعه شركت كرد و قرعه زدند، ﴿فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضينَ﴾، «دَحض» يعني لغزيدن؛ «مدحض» يعني كسي كه لغزانده؛ قرعه چون به نام او افتاد، او را هم به طرف دريا لغزاندند و به دريا انداختند. 👈👈; از آن جايي که تحت ولايت الهي بود، اگر ماهي آنجا حاضر نبود، چه كسي اين را نجات ميداد؟ در دريا غرق ميشد.خيلي روشن نيست كه ماهي براي جلوگيري از حرکت کشتی آمده و دنبال طعمه بود اين ماهي مأمور بود تا امانت الهي را در درون خود حفظ كند و غرق نشود، نه اينكه ماهي منتظر «التقام» و غذا و طعام بود. ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ﴾ و خود يونس(سلام الله عليه) ﴿وَ هُوَ مُليمٌ﴾ بود. «الام» يعني «دخل في اللوم» وارد حوزه ملامت شد كه من چه كاري بود كردم! چرا محلّ مأموريتم را ترك كردم! چرا قوم تبهكار را با صبر بيشتر هدايت نكردم! و مانند آن.
بعد ميفرمايد: ﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ﴾. در ذکر اين واقعه بين دو سوره مباركه «انبياء» و «صافات» خيلي فرق است؛ در سوره «انبياء» آيه 87 فرمود: ﴿فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادي فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾؛ خدا را تسبيح كرد، خدا هم فرمود ما جواب خواسته او را داديم و او را نجات داديم. اما اينجا به دو مطلب اشاره ميكند: يكي سببيّت تسبيح و يكي هم انحصار اين سببيّت. فرمود: ﴿فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُليمٌ ٭ فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ﴾؛ او چون اهل تسبيح بود، ما نجاتش داديم. معلوم ميشود ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾، اين تسبيح زمينه نجات است، اين يك مطلب.مطلب دوم اين است كه اين سببِ منحصر است؛ تكبير و تحليل شايد در اين موقع سبب منحصر نباشند. فرمود: ﴿فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحينَ ٭ لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾، معلوم ميشود تنها عامل نجات او اين تسبيح بود. 👈، ما چه كار كرديم؟ ﴿فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقيمٌ﴾؛ ما او را به بيرون انداختيم. اين ساحل, «مشجّر» نبود, «معمور» نبود, آباد نبود, خانه و مسكن و مانند آن نداشت، يك بيابان صافي بود، «اعراء» بود، از گياه و بِنا و مانند آن عاري بود, براي اينكه آسيب نبيند ما درختي رويانديم. ،فرمود كه ﴿وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطينٍ﴾، منظور از اين ﴿يَقْطينٍ﴾ چيزي بايد باشد كه درخت باشد نه «نجم» 👈 اين ﴿يَقْطينٍ﴾ حتماً به معناي كدو نيست.,👈 بايد ساقه داشته باشد، در بالا باشد، به منزله چادر و خيمهاي باشد كه او بتواند از سايه آن استفاده كند. 👈پس در اينگونه از موارد تسبيح, سبب است، يك؛ 👈سبب منحصر است، دو؛ 👈 غير از تسبيح از هيچ ذكري كاري ساخته نيست ميشود ﴿لاَ إِلٰهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾، البته تسبيح در كنار توحيد است. «مسبّح» بودن در اين گونه از موارد، ظاهراً صفت مشبهه است و نه اسم فاعل كه دلالت بر حدوث داشته باشد، اين دلالت بر ثبات و استمرار دارد. 👈 يك بار شخص مسبّح نميشود، مگر به نحو اسم فاعلي; ولي سه قول در مسئله هست: 👈 يكي اينكه سبب نجات او تسبيحِ قبل از «التقام» است، قبل از اينكه لقمه ماهي قرار بگيرد و به درون بطن ماهي وارد شود، اين جزء مسبّحين بود؛ 👈قول دوم آن است كه تنها عامل آن تسبيح در بطن «حوت» بود؛ يعنی در شكم ماهي و از قبل سخني به ميان نياوردند ؛👈 قول سوم آن است كه هم قبل از «التقام» جزء «مسبّحين» بود و هم در بطن «حوت» كه اين به تعبير سيدناالاستاد «خير الاقوال» است كه هم قبل از ابتلا جزء «مسبّحين» بود و هم حين ابتلا خطر مرگ او را ناسي و خاطی نكرده است؛ بعد از اين تحليل نهايي كه فرمود اگر او جزء «مسبّحين» و اهل تسبيح نبود نجات پيدا نميكرد، معلوم ميشود آن هستهٴ مركزي نجات به وسيله همان ناله حال خطر است، اين ناله حال خطر كه گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ اين هسته مركزي نجات اوست، زيرا «مسبّح» بودن كه اعتراف به ظالم بودن نيست، 👈 از اينها معلوم ميشود كه آن كليد اساسي به وسيله آن اعتراف به ظلم است كه در بطن ماهي انجام گرفت. درست است كه تسبيحهاي قبلي بياثر نيست؛ اما آن بخش مهمّ تأثير به قرينه اين ذكر خاص كه ﴿إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمينَ﴾ براي آن ناله در بطن «حوت» است، چون آن تسبيحهاي قبل از «التقام» كه با اعتراف با ظلم همراه نبود لذا فرمود اگر اين كار را نميكرد ﴿لَلَبِثَ في بَطْنِهِ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾.
