گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1391-10-20 20:01:51 ارسالها: 424
تشکرها: 0 بار
9 تشکر دریافتی در 9 ارسال
تدبر و فهم آيات سوره سبا: نكات تفسيري سوره سبا
سئوال
در ايه 10 مراد از ياجبال اوبي معه والطير چيست؟ اواز خواندن كوهها و پرندگان با داود يا مسخر بودن انها براي داود؟
وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ ﴿۱۰﴾همانا به داود از سوی خود فضلی بزرگ عطا کردیم، [و گفتیم:] ای کوه ها و ای پرندگان! [در تسبیح خدا] با او، هم صدا شوید. و آهن را برای او نرم کردیم.
پاسخ 1:
((اوب - برگشتن (( به معنى ترجيع است و در اين جا به معناى چهچه صوت در تسبيح نمودن است ، به دليل اينكه در جاى ديگر فرموده : ((انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق و الطير محشوره كل له اواب ((
● كوهها و مرغان به امر خدا مسخر داود(ع ) بودند
كلمه ((طير(( عطف بر محل جبال است ، چون كلمه جبال كه در ظاهر مخاطب و منادى است ، و به همين جهت به صداى پيش خوانده مى شود، در واقع مفعول تسخيرى است كه با همين خطاب صورت گرفته است ، و معناى جمله در واقع اين است كه ما با خطاب خود جبال و طير را مسخر او كرديم ، و معلوم است كه در اين معنا جبال و طير مفعول تسخيرند، بارى اگر چه جبال را به خاطر حرف ندا با صداى پيش مى خوانيم طير را با صداى بالا مى خوانيم ، چون عطف است بر واقع جبال ، كه آن نيز منصوب است
از همين جا روشن مى شود، بطلان قول بعضى از مفسرين كه گفته اند: كلمه ((اوب (( به معناى سير، است . بعضى از مفسرين آيه را چنين معنا كرده اند كه : خداوند كوهها را براى داوود مسخر كرده بود، كه هر جا او مى رود آنها نيز با او بروند و ما گفتيم كه : كلمه ((اوب (( به معناى برگشتن است ، و مراد اين است كه چون داوود تسبيح مى گفت ، كوهها و مرغان با وى هم آواز مى شدند، نه اينكه با او به راه مى افتادند
((يا جبال اوبى معه و الطير(( - اين جمله بيان فضلى است كه خدا به داوود داد، و در اين جمله خطابى كه به كوهها و مرغان شده - كه به آن خطاب مسخر شدند - در جاى تسخير قرار گرفته ، و بيان مى كند: عطيه اى كه ما به داوود داديم اين بود كه با چنين خطابى كوهها و مرغان را مسخر وى كرديم ، و اين گونه تعبير از قبيل به كار بردن سبب در جاى مسبب است ، و معنايش اين است كه ما كوهها را مسخر او كرديم ، تا با او هم آواز شوند، و مرغان را نيز اين آن معنايى است كه از تسخير جبال و طير براى داوود به دست مى آيد، همچنان كه آيه 19 سوره ص كه در بالا نقل شده نيز به آن اشاره مى كند
ترجمه تفسير الميزان جلد 16 صفحه 546
پاسخ 2:
سبأ:10 و ما از جانب خويش به داوود فضيلتی [بزرگ] بخشيديم [از جمله اينکه به کوهها فرمان داديم:] ای کوهها با او [در استخراج معادن] همراهی کنيد 11 و [نيز] ای پرندگان [در انتقال پيکهای او همراه باشید] و ما آهن را برای داوود نرم کرديم [=راهکار ذوب آهن را به او آموختيم].
______________
11- «أَوِّبِی» [در: يا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ] فعل امر از ريشه «اَوب» به معنای بازگشت است. کما آنکه به زمان يا مکان بازگشت «مَأب» گفته ميشود و کسانی را که پيوسته پس از هر گناهی توبه کرده و به خدا برميگردند «اوّاب» و. به غروب خورشيد نيز که بازگشتی محسوب ميشود «آبَتِ الشمس» ميگويند. اما بازگشت کوهها به داوود چه معنائی دارد؟
کليه مترجمين و مفسرين که نگارنده توفيق بررسی آنها را داشته، اين فرمان را همصدائی يا همآوازی کوهها با نغمه داوود در تسبيح [دعا و مناجات] او گرفتهاند که بسيار مبهم است. درست است که به تصريح قرآن، همه موجودات خدا را تسبيح ميکنند و ما تسبيح آنان را درک نميکنيم [اسراء 44 (17:44) ]، ولی در اين آيه فرمان خدا به کوهها برای بازگشت به همراه داوود است!؟ اگر طنين صدا و انعکاس صوت مورد نظر باشد، چنين امری در بيشتر کوهها و برای همه مقدور است و فضيلتی محسوب نميگردد و قصههای مربوط به نينوازی و صوت زيبای داودی هم پايهای قرآنی ندارد.
در اين سوره از بازگشت کوهها به همراه داوود سخن گفته [يا جِبَالُ أَوِّبِی مَعَهُ] و در دو سوره ديگر از قابل تسخير [بهرهبرداری] بودن نتيجه تسبيح کوهها برای داود: انبياء 79 (21:79) - وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُودَ الْجِبَالَ یُسَبِّحْنَ... و ص 18 (38:18) - إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ...
تسبيح موجودات برای خدا، چيزی جز ايفای نقش سازنده و مثبت آنها برای رفع عيب و نقص و نياز موجودات در نظام هستی [که تقديس و تنزيه آفريدگار محسوب ميشود] نميباشد و مسخّر شدن کوهها برای داود، عرضه استعدادهای درونی خود از انواع معادن برای استخراج و استفاده امثال آهن برای صنايع دفاعی و عمرانی بوده است.
در سورههای ديگر قرآن به وضوح بهرهبرداری از معادن برای چنين مقاصدی را توضيح داده است از جمله: انبياء 80 (21:80) - و ما به خاطر [حفاظت از] شما به او صنعت ساخت زره [جنگی] را آموختيم تا از خشونت جنگ مصونتان دارد... در همين آيه 10 سبا (34:10) نيز ذوب آهن [أَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ] را راهکاری برای ساخت زرههای گشاد و فراگير شمرده و بر دقت نظر و رعايت اندازه حلقههای زره تأکيد شده است.
ميماند توضيح علت استفاده از کلمه «أَوِّبِی» در اين سوره که معنای «بازگشت» ميدهد [به جای استفاده از کلمات تسخير و تسبيح که در سورههای انبياء و ص آمده]. ميدانيم برای کشف معادن نفت و فلزات در دنيای امروز از امواج صوتی با طول موج معين استفاده ميکنند و از «بازگشت» امواج صوتی به عمق و ميزان معادن و کيفيت و کميت آن پی ميبرند.
از طرفی ميدانيم آشنائی داوود و سليمان با صدای پرندگان و مورچگان، دلالت بر حساسيت و قدرت فوقالعاده نيروی شنوائی آنها، بيش از بقيه مردم، بوده است؛ و چه بسا با علمی که خداوند به آنها آموخته بود ميتوانستند از دريافت انعکاس اصوات، از لايههای زيرزمينی آگاهی يابند [والله اعلم].
تفسير اقاي بازرگان
پاسخ 3:
همنوائی کوه و پرندگان با داود و نرم شدن آهن
از تفکر در آیه 10، دو سئوال برای مخاطب پیش می¬آید: 1- کوه و پرنده چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ 2- کوه و پرنده چگونه با داود همنوا می¬شدند؟ جواب سئوال اول شاید این باشد که بسیاری از پرندگان در کوه¬ها منزل می¬کنند و جواب سئوال دوم شاید این باشد که هنگام دعا و تسبیح داود صدائی از آنها در می¬آمد که مانند همنوائی باشد و این موضوع از پرندگان قابل فهم است زیرا آنها هر کدامشان صدائی خاص خویش دارند اما کوه که صدائی ندارد، می¬تواند «اکو» (= پژواک) داشته باشد، و هم صدای داود را منعکس کند و هم مجموعه صدای او و پرندگان را.
اگر بحث «تشدید» (= رزونانس) را در فیریک بخاطر بیاوریم می¬باید چنین تصور کنیم که در موسیقیِ صدای تسبیح داود چیزی بود که کوه¬ها و مرغان آن را تشدید می¬کردند و یک مجموعه «همنوا»ی بدیعی را بوجود می¬آورد.
«نرم کردن آهن» بمعنی آموختن علمی به اوست که بتواند براساس آن وسایل مورد نیازش را از آهن بسازد چنانکه خداوند ساختن کشتی نوح را «بوحینا» (به وحی ما) اعلام کرده است که قاعدتاً باید «آموزش کشتی¬سازی» بوده باشد.
از تفسير اقاي مهندس گنجه اي
پاسخ 4:
منظور از یاجبال اوبی معه چیست؟ وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ {10} در ایات 18 و 19 سوره صاد چنین آمده بود: انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق. والطیر محشوره کل له اواب در ایه 79 سوره انبیا، هم امده است و سخرنا مع داود الجبال یسبحن والطیر با توجه به اشاره به مسخر شدن کوهها و پرندگان با داود، همچنین معنای اصلی سبح که حرکت در مسیر درست بدون نقطه ضعف است و نیز سیاق ایات فراز که حاکی از بخشیدن قدرتهایی خاص به داود در کنار سایر نعمتها مثل النا له الحدید یا علمناه صنعه لبوس است، لذا معنای مشهور که هم صدا شدن کوهها و پرندگان با داود در تسبیح خداست، موجه نیست زیرا قدرت و امتیاز مهمی محسوب نمیشود بلکه درست تر ان است که او قادر به بهره برداری و استخراج از کوهها شد و پرندگان هم تحت فرمان او انجام وظیفه میکردند.
1-"اگر تاء كافّه براي مبالغه و خودش حال از مفعول «أَرْسَلْنٰاكَ» باشد چنانكه راغب گفته معني اين است: ما تو را نفرستاديم مگر مانع شوندۀ مردم از گناه در حاليكه بشير و نذيري. دو وصف «بشير و نذير» نيز مؤيّد اين احتمال است يعني با بشارت و انذارت مردم را از گناه و طغيان باز ميداري.
2-و اگر قيد «لِلنّٰاسِ» باشد آنوقت مفيد عموم رسالت حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله است يعني: ما تو را رسالت نداديم مگر بر عموم مردم
3-در كشّاف گفته: هر كه كافّة را از «لِلنّٰاسِ» حال بگيرد خطا كرده زيرا تقديم حال بر مجرور محال است مانند تقديم مجرور بر حرف جارّ.
4-در الميزان گفته: تقديم حال بر ذي الحال مجرور را نحاة بصره منع كرده و نحاة كوفه جايز ميدانند."
راغب در مفردات مى گويد:" كلمه ((كف (( به معناى دست آدمى يعنى آن عضوى است كه با آن دفع مى كند و مى گيرد، و ((كففته (( معنايش اين است كه من مچ او را گرفتم ، وهم به اين معنا است كه من با دست خود او را دفع كردم ، و متعارف شده كه دفع را به هر وسيله كه باشد، هر چند با غير كف باشد كف مى گويند حتى به كسى هم كه نابينا شده مكفوف مى گويند،
و در قرآن كريم آمده كه : ((و ما ارسلناك الا كافه للناس (( يعنى من تو را نفرستاده ام مگر براى اينكه جلوگير مردم از گناه باشى ، كه البته در اين آيه حرف ((تاء(( در آخر ((كافه (( تاى مبالغه است ، نظير تايى كه در آخر كلمات راويه ، و علامه ، و نسابه ، در مى آيد
مويد گفتار وى اين است كه در آيه شريفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) را به دو صفت بشير و نذير توصيف فرموده ، و در نتيجه اين دو كلمه دو حالند، كه صفت ((كافه (( را بيان مى كنند
و چه بسا گفته شده كه : تقدير آيه ((و ما ارسلناك الا ارساله كافه للناس (( بوده يعنى ما تو را ارسال نكرديم مگر ارسالى كه براى كافه مردم باشد، ولى اين تفسير خالى از بعد نيست ، و بيهوده خود را به زحمت افكندن است.
و اما اينكه كافه به معناى همگى و حال از كلمه ((ناس )) باشد، و معنا اين باشد كه ما تو را نفرستاديم مگر براى همگى مردم ، صحيح نيست ، چون علماى ادب جايز نمى دانند حال از صاحب حال آنهم صاحب حالى كه مجرور است مقدم بيفتد
● تقرير برهانى كه با بيان عموميت رسالت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر توحيد و نفى الهه و شركاء متضمن است
و بدان كه منطوق آيه هر چند درباره مساله نبوت است ، و در حقيقت از آيات قبل كه راجع به توحيد بود منتقل به مساله نبوت شده است ، و ليكن مدلول آن حجتى ديگر بر مساله توحيد است ، چون رسالت از لوازم ربوبيت است ، كه شانش تدبير امور مردم در طريق سعادتشان ، و مسيرشان به سوى غايات وجودشان مى باشد
پس عموميت رسالت خاتم المرسلين ، كه رسول اوست ، نه رسول غير از او خود دليل است بر اينكه ربوبيت نيز منحصر در اوست ، چون اگر غير از او ربى ديگر بود، او هم به مقتضاى ربوبيتش رسولى مى فرستاد، و ديگر رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) عمومى و براى همه نمى بود، و مردم با بودن او محتاج به رسول ديگر مى شدند كه از ناحيه آن رب ديگر بيايد، و اين همان معنايى است كه على (عليه السلام ) - به طورى كه روايت شده - بدان اشاره نموده ، و فرموده : ((اگر براى پروردگار تو شريكى مى بود، رسولان آن شريك نيز براى رساندن پيامهايش نزد شما مى آمدند((
مويد اين معنا جمله اى است كه در ذيل آيه آمده ، و فرموده : ((و لكن اكثر الناس لا يعلمون ((، چون اگر معناى آيه تنها همان بود كه راغب در معناى كلمه ((كافه (( گفت چيزى نبود كه اكثر مردم آن را نفهمند، ولى دلالت انحصار رسالت در رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر انحصار ربوبيت در خداى عز اسمه ، چيزى است كه اكثر مردم آن را نمى فهمند
بنابراين مفاد آيه اين مى شود: مشركين نمى توانند شريكى براى خدا نشان دهند، در حالى كه ما تو را نفرستاديم مگر بازدارنده جميع مردم ، در حالى كه بشير و نذير باشى و اگر براى مشركين خدايانى ديگر بود، ما نمى توانستيم تو را به سوى همه مردم بفرستيم ، با اينكه عده اى بسيار از ايشان بندگان خدايى ديگرند - و خدا داناتر است -
ترجمه تفسير الميزان جلد 16 صفحه 569
پاسخ دوم:
_ و ما تو را جز (به عنوان) بشارتگر و هشداردهنده اى براى نگهبانى كامل مردمان (از گزند اين و آن) نفرستاديم; ليكن بيشتر مردمان نمى دانند. _…_28_
آيه 28 ـ «كافةً» ـ در اينجا و در ساير جاها ـ نه به معنى تمام و عموم است، و نه كفايت، بلكه از اصل كفّ و بازدارى است، و (تاء) در «كافةً» مبالغه اى است براى اين بازدارى، كه اين رسالت آخرين همه مردمان را تا آخر زمان تكليف از تمامى زشتيها و نابسامانيها باز مى دارد، و دستهاى تطاول را كه از هر جهت بسوى مسلمانان دراز است بسته و بى اثر مى كند، و سلامتى در كل جهات را در زندگى به آنان ارزانى مى دارد، چنانكه در آياتى مانند (2:208) همگان را امر مى كند كه در اين سلم قدم گذارند، و اين خود اضافه بر عموميت ِ دعوت ِ اين رسالت دليلى هم برخاتميت آن است، كه اگر رسالتهاى گذشته در بخشى از زمان بازدارنده از نابسامانيها بوده اند، اين رسالت تاپايان زمان بيش از اينان بازدارنده است، چنانكه اين مبالغه همين را تاكيد و تأييد مى كند، بنابراين اسلام خط قرمزى كلى بر كل رسالتهاى خيالى بعدى كشيده است.
تفسیر فرقان
پاسخ سوم:
"كافّةً"
سبا: ۲۸ یعنی "... الا جامعا او کفافا للناس؛ بشیرا و نذیرا ..." پیامبر همه چیز لازم و کافی را به آنها نشان داده، و نه از بشارت و نه از انذار هرگز کم نگذاشته است.
سوق بیان آن بافت، از چندین آیه پیش تا پیرامون سبا: ۲۸، تناسبی با به میان آوردن مفهوم "همه مردم" ندارد. زیرا سخن سیاق اساسن از سطحی دیگر و در مقام محاجهای خاص (در باره خود ایمان و کفر) و با کافرانی خاص (مكه) است؛ کافرانی که از شدت کفر حتا از کفر به کتاب پیش از قرآن هم دم میزدند (سبا: ۳۱) به عبارت دیگر، بافت اینجا نه از سنخ معرفی یا تبلیغ ابتدائی یا کلی است تا بتواند گاه عام باشد، و نه از نوع خطاب به گروههای گوناگون است تا مانند اعراف: ۱۵۸ یا آلعمران: ۲۰ تعمیمش با مقتضای حال متناسب شود. بدینرو، "كافة" نمیتواند به مفهوم "همه مردم" کمک رساند.
مانند همین نکته در بقره: ۲۰۸ نیز مشهود است. آنجا ایمانِ تمام و کمال را تشویق و همزمان التزام نصفه و نیمه برخی پیروان را نکوهش میکند. قید پساآن به این معنا کمک خوبی میرساند.
از میان تفاسیر سلف به نظر میرسد قول صحیح از آن زجاج است. قرطبی در قول مترتب و بدیل رای راجح خویش چنین مینویسد: وقال الزجاج أي وما أرسلناك إلا جامعا للناس بالإنذار والإبلاغ. والكافة بمعنى الجامع.
این قید در توبه: ۳۶ و ۱۲۲ نیز به سبک مشابهی به کار رفته است.
"در برابر این مشرکان با تمام دل و جان بجنگید همچنانکه آنان نیز در ستیز با شما چیزی کم نمیگذارند"؛ و "گرچه نمیتوانید یا نمیخواهید به اندازه کفاف روانه کنید دستکم از هر قبیلهای گروهی را بفرستید".
اینجا سخن از "همه مشرکان" یا "همه مومنان" در میان نیست، همچنانکه در هیچیک از موارد یادشده مفهوم تمامی یا کمال را در معنای مطلق یا حقیقی آن به کار نبرده بلکه مفهوم نسبی و یا کفایت را اراده و قصور یا کمبود را نفی یا نهی کرده است.
جناب اقاي فرزين
پاسخ چهارم:
كلمه كافَّة: در اصل، اسم فاعل براي مؤنث است و منظور از آن جماعتي است كه شرور و مضرّاتي را كه متوجه ايشان است از خويش دفع ميكنند و اين كلمه به معناي اسم جمع به كار ميرود. مانند: قوم، طائفة، جماعت و رهط، در حالي كه مفهوم كفّ و منع در آن لحاظ ميشود.سوره مباركه توبه آيه 36: قَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً... انتخاب اين كلمه در اين آيه به لزوم وجود هر دو قيد اشاره ميكند؛ يعني جماعت و اينكه آنچه را كه به ايشان آسيب ميرساند، كَفّ و منع كرده و خود را از آن حفظ كنند.
التحقيق في کلمات القران
پاسخ پنجم:
آیه 28 کاملا پرانتزی است ضمنا آن معنا (باز داشتن) برای کلمه کافه با توجه به آیات 208 بقره و 36 توبه مخصوصا 122 توبه نچسب است و معنی بهتر همان «همگی» است حالا اگر آیه 28 سباء را بخواهیم در ریزپاراگراف ببینیم این معنی را دارد که مشرکان این خطاهای فکری را دارند . . . و اینکه نمی دانند که او بر همه پیامبر است اما اگر بخواهیم با آیه مانند «کلمات قصار» برخورد کنیم معنیش همان معنی مشهور است: «تو بر همه مردم پیامبر و بشیر و نذیری»
اقاي مهندس گنجه اي
پاسخ ششم:
سلام و درود، گذشته از همه بحث های نحوی که حال بر ذوالحال مقدم می شود یا نه، به گمانم می توان "کافة" را حال برای مفعول در ارسلناک، یعنی پیامبر گرفت ولی معنای آن غیر از "جمیع" باشد. یعنی مانع و بازدارنده از یک امری که ممکن است آتش دوزخ باشد، یا شقاوت یا مانند اینها.
سركار خانم موسوي
با توجه به آیات قبل و آخر سوره که دوگانه هدایت و ضلالت مطرح است
به نظرم پیامبر را بازدارنده از ضلالت معرفی میکند
سيدكاظم فرهنگ
پاسخ هفتم:
ايه در میان آیات اثبات توحيد و نفی شرک است. اگر ايه مذکور اصلی باشد و دلیلی بر توحيد، کافه للناس باید به معناي همه مردم باشد يعني چون يك پيامبر براي همه مردم امده،پس چند خدايي هم منتفي است.البته اگر این معنا از نظر قواعد عربی درست باشد زیرا در اين صورت كافه للناس، مناسب بود (ونه للناس کافه) همانند استعمال ان در سایر ایات مشابه. پیش فرض اين هست كه ایات مرتبط با متن و غير پرانتزي باشد مگر انکه تمایز و استقلال ان از متن محرز باشد. اما اگر ايه فرعی باشد، هر دو معنا قابل پذیرش است و البته معنای بازدارنده ترجیح دارد. بلحاظ ادبی نیز این جمله مشابه و ماارسلناک الا رحمه للعالمين است.يعني کافه حال است برای ارسال رسول نه برای للناس و با توجه به معنای لغوی کف و نیز تقابلی که در چندجای سوره بین ضلالت و هدایت ایجاد شده، بنظر میرسد اینجا نیز مراد بازدارندگی پیامبر از گمراهی است.
لازم بذکر است در سوره انعام به پیامبر انذار تمام اهل مکه و اطراف ان ابلاغ شد. لانذرکم به و من بلغ ، لتنذر ام القری و من حولها
اقاي سيدكاظم فرهنگ
پاسخ هشتم
﴿دو تفسير در معناي ﴿كافَّةً﴾ و تقويت معناي دوم توسط علامه طباطبايي)
فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ اين ﴿كَافَّةً﴾ را به دو معنا تفسير كردند يكي اينكه اين ﴿كَافَّةً﴾ صفت است براي «ارسالتاً» كه مصدر «أرسلنا» است كه زمخشري و امثال زمخشري اين معنا را پذيرفتند «و ما أرسلناك الاّ ارسالتاً كافّة للناس» آن وقت اين ﴿كَافَّةً﴾ يعني عامّه, كافّه مردم يعني عامّه مردم. ما يك رسالت عمومي داريم همگاني و هميشگي, هم از نظر مردم, افراد و مصداق, كلي است هم از نظر زمان, دائم است كليّت و دوام باعث همگاني و هميشگي بودن اين وحي و رسالت است. تفسير دوم اين است كه اين ﴿كَافَّةً﴾ از كَفّ است كَفّ يعني منع «ما أرسلناك الاّ مانعاً للناس عن العصيان و الطغيان» و شاهدش هم همان ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ است اگر «كافّ» از «كَفّ» يعني «مَنَع» است تاء آن براي مبالغه است نظير تاء علامه, تاء نصّابه, تاء راوية و مانند آن; يعني تو جلوي بديِ مردم را ميگيري. به هر تقدير يا ﴿كَافَّةً﴾ يعني عامّه كه وصف ارسال و رسالت است كه «رسالة عامّة, ارسالتاً عامّة» يا نه, وصف رسول است كه تو كافّي, مانعي, جلوي رذايل را ميگيري منتها همانطوري كه به كسي كه خيلي عالِم است ميگويند علاّمه, به كسي كه در جلوگيري از رذايل خيلي تلاش و كوشش ميكند ميگويند «كافّه» ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ كه اين دومي را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تقويت ميكند و ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ را هم شاهد ميآورد ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ در برابر فضايل, بشارت ميدهي در برابر رذايل, انذار و بيم ميدهي.
انصاریان: همه ستایش ها ویژه خداست که آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است در سیطره مالکیّت و فرمانروایی اوست، و همه ستایش ها در آخرت مخصوص اوست، و او حکیم و آگاه است.
قمشهای: او هر چه درون زمین رود (از اموات و بذرها و هستهها و قطرات) و هر چه از زمین به درآید (از درختان و حبوبات و چشمهها و معادن) و هر چه از آسمان فرود آید (از فرشتگان و ارواح و ارزاق) و هر چه در آسمان بالا رود (از اعمال صالح و ارواح پاک) همه را میداند و اوست که بسی مهربان و بخشاینده است.
پاسخ 1: سبأ:2 آنچه [از آبِ باران که به تدريج] 2 در زمين فرو ميرود و آنچه [از طريق چشمهها] از آن خارج ميشود و آنچه از آسمان فرو ميبارد و آنچه [از بخارات که] به آن بالا ميرود، همه را ميداند 3 و اوست بس مهربان و بس آمرزنده. ______________
2- «ولوج» [در: یُولِجُ اللَّيْلَ] از ريشه «وَلجَ» به معنای دخول تدريجی و به آرامی است؛ همچون نفوذ تدريجی آب باران در ميان زمين و نفوذ تدريجی نور و تاريکی در يکديگر که موجب پيدايش شب و روز ميگردد. اين آيت را ميتوان در همين تناوب شب و روز ديد و يا در کوتاه و بلند شدن شب و روز در طول سال، که البته هر دو ناشی از حرکات وضعی و انتقالی زمين به دور خود و خورشيد است.
3- در اين توصيف تحرکات از بالا به پائين و از پائين به بالای آسمان و هم زمين را مطرح کرده است.
تفسير اقاي عبدالعلي بازرگان
پاسخ 2:
تناسب اسماء و صفات الهی با محتوای آیات ابتداي سوره سبا دراینجا دومقوله ازعلم الهی ، وسپس دوصفت او را ذکرفرموده است . طبیعی بنظرمیایدکه مقوله اول با صفت اول و مقوله دوم با صفت دوم متناسب باشد .
در مقوله دوم به آسمان و آنچه ا زآن نازل میشود وبسوی آن بالا میرود سخن میگوید و صـفت مربوطه نیز «غفور» است . از کلمه اخیر معلوم میشود منظور از«ورودی و خروجی آسمان» ، «ورودی و خروجی معنوی آسمان» است (مانند وحی بعنوان خروجی ، واعمال انسان بعنوان ورودی) باهمین نوع بررسی معلوم میشود درمورد زمین «ورودی وخروجی مادی زمین» منظوراست (مانند باران بعنوان ورودی ، ونباتات بعنوان خروجی) به همین طریق از آیه1 فهمیده میشود خداوند در باره آنچه در آسمانها و زمین است حکیـم است (و لذا نباید از او تقاضاهای بیهوده نمود) و در باره ارزش ایمان ها واعمال آحاد آدمی هم مانند یک ارزیاب خبره عمل میفرماید (و لذا نمیشود او را گول زد)
ملاحظه کرده اید که ما این برداشت ها را نکرده ایم ، مگر به کمک صفاتی که خداونـد در انتهای آیات قرارداده است ، لذا این نیز یک کلید (ولو فرعیِ) فهم و تفسیر قرآن است .
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم آيات سوره سبا:نكات تفسيري سوره سبا
پرسش: در ايه 19، ارتباط بين خواسته انها(باعد بين اسفارنا) و ظلم به نفس و عذاب الهي چيست؟ فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ ﴿۱۹﴾ خرمشاهی: پس گفتند پروردگارا بين سفرهاى ما فاصله انداز، و بدينسان بر خويشتن ستم كردند، آنگاه همچون افسانه شان گردانديم و پاره و پراكندهشان ساختيم، بىگمان در اين براى هر شكيباى شاكرى مايه هاى عبرت است
پاسخ 1:
سبأ:18
ما [در فاصله و مسير] ميان آنان و شهرهائی که در آن برکت داده بوديم، شهرهائی آشکار [=پر جلوه] پديد آورديم و سير و سفر [راحت و امن] را بين آنها مقدّر ساختيم [منزلگاهائی را برای رفع خستگی در فواصل معين اندازه نهاديم] و گفتيم: شب و روز در امنيت کامل در اين مسيرها سير و سفر کنيد. 22
______________
22- اشاره به عامل «امنيت» شبانهروزی در روزگاری که جادهها در ناامنی مطلق بوده و ديوصفتان [جنها] و شيطانصفتان شرور راهزنی ميکردند، نکته بسيار مهمی است که نبايد از ظرف زمانی و مکانی آن غافل بود. در آيات قبل از آبادی و شکوفائی اقتصادی سخن گفته شده و در اين آيه از «توسعه ارتباطات» [جادهسازی] و امنيت اياب و ذهاب، حتی شبانه، در جادهها. اين سه اصل [آبادي، ارتباط، امنيت] پايههای اصلی رشد و توسعه اقتصادی در روزگار ما نيز محسوب ميشوند.
سبأ:19
اما آنها [در عوض شکر نعمت، با ناسپاسی] گفتند: پروردگارا، ميان سفرهای ما فاصله بينداز [از وحدت و پيوستگی شهرها گريزان شده و ميل به جدائيطلبی و تفرقه کردند و با اين تنگنظری] به خودشان ظلم کردند در نتيجه [ماجرای فروپاشی] آنها را داستانی [عبرتانگيز] برای ديگران قرار داديم و پراکندهشان کرديم به نهايت پراکندگی [=جامعهای يکپارچه و متحدشان، منقرض و متلاشی شد]. 23 بيترديد در اين [تجربه تاريخی] بس نشانههاست برای هر [انسان] پيوسته در حال صبر و شکر [یا اين تجربه حاوی پندی از ضرورت استمرار صبر در سختيها و شکر در نعمتهاست]. 24 _____________
23- برخی از مفسرين و مترجمين قرآن دعای آن مردم برای دور ساختن آباديهای پيوسته در مسيرشان را به حساب خستگی آنان از سبز و خرمی و هوس ديدن صحرا و هامون گذاشتهاند که اگر هم چنين بوده باشد امری طبيعی برای همه انسانهاست و نميتواند گناهی تلقی شود که موجب انقراض آن قوم شده باشد. به نظر ميرسد مسئله عميقتر از اين است؛ پيوسته شدن شهرها با يکديگر هويت ملی و اشتراک منافعی را به وجود ميآورد که زائل کننده امتياز خواهيهای خواص و جدائيطلبيهای مستکبران ميباشد. در واقع اين خدا نبود که جامعهای يکپارچه را متلاشی ساخت، بلکه تمايلات جدائيطلبانه خودشان که دعای دورتر شدن شهرهاشان از يکديگر را ميکردند به اجابت رسيد و به شدت متفرق و از هم دور شدند.
از تفسير اقاي بازرگان
پاسخ 2:
رفع سوء تفاهم در مورد داستان قوم سباء در تفاسیر، و بلکه در مشهور ترین و مهم ترین آنها ، به داستان قوم سباء چنان وارد شده اند که گویا : 1 - آنها هم مانند اقوامی مانند عاد و ثمود و فرعون و لوط به غضب خداوند دچار شده باشند، 2 - سیل آنان مانند طوفان نوح و سایر عذاب ها خودشان را هلاک کرده، 3 – و بالاخره اینکه کل داستان در مدتی کوتاه (مثلا چند ساعت) اتفاق افتاده است. در حالیکه این مفروضات خطاست و مطلب صحیح را ذیلا می یابید:
نوعِ داستان سرائی خاص قرآنی موضوع این پاراگراف قصه ای است که در دو قسمت بیان شده است : 1- یک قسمتِ داستان (آیه های 15 و 16) ، موضوع دو باغ پر بار است و ذکری هم از ناشکری در آن دیده نمیشود . البته «فاعرضوا» (پس روبرگرداندند) اجمالا اشاره ای به ناشکریی دارد اما مشخص نیست که چه نوع ناشکریی بوده است .
2- در قسمت دوم داستان (آیه های 18 و 19) ، موضوع امکان مسافرت دائمی و آسان ذکر شده و موضوع ناشکری هم در همانجا آمده، که جمله «باعد بین اسفارنا» (= بین سفرهایمان فاصله بیانداز) نشاندهنده آن است.
3 - خواننده عادی به این نوع داستان سرائی مانوس نیست، اما اگر به کلید تفسیری ما تحت عنوان «واگذاری به مخاطب» توجه کند، متوجه این نکته میشود که قسمت دوم داستان به قسمت اول مربوط است و آن مسافرت ها برای مبادله محصولات باغی با سایر مایحتاجشان بوده، و مشکل شان هم تنبلی (باعد بین اسفارنا) بوده، که خود آن می باید ناشی از تمایلشان به خوشگذرانی بوده باشد.
کمی قدرت استنتاج (که همگان از آن برخوردار هستند) به خواننده کمک میکند که بفهمد مشکل آنها در قسمت اول داستان هم همین بوده، یعنی تنبلی شان سبب سیل شده است، به این معنی که «سدّ»شان را که عامل اصلی دوامِ نعمت اقتصادِ موفق شان بوده، «نگهداری» (لایروبی و امثال آن) نمیکرده اند، که ناگهان خراب شده و آب آن سیل آسا تخلیه گشته و زندگی اقتصادی شان و به تَبَعِ آن زندگی اجتماعی شان، نابود شده است.
