رتبه: Advanced Member
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
خلاصه تفسير سوره نمل ايت اله جوادي آملي
سوره نمل اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ (1( آنچه از سوره مباركه «فرقان» شروع شده بعد «شعراء» بعد هم «نمل» بعد هم سوره مباركه «قصص» كه در پيش است همه اين سوَر، مُصدّر به تكريم قرآناند اين قدر مشترك اين چند سوره است البته برخي از ساير سوَر هم نظير سوره «حجر» آن هم مصدّر به همين مطالب است اما اين چهار سوره كه در كنار هماند مصدّر به عظمت قرآناند. در سوره مباركه «فرقان» آيه اوّلش اين است: تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً. در سوره مباركه «شعراء» اوّلش اين است: طسم تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ. در سوره مباركه «نمل» كه محل بحث است فرمود: طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ در سوره مباركه «قصص» كه به خواست خدا در پيش است فرمود: طسم تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ. فرمود: طس. اين حروف مقطّع كه در سوَر قرار گرفت كه بحث مبسوطش در همان اول سوره مباركه «بقره» گذشت چند قسمتاند بعضيها به تنهايي يك آيهاند نظير آنچه در سوره مباركه «شعراء» گذشت كه آيه اوّلش همان طسم است برخيها جزء آيه اوّلاند نظير آنچه در اين سوره. «نمل» مطرح است كه فرمود: طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ. كه جزء آيه اُولاست بعضيها دو آيهاند نظير حم عسق. يكي آيه اول است يكي آيه دوم. فرمود: طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ. اين . تِلْكَ كه مؤنث است براي اينكه . آيَاتُ. مؤنث است بر خلاف ذلِكَ. كه اشاره به كتاب است الم ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ. آن ذلِكَ. كه اشاره به دور است اين .تِلْكَ. هم كه اشاره به دور است ناظر به بعيد المنال بودن و رفعت منزلت و مقام آيات قرآن كريم و كتاب الهي است با اينكه گفته ميشود .هَذا كِتابٌ. از اين جهت كه انسان در خدمت آن است گفته ميشود .هذا. و از آن جهت كه منزلت رفيعي دارد ميفرمايند تِلْكَ. يا ذلِكَ. گاهي در نامگذاري اين فقط قرآن مطرح است گاهي كتاب مطرح است گاهي قرآن و كتاب باهم مطرح است آنجا كه گفته شد الم . ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ. آنجا فقط سخن از كتاب است از قرآن سخني به ميان نيامده گاهي سخن از قرآن است كتاب ذكر نميشود گاهي جمع بين كتاب و قرآن است مثل اينجا و مثل آيه سوره «حجر» در مواردي كه جمع بين قرآن و كتاب است گاهي كتاب مقدّم بر قرآن ذكر ميشود كه در سوره «حجر» آمده گاهي قرآن قبل از كتاب ذكر ميشود كه در محلّ بحث آمده. در اول سوره «حجر» دارد الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُّبِينٍ. كه قرآن بعد از كتاب ذكر شده اما در سوره. «نمل» كه محلّ بحث است فرمود: تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ. خب اول قرآن هست بعد كتاب, جريان قرآن نظير الواح موساي كليم نيست كه به صورت لوح و كتابِ نوشته نازل شده باشد اول اين معارف در قلب مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است كه .بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ بعد هم فرمود: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ . عَلَي قَلْبِكَ. بعد هم فرمود: وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي . إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي . بعد حضرت املاء ميفرمود و حضرت امير(سلام الله عليه) و ساير كَتبه وحي مينوشتند ميشد كتاب, پس اول قرآن است «قَرأ» خواندن «جَمَع» و مانند آن است بعد به صورت كتابت در ميآيد گرچه حرف «واو» براي ترتيب نيست ولي تقديمِ ذكري ناظر به آن است كه اول قرآن است بعد كتاب. در سوره. مباركه «شعراء» فقط كتاب ذكر شده .تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ. براي اينكه آنچه فعلاً در دست مسلمين است كتاب است قرائتي در كار نيست و تلاوتي در كار نيست كه وجود مبارك پيغمبر(ص) قرائت بكند تلاوت بكند اما «قَرأ» به معناي «جَمَع» كه همين باعث شده است كه اجزاي منسجم او به صورت يك كتاب در بيايد او البته هميشه هست لذا ميشود گفت .قُرآنٌ مُبِينٌ. اينكه در سوره «نمل» كه محلّ بحث است اول كلمه قرآن آمده بعد كتابِ مبين براي آن است كه آن نظم طبيعي رعايت بشود اما در سوره مباركه «حجر» كه اول كتاب است بعد قرآن آنجا گفتند آن قرآن عطف بيان است نه وصف. وقتي عطف بيان شد آن وقت مُبيِّن كتاب است مفسّر كتاب است از اين جهت ميتواند بعد از او ذكر بشود بدل نيست وصف نيست براي اينكه عطف بيان است. تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ. اين كتاب و همچنين مبين نكره ذكر شده است براي اينكه تنوينها, تنوينهاي تفخيم و تعظيم است اين تنوين مُبينٌ تنوين .كِتابٌ اينها نشانه تفخيم مسئله است نشانهاش آيه شش همين سوره است كه فرمود: وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ. اين گونه از تنوينها كه براي تفخيم و تعظيم است نيازي ديگر به الف و لام نيست با آن فخامت و عظمتي كه از اين تنوينها استفاده ميشود. اين سوره هم چون در مكه نازل شد قسمت مهمّش بيان حقيقت قرآن است از نظر اضلاع سهگانه اين مثلث كه مبدأ نزول اين كتاب كيست؟ مهبط اين كتاب كيست؟ و خود اين كتاب چيست؟ مبدأ نزولش حكيمِ عليم است مهبطش هم رسول امين(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است خودش هم كه كتاب است و نور است و مبين است و هدايت است و بُشرا است و امثال ذلك كه الآن اوصاف آن را دارد ذكر ميكند مبدأ فاعلي را ذكر ميكند مبدأ قابلي را ذكر ميكند نظام داخلي را هم ذكر ميكند اين گونه از عناصر را هم در صدر اين سوره ذكر ميكنند هم در آيات پاياني اين سوره؛ آيات پاياني اين سوره از آيه 89 شروع ميشود تا 93 كه مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ. در آيه 92 دارد فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ كه اين از باب ردّ العجر الي الصدر، بخش پاياني سوره به اول برميگردد كه اين برگشتش به صدر سوره است اين باعث حُسن خروج از اين سوره است كه معلوم ميشود محور اصلي اين سوره چيست.
بشارت به مومنین در اين بخش نام مؤمنين را برد فرمود: هُديً وَبُشْرَي لِلْمُؤْمِنِينَ .با اينكه اين كتاب هُديً لِلنَّاسِ. است اختصاصي به مؤمنين ندارد. اين براي آن است كه مؤمنين بهره بيشتري ميبرند اين يك جهت يا نه, نه تنها مؤمنين بهره بيشتري ميبرند از اين جهت فرمود: هُديً لِلْمُتَّقِينَ. براي اينكه هدايت زائد را هم اينها ميبرند نه اصلِ هدايت و بهرهبرداري براي اينها باشد. اگر فرمود: إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً. اينها معلوم ميشود پيشگاماناند هم اينها بهره ميبرند ديگران يا بهره نميبرند يا اگر بهره بردند بعد از اينها هستند و هم اينها روزانه در ترقّياند كه زَادَتْهُمْ إِيمَاناً. ديگران اينچنين نيستند لذا اين .هُديً. و بُشْرَي. هر دو متعلّق به «مؤمنين»اند عليالتنازع يعني اين لِلْمُؤْمِنِينَ. متعلّق به .هُديً و بُشْرَي است مؤمنين كسانياند كه ... الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ بين عقيده سالم و اقرار زباني و عملِ اركاني جمع كرده باشند. جريان عقيده كه با ايمان مطرح شد. مهمترين عمل دو بخش است يك بخش رابطه با خداست كه از آن با يُقِيمُونَ الصَّلاةَ. ياد شده است يك بخش هم رابطه با مردم است كه مسائل مالي و حقوق مالي را ادا ميكند كه به عنوان يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ. مطرح شد اين را بارها ملاحظه فرموديد كتاب چون حكيم است فرمود: وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ يك مطلب و دين, صلات را به عنوان عمود مطرح كرده است كه «الصلاة عمود الدين» دو مطلب, لذا قرآن كريم هر جا سخن از نماز به ميان ميآورد مسئله اقامه نماز است سخن از قرائت نماز نيست. درباره قرآن و تلاوت و قرائت و اينها مطلب ديگر است اما وقتي دين بنا شد نماز را ستون بداند خب ستون را كه نميخوانند ستون را اقامه ميكنند. فرمود: يُقِيمُوا الصَّلاةَ., أَقِيمُوا الصَّلاَةَ,أَقِمِ الصَّلاَةَ وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ. چه به صورت فعل ماضي چه مضارع چه امر چه وصف همه سخن از اقامه است كه با عمود بودن دين هماهنگ باشد آنجا كه دارد صَلَّي. و مانند آن, آن موارد هم به معناي اقامه صلات است خب اگر كسي ستون دين را نگه داشت اين خيمه را به پا داشت زير اين خيمه ميرود و حكم اين خيمه را رعايت ميكند كه مسئله زكات هم مطرح است اهميت مطلب باعث شد كه اين كلمه هُمْ. دو بار تكرار بشود در يك جمله كوتاه، فرمود: وَهُم بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ. چون هيچ چيزي به اندازه ايمان به آخرت ضامن اجرا نيست حتي مسئله توحيد، خب بالأخره خدا هست خب خدا هست را اين مشركين هم قبول داشتند ديگر خدا هست ولي ما هم در برابر خدا مسئول هستيم يا نه يك سؤال و جوابي هست يا نه؟! ميگويند نه, تا مسئله معاد نباشد مسئوليّت انسان نباشد احكام دين ضامن اجرا ندارد اين همه مشركيني كه در عالم بودند اينها خدا را كه قبول داشتند اصرار قرآن كريم بر جريان معاد اين است كه بسيار خب, همين خدا روزي از شما سؤال ميكند يا نميكند شما در برابر خدا مسئول هستيد يا نيستيد ميگويند نه, ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ. يعني چه وقتي انسان مُرد, مُرد ديگر, اصرار قرآن در يك جمله كوتاه با تكرار كلمه .هُمْ. نشان ميدهد اين آقايان به قيامت معتقدند چون همين اعتقاد به قيامت است كه ضامن اجراست ديگر. وَإِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ ..
چون سوره مباركه «نمل» در مكه نازل شد و عناصر محوري سوَر مكّي اصول دين است و مهمترين بخش آن بعد از توحيد جريان وحي و نبوّت است ذات اقدس الهي جريان وحي و نبوّت و قصص انبيا را با اين جمله شروع ميكند كه اين بحثهايي كه در اين سوره مطرح است تو اين را از كسي نشنيدي از كتابي هم نخواندي از علماي بنياسرائيل فرا نگرفتي از تورات و انجيل نقل نميكني بلكه إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ تمام اين حرفها را كه به نام قرآن كريم است از نزد ذات اقدس الهي كه حكيمِ مطلق و عليمِ محض است تلقّي ميكني پس جريان درس و بحث نيست سخن تلقّي و علم است كه شهود است و اين شهود هم از لدن و نزد و حضور خداي سبحان است كه ميشود علم لدنّي و خدا هم حكيمِ مطلق است و عليمِ محض پس تمام اين حرفهاي شما حق است و صدق است بلا كذبٍ از جايي هم نگرفتيد درست است كه آن تورات و انجيل كه اصل است [و تحريفشده نيست] حق است ولي تو از آنجا نقل نميكني در سوره مباركه «نمل» كه محلّ بحث است قصّه پنج پيامبر(عليهم السلام) را به عنوان نمونه ذكر ميكند قصه حضرت موساي كليم هست داوود هست سليمان هست صالح هست و لوط(سلام الله عليهم) اين قصص انبيا را به اين صورت ذكر ميكند كه مناسب با وضع آن روز مردم حجاز بود. بعد از اينكه فرمود: إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ. از جريان موساي كليم(سلام الله عليه) شروع ميكند. قصّه موساي كليم دهها بار در قرآن كريم آمده نام مبارك آن حضرت بيش از صد بار [129 بار] در قرآن آمده در هر بخشي گوشهاي از قصّههاي مبسوط آن حضرت ذكر شده
اما آنچه فعلاً در سوره «نمل» است آيه هفت اين است: إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَاراً سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ وجود مبارك موساي كليم بعد از اينكه با فرزند شعيب(سلام الله عليه) ازدواج كرد از مدين به طرف مصر حركت ميكردند خودش بود و همسرش تعبير به «اهل» فرمود بعد هم چهار ضمير جمع آورد براي اينكه فرمود: .إِذْ قَالَ مُوسَي لأَهِلِهِ. اين «اهل» ممكن است مفرد باشد يعني امرأئه او ممكن است همراهان او باشد يعني با امرأئه كه جمع باشد اما اين چهار ضمير جمع نشان ميدهد كه عدّهاي همراه وجود مبارك موساي كليم بودند يكي .سَآتِيكُم است دوم أَوْ آتِيكُم است سوم لَّعَلَّكُمْ است چهارم تَصْطَلُونَ اين چهار ضمير جمع نشان ميدهد كه همراهاني هم داشتند حالا يا از خود امرأئه به اهل تعبير شد و چون از امرأئه به اهل تعبير شد به مناسبت اين تعبيرِ لفظي چهار ضمير جمع آورده شده يا نه, واقعاً عدّهاي غير از همسر حضرت موسي(سلام الله عليه) در خدمت آن حضرت بودند كه اين چهار ضمير جمع بعد از كلمه «اهل» آمده. وجود مبارك موساي كليم از شرق مصر يا از شمال شرقي مصر از مدين حركت كردند بيايند به طرف مصر خب شب شد راهبلد نداشتند هوا هم سرد بود از اين كلمه اِصطلا و گرم شدن معلوم ميشود كه احساس برودت و سردي ميكردند و احتياج داشتند كه گرم بشوند و راهبلدي اينها را هدايت كند وقتي كه از دور وجود مبارك موساي كليم اين آتش را ديد نفرمود «أبصرتُ» فرمود: .آنَسْتُ اين آنَسْتُ يعني «أبصرتُ شيئاً لي به اُنس» چيزي را من ديدم كه باعث اُنس و آرامش من ميشود درست است كه آنَسْتُ را به «أبصرتُ» تفسير كردند اما هر اِبصاري, ديدن هر چيزي اِيناس نيست. ايناس, ديدن چيزي است كه باعث انس باشد يعني در حالت ضرورت, مشكل آدم را حل كند. اينها كه همراهان حضرت موساي كليم بودند كه چهار جا از اينها به ضمير جمع ياد كرد هيچ كدام نديدند فقط وجود مبارك موساي كليم ديد كه گفت: إِنِّي آنَسْتُ نَاراً . سرّ اينكه اين كلمه آتِيكُم. تكرار شده است كه فرمود: سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ (يك) أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ (دو) براي آن است كه اميد دو چيز داشت اينها هم با هم فرق ميكند چون با هم فرق ميكند اين فعل تكرار شده اين دو خواسته يك جامع مشترك دارند لذا در برخي از آيات و سوَر يك بار كلمه «آتي» ذكر شده است به لحاظ آن جامع مشترك, خصوصيتهاي مميّزه دارند كه باعث شد اين كلمه «آتي» تكرار بشود. در اينجا اين كلمه «آتي» تكرار شد فرمود: سَآتِيكُم مِّنْهَا از آن ناري كه ديدند بِخَبَرٍ بالأخره آنجا آتشي هست يك عدّه آتش روشن كردند راهبلدند يا دامداران اين منطقهاند يا راهداران اين منطقهاند, بالأخره از آنها ميپرسم خبري ميگيريم كه راه كجاست اگر هم كسي را نيافتم آنها آتش روشن كردند به دنبال كارشان رفتند يك مقدار آتش ميآورم كه شما گرم بشويد جمع هر دو خواسته ممكن است ولي بالأخره اگر هر دو نشد احدالأمرين حاصل ميشود. اهميّت موضوع باعث شد كه ذات اقدس الهي وضع اين نار را روشن كند (يك) اين نار در كجا و از كجا تلألؤ داشت (دو) و آن جايي كه محور اين نار بود در كدام بخش از وادي قرار داشت (سه) و اين نار چه ناري بود (چهار) اين خصوصيّات را يكي پس از ديگري ذكر ميكند ميفرمايد: فَلَمَّا جَاءَهَا وقتي وجود مبارك موساي كليم به حضور اين نار آمد نُودِيَ . اينجا ديگر فعل, فعل مجهول است چون هنوز مسئله ربوبيّت و الوهيّت و متكلّم كيست و اينها روشن نيست . نُودِيَ اول ندايي شنيد, چه چيزي شنيد؟ شنيد آگاه باش كه اين نار, نار عادي نيست كه تو مقداري نار بگيري بروي نزد بچهها گرم بشوي از آن قبيل نيست . أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ. برخيها در درون اين آتشاند اما مباركاند (يك) وَمَنْ حَوْلَهَا آنها كه اطراف اين نارند كه يكي از آنها خود شمايِ موسي هستي الآن به مقام بركت رسيدي (دو) و آن كه اين حرفها را ميزند و آن كه فيض او و لطف او در نار ظهور كرده است و آن كه تو را منشأ بركت كرده است از هر توهّم و تخيّل مادّي منزّه است وَسُبْحَانَ اللَّهِ. آن الله .رَبِّ الْعَالَمِينَ است. اين سُبْحَانَ اللَّهِ همان ندايِ آن منادي است نه حرف موساي كليم .اين صحنه را ذات اقدس الهي ترسيم كرد خب چه شد؟ فرمود آن صدايي كه شنيد بُورِكَ مَن فِي النَّارِ. بود و مَنْ حَوْلَهَا. بود و سُبْحَانَ اللَّهِ. بعد اين جملهها را كه شنيد اين كلمات نوراني را هم شنيد يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. شنيد كه گويندهاي وجود مبارك كليمِ حق را صدا ميزند ميفرمايد: يَا مُوسَي. با إِنَّهُ كه مؤثّر در تأكيد است .إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ. اسم و اوصاف را بعد از أَنَا. ذكر فرمود. فرمود: . يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ تا حال در مكتب شعيب(سلام الله عليه) اين حرفها را شنيدي اما آنچه الآن در اينجا مشاهده ميكني منم كه نام من الله است وصف من عزيز حكيم است يَا مُوسَي إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ.
أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً.... تعبير قرآن كريم درباره اين عصا اين است كه وقتي كه انداخت هِيَ ثُعْبَانٌ مُبِينٌ. بود يا حَيَّةٌ تَسْعَي بود در بخشي از تعبيرات, نظير همين آيه كه . أَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّي مُدْبِراً. وقتي اين چوب را انداخت اين گويا يك مار كوچك شد «جانّ» يعني آن مار كوچك خيلي خزنده كه جست و خيز دارد خب اين با ثُعبان مبين سازگار نيست. برخيها خواستند بگويند كه اين عصا در چند حالت به چند صورت در آمد در كوه طور يك مار كوچك بود در هنگام ارعاب فرعون ثُعبان مبين شد لذا اختلاف تعبير براي اختلاف حالات اين عصاست لكن اين تام نيست همان طوري كه سيدناالاستاد به آن اشاره فرمودند براي اينكه اگر عبارت اين بود عصا را انداخت و جانّ شد ـ جانّ يعني مار كوچك خيلي پر جست و خيز ـ اگر تعبير اين بود ممكن بود حمل بشود بر اختلاف مورد اما تعبير به صورت تشبيه است فرمود اين مار گويا شبيه جانّ بود شبيه مار كوچك ـ مار كوچك خيلي پر جست و خيز است ـ يعني با اينكه بدنه سنگيني دارد از نظر سرعت حركت و جست و خيزي مثل مار كوچك است خب اگر واقعاً آنجا مار كوچك بود كه تشبيه نميكرد به مار كوچك نميفرمود: كَأَنَّهَا جَانٌّ. معلوم ميشود همان مار بزرگ بود و از نظر جست و خيزي مثل مار كوچك بود موساي كليم ترسيد خب اوّلين بار است ديگر, اوّلين بار است كه وجود مبارك موساي كليم ميبيند چوبي به صورت اژدها در آمده خب جاي ترس دارد اين يك ترس مذمومي كه نيست از آن صحنه فرار كرد وَلَّي مُدْبِراً. به طرف پشت حركت كرد وَلَمْ يُعَقِّبْ. دوباره برنگشت اين تأكيد فرار است .وَلَّي مُدْبِراً وَلَمْ يُعَقِّبْ اين تمام شد ندا آمد .يَا مُوسَي لاَ تَخَفْ اين نترس يك امر تكويني است كه امنيت را ايجاد كرد و رعب را برداشت فرمود نترس, چرا؟ برهان مسئله اين است: چون پيامبران نزد من نميترسند يعني تو رسولي. رسولان نزد من نميترسند اين كبرا, پس تو هراسي نداري اين نتيجه. فرمود: لاَ تَخَفْ. چرا ؟ إِنِّي لاَ يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ. يعني «أنت مرسل و لا يخاف لديّ المرسلون فأنت لا تخاف». فرمود: إِلَّا مَن ظَلَمَ . در محضر ما مرسلين كه نميترسند .غير مرسلين اگر گناه كردند ميترسند ولي براي پرهيز از خوف راه توبه باز است پس مرسلين نميترسند تائبين هم نميترسند يعني راه براي نجات از خوف باز است الاّ كسي كه ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً. يعني بَدَّل بعد از كار, كاري را كه اگر انجام بدهد ميشود حُسن بعد از اينكه معصيت كرد ظلم كرد اگر توبه كرد .فَإِنِّي غَفُورٌ رَّحِيمٌ. آن وقت كسي كه مورد مغفرت و رحمت شد ديگر خائف نيست. اين يك معجزه بود به عنوان عصا, ﴿ ید بیضاء دومین معجزه حضرت موسی کلیم سلام الله﴾ معجزه ديگر فرمود: وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ. دستت را در جَيْب و در گريبان بگذار و بيرون بياور تا معلوم بشود مثل ماه ميدرخشد.وَأَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضَاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ اين دو معجزه در كنار معجزاتي كه مجموعه اينها نُهتاست اين معجزات را بگير و به طرف فرعون و قومش برو
فِي تِسْعِ آيَاتٍ إِلَي فِرْعَوْنَ وَقَوْمِهِ. براي اينكه اينها از راه راست منحرف شدند «فَسَق» يعني «خَرج عن الطريق السويّ» برو اينها را هدايت كن. فرمود اين آيات، شفاف و روشن است. يك وجه درباره اين معجزات است يك وجه درباره داوريهاي بيجاي آنها. خداوند درباره اين آيات و معجزات فرمود: .فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً. يعني آيات روشن و شفاف آن معجزهاي كه به حس بيايد شفاف و روشن باشد از آن به عنوان معجزه مبصره ياد ميشود تعبير قرآن درباره اين معجزات حسّي و شفاف و روشن اين است كه اينها آيات مبصرهاند اينها بصائرند. در قبال اين آيات مبصره در قبال اين بصائر آنها ميگويند اين سِحْرٌ (يك) مُبِينٌ (دو) يعني سحرِ روشن است روشن است كه سحر است خب معجزه را سحر دانستن, نهايت لجاجت است ديگر. فرمود ما اين آيات مبصره را آورديم اين بصائر را آورديم .فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ (يك) مُبِينٌ (دو). منشأ اين چيست. اين كار كه خب كار قبيحي است ظلم است, ظلم است براي اينكه انكار حق است, قبح فعلي دارد براي اينكه انكار حق است ميشود ظلم, قبح فاعلياش چيست چرا اينها اين حرف را ميزنند يك معجزه را ميگويند سِحر يك معجزه حسّي را ميگويند سِحر روشن، چرا اين حرف را ميزنند فرمود: وَجَحَدُوا بِهَا.... فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ آيَاتُنَا مُبْصِرَةً قَالُوا هذَا سِحْرٌ (يك) مُبِينٌ (دو). منشأ اين چيست؟ اين كار كه خب كار قبيحي است ظلم است, ظلم است براي اينكه انكار حق است, قبح فعلي دارد براي اينكه انكار حق است ميشود ظلم, قبح فاعلياش چيست چرا اينها اين حرف را ميزنند يك معجزه را ميگويند سِحر يك معجزه حسّي را ميگويند سِحر روشن، چرا اين حرف را ميزنند فرمود: وَجَحَدُوا بِهَا. انكار كردند در حالي كه وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ. اينها دو صفت داشتند يكي انكار است يكي يقين با اينكه يقين دارند انكار كردند انكارشان ظلم است يقين داشتنشان كه با يقين اين ظلم را مرتكب شدند نشانه اعتلا و بزرگبيني و بزرگيطلبي و برتريخواهي و اينهاست منشأ ظلم عالمانه و متيقّنانه همان برتريطلبي است بنابراين آن انكار, ظلم است با استيقان كه اين «الف» و «سين» و «تاء» آن مبالغه در يقين را ميرساند مثل انسان مستكبر كه شديدتر از متكبّر است با استيقان انكار كردند منشأش بزرگبيني و عَلاَ فِي الأَرْضِ و امثال ذلك است.اين همه علم در عالم هست آنكه مشكل را حل ميكند ايمان است انسان بعد از اينكه فهميد كاملاً ميتواند ايمان بياورد كاملاً ميتواند ايمان نياورد زيرا بين نفس و ايمان, اراده فاصله است. وجود مبارك موساي كليم فرمود براي تو صددرصد روشن شد كه اينها معجزه است اينها قبول نكردند خدا هم ميفرمايد: وَجَحَدُوا بِهَا اما نه «تَيَقَّنَت» .وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ چرا؟ چون .عُلُوّاً تمام مشكل به سبب همان عُلُوّاً است بنابراين اگر شيطان كسي را در بخش انگيزه يعني عقل عملي كه «ما عُبِد به الرحمن واكتسب به الجِنان» به بند كشيد و زنجيري كرد خب اين تابع شيطان است. فرمود اين كارها را انجام بده و برو به طرف فرعون رفت بعد فرمود: فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ. پايانش هم ببين. در اين سوره براي اينكه روشن بشود پايان مفسدين چه خواهد بود جريان حضرت داوود و سليمان و بخشي از انبيا را نقل ميكند فرمود: .وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ عِلْماً.. اين تنوين عِلْماً براي تفخيم و تعظيم است يعني علم ويژهاي ما به اينها داديم گرچه خب اصلِ علم را خداي سبحان به خيليها داده است اما علم ويژهاي كه مربوط به اين دو پيامبر بزرگوار است با كلمه عِلْماً يعني با اين تنوين خاص بيان كرد. وَقَالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَي كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ. اينها شاكرانه عرض كردند خدايا تو را شكر ميكنيم كه اين علم ويژه را به ما دادي ما را تنها بر بندگان كافر و منافق و ملحد و امثال ذلك برتري نداد آنها كه حساب ديگري دارند ما را بر بسياري از بندگان خاصّ خودش برتري داد چون خدا فرمود: يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ.. خداي سبحان مؤمنان عالِم را انبيا را و مانند آن را كه از علم خاص برخوردار كرد برتري داد يك علم خاص به ما داد كه مايه فضيلت ما بر ديگران شد ما بايد بيش از ديگران شاكر باشيم . در جريان قصّه سليمان(سلام الله عليه) دو جا كلمه كُلِّ شَيْءٍ. آمده اين معلوم ميشود كُلِّ شَيْءٍ. مقطعي و موسِمي است نه كُلَّ شَيْءٍ. وجود مبارك سليمان فرمود خدا كلّ شيء را به ما داد يعني براي اداره حكومت اين منطقه هر چه لازم بود به ما داد به آنجايي كه مربوط به حكومت حضرت سليمان نيست مربوط به آسمان است مربوط به منطقههاي ديگر است كه كاري ندارد يا درباره ملكه سبا دارد .أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ. اين كلمه شَيْءٍ. آمده كلمه .كُلِّ. هم آمده يعني آنچه لازمه. اداره مردم يمن بود اين ملكه سبا داشت نه اينكه .أُوتِيَتْ مِن كُلِّ شَيْءٍ, كُلِّ شَيْءٍ. نظير .كُلَّ شَيْءٍ. سوره مباركه «فصلت» باشد كه . أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ بنابراين اين كُلِّ شَيْءٍ كه در موارد گوناگون در قرآن كريم آمده همه جا به يك معنا نيست در اينجا هم يعني آيه شانزده سوره مباركه «نمل» كه دارد وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ وَقَالَ يَا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَأُوِتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ اين كُلِّ شَيْءٍ. يعني .كُلِّ شَيْءٍ. كه بتواند كشور را اداره كند. ﴿. وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ..﴾ در جريان ارث مستحضريد كه نبوّت ارثي نيست مال هم درست است كه ارثي است اما ارثِ مال هم چيزي نيست كه خدا در قرآن به صورت وحي بيان كند خب هر پسري از پدرش مال را ارث ميبرد نه مسئله نبوّت است چون نبوّت ارثي نيست نه مسئله مال است چون مال را هر پسري از پدر ارث ميبرد اما سلطنت و مديريت و اداره كشور و اينها در بين فرزندان داوود به سليمان(سلام الله عليه) رسيد كه فرمود: وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُدَ. پس ارث, ارث نبوّت نيست چون نبوّت ارثي نيست نبوّت كسبي نيست .اللهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ. مال, ارثي است اما نيازي به وحي نيست براي اينكه هر پسري از پدر ارث ميبرد اما مسئله مديريت و حكومت بر پرندهها و حكومت بر حيوانات و حكومت بر كلّ جامعه اين يك مقام ويژهاي است كه قابل ارث است.
﴿وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ﴾ مفصّلترين قصّه سليمان(سلام الله عليه) در همين سوره «نمل» را بيان فرمود. ميفرمايند: وَحُشِرَ لِسُلَيْمَانَ جُنُودُهُ گرچه اينجا به صورت فعل مجهول ذكر فرمود ولي حاشرش خود خداست كه فرمود ما همه اينها را جمع كرديم در حكومت سليمان و در دور او منظّماً اينها را اداره كرديم. جنود و لشكريان و ارتشيان و سپاهيان سليمان سه صنف بودند .مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ وَالطَّيْرِ. اين سه صنف را اول ذكر كردند گفتند چرا جن اول ذكر شد براي اينكه تسخير جن و احضار جن و حكومت بر جن خيلي دشوار است لذا اين امر صعب و دشوار را اول ذكر فرمود, دشواريِ حكومت بر طير بيش از دشواري حكومت بر انسان است چون حكومت بر انسان تقريباً يك امر عادي است طير بسيار دشوارتر از انسان تحت اداره قرار ميگيرند لكن اين را آخر ذكر كرد براي اينكه جن و انس با هم تناسبي دارند اگر ميفرمود «حُشر لسليمان جنوده مِن الجن و الطير و الانس» اين ناهماهنگي احساس ميشد جن و انس غالباً كنار هم ذكر ميشوند . آنگاه بحث در سه فصل قرار ميگيرد بخشي مربوط به حشر جن بخشي مربوط به حشر انس بخشي مربوط به حشر طير كه اينها چه كار كردند وظيفهشان چه بود ارتباطشان با سليمان چه بود توبيخ و پاداششان چه بود اينها را تا آنجا كه لازم باشد ذكر ميفرمايد. اينها توزيعشدهاند هر كدام سر جاي خودشان هستند حالا برخي از قصص را دارد ذكر ميكند اينها عبوري از فضا ميگذشتند كيفيت سير وجود مبارك سليمان را هم قرآن مشخص فرمود كه غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ. يعني بامداد راه يك ماهه را ميرفتند عصر راه يك ماهه را ميرفتند در صبح, غُدوه, بامداد وقتي حركت ميكردند به اندازه راه يك ماه را ميرفتند آن روزها كه ديگر جريان هواپيما و امثال ذلك مطرح نبود تا ذات اقدس الهي اين وضع را ذكر كند گاهي ميفرمايد سرعت است و بُطيء است و امثال ذلك ولي براي رفع نيازها و اينها چون سركشيكردن بود ديگر لازم نبود كه خيلي سريع عبور كنند فرمود اين بادها, سليمان(سلام الله عليه) را صبح به اندازه راه يك ماه ميبرد حضرت سركشي ميكرد عصر هم به اندازه راه يك ماه ميبرد حضرت سركشي ميكرد غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ.اينها در يكي از برخوردها و سركشيها به وادي مورها رسيدند وادي يعني درّه وقتي كه كوه باشد بارانهاي تند بيايد در سينه اين كوه شكافي پيدا ميشود تا دامنه اين كوه اين را ميگويند وادي گاهي هم ممكن است در يك شيب ملايم وادي پيدا بشود درّه پيدا بشود آنجا كه كوه نيست ولي يك شيب ملايم باشد باز درّه پيدا ميشود اين وادي يعني درّه تعبير به عَلَي. هم براي همين است كه وجود مبارك سليمان از بالا داشتند حركت ميكردند و سركشي ميكردند وقتي هم كه پايين آمدند از آغاز درّه كه قسمت برجسته است اشراف پيدا كردند حركت كردند تا به پايين درّه كه جاي مورچهها بود پس به هر دو تقرير خواه به سبب اينكه از بالا عبور ميكردند تعبير عَلَي. درست است خواه حالا كه زمين آمدند براي اينكه از بالاي درّه تا پايين درّه بيايند چون اشراف دارد تعبير عَلَي. درست است وگرنه عبور را نميگويند «علي» ميگويند «ب» مثلاً«مَرَرْتُ بِه» يا رسيدم «إليه» قَالَتْ نَمْلَةٌ. كه مسئوليّتي مثلاً داشت به ساير مورچهها چنين گفت .قَالَتْ نَمْلَةٌ يَا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاكِنَكُمْ. برويد در لانههايتان براي اينكه لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ اين نيروهاي فراوان كه دارند ميآيند ممكن است در اثر غفلت و عدم توجّه شما را زير دست و پا لِه كنند اين احساس كرد كه وجود مبارك سليمان و جنودش عالماً عامداً كسي را زير نميگيرند ولي اين جمعيّت همهشان كه معصوم نيستند ممكن است در اثر غفلت و عدم توجه موري را زير بگيرند اين نصيحت و راهنمايي نَمله بود نسبت به ساير انمله و مورچهها .لاَ يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَانُ وَجُنُودُهُ.. در حالي كه اينها غفلت دارند يعني عالماً و عامداً اين كار را نميكنند ولي ممكن است كه غفلت داشته باشند اما حالا اينكه نمله به ساير مورچهها گفت شما برويد در لانههايتان براي اينكه جلال و شكوه سليمان را نبينيد و مثلاً به جاي شكر نعمت, كفران نعمت دامنگيرتان نشود اين حرفها مقداري اثباتش آسان نيست.
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِّن قَوْلِهَا .... حضرت سلیمان از گفتار او تبسمی کرد و خندید و گفت: پروردگارا! مرا بر آن دار تا نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته ای شکر کنم و عمل صالحی که می پسندی انجام دهم، و مرا به رحمت خویش در جمع بندگان شایسته ات درآور صدای این مورچه را ذات اقدس الهی به وسیله باد به گوش سلیمان (ع) رساند، حضرت سلیمان از قدرتی که خدا به او داده شاکرانه لبخند زد و فرمود: خدا را شاکریم به اینجا رسیدیم که اگر موری بخواهد از حکومت ما گلایه ای داشته باشد ما آن را میشنویم، و حکومت ما هم طوری است که به موری هم آسیب نمیرساند، و اگر آسیبی هم برسد در اثر غفلت است. سپس عرض کرد: خدایا آنچه که مربوط به علم بود که دادی (علمنا منطق الطیر)، بخشهای حکومت وسیاست و اداره جامعه را هم تأمین کردی، یعنی وحی علمی (مثل این که به انبیا و اولیا در باره علوم غیب، احکام و شرایع، حلال و حرام، اصول و فروع دین وحی میشود) را عطا کردی، یک وحی عملی (الهام عملی) را هم عطا کنید، مصداق (و أوحینا إالیهم فعل الخیرات/ انبیا73) است، کاری به علم ندارد، آیه میفرماید: ما گرایش به خیر را در درونشان قرار دادیم، یعنی انسان میبیند که مصمم میشود فلان کار خیر را بکند. حضرت سلیمان (ع) عرض کرد: خدایا چنین چیزی هم نصیب ما بکن، آن که به ما دادی علم بود، اما به من الهام کن که شاکر باشم، و این شکر را در جای خودش قرار بدهم، برای این که به من و خاندان من نعمتهای فراوانی دادی، ما از بیت علم و شرف تربیت شدیم و این نعمت را تو به ما دادی، خدایا! من و پدر و مادرم اعضای کاروانی هستیم که شما فرمودید: (الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین/ نساء 69) ما اینهاییم، پس آن توفیق را بده که ما این را حفظ کنیم، شکرگزار باشیم و عمل صالحی که تو بپسندی انجام دهیم، چون ممکن است یک عمل صالحی باشد که دیگران خوششان بیایید، راضی باشند، اما جوهره صلاح و رستگاری را نداشته باشد. سپس عرضه داشت: خدایا مرا در زمره بندگان صالحت داخل کن. صالحین غیر از کسانی هستند که عمل صالح انجام میدهند، در واقع صالحین گوهر هستی و ذات آنها صالح است. و جالب این که انبیایی همچون ابراهیم خلیل (ع) عرض میکند: (ألحقنی بالصالحین)، در مورد حضرت ابراهیم میفرماید: (إنه فی الاخره لمن الصالحین)، یعنی اینها در آخرت به اهل بیت ملحق میشوند. باید توجه داشت داخل شدن در زمره صالحین درخواستی بالاتر و مرحله ای عالیتر از انجام عمل صالح است، زیرا گاه انسان عمل صالحی را انجام میدهد در حالی که میتواند صلاح جزء ذات و وجودش نشده باشد، اما صالحین، صالح بودن از اعمالشان فراتر رفته در درون جانشان نفوذ کرده است.