ميفرمايد از اينها استفتا كن! 👇 👈طبق نظري كه اينها دارند و ميگويند فرشتهها مؤنث هستند يك, فرشتهها دختران الهياند دو, از اينها سؤال كن که شما با حس و تجربه حسّي آزموديد اينها مؤنث هستند؟ اينكه نبود, دليل عقلي داريد كه اينها مؤنث هستند؟ اين هم كه نيست, برهان نقلي در يكي از كتابهاي آسماني چنين نوشته است؟ اين هم كه نيست, 👈پس در اين مقدمه كه ميگوييد فرشتهها مؤنث می باشند، دستتان خالي است؛ ميماند مطلب دوم, چه بگوييد ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾،چه بگوييد ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ﴾ و چه بگوييد ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ بايد به يكي از اين سه دليل تكيه كنيد:👈 يا حس و تجربه حسّي داشته باشيد ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ﴾ در حالي كه نيست,👈 برهان عقلي داشته باشيد ﴿أَمْ لَكُمْ سُلْطانٌ مُبينٌ﴾ اين هم كه نيست,👈 دليل نقلي داشته باشيد و در كتابي از كتابهاي آسماني نوشته شده باشد ﴿فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾ اين هم كه نيست؛ ميماند تقليد, تقليد هم كه در اصول دين, «بيّنالغي» است. اين عصاره استدلال قرآن كريم در سوره «صافات» با مشركان حجاز بود كه از راه استفتا و استعلام چه در بخش مبدأ چه در بخش معاد ميفرمايد دست اينها خالي است و فقط به تقليد بسنده كردند كه آن هم حجّت نيست و آن دو دليل؛ يعني دليل حسّي و تجربه حسّي و دليل نقلي به برهان عقلي تكيه ميكند. 👈نسبتي بين ذات اقدس الهي و بين جن قرار دادند، در حالي كه هر جا اين نسبت يا شركت مطرح است خداي سبحان ميفرمايد اين دروغ است، جنها مخلوق هستند، در برابر مسئوليتهاي خودشان بازخواست ميشوند و مانند ساير موجوداتي كه متعهّدند بايد عمل كنند، اينها بيش از اين سِمتي ندارند. و در مقام ما هم فرمود از جن و شيطان و مانند آن هيچ كاري در اداره جهان ساخته نيست، براي اينكه ما همه اينها را در صحنه قيامت حاضر ميكنيم كه بايد پاسخگوي وظايف محوّله باشند، چون آنچه را ما در عهده اينها گذاشتيم بايد انجام ميدادند. فرمود: ﴿وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ﴾؛ اينها براي پاسخگويي احضار ميشوند, پس اينها در عالَم هيچ سِمتي ندارند.