تمام فقرات مطلب طور دیگری است : 1 - قوم سباء مانند قوم نوح و عاد و ثمود و فرعون نبود که به غضب خداوند دچارشده باشد، دلیلش خود مندرجات قرآن است که کرارا داستان آن اقوام را ذکر کرده و لجّ و عناد آن اقوام را مکررا تاکید نموده ولی در مورد قوم سباء چنین چیزی دیده نمیشود. حد اکثر چیزی که در باره آنها گفته شده در همین پاراگراف است و در اینجا هم حداکثر خطایشان «فاعرضوا» و «ظلموا انفسهم» است و این اصلا قابل مقایسه با رفتار اقوام یاد شده نیست که در مقابل خداوند صف آرائی نموده و خیال قتل پیغمبران خداوند را داشته اند. بنا بر این سیل مذکور از جنس «عذاب الهی» نبوده،
2 - و از طرف دیگر سیلی که از عذاب الهی باشد (مانند طوفان نوح و واژگونی شهر لوط و تند باد هشت روزه قوم عاد و امثال آن) «بنیان کن» خواهد بود، و آن سیل آنطور نبود و ما اخیرا تقریبا هرسال تجربه سیل را در استان گلستان خودمان داریم که سبب «بنیان کن»ی نمیشود و بنیان کنی سیل قوم سباء به این معنی است که «بنیان اقتصادی» آنها را کنده، نه اینکه آدم ها را (مانند اقوام پیشگفته) هلاک کرده باشد.
موضوع اینطور مفهوم است که: اقتصادشان اقتصاد باغداری بوده و می باید همیشه مقدار مطمئنی از آب را در اختیار داشته باشند و نمیتوانستند متکی به آب نا مطمئن باران باشند و لذا سدی تاسیس کردند و طبعا با توجه به تکنولژی چند هزار سال پیش سد ضعیفی بود و نیاز به نگهداری داشت که کم کم بعلت رفاهی که یافته بودند پرداختن به نگهداری سد برایشان شاق به نظر رسیده بود و بخوبی به آن نپرداختند و سد شکست و اقتصاد باغداری شان از بین رفت و خودشان هم به علت از دست دادن مایه اصلی اجتماع خویش متفرق (نه هلاک) شدند.
3 – همچنین این داستان، داستانِ عده کمی در یک زمان نیست بلکه داستان یک تمدن است که چندین نسل و چندین قرن طول کشیده، و این موضوع از قسمت دوم داستان فهمیده میشود، زیرا ایجاد راه های مواصلاتیِ تسهیل کنندهء داد و ستد اقتصادی، و بوجود آمدن شهرهای بین راهی، چیزی نیست که در کوتاه مدت حاصل شود .
از تفسير اقاي جمال گنجه اي
پاسخ 3:
تفسیردیگری از « فقالوا ربنا باعد بین اسفارنا»
از جمله تقاضاهاى جنون آميز آنها اينكه از خداوند تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها فاصله افكند، (گفتند: پروردگارا! ميان سفرهاى ما دورى بيفكن ) تا بينوايان نتوانند دوش به دوش اغنياء سفر كنند! (فقالوا ربنا باعد بين اسفارنا). منظورشان اين بود كه در ميان اين قريه هاى آباد فاصله اى بيفتد و بيابانهاى خشكى پيدا شود، به اين جهت كه اغنياء و ثروتمندان مايل نبودند افراد كم در آمد همانند آنها سفر كنند، و به هر جا مى خواهند بى زاد و توشه و مركب بروند! گوئى سفر از افتخارات آنها و نشانه قدرت و ثروت بود و مى بايست اين امتياز و برترى هميشه براى آنان ثبت شود! و يا اينكه راحتى و رفاه آنها را ناراحت كرده بود، همان گونه كه بنى - اسرائيل از (من ) و (سلوى ) (دو غذاى آسمانى ) خسته شدند و تقاضاى پياز و سير و عدس از خدا كردند! بعضى نيز احتمال داده اند جمله باعد بين اسفارنا اشاره به اين است به قدرى راحت طلب شدند كه ديگر حاضر به مسافرت براى استفاده از مراتع به منظور دامدارى و يا تجارت و زراعت نبودند و از خدا تقاضا كردند كه هميشه در وطن بمانند و فاصله هاى زمانى سفرهايشان زياد شود..
از تفسیر نمونه:
پاسخ4:
قوم سبا خود پيشنهاد عذاب مى دهند
يعنى ما اين نعمتها را در اختيار آنان قرار داديم، ميوه هاى فراوان، و نزديكى قريه ها به يكديگر و امنيت راهها و آسانى سير و فراخى زندگى، از زيادى نعمت ملول شده، و به تنگ آمدند و گفتند: پروردگارا بين سفرهاى ما دورى بينداز، يعنى سفرهايمان را طولانى كن، تا مسافتهاى دور برويم، و بار سفر دور ببنديم، بيابانها و باديه ها بپيماييم، و اين كفران و طغيانى بود از ايشان، همان طور كه بنى اسرائيل كفران و طغيان كرده، از من و سلوى به ستوه آمدند، و تقاضاى سير و پياز كردند.
كوتاه سخن اينكه خداوند نعمت را بر آنان تمام كرد، هم در سفر كه سفرهايشان را كوتاه و راههايشان را امن و نعمت را فراوان كرد، و هم در حضر، و انتظار داشت كه شكر نعمتهايش را به جا آورند، ولى آنان كفران نعمت كردند، هم در سفر، و هم در حضر، خداوند هم در عذابى كه خودشان خواستند شتاب نمود، شهرها و ديارشان را خراب، و جمعشان را پراكنده ساخت.
و بنابراين جمله (ربنا باعد بين اسفارنا) پيشنهاد عذابى بود، كه خود آنان كردند، البته پيشنهاد ضمنى، چون معناى كلامشان مستلزم همين بود كه شهرها و ديارشان ويران گرديد. (و ظلموا انفسهم ) و با ارتكاب گناهان به خود ستم كردند
تفسیر المیزان
پاسخ 5
در ايه 19، منظور از باعد بین اسفارنا چیست؟ ارتباط بين خواسته انها (باعد بين اسفارنا) و ظلم به نفس و عذاب الهي چيست؟
در معنای این ایات نظرات مختلفی ارایه شده است."باعَدَه به معناي أبعَدَه (او را دور كرد) و به مناسبت اقتضاي باب مفاعلة همراه با قيد طولاني كردن و ادامه دادن است يعني به دليل خستگي از فراواني سفر، خواستار ايجاد فاصله و دوري ميان سفرهاشان شدند" التحقيق في كلمات القران
بنابراین مفهوم جمله فاصله انداختن زمانی بین سفرهایشان بوده و نه دورتر کردن فاصله بین شهرها. برداشت مناسب این است که در ایه 18 بیان شده که بعد از وقوع سیل و از بین رفتن باغها و مزارع انها که تامین کننده رزق انها بوده، انها مجبور به سفر به روستاها و شهرهای آباد نزدیک خود بوده اند .در میانه راه هم اقوام و جماعتهای مسلط و قدرتمندی بودند که امنیت مسیرها تامین میشد. با این حال انها از استمرار این سفرها خسته شده و با کم کردن تعداد انها و نهایتا ترک ان، به قحطی و گرسنگی مبتلا شدند.
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم آيات سوره سبا: پرسش ها و نكات تفسيري سوره سبا
سئوال: اينكه باد، مسخر سليمان بود،يعني چه؟ اياداستان قاليچه سليمان ،صحت دارد؟
هدف از بيان موضوع كار كردن جنيان براي سليمان چيست؟
سبأ:12
و برای سليمان [علاوه بر معادن،] باد را [قابل بهرهبرداری ساختيم] که بامدادش يک ماه و شامگاهش يک ماه بود 14 [مهار اين انرژی معادل يک ماه انرژی بود] و مس مذاب جوشان را برای او جريان داديم 15 و گروهی از ديو صفتان [=اشرار متجاوز] به اذن پروردگارش نزد او کار ميکردند [=نيروهای شرور را در خدمت آبادانی گرفته بود] و هر يک از آنها را که از فرمان ما سر ميتافت [و از زیر خدمات سازنده شانه خالی کرده و فرار ميکرد] عذابی سوزان [=تنبيهی سخت؛ احتمالا همچون داغ کردن برای شناخته شدن؟] ميچشانديم.
______________
14- اين شرح و تفسير همگانی و معروف است و اغلب مفسرين نيز چنين گفتهاند، اما در قرآن علاوه بر آيه 12 همين سوره، دو اشاره ديگر هم در برخی سورهها شده است که از مجموع آنها بهتر ميشود به موضوع پی برد:
انبياء 81 (21:81) - و ما تندباد [جريانات شديد طوفانی] را قابل بهرهبرداری سليمان قرار داديم که به فرمان او به سوی سرزمينی که در آن برکت داديم [منطقه شامات] جريان مييافت و ما به هر چيزی آگاه بوديم. ص 36 (38:36) - فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ-
همانطور که ملاحظه ميشود، در هيچ يک از اين آيات سخنی از حرکت خود سليمان به نيروی باد [که در قصهپردازيهای اساطيری از فرش سليمان که نشسته بر آن پرواز ميکرد!] خبری نيست، بلکه از توانائی سليمان در مهار تندبادهای طوفانی که سرعت وزش آن معادل يک ماه حرکت باد ملايم [يا طی طريق يک فرد] بوده، سخن گفته شده است. ذکر جداگانه حرکت در بامداد و شامگاه، به نظر ميرسد نشانه حرکت دوّار و طوفانی [متناوب] جريان باد باشد و ميدانيم بادهای محلی و منطقهای [غير قارهای] که از اختلاف انبساط هوای جوّ در اثر تابش خورشيد به وجود ميآيد، در صبح و شام مسيری معکوس دارند و اگر در بامدادان مسيری يکماهه را طی کنند، همان مسير را در دوران معکوس برميگردند.
از هر دو آيه فوقالذکر استفاده ميشود که سليمان به الهام و آموزش الهي، توان مهار تندبادها را به توفيق پروردگار پيدا کرده و توانسته بود با بهرهبرداری از اين انرژی طبيعي، کاستن از سرعت و به آرامی روان ساختنش در مسير برنامههای عمرانی خود آبادانی چشمگيری را در سرزمين برکتخيز بيتالمقدس [يا شامات] پديد آورده بود. هر چند مکانيسم اين مهار، امروز برای ما معلوم نيست، اما در اصل آن ترديدی وجود ندارد.
اگر متوسط مسافتی را که رهروان با پای پياده در طول يک روز ميتوانستند طی کنند حدود 30 الی 40 کيلومتر [ماهيانه 900 الی 1200 کيلومتر] فرض کرده و نيم روز جريان باد را 6 ساعت در نظر بگيريم، سرعت اين تندباد 150 تا 200 کيلومتر در ساعت ميشود که با سرعت طوفانها [بين 100 تا 400 کيلومتر در ساعت] هماهنگی دارد.
ممکن است ذکر جريان اين بادها هيچ ربطی به سير و سفر آدميان نداشته باشد و منظور فقط ذکر منطقه تحت نفوذ اين بادها باشد. در سطح کره زمين بادهای متنوعی ميوزد که معروفترين آنها بادهای «آليزه» در نيمکره شمالی و جنوبی ميباشد که در تمام سال ميوزند و با ثباتترين بادهای کره زمين را تشکيل ميدهند. وسعت نفوذ اين بادها در نيمکره شمالی حدود 2500 کيلومتر و در نيمکره جنوبی [که سرزمين سبا- ملک سليمان- يمن در آن واقع شده بود] حدود 3000 کيلومتر ميباشد.
15- برخی «عين القطر» را چشمه مس تصور يا ترجمه کردهاند! در حاليکه مس فلز است و به صورت چشمه جاری نميشود. اما «قِطر» به مس مذاب و گداخته گفته ميشود که همچون آب حالت قطرهای پيدا ميکند و در آبکاری استفاده ميشود. از آنجائيکه مس مذاب همچون چشمه آب حالت جوشان و سيلان پيدا ميکند، تعبير «أَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ» در اين آيه به کار رفته است.
مس احتمالا قديميترين فلز شناخته شده توسط آدميان است که به دليل نرمی و قابليت چکشخواری در ابزار سازيهای اوليه بشر مورد استفاده بوده و قدمت آن به 8700 سال قبل از ميلاد مسيح برميگردد. از اين فلز که در ترکيب با ساير فلزات آلياژهای متنوعی مثل برنز و برنج ساخته ميشود، در گذشته در ساخت مفتولها و ورقههای مسي، ظروف پخت و پز، سکه، مجسمهسازي، پوشش بناها و امثالهم استفاده فراوان ميشده و امروز به دليل خاصيت هدايت الکتريکی و حرارتی در صنايع برقی کاربرد گسترده دارد.
از تفسير اقاي بازرگان
تمام جهان در خدمت شما
آنچه که از آیه 13 می¬فهمیم این است که جنیان برای سلیمان کارهائی می¬کردند که با تکنولوژی آن روزها از انسان ساخته نبود.
از همینجا معلوم می¬شود که جن نسبت به انسان دارای قدرت و استعداد بیشتری است. چرا خداوند این مطالب را که برای ما در دسترس نیست نقل فرموده؟ شاید جوابش این باشد که این چیزها برای شما هم ممکن است. چنانکه کاری که سلیمان راجع به کاربرد قیر و ساختن ساحتمانهای بزرگ و حرکت با سرعتی حدود 360 کیلومتر در ساعت از طریقی خارق¬العاده به آن رسیده بود، می-بینیم که از طریق دیگر که علوم تجربی (مانند فیزیک و شیمی و امثال آن) باشد برای بشر حاصل شده است بدون اینکه در انحصار یک نفر خاص بوده باشد. امروز سلطنت و قدرت نوع بشر، بسیار بزرگتر و مهم¬تر است از سلطنت و قدرت سلیمان. اما هنر سلیمان آن بود که سه هزار سال قبل چنین قدرت و سلطنتی را پیدا کرده بود، آنهم بطور انحصاری. چنین بنظر می¬آید که منظور این بوده باشد که در خلال این داستان، این «پیام» به مخاطب منتقل شود که سرچشمه علم¬ها و قدرت¬ها نزد خداوند است و پرستش خداوند آدمی را چنان می¬کند که مانند داود تمام جهان با او همنوا شوند و مانند سلیمان تمام جهان در خدمت او قرار گیرد.
در آیه 41 مفسران خیلی در موضوع جن سخنان مختلف و متخالفی گفته اند که چون ذکر آن طولانی میشود در میگذریم . اما این مقدار را بیاد می آوریم که تاکنون این مفهوم را در قرآن زیاد دیده ایم که در قیامت کفار زیر اعتقادات مشرکانه شان میزنند ، یا بکلی انکار میکنند و یا میگویند آنها فایده ای نداشته اند و یا . . . با توجه به این مفهوم پر تکرار ، در اینجا باید کلمه «جن» را به معنی لغوی که مفاهیمی مانند نامعلوم و نامحسوس و مجهول و امثال آن را تداعی میکند بگیریم .
تفسير اقاي مهندس گنجه اي
پاسخ 2
سبأ:41
ـ [فرشتگان] گويند: منزهی تو [از اينکه شريکی داشته باشی]، مولای ما فقط توئی نه آنها، بلکه آنان ناشناخته را بندگی ميکردند [و سرسپرده و مطيع رؤسای پنهانکار و ستمگر خود با اوهام و اعتقاداتی خرافی و شرکآميز بودند]، 40 بيشترشان به آنان باور داشتند.
______________
40- منظور از عبادت جن چيست؟ آيا واقعاً [صرفنظر از استثناهای نادری که به برخی افراد يا قبائل عرب نسبت دادهاند] مشرکين معاصر پيامبر جنيان را ميپرستيدند!؟ تاريخ که چنين تصوری را تأييد نميکند. پس مشرکين سرسپرده و مطيع [عابد] چه انديشهها و کسانی بودند که در اين آيه جن ناميده شده است؟ جز همان اوهام و خرافات ناشناخته [جن] و پاسداران فريبکار پنهان در پشت اين پندارهای شرکآميز مثل ابوسفيانها و ابوجهلها؟ و مگر معنای جن چيزی جز پوشيده و پنهان و غريبه و نامتعارف بودن است؟
قرآن در يک تقسيمبندی کلي، جبهه مقابل پيامبران را به دو دسته جن و انس تقسيم کرده است؛ آنها که مواضعی پوشيده و پنهان [جن] دارند و منافقانه عمل ميکنند و آنها که شناخته [مأنوس]اند و مواضعی علنی و آشکار دارند:
ميفرمايد برای هر پيامبری شيطان صفتانی از جن و انس [با ماسک و آشکار] قرار داديم [انعام 112 (6:112) ].
تأکيد ميکند اگر جن و انس [متخصصين غريبه و آشنا] هم جمع شوند نميتوانند مشابه اين قرآن را بياورند [اسراء 88 (17:88) ].
روز قيامت دوزخيان از خدا ميخواهند همه کسانی از جن و انس [ناشناخته و شناخته شده] را که موجب گمراهی آنان شدهاند نشانشان دهد تا لگدکوبشان کنند [فصلت 29 (41:29) ]. آيا جز اين است که لگدکوب کردن مربوط به آدميان خاکی است!؟
اين آيات تنها مربوط به مشرکين معاصر پيامبر نيست، مخاطب قرآن همه آدميان در همه ادوارند. به فرض هم اگر کسانی در آن زمان جنپرست [به معنای مصطلح] آن] بودند، آيا در روزگار ما و تاريخی که خواندهايم، جامعهای را سراغ داريد که جنپرست بوده باشند!؟
در قرآن آمده است که در دنيا رجالی از انس به رجالی از جن پناه ميبرند [سوره جن آيه 6 (72:6) ]، ما در دنيا از پناه بردن هموطنانی [مأنوس] به بيگانگان [به دليل خودباختگيهای فرهنگی يا جلب منافع در پناه آنها] خوانده و شنيدهايم، اما هرگز شاهد پناه بردن آدميان به موجودات نامرئی نبودهايم. برای بررسی بيشتر در مفهوم دوگانه جن و انس به اين آيات نيز ميتوانيد رجوع کنيد: انعام 128 (6:128) و 130 (6:130) ، اعراف 38 (7:38) و 179 (7:179) ، فصلت 25 (41:25) ، احقاف 18 (46:18) ، رحمن 33 (55:33) ، جن 5 (72:5) ، هود 119 (10:119) ، سجده 13 (32:13) ، و ناس 6 (114:6) .
از تفسير اقاي بازرگان
پاسخ 3: مقصود از اينكه مشركين به جن ايمان داشته آنها را عبادت مى كرده اند
سپس بنا به حكايت قرآن كريم گفتند: ((بل كانوا يعبدون الجن اكثرهم بهم مومنون (( و جن دومين طايفه از طوايف سه گانه اى هستند كه مورد پرستش مشركين واقع شده اند، چون گفتيم : مشركين سه طايفه از موجودات را مى پرستند، ملائكه ، و جن ، و قديسين از بشر را، از اين سه طايفه دو طايفه اول در استحقاق پرستش مقدم بر طايفه سوم مى باشند، و طايفه سوم هر چند كه اگر به حد كمال رسيده باشند، از دو طايفه اول افضلند، و ليكن هر چه باشند ملحق به آن دو طايفه اند
و اينكه ملائكه در كلام خود كلمه اضراب و اعراض ، يعنى كلمه ((بل (( را به كار بردند، دليل بر اين است كه جن به پرستش بت پرستان راضى بوده اند
و جن همان كسانى هستند كه وثنى ها آنها را مبادى شرور، و پيدايش فساد در عالم مى دانستند، و آنها را مى پرستيدند، براى اينكه از شرشان محفوظ بمانند، همچنان كه ملائكه را مبدء تاريخ پنداشته ، آنها را مى پرستيدند، تا خيرات آنان را به سوى خود سرازير كنند
مراد از جن اينهايند، نه آنكه - چنانچه بعضى گفته اند - ابليس و فرزندان ، و ياوران وى باشند، و معناى عبادت ابليس اين باشد كه دعوت وى را اطاعت نموده ، و به دعوت وى ملائكه را مى پرستيدند، و يا به دعوت وى هر گناه ديگرى را مرتكب مى شدند
گروه ها:
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1398-2-31 20:46:44 ارسالها: 134
تشکرها: 0 بار
0 تشکر دریافتی در 0 ارسال
تدبر و فهم سوره سبا: نكات تفسيري ايات سوره سبا
سبأ:46 بگو: من شما را فقط يک پند ميدهم؛ اينکه [برای رسيدن به حقيقت] دو نفره يا به تنهائی برای خدا به پا خيزيد و [آنگاه با برخاستن از ذلت و آزاد شدن از جوّ شرکآميز حاکم بر جامعه، در تبادل نظر دو نفره و يا با تأمل شخصی] بينديشيد که دوست همدم شما 46 جنزده [=پريشانگو] 47 نيست. او جز هشداردهندهاي، پيش از وقوع عذابی سخت، نميباشد.
______________ 46- منظور اين است که مصاحب و همدم شما که از کودکی با او صحبت کرده و از نزديک با اخلاق و کمالاتش آشنا بودهايد، آيا چنين اتهاماتی به او ميچسبد؟
47- مشرکين چون از روانشناسی و بيماريهای اعصاب و روان اطلاعی نداشتند، هر گونه مشکلات روحی و اختلالات روانی را به عوالمی ناشناخته و موجوداتی خيالی [جن] نسبت ميدادند و چون سخنان پيامبر اسلام از قيامت و رستاخيز و بهشت و جهنم برای آنان به کلی غريبه و نامأنوس بود، او را «جنزده» يعنی گرفتار ماليخوليا و پريشانگوئی تصور ميکردند.
سبأ:47 بگو: هر پاداشی از شما خواستم، آن نيز برای خودتان است [=اطاعت از رسول خدا در رعايت تقوا، به سود خودتان است] 48 پاداش من جز بر خدا نيست و او بر هر چيزی گواه است.
______________ 48- بر حسب مفاد آيه 23 سوره شوری (42:23) که: «بگو: من جز موّدت ميان نزديکان اجری از شما نميخواهم» [قُلْ لا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَى]، همانطور که پاداش واقعی والدين و معلمين، همان تعليم و تربيت فرزندان و محصلان است، پاداش مورد انتظار پيامبر نيز چيزی جز ايجاد برادری و دوستی [ميان] قبائلی که به رغم خويشاوندي، قرنها با يکديگر دشمن بودند، نبوده است. [نگاه کنيد به: آلعمران 103 (3:103) ، انفال 63 (8:63) ، و قريش 1 (106:1) و 2]
سبأ:52 و [در چنان حالی] گويند: به آن [=قرآن] ايمان آورديم! چگونه ميتوانند [به حقيقت ايمان] از مکانی دور 53 دست يابند؟ 54
______________ 53- تقابل جملات: مکان قريب و مکان بعيد در آيات 51 تا 53 و تکرار دوباره کلمات قريب و بعيد [در آيات 50 تا 53] نزديکی و دوری را از منظرهای متفاوتی در دنيا و آخرت مطرح ميسازد؛ خدا بسيار نزديک به بندگان است، آنها که او را دور ميبينند، عواقب اين دور ديدن را از نزديک خواهند چشيد. آنها در دنيا با ديدی دور از بصيرت، حقايق را انکار ميکردند، در آخرت نيز که چشمشان باز ميشود و اظهار ايمان ميکنند، فاصلهای بس دور با دنيای عمل و ابتلا دارند.
54- واژة «تناوش» از ريشه «نَوَشَ» فقط يک بار در قرآن آمده که معنای نائل شدن و دسترسی پيدا کردن دارد.
گروه ها:
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1398-2-31 20:46:44 ارسالها: 134
تشکرها: 0 بار
0 تشکر دریافتی در 0 ارسال
تدبر و فهم سوره سبا
سيماي كلي سوره سبا:
در پاراگراف 1 گوشه هائی از دو صفت مالکیت وعلم الهی را معرفی می فرماید که بر حسب آن ، خداوند در آسمانها و زمین از روی قوانین حکمت عمل میکنــد و راجع به ارزش ایمان ها و اعمال انسانها نیز گول نمیخورد و علم او مطلق است و نیز اینکه کافران درباره قیامت به تکذیب میپردازند و به علم و قدرت مطلق الهی توجه ندارند .
در پاراگراف 2 تلویحا می فرماید ای پیامبر ! تو نزد ما کمتر از داود و سلیمان نیستی و ما عاجز نیستیم تو را فورا و به روشهای اعجازی موفق کنیم ، اما برای شماکه پیامبر دوره بلوغ بشریت هستی روش های انســـانی (برنامه ریزی ، تشریک مساعی ، صبر، گفتگو ، استدلال و....) را می پسندیم.
در پاراگراف 3 می فرماید قوم سباء در مقابل دو نعمت مهم اقتصادی خویش ناشکری کردند و نعمت از دستشان رفت . و تلویحا می فرماید ای کافران ! معیشت شما ازمجاورت شما نسبت به این کـعبه تامین میشود . اینک صاحب این کعبه رسولی نزدتان فرستاده . نسبت به این نعــمت ناشکری نکنید ، مبادا که مایه معیشت تان ازبین برود .
در پاراگراف 4 می فرماید ای پیامبر! در مقابل پنج ایراد کافران درباره ربوبیت و دو ایراد آنها راجع به آخرت ، چنین بگو .
در پاراگراف 5 به پیامبر و مومنان دلداری میدهد که موضع این کافران سست، و عاقبتشان بازندگی ، و روش شان غلط ، و تکذیب شان بی پایه است و پیامبر باید به ماموریت خویش بچسبد .
در پاراگراف آخر به پیامبر (ص) می فرماید که از قومش بخواهد درباره او به تحقیق بپردازند که آیا از رسالت خویش منافع مادیی دارد؟ یا خودش عیب و ایرادی دارد؟ و سپس درباره حق و باطل بودن دعوت او بیندیشند ، و در این خصوص به تفکر و مشورت بپردازند .
درس سوره سبا: ای پیامبر! اینک که کافران قومت مانند گذشتگان دچار کفران نعمت و تکذیب می باشند، چنین کن و چنین بگو و موفق خواهی شد.
1 : (المیزان) مراد از" بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ" [آیه 33] كتب آسمانى قبل از قرآن يعنى تورات و انجيل است، مشركين گفته بودند كه: نه به اين قرآن ايمان داريم، و نه به كتب آسمانى قبل از آن، در باره «بین یدیه» معنی عجیب و نامقبولی فرموده و این به این خاطر است که تصور اینکه قرآن از «کتاب بعدی» سخن بگوید باطل است ولذا این راه حل را انتخاب کرده که معنی «بین یدیه» را به معنی «من خلفه» برگرداند !
آیه 31 فقط با توجه به ترتیب نزول و قرائن تاریخی فهمیده میشود ، تا اینجا ، از کل قرآن ، فقط 18 درصد نازل شده ، و منظور کافران این است که ای محمد ! نه به آنچه تا کنون ارائه کرده ای و نه به آنچه از این پس ارائه خواهی کرد ایمان نخواهیم آورد .
[گروه جن] برای او هرچه می خواست، می ساختند از معبدها، و مجسمه ها، و ظروف بزرگی مانند حوض ها، و دیگ هایی ثابت. ای خاندان داود! به خاطر سپاس گزاری [به فرمان ها حق] عمل کنید؛ و از بندگانم اندکی سپاس گزارند.
در ايات 12 و13 عطاهاي خداوند به سليمان ذكر شده اما در انتهاي ايه گفته شده اي ال داود شكر كنيد .
اولا منظور از ال داود چيست؟ ثانيا چرا نفرمود ال سليمان؟
2-لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَنْ يَمِينٍ وَشِمَالٍ كُلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ ﴿۱۵﴾ انصاریان: یقیناً برای قوم سبا در جای اقامتشان نشانه ای [از قدرت و رحمت خدا] وجود داشت، دو باغ از طرف راست و چپ. [گفتیم:] از رزق و روزی پروردگارتان بخورید، و برای او سپاس گزاری کنید، سرزمینی خوش و دلپذیر [دارید]، و پروردگاری بسیار آمرزنده
در ايه 15 به قوم سبا اشاره شده است. معمولا مفسران ، اين ايات را جداي از ايات قبل كه مربوط به سليمان و داود است تفسير كرده اند يعني چند ايه مربوط به ماجراي سبا، يك داستان مستقل است
اما ايا بهتر نيست قوم سبا را هم جزو ال داود و سليمان بدانيم و ايات را اينگونه به هم مرتبط كنيم كه قوم سبا مصداق عمل نكردن به شكر و كفران كننده نعمات ايجاد شده در دوران سليمان بودند؟
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تدبر و فهم آیات سوره سبا: نکات تفسیری سوره سبا همراه با فراز بندی سوره، عصاره فرازها و درس سوره سبا
65 - سبأ
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ وَهُوَ الْحَكِيمُ الْخَبِيرُ {1} سپاس خدايى را كه آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آن اوست و در آخرت [نيز] سپاس از آن اوست و هم اوستسنجيدهكار آگاه {1} يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّمَاء وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا وَهُوَ الرَّحِيمُ الْغَفُورُ {2} آنچه در زمين فرو مىرود و آنچه از آن بر مى آيد و آنچه از آسمان فرو مىشود و آنچه در آن بالا مىرود [همه را] مىداند و اوست مهربان آمرزنده {2} وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَى وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لَا يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَلَا أَصْغَرُ مِن ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ {3} و كسانى كه كافر شدند گفتند رستاخيز براى ما نخواهد آمد بگو چرا سوگند به پروردگارم كه حتما براى شما خواهد آمد [همان] داناى نهان[ها] كه هموزن ذرهاى نه در آسمانها و نه در زمين از وى پوشيده نيست ( ازجمله اجزای متلاشی شده بدنهای شما بعد از مرگ) و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن است مگر اينكه در كتابى روشن [درج شده] است {3} لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ {4} (قیامت می اید) تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند به پاداش رساند آنانند كه آمرزش و روزى خوش برايشان خواهد بود {4} وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُوْلَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِّن رِّجْزٍ أَلِيمٌ {5} و كسانى كه در [ابطال] آيات ما كوشش مىورزند كه ما را درمانده كنند برايشان عذابى از بلايى دردناك باشد {5} وَيَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ هُوَ الْحَقَّ وَيَهْدِي إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ {6} و كسانى كه از دانش بهره يافتهاند مىدانند كه آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده حق است و به راه آن عزيز ستوده[صفات] راهبرى مىكند {6}
عصاره فراز آیات 1-6: به منکران معاد بگو خدایی که آسمان وزمین از ان اوست و به کوچکترین ذرات عالم، مسلط است قیامت را برپا خواهد کرد تا نیکوکاران را پاداش دهد. مقابله کنندگان با ایات خدا نیز عذاب خواهند شد.
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ {7} و كسانى كه كفر ورزيدند گفتند آيا مردى را به شما نشان دهيم كه شما را خبر مىدهد كه چون كاملا متلاشى شديد [باز] قطعا در آفرينشى جديد خواهيد بود؟ {7} أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ وَالضَّلَالِ الْبَعِيدِ {8} آيا [اين مرد] بر خدا دروغى بسته يا جنونى در اوست [نه] بلكه آنان كه به آخرت ايمان نمی اورند در عذاب و گمراهى دور و درازند (لذا حقایق را نمی پذیرند){8} أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَى مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِّنَ السَّمَاء وَالْأَرْضِ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفًا مِّنَ السَّمَاء إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لِّكُلِّ عَبْدٍ مُّنِيبٍ {9} آيا به آنچه از آسمان و زمين در دسترسشان و پشتسرشان است ننگريستهاند اگر بخواهيم آنان را در زمين فرو مىبريم يا پارهسنگهايى از آسمان بر سرشان مىافكنيم قطعا در اين [تهديد] براى هر بنده توبهكارى نشانه و عبرت است {9}
عصاره فراز آیات 7-9: منکران معاد که در گمراهی هستند، با محال دانستن افرینش مجدد اجساد متلاشی شده، به پیامبر تهمت دروغگویی و جنون میزنند. و حال آنکه از آسمان تا زمین همه چیز تحت مالکیت و علم و قدرت خداست.اگر هم بخواهد با حادثه ای همه شان را هلاک میکند.در این امر نشانه ایست برای بندگان بازگردنده بسوی خدا.