حالا رسيديم به مسئله هدهد. وجود مبارك سليمان تَفقّد كرده تفقّد يعني معرفة الفقدان اما اين مسبوق به تعهّد است چون همه اين حيوانات فَهُمْ يُوزَعُونَ. بودند همه در جاي خود صف كشيده و منظّم بودند وجود مبارك سليمان اول تعهّد كرد يعني اين عهد را بررسي كرد بعد مُتفقِّد شد ديد كه هدهد را نميبيند. تفقّدي كه فعلاً ميگويند يعني حال كسي را پرسيدن اين سابقه اين تفقّد لاحق است هر تفقّدي مسبوق به تعهّد است تعهّد يعني سركشيِ عهد سابق اگر كسي متعهّدانه از زيرمجموعه خود سركشي بكند آن وقت اگر كسي بيمار بود يا غايب بود اين متفقّد ميشود يعني «يَعرف فقدانه يعرف فَقْده» وگرنه تفقّد به معناي دلجويي و امثال ذلك نيست . وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ. ديد كه اين پرنده نيست اين طير كه مطلق است با كلمه هدهد تبيين شده فرمود: مَا لِيَ لاَ أَرَي الْهُدْهُدَ. آنها كه اهل غيبت نيستند من چطور شد كه اين را نميبينم اين تعجّب از حال خودش يا اينكه نه از من جاي تعجّب نيست من ترك عادي نكردم من چيزي كه نبود نديدم اگر او غايب بود و من نديدم اين جاي سؤال و تعجّب نيست .أَمْ كَانَ مِنَ الْغَائِبِينَ. . غيبتِ او يا موجّه است يا موجّه نيست اگر موجّه بود كه .لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ. اگر موجّه نبود من او را تنبيه ميكنم .لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذَاباً شَدِيداً اين «لام», «لام» قسم است .أَوْ لأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَانٍ مُبِينٍ. يا حجّتي بياورد كه غيبتش موجّه بود يا او را ذبح ميكنم يا عذاب اليم . فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ. حالا اين ضمير .فَمَكَثَ به سليمان برميگردد كه بحث در سليمان است يا به هدهد برميگردد كه آينده درباره آن است. به قرينه سابق ضمير به سليمان برميگردد به قرينه لاحق ضمير به هدهد برميگردد سرّ اينكه طولي نكشيد كه هدهد آمد . حالا يا خود سليمان مدّت كوتاهي صبر كرد يا خود هدهد. آنگاه هدهد آمد و اين حرف را زد .فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ. من از چيزي باخبر شدم به چيزي احاطه پيدا كردم كه شما به آن محيط نبودي و من از منطقه سبأ يك نبأ يعني خبر مهم آوردم (يك) يقيني هم است (دو) كلمه سبأ و نبأ كه هموزناند اين باعث ظرافت ادبي است كه زمخشري و امثال زمخشري به اينها خيلي ميپردازند خب .وَجِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَإٍ يَقِينٍ، نبأ همان خبر مهم را ميگويند هر خبري را نميگويند نبأ، نبأ آن اخبار مهم است پس من يك گزارش مهم دارم (يك) از نظر علمي هم يقيني است نه مظنّه و گمان (دو) و من ميدانم و شما نميدانيد ﴿.أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ....﴾ يعني از نظر علمي او هم نميداند كه سليمان ميداند و احاطه ميكند چون حيوان است و نميداند كه سليمان به علم غيب آگاه است و علم ملكوتي است و علم ملكوتي, سند فقهي نيست. وجود مبارك سليمان حالا گوش ميدهد گفت: إِنِّي وَجَدتُّ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ. من كه رفتم در سبا منطقهاي از يمن است يك حكومت و سياست و امّت و جريان اجتماعي ديدم (يك) يك فرهنگ و فكر و عقيده هم ديدم (دو) از نظر حكومت, حكومت اينها طوري بود كه خانمي در رأس حكومت قرار داشت (يك) و همه امكانات و تدبير و اداره و مديريت حكومت هم در اختيار او بود كمبودي هم نداشتند (اين دو) كمبود نداشتند گراني نداشتند عرش عظيم داشتند هر چه لازمه اين مملكت بود داشتند از نظر اعتقادي و فكري هم .وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ. خود او و قوم او هم آفتابپرست بودند مشكل اعتقادي داشتند ولي مشكل سياسي و اقتصادي و اينها نداشتند اين عصاره گزارش هدهد بود به پيشگاه سليمان(سلام الله عليه) خب حالا چطور شد كه اينها آفتابپرست شدند خداپرست نشدند منشأش چيست؟ منشأش اين است كه .وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ. شيطان اين شرك را براي اينها زيبا نشان داد توحيد را از اينها مستور كرد اينها از توحيد محروم بودند به دام وثنيّت و ثنويت افتادند براي اينكه اين آفتاب است كه همه اين گياهها را ميروياند اين بذرها و حبّهها و هستههاي اين نهال را اين آشكار ميكند اگر آفتاب نباشد كه اينها سر در نميآورند. فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ. ديگر «عن سبيل الله» نگفت, گفت السَّبِيلِ بالقول المطلق همان صراط مستقيم است آن را ميگويند راه, اگر از توحيد گذشتيد ديگر راه نيست نه اينكه راههاي ديگر هم هست اگر احياناً گفته ميشود .سَبِيلَ الْغَيِّ. چون پسوند دارد وگرنه بيراهه را كه راه نميگويند كجراهه را كه راه نميگويند يك حرف نفي به نام «بي» يا يك حرف تلخي به عنوان «كج» اينها را همراهي ميكند يا پسوند اينهاست يا پيشوند اينهاست وگرنه آنجا كه پايانش گمراهي است كه ديگر راه نيست .فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ. «صَدَّ» يعني «صَرَفَ» برخيها هم «يصرفون أنفسهم» هم «يصرفون غيرهم» لذا هم صدّ خود دارند هم صدّ ديگري چون شيطان اينها را از آن راه معهود باز داشت اينها به مقصد نميرسند در بين راه گُماند. حضرت سليمان فرمود چه گفتند,؟ عصارهاش را شرح داد هم حكومتشان را شرح داد هم انحرافشان را بيان كرد هم سبب انحرافشان را بيان كرد پس لاَ يَهْتَدُونَ پس راه اصلي چيست؟ راه اصلي اين است أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ. كارِ شمس بالعرض است شمس چه كار ميكند؟ اين مستورها را مشهور ميكند اين حَبّ و هسته و بذرهايي كه در دل خاك نهان شده اين با تابش آفتاب و بارش باران بالا ميآيد آن كه هم در زمين اين كارها را ميكند هم در آسمان همه ستارههاي مستور را كه غروب كردهاند او مشهور ميكند و خود شمسِ غروبكرده را او مشهور ميكند. يُخْرِجُ الْخَبْءَ. يعني مستور را مشهور ميكند خود شمس كه مستور شد او مشهور ميكند اين همه كواكب مستور را او مشهور ميكند هم مستور ميكند و هم مشهور, هم مشهور ميكند و هم مستور چون مشارق ارض و مغارب ارض براي خداي سبحان است فرمود: يُخْرِجُ الْخَبْءَ بالقول المطلق فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ چه در آسمان چه در زمين, شمس كه اين كار را نميكند خود شمس خَبء و شَهر دارد مشهور بودن و مستور بودن دارد .وَيَعْلَمُ مَا تُخْفُونَ وَمَا تُعْلِنُونَ. براي اينكه بتواند اداره كند, اين ذات چه كسي است؟ اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ
اللَّـهُ لَا إِلَـهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ۩ ﴿٢٦﴾ خداوندی که هیچ خدایی جز او نیست، صاحب عرش بزرگ است این آیه به منزله نتیجه ای است ازبیان آِیه قبلی، و بی پرده اظهار کردن حق است، در مقابل عقیده باطل مشرکین، و به همین دلیل نخست کلمه (لا إله إلا الله) را که کلمه توحید است، و توحید در عبادت خدا را میرساند، آورده، آنگاه جمله: (رب العرش العظیم) را ضمیمه کرده، تا دلالت کند بر این که همه تدبیرهای عالم منتهی به خدای سبحان میشود. چون عرش عظیم عبارت است از مقامی که زمام همه ی امور در آنجا جمع میشود، و از آنجا احکام لازم برای اداره ی عالم صادر میشود. جمله (رب العرش العظیم) در مقابله با کلام هدهد در توصیف ملکه سبا نیز هست که گفت: (و لها عرش عظیم)، و ای بسا همین گفتار هدهد باعث شد که سلیمان به افراد خود دستور داد تا تخت او را نزدش حاضر کنند، تا ملکه ی سبا در برابر عظمت پروردگارش به تمام معنای کلمه خاضع گردد قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ تعبير حضرت در برابر سخن هدهد اين بود كه ما بررسي ميكنيم ببينيم راست گفتي يا جزء كاذبين هستي، تقابل بايد أصَدَقْتَ أم كَذَبْت باشد ولي در موارد مبالغه، تعبير ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ مطرح است نظير ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾ آنجا هم براي مبالغه است پس تقابل اصلي بين «صَدَقْتَ» و «كَذَبْت» است لكن براي مبالغه در آن وصف ﴿كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ مطرح است حضرت به هدهد فرمود اين نامه را ميبري چندتا كار انجام ميدهي اين نامه را به دست مَلكه سبا ميرساني بعد مقداري فاصله ميگيري بعد خوب گوش ميدهي ببيني اينها در گفتگو با يكديگر چه ميگويند وقتي نامه رسيد اين مَلكه سبا به صورت ويژه مطرح كرد كه من باخبرم و اين نامه سرّي به من رسيده است اين كلمه ﴿إِنِّي﴾ نشان همين مطلب است ﴿قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ﴾ كتابي كه با كرامت است به دست من رسيده ممكن است نشانههاي كرامتي هم در نامه از نظر تاريخ باشد ولي آن دليلي كه نشان كرامت اين نامه است به حسب محتواي قرآن همين دو چيز است ﴿أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ﴾ سبب كرامت اين كتاب هم يكياش اين است كه ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ﴾ چون صِيت و آوازه سليمان(سلام الله عليه) پيچيده بود و خود امرئه سبا هم طبق آيه 42 همين سورهٴ «نمل» گفته بود ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾ ما قبل از اينكه به حضور شما بياييم از جريان شما باخبر بوديم اين خود سليمان(سلام الله عليه) به عنوان يك مَلِك معروف بود (اين يك) و عظمت توحيد هم در آن مطرح است (دو) ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ﴾ (يك) ﴿وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ (دو) تقديم سليمان بر تَسميه اين در آن نامه نبود كه در نامه اينچنين نوشته بشود نامهاي است از طرف سليمان بعد ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اين طور نيست وقتي نامه را تنظيم ميكنند اول به نام خداست بعد مطلب نوشته ميشود بعد در پايانِ نامه امضا ميشود وقتي اين نامه به دست طرف مقابل رسيد آن طرف مقابل ميگويد نامهاي از فلان شخص به اين مضمون رسيده است اينچنين نيست كه اين كلمه سليمان در نامه، قبل از تسميه نوشته شده باشد بلكه در بيان امرئه سباست كه نامهاي از طرف سليمان آمده است كه در آن نامه نوشته بود ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ ﴿إِنَّهُ مِن سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ مشركين بالأخره الله را به عنوان ربّالأرباب، الهالآلهه قبول داشتند منتها گرفتار شرك در ارباب متفرّقه بودند وگرنه مشركين ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ الله را فوق آن ميدانستند كه بشر بتواند با او رابطه برقرار كند او را عبادت كند از او چيزي بخواهد ولي اسلام كه آمده فرمود: ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ يك ربّ بيشتر در جهان نيست و همه امور هم به دست اوست. آنچه از قرآن برميآيد سبب كرامت اين نامه همين دو چيز ياد شده است ممكن است جهات ديگري هم آنها را همراهي بكند.فرمود كرامت اين نامه از جهت آن است كه نويسندهاش يك پادشاه مقتدري است و در صدرش هم نام مبارك خدايي است كه رحمان و رحيم است اما مضمون آن نامه اين است كه شما بايد تابع حكومت مركزي باشيد نه اينكه در متن نامه اين نوشته شده باشد ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ وگرنه جايي براي گفتن اين كلمه «أن» در ﴿ألاَّ﴾ نيست اين «أن» مفسّره براي چيست؟ در اول نامه بايد بگويد «لا تعلوا عليّ وأتوني مسلمين» اما ميفرمايد: ﴿أَلَّا﴾ اين «أن» دارد چه چيزي را تفسير ميكند بنابراين معناي حرف امرئه سبا اين نيست كه در متن نامه اين كلمه نوشته شده اين لفظ نوشته شده كه ﴿أَلَّا تَعْلُوا﴾ بلكه نقل به معناست وقتي از او سؤال كردند كه عصاره نامه چيست؟ گفت اينكه ـ «اينكه» تفسير آن جواب است ـ منقاداً بايد تابع حكومت مركزي باشيد وگرنه در متن نامه كه نمينويسند ﴿أَلَّا تَعْلُوا﴾ مينويسند «لا تعلوا». وجود مبارك سليمان جزء انبياي اولواالعزم نبود كه حكومتش كلّ زمين را بگيرد اين در اردن و اطراف اردن حكومت داشت در قبالش يمن بود در قبالش مصر بود در بخشهاي ديگر خاورميانه حكومتهاي ديگري هم بود ولي آن حكومت اسلامي و ديني كه سليمان تشكيل داد در همان محدوده اردن و اطراف اردن بود وقتي حضرت هم به زيارت خانه خدا رفتند ظاهراً در همان سفر و همان محدوده بود كه هدهد از يمن باخبر شد و چنين صحنهاي پيش آمد. وجود مبارك سليمان در تعبير اوّلش نفرمود «ألا تعلوا علي الله» » فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ﴾ شما بايد تابع حكومت ما باشيد آن وقت وقتي تابع حكومت ما شديد از نظر عقيده و اعتقاد مسائل ديني، برهاني ميشود بعد از برهان هم شما ميپذيريد و مؤمن ميشويد چه اينكه همين كار هم شده همين كه وجود مبارك سليمان مرقوم فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ با ردّ و بدل هدايا و امثال هدايا امرئه سبا فهميد كه اين حكومت، حكومت الهي است نه سلطنت مادي و به صورت مُنقاد وارد محدوده حضرت سليمان شد بعد براهين توحيدي برايش روشن شد آنگاه گفت: ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ من و سليمان و امثال ما همه تابع خداييم قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتَّي تَشْهَدُونِ (32) من در هيچ كاري بدون مشورت شما و حضور فكريِ شما تصميم نميگيرم نه شهود فيزيكي و حضور بدني چون حضور بدني كه براي قوّه مجريه است آنها بايد اجرا بكنند ولي حضور فكري لازم است تا در تصميمگيري من بتوانم راسخ باشم ﴿مَا كُنتُ قَاطِعَةً أَمْراً حَتَّي تَشْهَدُونِ﴾ يعني «تشهدوني» و اين نامه را به آنها گفت كه مضمون نامه اين است آنها گفتند ما براي مبارزه كردن و دفاع كردن و جنگيدن حاضريم اما نظر نهايي با شماست. ﴿قَالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ﴾ چون محدوده يمن در اختيار اين بانو بود بخشي از مصر در اختيار سلطان ديگر بود اين بخش اردن و اطراف اردن در اختيار سليمان بود كه ميگفتند مُلك سليمان همين محدوده بود اين درباريان و دولتمردان سليمان گفتند ما آماده مبارزه و جنگيم و قدرت هم داريم اما ﴿وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ﴾ تصميم نهايي با شماست شما نظر كنيد نظريه بدهيد هر چه امر بدهيد ما امتثال ميكنيم. اين مجموعه را اينها گفتگو كردند و اين را هدهد ميشنود بعد اين امرئه سبا در اين گفتگو گفته بود كه شما كه پيشنهاد جنگ ميدهيد يا آماده جنگ هستيد بدانيد جنگ چه ما برنده بشويم چه آنها برنده بشوند طرفين بازندهاند در هيچ #جنگي خير و صلاح و فلاح نيست چه ما پيروز بشويم چه آنها پيروز بشوند جز ذليل كردن عزيزان و ويراني مملكت چيز ديگر نيست پس ما پيشنهاد جنگ نميدهيم آماده جنگ نيستيم راهحلّي هم هست وگرنه در جنگ چه ما پيروز بشويم چه آنها پيروز بشوند نتيجه جز ويراني چيز ديگر نيست ﴿قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً﴾ اينها اگر پيروز بشوند چه اين گروه چه آن گروه، من هم مَلِك هستم او هم مَلِك است ﴿إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً﴾ چندين خطر به بار ميآورند