بعد از بيان عناصر اوّليه اصول دين و بيان شش قصه از قصص انبيا(عليهم السلام)، در جمعبندي نهايي به اين نتيجه رسيديم 👈 كه ايمان به خدا و قيامت و وحي و نبوّت و عمل صالح عامل نجات و كفر به اينها عامل هلاكت است. بعد درباره معرفتشناسي هم به مشركان فرمود شما حرفي كه درباره فرشتهها داريد و فرشتهها را ربّ و معبود و همچنين اينها را مؤنث و فرزندان خدا ميپنداريد، اين حرفهايتان يا بايد سند حسّي و تجربه حسّي داشته باشد يا سند عقلي داشته باشد يا سند نقلي، در حالی که هيچ كدام از اينها نيست، براي اينكه فرمود: ﴿أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِكَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ﴾ آيا شما دليل حسی داريد که اينها مونث هستند؟ که نبود؛ برهان عقلي داريد؟ كه نبود؛ ﴿فَأْتُوا بِكِتابِكُمْ﴾ دليل نقلي داريد؟ اين هم كه نبود؛ قهراً براساس وهم و خيال و پندار حرف ميزنيد. قبلاً ملاحظه فرموديد بساط مشركان بر اين بود كه اينها در تصديقشان تابع گفتههاي نياكانشان بودند و در تكذيبشان تابع انكار نياكانشان, هر چه نياكانشان گفته بودند اينها ميپذيرفتند و ميگفتند: ﴿إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلي أُمَّةٍ﴾ و هر چه آنها نگفته بودند, ميگفتند: ﴿ما سَمِعْنا بِهذا في آبائِنَا الْأَوَّلينَ﴾؛محور قبول و نكول اينها نفي و اثبات نياكانشان بود، نه برهان. بعد از اين بيان به مشركان ميفرمايد که درباره فرشتهها حرفي براي گفتن نداريد؛ اگر درباره معبود بودن و رب بودن اينها سخني داريد، اينها بندگان خدايند و حرف آنها همين است كه ما نقل ميكنيم؛ درباره وصف خداي سبحان هم شما نميتوانيد خدا را وصف كنيد كه بگوييد او ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾است يا ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ است يا ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ﴾است و مانند آن.
چه کسانی میتوانند خدا را وصف کنند ؟؟كساني ميتوانند خدا را وصف كنند كه بندگان «مُخلَص» باشند؛ بندگان مخلص كساني هستند كه با زبان الهي خدا را وصف ميكنند .خدا را چه كسي بايد وصف كند؟👇 فرمود: ﴿سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ ٭ إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخلَصينَ﴾؛ با ديدِ ملكوتي خدا مشاهده ميكنند و با زبان ملكوتي خدا, خدا را وصف ميكنند. طبق ظاهر آيه اوصافي كه اينها ميگويند باطل است و بندگان «مُخلَص» خدا ميتوانند خدا را وصف كنند؛اين ﴿إِلاَّ﴾ را غالب مفسّران استثناي منطقع گرفتند، براي اينكه بحث درباره كفّار و مشركان بود و استثناي عباد «مُخلَص» كه بالاتر از عباد «مُخلِص» هستند، از آنها استثنا منقطع است؛ لذا غالباً به خودشان اجازه دادند كه اين استثنا را استثناي منقطع بدانند و روال هم همين است، براي اينكه بحث در مشركان و كافراني است كه دهنكجي آنها در اين چهار طايفه از آيات است يا ﴿اتَّخَذَ اللَّهُ وَلَداً﴾ است يا ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ﴾ است كه قرآن نهي كرده و فرمود: ﴿أَصْطَفَي الْبَناتِ عَلَي الْبَنينَ﴾ يا ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ گفتن اينهاست يا نسبت بين «جِنّة» و «الله» دادن است كه اينها عناوين چهارگانه مضمون است . در چنين فضايي فرمود خدا از وصف اينها منزّه است، مگر آنچه بندگان «مُخلَص» وصف ميكنند. سخن از بندگان «مُخلَص» نبود استثناي عباد «مُخلَص» از مشركان و كافراني كه گرفتار وصفهاي جاهلي هستند يك استثناي منقطع است. بعد فرمود: ﴿ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ بِفاتِنينَ﴾؛👇 عابد و معبود توان آن را ندارد كه نسبت به ذات اقدس الهي و به دين خدا آسيب برساند، مگر كسي كه ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾است, ﴿صالِ الْجَحيمِ﴾است و مانند آن. سپس سخن فرشتهها را نقل ميكند كه فرشتهها خودشان را با سه وصف مشترك و اوصاف خاصّه براي هر يكي نقل ميكنند؛ آن اوصاف مشترك كه براي همه ملائكه است اين است كه ﴿وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ﴾ يك, ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾دو, ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾سه؛ هركدام از ما يك منزلت خاصّي داريم كه از آن تعدّي نميكنيم ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ﴾ما همه آماده به خدمتيم، همه صف بسته براي امتثال امر پروردگاريم و همه ما تسبيحگوي او هستيم؛او منزّه است از اينكه شريك داشته باشد، او منزّه از «اتّخاذ ولد» است, او منزّه از «اصطفاي بنات» است, او منزّه از ﴿وَلَدَ اللَّهُ﴾ است، ﴿وَ إِنَّا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ﴾ که اين كار همه ماست؛