نکات: 1-تکرار چهار باره لغات اسمان و زمین در 9 ایه نخست سوره . هم چنین در ایات 22و24 هم تکرار شده. وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ {10} و به راستى داوود را از جانب خويش مزيتى عطا كرديم [و گفتيم] اى كوهها با او برگردید و اى پرندگان [شما نیز] و آهن را براى او نرم گردانيديم {10} أَنِ اعْمَلْ سَابِغَاتٍ وَقَدِّرْ فِي السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صَالِحًا إِنِّي بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ {11} [كه] زرههاى فراخ بساز و حلقهها را درست اندازهگيرى كن و كار شايسته كنيد زيرا من به آنچه انجام مىدهيد بينايم {11} وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ وَأَسَلْنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ وَمِنَ الْجِنِّ مَن يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ{ وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ {12} و باد را براى سليمان [رام كرديم] كه رفتن آن بامداد يك ماه و آمدنش شبانگاه يك ماه [راه] بود و معدن مس را براى او ذوب [و روان] گردانيديم و برخى از جن به فرمان پروردگارشان پيش او كار مىكردند و هر كس از آنها از دستور ما سر برمىتافت از عذاب سوزان به او مىچشانيديم {12} يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاء مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ [آن متخصصان] براى او هر چه مىخواست از نمازخانهها و مجسمهها و ظروف بزرگ مانند حوضچهها و ديگهاى چسبيده به زمين مىساختند } اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ {13} اى خاندان داوود شكر را بجا اورید و از بندگان من اندكى سپاسگزارند {13} فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَى مَوْتِهِ إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ فَلَمَّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ أَن لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ {14} پس چون مرگ را بر او مقرر داشتيم جز جنبندهاى خاكى [=موريانه] كه عصاى او را [به تدريج] مىخورد انها [جنیان] را از مرگ او آگاه نگردانيد پس چون [سليمان] فرو افتاد براى جنيان روشن گرديد كه اگر غيب مىدانستند در آن عذاب خفتآور [باقى] نمىماندند {14}
لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمَالٍ كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ {15} قطعا براى [مردم] سبا در محل سكونتشان نشانه [رحمتى] بود دو باغستان از راست و چپ [به آنان گفتيم] از روزى پروردگارتان بخوريد و او را شكر كنيد شهرى استخوش و خدايى آمرزنده {15} فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَى أُكُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ وَشَيْءٍ مِّن سِدْرٍ قَلِيلٍ {16} پس روى گردانيدند(از شاکر بودن) و بر آنها سيل [سد] عرم را روانه كرديم و دو باغستان آنها را به دو باغ كه ميوههاى تلخ و شورهگز و نوعى از كنار تنك داشت تبديل كرديم {16} ذَلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ {17} اين [عقوبت] را به [سزاى] آنكه كفران كردند به آنان جزا داديم و آيا جز ناسپاس را به مجازات مىرسانيم {17} وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّامًا آمِنِينَ {18} و (بعد از آن سیل و نابودی باغها) ميان آنان و ميان آبادانيهايى كه در آنها بركت نهاده بوديم اقوامی مسلط قرار داده بوديم و مقدر کردیم که در ميان آنها سیر کنند (تا کسب روزی کنند) در اين [راه]ها شبان و روزان آسودهخاطر حرکت کنيد {18} فَقَالُوا رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ {19} (اما) تا گفتند پروردگارا ميان [زمان] سفرهايمان فاصله انداز (و از انجام سفرها طفره رفتند) و بر خويشتن ستم كردند پس آنها را [براى آيندگان موضوع] حكايتها گردانيديم و سخت تارومارشان كرديم قطعا در اين [ماجرا] براى هر شكيباى سپاسگزارى عبرتهاست {19} وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقًا مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ {20} و قطعا شيطان گمان خود را در مورد آنها راستيافت و جز گروهى از مؤمنان [بقيه] از او پيروى كردند {20} وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِّن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَرَبُّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ {21} و [شيطان] را بر آنان تسلطى نبود (وسوسه های او نبود) جز آنكه كسى را كه به آخرت ايمان دارد از كسى كه در باره آن در ترديد است باز شناسيم و پروردگار تو بر هر چيزى نگاهبان است {21}
عصاره فراز آیات 10-21:خداوند به داود و سلیمان و قومشان نعمتها و امکانات خاص و مختلفی عطا کرد. انها نیز باید با عمل صالح شکر این نعمات را بجا میاوردند.اما پس از مرگ عجیب سلیمان؛ قوم سبا که غرق در نعمت و امنیت بودند با اعراض از شکرگزاری و کفران و تبعیت از شیطان، که ریشه در عدم یقین به اخرت داشت هلاک و متلاشی شدند .در این موضوع نشانه ایست برای افراد شکور
نکات: تکرار کلمات مشتق از شکر و عمل در فراز ایات 10-21 تکرار کلمات غفور مغفرت -تشابه مزقناهم کل ممزق در ایه با مزقتم کل ممزق در ایه 7. فعل مزق در قران فقط در همین سوره سبا بکار رفته. -تکرار کلمه الجن 3 بار -تکرار افعال و کلمات مشتق از هدی اهتدیت یهدی
سئوالات: 1-منظور از یاجبال اوبی معه چیست؟ وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلًا يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ {10} در ایات 18 و 19 سوره صاد چنین آمده بود: انا سخرنا الجبال معه یسبحن بالعشی و الاشراق. والطیر محشوره کل له اواب در ایه 79 سوره انبیا، هم امده است و سخرنا مع داود الجبال یسبحن والطیر با توجه به اشاره به مسخر شدن کوهها و پرندگان با داود، همچنین معنای اصلی سبح که حرکت در مسیر درست بدون نقطه ضعف است و نیز سیاق ایات فراز که حاکی از بخشیدن قدرتهایی خاص به داود در کنار سایر نعمتها مثل النا له الحدید یا علمناه صنعه لبوس است، لذا معنای مشهور که هم صدا شدن کوهها و پرندگان با داود در تسبیح خداست، موجه نیست زیرا قدرت و امتیاز مهمی محسوب نمیشود بلکه درست تر ان است که او قادر به بهره برداری و استخراج از کوهها شد و پرندگان هم تحت فرمان او انجام وظیفه میکردند. 2-چرا بعد از بیان نعمات به سلیمان فرموده اعملوا ال داود و نه ال سلیمان؟ 3-در ايه 15 به قوم سبا اشاره شده است. معمولا مفسران ، اين ايات را جداي از ايات قبل كه مربوط به سليمان و داود است تفسير كرده اند. يعني چند ايه مربوط به ماجراي سبا، يك داستان مستقل است اما بهتر است قوم سبا را هم جزو ال داود و سليمان بدانيم و ايات را اينگونه به هم مرتبط كنيم كه قوم سبا مصداق عمل نكردن به شكر و كفران كننده نعمات ايجاد شده در دوران سليمان بودند.
4-در ايه 19، منظور از باعد بین اسفارنا چیست؟ ارتباط بين خواسته انها (باعد بين اسفارنا) و ظلم به نفس و عذاب الهي چيست؟ در معنای این ایات نظرات مختلفی ارایه شده است."باعَدَه به معناي أبعَدَه (او را دور كرد) و به مناسبت اقتضاي باب مفاعلة همراه با قيد طولاني كردن و ادامه دادن است يعني به دليل خستگي از فراواني سفر، خواستار ايجاد فاصله و دوري ميان سفرهاشان شدند" التحقيق في كلمات القران بنابراین مفهوم جمله فاصله انداختن زمانی بین سفرهایشان بوده و نه دورتر کردن فاصله بین شهرها. برداشت مناسب این است که در ایه 18 بیان شده که بعد از وقوع سیل و از بین رفتن باغها و مزارع انها که تامین کننده رزق انها بوده، انها مجبور به سفر به روستاها و شهرهای آباد نزدیک خود بوده اند .در میانه راه هم اقوام و جماعتهای مسلط و قدرتمندی بودند که امنیت مسیرها تامین میشد. با این حال انها از استمرار این سفرها خسته شده و با کم کردن تعداد انها و نهایتا ترک ان، به قحطی و گرسنگی مبتلا شدند.
قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ لَا يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّمَاوَاتِ وَلَا فِي الْأَرْضِ وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ وَمَا لَهُ مِنْهُم مِّن ظَهِيرٍ {22} بگو كسانى را كه جز خدا [معبود خود] پنداشتهايد بخوانيد (دعا کنید) (اما نمیتوانند اجابت کنند چرا که) هموزن ذرهاى در آسمانها و نه در زمين مالك نيستند و نه در آن دو شركتى دارند و نه خداوند یاوری از میان آنها دارد{22} وَلَا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّى إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَهُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ {23} و شفاعتگرى در پيشگاه او سود نمىبخشد مگر براى آن كس كه به وى اجازه دهد تا چون هراس از دلهايشان برطرف شود (مشرکین به شافعان ماذون یا فرشتگان ) مىگويند پروردگارتان چه فرمود مى گويند حقيقت را و هموست بلندمرتبه و بزرگ {23} قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِّنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ {24} بگو كيست كه شما را از آسمانها و زمين روزى مىدهد بگو خدا و در حقيقتيکی از ما(موحدان) يا شما (بت پرستان) بر هدايت يا درگمراهى آشكاريم {24} قُل لَّا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلَا نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ {25} بگو (هرکدام گمراه یا هدایت شده باشیم) نه [شما] از آنچه ما مرتكب شدهايم بازخواست خواهيد شد و نه [ما ] از آنچه شما انجام مىدهيد بازخواست خواهيم شد {25} قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ {26} بگو پروردگارمان ما و شما (که یکی در گمراهی و یکی بر هدایت است) را جمع خواهد كرد سپس ميان ما به حق داورى مى كند و اوست داور دانا {26} قُلْ أَرُونِي الَّذِينَ أَلْحَقْتُم بِهِ شُرَكَاء كَلَّا بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ {27} بگو كسانى را كه [به عنوان] شريك به او ملحق گردانيدهايد به من نشان دهيد (که چه قدرتهایی دارند و در ان روز موعود چه کمکی به شما میکنند) چنين نيست بلكه اوستخداى عزيز حكيم {27} وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ {28} و ما تو را نفرستاديم جز برای همگی مردم که بشارتگر و هشداردهنده باشی ( درحالیکه
رسولی برای بخش دیگری از مردم از جانب معبودان خیالی اینها نیامده) ليكن بيشتر مردم نمىدانند {28} وَيَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ {29} و مىگويند اگر راست مىگوييد اين وعده (قیامت) چه وقت است {29} قُل لَّكُم مِّيعَادُ يَوْمٍ لَّا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلَا تَسْتَقْدِمُونَ {30} بگو ميعاد شما روزى است كه نه ساعتى از آن پس توانيد رفت و نه پيشى توانيد جست {30}
عصاره دسته ایات 22-30:بگو معبودان شما که بامید انهایید، هیچ قدرتی در اجابت دعای شما، شفاعت در محضر خدا و روزی رسانی ندارند. و نهایتا خداوند در قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد که کدامیک بر هدایت و کدامیک در گمراهی است.
نکات: 1-در ایه 28 منظور از کافه للناس چیست؟ "كلمه كافَّة: در اصل، اسم فاعل براي مؤنث است و منظور از آن جماعتي است كه شرور و مضرّاتي را كه متوجه ايشان است از خويش دفع ميكنند و اين كلمه به معناي اسم جمع به كار ميرود. مانند: قوم، طائفة، جماعت و رهط، در حالي كه مفهوم كفّ و منع در آن لحاظ ميشود.سوره مباركه توبه آيه 36: قَاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً...انتخاب اين كلمه در اين آيه به لزوم وجود هر دو قيد اشاره ميكند؛ يعني جماعت و اينكه آنچه را كه به ايشان آسيب ميرساند، كَفّ و منع كرده و خود را از آن حفظ كنند." التحقيق في کلمات القران ايه در میان آیات اثبات توحيد و نفی شرک است. اگر ايه مذکور اصلی باشد و دلیلی بر توحيد، کافه للناس باید به معناي همه مردم باشد يعني چون يك پيامبر براي همه مردم امده،پس چند خدايي هم منتفي است.البته اگر این معنا از نظر قواعد عربی درست باشد زیرا در اين صورت كافه للناس، مناسب بود (ونه للناس کافه) همانند استعمال ان در سایر ایات مشابه. پیش فرض اين هست كه ایات مرتبط با متن و غير پرانتزي باشد مگر انکه تمایز و استقلال ان از متن محرز باشد. اما اگر ايه فرعی باشد، هر دو معنا قابل پذیرش است و البته معنای بازدارنده ترجیح دارد. بلحاظ ادبی نیز این جمله مشابه و ماارسلناک الا رحمه للعالمين است.يعني کافه حال است برای ارسال رسول نه برای للناس و با توجه به معنای لغوی کف و نیز تقابلی که در چندجای سوره بین ضلالت و هدایت ایجاد شده، بنظر میرسد اینجا نیز مراد بازدارندگی پیامبر از گمراهی است.
لازم بذکر است در سوره انعام به پیامبر انذار تمام اهل مکه و اطراف ان ابلاغ شد. لانذرکم به و من بلغ ، لتنذر ام القری و من حولها
وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُّؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَلَا بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ الْقَوْلَ يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلَا أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ {31} و كسانى كه كافر شدند گفتند نه به اين قرآن و نه به آن [توراتى] كه پيش از آن است هرگز ايمان نخواهيم آورد و اى كاش بيدادگران را هنگامى كه در پيشگاه پروردگارشان بازداشتشدهاند مىديدى [كه چگونه] برخى از آنان با برخى [ديگر جدل و] گفتگو مىكنند كسانى كه زيردست بودند به كسانى كه [رياست و] برترى داشتند مىگويند اگر شما نبوديد قطعا ما مؤمن بوديم {31} قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ {32} كسانى كه [رياست و] برترى داشتند به كسانى كه زيردست بودند مىگويند مگر ما بوديم كه شما را از هدايت پس از آنكه به سوى شما آمد بازداشتيم (برگرداندیم) [نه] بلكه خودتان گناهكار و جداشده از مسیر حق بوديد {32} وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا بَلْ مَكْرُ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَادًا وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلَالَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ {33} و كسانى كه زيردست بودند به كسانى كه [رياست و] برترى داشتند مىگويند [نه] بلكه نيرنگ شب و روز [شما بود] آنگاه كه ما را وادار مىكرديد كه به خدا كافر شويم و براى او همتايانى قرار دهيم و هنگامى كه عذاب را ببينند پشيمانى خود را آشكار كنند و در گردنهاى كسانى كه كافر شدهاند غلها مىنهيم آيا جز به سزاى آنچه انجام مىدادند مىرسند {33} عصاره دسته آیات 31-33:کافرانی که به قران و کتب قبل و خدا کافر شدند در قیامت با ابراز پشیمانی گناه خویش را بعهده سران و انها نیز بعهده خود پیروان می اندازند. پس بخاطر حرف سران خود ایمان به قران را رها نکنید نکات: -گفتگوی پیروان با سران و پیشوایان قوم در قیامت، در چند سوره تکرار شده است: از جمله صافات - اولین بار در سوره صاد بیان شد که سران مشرک مردم را از پذیرش دعوت پیامبر بازداشتند و انها نیز در قیامت برای سران عذاب مضاعف درخواست کردند. وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِكُمْ إِنَّ هَذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ {6}و بزرگانشان روان شدند [و گفتند] "برويد و بر خدايان خود ايستادگى نماييد كه اين امر قطعا خواسته مطلوب[ما]ست {6} قَالُوا بَلْ أَنتُمْ لَا مَرْحَبًا بِكُمْ أَنتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنَا فَبِئْسَ الْقَرَارُ {60}[پيروان به رؤساى خود] مىگويند بلكه بر خود شما گشايشي مباد اين [عذاب] را شما براى ما از پيش فراهم آورديد و چه بد قرارگاهى است {60} قَالُوا رَبَّنَا مَن قَدَّمَ لَنَا هَذَا فَزِدْهُ عَذَابًا ضِعْفًا فِي النَّارِ {61} مىگويند پروردگارا هر كس اين [عذاب] را از پيش براى ما فراهم آورده عذاب او را در آتش دو چندان كن {61}
-مشابه ایه 31 در ایه 48 سوره قصص هم امده بود که کافران گفتند هم به موسی و هم به محمد کافریم . هر دو ساحرند.قالوا سحران تظاهرا و قالو انا بکل کافرون
-در ایه 32 سران استکبار برای فرار از اوامر خود به پیروانشان می گویند ایا ما شما را از ایمان برگرداندیم؟ انحن صددناکم عن الهدی در ایه 43 هم سخن اینها امده که پیامبر را کسی معرفی کرده اند که انها را از دین اجدادی خود برمیگرداند. رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ
وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ {34} و [ما] در هيچ شهرى هشداردهنده اى نفرستاديم جز آنكه خوشگذرانان متمول آنها گفتند ما به آنچه شما بدان فرستاده شده ايد كافريم {34} وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالًا وَأَوْلَادًا وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ {35} و گفتند ما (چون) دارايى و فرزندانمان از همه بيشتر است و ما عذاب نخواهيم شد {35} قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء وَيَقْدِرُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ {36} بگو پروردگار من است كه روزى را براى هر كس كه بخواهد گشاده يا تنگ مى گرداند ليكن بيشتر مردم نمىدانند {36} وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلَا أَوْلَادُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَى إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُوْلَئِكَ لَهُمْ جَزَاء الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ {37} و اموال و فرزندانتان چيزى نيست كه شما را به پيشگاه ما نزديك گرداند مگر كسانى كه ايمان آورده و كار شايسته كرده باشند پس براى آنان دو برابر آنچه انجام دادهاند پاداش است و آنها در غرفهها[ى بهشتى] آسوده خاطر خواهند بود {37} وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُوْلَئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ {38} و كسانى كه در [ابطال] آيات ما مىكوشند كه [ما را به خيال خود] درمانده كنند آنانند كه در عذاب احضار مىشوند {38} قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَهُ وَمَا أَنفَقْتُم مِّن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ وَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ {39} بگو در حقيقت پروردگار من است كه روزى را براى هر كس از بندگانش كه بخواهد گشاده يا براى او تنگ مىگرداند و هر چه را انفاق كرديد عوضش را او مىدهد و او بهترين روزى دهندگان است {39}
عصاره دسته آیات 34-39: مترفین که باتکای مال و خدم و حشم،خود را مصون از عذاب میدانند همواره با رسولان مخالفت کرده اند. اما فقط ایمان و عمل صالح ایمنی بخش است و مخالفان در عذاب خوهند بود.روزی شما نیز دست خداست نه انها. تشابه ایات 5 و 38 وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُوْلَئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ {38}
وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلَائِكَةِ أَهَؤُلَاء إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ {40} و [ياد كن] روزى را كه همه آنان را محشور مىكند آنگاه به فرشتگان مىفرمايد آيا اينها بودند كه شما را مىپرستيدند {40} قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ {41} مىگويند منزهى تو سرپرست ما تويى نه آنها بلكه جن (ناشناخته ها )را مىپرستيدند بيشترشان به آنها اعتقاد داشتند {41} فَالْيَوْمَ لَا يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعًا وَلَا ضَرًّا وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ {42} اكنون براى يكديگر سود و زيانى نداريد و به كسانى كه ستم كردهاند مىگوييم بچشيد عذاب آتشى را كه آن را دروغ مى شمرديد {42}
عصاره دسته ایات 40-42: در قیامت فرشتگان از عبادت شدن توسط مشرکین اعلام برائت میکنند انها هم به بی فایده بودن بندگی معبودان غیر خدا پی خواهند برد و عذاب خواهند شد.
نکات: ایه 40 میتواند مرتبط با ایات 22و23 باشد. یکی از معبودان اصلی مشرکان،فرشتگان بوده است.
عصاره دسته ایات 22-30:بگو معبودان شما که بامید انهایید، هیچ قدرتی در اجابت دعای شما، شفاعت در محضر خدا و روزی رسانی ندارند. و نهایتا خداوند در قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد که کدامیک بر هدایت و کدامیک در گمراهی است.
عصاره دسته آیات 31-33:کافرانی که به قران و کتب قبل و خدا کافر شدند در قیامت با ابراز پشیمانی گناه خویش را بعهده سران و انها نیز بعهده خود پیروان می اندازند. پس بخاطر حرف سران خود ایمان به قران را رها نکنید
عصاره دسته آیات 34-39: مترفین که باتکای مال و خدم و حشم،خود را مصون از عذاب میدانند همواره با رسولان مخالفت کرده اند.اما فقط ایمان و عمل صالح ایمنی بخش است و مخالفان در عذاب خوهند بود.روزی شما نیز دست خداست نه انها.
عصاره دسته ایات 40-42: در قیامت فرشتگان از عبادت شدن توسط مشرکین اعلام برائت میکنند انها هم به بی فایده بودن بندگی معبودان غیر خدا پی خواهند برد و عذاب خواهند شد.
عصاره فراز ایات 22-42:ابطال بهانه ها و باورهای غلط مشرکین در انکار معاد: نه سران قوم، نه مال و اولاد و نه معبودان غیر خدا و نه فرشتگان نمیتوانند شما را از عذاب اخرت نجات دهند. در انجا خدا داوری خواهد کرد که فقط ایمان و عمل صالح ایمنی بخش است و مخالفان نیز در عذاب خوهند بود.
وَإِذَا تُتْلَى عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالُوا مَا هَذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ وَقَالُوا مَا هَذَا إِلَّا إِفْكٌ مُّفْتَرًى وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ {43} و چون آيات تابناك ما بر آنان خوانده مىشود مىگويند اين جز مردى نيست كه مىخواهد شما را از آنچه پدرانتان مىپرستيدند برگرداند و [نيز] مىگويند اين جز دروغى بربافته نيست و كسانى كه به حق چون به سويشان آمد كافر شدند مىگويند اين جز افسونى آشكار نيست {43} وَمَا آتَيْنَاهُم مِّن كُتُبٍ يَدْرُسُونَهَا وَمَا أَرْسَلْنَا إِلَيْهِمْ قَبْلَكَ مِن نَّذِيرٍ {44} و ما كتابهايى به آنان نداده بوديم كه آن را فرگیرند و پيش از تو هشداردهندهاى به سويشان نفرستاده بوديم (که معیار حقی برای رد سخنان تو داشته باشند) {44} وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ {45} و كسانى كه پيش از اينان بودند [نيز] تكذيب كردند در حالى كه اينان به دهيك آنچه بديشان داده بوديم نرسيدهاند [آرى] فرستادگان مرا دروغ شمردند پس چگونه بود كيفر من {45} قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِّن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ {46} بگو من فقط به شما يك اندرز مى دهم كه دو دو و به تنهايى براى خدا برخيزيد ( از سکون در آیید) سپس بينديشيد كه رفيق شما هيچ گونه ديوانگى ندارد او شما را از عذاب سختى كه در پيش است جز هشداردهندهاى [بيش] نيست {46} قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِّنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَى اللَّهِ وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ {47} بگو هر مزدى كه از شما خواستم آن برای و بنفع خودتان است. مزد من جز بر خدا نيست و او بر هر چيزى گواه است {47}
عصاره فراز ایات 43-47: اینها که ترا مفتری و ساحر میخوانند و ایات ما را تکذیب می کنند، حجتی بر گفتار خود ندارند. اقوام مکذب قبل که بسیار قدرتمندتر از اینها بودند، نیز هلاک شدند. بگو با خود بیندیشند که تو بری از این تهمتها بودی و تنها منذری از جانب خداهستی.
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَّامُ الْغُيُوبِ {48} بگو بىگمان پروردگارم حقيقت را القا مىكند (بر من) [اوست] داناى نهانها {48} قُلْ جَاء الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ {49} بگو حق (قرآن) آمد و [ديگر] باطل از سر نمىگيرد و برنمىگردد {49} قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَى نَفْسِي وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي إِنَّهُ سَمِيعٌ قَرِيبٌ {50} بگو اگر گمراه شوم فقط به زيان خود گمراه شدهام (چرا که خداوند پیامبران جعلی و دروغگو را هلاک میسازد) و اگر هدايتيابم [اين از بركت] چيزى است كه پروردگارم به سويم وحى مىكند كه اوستشنواى نزديك (پس شما هم این هدایت را پذیرا شوید) {50} وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ {51} و اى كاش مىديدى هنگامى را كه [كافران در اخرت] وحشتزدهاند [آنجا كه راه] گريزى نمانده است و از جايى نزديك گرفتار آمدهاند {51} وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّى لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ {52} و مىگويند به او ايمان آورديم و چگونه از جايى [چنين] دور دستيافتن [به ايمان] براى آنان ميسر است {52} وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ {53} و حال آنكه پيش از اين منكر او شدند و از جايى دور به ناديده [تير تهمت] مىافكندند {53} وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ {54} و ميان آنان و ميان آنچه [به آرزو] مىخواستند (ایمان اوردن) حايلى قرار مىگيرد همان گونه كه از ديرباز با امثال ايشان چنين رفت زيرا آنها [نيز] در دودلى سختى بودند {54}
عصاره فراز ایات 48-54: بگو حق (قران) از جانب خداوند بر شما عرضه شده است قبل از اینکه فرصت را از دست دهند ایمان اورند چرا که پس از مرگ برای ایمان اوردن دیر است.
نکات: -ایه 44 یدرسونها ، در سوره انعام هم لغات درست و دراستهم بود. -در ایه 24 خداوند به پیامبر فرمود که اعلام کند یکی از ما و شما بر هدایت و گمراهی هستیم. وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ در ایه 50 در ادامه همان بحث میگوید اگر من گمراه باشم و این حرفها را بدروغ از جانب خود گفته باشم به زیان خودم در برابر خداست. اما اگر هدایت شده باشم، شما هم منتفع میشوید.
مرور عصاره فرازها:
عصاره فراز آیات 1-6: به منکران معاد بگو خدایی که آسمان وزمین از ان اوست و به کوچکترین ذرات عالم، مسلط است قیامت را برپا خواهد کرد تا نیکوکاران را پاداش دهد. مقابله کنندگان با ایات خدا نیز عذاب خواهند شد.
عصاره فراز آیات 7-9: منکران معاد که در گمراهی هستند، با محال دانستن افرینش مجدد اجساد متلاشی شده، به پیامبر تهمت دروغگویی و جنون میزنند. و حال آنکه از آسمان تا زمین همه چیز تحت مالکیت و علم و قدرت خداست.اگر هم بخواهد با حادثه ای همه شان را هلاک میکند.در این امر نشانه ایست برای بندگان بازگردنده بسوی خدا. عصاره فراز آیات 10-21:خداوند به داود و سلیمان و قومشان نعمتها و امکانات خاص و مختلفی عطا کرد. انها نیز باید با عمل صالح شکر این نعمات را بجا میاوردند.اما پس از مرگ عجیب سلیمان؛ قوم سبا که غرق در نعمت و امنیت بودند با اعراض از شکرگزاری و کفران و تبعیت از شیطان، که ریشه در عدم یقین به اخرت داشت هلاک و متلاشی شدند .در این موضوع نشانه ایست برای افراد شکور عصاره فراز ایات 22-42:ابطال بهانه ها و امیدهای واهی مشرکین در انکار معاد: نه سران قوم، نه مال و اولاد و نه معبودان غیر خدا و نه فرشتگان نمیتوانند شما را از عذاب اخرت نجات دهند. در انجا خدا داوری خواهد کرد که فقط ایمان و عمل صالح ایمنی بخش است و مخالفان نیز در عذاب خوهند بود. عصاره فراز ایات 43-47: اینها که ترا مفتری و ساحر میخوانند و ایات ما را تکذیب می کنند، حجتی بر گفتار خود ندارند. اقوام مکذب قبل که بسیار قدرتمندتر از اینها بودند، نیز هلاک شدند. بگو با خود بیندیشند که تو بری از این تهمتها بودی و تنها منذری از جانب خداهستی.
عصاره فراز ایات 48-54: بگو حق (قران) از جانب خداوند بر شما عرضه شده است قبل از اینکه فرصت را از دست دهند ایمان اورند چرا که پس از مرگ برای ایمان اوردن دیر است.
درس سوره: به منکران معاد بگو خدایی که آسمان و زمین از ان اوست و به کوچکترین ذرات عالم، مسلط است قیامت را حتما برپا خواهد کرد تا نیکوکاران را پاداش دهد. مقابله کنندگان با ایات خدا نیز عذاب خواهند شد. معبودان و اربابان شما و مال و اولاد شما هم کمکی به رفع عذاب از شما نمیکند بلکه تنها ایمان و عمل صالح ایمنی بخش است. قبل از دیر شدن تفکر کنید و هدایت قران را پذیرا شوید.
کلمات کلیدی: -تکرار چهار باره لغات اسمان و زمین در 9 ایه نخست سوره . هم چنین در ایات 22و24 هم تکرار شده. تکرار کلمات مشتق از شکر و عمل در فراز ایات 10-21 تکرار کلمات غفور مغفرت -تشابه مزقناهم کل ممزق در ایه با مزقتم کل ممزق در ایه 7. فعل مزق در قران فقط در همین سوره سبا بکار رفته. -تکرار کلمه الجن 3 بار -تکرار افعال و کلمات مشتق از هدی اهتدیت یهدی
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
فهم و تفسير ايات سوره سبا
سئوال: در آیه 14 سوره سبا
تبینت الجن
چرا تبینت، مونث امده
و آیا نباید تبینت للجن می بود؟
پاسخ:
سلام .
قاعدتا باب تفعل لازم است و فاعل تبین امری است که روشن می شود. بنابراین طبق قاعده باید فاعل تبینت جمله "ان لو کانوا یعلمون الغیب...." باشد.
مشکل نحوی مونث یا مذکر بودن فعل نیست، چون این امر با تقدیر گرفتن کلمهای مانند "جماعة" حل می شود.
در كتب نحوي، باب "تبینت الجن" است. دو نوع توجیه ذکر شده و همگی متفق القولند که تبین فعل لازم است به معنای روشن شدن یک موضوع.
یکی آن که تبینت الجن ان لو کانوا.. یعنی امر جن بر مردمان روشن گردید (مانند واسئل القریه که در واقع واسئل اهل القریه بوده) که آنها از غیب بی خبرند، چون اگر غیب می دانستند ما لبثوا فی العذاب المهین.
دوم اینکه در تبینت الجن ان لو کانوا... الجن فاعل تبینت باشد، یعنی شناخته شدند و جمله مصدر به "ان" هم بدل اشتمال از جن است. مثل اینکه بگوییم تبین الجن جهلهم. بقول طبری تبین للناس امر الجن انهم کانوا یکذبونهم.
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
تدبر و فهم سوره سبا: نكات تفسيري سوره سبا
سرّ دعوت الهی به تفکر انفرادی در مسائل علمی : چرا در ايه 34 فرموده تقوموا لله مثني و فرادي
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَكُمْ بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ ﴿۴۶﴾بگو من فقط به شما يك اندرز مى دهم كه دو دو و به تنهايى براى خدا به پا خيزيد سپس بينديشيد كه رفيق شما هيچ گونه ديوانگى ندارد او شما را از عذاب سختى كه در پيش است جز هشداردهنده اى [بيش] نيست (۴۶)
و معناى آيه اين است كه : به ايشان بگو: من شما را به موعظتى وصيت مى كنم ، و آن اين است كه بى سر و صدا، و جدا جدا، براى خاطر خدا، قيام كنيد، و در گوشه اى به فكر فرو رويد، چون در تنهايى فكر، بهتر كار مى كند، در چنين حالى درباره امر من كه در طول عمرم در بين شما زندگى كردم ، نيك بينديشيد، و به ياد آوريد كه : جز راى محكم و سديد، فكر صائب و بلند، صداقت و امانت ، از من نديديد، آن وقت خواهيد فهميد كه : من مبتلا به جنون نيستم ، و من جز بيم رسانى كه قوم خود را از عذاب شديدى كه در پيش رو دارند هشدار مى دهد، چيز ديگرى نيستم ، و غرض ديگرى ندارم ، و خواهيد فهميد كه من خير خواه شمايم ، نه خائن به شما
تفسیر المیزان
در مسائل اجتماعي سخن از ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾[1] است كه كار است ولي در مسائل علمي يك نفر حداكثر دو نفر چون آن جمعيت و آن بلوا و آن آراي فراوان، يك بيان نوراني حضرت امير دارد كه آنها را امضا نميكند فرمود: «إِذَا ازْدَحَمَ الْجَوَابُ خَفِيَ الصَّوَابُ»[2] اين از بيانات نوراني حضرت است در نهجالبلاغه. فرمود وقتي يك مطلب مورد سؤال باشد آراي گوناگوني ارائه شود جوابهاي متعدّدي گفته شود آنچه صواب است مخفي ميماند; لذا انسان براي اينكه متفكّرانه و خوب نتيجه بگيرد اگر متفكّر باشد, يا تنها خودش فكر بكند يا با كسي كه صاحبنظر است دوتايي فكر كنند در مسائل اجتماعي چه نماز جمعه, چه نماز جماعت, چه حج و مانند آن سخن از ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً﴾ است اما در مسائل علمي, پژوهشي, تحقيق, انسان اوّل تنها يا با همفكرش بحث بكند آنوقت نتيجه اين بحث را ممكن است در همايشي ارائه كند ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن يك كلمه و اصل اين است كه ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ يا ﴿مَثْنَي﴾ دو به دو, يا ﴿فُرَادَي﴾ يك به يك
تفسیر تسنیم
تبيين پايداري حقيقت انسان با معناي فوت و وفات
وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ ﴿۵۱﴾و اى كاش مى ديدى هنگامى را كه [كافران] وحشتزده اند [آنجا كه راه] گريزى نمانده است و از جايى نزديك گرفتار آمده اند (۵۱)
﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ ما در عالَم فوت نداريم هر چه داريم وفات داريم نه فوت در «فوت» تاء جزء كلمه است يعني از بين رفتن, در «وفات» تاء زايد است جزء كلمه نيست اصلش وفيٰ است اگر اخذ تام باشد چيزي از بين نرود ميگويند توفّي كرده, استيفا كرده فلان شخص حقّ خودش را استيفا كرده يا در فلان سخن, مستوفا بيان كرده يا در فلان مقاله مستوفا بيان كرده وفيٰ, توفّي, استيفا, همه اخذ تام را نشان ميدهد كه هيچ چيزي را فرو نميگذارد و چيزي از بين نميرود انسان وفات ميكند نه فوت, اين تاء در وفات جزء كلمه نيست ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[8] شما متوفّا ميشويد خدا متوفّي ميشود چيزي از شما گُم نميشود تمامحقيقت شما را خدا توفّي ميكند استيفا ميكند فوتي در كار نيست.