اول: ﴿أَفْسَدُوهَا﴾ خود آن شهر را ويران ميكنند دوم: ﴿وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً﴾ بالأخره در درجه اول با حكمرانان و دولتمردان درگيرند ديگر با طبقه پابرهنه كه درگير نيستند آن خطرات تبعياش دامنگير اينها ميشود اين عبارت ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ اگر سخن خود اين امرئه باشد كه لازم نبود اين جمله را بگويد ولي وقتي گفت و ذات اقدس الهي اين را نقل كرد و رد نكرد معلوم ميشود اين حرف درست است و اگر اين ﴿كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ كلامالله باشد كه امضاي اين روش است كه بله، دولتمردان دنيايي وقتي جنگي را شروع كردند همين كار است تخريب ديار و جَعْل اَعزّه ﴿أَذِلَّةً﴾ است اين ﴿كَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ ميشود حجّت وگرنه آن حرف امرئه شواهد تاريخي دارد البته اما حجّت باشد كه همه جا همين طور است اين نيست مگر [به استناد] اين ذيل كه ﴿وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ﴾ وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِم بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ ﴿٣٥﴾ ملکه بعد از مشورتش با درباریان تصمیم گرفت که درباره سلیمان تحقیق بیشتری کند و کسی را نزد او بفرستد که از حال او و مظاهر نبوتش و سلطنتش اطلاعاتی به دست بیاورد، لذا گفت: نظر من این است که هدیه ای برای او بفرستیم ببینیم فرستادگان ما چه خبری می آورند آن وقت تصمیم به یکی از دو طرف جنگ یا صلح میگیریم. فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَ﴾ نه «جاءوا» ﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ﴾ وقتي آمد حضور آن حضرت و اين هديه را تقديم كرد وجود مبارك سليمان فرمود اينها چيست كه آوردي ما شما را خواستيم به حقيقتي دعوت كنيم ما كه شما را به حكومت خودمان از جهت بشريّت دعوت نكرديم خواستيم بياييد اينجا آشنا بشويد بعد با هم مسلمان الهي باشيم چه اينكه در پايان همين نتيجه را هم گرفتند كه ﴿أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ما كه غرضمان كشورگشايي و اينها نبود ﴿فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ﴾ مالهاي فراواني خدا به ما داد ما شما را براي يك مطلب ديگري دعوت كرديم مسئله مال نبود شما بايد تابع حكومت مركزي باشيد اين حكومت مركزي بر محور دين ميگردد شما بعد از اينكه وارد حكومت مركزي شديد بر اساس دين باشيد وگرنه ما بر اساس مسائل دنيايي و اين گونه از مسائل دعوت نكرديم . وقتي آمد حضور آن حضرت و اين هديه را تقديم كرد وجود مبارك سليمان فرمود اينها چيست كه آوردي ما شما را خواستيم به حقيقتي دعوت كنيم ما كه شما را به حكومت خودمان از جهت بشريّت دعوت نكرديم وجود مبارك سليمان به اينها مطلب اصلي را تفهيم كرد آنها هم گفتند ما تحقيق ميكنيم تحقيق كردند هديه فرستادند اين بانو هم گفت ﴿فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ﴾ ببينيم كه بالأخره قصد جنگ دارند قصد جنگ ندارند ما تصميم بگيريم وقتي اين هديه را آوردند وجود مبارك سليمان دو تعبير درباره اين هديه دارد حضرت فرمود: ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ﴾ اين تنوين براي تحقير است فرمود اين گرچه نزد شما مال فراواني است اما نزد ما «مالٍ» است ما اعتنايي به اين نداريم ثانياً شما خيلي خوشحال هستيد كه چنين مالي را به عنوان هديه به ما ميدهيد (يك) و اگر كسي مشابه اين را به شما بدهد خوشحال هستيد (دو) محور فرح و نشاط شما همين امور است (سه) ما با اين خوشحال نيستيم (چهار) ﴿أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ﴾ اين مربوط به بخش اول ﴿فَمَا آتَاني اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ﴾ دو، آن چهار مطلب از اين دو استفاده ميشود ﴿بَلْ أَنتُم بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ﴾ آن مطالب اربعه از اين دومي در ميآيد آن يكي از آن جمله اوّلي بعد فرمود ما شما را دعوت نكرديم براي اينكه مال به ما هديه بدهيد .﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ﴾ اين ﴿إِلَيْهِمْ﴾ يعني به امرئه و دولتمردان نه ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ﴾ يعني به همراهانت برگرد چون ﴿أَتُمِدُّونَنِ﴾ به اين همراهان برنگشت اينها كه هديه ندادند اينها هديه را آوردند به اينها برنميگردد فرمود: ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لَّا قِبَلَ لَهُم ....﴾ حضرت سلیمان (ع) به نماینده گروهی که هدیه را آورده بودند، فرمود: نزد همراهانت (دولتمردان یمن) برگرد، و بگو: که اینها باید تابع حکومت مرکزی باشند، و اگر نیامدند ما اینها را می آوریم، و قدرت مقابله هم ندارند، فرمود: ما که آمدیم کاری به مردم نداریم، کاری به سرزمینتان هم نداریم، که جایی را خراب و ویران کنیم، فقط این دولتمردان طاغی، این کاخ نشینان بی جهت را کوخ نشین میکنیم و از آنجا بیرون شان میکنیم. ﴿ارْجِعْ إِلَيْهِمْ﴾ به همان دولتمردان يمن برگرد بگو ﴿فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ﴾ كه اينها قدرت مقابله ندارند ﴿لَّا قِبَلَ لَهُم بِهَا﴾ (يك) كاري هم به كشورتان نداريم كه جايي را خراب كنيم ويران بكنيم فقط كاخنشينان بيجهت را كوخنشين ميكنيم همين! ﴿وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون﴾ فرمود ما كاري با كشور نداريم آب و خاك نداريم كاري با توده مردم نداريم ما اين اعزّه را اذلّه ميكنيم همين! از اين عدل بهتر از اين حق زيباتر فرمود: ﴿وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُون﴾ .قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ ﴿٣٨﴾ حضرت سلیمان (ع) بعد از برگرداندن هدیه مردم سبا، خبر داد که ایشان به زودی نزدش می آیند، در حالی که تسلیم باشند، . وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) فرمود اينها ميآيند و تسليم سياسي هم ميشوند ولي ما ميخواهيم اينها را به الهيّت ذات اقدس الهي دعوت كنيم از جريان شمسپرستي و مانند آن نجات بدهيم ما معجزه ميخواهيم كيست كه تخت ايشان را قبل از آمدن ايشان بياورد ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ يعني مسلمين بالانقياد السياسي آنجا هم كه در نامه بود فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ آن گرچه دو احتمال دارد ولي اين دو احتمال در طول هم هستند يعني اول به عنوان اسلام سياسي و انقياد سياسي بياييد تابع حكومت مركزي بشويد بعد با مشاهده معجزات و آيات، مسلمان خواهيد شد آنجا فرمود: ﴿أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ اينجا فرمود: ﴿قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾ من ميخواهم تختش حاضر شود؛ اين پيشنهاد حضرت بود.
﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ﴾ اين جنها قدرت بدني و حركتشان زياد است اما قدرت ادراك كه بتوانند وحي الهي را آن طوري كه هست درك كنند به مقام ولايت نبوت امامت رسالت به اين گونه مقامها برسند ندارند ظاهراً در بين اين جنها هم پيامبري و مانند آن نقل نشده البته عالماني دارند كه با انبيا محشور ميشوند و دستورها را ميگيرند و به قومشان ميرسانند اين هست وقتي حضرت فرمود: ﴿أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ﴾، ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ﴾ من اين كار را ميكنم بحث در درازمدّت نبود اگر يك كار درازمدّتي باشد كه معجزه نيست حضرت فرمود قبل از اينكه اينها بيايند در مدّت كوتاهي اين تخت بايد اينجا مستقر بشود لذا اين عِفريت عرض كرد قبل از اينكه شما از مقامتان برخيزيد من ميآورم حالا ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾ يعنی به اندازه يك نشست و برخاست يا نه، شما صبح كه جلوس كرديد براي انجام امور مردم ظهر كه مثلاً برميخيزيد براي اداي تكليف قبل از اينكه شما از كارتان فارغ بشويد من ميآورم ولي بالأخره در مدت كوتاهي من ميآورم. عمده يك مسئله مديريت است كه در اين آيه است و يك مسئله كلامي يا غير كلامي كه در اين آيه است. مسئله مديريتي كه در اين آيه است عرض كرد: ﴿وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾ كساني در خدمت سليمان(سلام الله عليه) بودند و كارگزاران آن حضرت بودند اين دو ويژگي را داشتند كه هم در كارشان كارشناس و نيرومند و مقتدر بودند و هم امين و پاك بودند اين دو ركن، دو عنصر محوري يك كارگزار است اگر كسي مدير لايق نباشد مدبّر لايق نباشد در آن كار كارآمد نباشد موفق نيست اگر كارآمد بود ولي امين و پاك نبود موفق نيست اگر قرآن كريم سياست را كارگزاري را مديريت و مدبريّت را مطرح ميكند ميگويد هر كسي در هر سِمتي كه است اين دو وصف عنصري را بايد داشته باشد يعني در آن كار كارآمد باشد (يك) و پاك باشد (دو) ﴿إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ﴾ حضرت فرمود زمان ميبرد من ميخواهم كمتر از اين باشد منتها اين را در لفظ، ذكر نفرمود ﴿قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾ آن کسی که در خدمت حضرت سلیمان بود که به گفته برخی روایات آصف بن برخیا بود، گفت: قبل از این که چشم تان برگردد (کمتر از فاصله نگاه کردن و دیدن باشد) من این تخت را می آورم، این مورد تصویب حضرت قرار گرفت و به اذن آن حضرت این شخص تخت را آورد، گفتن همان و آوردن همان. تخت از یمن به فلسطین آمد، حضرت سلیمان تخت را که نزد خودش دید فرمود: حضور این تخت به این عظمت از فاصله دور کمتر از یک چشم بر هم زدن، از قدرت الهی است تا خدا ما را بیازماید، ببیند ما شاکریم یا کفران نعمت میکنیم، آنگاه فرمود: و هر کس شکر بگذارد برای خود گذاشته، یعنی نفع آن عاید خودش میشود نه عاید پروردگار من، و هر کس کفران نعمت او کند باز ضررش عاید خودش میشود، چون پروردگار من بی نیاز و کریم است ﴿فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ﴾وجود مبارك سليمان اين تخت را نزد خودش ديد ﴿قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي ءَأَشْكُرُ أَم أَكْفُرُ﴾ گفتند شكر دو خصيصه دارد يكي قيد موجود است يكي صيد مفقود، اگر كسي نعمتي دارد شاكر باشد اين شكر دو كار ميكند يكي اين موجود را به بند ميكشد حفظ ميكند دوم آنچه ندارد را صيد ميكند اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ﴾ معنايش همين است يعني قيد الموجود و صيد المفقود. اينكه فرمود من اضافه ميكنم يعني آن كه داريد حفظ ميكنم آنچه هم نداريد به شما ميدهم اين خصيصهٴ شكر است. كفران نعمت هم در معرض تهديد است غالباً تهديد الهي به صورت ضمني و تلويحي است ولي وعده الهي و تحبيب الهي صريح است اين مسئله ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾از همين قبيل است نفرمود «لئن كفرتم لاعذبنّكم» ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ ﴿وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ﴾ يك جا ضمير متكلّم وحده است يك جا به صورت اسم ذكر ميكند غالباً رحمت الهي طوري است كه وعده را به صورت صريح و مطابقه، وعيد را به صورت ضمني و تلويحي ذكر ميكند اينجا هم درباره ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ﴾ چون خداي سبحان غنيّ محض است ﴿وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ﴾ اين ترجمه اين آيات، اين كار از سليمان جاي سؤال است كه چرا اين عرش را و اين تخت را دستور تغيير داد فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ تَنكير در قبال تعريف است تعريف يعني «جعل الشيء معرفة» تنكير يعني «جعل الشيء نكرة» اين را شما نكره قرار دهيد ناشناس قرار دهيد ببينيم كه ميفهمد يا نميفهمد. سه چيز باعث شد كه اين بانو شك كند كه آيا اين عرش، تخت اوست يا نه يكي فاصله زياد مكاني كه چگونه اين تخت از راه دور در كمترين مدّت اينجا حاضر شده است؟ دوم هم تغيير صورت بود كه حضرت فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا﴾ در سؤال هم كه عامل سوم است سؤال نكردند آيا اين تخت شماست گفتند: ﴿أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يعني آيا تخت شما شبيه اين است يا اين شبيه تخت شماست؟ اين سؤالِ ابهامبرانگيز از يك سو آن تغيير صورت از سوي دوم و آن فاصله مكاني از سوي سوم باعث شده است كه اين بانو بگويد ﴿كَأَنَّهُ هُوَ﴾ گويا اين همان تخت است نه مثل آن است .اين آزمايش هوش شايد براي اين باشد كه وجود مبارك سليمان اگر بخواهد يمن را اداره كند چه بهتر كه به وسيله كسي كه مقبول مردم است اداره كند به او هم سِمتي بدهد كه اين برود ولي مسلماً متديّناً مؤمناً آن كشور خودش را اداره كند وگرنه اين آزمايش هوش بيجهت نميتواند باشد كه حالا بر فرض او را بيازمايد كه او هوشمند است يا نيست حالا بر فرض هوشمند باشد يا نباشد چه اثري دارد . اينكه فرمود: ﴿نَكِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنظُرْ أَتَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ﴾ در قبال «تَهتدي»، «لا تهتدي» است اما براي رعايت فواصل در همه اين موارد ﴿الَّذِينَ لاَ يَهْتَدُونَ﴾ يا ﴿أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَاذِبِينَ﴾ يا مانند آن آمده اينها براي همان رعايت فواصل است كه با نون حل ميشود. ﴿فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ﴾ حالا چه كسي گفته البته به دستور خود سليمان(سلام الله عليه) گفته شد ﴿أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يعني آيا اين شبيه عرش توست يا نه؟ طرزي سؤال كردند كه او در نفي و اثبات بگويد كه بله اين شبيه عرش من است يا شبيه عرش من نيست سؤال را به آن سمتي نبردند كه بگويند آيا اين عرش توست يا نه كه نفي و اثبات به وجود و عدم خود عرش برگردد سمت و سوي سؤال را متوجه كردند به اينكه، اينکه يقيناً عرش تو نيست آيا عرش تو شبيه اين است يا نه ايشان بالاتر جواب داد گفت گويا خودش است نه اينكه شبيه عرش من است بدين سان هوشمندي او را روشن كردند. ﴿وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهَا﴾بعد گفت ما از قدرت سليمان قبلاً باخبر بوديم نيازي به اين كارها نيست ما جلال و شكوه او، سلطه او بر انس، سلطه او بر جن، سلطه او بر پرندهها همه باخبر بوديم . و ما از نظر پذيرش قدرت او منقاد او بوديم منتها حكومت مركزي او را نپذيرفته بوديم اينجا نيامده بوديم وگرنه ما او را قبول داشتيم براي اينكه همگان از عظمت او باخبر بودند اما اين انقياد به معناي اطلاع از حكومت مركزي بود نه زير پوشش او آمدن يا اسلام به معناي ايمان .آنگاه وجود مبارك سليمان براي اينكه حُسن خاتمت را نصيب او كند او را به معجزه ديگر آشنا كرد ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي﴾ حالا در اين گونه از موارد خود سليمان(سلام الله عليه) مباشرتاً سخن نميگويد آنجا ﴿قِيلَ أَهكَذَا عَرْشُكِ﴾ يكي از كارگزاران گفت اينجا شايد همان بود يا ديگري ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ﴾ او را به قصر دعوت كردند كه وارد قصر شود .