👈اما تقسيمبندي كارها گوشهاي از آنها در همين آغاز سوره مباركه «صافات» آمده است كه فرمود: ﴿وَ الصَّافَّاتِ صَفّاً * فَالزَّاجِرَاتِ زَجْراً * فَالتَّالِيَاتِ ذِكْراً﴾,]﴿فَالْمُغِيرَاتِ صُبْحاً) آمده, ﴿النَّازِعاتِ﴾ آمده , ﴿السَّابِحاتِ﴾ آمده. اينها اوصاف خاصّي است كه زيرمجموعه ﴿فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً﴾ميگنجند اينها به اذن خدا مدبّرات امر هستند و هركدام گوشهاي از امور را دارند، بعضي كارهاي علمي دارند, بعضيها براي «احياء» هستند, بعضي براي «إماته» هستند. و بعضي براي «رزق» و مانند آن هستند؛ 👈 فرمود: ﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ﴾ـ اين جمله اسميه با اين لام ـ حتماً اينها پيروزند. پيروزند يا ﴿فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ﴾پيروزند .يا ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ﴾پيروزند .يا ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍاپيروزند. يا ﴿قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ﴾پيروزند در جريان نصرت مشترك چه در دنيا و چه در آخرت ميفرمايد👇 سرانجام پيروزي براي همه انبيا و اولياي الهي است كه آيه 51 سوره مباركه «غافر»؛ يعنی همان سوره «مومن» اين است: ﴿إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ يَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهادُ﴾، ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِين﴾؛يعني در هر پارگراف تاريخي پيروزي براي مردان با ايمان است، ممكن است در صحنهاي موقتاً آسيب ببينند؛ ولي در جمعبندي تاريخي پيروزي از آن اهل توحيد است ﴿إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذينَ آمَنُوا﴾؛هم در دنيا هم در روز قيامت. بنابراين اگر شهادتي بود، اين شهادت جزء ﴿إِحْدَی الْحُسْنَيَيْنِ﴾ است؛اما آنها چه فاتح شوند و چه كُشته شوند «احدي السيّئتين» است، اگر كشته شوند كه «اليالنار» است و اگر پيروز بشوند به حسب ظاهر هم كه ظلم مستمر است، براي آنها پيروزي يا كُشته شدن «احدي السيّئتين» است
پس آنچه فعلاً در بخشهاي نهايي سوره مباركه «صافات» مطرح است كه فرمود: ﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا﴾؛ 👈يعني قضا و قدر ما, مصوّبه ما اين است كه انبيا منصور باشند ﴿وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ * وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ﴾؛ حالا ﴿وَ مَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ﴾، ﴿جُنُودَ رَبِّكَ﴾ اختصاصی به فرشته ها ندارد؛ مردان الهی که در ميدان های مبارزه عليه کفر می جنگند، اينها هم جنود الهی هستند، بعد فرمود: ﴿فَتَوَلَّ عَنْهُمْ﴾ حالا که حرف اثر نمی کند به جايي رسيدند که خودشان می گويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْوَاعِظِينَ﴾. ﴿وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ﴾ را هم تكرار فرمود با تفاوتي كه در ﴿أَبْصِرْهُمْ﴾ هست و در جمله دوم «هم » نيست، 👈اين را تكرار ميكند تا يك تسلّي باشد براي وجود مبارك پيغمبر از يك سو و تهديد باشد براي آنها از سوي ديگر, بعد فرمود: ﴿سُبْحانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾؛ اينها «الله» را با داشتن شريك, با داشتن فرزند, با «اتّخاذ ولد», با «اصطفاي بنات»اينها وصف ميكردند . براي اينكه روشن شود انبيا پيروز هستند و حرف اينها, دين اينها, مكتب و روش و منش اينها پيروز است فرمود ﴿وَ سَلامٌ عَلَي الْمُرْسَلينَ﴾ كه با سلامت رسالت را به پايان بردند 👈﴿وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾، اين «حمد» گاهي در اول سوره است؛ نظير حدود پنج يا شش سوَر قرآني كه قبلاً گذشت؛ يكي سوره مباركه «فاتحة الكتاب»بود، چند سوره بود كه اوّلشان «حمد» بود كه مُصدّر به «حمد» است و چند سوره هستند كه مختوم به حمد می باشند؛ نظير «صافات» و مانند آن كه در آخر آنها «حمد» است و بعضي از سوَر هستند كه وسط آنها «حمد» است؛ نظير آيه ده سوره مباركه «يونس» که فرمود: ﴿دَعْواهُمْ فيها سُبْحانَكَ اللَّهُمَّ وَ تَحِيَّتُهُمْ فيها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾؛
|