نزديكي خدا به انسان در اخذ روح و بيان مراتب چهارگانه آن در الميزان
﴿وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾ اين يكي از لطايف الميزان همين بخش است اين سه, چهار سطر الميزان خيلي قوي است كه ايشان شماره كرده آياتي را كه مربوط به نزديك بودن خداي سبحان است فرمود از جاي نزديكي گرفته ميشويد خب گيرنده خداست روحتان را بخواهد قبض بكند او قبض ميكند
مراتب چهارگانه قُرب را بيان كرده فرمود خدا در بعضي از آيات خودش را قريب معرفي كرده ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾[9] كه قريب است, نزديك است. درباره محتضر در سوره مباركه «واقعه» فرمود وقتي محتضر حالش به آن آخرين بخش رسيد شما نگاه ميكنيد ولي ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾[10] شما كه كنار بستر او هستيد به او نزديك هستيد ما به اين محتضر از شما نزديكتريم ولي شما نميبينيد اين دو مرحله,
آن ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ مرحله سوم است كه ما نه تنها از شما به شخص نزديكتريم بلكه از رگِ حيات او, به او نزديكتريم اين سه مرتبه,
مرتبه چهارم آن است كه ما از خود شخص به خود شخص نزديكتريم كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾[11] اين آيه سوره «أنفال»كه قبلاً گذشت اين آيهاي نيست كه قابل فهم باشد براي اوساط از اهل ايمان چه برسد به ضعاف آنها, خدا بين ما و خود ما فاصله است اين حيلوله صفتِ فعل اوست نه صفت ذات او
صعوبت فهم معناي حيلولت خدا بين انسان و قلب او
﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ قلب ما همان حقيقت ماست, هويّت ماست, ما چيزي جداي از قلب نداريم منظور از قلب اين قسمتي كه در چپ بدن قرار دارد و پالايش خون به عهده اوست اين نيست اين در حيوان هم هست, مؤمن هم هست, كافر هم هست, درباره كفار كه گفته ميشود: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[12] اين قلب را نميگويند اينها نوار قلب ميگيرند عكس ميگيرند ميبينند قلب, قلب سالم است اما آن مرض چيز ديگر است آن قلب چيز ديگر است فرمود بين انسان و قلب او; يعني بين انسان و حقيقتِ او خدا فاصله است اين در ذهن نميآيد. پرسش: چه اشكال دارد بگوييم حقيقت انسان همان قلب اوست. پاسخ: بسيار خوب, اما بين انسان و همان حقيقت, فيض و قدرت خدا حائل است ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾.
روشن شدن نهايت قرب الهي در هنگام كمين با معناي چهارم قرب اگر اين است, پس چيزي از خدا به ما نزديكتر نيست حتي خود ما; لذا او قريب و نزديك است بالقول المطلق و آنچه در سوره مباركه فجر آمده است ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[13] مرصاد يعني كمين, خدا در كمين است و شيطان هم در كمين ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[14] من سرِ راه كمين ميزنم, شيطان كمين ميزند كه بگيرد و ذات اقدس الهي در كمين است كه دستگيري كند ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾ اما براي عده ديگر هم ممكن است فوراً آنها را زمينگير كند فرمود اگر پروردگار رصد ميكند در كمين است با اين مراحل چهارگانه قُرب مخصوصاً با مرتبه چهارم معلوم ميشود كه در رصد بودن او و در كمين بودن او در نهايت قُرب است
در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه در مكه نازل شد گرچه توحيد و وحي و نبوّت مطرحاند اما عنصر محورياش را جريان معاد قرار ميدهد براي اينكه در اين مدّت، شبهه معاد و شبهه اينكه انسان معدوم شد دوباره برميگردد يا نه و شبهه اختلاط ذرّات و اينها بيش از موارد ديگر بود لذا در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه مكّي است بيشتر از مسئله وحي و توحيد, درباره معاد سخن گفته شد يكي پس از ديگري آيات معاد ذكر ميشود.
فراهم نمودن مقدمات طرح معاد در سورهٴ سبأ براي اينكه مسئله معاد ذكر بشود جريان قيامت در برابر دنيا اول بازگو ميشود (يك) حكمت خدا بازگو ميشود (دو) خبير بودن خدا مطرح ميشود (سه) در اول آيه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ كه اين مجموعه, شكرآور است نعمت خداست نعمت زميني, نعمت آسماني, علوم فراوان از اينجاست بركات فراوان حياتي از اينجاست و مانند آن. درباره دنيا سخن نفرمود اما از آسمان و زمين كه سخن گفت ناظر به دنياست ولي فرمود: ﴿وَلَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ اين نشان ميدهد كه سَمت و سوي بحث سورهٴ مباركهٴ «سبأ» به طرف اثبات معاد است. حكيم و خبير بودن جامع هدفمندي دنيا با معاد جامع اين دو قسمت هم اين است كه او حكيم است و خبير. حكيم است يعني كارِ او منشأ حكمت و منفعت و غايت و هدفمندي است خبير است يعني به تمام ذرّات و جزئيات آگاه است كه خبير, دقيقتر از عليم است عليم ناظر به مطلق اشياست چه كلي چه جزئي, اما خبير يعني خُبرهبودن ناظر به امور جزئي است براي اينكه مشكلات كساني كه درباره معاد بدانديش بودند اين بود كه اين ذرّات كه حالا مخلوط شد گُم شد چگونه خداي سبحان دوباره اينها را احيا ميكند ولي وقتي ميفرمايد خبير است به تمام ذرّات آگاه است پاسخ اينها داده ميشود.
﴿ تعليمي بودن آغاز پنج سورهٴ قرآن با حمد﴾ پنج سوره است كه گفتند در قرآن كريم آغاز آنها حمد است اول سورهٴ مباركهٴ «فاتحةالكتاب» است كه با حمد شروع ميشود بعد «انعام» است كه با حمد شروع ميشود بعد «كهف» است كه با حمد شروع ميشود بعد سورهٴ «سبأ» است كه با حمد شروع ميشود بعد سورهٴ «فاطر» است كه بعد از سورهٴ «سبأ» است با حمد شروع ميشود اين آياتي كه ناظر به خلقت است حالا خلقت دنيا يا خلقت آخرت يا مجموع خلقتين، اين جاي حمد و سپاس را دارد كه خداي سبحان ما را تعليم ميدهد كه در برابر اين نعمت شاكر باشيم.
﴿ سرفصل مباحث سوره بودن آغاز آن با اسمای الهي﴾ آنچه در آغاز سوره ذكر شده است به منزله متن است و آنچه تا پايان سوره ميآيد به منزله شرح, اگر در آغاز سوره سخن از حكيمِ خبير به ميان آمد تا پايان سوره, تبيين حكمت خدا و خبير بودن خدا مطرح است. گاهي پايان يك آيه اسمي يا دو اسم از اسماي حسناي خداست اين اسمي كه در پايان آيه مطرح است اين ضامن مضمون خود آيه است اما وقتي در آغاز سوره اسماي الهي مطرح است اين به منزله سرفصل است به منزله متن است كه تا پايان سوره بايد اين يك اسم يا دو اسم را شرح كرد. ﴿معاد,مقتضاي حكمت الهي﴾
طرح مسئله معاد بر اساس مسئله حكيم بودن است كه يقيناً معاد هست براي اينكه كار خدا حكيمانه است و هيچ محذوري نيست براي اينكه او به تمام ذرّات و جزئيات آگاه است براي بيان حكيمانه بودن معاد از حكمت خدا استفاده شده است چرا عالَم معاد دارد؟ براي اينكه اگر روز حسابي نباشد كتابي نباشد پاداش و كيفري نباشد هر كه هر چه كرد و هر چه گفت و هر چه آورد حساب و كتابي نباشد كه ميشود عالَم لغو ميشود عالَم باطل. بارها اين دو اصل از قرآن كريم مطرح شد يكي به صورت موجبه كليه يكي به صورت سالبه كليه, موجبه كليه اين بود كه فرمود خدا هر چه آفريد به حق آفريد سالبه كليه اين است كه هرگز خدا كار باطلي انجام نداد خب اگر چيزي هميشه حركت بكند هر كه هر چه كرد, كرد هر چه گفت, گفت هر چه خورد, خورد حساب و كتابي در عالم نباشد ميشود باطل، فرمود ما نگذاشتيم بطلان در عالم راه پيدا كند عالم, كارِ ماست ما هم باطلگو و باطلرو نيستيم ما هرگز كار باطل و عبث نكرديم ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اين كلّ صحنه بايد به مقصد برسد اگر كسي خيالي كرد حتي خيال ظريف و ضعيف گوشهٴ ذهن اين به حسابش رسيده نشود ميشود لغو, فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ مَا فِي أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ بدانيد تمام ذرّات ذهنتان را او ميداند مگر ممكن است حكيم, كار عبثي بكند تمام خاطرات ما حسابشده است تمام قيام و قعود ما حسابشده است آن وقت حكمت را كه سرفصل اين سوره است تا پايان اين سوره شرح ميدهد.
﴿ دليل اختصاص حمد و سپاس به خداوند﴾
فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ﴾ حمد چرا براي خداست؟ براي اينكه خلقت آسمان و زمين, نعمت اوست اين سفره را او پهن كرده و هر كه مُنعِم باشد محمود است پس خدا محمود است (يك) حمد آخرت هم براي اوست پس ﴿لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَي﴾, ﴿لَهُ الْحَمْدُ فِي الْآخِرَةِ﴾ در برابر هر نعمتي بايد انسان سپاسگزار باشد.
﴿ دليل باطل نبودن خلقت با برهان هدفداري حركت﴾ به چه دليل قيامت حق است به دليل اينكه او حكيم است ﴿وَهُوَ الْحَكِيمُ﴾ مگر ميشود حكيم كاري را انجام بدهد و بياثر باشد هر كه هر چه كرد, بكند. در سورهٴ مباركهٴ «ص» فرمود ما چيزي را به عنوان باطل خلق نكرديم آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ .
اين خدا كه حكيم خبير است كارهاي فراواني كرده مطابق حكمت و چون خبير است به همه اين امور جزئي عالِم است بعد ما را به صحنه معاد دعوت ميكند ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ﴾ تمام آنچه در زمين فرو ميرود تمام بذرها كه بعد بايد بشود خوشه تمام هستهها كه بعد بايد بشود شاخه و درخت همه آنچه در زمين فرو ميرود او ميداند ﴿يَعْلَمُ مَا يَلِجُ فِي الْأَرْضِ﴾ (يك) ﴿وَمَا يَخْرُجُ مِنْهَا﴾ (دو) تمام آنچه از زمين سر برميدارد تمام علفها تمام نباتات تمام گلها تمام خوشهها تمام شاخهها هر چه از زمين سر برميدارد او ميداند ﴿وَمَا يَنزِلُ مِنَ السَّماءِ﴾ چه رزق معنوي مثل ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ معارف الهي, حِكم الهي, علوم الهي چه باران و تگرگ و برف و نزولات آسماني همه را او ميداند ﴿وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا﴾ آنچه در آسمانها عروج ميكند آسمانها مسير و معبرند نه مقصد, عملِ صالح و نيّتهاي پاك, مقصدشان خداست كه ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ﴾ اما از آسمانها ميخواهد عبور بكند كه ﴿يَعْرُجُ فِيهَا﴾ نه «يعرج اليها» اعمال ما به طرف آسمانها نميرود از مسير آسمانها عبور ميكند تا به ذات اقدس الهي برسد مستحضريد آن آسمانهايي كه منشأ وحي است كه ﴿وَأَوْحَي فِي كُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾ آن آسمانهايي كه فرمود دعاي شما مستجاب است آن آسمانهايي كه فرمود درهاي آنها به روي كفار باز نميشود اين آسمان نجومي و سپهر رياضي نيست اين آسماني كه ﴿وَفِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ﴾ اين آسماني است كه ﴿وَمَا يَعْرُجُ فِيهَا﴾ اعمال انسان از همينجا عبور ميكند تا ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ﴾ شاملش بشود.
﴿ تبيين در قبال بيّنه نبودن سوگند الهي دال بر معاد﴾ ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ﴾ اينها خيال ميكنند معاد اين است كه اين مردهها از قبرستان برگردند بيايند دنيا خب دنيا كه جاي آزمون است انسان دوباره به محلّ آزمون برنميگردد بايد به مقصد برود اينها ميگويند قيامت نيست شما سوگند ياد بكن بگو قيامت هست قسم به پروردگار من. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مثل ساير مطالب يك مطلب لطيفي دارند براي قسمِ خدا, ميفرمايد قسم، در محكمه در مقابل بيّنه است كسي دليل دارد دليل اقامه ميكند ديگري بايد سوگند ياد كند اما قسمهاي خدا يعني قسمهاي خدا اين به بيّنه است نه در قبال بيّنه يك وقت كسي ميگويد الآن روز است ميگوييم به چه دليل روز است اين قسم ميخورد كه روز است يك وقت است نه, اشاره ميكند به آفتاب ميگويد قسم به اين آفتاب الآن روز است اين به دليل, قسم خورده نه به چيز ديگر، خدا به دليل قسم ميخورد ميفرمايد به ربوبيّت خدا قسم قيامت حق است يعني اگر او ربّ است حساب دارد بايد بپروراند پرورش در اين است كه انسان بايد به مقصد برسد . ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي﴾ قسم به ربوبيّت خدا قيامت حق است يعني اگر او رب است خب يقيناً قيامت دارد پس چه چيزي را ميپروراند چه كسي را ميخواهد بپروراند تا كجا ميخواهد بپروراند هر كه هر چه كرد, كرد؟! اينطور نيست پس اين قسم, قسم به برهان است قسم به حدّ وسط است مثل اينكه كسي ادّعا كند الآن روز است و به آفتاب قسم بخورد بگويد قسم به اين آفتاب كه الآن روز است قسم به ربوبيّت خدا قيامت حق است ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ﴾ اين ساعت و قيامت خواهد آمد.
﴿ ردّ بر شبهه چگونگي جمعآوري ذرّات پراكنده عالم﴾ فإن قلت اين ذرّات پراكندهاند فرمود باشد اين ذرّات پراكندهاند نزد شما مخفياند او ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ﴾ است ﴿لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ﴾ مگر همه در كتاب مبين هستند در مشهد الهياند در مخزن الهياند او خبير بكلّ شيء است پس اگر قيامت نباشد عالَم ميشود لغو با دو قضيه موجبه و سالبه اين را ابطال كرد و اگر قيامت نباشد ربوبيّت خدا حق نيست در حالي كه او رب است لا ريب فيه پس قيامت حق است ميماند شبهه اينكه ذرّات پراكنده چه كارهاند؟ فرمود همه اينها در مشهد علم ذات اقدس الهي است
﴿ چرا قيامت حق است؟﴾ به دليل اين دو آيه ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ كه پرهيزكاران به مقصد برسند ﴿أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ تبهكاران چطور؟ ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ﴾ كه خواستند ما را به عقب برانند و دور بزنند اينها گرفتار عذاب ميشوند ﴿أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ پس تبهكار به كيفر ميرسد پرهيزكار به مقصد ميرسد عالَم هدف دارد و همه ذرّات معلوم و مشهود ذات اقدس الهياند. سوگند بر ربوبيت خدا در اثبات معاد قسم به ربوبيّت خدا معاد حق است اين مثل كسي كه بگويد قسم به اين آفتاب الآن روز است اين قسم به بيّنه است نه قسم در قبال بيّنه، آن وقت آنچه بعداً ميآيد تشريح اين دليل است فرمود: ﴿قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ﴾ شما اگر مشكل علمي داريد خدا ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ﴾ است درباره روح او ﴿لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ﴾ درباره بدن او ﴿وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ پس شما مشكلي نداريد ﴿وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ
﴿ ردّ ديدگاه هوسمداران در مورد معاد به پاداش عمل در آن﴾ به هر تقدير فرمود هيچ ترديدي در معاد نيست تناسخ مستحيل است هر كس بايد به پاداش يا كيفر اعمالش بايد برسد اين هم ضروري است صاحبنظران هيچ ترديدي ندارند در اينكه معاد حق است اما هوسمداراناند كه مشكل دارند رأي اين دو گروه را هم ذكر ميكند رأي علما را ذكر ميكند (يك) ميل هوسمداران را هم ذكر ميكند (دو) در پايان داوري و جمعبندي ميكند (سه). فرمود اينكه در عالَم هر چه هست معلوم خداست برهان مسئله هم اين است كه ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾.
﴿ شرايط مورد نياز براي ورود به بهشت و تعذيب در جهنم﴾ اين هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه هرگز براي ورود در بهشت صِرف ايمان كافي نيست بلكه حتماً عمل صالح لازم است اما براي تعذيب لازم نيست كه كسي كافر باشد و معصيت بكند صِرف معصيت براي تعذيب كافي است اما صرف ايمان براي ورود در بهشت كافي نيست اگر ايمان باشد و عمل صالح باشد انسان را به بهشت ميبرند ولي براي تعذيب, صرف معصيت كافي است. ايمان يك كار قلبي است بله و واجب است يك عمل قلبي است اما با اين كسي را بهشت نميبرند حتماً بايد عمل صالح داشته باشد ولي براي جهنمي شدن, كفر لازم نيست كه آدم حتماً بايد كافر باشد و معصيت بكند همين كه معصيت كرده دوزخي ميشود حالا در خلود و امثال خلود فرق است.
﴿ خصايص بهشتيان و جهنّميان در بهشت و جهنم﴾ فرمود بهشتيها چند خصيصه دارند يك: ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ دو: ﴿أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ﴾ سه: ﴿وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ﴾ كسي كه مؤمن است در برابر كار خودش جزا ميبيند بله, اما همان اندازه كه كار كرده جزا ميدهيم يا چيز ديگر هم ما ميدهيم درباره كفار هرگز اين گونه تعبير ندارد درباره كفار و معصيتكاران فرمود اينها معصيت كردند كيفرشان را ميبينند همين! اما درباره مؤمنين چندين عبارت اضافي دارد فرمود اينها كه مؤمناند ايمان آوردند عمل صالح كردند جزا ميخواهند خب بله ما هم جزايشان را ميدهيم اما همين؟! اينها وافد بر كريماند نزد ما آمدند يك چيز ديگر هم ما به اينها ميدهيم مغفرت دارد فوق آن جزا, رزق كريم براي اينها آماده كرديم فوق آن جزاست آن ﴿لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ يك طرف, ﴿أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ طرف ديگر,
اما نسبت به تبهكاران چنين چيزي ندارد چنين تهديدی نكرده فرمود: ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ﴾ همين! تازه همه آنچه اينها استحقاق دارند ما به آنها نميدهيم نفرمودند «عذابٌ» به نحو مطلق بلكه با مِن تبعيضيه ذكر كردند فرمود قدري آنها را از رجز اليم ميچشانيم البته اين رجز هم محصول كار آنهاست. فرمود اين تازه ﴿مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ است ولي آنجا ﴿لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ سخن از تبعيض نيست آنجا ديگر رزقش ناشي بشود از رزق كريم نيست آنجا بدون «مِن» تبعيضيه است اينجا با «مِن» تبعيضيه.
﴿ تبيين كارهاي ضدّ فرهنگي معاجزين و عجز آنان﴾ اما اينها كه معاجزند, عده زيادي جلوي تبليغ اسلام را ميگيرند (يك) عدهاي جلوي تعليم اسلام را ميگيرند (دو) عدهاي جلوي تزكيه اسلام را ميگيرند (سه) اين ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ﴾ كار انبياست ﴿يُعَلِّمُهُمُ﴾ كار آنهاست ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ كار آنهاست كارهاي ضدّ فرهنگي ميكنند چه در بخش تبليغ چه در بخش تعليم چه در بخش تزكيه ميخواهند دين ما را عاجز كنند اينكه ميگويند معاجزند درصدد عجز ما و رهبران الهياند اين روشن است كه در برابر خدا نيست كه بخواهند خدا را عاجز كنند آخر او با قدرت مطلقه است فرمود: ﴿وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ ما هرگز كسي نيستيم كه ما دنبال بيفتيم يك عده جلو بزنند ﴿نَحْنُ قَدَّرْنَا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ مرگ كه به حيات همه شما خاتمه ميدهد به دست ماست شما كجا ميخواهيد برويد قضا و قدر الهي را جلو بزنيد اين شدني نيست ﴿وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾ شما جلو بيفتيد قضا و قدر ما به دنبال اين نيست ﴿وَمَا هُمْ بِمُعْجِزِينَ﴾ اينها بخواهند كار ما را و ما را عاجز كنند اين شدني نيست تمام تلاش و كوشششان اين است كه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ مِن رَّسُولٍ وَلاَ نَبِيٍّ إِلَّا إِذَا تَمَنَّي أَلْقَي الشَّيْطَانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ﴾ هر وقت پيامبران و انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) آمدند دارند تعليم و تبليغ و تزكيه ميكنند آنها كارهاي ضدّ فرهنگي ميكنند كه نميگذارند انبياي الهي, معصومين, اهل بيت(عليهم السلام) كارهاي اينها پيش برود اين را ميگويند معجز, اين را ميگويند معاجز; در ميدان مسابقه اگر فرض بشود باب مفاعله به كار برده ميشود اگر نباشد باب افعال گفته ميشود فرمود اينها در ميدان تبليغ و تعليم و تزكيه فرهنگي ما حالا يا جلوي مقتضي را ميگيرند يا مانع ايجاد ميكنند يا شبهه ايجاد ميكنند يا اغوا ميكنند نميگذارند دين پيش برود ولي ما بالأخره دين را پيش ميبريم اينها تلاش و كوشش ميكنند كه آيات ما را از پا در بياورند وگرنه مگر فرض دارد كه كسي بتواند با ذات اقدس الهي درگير بشود ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ﴾ ميخواهند جلوي آيات ما را بگيرند آيات ما را عاجز كنند خب معجزه به اين معناست كه ديگران را عاجز ميكند مگر ميشود چيزي معجزه باشد و ديگران بتوانند آن را عاجز كنند البته ممكن است جلوي پيشرفتش را بگيرند ولي فرمود آنها كه در آيات ما تلاش و كوشش ميكنند يا ضدّ فرهنگي, علمي يا تزكيهاي و مانند آن اينها بايد بدانند كه كيفر تلخشان ﴿عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ است ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ اين از نظر پاداش و كيفر.
﴿ تاٴييد ديدگاه صاحبان علم در معاد و لفظي نبودن نزاع آنان با منكران﴾
اما رأي صاحبنظران درباره معاد چيست؟ فرمود رأي صاحبنظران آنها كه مبدأ را شناختند توحيد را شناختند جهانبيني راستين دارند آنها درباره معاد هيچ شكّي ندارند رأي علما و صاحبنظران اين است كه معاد حقّ لا ريب فيه ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اين ﴿الَّذِي﴾ را كه ما منفصل ميخوانيم براي اينكه اين هدفِ كار است وگرنه بايد متصل خوانده بشود ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي﴾ است اما ما منفصل ميخوانيم براي اينكه معنا روشن بشود ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ چه چيزي را؟ ﴿الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ﴾ را ﴿هُوَ الْحَقَّ﴾ ميبينند. دعواي شما با آنها لفظي نيست دعواي شما با اينها حيثي نيست دعواي شما با آنها صد درصد است گاهي ممكن است نزاعي باشد طرفين حق داشته باشند و نزاع, نزاع لفظي است منتها حرف يكديگر را متوجه نميشوند گاهي ممكن است چون صورت مسئله خوب تحليل نشده طرفين از يك جهت حق بگويند از يك جهت باطل بگويند فرمود نزاع موحّدان معتقد به معاد با منكران معاد از سنخ نزاع لفظي نيست كه هر دو حق بگويند منتها اختلاف در لفظ باشد از سنخ نزاع دوم نيست كه هر كدام مِن جهتٍ حق بگويند نه خير, آنها كه موحدند و طرفدار معادند حرفشان صد درصد حق است آنها كه منكر معادند حرفشان صد درصد باطل است اين ضمير فصل اين الف و لام اين پيام را دارد ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ يعني اين حق است و لاغير, اين درست است چون «لا ريب فيه» است ديگران كه منكر معادند همه حرفهايشان باطل است اينها كه مدّعي معادند صد درصد اينها حق ميگويند نه اينكه اين نزاعي باشد كه قدري آنها حق بگويند قدري اينها حق بگويند ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ رأي عالمان دين اين است كه اين كتاب حق است معادي كه خدا گفت حق است پيامبر فرمود حق است و مانند آن ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ خب رأي اينها دين اينهاست رأي يعني اعتقادشان يعني عقيدهشان يعني جانمايهشان رأيشان اين است دينشان اين است, دينشان اين است كه آنچه پيامبر آورد صد درصد حق است ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ﴾ اين از نظر حكمت نظري.
﴿ دليل صاحبنظران از نظر حكمت عملي در ثبوت معاد﴾ ﴿وَيَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ از نظر حكمت عملي; يعني هم از نظر بود و نبود حق است هم از نظر بايد و نبايد حق است معاد بخشي از عالَم است همانطوري كه آسمان حق است زمين حق است انسان حق است قدري كه جلوتر برويم بهشت حق است جهنم حق است اگر كسي بگويد آسمان هست زمين هست اين به بود و نبود آن اشاره دارد اما اگر به نماز و روزه و امثال ذلك بگويد به بايد و نبايد بگويد ميگويد هم اين بود و نبودش حق است يك گوشهاش هست ديگر شما كجا را داريد منكر ميشويد حالا امروز نشد فردا ميبينيد و هم اينكه اين دين شما را به آنجايي كه بايد برويد راهنمايي ميكند آنجايي هم كه نبايد برويد جلويتان را ميگيريد ميگويد آن طرف نرويد سمت بيگانه نرويد فرمود: ﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ وَلاَتَتَّبِعُوا السُّبُلَ﴾ آن طرف نرويد آنجا خطر است هم اين بايد و نبايدي را كه انبيا آوردند حق است لا ريب فيه, هم آن بود و نبودي را هم كه انبيا آوردند حق است لا ريب فيه. اين ﴿أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ رأيشان درباره قارون در سورهٴ «قصص» گذشت كه ﴿فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ﴾ آن وقت افراد عادي گفتند: ﴿يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ﴾ اما ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾ اين عقيده آنهاست.
اما در برابر اين ﴿يَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾, ﴿وَقَالَ﴾ اين قولشان هم عقيدهشان است منطقشان اين است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ با بيادبي با توهين با تحقير با تصغير به يكديگر كه رسيدند ميگويند شنيديد خبر چيست يك خبر تازهاي آمده ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ﴾ كسي آمده ميگويد شما وقتي مُرديد دوباره زنده ميشويد اين به شما ميگويد ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اين ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ﴾ با تحقير و با بيادبي آميخته است از وجود مبارك انسان كاملي مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعبير به رجل ميكند آن هم با تنوين تنكير ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ﴾ خب درباره آن انسان! اين نكره است آن تنوينش هم براي تحقير است ﴿هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ﴾ كه ﴿يُنَبِّئُكُمْ﴾ به شما گزارش ميدهد ميگويد ﴿إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ اين را دليل نفي معاد ميدانند ميگويند وقتي شما تكّهپاره شديد با خاك مخلوط شديد ذرّاتتان گُم شد دوباره زنده ميشويد مگر چنين چيزي شدني است. ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾.
﴿ جواب خداوند از استهزای منكرين به مُستبعَد بودن قول آنان﴾ ذات اقدس الهي در بخشهاي ديگر فرمود اولاً شما برهان نداريد اين استبعاد است ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ شما قدرت علمي نداريد يقين نداريد فقط استبعاد است استبعاد غير از استحاله است شما چيزي را مستبعَد ميدانيد بله كسي از عالَم ديگر نيامده تا شما ببينيد پس شما برهان نداريد در مسائل كلامي و اعتقادي, استبعاد كافي نيست اين استظهار لفظي كه نيست بگوييد مُستبعَد است ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ شما برهان هم نداريد يقين هم نداريد ميشود مستبعد حالا كه مستبعد است بياييد بنشينيم برهان اقامه كنيم اين برهان دو قياس است يا هر دوي آنها عقلي است يا يكي عقلي است يكي نقلي كه اين نقلي هم در كنار آن عقلي جايگاه خاصّ خودش را دارد.
﴿كيفيت اهانت منكرين معاد به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و نتيجه كار اينها﴾
فرمود اينها حرفشان اين است بعد اهانتي كه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميكنند اين است كه ﴿أَفْتَرَي﴾ اين الف باب افتعال آن حذف شده است اصلش اين بود «أإفتري» آن همزه قطع مانده آن همزه وصل حذف شده ﴿أَفْتَرَي﴾ يعني «أإفتري» ﴿عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾ اينها مشرك بودند منتها در توحيد ربوبي شرك ميورزيدند آيا به خدا دروغ بستند يا ـ معاذ الله ـ ديوانهاند كه ذات اقدس الهي در جاي ديگر فرمود: ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ﴾ و مانند آن, به اين عقل كل ميگفتند جِنّه است بعد فرمود نه خير, هيچ افترايي در كار نيست اين هم عقل ممثّل است ﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اينها دو كار دارند بيراهه ميروند (يك) در گودال ميروند (دو) آن گودال چون مهم بود آن را اول ذكر كرد (سه) اين بيراهه را چون به اندازه آن مهم نبود آخر ذكر كرد (چهار) چون اول انسان بيراهه ميرود بعد ميافتد در گودال ولي اول آن گودال را ذكر كرده فرمود: ﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ اينها ﴿فِي الْعَذَابِ﴾ هستند چون بيراهه ميروند و خيلي از صراط مستقيم پَرتاند به آن گودال ميافتند ﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ﴾ به لحاظ پايان كار, از نظر راه هم خيلي پَرتاند ﴿وَالضَّلاَلِ الْبَعِيدِ﴾.
﴿ برهان خداوند در مقابل استبعاد منكرين معاد﴾ بعد دوباره برهان اقامه ميكند ميفرمايد شما كه نظام را قبول داريد اين آسمان محيّرالعقول را كه قبول داريد اين انسان را كه قبول داريد اين يك قطره آب بيارزش كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ را اين را كه قبول داريد ما به صورت لؤلؤ لالا در آورديم شما نسبت به چه چيزي شك داريد ﴿أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾ قدري گذشتهتان را نگاه كنيد قدري آيندهتان را نگاه كنيد شما بالأخره يا قرآن را قبول داشته باشيد يا تورات را قبول داشته باشيد يا انجيل را قبول داشته باشيد قصه قارون را شنيديد قصه فرعون را شنيديد يك عده را ما طعمه زمين كرديم شقّالأرض شد يك عده را سنگباران كرديم اين شهابسنگها كه چند وقت قبل خدا رحم كرد از كنار زمين رد شد اگر ـ خداي ناكرده ـ اين شهابسنگ با اين عظمت و سرعت ميآمد كُره زمين چيزي براي زمين باقي نميگذاشت فرمود اين را كه شما در كتابها خوانديد از قصه انبياي خوانديد كه ﴿يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً﴾ را كه در كتابها خوانديد ﴿خَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ همه اينها را يا شنيديد يا خوانديد مشكلتان چيست؟! ﴿أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم﴾ از گذشته و نزديك نه آينده, از آينده كه هنوز خبري ندارند ﴿مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ﴾ كه ﴿إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ﴾ همانطوري كه درباره قارون گفتيم ﴿خَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ همچنان رفت كه رفت ﴿أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾ اين ﴿حَاصِباً﴾ سابقه فراواني دارد اگر آن سنگ با عظمت با آن سرعت كه از يك كُره جدا شده اين ميآمد كُره زمين, زمين را خفه ميكرد فرمود ما اگر بخواهيم اين كارها را ميكنيم شما حواستان جمع باشد.
معناي لفظ «مُنيب» با توجه به بررسي ادبي آن ﴿ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِكُلِّ عَبْدٍ﴾ كه اين ﴿مُنِيبٍ﴾ باشد اين ﴿مُنِيبٍ﴾ هم قبلاً گذشت اينكه باب افعال است ثلاثي مجرّدش يا «نابَ ينوب» است يا «ناب يَنيب» اگر اجوف واوي باشد «ناب ينوب» يعني اين مرتب نوبت ميگيرد اينطور نيست كه حالا يك وقت عبادت بكند يا اهل دعا باشد بعد يك مدت مثلاً تا ماه مبارك رمضان بعدي رها كند اين هميشه در نوبت است بالأخره در صف است پشت سر هم با ما رابطه دارد يا «ناب ينيب» است كه به معني «انقطع و ينقطع» است اين منقطع از غير خداست و مرتبط به ماست به هر دو معنا اگر كسي عبدِ مُنيب باشد اين را به عنوان آيه الهي خوب تلقّي ميكند آن وقت هم حواسش جمع است هم از نظر رأي و اعتقاد و نظر علمي جزء ﴿وَيَرَي الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ ميشود هم از نظر حكمت عملي جزء ﴿يَهْدِي إِلَي صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَمِيدِ﴾ ميشود انشاءالله.
﴿بيان قدرت غيبي الهي در عطابخشي به داوود و سليمان(عليهما السلام)﴾
كفار و يهوديها و مسيحيها گرچه در مكه كمتر بودند ولي آثار اهل كتاب به مكه رسيده است خداي سبحان فضيلتهايي كه به اين پسر و پدر (سلام الله عليهما) مرحمت كرده است اينها را يادآور شد پايان عمر سليمان(سلام الله عليه) را هم ذكر كرد فرمود اينها قدرتهاي غيبي است كه خداي سبحان عطا ميكند و آن قدرتها را از اين راه بيان ميكند كه چيزي در عالَم نيست كه مطيع خداي سبحان نباشد نه از كوهها سنگينتر چيزي هست و نه از پرندهها پركِشندهتر چيزي هست و نه از آهن چيزي سختتري هست فرمود ما اينها را براي داوود و سليمان(سلام الله عليهما) نرم و مسخّر كرديم اين قدرت هست.
مطلب ديگر اين است كه ما كه قدرت داريم و اين قدرت را در اختيار انبيا(عليهم السلام) قرار داديم اينها قدرت حفظي و دفاعي است نه كشتاري، ما بهترين قدرت را در اختيار داوود و سليمان(سلام الله عليهما) قرار داديم الآن بهترين استفادهاي كه آنها از اين مهمترين قدرت كردند حفظ خون مردم است ما كه قدرت داريم و اين قدرت را در اختيار انبيا(عليهم السلام) قرار ميدهيم اينها قدرت حفظي و دفاعي است نه كشتاري بهترين استفادهاي كه آنها از اين مهمترين قدرت كردند حفظ خون مردم است ما اين آهنها را در دست داوود پيغمبر نرم كردهايم برخيها كه به اين معارف آشنا نيستند خيال كردند كه كوره ذوب آهن براي حضرت درست كردند فرمود اينچنين نبود ما هم براي داوود پيامبر آهن را در دستش مثل موم نرم كرديم هم براي سليمان(سلام الله عليه) مس را گداخته و روان كرديم مثل آب. ما اين قطعات مس را مثل همين آب برايش روان كرديم كه او بتواند از اين مس هر چه بخواهد بسازد. حالا از اين آهن چه چيزي ميسازند؟ آن را ما سيّاف نكرديم نگفتيم شمشير و دشنه و خنجر بساز، گفتيم زِره بباف تا كسي آسيب نبيند اين حرف انبياست آن ضرورت، گاهي اقتضا ميكند كه مسئله قتل و قتال رخ بدهد وگرنه بهترين و برجستهترين و سودمندترين بهرهاي كه اينها از آهن بردند همان جريان زرهبافي است.