صَرْح يعني قصر وقتي وارد اين قصر شد اين قصر سقف و سطحش از بلور مُمرَّد بود ممرّد يعني مملَّس، أملس، أمرد يعني بدون برجستگي زياد فرورفتگي زياد همان طور گفتند: ﴿لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ يك قصر ممرّد يك قصر أمرد يك قصر مملّس يك قصر أملس و مانند آن بود. ﴿فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً﴾ وقتي كه ديد آن قدر اين قصر بلورين شفاف بود اين خيال كرد كه اينجا يك آب انباشته است ﴿وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا﴾ مقداري اين لباسش را بالا زد كه پاهاي او تَر نشود خيال كرد كه در روي استخر دارد پا ميگذارد آن شخصي كه او را به اين قصر دعوت كرد كه ﴿قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ﴾ همان شخص گفت اينجا استخر آب نيست اين يك قصر بلورين است ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ﴾ يعني قصر است خيلي ممرّد است خيلي تَمريد شده تَمليس شده أملس شده صاف شده است كه تو او را آب ميبيني اين صيغه باب تفعيل براي همين جهت است هم شدّت است و هم كثرت ﴿إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ﴾ و از قوارير و بلور و شيشه ساخته شده است يك قصر بلورين است اين معجزه را كه ديد با آن جلال و شكوهي كه قبلاً باخبر بود مسلمان شده ﴿قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ من تاكنون كه در برابر آفتاب خضوع ميكردم به خودم ستم كردم ﴿وَأَسْلَمْتُ﴾ براي تو، اما همراهان من سليمان و امثال اينها هستند ﴿وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ از معبود جديد خود كه معبود راستين است سه بار ياد كرد يكي عرض كرد ﴿رَبِّ﴾ دوم اينكه گفت: ﴿لِلَّهِ﴾ سوم اينكه اين ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است يعني نه تنها ربّ من است نه تنها الله است كه همه در الوهيّت او متحيّرند ربّ عالمين هم است و سليمان هم جزء عالمين است يعني كلّ اين دستگاه مربوب اوست خب حالا اگر يك وقت كسي خواست بانويي كه با عاطفه زندگي ميكند را به دين دعوت كند راهش نشان دادن صرح ممرّد است يا راهش نشان دادن آن سيف و سنان و امثال ذلك. هر كسي را بالأخره با راه مناسب او بايد به دين دعوت كرد دعوت زنها به دين با دعوت مرداني كه از خشونت بالأخره حساب ميبرند فرق ميكند گرچه وجود مبارك سليمان در آنجا فرمود: ﴿فَلَنَأْتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُم بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُم مِنْهَا أَذِلَّةً﴾ اما اين با دولتمردان يمن بود اما به خود اين زن كه رسيد با صرح ممرّد او را هدايت كرده است آن همه پرندهها آن همه حيوانات همه صف كشيده بودند ميتوانست با آن قدرتنمايي او را به دين دعوت كند اما با صرح ممرّد دعوت كردن اين نشانه رعايت تناسب حكم و موضوع است. پرسش: آيا اين صرح ممرد خودش معجزه بود؟ پاسخ: بله ديگر، صرحي كه سقفش بلورين و سطحش بلورين و پايهاش بلورين و جدارش بلورين و درش بلورين و كفَش بلورين صدر و ساقهاش بلورين معجزه است ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي ثَمُودَ أَخَاهُمْ صَالِحاً﴾ وجود مبارك صالح به اينها چه فرمود؟؟؟ پيام رسمي وجود مبارك صالح اين بود ﴿أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ﴾ موحّد باشيد يا عدّهاي ملحد بودند يا مشرك ايشان ميفرمايد الهيّت را بايد پذيرفت و توحيد را در كنارش قبول كرد. مردم آن سرزمين دو گروه شدند ﴿فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ﴾ چون دو گروه شدند نفرمود «يختصمان» فرمود: ﴿يَخْتَصِمُونَ﴾ جمعيّت بود هم آنها و هم اينها آن گروه مؤمن با گروه غير مؤمن به نام ملحد و مشرك اينها در خصومتهاي فرهنگي و فكري بودند. اصلش را به صورت تثنيه ذكر فرمود، فرعش را به صورت جمع ﴿فَإِذَا هُمْ فَرِيقَانِ يَخْتَصِمُونَ﴾ ﴿قَالَ يَا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ﴾فرمود شما دو راه داريد يك راه طيّب و طاهر راه حَسنه است كه راه سعادت است يك راه خبيث و رِجس كه راه سيّئه و الحاد و شرك و بتپرستي است چرا عجله داريد كه اين راه را برويد خب آن راه كه برايتان باز است آن راه عبادت آن راه حَسنه آن راه فيض و فوز كه باز است .شما قبل از اينكه به طرف حسنه و ايمان و توحيد و فضيلت برويد به دنبال شرك و بتپرستي راه افتاديد آخر چرا اين كار را ميكنيد؟! ﴿لَوْلاَ تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ﴾ شما از شرك و بتپرستي اگر توبه كرديد خدا ميپذيرد راه حسنه هميشه براي شما باز است ﴿لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ﴾ اين ﴿لَعَلَّكُمْ﴾ در همه موارد هست براي اينكه معلوم نيست انسان عاقبت به خير ميشود يا نميشود حتي در جريان صوم كه فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ﴾ در كنارش ﴿لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ﴾ است اينچنين نيست كه اگر كسي روزه گرفت يا نماز خواند الاّ ولابد به بهشت ميرود اما فراز و فرود كم نيست لذا در همه موارد با «لعلّ» ذكر ميشود ﴿لَعَلَّكُمْ تَرْحَمُونَ﴾
﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾ اما آن مشركيني كه بتپرستي داشتند و آن را بر توحيد مقدّم داشتند حرفشان چه بود؟ اگر كسي توحيد را نپذيرد خدايي را قبول نداشته باشد ناچار است به وثنيّت و صنميّت و خرافات بسنده كند اين مسئله شانس اين مسئله بخت اين مسئله صبر و جَخد اين مسئله عدد سيزده اينها همهشان #خرافات است براي پر كردن آن خلأ فكري انسان بالأخره احتياج دارد خودش را محتاج ميبيند و اين احتياج حق است محتاج بودن او حق است اما نميداند به چه كسي محتاج است به چه چيزي محتاج است اگر به آن حق تكيه نكند ناچار به خرافات مراجعه خواهد كرد اين گروه به خرافات به نام #شانس به نام بخت به نام تَطيّر، معتقد بودند ميگفتند فلان مرغ آمد خواند بد قدم است اين شُئومت، شئامت، زشتي را به خواندن اين مرغها اسناد ميدادند لذا از تشئّم به تطّير تعبير ميكردند چون اين شئامت را با طيور و پرندهها و پر كشيدن طيرها بر اساس آن آداب جاهلي تطبيق ميكردند لذا از تشئّم به تطيّر ياد ميشد و اينكه در حديث دارد طيره بر طرف شد هم ناظر به آن است خب اگر كسي موحّد نباشد ناچار است به بخت و شانس تكيه كند وجود مبارك صالح فرمود اين چه خرافاتي است كه دامنگير شما شده آنها ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ﴾ شما باعث فقر و فلاكت و عقب افتادگي ما شديد فرمود: ﴿طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يس» هم خواهد آمد كه ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ نحس خود شما هستيد يك آدم جاهل نحس است ديگر اينكه فرمود: ﴿وَالرُّجْزَ فَاهْجُرْ﴾ يا فرمود: ﴿إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ﴾ يعني نحس است ديگر يعني پليد است اين انسان بدفكر انسان بدعقيده انسان بدباطن، نحس است فرمود نحس خودتان هستيد شما منحوسانه فكر ميكنيد (يك) كژروي داريد (دو) «كژ روي جف القلم كژ آيدت» (سه) وگرنه از طرف ذات اقدس الهي جز مهرباني و رحمت چيز ديگر مقرّر نشده فرمود: ﴿طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يس» دارد ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اين نحس با خود شماست چه چيزي در عالَم نحس است ؟فلان پرنده خواند نحس است چيست؟! عدد سيزده نحس است چيست؟! شانس آورديم و نياورديم چيست؟! يك راه منظمي است سنّت الهي است قضا و قدر است مطابق عدل است «بالعدل قامت السماوات و الأرض» ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ يعني خود شما نحس هستيد نحوستي در كار نيست. آن بيان نوراني حضرت هادي(سلام الله عليه) كه صاحب تحفالعقول نقل كرده است آن از غرر روايات ماست كه آن حسن بن مسعود خدمت حضرت رفته عرض كرد كه چه روز نحسي بود حضرت فرمود زمان، ظرف حوادث است مگر ظرف، بدي و خوبي دارد اين عمل را شما در اين ظرف ريختي اين عمل، تلخ و بد است شما را تلخكام كرده حالا ميخواهي ظرف را بشكني ؟؟ حوادث در ظرف زمان اتفاق ميافتد.
فرمود: ﴿قَالُوا اطَّيَّرْنَا بِكَ وَبِمَن مَّعَكَ قَالَ طَائِرُكُمْ عِندَ اللَّهِ﴾ اين قضا و قدر است كه عند الله تنظيم كرده شما چطور ميخواهيد حركت كنيد راه خوب برويد نتيجهاش خوب است راه بد برويد نتيجهاش بد است اين زمان، ظرف است تقصيري ندارد ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ﴾ شما هستيد كه در معرض آزمون هستيد (اولاً) اگر اين آزمون را بد عمل كرديد گرفتار فتنه ميشويد (ثانياً) حدوثاً اين افتنان به معناي آزمون است بقائاً اين افتنان به معناي همان فتنه است در اثر ﴿طَائِرُكُم مَعَكُمْ﴾ اين براي اين. وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ....﴾ جناب زمخشري در كشّاف دارد كه منظور از اين مدينه همان حِجر است كه ﴿لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ﴾ اين مدينه همان شهر حِجر است چند گروه فاسد مفسد غير مصلح در مدينه در اين حجر بودند خب اينها چه كار ميكردند؟ اينها ديدند كه وحي و نبوّت اين پيغمبر به نام صالح(سلام الله عليه) دارد فراگير ميشود اينها تصميم قتل گرفتند تبييت كردند گفتند ما شبانه حمل ميكنيم او و مؤمنين را ميكشيم بعد به دوستان و بازماندگانشان ميگوييم ما نبوديم و بساطش را برميچينيم ذات اقدس الهي اين داستان را نقل ميكند ميفرمايد اينها نميدانستند كه ما اينها را با دست خود اينها داريم ميگيريم اينها ﴿مَكَرُوا وَمَكَرَ اللّهُ﴾ اگر خدا بخواهد كسي را بگيرد با دست او ميگيرد با توطئه او ميگيرد با نقشه او ميگيرد فرمود اينها قصد كردند كه صالح(سلام الله عليه) و همراهانش را بكشند ولي ما همه اينها را به هلاكت گرفتار كرديم. ﴿ تفرقه از انبيا نيست تفرقه از طاغيان و مفسدان است.﴾ در سرزمين حجر نُه گروه بودند كه اينها نه تنها فاسد و مفسد بودند بلكه مفسد محض بودند برخي افرادند كه ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاًوَآخَرَسَيِّئاً﴾ برخيها هستند كه فاسد محض و مفسد صِرفاند اين نُه گروه از همين قبيل بودند لذا ذات اقدس الهي درباره اين نُه گروه فرمود: ﴿وَكَانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ﴾ كه ﴿يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ﴾ (يك) ﴿وَلاَ يُصْلِحُونَ﴾ (دو) ﴿فِي الْأَرْضِ﴾ نه يعني كلّ زمين يعني در همان منطقه حجر منطقهاي كه در قلمرو رسالت وجود مبارك صالح بود ﴿وَلاَيُصْلِحُونَ﴾ يعني مفسد محض بودند هيچ اميدي براي اصلاح اينها نيست اينها الله را قبول داشتند به عنوان ربّالعالمين لكن بتپرست بودند. ﴿قَالُوا تَقَاسَمُوا .....﴾ اينها به يكديگر گفتند همقسم بشويد ﴿قَالُوا تَقَاسَمُوا﴾ نه اينكه اين ﴿تَقَاسَمُوا﴾ فعل ماضي باشد كه اينها ﴿قَالُوا﴾ كه قبلاً قسم خوردند نه خير اين امر است يعني فعلاً همقسم بشويد به الله كارتان هم اين باشد ما صالح را ترور ميكنيم همراهانش را ترور ميكنيم بعد هم اعلام ميكنيم كه ما نبوديم اين ترور را به عهده نميگيريم اين كارشان بود اين كار توطئه دشوار و سختي است كه جهات فراواني بايد آن را همراهي بكند لذا با تنوين تفخيم و تعظيم از اين مكر ياد شد ﴿وَمَكَرُوا مَكْراً﴾ كه اين تنوين براي تفخيم است بعد فرمود ما هم ﴿مَكَرْنَا مَكْراً﴾ اين هم براي تفخيم است اما اين مكر ما درون همان مكر آنها بود يعني ما خواستيم آنها را بگيريم با دست آنها گرفتيم ديگر ذات اقدس الهي از جاي ديگر سربازكِشي نميكند يك وقت است كه نظير ﴿أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبَابِيلَ﴾ است ﴿تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّيلٍ﴾ است بله از جاي ديگر سربازكشي ميكند ولي يك وقت اگر خواست يك سلسله طاغيان را بگيرد با دست آنها، آنها را ميگيرد اين بيان نوراني حضرت امير كه بارها خوانده شد فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ» دست و پاي شما سربازان خدا هستند اگر بنا شد خدا كسي را بگيرد با دست او با زبان او با پاي او، او را ميگيرد حرفي ميزند رسوا ميشود اين معنايش اين است كه ذات اقدس الهي به اين شخص مهلت داد ديد او اصلاحشدني نيست با زبانِ او، او را گرفت جايي را امضا ميكند جايي ميرود حرفي را ميزند جايي شركت ميكند رسوا ميشود .فرمود آنها مكر كردند ما هم مكر كرديم كلّ اوضاع را به هم زديم ببينيم چه كسي پيروز شده. فرمود اينها اين كار را كردند ﴿تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ﴾ يعني به الله سوگند ياد كنيد همقسم بشويد كه خود اين گويندهها هم داخل در اين قسم يادكنندهها هستند ما حتماً تَبييت ميكنيم بيتوته كردن يعني شب را به روز آوردن يا در شب تصميم گرفتن اينها گفتند ما تبييت ميكنيم شبانه ميكشيم ترور ميكنيم ﴿ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا﴾ بالأخره يك عدّه هستند كه حاميان اينها هستند خونبهاي اينها را طلب ميكنند ميگوييم ما نبوديم به عهده نميگيريم .﴿وَمَكَرُوا مَكْراً وَمَكَرْنَا مَكْراً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ﴾ خيليها نميدانند كه الآن در دستِ سياست الهياند كه با دستِ او خدا دارد او را ميگيرد خيليها اين غفلت را دارند دفعتاً ميبينند گُم شدند اين است كه ميگويند آدم هر لحظه خودش را بايد به خدا بسپارد براي همين جهت است. ﴿فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خَاوِيَةً....﴾ يعني خاليةً و منهدمةً ﴿بِمَا ظَلَمُوا﴾ در اثر ظلم ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ فرمود: ﴿وَأَنجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ﴾ كه اينها كه مؤمن بودند و اصلاً ريشه تقوا داشتند را نجات داديم ﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ﴾ در جريان حضرت لوط فرمود: ﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ﴾ اين كار، فاحشه است چون فحشاي اين كار و زشتي اين كار خيلي بيّنالغي است اين «تاء» مبالغه روي آن آمده شده فاحشه وگرنه اينچنين نيست كه تأنيث باشد اين خيلي زشت است و شما هم علناً اين را انجام ميدهيد ﴿وَأَنتُمْ تُبْصِرُونَ﴾ يا به معناي اين است كه شما اين كار را زشت ميدانيد و انجام ميدهيد يا به اين معناست كه، در حضور يكديگر انجام ميدهيد آنچه معناي دوم را تأييد ميكند اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود شما در محافل رسميتان در مهمانيهاي خودتان همين كارها را ميكنيد؛ در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود: ﴿وَلُوطاً إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ مَا سَبَقَكُم بِهَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿أَءِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَتَأْتُونَ فِي نَادِيكُمُ الْمُنكَرَ﴾ نادي يعني محفل همين پارتيهاي شبانه همين مهمانيها در حضور يكديگر اين كار را ميكنيد. اگر معناي ﴿وَأَنتُمْ تبْصِرُونَ﴾ اين باشد كه شما ميدانيد اين كار بد است انجام ميدهيد آن وقت با آن شدّت و حِدّتي كه اينها داشتند و وجود مبارك لوط و همفكرانش را مثلاً تقبيح ميكردند سازگار نيست اينها اين كار را حلال ميدانستند پاك ميدانستند بعد درباره حضرت لوط و چند نفري هم كه مثلاً از خانواده او بودند الاّ همسرش ميگفتند اينها آدمهاي مقدسياند اينها عقبافتادهاند اينها مرتجعاند ﴿إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ اينها خشك مقدساند اين چه كاري است چه عقبافتادگي است! ميبينيد اين حرفي را كه قرآن كريم زد حرف تازه است سرّش اين است كه قرآن كريم فرمود شما تا حدّي جلو آمديد بعد آنجا ايست كرديد و شما جاهل هستيد هم جهل علمي داريد براي اينكه راه قانونگذاري را نميدانيد هم جهل عملي داريد براي اينكه حرف قانونشناس را كه انبياي الهي هستند گوش نميدهيد شما راه به مقصد نميبريد
﴿أَئِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجَالَ شَهْوَةً مِن دُونِ النِّسَاءِ بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ جمع بين «إنّ» و «لام» براي تأكيد قبح اين كار است . مستحضريد كه اگر فرمود ﴿قَوْمٌ﴾ مناسب «يَجهلون» بود اما يك صغرا و كبرايي در همين جمله كوتاه منطوي است «بل أنتم من قوم يجهلون» (يك) چون از قوم جاهل هستيد و هر كس از قوم جاهل بود جاهل است (دو) پس شما جاهل هستيد (سه) اين سه مطلب را با يك جمله ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ ذكر فرمود اين عبارت قومٌ كذا، قومٌ كذا را در آيه 47 فرمود: ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ﴾ در آيه 52 فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ در آيه 55 هم فرمود: ﴿بَلْ أَنتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ﴾ آنها چه گفتند،؟؟ گفتند: ﴿أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِن قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُنَاسٌ يَتَطَهَّرُونَ﴾ اينها مقدسمآب هستند اينها را بگذاريد كنار به عنوان استهزا اين حرف را زدند بعد فرمود: ﴿فأنجَيْنَاهُ وَأَهْلَهُ﴾ ما وجود مبارك لوط و اهلش را كه گروه كمي هم بودند به استثناي همسرش همه را نجات داديم ﴿قَدَّرْنَاها﴾ اين امرئه را كه اين جزء غابرين و از بين رفتهها باشد ﴿وَأَمْطَرْنَا عَليهِم﴾ بر اين قوم لوط ﴿مَّطَراً فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنذَرِينَ﴾ اين همان خداست طولي نميكشد بالأخره يا اينها اصلاح ميشوند توبه ميكنند يا بساطشان برچيده ميشود اين طور نيست كه جهان همين طور رها بشود اينها با همين وضع رژه بروند! در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» فرمود فقط يك خانواده به وجود مبارك لوط ايمان آوردند آيه 35 به بعد سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» اين است كه ﴿فَأَخْرَجْنَا مَن كَانَ فِيهَا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ ﴿فَمَا وَجَدْنَا فِيهَا غَيْرَ بَيْتٍ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ يك خانوار بودند
﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ چون سوره مباركه «نمل» در مكه نازل شد و مطالب اصيل سوَر مكّي اصول دين است و گاهي با تبشير و انذار همراه است بعد از بيان قصص پنجگانه گذشته به اصل مسئله توحيد پرداختند و ادب سخنراني يا تعليم يا تبليغ را هم عملاً بيان كردند فرمودند اول حمد خداست بعد تحيّت به ارواح انبيا و اولياي الهي بعد وارد مبحث شدن كه مسئله را انسان بعد از حمد و تسليم و تَصليه شروع ميكند. ﴿قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ (يك) ﴿وَسَلاَمٌ عَلَي عِبَادِهِ الَّذِينَ اصْطَفَي﴾ (دو) بعد وارد مبحث ميشوند. طرح مبحث به اين صورت است كه خدا حق است يا شركايي كه مشركان براي او قائل هستند خدا حق است يعني آيا توحيد حق است يا شرك چون مشركان خدا را ميپذيرند. قرآن يك كتاب علمي نيست كه فقط عالِم بپروراند كتاب نور است اين نور، انسان را ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ ميپروراند يعني عالِم باتقوا ميپروراند كتابهاي ديگر كتابهاي علمي هستند محصول آنها هم پرورش عالِم است گاهي با عمل همراه است گاهي نيست اما قرآن هميشه تعليم را كنار تزكيه ذكر ميكند تعليم را مقدّمه ميداند تزكيه را مقدّم ميشمارد و هدف ميداند و براي پرورش انسان كامل علم و عقل را كنار هم ذكر ميكند تعبيراتش هم اينچنين است براهيني هم كه ميخواهد اقامه كند اينچنين است براهين قرآني هرگز شبيه براهين فنّي در فلسفه و كلام و امثال ذلك نيست اين حكمت عملي را با حكمت نظري كنار هم ذكر ميكند يك مقدمه حكمت عملي يك مقدمه حكمت نظري تعبيراتي هم كه در مسائل برهاني به كار ميبرد آميخته ارزش و دانش است مثلاً كلمه «خير» كلمه «صدق» كلمه «حَسن» اين تعبيرات در حكمت نظري غالباً جايگاهي ندارند اينها در حكمت عملي راه دارند آيا اين بهتر است يا آن؟ اين خير است يا آن؟ اين حَسن است يا آن؟ اينها در مسائل حكمت عملي راه دارد در براهين، سخن از حق و باطل است سخن از صدق و كذب است و مانند آن. در طليعه بحث فرمود آيا خدا خير است يا آنچه مشركان ميپندارند يعني توحيد خير است يا شرك ؟ اين «أم» در ﴿أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ به تعبير جناب زمخشري ميتواند «أم» متّصله باشد اما «أم» در ﴿أَمَّنْ﴾ و همچنين آيات عطفشده، «أم» منقطعه است به معني «بل» است ﴿آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ﴾ يعني «التوحيد خيرٌ أم الشرك» اين «أم» ميتواند متّصله باشد اما برهان كه اقامه ميكند ﴿أَمَّنْ﴾ اين «أم» به معني «بل» است يعني شرك خير نيست شرك، حق نيست شرك، صدق نيست .شرك، حَسن نيست .توحيد حق است چرا؟ براي اينكه كلّ اين نظام (يك) جهان بشريّت (دو) پيوند انسان و جهان (سه) اضلاع اين مثلث را خدا آفريد از غير خدا كاري ساخته نيست بنابراين چرا او معبود باشد كسي معبود است كه رب باشد كسي رب است كه خالق باشد خلقت و ربوبيّت براي خداست خب عبادت هم براي او بايد باشد ديگر، پس «أم» در ﴿أَمَّا﴾ ميتواند متّصله باشد بلكه ظاهرش اين است ولي «أم» در ﴿أَمَّنْ خَلَقَ﴾ اين «أم» منقطعه است به معني «بل» است .بعد برهان اقامه ميكند چه برهان آسماني چه برهان زميني چه برهان مردمي آنگاه به ديگران ميفرمايد اين براهين ماست شما هم دليلتان را بياوريد آخر به چه دليل شما غير خدا را ميپرستيد؟! ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اين ادلّه ماست اگر شما نظام علّي و معلولي را منكر هستيد به بخت و اتفاق و تصادف و شانس روي آورديد اگر كسي چنين فكري دارد او اهل استدلال نيست او نميتواند به چيزي يقين كند يا شك كند اثبات كند نفي كند براي اينكه همه اينها احتياج به استدلال دارد در هر استدلالي آن دو مقدمه علّت نتيجهاند پيوندي بالأخره بين اينها هست فرمود آفرينش مخصوص خداست پرورش مخصوص خداست آفريدن و پروراندن محتاج به علم غيب است اين علم غيب مخصوص به خداست هر موجودي در هر لحظهاي از خدا چيز ميخواهد نه از غير خدا و نه خود را بينياز ميبيند اين هم يك دليل.
﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَءِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَا تَذَكَّرُونَ﴾ يعني «كلّ موجود محتاجٌ و كلّ محتاجٍ سائلٌ و كلّ سائلٍ محتاجٌ إلي المجيب» و تنها كسي كه مجيب است خداست اختصاصي به اجابت دعاي انسان ندارد همه موجودات مضطرّند زيرا هر موجودي در اصل هستياش فقير است در ادامه هستياش فقير است در تأمين رزق خود فقير است محتاج است و اين احتياج هم هر لحظه است لذا ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين قضايا به نحو موجبه كليه حقيقيه است براي همه اينها از آن طرف هم ذات اقدس الهي مطابق آيه سوره«الرحمن» ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ يوم هم در مقابل شب نيست، مجموع ليل و نهار نيست ﴿كُلَّ يَوْمٍ﴾ يعني «كلّ ظهورٍ» ذات اقدس الهي هر لحظه فيض تازه دارد چون همه موجودات هر لحظه سؤال دارند اين يك آيه كوتاه صدر و ذيلش مربوط به سؤال عمومي و جواب عمومي است چرا ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ چون «يسأله من في السّماوات و الأرض كلّ يوم» و منظور از ﴿كُلَّ يَوْمٍ﴾ هم كلّ لحظه است هر موجودي در هر لحظه ميگويد يا الله بايد جواب بشنود بنابراين اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾ اختصاصي به انسان ندارد منتها فرق ما با ديگران اين است كه موجودات ديگر ميفهمند كه محتاجاند و به خدا نيازمندند ما گاهي مشكل داريم خيال ميكنيم مشكلات ما را مال ما حل ميكند يا قدرت ما حل ميكند ما هم ميتوانيم در درمان خودكفا باشيم منتها چون به اين خودكفايي نرسيديم حوادث بيگانه ما را بيدار ميكند. بعد در تتمّه اقامه براهين ميفرمايد: ﴿أَمَّن يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾ شما در مسافرتهاي دريايي، صحرايي بالأخره يك راهنما ميخواهيد اين چراغ جهان كه ستارههاست اينها را چه كسي خلق كرده چه كسي شما را در تاريكيهاي خشكي و صحرايي و دريايي نجات ميدهد اسناد ظلمت و تاريكي و تيرگي به برّ و بحر به يك اندك مناسبت است وگرنه نه زمان تاريك است نه زمين، هوا و اشيا گاهي روشناند گاهي روشن نيستند روشني هوا و اشيا به وسيله شمس و قمر و امثال ذلك است چون در شب آفتاب نيست نور به اين هوا و اشيا نميتابد اينها تاريكاند وگرنه اسناد ظلمت به زمين يا اسناد ظلمت به زمان بر اساس عنايت است ﴿ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾ يعني وقتي كه آن نيّر نتابيد و غروب كرد كه در نتيجه شما در برّ و بحر جايي را نميبينيد چه كسي شما را به مقصد راهنمايي ميكند؟؟! ﴿وَمَن يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرَاً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ﴾ در قرآن كريم از باران به عنوان رحمت ياد شده است وقتي ابر بارانزا ميآيد و ابر بارانزا را بادها هدايت و رهبري ميكنند ميگويند پيشاپيش رحمت خدا اين ابر ميآيد پيشاپيش رحمت خدا اين بادهايي كه حامل ابر هستند ميآيند اين بادها را به عنوان اينكه رسول خدا هستند تعبير كردند ﴿وَأَرْسَلْنَا الرِّيَاحَ لَوَاقِحَ﴾ اينها رسالت تكويني الهي را دارند اين نسيمها اول نرماند بعد قدري بيشتر ميشوند بعد تند ميشوند ابر توليد ميشود اين ابرها را به نكاح يكديگر در ميآورند ابرها مادر ميشوند ابرها را ميخواهند به زايمان برسانند براي ابرها رَحِم درست ميكنند كه قطرهاي ببارد شلنگي نبارد كه فرمود: ﴿فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ﴾ نه «مِن فَمه» و مانند آن و اگر اين ابرها كه باردارند شلنگي ببارند كه همه جا را خراب ميكنند فرمود بعد از اينكه اينها تلقيح شدند باردار شدند رحمدار ميشوند قطرهاي ميبارند همه اين كارها را فرمود ما كرديم اين گونه از بادها كه ميآيد اينها بشارتدهندهاند لذا هواشناسي بر اساس اينها ميتواند كاملاً تشخيص بدهد پيدايش باد پيدايش ابر نكاح ابرها كدام ابر مادر است كدام ابر پدر است چگونه اينها تلقيح ميشوند چگونه اينها مادر ميشوند .دهها مطلب عميق علمي از اين آيات استفاده ميشود حالا چون اين آيات مطرح نيست اگر كسي گفت ما علمِ غير ديني نداريم شايد سنگين باشد آنچه الآن براي اينها سخت است باور كنند كه هواشناسي ديني است و غير ديني نيست اين است كه اينها خيال ميكنند آنچه هست طبيعت است چيزي در عالم به عنوان طبيعت نيست طبيعت خرافات است و فسون است و فسانه هر چه هست خلقت است خب خلقت هم كار خداست.
﴿أَمَّن يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ خيليها خيال ميكنند اشيا فاسد ميشوند (يك) و مرگ پايان راه است و پوسيدن است (دو) اين گونه از آيات ميفرمايد چيزي از بين نميرود همه در حال حركتاند چه چيزي از بين ميرود زمين از بين ميرود اين در قيامت بايد بيايد شهادت بدهد آسمان از بين ميرود اين هم در قيامت بايد حضور پيدا كند ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ بله تغيير و تبديل است نه عدم و زوال الآن شما اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ﴾ را بررسي كنيد حالا ما كاري به سؤالات عمومي نداريم آن سؤالات اضطراري، كساني كه در منزل بستري هستند يا بيمارستان بستري هستند يا گرفتار غرق هستند يا گرفتار ابنالسبيل بودن هستند يا در اثر سوار شدن اين سفينههاي فضاپيما به كرات ديگر رفتند آنجا راه گُم كردند آنجا رابطهشان قطع شد ميليونها انسان در يك زمان درد دارند همه ميگويند الله آن كسي كه ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾ «هو الذي في البحر اله» «هو الذي في البرّ اله» صداي همه را ميشنود و جواب ميدهد چنين موجودي است ميليونها موجود چه حيوان چه غير حيوان چه مورچه چه غير مورچه چه جماد چه غير جماد در تمام حالات ميگويند «يا الله» خب او بايد حاجت همه را بداند همه جا حضور داشته باشد همه نيازها را بتواند برطرف كند چنين خدايي است. فرمود: ﴿وَمَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ أَءِلهٌ مَّعَ اللَّهِ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اگر توحيد را نميپذيريد و داعيه شرك داريد برهان اقامه كنيد در سوره مباركه «حج» فرمود اگر تابعي محقّق باش اگر متبوعي محقّق باش بالأخره انسان يا تابع كسي است يا متبوع كسي است از او تبعيّت ميكنند فرمود تا چيزي براي او ثابت نشد نفي نكند تا چيزي براي او اثبات نشد اثبات نكند اين ﴿هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ﴾ اين است بعد فرمود حلّ مشكلات مردم محتاج به غيب است ديگر اين غيب فقط از خدا ساخته است نه بت سمايي نه بت ارضي ذاتاً غيب نميدانند مگر اينكه الله آنها را عالِم به غيب كند ﴿بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِّنْهَا بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ﴾ فرمود اينها هر چه علم داشتند در همين تجربيات صرف كردند اين هم زمخشري در كشّاف هم قرطبي در جامع, اينها را نقل كردند كه دوازده قرائت شده در ﴿ادَّارَكَ﴾ كه اصلش «تدارك» بود تاء تبديل به دال شد اين ﴿ادَّارَكَ﴾ از دَرْك و دَرَك و هلاكت و اينهاست يعني علمشان هر چه داشتند كم كم صرف كردند تمام شد الآن شما به ژاپن برويد ميبينيد اينها «به زير آوردند چرخ نيلوفري را» اما گرفتار كهنهترين خرافات بتپرستي هستند به هند برويد يا گاوپرستياند يا موشپرستي با اينكه كشور اتمي است به غرب برويد گرفتار عرفان كاذب و فالگيري است اينها هر چه علم داشتند در راه تجربه صرف كردند اصلاً به اين فكر نبودند كه معارف تجريدي هم هست ﴿ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ﴾ كم كم به درك رسيد لذا الآن غافلاند هيچ ندارند اصلاً در برابر ماوراي طبيعي غافل محضاند برخيها كه تهماندهاي دارند ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ﴾ برخيها كه نه, كم و بيش رفتند و در اين زمينه كار بكنند در اثر الحاد و انكار كور شدند پس ﴿ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ﴾ (يك) ﴿بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ﴾ (دو) ﴿بَلْ هُم مِنْهَا عَمُونَ﴾ اعما و كورند (سه) اين مراحل سهگانه است حالا يا مراحلش فرق ميكند يا اقوام فرق ميكند يا كشورها فرق ميكند اين مراحل دارد. ﴿أَءِذَا كُنَّا تُرَاباً وَآبَاؤُنَا أَءِنَّا لَمُخْرَجُونَ ٭ لَقَدْ وُعِدْنَا هذَا نَحْنُ وَآبَاؤُنَا مِن قَبْلُ إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ سورهٴ مباركهٴ «نمل» كه در مكه نازل شد و عناصر محوري آن اصول دين است آنچه مربوط به بطلان شرك و حقانيّت توحيد بود تا حدودي بيان شد بعد به مسئله معاد پرداختند بعد به مسئله وحي و نبوّت. آنها فكر ميكردند انسان با مردن نابود ميشود (اين يك) و خيال ميكردند مرگ, نابودي و پوسيدن است و انسانِ معدوم دوباره برنميگردد (اين دو) و خيال ميكردند معاد, رجوع به دنياست و چون رفتگان به دنيا برنگشتند پس ـ معاذ الله ـ معادي نيست (اين سه) ﴿قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ ﴾ چه عجلهاي داريد مگر وضع ديگران را نديديد شما هم مثل آنها هستيد اگر چند روزي تأخير مياندازد ﴿لَذُو فَضْلٍ عَلَي النَّاسِ﴾ اين عنايت الهي است كه به شما مهلت ميدهد ..برويد ببينيد قوم صالح چه بودند قوم لوط چه بودند قوم نوح چه بودند قوم ابراهيم چه بودند, فرمود اگر يك وقت به شما مهلت دادند نگوييد پس كجاست عذاب! ﴿فَانظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ ﴿لِيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾ در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هم اين بود كه فرمود: «اتّقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم» مخفيانه گناه نكنيد زيرا آن كس كه امروز ميبيند فردا داور اوست خب اگر قاضي, خود شاهد باشد خودش در صحنه باشد كه حكم خلاف نميكند مخصوصاً قاضي عدل «خلواتكم عيانه» اين درباره ﴿لِيَعْلَمُ مَا تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَمَا يُعْلِنُونَ﴾ تقديم ﴿تُكِنُّ﴾ بر ﴿يُعْلِنُونَ﴾ براي اينكه انسان اول تصوّر ميكند تصديق ميكند در دل ميپروراند بعد علن ميكند از اين جهت گرچه با فاء ذكر نفرمود اما همين ترتيب لفظي نشانه آن است كه چرا ﴿تُكِنُّ﴾ را بر ﴿يُعْلِنُونَ﴾ مقدم داشت بعد هر دوي آنها را صغرا قرار داد براي اين كبرا كه فرمود: ﴿وَمَا مِنْ غَائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾ نزد ما حاضر است مكتوب است حاضر است اين ارشاد به نفي موضوع است .اينجا هم كه فرمود سَتري هست يعني براي شما ستري هست براي ذات اقدس الهي ستر نيست.
﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾ رسالت انبيا ايجاد وحدت محلّي و منطقهاي و بينالمللي است .اين قرآن كريم تنها ما مسلمانها را به اتحاد دعوت نميكند تنها به ما نميفرمايد: ﴿إِذْ كُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ﴾ تنها به ما نميفرمايد: ﴿لاَ تَنَازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ﴾ شكوه شما شوكت شما به وسيله اختلاف از بين ميرود به مسيحيها ميگويد اختلاف نداشته باشيد به يهوديها ميفرمايد اختلاف نداشته باشيد به مسيحي و يهودي ميفرمايد شما اختلافاتتان را بگذاريد كنار آن مشتركاتتان را بگيريد بعد ميفرمايد ما مسلمانها با شما اهل كتاب يك پيمان وحدتآميز منطقهاي داشته باشيم كه اختلافي نداشته باشيم ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾ پس قرآن كريم چند پيام وحدتآميز دارد يكي محلّي است كه داخله مسلمانها را به وحدت دعوت ميكند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ يكي مسيحيها را به وحدت دعوت ميكند يكي اينكه كليميها را به وحدت دعوت ميكند يكي اينكه مسيحي و كليمي, كليمي و مسيحي را با هم هماهنگ ميكند يكي اينكه مسلمانها را با اهل كتاب هماهنگ ميكند اين دين است .با هم بحثهاي علميتان را داشته باشيد مقدّسات يكديگر را محترم بشماريد .براي اينكه اختلافها برداشته بشود بالأخره مشتركات فراواني داريد اين درگيري و زد و خورد و كشتار در اثر همين اختلاف است وقتي اختلاف نباشد بالأخره يك زندگي راحتي داريد ولو زندگي دنيايي باشد. قرآن كريم ميگويد اين اختلافها را برداريد بالأخره نميخواهيد زندگي كنيد اين لعنهاي متقابلي كه در داخلهٴ مسيحيها نسبت به يكديگر, در داخله كليميها نسبت به يكديگر, مسيحيها و كليميها درباره يكديگر, يكي مريم را عذرا و مطهّره ميداند يكي او را متّهمه ميداند خب خيلي فرق است ديگر, قرآن آمده تطهير كرده وجود مبارك مسيح را مريم را اينها را بازگو كرد فرمود اختلافات شما با اين بيان وحياني حل ميشود شما اگر درباره وحي بودن قرآن ترديد داريد ﴿فَلْيَأْتُوا بِحَدِيثٍ مِثْلِهِ﴾ نميخواهيد مسلمان بشويد نشويد ولي با هم بسازيد بالأخره ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَإِنَّهُ لَهُديً وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين شما را راهنمايي ميكند مگر نه آن است كه شما مسافريد مگر نه آن است كه راه وجود دارد يك راهنمايي ميخواهيد من راهنما اين هم راهبري و ميرويد به شما بشارت هم ميدهم كه اگر چند قدم اين راه را رفتيد كساني هستند كه شما را كمك كنند همراهان خوبي داريد ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ همين است ديگر; انبيا در اين راه هستند اوليا در اين راه هستند صدّيقين در اين راه هستند شهدا در اين راه هستند ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ اينها رفقاي خوبي هستند نميگذارند بيفتيد نميگذارند اگر زاد و راحله كم داشتيد همين طور بمانيد خب چه مسافرتي بهتر از سفري كه همراهان اين بزرگواران باشند ﴿وَحَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً﴾ فرمود اينها بشارت است رحمت است شما چند قدمي بياييد بقيه را به شما كمك ميكنند به شما ميرسانند. اين ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ از همين قبيل است ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾ از همين قبيل است ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾ از همين قبيل است اينها همه هدايتهاي پاداشي است. به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود شما كارتان را انجام بدهيد يك محكمه عدلي است به نام قيامت البته گاهي هم در دنيا اين محكمه عدل الهي ظهور دارد ولي اساس كار بر قيامت است براي اينكه اينها در دنيا مختارانه كارشان را انجام بدهند ما جلوي كسي را نميگيريم
فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُم﴾ ربّ تو قاضي است شما نگران چه هستيد ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُم﴾ به چه چيزي؟ ﴿بِحُكْمِهِ﴾ كه حكم او عدل محض است خودش نفوذناپذير است عزيز است عزّت يعني نفوذناپذيري نه غلبه, لازمهٴ نفوذناپذيري غلبه و پيروزي است ﴿هُوَ الْعَزِيز﴾ است و چون عالم به قوانين است و عادل است و نفوذناپذير است هم در اصلِ حكم عادلانه حكم ميكند هم در اجرا معطّل كسي نيست اگر عزيز است نفوذناپذير است مقتدر است خب حكم خودش را اجرا ميكند پس از اين جهت شما نگران نباش به همان او تكيه كن فرمود: ﴿فَتَوَكَّلْ عَلَي اللَّهِ﴾ مشكلت چيست؟ ﴿إِنَّكَ عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ﴾ اينها همهاش برهان است چون خدا عادل است و عزيز است و عليم است در محكمه او جا براي بطلان نيست و چون تو ﴿عَلَي الْحَقِّ الْمُبِين﴾ هستي او تو را ميپذيرد پس به او تكيه كن هم او تكيهگاه خوبي است هم به تو راه ميدهند چون ﴿عَلَي الْحَقِّ الْمُبِينِ﴾ هستي.
﴿وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴾ بعد ميفرمايد اينها واقعاً كورند ميبينيد درباره يك عدّه طبيب ميگويد اينها مردهاند به اينها اجازه دفن ميدهد . خدا ميفرمايد يك عدّه حيات حيوانيشان محفوظ است اما اينها واقعاً طبق حيات انساني مردهاند (يك) يا اگر نيمهرمقي از حيات دارند اصمّ هستند ناشنوا هستند (دو) يا اعما و كورند (سه) شما ميخواهي هدايت كنيد مردهها را كه نميشود هدايت كرد در بعضي از تعبيرات فرمود: ﴿وَمَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَن فِي الْقُبُور﴾ فرمود آنها كه در قبرستان هستند را نميتواني اصلاح بكني با اينكه دستور رسمي اسلام اين است كه به مرده تلقين كنيد او كاملاً ميشنود اين «مَن في القبور» به آن معنا كه كسي مُرده يقيناً درك ميكند فقط عربي را درك ميكند لذا اين تلقينها هم بايد عربي باشد اما ﴿مَن فِي الْقُبُور﴾ به معني آنها كه در مقبره خانوادگي زندگي ميكنند ميفرمايد حيات انساني ندارند يا اگر نيمهرمقي از حيات انساني داشته باشند كر هستند خب يك انسان كر وقتي حرف را نميشنود گاهي با اشاره, انسان مطلب را به او ميفهماند حالا همين كر اگر پشت كرد و فرار كرد دارد ميرود شما اشاره هم نميتواني بكني فرمود: ﴿وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴾ اگر هم فرار نكرده باشد چون كور است اشاره در او اثر نميكند آخر با چه ميخواهي بفهماني؟! نه با حرف ميشود اينها را هدايت كرد نه با اشاره. ﴿إِنَّكَ لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ﴾ اين «صُمّ» جمع اصمّ است يعني كر مخصوصاً ﴿إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ﴾, آن وقتي كه پشت كرده دارد ميرود .﴿وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ﴾ همين گروهي كه صم هستند همين گروهي كه عُمي و اعما هستند نه با اشاره چيز ميفهمند نه با سخن چيز ميفهمند. فرمود: ﴿وَمَا أَنتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَن ضَلاَلَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن يُؤْمِنُ بِآيَاتِنَا فَهُم مُسْلِمُونَ﴾
اين دلالت به شرط محمول نيست يعني يك انسان منصف كه گوش فرا ميدهد اين ميبيند ما حرفهاي دلپذير داريم اين حرفهاي ما براي او آشناست اين را ميپذيرد و كم كم عمل ميكند و اگر بيراهه رفته است و چشم و گوش او متوجّه چيز ديگر شد البته او ديگر از اين امور بهرهاي ندارد و سهمي هم نخواهد داشت. ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ فرمود اينها كه با ارائه ادلّه از يك سو، ارائه آيات آفاقي و انفسي از سوي ديگر ايمان نياوردند روز سختي در پيش دارند آن روزي كه قول الهي، تهديد الهي به نصاب خود برسد از آن چنين ياد ميكنند ﴿حَقَّ الْقَوْلُ﴾ وقتي آن تهديد بخواهد به اجرا در بيايد ميگويند ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ پس اينجا سه مرحله است مرحله اول ارائه ادلّه توحيد و وحي و نبوّت است اگر پذيرفتند و قبول كردند طوبي لهم و حُسن مآب، اگر نپذيرفتند مسئله تجديد نظر است فرصت است مهلت است. مرحله دوم آن است كه اين تجديد نظر و اين استمهال و امثال ذلك به پايان برسد وقتي به پايان رسيد نصاب تهديد تمام ميشود ميگويند ﴿حَقَّ الْقَوْلُ﴾ مرحله سوم اين تهديد اجرا ميشود ميگويند ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ منظور از اين قول همان مَقول است ميگويند: ﴿حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ﴾. ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾ اين «سين» بنا بر اينكه «سين» تسويف و استقبال باشد معنايش اين است كه يك سلسله آيات آفاقي و انفسي هست كه اگر خدا آنها را نشان دهد كار تمام است. آيات فراوان فعلي چه در انفس چه در آفاق، اينها آناء الليل و اطراف النهار خدا دارد نشان ميدهد نظم عالم، نظم زمين، نظم آسمان، حيات و ممات، خواب و بيداري همه اينها آيات الهي هستند ﴿وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ﴾ و مانند آن. اين آيات در حدّ يك استدلال شفاف و روشن است اما آن ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ﴾ يك آيات بيّني است كه هيچ كس را در حال ترديد نميگذارد هيچ كافري ديگر نميتواند با مشاهده آن آيات به كفر خود ادامه دهد هنگامي كه آن آيات كه تهديد الهي است به نصاب رسيد بخواهد اجرا شود به همين صورت در ميآيد ﴿وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ﴾ وقتي آن تهديد الهي فرا ميرسد حالا اين مربوط به قيامت است چه اينكه عدّه زيادي گفتند يا اشراطالساعه است كه برخيها گفتند يا جريان رجعت است كه به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اخبار رجعت از طرق ما فراوان است كه ما بر آن هستيم.
﴿إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً﴾ ما جُنبندهاي را بيرون ميآوريم كه با آنها سخن ميگويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ اين دابّه در تفسير اهل سنّت به وضع خارقالعادهاي تعبير شده كه به تعبير فخررازي هيچ كدام از اين اوصاف در قرآن كريم براي آن دابّه نيامده (يك) اگر خبر صحيحي در بين اينها از وجود مبارك معصوم(سلام الله عليه) به ما برسد به آنها اعتماد ميكنيم (دو). از طرق ما شيعهها اين دابّه بر وجود مبارك حضرت امير تطبيق شده است يعني جنبندهاي كه با كفار سخن ميگويد ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ چه ميگويد؟ ؟؟ ميفرمايد: ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ مردم به آيات ما ايمان نياوردند يعني همين مشركين چون تمام اين ضماير به مشركين برميگردد چون بحث در مشركين بود اينهايي كه ايمان نياوردند بنابراين از نظر روايت چقدر فرق است بين آنچه از طرق اهل سنّت درباره اين دابّه آمده و آنچه از طريق شيعيان درباره اين دابّه آمده. در روايات آمده است كه اينها مربوط به رجعت است چرا؟⁉️ براي اينكه اگر مربوط به قيامت بود در قيامت، خدا همه را محشور ميكند نه فوجي را ، چون در اين آيه دارد كه ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِّمَّن يُكَذِّبُ﴾ اين «مِن» براي تبعيض است يعني برخي از مكذّبان را ما محشور ميكنيم، در معاد كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ همه محشور ميشوند ديگر بعض ندارد. در آن روزي كه عذاب الهي ميخواهد واقع شود دابّهاي به آنها ميگويد جُرم شما اين بود كه به آيات الهي ايمان نياورديد اين دابّه ﴿تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾. بايد بگوييم «إنّ» نه «أنّ» در حالي كه اينجا «أنّ» است ﴿تُكَلِّمُهُمْ﴾ به چه كلامي با آنها گفتگو ميكند ﴿أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ اگر «تَكْلِمُهُم» بود بايد «إنّ» ميخوانديم و اينجا چون «أنّ» است نه «إنّ» معلوم ميشود مقول و كلام آن متكلّم است ﴿تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لاَ يُوقِنُونَ﴾ نظير اينكه فرمود: ﴿تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا﴾ ﴿بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا﴾ در آنجا با چه كسي حرف ميزند اين زمين عندالقيامه كه حديث ميگويد با چه كسي حديث ميگويد در ذيل آن هم دارد كه با وجود مبارك حضرت امير سخن ميگويد. اينها نشان آن است كه وجود مبارك حضرت چه در اشراطالساعه چه در زلزلةالأرض چه در موارد حسّاس ديگر به عنوان سخنگوي رسمي ذات اقدس الهي حرف ميزند. فخررازي كه به تفكّر رجعت و امثال رجعت شيعه معتقد نيست قبول دارد كه اين «مِن»، «مِن» تبعيضيه است يعني بعضي از مكذّبان گروهي از مكذّبان منتها اين را بعد از قيام قيامت ميداند ميگويد وقتي كه قيامت قيام ميكند ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ﴾ ﴿لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ بعد از اينكه ساهره قيامت به آن وضع عمومياش قيام كرد گروهي از مكذّبان را حاضر ميكند با آنها گفتگو ميكند بعد آنها را به بند ميكشد . در حالي كه اين هم دليل ميطلبد، وقتي قيامت قيام كرد هر كسي در برابر كارش مسئول است ديگر يك گروه خاصّي را بياورند ﴿فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ يعني «يُحبَسون» اين وجهي ندارد .پس وقتي تهديد به نصاب برسد در آستانه وقوع و اجراست واقع كه شده است اين صحنه پديد ميآيد كسي به اينها ميگويد شما به آيات ما ايمان نياورديد . ﴿وَيَوْمَ نَحْشُرُ﴾ اين «مِن»، «مِن» تبعيضيه است ﴿مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً﴾ اين فوج را از چه گروه؟ ﴿مِّمَّن يُكَذِّبُ﴾ پس «من» اول براي تبعيض است «من» دوم «من» تبيين ﴿مِّمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا﴾ اين هم فعل مضارع است و مفيد استمرار است كسي كه دائماً تكذيب ميكرد. در سورهٴ مباركهٴ «كهف» گذشت كه در قيامت همگان حضور دارند فوجي از اينها محشور نيستند همه محشور ميشوند آيه 47 سورهٴ مباركهٴ «كهف» اين بود ﴿وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَي الْأَرْضَ بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ﴾ نه «حشرنا فوجاً منهم» ﴿وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً﴾ در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» هم مشابه اين تعبير آمده كه همگان را محشور ميكند اين طور نيست كه مثلاً گروهي بيايند فرمود: ﴿وَيَوْمَ يُحْشَرُ أَعْدَاءُ اللَّهِ إِلَي النَّارِ فَهُمْ يُوزَعُونَ﴾ يعني «يُحبسون» ﴿حَتَّي إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَيْهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ فرمود: ﴿أعْدَاءُ اللهِ﴾ نه «فوجاً من أعداء الله» بنابراين اين ﴿وَقَعَ الْقَوْلُ﴾ اين يك قول خاصّي است فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوا قَالَ أَكَذَّبْتُم بِآيَاتِي وَلَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْماً﴾ اين ﴿لَمْ تُحِيطُوا بِهَا عِلْماً﴾ بعضي از علوم است كه با عمل همراه است انسان وقتي به همه جوانب، عالِم باشد ميپذيرد. در بعضي از موارد است البته نادر است با اينكه انسان يقين دارد احاطه علمي دارد ولي قبولِ عملي ندارد نظير آنچه براي فرعون و برخي از اطرافيان فرعون پديد آمده كه وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون فرمود: ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾ براي تو شفاف و روشن شد كه اينها آيات بصائر الهي هستند خب چرا ايمان نميآوري؟! همه كفار نظير فرعون اين طور نيست كه احاطه علمي داشته باشند بعضيها اصلاً اِعراض ميكنند حاضر نيستند تحقيق بكنند بر اساس تقليد از نياكان، قبول و نكولشان را تنظيم ميكنند ميگويند آباي ما چون نگفتند پس درست نيست آباي ما چون اينچنين كردند پس اين درست است. ﴿وَوَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِم بِمَا ظَلَمُوا﴾ اگر ما اين عذاب الهي را بر اينها مستقر كرديم ديگر اينها زبانشان بند ميآيد كه فرمود اينها ﴿لا يَنطِقُونَ﴾. ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ﴾ اين مسئله توحيد ربوبي است اين كاري به مسئله معاد ندارد. فرمود شما نظم عالم را رعايت كنيد اين عالم به قدري منظّم است اين كُره زمين به قدري منظّم حركت ميكند كه شب آن از روز, روز آن از شب حسابشده جداست فصولش كاملاً از هم جداست منطقههاي قطبي از منطقههاي استوايي با نظم خاص از هم جداست اين نظم را شما ببينيد پي به وحدانيّت ربوبي خدا ببريد اين آيه كاري به مسئله معاد ندارد مستقيماً مربوط به توحيد ربوبي است البته غير مستقيم جريان معاد را هم به دنبال دارد و براي هر متفكّري هم اين آيات, برهان قاطع است يعني ميتواند استنباط كند و استدلال كند لكن بهرهاش براي مردان الهي است كسي كه اهل شهوت و غضب است در بخش عمل, اهل وهم و خيال است در بخش نظر اين پي به آيات توحيد نميبرد نظير آنچه در قرآن كريم راجع به خود قرآن آمده كه ﴿الم ٭ ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ هُديً لِلْمُتَّقِينَ﴾ خب اين ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است ولي متّقين بهره ميبرند اين «شفاء للناس» است ولي مؤمنين بهره ميبرند: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾ اين نظم دقيق رياضي لكلّ متفكّر است لكن مردان با ايمان استفاده ميكنند و بهره ميبرند لذا فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ﴾ اين «آياتٍ للناس» است منتها مردان با ايمان بهره ميبرند. بنابراين آيه ﴿أَلَمْ يَرَوْا﴾ ناظر به توحيد ربوبي است آيه بعد مربوط به اشراطالساعه است و طليعه قيامت و خود قيامت،
فرمود: ﴿وَيَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ﴾.. اگر ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ روح را به بدن عطا ميكند با شيپور زدن نيست با يك افاضه غيبي است نفخ صور هم اين معنا خواهد بود به هر تقدير اين معنا هم هست آن معناي در شيپور دميدن هم هست. سه مطلب است يكي اينكه در آن حالي كه نفخ صور است فزع اكبر پديد ميآيد همگان هراسان هستند دوم اينكه بعضيها مدهوش ميشوند ﴿فَصَعِقَ﴾ مدهوش ميشوند سوم اين است كه همه داخراً خاضعاً ذليلاً به پيشگاه خدا ميروند اين مرحله سوم براي نفخ صور دوم است كه ﴿ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ﴾اين نفخ صور دوم است. نفخ صور اول يك مرحله ابتدايي دارد كه فزعآور است يك مرحله مياني يا پاياني دارد كه صعقهآور است در نفخ صور اول كه بخشي از آن به فزع, بخشي از آن به صعقه همراه است يك عدّه مستثنا هستند در نفخ صور دوم جا براي استثنا نيست در نفخ صور اول كه يك عدّه فزع دارند ﴿فَفَزِعَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ كه در سورهٴ «نمل» است يا ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾ كه در سورهٴ «زمر» است در هر دو بخش يعني چه در سورهٴ «نمل» چه در سورهٴ «زمر» يك عدّه استثنا شدند ﴿إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ گفتند جبرئيل, ميكائيل, اسرافيل كه اينها ذوات قدسي هستند, اهل بيت(عليهم السلام), انبياي اولواالعزم, انبياي بزرگ اينها ميتوانند جزء ﴿مَن شَاءَ﴾ باشند ﴿فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ كه استثنا دارد اما در نفخ صور دوم جا براي استثنا نيست چون همگان بايد حضور پيدا كنند هيچ كس نيست كه در آنجا مُرده باشد يا حضور پيدا نكند و مانند آن. پس فزع هست صَعقه هست آيا اينها دو مرحله است يُمكن, دو تعبير از يك واقعيّت است يُمكن, اما ما سه نفخه نداريم كه در برخي از تفسيرهاي اهل سنّت آمده يك نفخه فزع باشد يك نفخه صعقه باشد يك نفخه حضور همگان . بلكه در همان نفخه اُولي كه طليعه قيامت است يا فزع و صعقه در دو مرحله قرار ميگيرد يا براي دو گروه است به هر تقدير به همان نفخه صعقه برميگردد اگر با نفخه دوم يك عدّه زنده ميشوند آنهايي كه با نفخه اول مردند با نفخه دوم زنده ميشوند اما آنهايي كه جزء ﴿مَن شَاءَ اللَّهُ﴾ بودند با نفخه اول صعقه نزدند ديگر در نفخه دوم زندهاند اگر كسي گفت ما زنده به ذكر دوست باشيم ديگر حيوان به نفخه صور ناظر به همين مرحله است. بنابراين اين جريان در كنار ﴿إِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ﴾ كه مسئله رجعت و اينها را مطرح كرده است اين مربوط به طليعه قيامت و خود قيامت است. از اين مجموعه ميتوان گفت كه ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾ اين هم ميتواند ناظر به مسئله قيامت باشد هم ناظر به مسئله حركت جوهري كه بعضيها گفتند . هم ناظر به مسئله حركت انتقالي كه برخيها گفتند و مانند آن باشد. نميشود گفت كه چون آيه در سياق معاد است مربوط به حركت جوهري يا مربوط به حركت انتقالي نيست ظاهر آيه اين است كه شما زمين را جامد ميبينيد اين جمود گاهي در مقابل ميعان است ميگويند يخ منجمد شد در برابر آب كه مايع است يك وقت در برابر حركت است ميگويند اين كوه را شما جامد يعني ساكن ميپنداريد در حالي كه آن متحرّك است فخررازي همانند جناب زمخشري ميگويند كه شيء بزرگ وقتي حركت ميكند حركتش محسوس نيست ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ اما در حقيقت اين هم مثل ابر حركت دارد . اگر بر حركت انتقالي تطبيق شود قابل است بر حركت جوهري تطبيق شود قابل است اگر مخصوص معاد بود با هيچ كدام از اين دو سازگار نبود براي اينكه فرمود از شما سؤال ميكنند خدا در معاد با اين كوهها چه ميكند ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾ فرمود: ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾ از تو سؤال ميكنند اين سلسله جبال در قيامت چه ميشود؟ فرمود بگو خدا اينها را پودر ميكند تمام اين درّهها با اين كوهها هموار ميشود آن وقت كلّ كُره زمين شفاف و صاف ميشود . در جريان كوه گاهي سخن از پودر كردن و كوبيدن و هموار كردن است. اما چندين بخش درباره جبال هست در بيانات نوراني حضرت امير است كه «و وَتَّدَ بالصُّخور مَيَدانَ اَرضه» مَيَدان يعني اضطراب؛ خداي سبحان با ميخِ كوه, اضطراب زمين را تثبيت كرد «و وَتَّدَ بالصُّخور مَيَدانَ اَرضه» يعني «اضطراب ارضه» خب اگر تختهاي را نجّار ميخكوب كند ديگر حركت نميكند اين براي زمين. فرمود كوهي كه الآن زمين را ميخكوب ميكند خودش كم كم ميلرزد چطور ميلرزد؟ اول خيلي سِفت و سخت است بعد ﴿كَثِيباً مَّهِيلاً﴾ مثل يك تپّه ماهوري شن الآن در اين منطقههاي كويري با يك گردباد يك شن روي هم ميآيد تپّهاي درست ميشود اين تپّه را ميگويند كثيب مهيل كه همين كه يك مختصر دست بزني بقيه ميريزد اين دوامي ندارد چنين تپّهاي را ميگويند كثيب مهيل بعد ميگويد از تپّه شن هم ضعيفتر است ﴿كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ﴾ عِهْن يعني پنبه اگر پنبهاي را بزنند قدري بالا بيايد اين خب از آن شن سبكتر است اين عِهن منفوش از آن تپّه شن سستتر است قدري جلوتر ميروي ميبينيد كه اين پودر شده كه ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾ در بخشي از قرآن كريم دارد ﴿إِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ﴾ قدري جلوتر حرفي ميزند كه واقعاً ما نميفهميم فرمود: ﴿وَسُيِّرَتِ الْجِبالُ فَكَانَتْ سَرَاباً﴾ حالا ما چون نميفهميم اين ﴿كَانَتْ﴾ را به معني «صارت» ميگيريم يعني كوهها ميرود بعد سراب ميشود سراب يعني چه؟⁉️! هيچ يعني هيچ! آنها قابل فهم است يعني عِهن منفوش شدن, كثيب مهيل شدن, ﴿إِذَا الْجِبَالُ نُسِفَتْ﴾ شدن خب اينها كاملاً قابل فهم است چيزي بيايد كوه را پودر بكند ميشود اما سراب يعني چه؟⁉️ در اينجا فرمود: ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ ... در جريان معاد حق است كه اين كوهها به اين صورت در ميآيد اين مراحل ياد شده است اما درباره حركت جوهري يا حركت انتقالي نميشود به صورت قطعي گفت آيه اينها را نميخواهد بگويد براي اينكه در سياق معاد است خب يك قدم جلوتر در سياق توحيد ربوبي بود ديگر, چرا شما آن آيه ﴿أَلَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَالنَّهَارَ مُبْصِراً﴾ كه مربوط به معاد نيست را در نظر نميگيريد پس بگوييد هر سه احتمال دارد يعني هم حركت جوهري احتمال دارد كه به حسب ظاهر آرام است ولي سيّار است, هم حركت انتقالي ـ خود زمين چطور؟ «وتري الارض جامدة» ديگر، شما زمين را خيال ميكنيد آرام است در حالي كه «و هي تمرّ مرّ السّحاب» پس هم حركت انتقالي ميتواند درست باشد هم حركت جوهري ميتواند درست باشد ـ هم جريان معاد. ﴿وَتَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ آن بيان لطيفي هم كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) دارد ميفرمايد عندالقيامه كه ديگر ﴿تَحْسَبُهَا جَامِدَةً﴾ نيست [در آن روز] اين دارد كوبيده ميشود دارد ريز ريز ميشوند معلوم ميشود كه به توحيد ربوبي نزديكتر است تا مسئله معاد. ﴿تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ﴾ آنها كه اهل معرفت هستند از اين آيه بهره ديگري بردند گفتند مردان الهي به حسب ظاهر وقورند اما در باطن دارند سير ميكنند اهل سير و سلوك هستند اگر عدّهاي مانند جبل راسخ هستند اينها كساني هستند كه همانند كوه در باطن دارند معدن ميپرورانند در دل دارند گوهر ميپرورانند به حسب ظاهر آرام هستند مردان الهي كه به منزله جبال زمين هستند وسيله آرامش و طمأنينهٴ زمين و مردم منطقه هستند اين ميتواند مصداق معنوي جبال را مردان الهي بداند كه اينها به حسب ظاهر آرام هستند ولي باطنشان دارد سير ميكند. ﴿صُنْعَ اللَّهِ﴾ اين اضافه ﴿صُنْعَ﴾ به ﴿اللَّهِ﴾ مفيد تأكيد است اين اسناد مصدر به ذات اقدس الهي مفيد تأكيد است ﴿صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي اتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ﴾ خب اين تأييد ميكند كه اين مربوط به مسئله توحيد ربوبي است با آيه 86 هماهنگ است و بعد همان طوري كه آن آيه زمينه براي معاد بود اين هم زمينه براي معاد است كه ﴿إِنَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ﴾ هر كاري كه ميكنيد او ميداند درون شما, بيرون شما, ظاهر شما, باطن شما, اوّل شما, آخر شما را او كارشناس است ميداند و در مشهد و در محكمه او بايد پاسخ بدهيد.