﴿وابستگي معجزه و كرامت به طهارت روح نه تعليم و تعلّم﴾
آن روز كافر كم نبود دشمنان دين هم كم نبودند ولي ذات اقدس الهي ذوب مس را در اختيار سليمان(سلام الله عليه) قرار داد. مسئله زرهبافي يك صنعت است يك علم است ديگران هم ياد گرفتند لذا فرمود: ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾ اين يك فن است اين درسخواندن است آدم ميتواند بعد از مدتي درس بخواند زرهباف بشود يا ساير صنايع اما آهن سرد سخت را در دست خودش مثل موم نرم كند اين راه درس و بحثي نيست مسئله معجزه مسئله كرامت، اين فلسفه نيست اين حكمت نيست اين عرفان نيست اين فقه و اصول نيست اينها علم است راه فكري دارد آدم ميتواند درس بخواند اينها را ياد بگيرد اما كرامت و معجزه به قداست روح وابسته است نميشود كسي درس بخواند به داوود(سلام الله عليه) بگويند تو چه كار كردي كه آهن در دست تو مثل موم نرم شد اين بفرمايد من فلان كار را كردم يا چند بار ذكر گفتم اينها نيست اين به قدرت روح و طهارت روح برميگردد اين آيه تطهير كارش اين است اين قداست كارش اين است راه فكري ندارد! يعني راه فكري ندارد يعني اينچنين نيست كسي درس بخواند معجزه بياورد اين به قداست روح وابسته است كه به ذات اقدس الهي مرتبط است لذا فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ نه «علّمناه الانة الحديد» نه اينكه ما به او ياد داديم كه چگونه آهن را مثل موم نرم بكن ما آهن را در دست او مثل موم نرم كرديم.
﴿تبيين فضل خاص الهي بر داوود(عليه السلام) در آيه ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا...﴾
حالا اين داوودي كه رهبري انقلاب را به اذن الهي به عهده گرفت و خدا نفرمود ما به او فضل داديم اين ﴿مِنَّا﴾ را اضافه كرد نفرمود «و آتينا فضلاً» فرمود: ﴿آتَيْنَا داود مِنَّا فَضْلاً﴾ ما يك فضل ويژهاي به او داديم اگر فقط «آتينا» گفته بود كافي بود اما فرمود نه، از ماست ما از خودمان چيزي به او داديم يعني يك فضل خاصّي داديم يك عنايت مخصوصي كرديم نبوت داديم عنايت كرديم ولايت داديم زبور داديم و اين قدرتهاي رهبري را هم به او داديم اما به او گفتيم تو زره بباف شمشير نساز ولو آنها كافرند تا كسي كشته نشود همين حرف را كه ذات اقدس الهي به داوود(سلام الله عليه) فرمود همان بيان نوراني در فرمايشات اهل بيت(عليهم السلام) آمده كه مرحوم كليني در كتاب كافي نقل كرده است كه «بعهما ما يكنّهما» لذا فرمود: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا﴾ با سوگند ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا داود مِنَّا فَضْلاً﴾ همه اين تأكيدها نشانه ويژگي آن تفضّل الهي است.
﴿ تبيين بعضي از تفضلهاي الهي بر سليمان پيامبر(عليه السلام)
﴿وَلِسُلَيْمَانَ الرِّيحَ غُدُوُّهَا﴾ حالا اين به اختيار آن حضرت بود ﴿غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾ بامداد به اندازه راه يك ماهه ميرفتند آن روز بيش از اين ديگر لازم نبود ﴿وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ﴾ شامگاه يعني بعدازظهر به اندازه راه يك ماهه ميرفتند به هر تقدير صبح تا ظهر راه يك ماهه ميرفتند و ظهر تا غروب راه يك ماهه يعني يك روز به اندازه شصت روز حركت ميكردند ﴿وَأَسَلَنَا لَهُ عَيْنَ الْقِطْرِ﴾ كه همان مس باشد چشمه مس را ما براي او سائل و روان كرديم سيلگونه ديگر احتياجي به كوره ذوب مس نداشته باشد اگر اين روان باشد اين هم نظير موم ميشود در دستشان، به هر صورتي كه ميخواستند در ميآوردند ﴿جِفَانٍ كَالْجَوَابِ﴾ ميخواهند جَواب اين حوضچه است سطلهاي بزرگي كه براي نظاميها و ارتشيهاي سابق بود الآن برخي از آنها در موزهها هست اين سطل بزرگ به اندازه حوضچه كوچكي است ساختن يك كاسه بزرگ به اندازه حوض از مسِ روان خيلي آسان است الآن اگر يك مختصر گِل رواني باشد انسان به آساني ميتواند اين را به صورت يك حوضچه در بياورد فرمود اين خيلي آسان بود به آساني اين مس آبشده را كه روان بود در اختيار خدمتگزاران سليمان(سلام الله عليه) قرار ميداديم كه او هر كاري ميخواست بكند
﴿عذاب سعير، ثمره سرپيچي از فرمان الهي﴾
آن وقت اگر كسي نافرماني ميكرد زيغ يعني انحراف ﴿فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ همين است زيغ يعني انحراف، اگر از دستورهاي وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) انحرافي پيدا ميكردند ﴿وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ ميبينيد كاملاً لفظ را برگرداند در آنجا فرمود: ﴿بِإِذْنِ رَبِّهِ﴾ كلمه ربّ را آورد كه رحمت و عنايت است براي اينكه اين، كار و لطف و فضل الهي است اما آنجا كه جاي كيفر است جاي عِقاب است ديگر سخن از ربّ نيست نفرمود «عن ربّه» فرمود: ﴿وَمَن يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا﴾ «من يزغ منهم عن ربّه» نفرمود، ﴿عَنْ أَمْرِنَا﴾ فرمود: ﴿وَمَن يَزِغْ﴾ يعني يَنحرف از اين جنها ﴿عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِيرِ﴾ حالا خصوص دنيا كما هو الظاهر يا اعم از دنيا و آخرت.
﴿اطاعتپذيري اجنّه در ساخت وسايل مورد نياز سليمان(عليه السلام)﴾
ما به اينها دستور داديم كه ﴿اعْمَلُوا صَالِحاً﴾ اينها هم براي وجود مبارك سليمان ﴿يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ﴾ حالا محراب آنچه مخصوص به مسجد است يكي از محتملات است يا آن قسمتهاي برجسته قصر است كه سابقاً ميگفتند شاهنشين آن قسمتهاي برجسته را كه در حمامها اينطور بود در اماكن عمومي اينطور بود در خانهها اينطور بود آن را ميگفتند محراب، چه قصر باشد چه در مسجد باشد چه آن جاهاي برجسته باشد كه اگر كسي بخواهد به آن محراب برسد بايد با نردبان برسد جاي برجستهاي بود كه به اصطلاح شاهنشين بود كه پلّه ميخواست همه اينها را اين جن براي وجود مبارك سليمان ميساختند ﴿يَعْمَلُونَ لَهُ﴾
اين عبارت ﴿مِنَ الْجِنِّ﴾ نشانه تبعيض است اينطور نبود كه تمام جنها در اختيار سليمان(سلام الله عليه) باشند ﴿يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ﴾ مستحضريد شما الآن هم وقتي به كليسا يا معبد يهوديها ميرويد مسئله مجسّمه و تمثال چه ذيروح چه غير ذيروح فراوان است ﴿مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ﴾ كه جمع جِفنه است يعني كاسه، اين كاسههاي كوچك و بزرگ كسي كه جمعيّتش كم است با همين كاسههاي كوچك زندگي ميكند كسي ارتش دارد نظامي دارد صدها نفر غذاخور دارد اين بايد كاسه بزرگ باشد كه اگر خواستند غذايي درست كنند براي اين صد نفر، دويست نفر، دو هزار نفر، سه هزار نفر اين بايد نظير يك حوضچه باشد اين كاسه بزرگي كه از همين مس درست كرده بودند مثل جابيه بود جابيه يعني حوض ﴿وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ﴾ كه جمع جابيه است جابيه به آن حوض ميگويند، ﴿وَقُدُورٍ رَّاسِيَاتٍ﴾ قِدر يعني ديگ، ديگ هم دو قسم است يك قسم يك مقدار كوچك است قابل نقل و انتقال است آشپزخانه ميبرند و ميآورند و مانند آن، يك قسمت ديگهاي بزرگ است كه در اين مراسم ارتش و اينها اينطوري است كه اگر كسي بخواهد چند هزار نفر را غذا بدهد اين ديگها را نميتوانند جابهجا كنند اگر هم بخواهند بشويند شلنگ ميآورند همانجا ميشويند اين ديگها راسي است ثابت است مثل جبال رواسي كه خداي سبحان فرمود ما جبال را راسي و ثابت قرار داديم كه جلوي لرزه زمين را بگيرد.
﴿امر الهي به شكرگزاري آلداوود(عليه السلام)﴾
بعد فرمود: ﴿آلَ داود﴾ يعني خود وجود مبارك داوود خود وجود مبارك سليمان(سلام الله عليهما) و بيت آنها و وابستههاي آنها ﴿اعْمَلُوا آلَ داود شُكْراً﴾ اما بدانيد كمتر كسي است كه به توفيق شكرگزاري موفق است ﴿وَقَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾.
بعد براي اينكه بفهماند جنها درست است كه برخي از امور را ميدانند اما اينطور نيست كه عالِم به غيب باشند سليمان(سلام الله عليه) گرچه آن جلال و شكوه را داشت ولي وضع پايانياش هم به اين صورت ختم شد فرمود: ﴿فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ الْمَوْتَ﴾ حالا وجود مبارك سليمان(سلام الله عليه) به آنها دستور داده بود هر وقت من با عصا آمدم اينجا تكيه كردم و دارم شما را ميبينم مرتب بايد مشغول كار باشيد اينها هر وقت ميديدند كه وجود مبارك سليمان ايستاده است اينها كارهايشان را انجام ميدادند تلاش و كوشش ميكردند وقتي طبق برخي از نقلها سليمان(سلام الله عليه) رحلت كرده است در حالي كه متّكي به آن عصا بود اينها خيال ميكردند سليمان هنوز زنده است مرتب مشغول كار و كوشش بودند تا بالأخره موريانهاي اين عصا را خورد و اين عصا كه افتاد وجود مبارك سليمان افتاد اينها فهميدند كه سليمان(سلام الله عليه) رحلت كرده است و ميگفتند اگر ما غيب ميدانستيم اين مدت در كارهاي سنگين در زحمت نبوديم ﴿فَلَمَّا قَضَيْنَا عَلَيْهِ﴾ يعني بر سليمان(سلام الله عليه) موت را ﴿مَا دَلَّهُمْ﴾ اين جنها را ﴿عَلَي مَوْتِهِ﴾ سليمان ﴿إِلَّا دَابَّةُ الْأَرْضِ تَأْكُلُ مِنسَأَتَهُ﴾ عصا را ميگفتند مِنسئه براي اينكه به وسيله آن چيزي را انسان تأخير مياندازد نسيه در مقابل نقد است انساهُ يعني او را تأخير انداخت، فاصله انداخت، جدا كرد، مقداري دور انداخت چون به وسيله عصا چيزهايي تأخير انداخته ميشود به آن ميگويند منسئه يعني ابزار تأخير ﴿فَلَمَّا خَرَّ﴾ سليمان(سلام الله عليه) بعد از اينكه موريانه آن عصا را خورد و عصا افتاد و حضرت هم سقوط كرد ﴿تَبَيَّنَتِ الْجِنُّ﴾ براي جن روشن شد كه ﴿أَن لَّوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ مَا لَبِثُوا فِي الْعَذَابِ الْمُهِينِ﴾ اگر اينها غيب ميدانستند و باخبر بودند كه سليمان(سلام الله عليه) رحلت كرده است در اين عذاب توانفرسا مرتب شب و روز كار نميكردند
﴿دليل نقل داستان انبيا و ذكر معجزات آنان در قرآن﴾
اين قسمتها را ذات اقدس الهي نقل ميكنند تا آنها كه اهل برهاناند مثل مؤمنين بر اساس برهان به قدرت غيبي پي ميبرند آنها كه اهل جدال احسناند اين حرفها را از سابق شنيدند متذكّر بشوند متنبّه بشوند كه اين قدرتها هست در بخشهاي آينده همين سوره ميفرمايد شما كه برخي از قصههاي گذشتهها را شنيديد خداي سبحان كساني را خاك كرده كه شما يك دهم قدرت آنها را نداريد ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ آخر شما به چه چيزي مينازيد اين قصهها كه قصههاي دور نيست شما هم كه قصه قارون را شنيديد شما يك دهم ثروت قارون را نداريد يك دهم قدرت فرعون را نداريد ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ ما آنها را خاك كرديم شما آخر به چه قدرتي مينازيد؟! بنابراين گاهي نقل است گاهي عقل است گاهي حكمت است گاهي موعظه است گاهي جدال احسن است بلكه اين بشرِ سركش رام بشود.
بعد از جريان شكر آلداوود ميرسيم به جريان كفر ورزيدن قوم سَبأ، سَبأ اسم يك سرزمين است اما سبإٍ كه در قرآن دو جا ذكر شده يكي در ماجراي بلقيس. و يكي هم اينجا كه هر دو مربوط به جريان سليمان(سلام الله عليه) است اسم يك قبيله است مثل قبيله بنيتميم، قبيله كذا آن نام آن بزرگ قبيله و بزرگ خاندان بود او را ميگفتند سبأ لذا تنوينبردار است بر خلاف آن سبأ كه اسم مكان است و به فتح خوانده ميشود ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ﴾ معلوم ميشود قبيلهاند پس سبأ مكان و شهر و كشور نيست قبيله است فرمود مسكن اين قبيله، جايي بود كه ذات اقدس الهي همه نعمتها را در آنجا اسباغ كرده به وفور آفريده ﴿لَقَدْ كَانَ لِسَبَإٍ فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ﴾ اين علامت الهي بود آن علامت الهي اين بود كه وقتي وارد اين قبيله ميشدي كه در اينجا زندگي ميكردند اين منطقهاي كه اين قبيله به سر ميبردند دو طرفش باغي بود پربركت ﴿آيَةٌ﴾ اين آيت الهي بود كه خداي سبحان اين منطقه را از هر نظر متنعّم كرد ﴿جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ يكي طرف راست و يكي طرف چپ، ميدانيد راست و چپ براي خود زمين و امثال ذلك نيست به لحاظ خود انسان است ميگويند اين چهار جهت اعتباري است دو جهت است كه طبيعي است اعتباري نيست يعني يمين و يسار و امام و خلف اعتباري است هيچ درختي دست راست و چپ ندارد هيچ خانهاي دست راست و چپ ندارد هيچ زميني دست راست و چپ ندارد اين چپ و راست و جلو و دنبال به لحاظ خود آدم است انسان وقتي جايي كه ايستاده است يميني دارد و يساري، اَمامي دارد و خلفي، وقتي كه برگشت كاملاً اين جهات چهارگانه برميگردد اما فوق و تحت برنميگردد اگر كسي هم بالانس بزند سرش را بگذارد زمين پايش را بگذارد هوا اينطور نيست كه فوق و تحت عوض بشود بالا و پايين عوض بشود ميگويند پايش به طرف بالاست سرش به طرف پايين است آن جهات چهارگانه را ميگويند اعتباري است اما اين دو جهت را ميگويند طبيعي. فرمود دست راست آن هم باغ پربركتي است دست چپ آن هم باغ پربركتي است و خداي سبحان هم به اينها حالا به وسيله انبيا يا هر كه بود.
﴿تبيين طيّب بودن رزق قوم سبأ و لزوم شکرگزاری از آنان﴾ فرمود اينها بركات الهي است رزق ربّ شماست (يك) و اينها را بهجا مصرف كنيد و صرف نعمت در جاي خودش اين شكر است شكرِ عملي است و عرض ارادت به پيشگاه ذات اقدس الهي و اطاعت از دستورهاي او هم شكر عملي و قولي است (دو) ﴿وَاشْكُرُوا لَهُ﴾.
﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ طيّب بودن گاهي به لحاظ معنويت است نظير ﴿كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ كه اين ناظر به آن طهارت و طِيب معنوي است اما اينكه فرمود: ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ﴾ يعني فضاي سالم، هواي سالم، محيط سالم نه حيوانات گزنده و درندهاي در آن هست نه حشرات موذي هست نه سرماي زياد هست نه گرماي زياد هست براي پرورش گياهان و گلها و ميوهها آماده است اين طيّب بودن ظاهري است بر خلاف آنكه ﴿كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ آن چيز ديگر است. ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ﴾ و پروردگار شما هم كه غفور است اگر استغفار كنيد ميبخشد اگر عبادت كنيد پاداش ميدهد پس نعمت را خدا داد كه فرمود: ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ﴾ اين آيت هم آيت الهي است كه اين را از هر گزندي حفظ كرده از شما خواسته كه اين نعمت را بجا مصرف كنيد بيهوده نرويد و اگر هم لغزش داريد از پروردگار غفورتان طلب مغفرت كنيد ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ اينها نِعم الهي است كه خداي سبحان به اينها داده.
﴿سيل عَرِم ثمره عدم شکرگزاری از نعمتهای الهی﴾ در برابر آلداوود كه ﴿قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ﴾ آلداوود و آلسليمان(سلام الله عليهما) شاكر بودند كفران نعمت نكردند و دودمانشان محفوظ ماند الآن اينجا ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ ولي ﴿فَأَعْرَضُوا﴾ اينها اعراض كردند اينها خيال كردند مال خودشان است (يك) نعمت را بيجا مصرف كردند (دو) ما هم به جاي اينكه اين نعمتها را ادامه بدهيم ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ﴾.
﴿بررسی معنای لغوی و اصطلاحی لفظ عَرِم﴾ عَرِم يعني دمان، برخيها نظير راغب اين احتمال را هم دادند كه آن موش نَر را ميگويند عَرِم . سدّي كه قبلاً ساخته شده بود همان مَلكه يا ديگري ساخته اين كوهها آبشارهاي بلندي داشت (يك) دهنه اين آبشارها را او محكم بست (دو) شده يك سدّ پرآبي (سه) برخي از مفسّران نقل كردند كه موشهايي مأمور شدند اين سد را سوراخ كنند اين سد بشكند آب بريزد و آن شهر را ببرد. خب اثباتِ اين، كار آساني نيست اما سيل عَرِم يعني سيل دمان، عَرامه يعني آن دمان بودن، آن شرارت، آن از بينبرنده و مانند آن، چنين چيزي را ميگويند عَرامه، عَرِم يعني چنين موجودي، اين اضافه موصوف به صفت است حالا منشأ اين سوراخ كردن سد باشد يا چيز ديگر حرف ديگر است.
﴿ويرانی باغهای قوم سبأ نتيجه سيل عَرِم﴾ اما اينكه فرمود ما سيل داديم نه يعني سد را شكانديم و آب، شهر را گرفته بالأخره سيل ميآيد در اثر باران فراوان از قلّههاي كوه اين خاكها را به همراه دارد اين آبِ انبوه آميخته با خاك تواني دارد كه شهر را ببرد فرمود: ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ﴾ آنگاه كلّ اين منطقه را به صورت ويراني در آورد چپ و راست اين شهر، باغ بود ﴿بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ كه هر ميوهاي ميخواستند داشت اما الآن به جاي اين دو باغ، دو باغ فرسودهاي است كه ويران است چيزي از اين باغ برنميآيد مگر درختهاي پرتيغ از درختها بارشان همين تيغ است اينها را فرمود برايشان مانده كه يا كَز بود يا شور بود يا تلخ بود يا پرتيغ بود چيزي براي آنها نمانده مگر همين!
﴿جايگزينی باغهای پرتيغ، پاداش ناسپاسی قوم سبأ) ﴿فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ وَبَدَّلْنَاهُم بِجَنَّتَيْهِمْ جَنَّتَيْنِ ذَوَاتَيْ أُكُلٍ﴾ اُكُل يعني خوراكي نه اَكل، اينكه درباره بهشت دارد ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ يعني «ما يؤكل» خوراكي درختهاي بهشت دائمي است نه خوردنش دائمي است خوردن را فرمود: ﴿لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهَا بُكْرَةً وَعَشِيّاً﴾ حالا يا جنّت برزخي است يا جنّت كبرا ولي به هر تقدير ﴿أُكُلُهَا دَائِمٌ﴾ يعني خوراكي درختهاي بهشت، دائمي است نه چهار فصل است بلكه دوازده ماه است سيصد و شصت و پنج روز است و مانند آن، هر وقت انسان ميوه بخواهد از همين درخت ميتواند بچيند.
﴿تبيين فرق بين جزا و مجازات﴾ اينها را ما چه كار كرديم ﴿ذلِكَ جَزَيْنَاهُم﴾ گفتند بين جزا و مجازات فرق است برخيها گفتند جزا براي پاداش خير است و مجازات براي كيفر است و پاداش تلخ. اين درست نيست براي اينكه در همين مورد هم فرمود: ﴿وَذلِكَ جَزَيْنَاهُم﴾ و اما اگر گفته بشود جزا اعم از نعمت و نقمت است اعم از پاداش و كيفر است مجازات، مخصوص كيفر است آن شايد قابل قبول باشد ﴿ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا﴾ خود جزا در جريان كيفر هم به كار رفت فرمود: ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ آن آيه ﴿جَزَاءً وِفَاقاً﴾ درباره كيفر است درباره بهشتيها كه نيست چون درباره بهشتيها هميشه فرمود بيش از آن مقداري كه انجام دادند ما به آنها پاداش ميدهيم بالأخره جزاء وفاق فقط درباره كيفر است يعني ما بيشتر از كار آنها، آنها را كيفر نميدهيم حالا شايد بعضيها را هم ببخشيم ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ كمتر كيفر بدهيم.
﴿ بيان محال بودن سلب ابتدايي نعمت از صاحبان آن﴾ ﴿ذلِكَ جَزَيْنَاهُم بِمَا كَفَرُوا﴾ كفران نعمت كردند ﴿وَهَلْ نُجَازِي إِلَّا الْكَفُورَ﴾ ما فقط كيفري كه ميدهيم به افرادي كه كفر ميورزند ميدهيم افرادي كه مؤمن باشند هرگز ما نعمت را از آنها نميگيريم هيچ ممكن نيست خداي سبحان ابتدائاً نعمتي را از كسي بگيرد ابتدائاً نعمت ميدهد ولي ابتدائاً هرگز نعمتي را نميگيرد اين آيه حصر كرده فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّراً نِعْمَةً أَنْعَمَهَا عَلَي قَوْمٍ حَتَّي يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ﴾ فرمود ما نعمت را ميدهيم چه لايق چه غير لايق اما ممكن نيست از كسي نعمت را بگيريم مگر بعد از كفران او، هر كس بخواهد نعمتش محفوظ باشد بايد درون خودش را حفظ بكند اصلاح بيرون اثري ندارد .
﴿انواع نعمت های عطا شده به قوم سبأ﴾ فرمود ما به منطقه سبأ يمن نعمتهاي فراواني داديم اين نعمتهاي آن منطقه دو بخش شد يك منطقه درونمرزي, يك منطقه برونمرزي; منطقه درونمرزي را شرح داد فرمود: ﴿فِي مَسْكَنِهِمْ آيَةٌ جَنَّتَانِ عَن يَمِينٍ وَشِمالٍ﴾ وارد منطقه سبأ ميشديد دست راستتان, دست چپتان, طرف شمال و طرف يمين سرسبز بود باغهاي خرم داشت باغهاي پرميوه داشت هم كشاورزيشان هم باغداريشان تأمين بود اين براي بركتهاي درونمرزي بعد فرمود: ﴿فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ سَيْلَ الْعَرِمِ﴾ كه بحثش بازگو شد اما در آيه هجده درباره نعمتهاي برونمرزي است فرمود: اين منطقه سبأ كه در يمن واقع شد يمن چه يمن شمالي و يمن جنوبي اين قسمت در جنوب منطقه شامات است از يمن كه به طرف شمال حركت ميكنيد به منطقه شامات ميرسيد فرمود فاصله سبأ كه در يمن بود تا منطقه شامات اين دو طرفش يا يك طرفش منطقههاي سرسبز و آباد، متّصل و نزديك هم فراوان بود اينها ميخواستند به طرف شامات حركت كنند هيچ مشكلي نداشتند بين سبأ يمن تا محدوده شامات ﴿قُري ظَاهِرَةً﴾ قريههايي بود ظاهر هم براي عابر، ظاهر بود; يعني كسي كه از مسير رسمي عبور ميكرد اين قريهها در دسترس بود نزديك بود و ميديدند و ممكن بود به آساني وارد آن قريه بشوند هم خود اين قُراء براي يكديگر ظاهر بودند فاصلهشان زياد نبود كسي ميخواست از قريهاي به قريه ديگر سفر كند نيازي به زاد و راحله نداشت به آساني حركت ميكرد. دو نعمت مهم را كه ذات اقدس الهي به مردم مكه داده بود به اينها هم عطا كرد.درباره مردم مكه فرمود ما به بركت كعبه، اين دو نعمت را به مردم مكه داديم كه ﴿أَطْعَمَهُم مِن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِنْ خَوْفٍ﴾ [با اينكه خودش نه جاي كشاورزي است نه جاي دامداري است اما تمام نعمت در طول سال در سرزمين مكه فراوان و فراهم است هم امنيت هست هم رزق فراوان. در اينجا هم فرمود ما هم همين كار را كرديم سرزميني به شما داديم كه نعمتهاي فراواني دارد ﴿كُلُوا مِن رِّزْقِ رَبِّكُمْ وَاشْكُرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَيِّبَةٌ وَرَبٌّ غَفُورٌ﴾ بخواهيد مسافرت كنيد فاصله يمن تا شام كه فاصله كمي هم نيست تمام اين منطقه, قريههايي است آباد (يك) نزديك هم (دو) نزديك به جاده (سه) شما هم ميتوانيد اين فاصلهها را به آساني با امنيت طي كنيد (چهار) احتياجي به زاد و راحله هم نداريد (پنج) اينها را ما به شما داديم.
چگونگی تأمين نيازهای امنيتی و اقتصادی قوم سبأ فرمود بين مردم منطقه سبأ كه نامگذاري اين سبأ به مناسبت نياي اين جمعيت بود ﴿وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا﴾ كه منظور سرزمين شامات است بين يمن و شام ﴿قُري ظَاهِرَةً﴾ اين شام را ذات اقدس الهي در جريان اسراء و معراج هم فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ آن ﴿بَارَكْنَا حَوْلَهُ﴾ مربوط به سرزمين شامات و فلسطين است. فرمود: ﴿وَبَيْنَ الْقُرَي الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُري ظَاهِرَةً﴾ هم براي عابر و مسافر ظاهر است خيلي دور نيست هم خود اين قريهها براي يكديگر ظاهرند و نيازي به زاد و راحله نيست ﴿وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ﴾ فاصله بين اين قريه ها را هم منظم كرديم
﴿ چگونگی کفران نعمت های الهی توسط قوم سبأ﴾ آنگاه اينها عملاً اين نعمت را كفران كردند همانطوري كه درباره قوم بنياسرائيل فرمود ما به اينها مَنّ و سلوا داديم اينها از ما پياز و سير خواستند كه خداي سبحان فرمود: ﴿أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَي بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا﴾ موساي كليم به اينها فرمود شما آن منّ و سلوا را به سير و پياز تبديل كرديد خيليها هم هستند كه همينطور است آن نعمتهاي معنوي و نعمتهاي الهي را به نعمتهاي مادي تبديل ميكنند كه در حقيقت كفران نعمت است. فرمود ما نعمتها را به اين منطقه سبأ و اهل سبأ داديم اينها گفتند كه بين ما با آن منطقه ای كه ميخواهيم برويم فاصله زياد باشد كه سوار راحله بشويم حالا اين را قولاً گفتند يا كاري كردند كه استحقاق اين را داشته باشند خب اگر اين قريههاي مجاور ويران بشود به فاصلههاي طولاني قريهاي پيدا بشود اينها ناچارند با زاد و راحله بروند اينكه گفتند: ﴿رَبَّنَا بَاعِدْ بَيْنَ أَسْفَارِنَا﴾ يعني عملاً حرفي زدند كه اين قريهها ويران شده وقتي ويران شده فاصله بين اينها تا شامات طولاني ميشود اينها با زاد و راحله بايد حركت كنند اين منطقهها ويران شده الآن هم شما ميبينيد به صورت يك كوير خشك در آمده يعني از يمن چه يمن شمالي چه يمن جنوبي كه اينها همهشان در جنوب شامات هستند در يك خط نيستند مقداري يمن در جنوب شرقي فاصله زياد دارد در جنوب شرقي شامات قرار دارد در يك خط نيست بخشي وسيعي از آن در يك خط است اينها بايد بيايند مكه بعد بيايند مدينه بعد بيايند شامات برسند.
﴿نتيجه کفران نعمت ها در قوم سبأ ﴾
فرمود اينها عملاً از ما خواستند اين فاصلهها زياد باشد ﴿وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ﴾ درست است كه معصيت كردند نعمتهاي الهي را كفران كردند آن نعمت توحيد و وحي و نبوّت را كنار گذاشتند اما اينها در حقيقت به خودشان ستم كردند مستحضريد كه اگر كسي به مقصد نرسد به خودش ستم كرده است نه به ذات اقدس الهي خداي سبحان كه غنيّ محض است و قدير صِرف هرگز به چيزي نيازمند نيست (يك) و كسي توان آن را ندارد كه به ذات اقدس الهي آسيب برساند (دو) اگر به دين الهي آسيب رساند در حقيقت به خودش آسيب رساند چون «أعديٰ عدوّك نفسك الّتي بين جنبيك» به خودش آسيب رسانده فرمود: ﴿وَظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ﴾ به خودشان ستم كردند. چون اينچنين شد. ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ ما كلّ اينها را برداشتيم از بين برديم اينها را گذاشتيم در تاريخ، الآن فقط اسمشان را شما در كتابهاي تاريخ ميبينيد ميگوييد روزي در اين مملكت ساسانيان بودند, سامانيان بودند, سلجوقيان بودند, همين! تا كسي به كتاب تاريخ مراجعه نكند لابهلاي كتاب تاريخ را نبيند ديگر نميفهمد سبأاي بود و مردمي در آن منطقه بودند و امكاناتي داشتند و بعد ويران شدند فرمود ما اينها را حديث قرار داديم روزي اين مملكت, روزي فاصله بين يمن و شامات آباد بوده است اين يك حديث است يك تاريخ است هيچ خبري در خارج از اينها نيست ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ﴾ اُحدوثه قرار داديم همين, هيچ اثري از اينها در خارج نيست. در بخشهاي ديگر فرمود اينها با اينكه ريشهدار بودند ما طرزي ريشه اينها را كَنديم كه ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ اين ﴿لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ كه بحثش قبلاً گذشت اين است كه يك وقت است كه يك چنار كهني را انسان ريشهكن ميكند خب مدتها جايش خالي است شايد چند سال طول بكشد تا اين جا پر بشود همين يك چنار كهنسالي را از جايي بِكَنند معلوم ميشود اينجا درختي بود كَنده شد اما اگر شما يك علف يك سانتي را كه در كنار يك جوي روئيده ميشود اين را بكنيد اين اصلاً معلوم نيست فرمود ما طوري ريشه ساساني و ساماني و سلجوقي و اينها را كَنديم كه گويا اصلاً ديروز اينجا كسي نبود ﴿كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ﴾ چون ريشهاي نداشت اينها كه ريشهدار كهنسال بودند طرزي ما اينها را ريشهكن كرديم كه گويا اصلاً ديروز اينجا نبودند يعني اينها اثر خارجي ندارند فقط اسمشان در كتابهاي تاريخ مانده ﴿فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ خب اينها كجا رفتند؟ مردم يمن اين منطقه سبأ كه ويران شدند بخشي به تهامه آمدند كه تهامه همان اطراف مكه است بعضيها به يثرت آمدند يعني مدينه, بعضي به شام رفتند بعضي به عمّان رفتند اين جمعيت پرنشاط متمكّن آنچنان متفرّق شدند كه اثري از اينها نيست «تفرقوا ايادي سبا» كه مَثل شده است يك مَثل تاريخي است فرمود ما به همه اينها نعمت داديم نعمتهاي درونمرزي داديم نعمتهاي برونمرزي داديم نعمتهاي الهي را كفران كردند ﴿ظَلَمُوا أَنفُسَهُمْ فَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِيثَ وَمَزَّقْنَاهُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ﴾ تَمزيق يعني تفريق; اينها را جدا كرديم طوري كه اثري از اينها ديگر در منطقه سبا نيست.
﴿ حفظ نعمت های الهی با صبر در امتحانات و شکر در نعمت ها﴾
فرمود اين كار را ما كرديم ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾ هر كسي در برابر امتحانهاي الهي صابر باشد (يك) در پيشگاه نعمتهاي خدا شاكر باشد (دو) گرفتار مسئله منطقه سبأ نخواهد شد (سه) هم نعمتهاي درونمرزياش محفوظ است هم نعمتهاي برونمرزياش محفوظ است. فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ﴾. ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ (20)
﴿عدم اختصاص وسوسه شيطان به قوم سبأ و ابتلای اکثر مردم به آن﴾
فرمود ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ ابليس گمانش را نسبت به اينها صادق قرار داد «جعله صادقا» گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ گمانش اين بود كه اكثري مردم به بيراهه بروند هم مبتلا به خطاي فكري بشوند هم دچار خطيئه عملي; اين گمانش را عملي كرد ; اين گمان را با وسوسه به مرحله صِدق رسانده ﴿صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ﴾ ﴿فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ در هر عصر و مصري اينطور است اين اختصاصي به سبأ و يمن و مردم سبأ ندارد در هر عصري همينطور است كه آنها كه پيروان اهل بيتاند كم هستند پيروان شيطاناند زياد هستند.