در پايان سوره مباركه «نمل» بعد از ارائه براهين بر اصول دين و خطوط كلي اخلاق و فقه، فرمود صحنه قيامت حق است و اگر قيامتي نباشد عالَم باطل است زيرا هر كس هر چه كرد هباء منثور خواهد بود چون عالَم به حق است و هدفدار پس حساب و كتابي هست و معيار هم روز قيامت است نه دنيا ممكن است در دنيا كسي عمل صالح بكند بعد برگردد ـ معاذ الله ـ گرفتار عمل طالح شود و حسنات خود را از بين ببرد پس معيار يوم القيامه است. لذا فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ نه «مَن فعل الحسنة» در بخش پاياني سوره مباركه «قصص» آيه 84 هم همين است ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لاَ يُرِيدُونَ عُلُوّاً فِي الْأَرْضِ وَلاَ فَسَاداً وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾ آنگاه نشانه اينكه مردان با تقوا پايان جهان به كام آنهاست چنين فرمود: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ در جريان حسنه فرمود ما مطابق كار افراد به آنها پاداش نميدهيم حتماً بيشتر پاداش ميدهيم هيچ كسي را خداي سبحان به اندازه كارِ خير او جزا نميدهد اين يك اصل كلي قرآني است به نحو سالبه كليه در قبالش يك موجبه كليه است كه هر كس كار خير بكند خداوند بيش از عمل او به او پاداش ميدهد اين هم به نحو موجبه كليه خب اين كَرم الهي است كه به نحو سالبه كليه فرمود ما هيچ كس را به اندازه كار خير او پاداش نميدهيم و به نحو موجبه كليه فرمود هر كس كار خير بكند بيش از استحقاقش به او پاداش ميدهيم خب اين كَرم الهي است درباره كار شرّ و معصيت يك سالبه كليه دارد و آن اين است كه ما هيچ كس را بيش از اندازه بديِ او كيفر نميدهيم يك موجبه جزئيه هم دارد كه نسبت به بعضيها تخفيف و عفو روا ميداريم اينكه فرمود: ﴿وَمَن جَاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلاَ يُجْزَي الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين تحديد به لحاظ نفي مازاد است نه نفي مادون ، گاهي تحديد به لحاظ طرفين است گاهي به لحاظ أحدالطرفين. اما آن مطلب دقيقي كه ميخواهيم عرض كنيم اين است كه ،بهترين حسنه همان ولايت اهل بيت است كه مطابق سوره «شوري» خوانديم كه فرمود: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي وَمَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً﴾ اين محفوف به قرينه است با سياق همراه است با سباق همراه است سباقاً و سياقاً منظور از اين حسنه، ولايت اهل بيت است به عنوان مصداق كامل نه فرد منحصر، روايات هم دارد كه حسنه، ولايت اهل بيت است ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ﴾ يعني در خطّ علي بودن خطّ علي آن است كه انسان «خوفاً من النار» عبادت نكند «شوقاً الي الجنّة» عبادت نكند ميخواهد وليّ الله بشود مستجابالدعوه بشود دعايي بخواند باران بيايد دعايي بخواند بيماري درمان شود دعايي بخواند گمشده پيدا شود دعايي بخواند مشكلات نظام حل شود يك آدم اينچنيني.
بعد در پايان فرمود من مأمور شدم آيات الهي را بخوانم به مأموريتم عمل ميكنم، براي شما تلاوت كنم اگر كسي پذيرفت به سود خودش است خودش كامياب ميشود ﴿فَمَنِ اهْتَدَي فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ﴾ اگر كسي گمراه شد من مسئول نيستم من وظيفهام تبليغ بود تعليم بود تزكيه بود كارهايم را كردم و اين هم يك انذار ضمني است
فرمود: ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ﴾ ... خداي سبحان مأموريتهاي وجود مبارك پيغمبر را دارد بيان ميكند ملاحظه فرماييد در يك سطر كلمه ﴿أُمِرْتُ﴾ تكرار شده است فرق ﴿أُمِرْتُ﴾ اول با ﴿أُمِرْتُ﴾ دوم چيست و چرا در مسائل بعدي ﴿أُمِرْتُ﴾ بازگو نشده فرمود: ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾ من مأموريتي ويژه دارم در برابر مشركان، اول كسي كه در برابر مشركان مأمور به توحيد شد و توحيد ربوبي را طرح كرد و توحيد ربوبي را باور كرد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود طبق مأموريت الهي فرمود: ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ﴾ اين حصرها، حصرهاي اضافي است نه اينكه مأموريت من فقط همين است در برابر شما كه وثني و صنمي هستيد من مأموريتم توحيد ربوبي است ﴿إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾ در بخشهاي ديگر دارد ﴿رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ و مانند آن اما براي ترغيب مردم حجاز به توحيد ربوبي، عظمت و جلال مكه را مطرح ميكند، ميفرمايد شما مردمان اين شهر هستيد اين شهر در روي كُره زمين يك ويژگي دارد كه هيچ جاي دنيا اين ويژگي را ندارد اين شهر با اينكه هيچ چيزي از خود ندارد در طول سال غرق نعمت است. هيچ چيزي از خود ندارد براي اينكه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) كه همسرش و آن خردسال را در كنار جاي بيت به خدا سپرد عرض كردند ﴿رَبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ﴾ وادي يعني درّه، غير ذي زرع يعني هيچ! مكه سنگلاخي بود كه نه تنها آب نداشت پر از اين سنگهاي سياه بود آن هم در درّه، كعبه هم در درّه است ديگر يعني اطراف مكه، كوه است آن پايينترين منطقه يعني درّه آنجا اين بيت ساخته شده لذا چند بار سيل آن بيت را تهديد كرده. اما همه كار از تو برميآيد و اگر زير پاي اسماعيل(سلام الله عليه) زمزم جوشيد الآن چهار هزار سال است دارد ميجوشد اين ميشود معجزه الهي. وجود مبارك پيغمبر فرمود اين سرزمين روي كُره زمين خصيصهاي دارد خدا ﴿حَرَّمَهَا﴾ هم محترم شمرد هم محرّم شمرد هم ظلم در آن را تحريم كرد در تمام روي زمين هيچ شهري هيچ بَلْدهاي اين خصوصيت را ندارد كه هر كس در هر وقت سال خواست برود بايد احرام ببندد مكه مثل مدينه و عتبات نيست كه هر كسي خواست در طول سال به زيارت برود همين طوري آزادانه برود اين اول بايد در يكي از اين مواقف احرام ببندد عمل عمره مفرده را انجام بدهد يا اگر موقع حج است حج انجام بدهد و بعد وارد مكه شود هيچ چاره ندارد مگر اينكه مُحرِم شود چنين خصيصهاي است علي وجه الأرض براي مكه است كه هيچ جايي اين خصيصه را ندارد لذا ورود غير مسلمان در اين منطقه ممنوع است .چنين خصيصهاي هست فرمود من مأمور شدم خداي اين سرزمين را بپرستم شما هم مردم همين سرزمين هستيد از جاي ديگر كه نيامديد اين سرزمين خصيصهاي دارد كه بايد خدايي كه اين سرزمين را محترم شمرد عبادت كرد آيه محلّ بحث اين است ﴿أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي﴾ نه «الّتي» وقتي ميخواهد وصف مكه را شرح دهد موصوف را ذكر نميكند واصف را ذكر ميكند نميگويد مكه اينچنين است ميگويد مكهآفرين چنين كرد اگر ميفرمود «إنّما امرتُ أن أعبد ربّ هذه البلدة الّتي حرّمها» همين معنا فهميده ميشد وصف را با ذكر موصوف تبيين كرد اما آيه درصدد آن است كه وصف را با ذكر واصف معرفي كند نفرمود «التي» فرمود: ﴿الَّذِي﴾ خدا اين كار را كرده نه اين طوري شده البته اگر «التي» هم ميفرمود، ضمير [حَرَّم] چون فعل معلوم است به الله برميگشت ولي اصرار آيه اين است كه نام ذات اقدس الهي برده بشود بعد هم فرمود اينكه من ميگويم: ﴿رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾ نظير حاكمان و سلاطين نيست كه يك قلمرو محدود داشته باشد كه من بگويم خدا ربّ اين سرزمين است نه، خدا ربّ كلّ شيء است لذا فرمود: ﴿وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ﴾ ربّ آسمانها و اهل آن، ربّ زمين و اهل آن، اما مكه را كه من نام ميبرم براي اينكه آن عِرق دينيتان را لااقل به اين سمت بيدار كند ﴿وَلَهُ كُلُّ شَيْءٍ﴾ اين يك مأموريت.
﴿وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾.. در يك آيه دو بار كلمه ﴿أُمِرْتُ﴾ تكرار شده آن براي الهام است آن براي شخص خودش است آن به بخش رسالت برميگردد اين به اين بخش كه من هم مثل شما بايد مسلمان باشم. يك وقت است ميفرمايد: «و أن أكون مسلما» اين يك ويژگي را نشان ميدهد ولي آيه درصدد آن نيست نفرمود «و امرت أن أكون مسلما» بلكه فرمود: ﴿وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ البته آن ويژگي خاص را در سوره مباركه «انعام» فرمود: ﴿أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ لذا فرمود: ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ البته اين ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ خصيصهاي كه دارد ميتواند اوّليت رتبي هم باشد يعني همه انبيا موحّد و مسلمان هستند ولي من در خطّ مقدم انبيا هم هستم در بين سلسله انبيا من ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ هستم وگرنه ﴿أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ اگر يعني در جامعه خودمان، خب هر پيغمبري اين طور است در جامعه خودش. اين تعبير ظاهراً درباره انبياي ديگر نيامده آنكه در سوره مباركه «انعام» مطرح شد اين است؛ آيه 162 به بعد ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ وِبِذلِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ اين ﴿وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ ميتواند خصيصه آن وجود مبارك باشد اما ﴿أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ در همان سوره مباركه «انعام» به اين صورت گذشت ﴿قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ يُطْعِمُ وَلاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ در بين امّت اسلامي. خب اوّلين مسلمان من هستم اين اوّليت زماني است اما در اينجا كه فرمود: ﴿أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾ اين خصيصه را دارد مأموريت دومش اين است كه جزء امّت اسلامي باشد مأموريتهاي ديگري هم ذات اقدس الهي براي ايشان نقل كرده كه در بين جامعه اسلامي من عدل را اقامه كنم ﴿أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ﴾ .در آيات محلّ بحث اين كلمه ﴿أُمِرْتُ﴾ براي بار سوم تكرار نشده بار دوم سرّش معلوم شد كه چرا تكرار شده ولي در بار سوم تكرار نشده بار اول اين بود كه ﴿أُمِرْتُ أَنْ اعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ﴾ دوم: ﴿وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ سوم: ﴿وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ﴾ ديگر اينجا نفرمود «امرت أن أتلوا القرآن» زيرا اينكه فرمود: ﴿وَأُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ در حوزه رسالت آن حضرت است و حضرت در حوزه رسالتش مأموريتهاي فراواني دارد يكي ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾ است .يكي ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ است. يكي ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ است و مانند آن، ديگر درباره تك تك اينها بيان مأموريت لازم نيست ﴿وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ﴾ يعني «أتلوا القرآن عليكم» نه في نفسه قرآن بخواند به چه دليل؟ به دليل اين تفريع [كه فرمود: ﴿فَمَنْ اهْتَدي﴾] اگر در آيات ديگر فرمود: ﴿يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ﴾ اينجا هم كه فرمود: ﴿وَأَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ﴾ يعني «أتلوا القرآن عليكم» نه في نفسه قرآن بخواند اگر «واو» بود خب خيلي ظهور نداشت فقط سياق بود اما گذشته از سياق اين تفريع يعني «فاء» قرينه ديگر خواهد بود ﴿فَمَنِ اهْتَدَي﴾ اگر كسي پذيرفت و قبول كرد ﴿فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ﴾ و اگر كسي نپذيرفت من مسئوليتي ندارم مرز مسئوليت من ابلاغ است تا به جان شما برسد شما را بايد آگاه كنم از آن به بعد مسئله عزم و اراده و نيّت و اخلاص در اختيار شماست .
﴿مَن ضَلَّ فَقُلْ إِنَّمَا أَنَا مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾ ما ديگر وظيفهاي بيش از انذار نداريم ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ بگو حمد و ثنا براي خداست. اكنون كه ايمان نياورديد ما دو سنخ آيات داريم [مثلاً] آسمان و زمين آيات الهي هستند ﴿وَفِي الْأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ﴾ ﴿وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ اين مضمون در قرآن فراوان است اما يك سلسله آياتي است نفسگير فرمود ما آنها را بعد به آنها نشان ميدهيم ديگر هرگز نميتوانند ايمان نياورند ﴿وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آيَاتِهِ﴾ آن آيات ويژه را ما نشان ميدهيم نظير آيات عذابي كه براي امم پيشين آمده آن آيات كه بيايد ديگر هيچ كس نميتواند بگويد من ايمان نميآورم به قدري مسئله رعبآور است كه اينها بالضروره ميپذيرند ﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ گاهي به صورت اثبات ميفرمايد: ﴿إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ گاهي به صورت صفت سلب ميفرمايد: ﴿وَمَا رَبُّكَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ همه اعمال را ذات اقدس الهي عالِم است و عادلانه داوري ميكند. والحمدلله رب العالمین 🤲
|