﴿قانون کلّی در کفران نعمت ها و نقش شيطان در آن﴾ حالا اين قضية في واقعة داستاني است مربوط به يمن يا نه, يك اصل كلي است فرمود يك اصل كلي است اختصاصي به يمن و غير يمن ندارد آن اصل كلي اين است كه شيطان در اين جهان نقشي دارد و آن دعوت كردن و وسوسه كردن است كار حرامي است که او دارد ميكند ولي اختيار را از هيچ كسي سلب نميكند اينكه شيطان وسوسه ميكند معصيت است خلاف شرع است مثل اينكه كسي مركز فساد داير ميكند خب كسي كه مركز فساد داير ميكند هيچ جواني را مجبور نميكند ولي زمينه گناه را فراهم ميكند اين وسوسه كردن, تبليغ گناه كردن, ترويج گناه كردن اين معصيت است شيطان هم همين كار را ميكند اما كسي را مجبور نميكند كارش در همين حد است فرمود آنچه دامنگير مردم سبأ شد همان است كه دامنگير مردم منطقه ديگر هم ميشود اصل كلي اين است كه شيطان عدهاي را تبليغ ميكند به طرف گناه, برخيها ميپذيرند برخيها نميپذيرند. شيطان گفت من اينها را اغوا ميكنم اينكه ميگويند دشمن قسمخورده منظورش شيطان است شيطان سوگند ياد كرد گفت: ﴿فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ﴾ خدايا! به عزّت تو قسم من اينها را گمراه ميكنم گمراهياش هم در حدّ وسوسه است وسوسه كردن، او را به جهنم ميبرد چون معصيت كرده تشويق كرد و وسيله گناه را فراهم كرد اما بار تبهكاران را كم نميكند لذا در سوره مباركه «ابراهيم»(سلام الله عليه) فرمود وقتي در صحنه قيامت كه يوم الاحتجاج است طرفين، حجّت اقامه ميكنند شيطان ميگويد من دعوتنامه نوشتم خب ميخواستيد نياييد عقل و فطرت از درون، شما را به حق دعوت كرده است انبيا و اوليا(عليهم السلام) از بيرون شما را به حق دعوت كردند, آنها كه بزرگ و مقدستر و محترمتر بودند آنها كه معصوم بودند آنها كه بيشتر بودند خب ميخواستي حرف آنها را گوش بدهي چرا حرف مرا گوش دادي ميخواستي نيايي. ﴿وَقَالَ الشَّيْطَانُ لَمَّا قُضِيَ الْأَمْرُ﴾ به تبهكاران ميگويد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ﴾ (يك) ﴿وَوَعَدتُّكُمْ﴾ (دو) من وعده دادم خدا هم وعده داد من خُلف وعده كردم من به شما وعده دادم كه اگر اينجا بياييد تمدّن هست, مدنيّت هست, آزادي هست, دروغ گفتم, ذات اقدس الهي به شما وعده داد و درست گفت, خدا وعده داد ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ﴾ من وعده دروغي دادم خدا وعده راست داد خب ميخواستيد آنجا برويد ﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ﴾ من كه مسلّط نبودم من يك مركز فساد باز كردم همين! خودم گناه كردم گناه هست بايد جهنم بروم خب درست است اما من شما را مجبور نكردم, همين! ﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ﴾ من هيچ سلطنتي نداشتم اين به استثناي منقطع شبيهتر است همين استثناي منقطع يا شبيه استثناي منقطع در محلّ بحث سوره مباركه «سبأ» هم هست سلطنت من فقط به اين بود كه براي شما دعوتنامه نوشتم همين! خب من يك دعوتنامه نوشتم. شما سه, چهارتا دعوتنامه دريافت كرديد از عقل دريافت كرديد, از فطرت دريافت كرديد, از پيغمبر دريافت كرديد, از اهل بيت دريافت كرديد, ﴿وَمَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا أَن دَعَوْتُكُمْ﴾ همين! ﴿فَاسْتَجَبْتُمْ لِي﴾ شما دعوت مرا اجابت كرديد خب ميخواستيد نكنيد ﴿فَلاَ تَلُومُونِي﴾ مرا ملامت نكنيد ﴿وَلُومُوا أَنفُسَكُم﴾ خودتان را ملامت كنيد ـ ﴿لاَ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ﴾ همين است ـ
ابليس گمان كرد كه اكثري شاكر نيستند ﴿وَلاَ تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ﴾ اين گمان ابليس بود (يك) با وسوسه و تبليغ سوء اين گمان را به مرحله صدق رسانده كه اين گمان واقع شد صادق بود (دو) ﴿وَلَقَدْ صَدَّقَ عَلَيْهِمْ إِبْلِيسُ ظَنَّهُ فَاتَّبَعُوهُ إِلَّا فَرِيقاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ كه گروهي از او اطاعت نكردند. وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ وَربُّكَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ (21)﴾
﴿ نفی سلطه و سيطره شيطان نسبت به تبهکاران﴾ بعد ميفرمايد: ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ اينچنين نيست كه كسي بگويد شيطان مقصّر بود ما مجبور بوديم, جبري در كار نيست چون اگر يك وقت كسي در اثر اضطرار, الجاء, اجبار, خطا, سهو, نسيان دست به خلافي زد كه اينها مطابق حديث رفع . اصلاً معصيت نيست اگر كسي سهواً كاري كرد, نسياناً كاري كرد, غفلتاً كاري كرد, الجائاً كاري كرد, اجباراً كاري كرد, اضطراراً كاري كرد اينها كه معصيت نيست حالا حكم وضعياش سر جايش محفوظ است اگر كسي عالماً عامداً خلاف كرد بله اين معصيت است خب اين عالماً عامداً معنايش اين است كه اختيار محفوظ است فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ﴾ هيچ سلطنتي, سيطرهاي شيطان نسبت به تبهكاران نداشت و ندارد.
﴿ امتحان انسان, علت وجود وسوسههاي شيطان﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا كَانَ لَهُ عَلَيْهِم مِن سُلْطَانٍ إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ﴾ بايد بيازماييم معلوم ميشود چه كسي به قيامت معتقد است چه كسي درباره قيامت شك دارد.
﴿ امتحان بودن وسوسه های شيطان و نفی آن با اعتقاد به معاد﴾1 همين حد بود كه فقط دعوت كرد ما هم ميخواستيم افراد را امتحان بكنيم, اگر امتحان نباشد كه مشخص نميشود درون افراد هم ظاهر نخواهد شد استعدادها هم شكوفا نميشود امتحان از بهترين بركات الهي است ﴿إِلَّا لِنَعْلَمَ مَن يُؤْمِنُ بِالْآخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْهَا فِي شَكٍّ﴾ شكّ در آخرت مثل يقين به عدم آخرت ـ معاذ الله ـ منشأ فساد است درست است كه اعتقاد به توحيد بركات فراواني دارد اما سهم محوري اخلاق و حقوق را اعتقاد به قيامت تأمين ميكند اثر علميِ اعتقاد به مبدأ فراوان است اما اثر عمليِ اعتقاد به معاد فراوان است به حيثي كه «لا يقاس به شيء» انسان اگر معتقد به قيامت باشد اعمالش صالح است اگر ـ معاذ الله ـ معتقد نباشد يا شك داشته باشد خب هر كاري را انجام ميدهد تنها چيزي كه جلوي انسان را ميگيرد مسئله مسئوليت است اگر خداي ناكرده اين مسئله مسئوليت و يوم المعاد به صورت مقطوعالعدم يا مشكوك الوجود باشد انسان دست به هر كاري ميزند. فرمود لازم نيست كه اينها يقين داشته باشند كه قيامتي نيست اگر ـ معاذ الله ـ شكّ در قيامت داشته باشند دست به هر كاري ميزنند.
﴿ انکار معاد مشکل جوامع انسانی﴾
يك اصل كلي به عنوان كبراي كلي به اين صورت ميفرمايد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾ نه «بما كفروا بالله» مشركين همهشان معتقد بودند كه خدا هست, مشكل مشركين حجاز اين نبود كه اينها خدا را قبول نداشتند ميگفتند غير از خدا, بتها هم هست و اساس خطرشان بعد از آن شرك, انكار معاد بود ميگفتند: ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾ تمام مشكل مردم حجاز اين بود الآن هم مشكل غرب با اينكه مسيح(سلام الله عليه) را قبول دارند خدا را قبول دارند مشكل جدّيشان مسئله معاد است فرمود چون قيامت فراموششان شده خب اگر كسي قيامت ـ معاذ الله ـ يادش برود خودش را رها ميبيند استدلال اين آيه اين است كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ﴾ چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾.
﴿ نقد عبادت مشركان در برابر بتها با نفي مطلق مالكيت از آنها﴾
ذات اقدس الهي با اينها در ميان ميگذارد ميفرمايد شما چرا اين بتها را عبادت ميكنيد براي اينكه اينها يا مشكل جذب را حل كنند يا مشكل دفع را . يعني چيزي كه شما احتياج داريد به شما بدهند يا چيزي كه از آن هراس داريد شما را از آن نجات بدهند يا براي اين است يا براي آن. از اين بتها بر اساس صور چهارگانهاي كه ترسيم ميشود هيچ كاري ساخته نيست اينها يا بايد بالذّات ذرّهاي از ذرّات عالم را مستقلاً مالك باشند يا بالشركه ذرّهاي از ذرّات عالم را مالك باشند نه بالاستقلال, يا بالمظاهره و دستياري و معين بودن و معاون بودنِ پروردگار، ذرّهاي را مالك باشند يا اگر مستقلاً مالك نيستند بالشركه مالك نيستند بالمظاهره مالك نيستند حقّ شفاعت داشته باشند؛ در دستگاه الهي مقرّب باشند خدا به اينها حقّ شفاعت بدهد بيش از اين چهار قسم كه نيست اينها نه بالذّات در عالَم چيزي را مالكاند نه بالشركه مالكاند نه بالمظاهره مالكاند نه حقّ شفاعت دارند خب چرا اينها را عبادت ميكنيد؟!
﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم﴾ حالا شما بخوانيد اين يك تحدّي علمي است شما اين بتها و اصنام و اوثاني كه ميپرستيد ميگوييد: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ [11] و ميپنداريد كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ از اينها بخواهيد, مشكلي داريد از اينها بخواهيد ثابت كنيد كه اينها ميتوانند كاري براي شما انجام بدهند ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِ اللَّهِ﴾ اينها هيچ كدام از اين صوَر چهارگانه را ندارند اگر هيچ كارهاند چرا اينها را ميپرستيد؟! يك: ﴿لاَ يَمْلِكُونَ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ﴾ ذرّهاي را اينها بالاستقلال مالك باشند نيست; چون ﴿اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ قبل از اينكه شما اين سنگها و چوبها را بتراشيد خدا اينها را آفريد, پس اينها ذرّهاي را بالاستقلال مالك نيستند اين يك تالي فاسد; دوم: ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ نه تنها ذرّهاي را بالاستقلال مالك نيستند در ذرّهاي هم شريك الباري نيستند كه قدري براي اينها قدري براي خدا, قدري خدا خلق كرده باشد قدري اينها خلق كرده باشند خدا و اينها خالق باشند, خدا و اينها پروردگار باشند اينها نه آفريدگارند نه پروردگار در هيچ ذرّهاي در آسمان و زمين ﴿وَمَا لَهُمْ فِيهِمَا مِن شِرْكٍ﴾ اين دو; سوم: ﴿وَمَا لَهُ مِنْهُم مِن ظَهِيرٍ﴾ ذات اقدس الهي از اينها ظَهير نگرفته ظهير يعني پشتيبان, ظَهْر يعني پشت, اينكه ميگويند تظاهرات يعني ظَهر هم ميدهند مظاهر هم هستند ظهير هم هستند ﴿وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾ يعني اين, پشت به پشت هم دادن را ميگويند ظهير بودن, مظاهر بودن, تظاهرات كردن, نه ظاهر شدن, ظهير شدن. ظهير يعني پشتوانه و پشتيبان. فرمود اينها پشتيبان خدا باشند نيست, پشتوانه الهي باشند نيست, كمك و دستيار و معين و معاون الهي باشند نيست, در ذرّهاي ذات اقدس الهي از اينها كمك گرفته باشد اينها بشوند ظهير الهي اين هم نيست و پس اين سه قسم تالي، مستحيل است يعني آنها بالذّات مالك ذرّهاي نيستند, بالذّات شريك نيستند, بالذّات ظهير نيستند اينها اصلاً محال است نه تنها اينها نيستند غير اينها هم كسي نيست.
اما ميماند مسئله شفاعت, شفاعت حق است لا ريب فيها و دو شرط دارد كه آن شفيع بايد مأذون باشد ﴿لاَ يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَقَالَ صَوَاباً﴾ آن مشفوعله هم بايد مرتضيالمذهب باشد ﴿لاَ يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي﴾ اگر كسي مرتضيالمذهب نباشد كه كسي حق ندارد درباره او شفاعت كند مرتضيالمذهب كسي است كه دينِ خداپسند داشته باشد پس كسي بخواهد شفيع باشد بايد مأذون باشد بخواهد مشفوعله باشد بايد مرتضيالمذهب باشد نه اين بتهاي شما مأذوناند نه شما مرتضيالمذهب هستيد پس اگر دعواي شما حق باشد كه اين بتها را ميپرستيد اگر اينها سِمتي داشته باشند معبود باشند اين مقدم, حتماً يا براي آن است كه مالك ذرّهاي هستند بالاستقلال يا بالشركه يا بالمظاهره يا حقّ شفاعت دارند «والتالي بأسره مستحيل فالمقدم مثله» پس چرا اينها را ميپرستيد.؟!
﴿ تفاوت شفاعت مصطلح نزد موحدين و مشركين﴾ مطلب مهم اين است كه مسئله شفاعتي كه ذات اقدس الهي درباره اينها مطرح ميكند و اينها هم به استناد شفاعت, اين بتها را ميپرستند كه ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ اين شفاعت مصطلح ما نيست شفاعت مصطلح ما اعم از دنيا و آخرت است و قسمت مهم, آخرت است اما شفاعت اينها همين شفاعت دنياست براي اينكه به آخرت معتقد نيستند اينهايي كه ميگويند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ نه معنايش اين است كه در قيامت اينها از ما شفاعت ميكنند, اينها ميگويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾, ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾, ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾
﴿بررسي ادبي «لام» در ﴿لِمَن أذِنَ لَه﴾
فرمود شفاعت حق است شافعين فراواني ما داريم حق است اما ﴿وَلاَ تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ عِندَهُ﴾ يعني نزد خدا ﴿إِلَّا لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ جناب زمخشري و ديگران هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه مِلكي باشد هم ﴿أذِنَ لَهُ﴾ را احتمال دادند كه براي تعليل باشد اگر نسبت به شفيع است مأذونله شفيع است يعني شفاعت را خدا مِلك او قرار ميدهد يعني به او تمليك ميكند يعني به او اجازه ميدهد و اگر منظور از آن «مَن» مشفوعله باشد «لام» ﴿لِمَنْ أذِنَ لَهُ﴾ يعني براي او شما بخواهيد شفاعت كنيد كه اينها تعليل باشد و غايت باشد به هر تقدير هم شفيع هم مشفوعله هر دو بايد مأذون باشند و اذن مشفوعله به اين است كه مرتضيالمذهب باشد.
﴿نفي رازقيت غير خدا دليل ديگر در نقد عبادت مشركان﴾
﴿شما خدا را براي رزق ميپرستيد .﴾ اكثري مردم اينطور هستند در بحثهاي عقلي فلسفه و كلام صحبت از اين نيست كه بيماري ما را, مشكل ما را, نيازهاي ما را چه كسي رفع ميكند صحبت اين است كه موجودي كه هستيِ او عين ذات او نيست مبدأ ميخواهد اما قرآن كه فقط كتاب علمي نيست اين نور است يعني علم را با عمل و موعظه هماهنگ ميكند اگر يك كتاب علمي بود نظير كتابهاي عقلي فقط برهان محض اقامه ميكرد اما اين ميخواهد مردم را هدايت كند بپروراند لذا هم حكمت در آن هست, هم موعظه در آن هست, هم اخلاقيات در آن هست, هم قصه در آن هست. فرمود شما براي چه خدا را ميپرستيد براي اينكه رازق باشد, خب از غير خدا كه اينها ساخته نيست چرا اينها را ميپرستيد ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم﴾ اينها را به فطرتشان ارجاع ميدهد ﴿قُلْ مَن يَرْزُقُكُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ خود سماوات و ارض, روزي ما هستند از آسمان و زمين هر بركتي در بيايد رازق, خداي سبحان است آنها چون جوابي براي گفتن ندارند خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد جواب بدهد ﴿قُل اللَّهُ﴾ رازق اوست.
﴿كريمه ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً ...﴾ دال بر انصاف در محاوره و نكات ادبي آن﴾
بعد براي انصاف در محاوره نه تحميل, فرمود: ﴿إِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ بالأخره يا حق با ماست يا حق با شما; منتها آن ادب فنّي را رعايت كرده، ميبينيد اين لف و نشرش مرتب است ضمن اينكه آن ادب فني و انصاف را رعايت كرده آن حق بودنِ خودشان را هم گوشزد كردند فرمودند: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ﴾ اين ﴿إِنَّا﴾ مقدم است ﴿إِيَّاكُمْ﴾ مؤخّر ﴿لَعَلَي هُديً﴾ كه به ﴿إِنَّا﴾ ميخورد ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ است كه به ﴿إِيَّاكُمْ﴾ ميخورد اين, طوري حرف زد كه هم لفّ و نشر باشد, هم لفّ و نشر, مرتب باشد, هم انصاف باشد ظاهراً و هم حساسيّتبرانگيز نباشد ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾.
﴿ بررسي نكات ادبي در پايان بردن مناظره با مشركان﴾ بعد مؤدّبانه اين مناظره را ادامه بده ولي ضمناً با رعايت نكات ادبي, حق بودن خودتان فراموشتان نشود اگر كسي مهتدي است مسلّط بر راه است با «علي» ذكر شده, كسي كه گمراه است مقهور ضلالت است فرورفته در گودال ضلالت است با ﴿فِي﴾ ياد شده ﴿لَعَلَي هُديً﴾ (يك) ﴿أَوْ فِي ضَلاَلٍ﴾ (دو) بعد فرمود اين ضلالش, ضلال مشكوك نيست اين بيّنالغي است ضلال مبين است خب اگر ضلال مبين است شما نگران چه چيزي هستيد پس ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ﴾ كه اين ضلال بيّنالغي
قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ (25) يك طرفش بالأخره جُرم است چرا؟ براي اينكه يك طرف حق است ما ميگوييم توحيد, شما نفي ميكنيد شما ميگوييد شرك ما نفي ميكنيم بين شرك و لا شرك, بين توحيد و لا توحيد چون نقيض هم هستند نه جمع ممكن است نه رفع ممكن است; لذا هر دو حق باشد نيست, هر دو باطل باشد نيست, يكي يقيناً حق است يكي يقيناً باطل اين راهِ منطقي آيه است حالا اگر شرك و لا شرك هر دو نميتواند حق باشد توحيد و لا توحيد هر دو نميتواند حق باشد يكي حق است يكي باطل, يكي جُرم است يكي جرم نيست حالا يا ما مجرميم يا شما ولي درباره شما نفرمود كه «لا تسألون عمّا أجرمنا و لا نسأل عمّا تُجرمون» اين هم ادب رسول خداست فرمود: ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ خب اگر ديگري بود ميگفت «لا تسئلون عمّا أجرمنا و لا نسئل عمّا تُجرمون» اما اين براي اينكه خُلق حَسن داشته باشد و بتواند جامعه را به اين لطافت جذب كند هم در تعبير آيه 24 آن ادب مناظره را رعايت كرد فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَي هُديً أَوْ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾ هم آيه 25 فرمود: ﴿قُل لَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَجْرَمْنَا﴾ (يك) ﴿وَلاَ نُسْأَلُ عَمَّا تَعْمَلُونَ﴾ نه «عمّا تجرمون» (دو) چرا, براي اينكه عمل زنده است.
﴿ اقامه برهان بر عدم امکان رهايي انسان از اعمال خويش﴾ هيچ كسي نميتواند بگويد اين عمل رخت بربست باد اين را برد, هيچ ممكن نيست موجودي كه در عالَم محقّق شد اين از جاي خودش كَنده بشود بله, شيئي كه در جاي خودش هست در جاي ديگر وجود ندارد ولي در جاي خودش هست لذا هيچ عملي معدومِ محض نميشود هر چيزي كه يافته شد در جاي خودش ثبت است لذا ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾ حالا كه هر عملي در موطن خود ثبت است ما عُطله و بيكار در عالَم هستي نداريم كه موجودي رها باشد به جايي مرتبط نباشد اين اصل دوم, مگر ميشود چيزي موجود باشد نه لوازمي داشته باشد نه ملزوماتي داشته باشد, نه ملازماتي داشته باشد, نه مقارناتي داشته باشد اينطور كه نيست هر چيزي موجود است حتماً با امري دست به گريبان است براي اينكه نظام. نظام علّي است اگر معلولِ علتي است به علت وابسته است, اگر علتِ معلولي است معلول را به دنبال خود دارد مگر ميشود موجودي در عالَم محقق باشد و به هيچ جا مرتبط نباشد اصل دوم, اصل سوم اين است كه تنها جايي كه عمل به آن مرتبط است و آن را رها نميكند عامل اوست كه ﴿لَيْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَي﴾ اين حصر است هيچ ممكن نيست عملي كه ما بيست سال قبل, ده سال قبل انجام داديم ما را رها بكند ممكن است ما يادمان برود ولي آن عمل ما را رها نميكند براي اينكه نه نظام, نظام رهاست نه اين عمل, عاملش را رها ميكند لذا انسان درگير عمل خودش است ﴿كُلُّ امْرِئٍ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ﴾, ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ﴾ و مانند آن.
﴿ظهور جدايي حق از باطل در قيامت به دست فتّاح مطلق﴾
لذا فرمود اينكه يا ما حقّيم يا شما اينكه ما بايد مسئول باشيم يا شما ﴿قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا﴾ ما بايد كنار هم جمع بشويم معلوم بشود بالأخره كه چه كسي حق دارد خدا هم جامع است ﴿يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا﴾ بعد اين گِره را باز ميكند فتح يعني گشودن, چون لفظ براي روح معنا يا معاني عامه وضع شده فتح يعني گشودن, تنها كليد نيست كه مفتاح در است، بالأخره هر بستهاي بخواهد گشوده بشود به آن ميگويند فتح و خداي سبحان فتّاح مطلق است بين اين مكتبها كه گره خورده است خدا فتّاح است بين اين آرا و عقايد كه معلوم نيست كدام حق است خدا فتاح است بين اخلاق و آداب و رسوم و سنن كه معلوم نيست كدام حق است خدا فتّاح است ﴿قُلْ يَجْمَعُ بَيْنَنَا رَبُّنَا ثُمَّ يَفْتَحُ بَيْنَنَا بِالْحَقِّ﴾ با كليد حق اين مسائل را حل ميكند ما به جايي ميرسيم كه جا براي سؤال نيست، ديگر آنجا علم حصولي نيست خود واقع, روشن ميشود ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾ او گشاينده است. او در دنيا بستهها را باز ميكند او فتّاح است, او ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾ است و يومالقيامه هم ﴿يَوْمُ الْفَصْلِ﴾ است و مانند آن. فرمود: ﴿وَهُوَ الْفَتَّاحُ الْعَلِيمُ﴾.
﴿اثبات توحيد با فرهنگ محاوره مشرکان و نقد معبودهاي آنان﴾
بعد دوباره مسئله توحيد را مطرح ميكند فرمود آخر شما به دنبال اين بتها راه افتاديد اينها چه كار كردند براي شما چه كار ميكنند؟! سخن از اين نيست كه اينها ممكنالوجودند يا نه, سخن از اين نيست كه امكان فقري دارند يا امكان ماهوي دارند به زبان قوم سخن گفتن يك مرحله است, به زبان عقلي و فلسفي حرف زدن يك مرحله ديگر است آن را در لابهلاي اين مطالب بيان ميكنند اما با توده مردم بايد به زبان مردم حرف زد. فرمود: ﴿قُلْ أَرُونِيَ﴾ يعني «أخبروني» ﴿الَّذِينَ الْحَقْتُم بِهِ﴾ يعني آنهايي را كه شما به الله ملحق كرديد به عنوان اينكه شركاي الله هستند «ألحقتم بالله» به عنوان اينكه شركاي الهياند آنها را به ما نشان بدهيد آنها كجا هستند آنها حرفي براي گفتن ندارند شما خودتان بگو ﴿كَلاَّ﴾ كسي شريك الباري نيست ﴿كَلاَّ بَلْ هُوَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ كه مفيد حصر است.
بعد فرمود: تو براي همه مردمي, رسالت تو جهانشمول است هر عصر, هر مصر, هر نسل; همگاني و هميشگي. از نظر كليّت, همگاني است از نظر دوام, هميشگي است اگر رسالتي كلّ افراد انساني را شامل بشود ميشود عام, تمام زمانها را در بربگيرد ميشود دائم, كليّت و دوام دو عنصري است كه با رسالت حضرت همراه است لذا ميگويند: ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾.
﴿ دستور ملّي و منطقه اي و بين المللي قرآن در ارتباط با ديگران﴾
حالا ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ سه منطقه را قرآن در نظر گرفته فرمود همه مسلمان نيستند, همه موحد نيستند ولي ما براي همه برنامه داريم در سه بخش از آيات قرآن كريم هم ملّي و محلّي, هم منطقهاي, هم بينالمللي, قرآن دستور دارد كه ما با مسلمانها چطور باشيم ﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ﴾ با موحدان چگونه باشيم ﴿تَعَالَوْا إِلَي كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ﴾ اينها مسلمان نيستند ولي موحّدند, با انسانها ولو ملحد چگونه باشيم آن آيه هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه ﴿لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾ اين مضمون آيه هفت و هشت سوره مباركه «ممتحنه» است كه همين آيه در قانون اساسي ما هم آمده كه كفاري كه كاري با شما ندارند نه راه شما را ميبندند نه مزاحم شما هستند نه تحريم ميكنند نه مشكلي ايجاد ميكنند شما ميتوانيد روابط حسنه با آنها داشته باشيد در صورتي كه هيچ مزاحمتي براي شما ايجاد نكنند خب اين بخش سوم است. انسان با جهان دارد زندگي ميكند اينچنين نيست كه قرآن فقط براي حوزه ملّي و محلّي باشد براي حوزه ملّي و محلّي برنامه دارد براي منطقهاي كه موحّداناند برنامه دارد براي بينالمللي كه انسانها هستند ولو مسلمان هم نيستند و كافرند برنامه دارد لذا ميشود ﴿كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾, گاهي ميفرمايد: ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾ با بشريّت كار دارد, با انسانيّت كار دارد, با همه اينها كار دارد. فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ ما بشارت ميدهيم درباره فضايل و انذار ميكنيم درباره رذايل; لكن اكثر مردم نميدانند كه كجا بايد بروند.
﴿دو تفسير در معناي ﴿كافَّةً﴾ و تقويت معناي دوم توسط علامه طباطبايي)
فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ اين ﴿كَافَّةً﴾ را به دو معنا تفسير كردند يكي اينكه اين ﴿كَافَّةً﴾ صفت است براي «ارسالتاً» كه مصدر «أرسلنا» است كه زمخشري و امثال زمخشري اين معنا را پذيرفتند «و ما أرسلناك الاّ ارسالتاً كافّة للناس» آن وقت اين ﴿كَافَّةً﴾ يعني عامّه, كافّه مردم يعني عامّه مردم. ما يك رسالت عمومي داريم همگاني و هميشگي, هم از نظر مردم, افراد و مصداق, كلي است هم از نظر زمان, دائم است كليّت و دوام باعث همگاني و هميشگي بودن اين وحي و رسالت است. تفسير دوم اين است كه اين ﴿كَافَّةً﴾ از كَفّ است كَفّ يعني منع «ما أرسلناك الاّ مانعاً للناس عن العصيان و الطغيان» و شاهدش هم همان ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ است اگر «كافّ» از «كَفّ» يعني «مَنَع» است تاء آن براي مبالغه است نظير تاء علامه, تاء نصّابه, تاء راوية و مانند آن; يعني تو جلوي بديِ مردم را ميگيري. به هر تقدير يا ﴿كَافَّةً﴾ يعني عامّه كه وصف ارسال و رسالت است كه «رسالة عامّة, ارسالتاً عامّة» يا نه, وصف رسول است كه تو كافّي, مانعي, جلوي رذايل را ميگيري منتها همانطوري كه به كسي كه خيلي عالِم است ميگويند علاّمه, به كسي كه در جلوگيري از رذايل خيلي تلاش و كوشش ميكند ميگويند «كافّه» ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾ كه اين دومي را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) تقويت ميكند و ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ را هم شاهد ميآورد ﴿بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ در برابر فضايل, بشارت ميدهي در برابر رذايل, انذار و بيم ميدهي.
﴿ عدم علم اكثر مردم بر رسالت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و مأموريت او﴾
﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ نميدانند كه رسالتي هست. بسياري از مردم، حيوانِ بالفعلاند و انسان بالقوّه, تمام و تلاش و كوشش خود را در همين مرز حيوانيّت خلاصه ميكنند چيزي هم در دستشان نميماند. فرمود اكثري مردم اينطورند و تو جلوي فساد را هم ميگيري. حالا اين رسول ميآيد بشارت ميدهد به بهشت و انذار ميكند از دوزخ.
28) وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (29 ﴿ پرسش مشركان از زمان برپايي معاد﴾
از اينجا مسئله معاد مطرح ميشود آنها سؤال ميكنند كه چه وقت,؟؟! چون خود دنيا كه جاي براي تبشير و انذار نيست خيلي از افرادند كه تبهكارانه به سر ميبرند كسي كيفر نميدهد, خيلي از محروماناند كه رنجورانه به سر ميبرند به پاداششان نميرسند اين زمان پاداش و كيفر چه وقت است يعني معاد چه وقت است ﴿وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾ اين وَعد در برابر وعيد نيست اين وعد, جامع است هم وعد را شامل ميشود هم وعيد را; اين وعده تبشيري, وعيد انذاري نسبت به مؤمن و فاسق چه وقت انجام ميشود ﴿مَتَي هذَا الْوَعْدُ﴾ اگر راست ميگوييد كه معادي هست چه وقت است تاريخش چه وقت است.
قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ (30) ﴿احتجاج الهي در پاسخ مشركان به بيزمان و مكان بودن معاد﴾
پاسخش اين است كه ﴿قُلْ﴾ احتجاج الهي است ﴿قُل لَكُم ميعَادُ يَوْمٍ﴾ روزي فرا ميرسد كه تاريخ در آن روز رخت برميبندد اينچنين نيست كه تاريخ هجري شمسي يا قمري يا تاريخ ميلادي ادامه پيدا كند به مقطعي برسد به نام معاد, «چه وقت» و «كجا» سؤال از زمان و مكان است اگر زمان برچيده شد, مكان برچيده شد سؤال از «چه وقت» و «كجا» جا ندارد «چه وقت» رخت برميبندد براي اينكه ﴿يَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ الآن كه زمين به دور شمس ميگردد ما چه وقت داريم يعني زمان داريم, الآن كه زميني هست و آسماني هست «كجا» داريم اما وقتي ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ شد, اگر ﴿وَالسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ شد, آسمانها طومارشان برچيده شد, زمين بساطش برچيده شد نه جا براي چه وقت هست نه جا براي كجا, سؤال راه ندارد فرمود بالأخره مقطعي هست كه شما آن مقطع را ادراك خواهيد كرد.
﴿ اِخبار قرآن به حتمي بودن معاد و نفي تقديم و تأخير و مهلت آن﴾
اگر در آن مقطع استمهال بكنيد, مهلت بخواهيد جا براي مهلت نيست الآن كه استعجال ميكنيد كه ميگوييد زود بيايد ما ببينيم جا براي عجله نيست يك مقطع خاصّي است كه تقدّمش محال, تأخّرش محال, شما ميعادي داريد كه آن ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً﴾ يعني يك لحظه كه اگر بگوييد «أخّرنا» فرصت بدهيد ما توبه كنيم جا براي تأخير و فرصت نيست جا براي اِمهال نيست چه اينكه جا براي اِعجال هم نيست ﴿لَا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَلاَ تَسْتَقْدِمُونَ﴾.
﴿تشابه مرگ با معاد در نفي تقديم و تأخير و مهلت﴾ در جريان اَجل هم همينطور است ﴿فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ﴾ تأخير نميشود روشن است, تقديم نميشود يعني چه؟ خب چيزي كه وقتش نرسيد يقيناً جا براي آمدن آن نيست اينكه ميفرمايد تقديم نميشود يعني چه؟ ميفرمايد همانطوري كه تقديم محال است همانطوري كه در ذهن شماست آن ذهن سائل كه ميگويد چيزي كه وقتش نرسيده جا براي آمدن آن نيست اين سؤال, سؤال حقّي است پاسخ اين است كه همانطوري كه در ذهنتان است كه چيزي كه وقتش نرسيده يعني قبل از وقت بخواهد حاصل بشود محال است تأخيرش هم مثل تقديم محال است براي استحاله تأخير محال بودن تقديم را ذكر كردند اين در مسئله مرگ هست, در مسئله معاد هست آنگاه شما با كلّ هويّتتان در آن روز حضور پيدا خواهيد كرد.
﴿ توحيد و نبوت و معاد, سه اصل مورد ابتلاي مردم مكه﴾
اين پس مسئله معاد شد آيه قبل مربوط به مسئله وحي و نبوت بود آيه اسبق هم مربوط به مسئله توحيد بود توحيد و وحي و نبوّت و معاد اين اصول سهگانه دين محلّ ابتلاي مردم مكه بود اين آيات درباره اين سه اصل سخن ميگويد و اگر ذات اقدس الهي مسئله توحيد را براي آنها تبيين ميكند آن وقت ربوبيّت, آن دو مسئله را هم به همراه دارد.
﴿اثبات نبوت و معاد با ربوبيت الهي﴾
اگر خدا رب است بايد بپروراند, پرورش انسان به قانون است انسان را با چه چيزي بپروراند, جز قانون, جز احكام, جز آداب, جز سنن چيز ديگري عامل پرورش انسان نيست. دام را يك نحو ميپرورانند, طيور را نحو ديگر ميپرورانند, درختان را يك نحو ديگر ميپرورانند, انسان را از راه قانون ميپرورانند قانون الهي همان دين است و وحي و نبوّت است اگر او رب است كه است, اگر او بايد بپروراند كه ميپروراند, تدبير انسان و پرورش انسان فقط از راه دين است آن وقت وحي و نبوّت ميشود حق, وحي و نبوّت كه حق شد يك پاداش و كيفري هم دارد دنيا جاي پاداش و كيفر نيست دنيا جاي آزمون است و امتحان الهي
﴿مشركان حجاز نافي نبوّت عامه بر خلاف يهود و نصارا﴾
دوباره حرف آنها را نقل ميكند در بين مردم حجاز اين امر روشن شد كه ذات اقدس الهي در كُتب آسماني انبياي پيشين مسئله وحي و نبوّت حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را بشارت داد مشركان حجاز اين حرف را ميزدند ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن نُؤْمِنَ بِهذا الْقُرْآنِ وَلاَ بِالَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اينها با اصل وحي و نبوّت مخالف بودند هم اصل نبوّت و وحي را قبول نداشتند ميگفتند مگر ميشود انسان از طرف خدا رسالت داشته باشد اگر رسالتي هست بايد فرشته باشد و هم مشكل ديگر داشتند كه وحي و نبوّتِ تورات و انجيل را هم قبول نداشتند چون در آن كتابهاي آسماني جريان بشارت حضرت ختمي نبوّت هم آمده است لذا ميگفتند ما نه به قرآن ايمان داريم, نه به كتابهايي كه قبل از آن است اينها مشكلشان نبوّت خاصه نبود مسيحيها كه اسلام را نميپذيرفتند, يهوديها كه نميپذيرفتند و نميپذيرند مشكلشان نبوّت خاصّه است وگرنه اصل نبوّت عامه را قبول دارند,
﴿ اخبار قرآن به توقف مشركان در قيامت و سؤال از مسئوليّتها﴾ بعد ذات اقدس الهي به رسولش ميفرمايد اينها كه امروز اينطور مانعتراشي ميكنند صحنهاي فرا ميرسد كه اي كاش تو آن را ميديدي و شايد الآن هم باطن آنها را ببيني كه اينها همهشان مضطرب و نادماند (يك) همه اينها عُذرها را به گردن ديگري مياندازند ميگويند تو باعث شدي (دو) ﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ اينها راه براي رفتن ندارند درباره اينها ميفرمايد: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ اينها را بازداشت كنيد موقوفاً يعني بازداشت شدن.
﴿ مشاهده اسماي جلالي توسط مشركان و كوري آنان از اسماي جمالي﴾
﴿وَلَوْ تَرَي إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ البته اسماي جلاله الهي را ميبينند, جهنم را ميبينند, ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ميگويند اما بهشت را, انبيا را, اوليا را, فرشتگان رحمت را نميبينند اينكه فرمود: ﴿نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَي﴾ يعني اينها اعماي از مشاهده جمال الهي, فرشتهها, انبيا و مانند آن هستند وگرنه رذايل را كه در دنيا ميديدند, كيفر رذايل را كه جهنم است كاملاً ميبينند.
﴿ تبيين نزاع مستضعف با مستكبر در صحنه قيامت و جهنم﴾
﴿إِذِ الظَّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِمْ يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ الْقَوْلَ﴾ با يكديگر به نزاع برميخيزند اين ميگويد تو باعث شدي, آن ميگويد من تقصيري ندارم تو خودت ميخواستي اين کار را نكني. اين نزاع بين مستضعف و مستكبر است قبل از صحنه قيامت هر كدام, ديگري را متهم ميكنند كه شما باعث شدي در خود جهنم هم يكديگر را متهم ميكنند كه شما باعث شدي, مستضعفين به مستكبرين ميگويند شما باعث شديد كه ما به اين روز سياه مبتلا بشويم ﴿يَقُولُ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لَوْلاَ أَنتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنِينَ﴾.
﴿ تشابه پاسخ شياطينالانس با ابليس به تبهكاران مستضعف﴾
مستكبرين در جواب ميگويند كه ما هيچ علّيتي براي تبهكاري شما نداريم راه باز بود اينها جزء شياطينالانس هستند حرفهاي اين شياطينالانس با آن ابليس اصلي يكي در ميآيد ابليس اصلي ميگويد من دعوت كردم شما خواستيد نياييد من غير از دعوت يعني وسوسه, كار ديگري نكردم عقل و فطرت از درون، شما را دعوت كردند, انبيا و اولياي معصومين(عليهم السلام) از بيرون شما را دعوت كردند خب شما ميخواستيد به آن دعوتها پاسخ بدهيد. همان حرف را مستكبران ابليسصفت به مستضعفان ميگويند: ﴿قَالَ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا لِلَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم﴾ در دنيا كه هدايتي را معتقد نبودند در آخرت كه برايشان روشن شد كه ميگويند: ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ميفهمند وحي و نبوّت, هدايت بود. در قيامت به مستضعفان ميگويند اين هدايت الهي در دنيا به شما رسيده است ما كه جلوي شما را نگرفتيم ما دعوت كرديم ما لانه فساد و مركز فساد درست كرديم شما ميخواستيد نياييد ﴿أَنَحْنُ صَدَدْنَاكُمْ عَنِ الْهُدَي بَعْدَ إِذْ جَاءَكُم بَلْ كُنتُم مُّجْرِمِينَ﴾ خود شما تبهكار بوديد اهل جُرم بوديد به دنبال ما راه افتاديد.
﴿ متّهم ساختن مستكبرين توسط تبهكاران به مكر شبانهروزي﴾
مستضعفين در قبال اين حرف مستكبرين ميگويند تنها اين نبود كه شما مركز فساد درست كرديد آن توطئههاي شبانهروزي شما سهم تعيينكنندهاي در انحراف ما داشت ﴿وَقَالَ الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِينَ اسْتَكْبَروُا بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ شما تنها مركز فساد باز نكرديد, نقشههاي شبانهروزي شما پس چه بود, انحرافاتي كه از راههاي گوناگون دامنگير ما كرديد پس چه بود شما روز نقشه كشيديد, شب مكر كرديد, شب نقشه كشيديد روز مكر كرديد كه ما را به دام بيندازيد ﴿بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ إِذْ تَأْمُرُونَنَا أَن نَّكْفُرَ بِاللَّهِ وَنَجْعَلَ لَهُ أَندَاداً وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾.
﴿ دليل پذيرفته نشدن توجيه تبهکاری مستضعفين در برابر مستکبرين﴾
اگر ﴿مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ از طرف ابليسِ اِنسي و جنّي هست, هدايت ليل و نهار هم از روحانيت است, مبلّغان الهي است, شهدا و صلحا و صدّيقين است اينها هم ليل و نهار شما را هدايت كردند چرا به آن طرف رفتيد. در بحثهاي قبل همان آيه كه دارد وقتي دوزخيان وارد جهنم شدند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ در آن صحنه مستضعفان به خدا عرض ميكنند پروردگارا! ﴿فَآتِهِمْ عَذَابَاً ضِعْفاً مِنَ النَّارِ﴾ عذاب مستكبران را دو برابر بكن براي اينكه آنها گمراه شدند (يك) ما را گمراه كردند (دو) دو گناه كردند بايد دو كيفر ببينند ما فقط گمراه شديم, جواب قرآن نسبت به مستضعفان دوزخي اين است كه ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما هم دو گناه كرديد عذاب شما هم دوتاست منتها بررسي نكرديد آنها دو گناه كردند يكي ضلالت بود يكي اضلال, خودشان بيراهه رفتند تبليغ سوء هم كردند شما را هم به بيراهه دعوت كردند شما هم دو گناه كرديد يكي اينكه اصلِ معصيت را مرتكب شديد, يكي اينكه درِ خانه اهل بيت را بستيد شما رهبران الهي را رها كرديد به دنبال ديگري رفتيد شما هم يك كار نكرديد شما هم دو گناه كرديد ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ شما حسابگر نبوديد اگر حساب ميكرديد ميفهميديد شما هم دو معصيت كرديد. ﴿لِكُلٍّ ضِعْفٌ وَلكِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ در آن بحثها گذشت لذا در اينجا خودشان گفتند: ﴿بَلْ مَكْرُ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ﴾ اما ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾ در درونشان آن ندامت و پشيماني هست لذا در نتيجه, اين مستضعفان مثل مستكبران آن پشيماني را در درونشان رازگونه حفظ كردند فهميدند اشتباه كردند هم حق برايشان روشن ميشود و هم راهي براي بهانهجويي ندارند.
﴿پيچيدگی اسرار قيامت سبب دشواری تصوّر و تصديق آن﴾
حالا اسرار قيامت آنقدر پيچيده است كه برخي از اينها تصوّرش دشوار است چه رسد به تصديق اما آن مقداري كه صريحاً قرآن بيان كرده روشن است در سوره مباركه «جن» فرمود در جهنم سوخت و سوز هست, هيزم هست اما هيزم جهنم عين وجود همين ظالمان است كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ قاسِط از قَسط است قَسط به معني ظلم است در قبال قِسط كه نزديك عدل است. فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ يعني همين آدم ظالم, هيزم جهنم است گُر ميگيرد , سنگريزه جهنم تبهكاراناند, مشركيناند و بتهاي آنها ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ اگر فرمود: ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ اينها را مشخص كرده است.
﴿مشاهده باطن اعمال در قيامت سبب شرمساری تبهکاران﴾
بنابراين وقتي انسان ميبيند كه خودش دارد گُر ميگيرد و همان عملِ او به اين صورت در آمده است خب ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ﴾ ميشود ﴿وَأَسَرُّوا النَّدَامَةَ لَمَّا رَأَوُا الْعَذَابَ وَجَعَلْنَا الْأَغْلاَلَ فِي أَعْنَاقِ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ بعد به اين صورت ذكر كرد فرمود اين عذابي كه اينها ميبينند اين غُلي كه در گردن آنها هست چيزي جز عمل اينها نيست ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ نه «بما كانوا», «بما كانوا» نيست عين عمل است كه به صورت غُل در ميآيد, ﴿هَلْ يُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
﴿ تبيين شبهه عملي منكران معارف توحيدي در سوره «سبأ»﴾
در محور بحث در سوره مباركه «سبأ» هم بعد از نقل آن شبهات علمي, آن مشكل عملي و شهوت عملي را ذكر كرد فرمود مخالفان مسئله يك عدّه سرمايهداران مُسرِف مُترفاند اينها فكر ميكنند كه اگر دين داشته باشند جلوي اسراف و اتراف اينها گرفته ميشود اينها نظام ارزشي را ثروت و جاهطلبي تلقي ميكنند همين ثروتپرستي و اتراف در ثروت و اسراف در زندگي باعث شد كه اينها منكراً با دين برخورد كنند فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾.
﴿ استدلال مترفان و مسرفان مكه در توجيه شهوتهاي عملي﴾
اما شهوتهاي عملي براي سرمايهدارها و مسرفان و مترفان است آنها ميگويند معيار ارزش, ثروت است و ـ معاذ الله ـ خبري هم بعد از مرگ نيست اگر بعد از مرگ خبري باشد مثل قبل از مرگ ما مُسرفيم و مترفيم و متنعّم. در اينجا به وجود مبارك پيغمبر(ص) ميفرمايد شما نگران نباش اگر مسرِفين قريش, مترفين صناديد مكه خيلي به حرف شما بها نميدهند اين درباره خيلي از اُمم سابقه دارد ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ﴾ مُترف آنها, مُسرِف آنها, سرمايهداران مصرفگراي آنها حرفشان اين است ﴿إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ﴾
قَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (35) چون نظام ارزشيشان چيز ديگر است ميگفتند كه ﴿نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾ و خبري هم از عذاب الهي نيست اگر هم بعد از مرگ خبري باشد مانند قبل از مرگ ما از اين نظام ارزشي برخورداريم. خب اين تفكّر باطلِ آن مترفين و مسرفين است كه همان شهوتگرايي آنها زمينه برخي از شبهات علمي را هم فراهم كرده است
﴿ پاسخ قرآني توجيه شهوتگرايي مسرفان و مترفان﴾
قرآن پاسخشان را به اين صورت ميدهد ميفرمايد: ﴿وَكَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِن قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ خيليها را ما خاك كرديم كه از نظر اثاث, اثاث همان لوازم بيت است در قبال اساس كه به معني پايه است ﴿أَحْسَنُ أَثَاثاً وَرِءْياً﴾ يعني چشمنواز و چشمگير, محفل عدهاي كه مزيّن باشد ميگويند «أحسن رءيا» يعني در رؤيت و چشمگيري و چشمنوازي و منظر, زيباتر از محفل ديگر است هم لوازم بيتشان احسن است هم چشمنوازي و به چشم افتادن و اينها, اين را ميگويند «أحسن اثاثاً و أحسن رءياً» نظير ﴿أحْسَنُ نَدِيّاً﴾ فرمود وقتي كه معارف به اينها القا ميشود اينها نظام ارزشي را همان مسائل مادي و رفاه و امثال ذلك ميدانند آنگاه قرآن كريم ميفرمايد اين در حقيقت شبههاي است كه منشأ آن شهوت عملي است.
قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ (36) ﴿هشدار قرآن به امتحان بودن رزق و قبض و بسط آن﴾
اگر به اين معيار بخواهند اينها بسنده كنند بايد بدانند كه ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾ اولاً رزق به دست رازق است و لا غير, كمي و زيادي رزق, آزمون الهي است مطلب ديگر, خداي سبحان براي همه رزقي مشخص كرده است ممكن است حالا ظلمي در جهان اتفاق بيفتد كسي رزق ديگري را به غارت ببرد ولي هيچ موجودي نيست مگر اينكه در دستگاه الهي پرونده غذايي دارد ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ﴾ با تعبير ﴿عَلَي﴾ ياد كرده است بارها اين آيه بحث شد كه تمام مار و عقربِ عالَم در دستگاه خدا روزي دارند هيچ كدام بدون روزي نيستند همه پرونده دارند چه موجود زميني چه موجود دريايي چه موجود صحرايي حالا گاهي در خود حيوانات تكالبي هست, در انسانها تكالبي هست, غارتهايي هست در عالَم طبيعت اين آزمونها هست ولي براي همه خداي سبحان روزي مشخص كرده است اما كمي و زيادي مربوط به آزمون است ﴿إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ گاهي آزمون است, گاهي مصلحتسنجي است واقعاً براي برخيها فقر خيلي دردآور است اگر گرفتار فقر بشوند مشكلات فراواني پيش ميآيد لذا يك زندگي متوسطي خدا به آنها عطا ميكند براي برخيها غنا خطر دارد لذا يك زندگي متوسطي براي آنها فراهم ميكند فرمود اين گشايش يا تنگروزي كردن به مصلحتانديشي خداست ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾. پس اصلِ مطلب به دست خداست زياديِ اين هم نشان فخر نيست اگر هم به كسي داد آزمون الهي است در سوره مباركه «مؤمنون» فرمود اينها خيال نكنند ما اگر فرزندان زياد, مال زياد به اينها داديم ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ اينطور نيست اگر ما به يك عده مال زياد داريم, فرزند زياد داديم اينها امتحان الهي است مباد اينها خيال كنند ﴿نُسَارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرَاتِ﴾ اينطور نيست
مال، آن صفتي نيست كه انسان را به خدا نزديك كند, فرزند آن صفت و خصلتي نيست كه انسان را به خدا نزديك كند, برخي از مفسّران مثل زمخشري در كشاف از پيشينيان و سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين «التي» را به «الجماعه» معنا كردند . يعني ﴿وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم﴾ اين جمعيتها, جمعيتي نيست كه شما را به خدا نزديك كند ولي اگر «التي» را براي صفت, براي خصلت بگيريم يعني «بالصفة التي أو الخصلة التي تقرّبكم عندنا زلفي» شايد اُوليٰ باشد.
﴿حُسن فاعلي و فعلي سبب تقرّب الهي و ورود به بهشت﴾
تنها عاملي كه انسان را به خدا نزديك ميكند دو عنصر محوري است: يكي حُسن فاعلي يعني عقيده خوب داشتن, يكي هم حُسن فعلي يعني عمل صالح داشتن; كسي كه عقيده خوب ندارد مؤمن نيست يا مؤمن است ولي عمل صالحي ندارد به خدا نزديك نخواهد شد ﴿إِلَّا مَنْ آمَنَ﴾ (يك) كه حُسن فاعلي است يعني مؤمن باشد ﴿وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ حُسن فعلي است يعني كار خوب بكند. معمولاً ملاحظه فرموديد براي ورود در جهنم يك شيء كافي است و آن گناه است چه شخص مسلمان باشد چه نباشد ولي براي ورود در بهشت دو چيز لازم است يكي معتقد و موحد و مسلمان و مؤمن بودن, دوم عمل صالح داشتن; لذا براي ابتلا و گرفتاري به جهنم فقط گناه معيار است براي ورود به بهشت, اعتقاد سالم از يك نظر, عمل صالح از نظر ديگر لازم است ﴿إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾.
﴿ تبيين فرق ميان «جزاء الضعف» با «جزاء المثل» و مقصود از آن در آيه﴾
اين ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ را گفتند اشاره به حَسنه است . براي اينكه سيّئه ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ ندارد سيّئه ﴿جَزاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهَا﴾ اما اين حَسنه است كه ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْهَا﴾ يك بخش, ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ بخش ديگر, اگر كسي حسنه انجام بدهد هفتصد برابر يا هزار و چهارصد برابر, مطابق آيه سوره مباركه «بقره» پس ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ در فرهنگ قرآن براي حَسنه است, سيّئه جزاءالضّعف ندارد جزاءالمثل دارد. اين يك بيان, بيان ديگر آن است كه چون بحث در اموال و اولاد داشتن است ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ را در همين زمينه بيان فرمود, فرمود: ﴿وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ كه درباره همين گروهي كه از مال و فرزند برخوردارند اينها اگر مؤمن باشند و عمل صالح داشته باشند ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ دارند اين ناظر به آن سرمايهاي است كه آن سرمايهدار تلاش و كوشش كرد از راه حلال توليد كرد (يك) در راه حلال صرف كرد (دو) خب اين دو ثواب دارد اگر ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ دارد نه براي آن است كه ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾ اين براي اينكه دو كار كرد دو ثواب دارد منتها هر كدامش دهتا, اين ناظر به آن نيست كه چون هر يك عمل خيري چند برابر ثواب دارد ﴿جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ به آن معنا تفسير بشود چون درباره افراد متمكّني است كه به حُسن فعلي و فاعلي رسيدند ﴿فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا﴾ و تنها اينچنين نيست كه دو بار به اينها جزاء بدهند يا دو برابر جزاء بدهند براي اينكه جزاي اينها مستمر و غير منقطع است براي اينكه ﴿وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾ كه به صورت صفت مشبهه است نه اسم فاعل, گرچه به وزن اسم فاعل است ولي صفت مشبهه است اينها در غرفههاي الهي در نهايت امن, ثابتاند نه به نحو اسم فاعل كه معناي حدوثي داشته باشد.
در اين قسمت فرمود: ﴿وَالَّذِينَ يَسْعَوْنَ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ فِي الْعَذَابِ مُحْضَرُونَ﴾38)
﴿اخبار قرآن به عجز انسان در مقابله با دين و جلوگيري از پيشرفت آن﴾
برخيها ميكوشند كه جلوي پيشرفت دين را بگيرند, جلوي پيشرفت آيات الهي را بگيرند, جلوي پيشرفت وحي و نبوت را بگيرند اين مضمون در آيات قبلي هم گذشت چه تعبير باب افعال چه تعبير باب مفاعله هم ﴿مُعْجِزينَ﴾ آمده است هم ﴿مُعاجِزين﴾ آمده است ما هميشه قادريم هيچ كسي نميتواند جلوي دين را بگيرد معجِز ما باشد يعني ما را عاجز كند, معاجِز ما باشد با ما درگير بشود ما را عاجز كند در سوره مباركه «حج» هم مشابه اين آمده است كه اينها نميتوانند مِعجِز ما باشند كه ما عاجز بمانيم و آنها جلو بزنند آيه 51 سوره مباركه «حج» اين است ﴿وَالَّذِينَ سَعَوْا فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ﴾ يعني در حالي كه ميخواهند ما را به عجز در بياورند ﴿أُولئِكَ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ﴾
﴿ اخبار قرآن به جايگزيني فوري اموال صرف شده در خيرات﴾ فرمود اگر فيضي كه ما به آنها داديم در راه خير صرف كنند خداي سبحان جبران ميكند در آيه محلّ بحث فرمود آنچه ما به اينها داديم اگر در راه خير صرف بكنند پاداش مضاعف دارند از بتها كاري ساخته نيست از شما هم كاري ساخته نيست سِعه و ضيق رزق به دست ديگري است ﴿وَمَا أَنفَقْتُم مِن شَيْءٍ فَهُوَ يُخْلِفُهُ﴾ اگر چيزي را در راه خدا انفاق كرديد خداي سبحان فوراً جايش را پر ميكند. «خيرالرازقين» بودن خدا دليل سزاوار معبود بودن او﴾
او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است براي اينكه ميداند به چه كسي چه چيزي بدهد چقدر بدهد, چه وقت بدهد, چطور بدهد و با چه حالتي بدهد همه كمالات را چون داراست ميشود خيرالرازقين ديگري يا ندارد يا اگر دارد بخيل است يا اگر بخيل نباشد نميداند چقدر بدهد, چه وقت بدهد, چگونه بدهد اما او ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾ است بالقول المطلق, پس بايد او معبود باشد از ديگران كاري ساخته نيست. در بحثهاي قبلي براي اثبات توحيد آنجا روشن شد كه برخي از كمالات را ذات اقدس الهي هم به خود اسناد ميدهد هم به ديگري مثل ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾, ﴿خَيْرُ الرَّازِقِينَ﴾, ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾, ﴿خَيْرُ الْحَاكِمِينَ﴾, ﴿أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ﴾ و مانند آن, بعد براي اثبات توحيد همه اينها را يكجا به خدا اسناد ميدهد و از غير خدا نفي ميكند درباره عزّت اينطور است يكجا ميفرمايد: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾ بعد ميفرمايد: ﴿فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ اين براي آن است كه اگر عزّت را به پيامبر و مؤمنين اسناد دادند اين يا بالعرض است يا بالتّبع است يا بالمجاز بر اساس ديدهاي سهگانه توحيدي، بالأخره بالحقيقة و الذات براي خداست در جريان قوّه هم اگر فرمود: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُم مَا استَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾, ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾, ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾ اما در سوره «بقره» فرمود ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾ پس هيچ كمالي در قرآن كريم به غير خدا اسناد داده نشد مگر اينكه در يك آيه ديگر آن كمال بالقول المطلق و بالانحصار به خدا اسناد داده شد.
﴿ رازق مطلق بودن خدا و مجاري رزق بودن ديگران﴾
اين تفسير آيه به آيه نشان ميدهد كه اگر ديگران سهمي از رزق دارند كسي كه رازق فرزند است, سيّدي كه رازق عبد است, مالكي كه به حسب ظاهر رازق كارگران و كارمندان است اينها مجاري رزق الهياند وگرنه مطابق سوره مباركه «ذاريات» كه با الف و لام آوردن روي خبر و ضمير فصل آوردن، جمله را منحصراً بيان ميكند تنها رازق خداست كه ﴿إنَّ الله هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾ اين ﴿هُوَ﴾ با الف و لام روي خبر, مفيد حصر است كه ﴿إنّ الله هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ﴾.
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ادامه تفسیر خلاصه سوره مبارکه سبا از تفسیر تسنیم صفحه 433
بسم الله الرحمن الرحیم ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاَئِكَةِ أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ (40)
اِخبار قرآن از اجتماع مشركان و معبودهاي آنان در قيامت
بعد از اينكه در اين سوره مباركه «سبأ» كه در مكه نازل شد اصول دين را تبيين فرمود و مشكل اصلي مشركان را هم درباره اصول دين بيان كرد, فرمود در قيامت عابد و معبود, همه را ما جمع ميكنيم چه آنها كه فرشتهها را عبادت ميكردند چه آنها كه قدّيسين بشر را عبادت ميكردند, چه آنها كه بتها را عبادت ميكردند همه را جمع ميكنيم.
﴿ سؤال از فرشتگان و پاسخ مؤدبانه آنان در پذيرش عبادت مشركان﴾
بعد وقتي محكمه تشكيل شد از فرشتهها سؤال ميكنيم كه اينها شما را عبادت ميكردند يا نه, فرشتهها در كمال ادب اولاً تسبيح و تنزيه دارند ميگويند: ﴿سُبْحَانَكَ﴾ بعد اصلاً عبادت آنها نسبت به خود را مطرح نميكنند كه آنها نسبت به ما عابد بودند و ما معبود آنها بوديم اصلاً ذكر نميكنند فقط ميگويند اينها جن را عبادت ميكردند اكثريشان به جن مؤمن بودند و هرگز ما به اين كار راضي نبوديم; لكن تصريح نميكنند كه آنها ما را عبادت كردند و ما راضي نبوديم اين توحيد در ولايت نشان ميدهد كه بين اينها و غير خدا هيچ رابطهاي نبود. در آيه چهل فرمود: ﴿وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً﴾ يعني مشركاني كه عابدند و معبودهاي آنها هر كه هست همه اينها را در قيامت خدا جمع ميكند ﴿ثُمَّ يَقُولُ﴾ اين قولش سؤال است ﴿ثُمَّ يَقُولُ﴾ خداي سبحان كه حاشر همه است به ملائكه ميفرمايد آيا اين بتپرستها شما را عبادت ميكردند ﴿أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ﴾ خب عدهاي ملائكه را عبادت ميكردند.
﴿ توبيخي بودن نوع سؤال از فرشتگان﴾
اين سؤال, سؤال استعطايي نيست سؤال استفهامي نيست, سؤال توبيخي و استيضاحي است اينكه ميگويند فلان شخص زير سؤال رفت يعني سؤال استعتابي, تعيير, توبيخ و مانند آن. سؤال استعطايي مثل ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ يك سؤال محمود و ممدوحي است كه انسان از خدا عطا طلب بكند ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ سؤال استفهامي هم چيز خوبي است و مأمور است فرمود: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾ كه انسان از عالِمي مطلبي را سؤال كند پس سؤال استعطا خوب است از متخصّصان و عالمان هر رشتهاي انسان چيزي را ياد بگيرد خوب است اين دو قسم سؤال از بحث بيرون است. قسم سوم سؤال, سؤال توبيخي است اينكه فرمود: ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ اينها را بازداشت كنيد اينها زير سؤالاند يعني سؤال توبیخی . در آن روز از فرشتهها سؤال ميكنند منتها اين سؤال توبيخي و تعييري گرچه به حسب ظاهر متوجه فرشتهها(عليهم السلام) است لكن به تعبير افرادي مثل زمخشري در كشاف و ديگران ميگويند از باب «اياك أعني واسمعي يا جاره» است.
﴿بتپرستان, مخاطب اصلي سرزنش نهفته در سؤال﴾
در بيانات الميزان هم مشابه اين آمده كه در حقيقت سرزنش بتپرستهاست نه اعتراض به ملائكه; وقتي به ملائكه ميگويند آيا اينها شما را عبادت ميكردند يعني چرا شما را عبادت ميكردند. ﴿ثُمَّ يَقُولُ لِلْمَلاَئِكَةِ أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ﴾ آيا شما راضي بوديد كه شما را عبادت كنند يعني شما راضي نبوديد ولي اين بتپرستها چرا شما را عبادت كردند پس سؤال استعطايي نيست (يك) سؤال استفهامي نيست (دو) سؤال توبيخي است (سه) لكن بالكنايه است از باب «اياك أعني واسمعي يا جاره» (چهار) اين اعتراض در حقيقت به بتپرستهاست.
قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ كَانُوا يَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَكْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ (41) ﴿نبردن نام گناه هنگام پاسخ, دالّ بر كرامت و ادب فرشتگان﴾
اما در آيات محلّ بحث سوره مباركه «سبأ» بعد از اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿أَهؤُلاَءِ إِيَّاكُمْ كَانُوا يَعْبُدُونَ﴾ فرشتهها عرض كردند ﴿سُبْحَانَكَ﴾ تو منزّه از آن هستي كه شريك داشته باشي, اصلاً نام اين مطلب را نميبرند كه ما به اينها نگفتيم, ما به كار اينها راضي نبوديم اصلاً اين نام را نميبرند نام عبادت را نميبرند. ﴿پاسخ فرشتگان به عدم ارتباط با مشركان و عبادت آنها در برابر اَجنّه﴾
﴿قَالُوا سُبْحَانَكَ أَنتَ وَلِيُّنَا مِن دُونِهِم﴾ تنها كسي كه ولايت ما را به عهده دارد ما سرسپرده او هستيم تويي يعني كلاً رابطه ما با غير تو قطع است. اينها هيچ ارتباطي با ما نداشتند اينها با جن رابطه دارند حالا چون جن را مبدأ شرور ميدانند و براي پرهيز از شرور او به جن ايمان دارند و به دستور جن عمل ميكنند مطلب ديگر است.
﴿ امتحان بودن قدرت اَجنه در آزاررساني و انحصار آن در دنيا ﴾
﴿فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ ما در دنيا يك آزادي داديم كه تبهكاران بتوانند كار خودشان را انجام بدهند تكويناً آزادند برخيها بتوانند به برخي آسيب برسانند كه ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾ اما ﴿وَمَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اينطور نيست كه در نظام تكوين، اينها مستقل باشند به اينها به عنوان آزمون, امتحاناً قدرتي داديم ببينيم كه چه ميكنند.
﴿ قيامت ظرف ظهور قدرت الهي﴾
اما در قيامت فقط مالكيت الهي ظهور ميكند هيچ كس مالك نيست هيچ كس كاري انجام نميدهد مگر اينكه خداي سبحان اذن خاص عطا كند ﴿فَالْيَوْمَ﴾ يعني امروز كه روز قيامت و معاد است ﴿لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ امروز اگر كسي بخواهد از جهنم بِرَهد به دست كسي نيست, به بهشت برسد به دست كسي نيست.
﴿عذاب الهي و مراحل آن, ثمره ظلم ظالمان در قيامت﴾ ﴿وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ﴾ به تبهكاران و كفار و ظالمان ميگوييم عذاب آتش را كه شما باور نداشتيد بچشيد خب اينجا ذائق, مذوق را بايد هضم بكند منتها با تلخي و سختي ﴿ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ﴾ حالا اين طليعه امر است كه چشيدن است بعد نوشيدن هم هست كه آب حميم را بايد بنوشند, خوردن هم هست كه ذريع را بايد بخورند سوخت و سوز هم هست فرمود: ﴿فَالْيَوْمَ لاَ يَمْلِكُ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ نَّفْعاً وَلاَ ضَرَّاً﴾ اكثري مردم عبادت آنها يا براي جلب نفع است يا براي دفع ضرر, آن اوحدي از انسانها هستند كه «حبّاً» و «شكراً» عبادت ميكنند.
﴿ تبيين اتهام نارواي مشركان بر پيامبر(ص) و قرآن﴾
فرمود: ﴿وَنَقُولُ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا﴾ ميگوييم: ﴿ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ﴾ كه شما تكذيب ميكرديد. فرمود: ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ﴾ اينها يك حرف درباره پيامبر داشتند يك حرف درباره قرآن, درباره پيامبر ميگفتند: ﴿مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ﴾ چون بساط اينها در حق و باطل در قبول و نكول, كار نياكان بود ميگفتند آنچه نياكان ما انجام دادند حق بود آنچه انجام ندادند باطل بود اين دارد كاري ميكند كه ما از ميراث فرهنگيمان عقب بمانيم ميگفتند: ﴿مَا هذَا إِلَّا رَجُلٌ يُرِيدُ أَن يَصُدَّكُمْ﴾ يعني «يصرفكم» ﴿عَمَّا كَانَ يَعْبُدُ آبَاؤُكُمْ﴾ اين درباره پيامبر. درباره قرآن كريم هم ميگفتند: ﴿مَا هذَا إِلَّا إِفْكٌ مُفْتَري﴾ اين وحي نيست اين ساختگي و بافتگي است كه ـ معاذ الله ـ خود حضرت ساخت و بافت (يك) بعد به خدا اِسناد داد افترا بست (دو) اِفكِ مُفتراست يعني خودش بافت, خودش ساخت بعد به خدا اسناد داد ﴿مَا هذَا إِلَّا إِفْكٌ﴾ (يك) ﴿مُفْتَري﴾ (دو).
﴿ساحر و سِحر پنداشتن پيامبر(ص) و پيام او علت اتهام نارواي مشركان﴾
بعد از اهانتي كه نسبت به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند بعد از اهانتي كه نسبت به قرآن كريم داشتند يك بيادبي مشتركي هم بود كه علت اين دو كار بود آن بيادبي مشترك و علت مشترك اين دو كار را جداگانه ذكر ميكند كه عنصر محوري اين آيه, سه اصل است يكي درباره پيامبر, يكي درباره كتاب, يكي هم علت مشترك; آن علت مشترك اين است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾ حالا اگر اِفك است بافتگي و ساختگي است شما هم ببافيد و بسازيد ميگويند نه, اين سِحر است ساحران بايد جوابش را بگويند خب اگر اين ساخت با اينكه درس نخوانده است شما كه درسخوانده داريد, شما هم ببافيد و بسازيد ميگويند نه اين سِحر است و كارشناسان سحر بايد به او جواب بدهند هم او را به ساحر بودن متّهم كردند, هم كارش را به سِحر متّهم كردند پس اِفك بودن, فريه بودن دو وصف ناپسندي است به كتاب اِسناد دادند و قصد سوء را هم به خود آن حضرت اِسناد دادند منشأ اينكه او قصد دارد «يصدّ عما كان يعبد آباء» بشود و منشأ اينكه اين افك مفترا در جامعه جا افتاد اين است كه هم او ساحر است هم كارش سِحر است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ﴾ اين حق آمده است بيّنالرشد است گفتند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُّبِينٌ﴾ منتها يك سحر شفاف و آشكاري است كه ساحرها بايد كارشناسي كنند.
﴿فاقد برهان عقلي و نقلي بودن اتهام مشركان﴾ آنگاه ذات اقدس الهي در غالب اين موارد ميفرمايد حرفي كه شما ميزنيد يا برهان عقلي بايد داشته باشيد يا برهان نقلي; در سوره مباركه «احقاف» كه قبلاً هم به آن اشاره شد فرمود يا اثارهاي از علم بياوريد برهان عقلي بياوريد يا بگوييد در فلان كتاب آسماني اين مطلب نوشته شده, اگر شما نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي داريد خب چرا اين را متّهم ميكنيد در اينجا ميفرمايد شما كه دليل عقلي و دليل نقلي نداريد اگر پيامبري آمده باشد اين پيامبر اين مطلب را به آنها گفته باشد خب قابل گوش دادن است تا پاسخ بدهيم اما وقتي نه دليل عقلي دارند نه دليل نقلي دارند خودشان گرفتار افك مفترا هستند نه اينكه وجود مبارك پيامبر افّاك مُفتري باشد يا قرآن كريم اِفك مفترا باشد.
﴿ اِخبار قرآن به اشتراك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با انبياي ديگر در اين اتهام ﴾
بعد فرمود رسول من! اينها با همين قدرتي كه دارند تنها تو نيستي كه تو را ساحر ميدانند تنها قرآن نيست كه آن را سِحر ميدانند درباره انجيل و تورات هم همين حرف را زدند درباره موسي و عيسي(عليهما السلام) هم همين حرف را زدند درباره انبياي ديگر و صحف آسماني هم همين دو مطلب را داشتند.
﴿امر به اِخبار مترفين و مسرفين مكه از سرنوشت تكذيبكنندگان انبيا﴾
ولي اينها كه وضع ماليشان يك مقدار روبهراه است و مغرور قدرت مالي و تكاثرشان هستند به اينها اعلام بكن اقوام قبلی که متهم كردند كُتب آسماني آنها را به اِفك مفترا متّهم كردند اين كارها را كردند; ولي طولي نكشيد كه ما همه اينها را خاك كرديم ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ آنهايي كه قبل از اينها بودند و درباره انبياي گذشته بدرفتاري ميكردند قدرت آنها چند برابر قدرت متمكّنان عصر تو بود ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ يعني اين صناديد قريش اين مترفين اين مسرفين اين سرمايهداران حجاز, يك دهم ﴿وَمَا بَلَغُوا﴾ كفار و مشركين مكه ﴿مِعْشَارَ﴾ يعني يك عُشر قدرت گذشته را نداشتند ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾ آن گروه كه صناديد قريش يك دهم قدرت آنها را نداشتند ﴿فَكَذَّبُوا رُسُلِي﴾ ما آنها را گرفتيم ﴿فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾. ﴿غرور علت اصلي اتّهام مشرکان به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و قرآن﴾
فرمود ما كه اين كارها را نكرديم بعد معلوم ميشود كه هيچ كدام از اين كارها نيست اين به عقل تكيه ندارد, به وحي تكيه ندارد, به الهام تكيه ندارد فقط به غرور تكيه دارد آنهايي كه مستكبران بودند يك نحو بيادبي ميكردند آنها كه مستضعفان بودند پيروانشان بودند يك نحو كجدهني ميكردند.
﴿مشترک بودن پيامبر(ص) با انبياي گذشته در اتّهام هاي نارواي مشرکان﴾
آنگاه فرمود: ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ وجود مبارك پيامبر درست است كه آخرين پيامبر بود اما اولين پيامبر كه نبود قبل از او, انبياي فراواني آمدند درست است كه قرآن, آخرين كتاب است اما اوّلين كتاب كه نبود قبل از قرآن هم كتابهاي آسماني آمده. فرمود قبل از پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عدهاي انبياي خودشان را تكذيب كردند ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾ يعني قبل از معاصرين پيامبر.
﴿ تکذيب رسل الهي علت نابودي قدرتمندان تاريخ﴾
فرمود: ﴿فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ در غالب اين بخشها مسئله تكذيب رسل را تكرار ميكند تا از باب تعليق حكم بر وصف كه مشعر به عليّت است معلوم بشود كه منشأ همه خطرها همان تكذيب رسل است و كجدهني نسبت به دستورات ذات اقدس الهي. همين آيه 45 اوّلش تكذيب, آخرش تكذيب ﴿وَكَذَّبَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا فَكَذَّبُوا رُسُلِي فَكَيْفَ كَانَ نَكِيرِ﴾ اين تكذيب را دو بار در يك آيه يك خطّي ذكر فرمود.
بعد فرمود حالا ما شما را به اين اصول سهگانه دعوت ميكنيم اصول سهگانه يكي توحيد است, يكي وحي و نبوّت است يكي هم مسئله معاد. در جريان توحيد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ به اين مردم بگو من شما را به يك كلمه موعظه ميكنم آن بحثهاي ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ تاكنون آن حكمت و برهان را گذراندند حالا دارد موعظه ميكند.
﴿ تبيين معناي موعظه و فرق آن با سخنراني﴾
وعظ هم اصطلاحاً «جذب الخَلق الي الحق» است سخنخواني, كسي مقالهاي بنويسد بخواند اين را نميگويند موعظه, سخنراني منبر برود سخنراني بكند نميگويند موعظه,👈 اگر عُرضه داشت مخاطب خود را جذب الي الحق كرد اين ميشود وَعظ «الوعظ جذب الخلق الي الحق» نه سخنراني كردن,
اگر آدم بتواند جاذبه ايجاد كند بله موعظه است خدا واعظ است ﴿يَعِظُكُمُ اللَّهُ﴾ به وجود مبارك پيامبر فرمود: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم﴾ اينكه ميبينيد كم اثر دارد براي اينكه ما چيزي را حفظ كرديم داريم ميخوانيم و براي مردم ميگوييم, اين نيست!
﴿ ظهور آثار موعظه در انقلاب دروني بسياري از مشرکان﴾ ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ﴾ همينها را جذب كرد اين همه خواص و حارثةبنمالك پيدا شد, ابوذر پيدا شد, مقداد پيدا شد, عمار پيدا شد, اينها سابقه شرك و بتپرستي داشتند اين همه افراد و شهدايي كه در بدر و حنين و خيبر جاننثاري و جانفشاني كردند سابقه بتپرستي داشتند اينها را جذب كرد.
﴿ دعوت به توحيد اولين موعظه الهي﴾
فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم﴾ من شما را به طرف خدا جذب ميكنم ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ به يك كلمه, به اصل واحد, به كلمه واحد, به خلصت واحد, آن رعايت اصول سهگانه است اول ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ بالأخره خدايي هست فكر كنيد ببينيد از شما چه چيزي خواست با او چگونه بايد رابطه داشته باشيد ما كه علف خودرو و هرز نيستيم كه روئيده بشويم بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه است كه فرمود شما خيال ميكنيد اين انسان مثل علف هرز است . يا يك كِشت خوبي است كه بالأخره يك باغبان خوبي دارد ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ آيا شما زَرعي هستيد بدون زارع, بِنايي هستيد بدون بنّا اينكه نيست اگر علف هرز نيستيم پس يك ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾ هست.
﴿ ضرورت ايستادگي در انجام وظايف با تفکر در آن﴾ آنكه ما را رويانيد با ما چه كار كرد, براي او قيام بكنيم. منظور از قيام هم ايستادگي است نه ايستادنِ فيزيكي, آنكه دارد عمر را به بطالت ميگذارند يك جا ايستاده است او در حقيقت نشسته است او كه «جهاني است بنشسته در گوشهاي» او در حقيقت ايستاده است. فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ پس اصلِ توحيد محفوظ است انسان براي اينكه ببيند خدا از او چه خواست و وظيفهاش در برابر ذات اقدس الهي چيست حالا ميخواهد فكر بكند ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ حالا يا دو نفر دو نفر با هم بحث كنيد يا يك نفر, پراكنده باشد چند نفر باشد آنها خيلي به جايي نميرسد ﴿مَثْنَي وَفُرَادَي﴾ دو به دو بحث كنيد يا يك به يك بنشينيد فكر كنيد روز ممكن است با دوستانتان بحث كنيد, شب ممكن است تنها شديد تنها فكر بكنيد اينطور نيست كه اگر كسي بحث مثنا داشت بحث فرادا نداشته باشد يا بالعكس نه, روز ممكن است مَثنا بحث كنيد شب كه تنها شديد فرادا بنشينيد فكر كنيد.
﴿ شناخت توحيد ثمره قيام براي خدا و تفکر در آن﴾
فرمود اين كار را بكنيد ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ خب اگر اين كار را كرديد يا دو به دو يا تنهايي, يقيناً هم از درون هم از بيرون, علوم الهي ميجوشد «فَجَّر الله ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه». ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي﴾ گاهي مَثنا, گاهي فرادا, بعضيها مثنا بعضيها فرادا پس اين توحيد تأمين است. ﴿ دعوت به تفکر درباره وحي و نبوت و هدف داري عالم﴾
﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾ وقتي مسئله توحيد تأمين شد درباره وحي و نبوّت فكر كنيد چطور آدم اين همه معارف عقلي و قوي و دقيق آورد كه همه بشر را به مبارزه دعوت كرد همه تسليم شدند و تسليمياند ﴿ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾ پس اين حرفهايي كه زديد كه ـ معاذ الله ـ اين سِحر است, شعر است, كهانت است يا او ساحر است, كاهن است و شاعر است يا مجنون است اينها نيست بعد هم متوجه ميشويد كه عالَم, هدفدار است اينطور نيست كه مرگ, آخر خط باشد اينطور نيست كه انسان با مُردن بپوسد بلكه از پوست به در ميآيد حالا اگر از پوست به در آمده و بعد از مرگ خبري هست براي آنجا چه چيزي بايد ببريد اين ميشود مسئله معاد. شما درباره توحيد كه مشكل جدّي داريد فرشتهها و امثال فرشتهها را شريك خدا قرار داديد (يك) درباره وحي و نبوّت هم كه ـ معاذ الله ـ اين تهمتهاي سه ضلعي را زديد وحي را قبول نكرديد, درباره معاد هم كه استنكار داريد ميگوييد انسان كه ميميرد, ميپوسد; يعني عالَم هيچ, اين ميشود بيهدفي و پوچي. فرمود اينچنين نيست هرگز سخنان نوراني آن حضرت با اين تهمتهاي شما سازگار نيست و هرگز مرگ, پايان راه نيست نيمهٴ اول راه است بخش وسيع راه بعد از مرگ است.
﴿بيان منذر بودن پيامبر بعد از دعوت به توحيد﴾
فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا﴾ نه «تتفكّروا في التوحيد» توحيد يا مقبول است يا اگر در درونتان سري بزنيد فطريِ شماست و اين كسي كه عمري به شما امتحان داده در همه موارد هم از همه شما هوشمندتر بود امانتش, علمش, رشدش, قدرتش كه چهل سال به شما امتحان داد خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُراً﴾ شما عمري مرا آزموديد از اين حرفها من نميزدم اين حرفها را نميدانستم پس معلوم ميشود اين حرفها براي من نيست.
﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم﴾ گرچه هم بشير است هم نذير, اما اينجا جاي انذار است بعد نه تنها انذار, فرمود خيلي وضع روشن نيست كه حالا چه وقت به حياتتان خاتمه ميدهد ﴿بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴾ خيلي روشن نيست كه چه وقت ميميريد آينده دور را شما مطرح نكنيد روشن نيست آينده دور است يا نزديك ممكن است نقد باشد ﴿بَيْنَ يَدَيْ عَذَابٍ شَدِيدٍ﴾ اينها راجع به اصول سهگانه.
﴿امر به پيامبر در ابلاغ نخواستن اجر رسالت از مردم و استثناي آن﴾ بعد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود به اينها بگو من چيزي از شما نخواستم مگر اينكه شما اين راه را ادامه بدهيد حرفهاي همه انبيا اين بود كه ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ حرف همه انبيا اين بود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اجري از مردم خواست كه با انبياي ديگر فرق دارد كه فرمود: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي﴾. در آيه محل بحث سوره مباركه «سبأ» فرمود اين مودّت اهل بيت همان طيّ راه است تكامل خود شماست چيزي به ما برنميگردد ﴿قُلْ مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما چيزي از شما نخواستيم گفتيم راهنمايانتان را حفظ كنيد به دنبال همينها برويد سعادت دنيا و آخرتتان همين است پس من هم همان حرف را ميزنم كه انبياي ديگر گفتند نه اينكه من حالا چيزي را بخواهم كه آنها نخواستند ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ انبياي ديگر گفتند: ﴿لاَ أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً﴾ من هم ميگويم ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ ما چيزي از شما نخواستيم ﴿إِنْ أَجْرِيَ إِلَّا عَلَي اللَّهِ﴾.
﴿تبيين سودآور بودن اجر رسالت برای فرد و جامعه اسلامی﴾ در بخشهاي ديگر فرمود اين مودّت در قربا در حقيقت بيان خداست به ما برنميگردد ﴿مَا سَأَلْتُكُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ﴾ فرمود آنچه ما از شما خواستيم به سود شماست. در بخشهاي نهايي فرمود هم كار شما اجر دارد هم كار من اجر دارد, هم من اجرم را از خدا ميگيرم هم شما اجرتان را از خدا ميگيريد اينطور نيست كه شما كارتان بياجر باشد خب خداي سبحان اجر شما را خواهد داد اجر من را هم خواهد داد.
﴿ اخبار الهی به حفظ دين توسط ديگران در صورت ناسپاسی﴾
بعد هم فرمود خدا بينياز است دينش را حفظ ميكند شما نشد ديگري ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ شما هم حواستان جمع باشد نگوييد ما حافظان دين هستيم او دست از دينش برنميدارد شما سعي كنيد كه اين فيض نصيب شما بشود ﴿وَإِن تَتَوَلَّوْا يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُونُوا أَمْثَالَكُم﴾ بنابراين انسان بايد شاكر باشد كه در حوزهها شركت كرده جزء سربازان وجود مبارك وليّ عصر است و دارد اين معارف را متوجه ميشود و به جامعه منتقل ميكند.
بعد چون مسئله احتجاج است كلمه ﴿قُل﴾ در اين سوره مباركه «سبأ» مثل سوره مباركه «انعام» مكرّر ذكر شد
قَذْف يعني رَمْي كردن, گاهي در نعمت است مثل «العلم نورٌ يقذفه الله في قلب مَن يشاء» يا «الايمان نورٌ يقذفه الله في قلب مَن يشاء» گاهي به صورت عذاب است مثل ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ در سوره مباركه «احزاب» قذف كردن يعني در دل انداختن, گاهي طمأنينه و نورانيّت است گاهي هراس و ظلمت و امثال ذلك است, گاهي در جنگ حق و باطل, حق را قذف ميكند به صورت تير به مغز باطل ميرساند باطل را سرشكسته ميكند در مناظرات علمي گاهي حق را در قلب كسي القا ميكند او با گفتن يا نوشتن, باطل را مغزكوب ميكند كه در سوره «انبياء» فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ فرمود ما باطل را مغزكوب ميكنيم يعني حق را مثل تير قذف ميكنيم به مغز باطل
﴿قذف حق به صورت نعمت و نقمت﴾
فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ رَبِّي يَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ اين وقتي كه بخواهد حق را قذف كند يا به صورت نعمت مثل «العلم نورٌ يقذفه الله في قلب من يشاء» يا «الايمان نورٌ يقذفه الله في قلب من يشاء» يا به صورت نقمت ﴿قَذَفَ فِي قُلُوبِهِمُ الْرُّعْبَ﴾ اين عالِم غيب است ميداند به چه كسي بدهد, چقدر بدهد, چقدر قذف كند و كجا قذف كند و چطور قذف كند ﴿عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ است.
﴿از بين رفتن باطل های کهنه و نو با استقرار نظام الهی﴾
ميفرمايد: ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ نظام الهي كه مستقر شد نه جا براي باطلهاي كهنه است نه جا براي باطلهاي تازه. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي وارد مكه شدند و مكه را فتح كردند در آنجا همين آيه را خواندند و بتها را ريختند دور ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ وقتي حق آمد نه مجالي و جايي براي باطلهاي قبلي است نه جايي براي باطلهاي جديد بَدأ يعني ابتدا ﴿وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ يعني نه باطل ابتدايي نه باطل عودي, نه آن عادات و سنن باطل گذشته بايد برگردد نه باطلهاي جديدي بايد خودش را نشان بدهد اگر حق, باطل را مغزكوب كرد و آن را از بين برد جا براي باطل نيست چون مُرد و اگر ـ خداي ناكرده ـ باطلي چه باطل كهنه چه باطل جديد در نظامي راه پيدا كرد معلوم ميشود حق كاملاً نيامده و چون او ﴿عَلَّامُ الْغُيُوبِ﴾ است ميداند كه حق را چگونه الغا بكند.
﴿ناسازگاري حق با باطل نو و كهنه﴾
﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيدُ﴾ فرمود وقتي حق آمده حق اينطور نيست كه التقاطي باشد, حق اينطور نيست که اختلاطي باشد, حق اينطور نيست تلفيقي باشد. وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي وارد مكه شدند و سيصد و اندي بت كنار كعبه بود «ثلاث مائه و ستّين» سيصد و شصت بت بود همه را با دست خودشان اشاره ميكردند برميداشتند ميفرمودند: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَمَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا يُعِيد﴾ يا ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ وقتي باطل مُرد نه جا براي نوآوري آن است نه جا براي بازگشت مطالب كهن آن است.
﴿ تبيين كلام پيامبر(ص) در ابطال جبر بعد از تبيين حق﴾
در ابطال جبر هم فرمود: بگو اگر من ـ معاذ الله ـ گمراه شدم به ضرر خود من است مبادا بگويي كه من در گمراهي مجبور بودم جبر را با اين راه ابطال كرده است اگر كسي گمراه شد بعد از تبيّن حق از باطل, تبيّن رشد و غيّ اين گرفتار ميشود ﴿قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَي نَفْسِي﴾ دو مطلب است: يكي اينكه من خودم گمراه ميشوم نه كسي مرا گمراه كند اين است كه به زيان خود من است من اگر گمراه شدم اسناد ضلالت به من حق است كسي مرا مجبور نكرده (يك) به زيان خود من هم است (دو) اما اگر هدايت شدم من هدايت شدم من مبدأ قابلي هستم ولي راهنما دارم براي اينكه در اين حوادث من نميدانم از كجا آمدم به كجا دارم ميروم با اين اسرار جهان آشنا نيستم ﴿وَإِنِ اهْتَدَيْتُ فَبِمَا يُوحِي إِلَيَّ رَبِّي﴾ چون ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ , راهي هست, راهنمايي هست.
﴿ انحصار مهندسي راه رسيدن به خدا در پيامبر(ص)﴾
وجود مبارك حضرت در جمع اصحاب خطّ مستقيمي كشيد خطوط فرعي هم دو طرفش رسم كرد, فرمود راهي كه من آوردم اين خطّ مستقيم وسط است اينكه ديگران آوردند در سَمت چپ و راست از ديگران است .2⃣ ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ (51)
﴿ قرآن, بيانكننده براهين اثبات معاد براي عوام و خواص﴾
: فرمود اينها بالأخره روزي را در پيش دارند كه هيچ چارهاي براي آنها نيست ﴿وَلَوْ تَرَي﴾ ديگر حالا مطلب خصوصي شد به وجود مبارك پيغمبر(ص) خطاب ميكند ميفرمايد آن روز را فقط تو ميبيني چون اينها منكر معادند در جريان معاد هم مستحضريد كه قرآن كريم در همين سوره و در آيات ديگر برهان اقامه كرد كه عالَم باطل نيست ياوه نيست كه هر كسي هر كاري را خواست بكند, بكند. يك سلسله بحثهاي معاد است كه تجرّد عقلي دارد روح از بين نميرود انسان, مرگ را ميميراند نه اينكه انسان بميرد اين در دسترس همگان نيست لذا براي خواص اين براهين اقامه ميشود اما آنچه براي توده مردم اقامه ميشود و قرآن كريم در بسياري از آيات آنها را مطرح كرده و در همين سوره مباركه سبأ هم به آنها اشاره كرده كه اينچنين نيست كه هر كسي هر كاري را انجام بدهد آزاد باشد ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاَ تَأْتِينَا السَّاعَةُ قُلْ بَلَي وَرَبِّي لَتَأْتِيَنَّكُمْ عَالِمِ الْغَيْبِ لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِي السَّماوَاتِ وَلاَ فِي الْأَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِن ذلِكَ وَلاَ أَكْبَرُ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُّبِينٍ ٭ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولئِكَ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ ٭ وَالَّذِينَ سَعَوْ فِي آيَاتِنَا مُعَاجِزِينَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مِن رِّجْزٍ أَلِيمٌ﴾ . كذا ..يعني عالَم ياوه نيست كه هر كسي هر كاري را بكند اين دليل, سادهترين برهان است براي ضرورت معاد اما آن معاني عقلي و براهين عقلي مقدور خواص است نه عوام. بعد از اينكه در اوايل همين سوره سبأ دليل معاد را, دليل مردمفهم را اقامه كرد كه عالَم ياوه و باطل نيست كه هر كسي هر كاري كرد, كرد هيچ حساب و كتابي نباشد اين معنا را همه ميفهمند, بعد در پايان نتيجهگيري ميكند كه هر موجودي بالأخره هر كاري خواست بكند به جايي هم نرسد; بلكه به دارالقرار ميرسد تا آنجا صالح و طالح, كيفر و پاداش خودشان را ببينند. ﴿اجتماع براهين عمومي و اختصاصي معاد در اول و آخر سوره سبأ ﴾
اما اين برهاني كه در اوايل همين سوره مباركه سبأ اقامه شده قابل فهم براي همه مردم است كه بالأخره عالَم بيهوده نيست كه هر كسي هر كاري كرد, كرد; مؤمن هر كاري كرد, كافر هر كاري كرد, ظالم هر كاري كرد, حساب و كتابي نباشد اين ادله را در اوايل سوره نقل كردند بعد در بخش پاياني سوره فرمود: ﴿وَلَوْ تَرَي﴾ خطاب به شخص پيغمبر(ص) است كه تو در آن روز ميبيني, چه چيزي را ميبيني؟ اينها مستقبل محقّقالوقوع است كه به صورت فعل ماضي ذكر شده ﴿إِذْ فَزِعُوا﴾ اينها به فزع ميافتند حالا يا عندالموت است يا عندالبرزخ است يا عندالبأث است بالأخره به فزع ميافتند.
﴿ تبيين پايداري حقيقت انسان با معناي فوت و وفات ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ ما در عالَم فوت نداريم هر چه داريم وفات داريم نه فوت در «فوت» تاء جزء كلمه است يعني از بين رفتن, در «وفات» تاء زايد است جزء كلمه نيست اصلش وفيٰ است اگر اخذ تام باشد چيزي از بين نرود ميگويند توفّي كرده, استيفا كرده فلان شخص حقّ خودش را استيفا كرده. انسان وفات ميكند نه فوت.
﴿ نزديكي خدا به انسان در اخذ روح و بيان مراتب چهارگانه آن در الميزان﴾
﴿وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ﴾ اين يكي از لطايف الميزان همين بخش است اين سه, چهار سطر الميزان خيلي قوي است كه ايشان شماره كرده آياتي را كه مربوط به نزديك بودن خداي سبحان است فرمود از جاي نزديكي گرفته ميشويد خب گيرنده خداست روحتان را بخواهد قبض بكند او قبض ميكند مراتب چهارگانه قُرب را بيان كرده فرمود خدا در بعضي از آيات خودش را قريب معرفي كرده ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ كه قريب است, نزديك است. درباره محتضر در سوره مباركه واقعه فرمود وقتي محتضر حالش به آن آخرين بخش رسيد شما نگاه ميكنيد ولي ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ﴾ شما كه كنار بستر او هستيد به او نزديك هستيد ما به اين محتضر از شما نزديكتريم ولي شما نميبينيد اين دو مرحله, آن ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾ مرحله سوم است كه ما نه تنها از شما به شخص نزديكتريم بلكه از رگِ حيات او, به او نزديكتريم اين سه مرتبه, مرتبه چهارم آن است كه ما از خود شخص به خود شخص نزديكتريم كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ اين آيه سوره انفال , خدا بين ما و خود ما فاصله است اين حيلوله صفتِ فعل اوست نه صفت ذات او.
﴿صعوبت فهم معناي حيلولت خدا بين انسان و قلب او﴾
﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ قلب ما همان حقيقت ماست, هويّت ماست, ما چيزي جداي از قلب نداريم منظور از قلب اين قسمتي كه در چپ بدن قرار دارد و پالايش خون به عهده اوست اين نيست اين در حيوان هم هست, مؤمن هم هست, كافر هم هست, درباره كفار كه گفته ميشود: ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾ اين قلب را نميگويند اينها نوار قلب ميگيرند عكس ميگيرند ميبينند قلب, قلب سالم است اما آن مرض چيز ديگر است آن قلب چيز ديگر است فرمود بين انسان و قلب او; يعني بين انسان و حقيقتِ او خدا فاصله است اين در ذهن نميآيد.
﴿امكان بازگشت ضمير در ﴿آمَنَّا بِه﴾ به قرآن يا پيامبر و علت آن﴾
اين ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اگر به مرجع نزديك مراجعه كنيم كه ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ منظور قرآن كريم است كه سيدناالاستاد به آن اشاره كردند كه ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ يعني بالقرآن . و اگر درباره آن محور اصلي بحث كه وجود مبارك پيغمبر است كه فرمود: ﴿مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ﴾, ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ يعني آمنّا بصاحب يعني پيامبر آن هم صحيح است چون ايمان به قرآن ايمان به پيغمبر است, ايمان به پيغمبر ايمان به قرآن است بالأخره من به قرآن و وحي ايمان آوردم ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾.
﴿ ثمربخش نبودن ايمان آوردن هنگام مرگ و علت آن﴾
اينكه ميگويند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ اين مثل اينكه انسان در خواب دارد يك حرف دروغ ميزند يك انسان حيلهگر وقتي در خواب هم حرف ميزند مكّارانه حرف ميزند اينها فعل اختياري ندارند چون انسان مادامي كه زنده است بين او و ايمان و كفر, اراده فاصله است ميخواهد ايمان بياورد ميخواهد كفر بورزد بين او و كارهاي اختياري, ايمان فاصله است اما وقتي كه حال احتضار پيش آمد اين اراده رخت برميبندد از انسان به هيچ وجه كارِ ارادي ساخته نيست تكامل عملي ممكن نيست, ممكن نيست او كاري بكند كه گناه باشد ممكن نيست كاري انجام بدهد كه ثواب بشود اين اراده و عزم و نيّت از او گرفته ميشود. در بخشهاي انديشه و علم راهش باز است خيلي از چيزها را كه انسان در دنيا نميفهميد هنگام مرگ ميفهمد در برزخ ميفهمد, تكامل علمي فراوان است اما تكامل عملي يعني كاري بكند كه ثواب ببرد يا كاري بكند كه عِقاب داشته باشد اين ديگر از او گرفته شده مسئله اراده, تصميم, عزم, نيّت كه اينها كار عقل عملي است كلاً با مرگ از كار ميافتد انسان است با همان اعمال قبلي خودش (يك) دروغي كه ميگويد ظهور ملكات كذب است نه اينكه گناهي كرده باشد. اينكه در سوره مباركه انعام گذشت آن مشركان ميگفتند: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ ما شرك نورزيديم خداي سبحان فرمود: ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾ اين ظهور همان ملكات دنياست ; لذا اينكه ميگويند: ﴿آمَنَّا﴾ ظهور ملكاتشان است در دنيا وقتي گرفتار ميشدند با دروغ ميگفتند ما قبول داريم الآن همان دروغ دارد ظهور ميكند وگرنه ايمان آوردن ممكن نيست .
﴿تبيين بُعد فاصله بين مشركان و ايمان﴾
بعد ميفرمايد: ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ فاصله بين اينها و قرآن, فاصله بين اينها و بين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) زياد است چگونه اينها ميتوانند تناوش داشته باشند تناوش شبيه تناول است منتها اين است كه انسان چيز آساني را از نزديك بردارد اين را ميگويند تناوش, تناول از اين اعم است فرمود اينها به ايمان دسترسي ندارند تا ايمان بياورند ايمان در يك قلّه بالاست اينها در حضيضاند در درك اسفل من النار هستند دسترسي به ايمان ندارند اينها چگونه ميخواهند ايمان بياورند آن روز كه ميخواستند ايمان بياورند كه نياوردند امروز كه بين اينها و ايمان فاصله است ميخواهند ايمان بياورند اين شدني نيست ﴿وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ﴾ چرا؟ ﴿مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ اگر فاصله زياد است تناوش ممكن نيست الآن كسي اينجاست چيزي هم روي قلّه دماوند است خب در دسترس او نيست تا او تناوش كند او تناول كند چه چيزي را ميخواهد بگيرد ﴿أَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ در حالي كه آن وقت كه قريب بود نزديك بود كفر ورزيدند ﴿وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ﴾. وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ (53)
﴿ رجم به غيب بودن ايمانآوري مشركان هنگام مرگ و آخرت﴾
اينها دو رَجم به غيب دارند, قذف به غيب, رجم به غيب در دنيا داشتند اينجا هم دارند, در دنيا رجم به غيب داشتند ميگفتند ـ معاذ الله ـ اين رهاورد اوست سِحر است يا شعر است يا كهانت است خودش ـ معاذ الله ـ يا مجنون است يا ساحر است يا شاعر است يا كاهن است و مانند آن, اين رجم به غيب بود يعني در تاريكي تير پرتاپ كردن به غيب ارجاع دادن و از غيب سخن گفتن اين ميشود رجم به غيب, در آخرت هم رجم به غيب دارند براي اينكه ايمان رفته آن بالا در دسترس اينها نيست مقدور اينها نيست حالا ميگويند: ﴿آمَنَّا﴾ پس هم در دنيا قذف به غيب داشتند رجماً بالغيب سخن ميگفتند هم در آخرت رجماً بالغيب و قذفاً بالغيب سخن ميگويند ﴿وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ﴾ اينجا ديگر فعل مضارع است كارشان رجم به غيب است در دنيا يك نحو رجم به غيب داشتند در آخرت يك نحو رجم به غيب دارند و غيب بودنش هم براي اين است كه ﴿مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ است.
﴿ نفي مكان فيزيكي و بُعد آن در آيه﴾
آنچه را اينها درباره آن سخن ميگويند خيلي دور است البته مكانت بعيد است اينجا منظور مكان جسمي و فيزيكي نيست مكانت بعيد است اينها از ايمان بخواهند خبر بدهند كه در دسترس اينها نيست در دنيا از وحي و نبوّت حضرت ميخواستند خبر بدهند در دسترس آنها نبود.
﴿ تبيين ايجاد فاصله بين اشتهاي مشركان و متعلّق آن در قيامت﴾
﴿وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ﴾ بنابراين اينها دو مُشتَها دارند يك مُشتَها در قيامت دارند كه ايمان بياورند و از عذاب الهي بِرَهند, يك مشتَها به لحاظ لذايذ دنيايي داشتند كه در رفاه بودند در اسراف و اتراف بودند الآن به جايي رسيدند كه ﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ﴾ آنچه اينها اشتها دارند كه در قيامت ايمان بياورند و از عذاب بِرَهند مقدورشان نيست, آنچه در دنيا با آن عادت كرده بودند به لذايذ و مشتهيات مقدورشان نيست ﴿وَحِيلَ﴾ حيلوله شده است, فاصله شده است بين اين كفار و آنچه اينها اشتها داشته و دارند كه فعل مضارع است و مفيد استمرار, در آخرت اشتهاي آنها اين است كه بگويند: ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ و نجات پيدا كنند كه اين شدني نيست.
﴿ شباهت مشركان با پيروان خود در محروميت رسيدن به اشتهاي خود﴾
﴿وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم﴾ خيليها تابع و پيرو اينها بودند همانطوري كه آنها گرفتار شهوت بودند و در قيامت هم آرزوي خام داشتند هم در قيامت به آرزو نميرسيدند هم آنچه مأنوسشان بود در دنيا آن را از دست دادند اينها هم گرفتار هر دو محروميّت هستند ﴿كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِن قَبْل﴾.
﴿ ترديد, علت مشترك بين مشركان و پيروان آنها﴾ سرّش آن درد مشترك و بيماري مشترك است چون همه اينها در شكّي بودند كه اينها را ميلرزاند يك وقت است انسان شاكّ متفحّص است يقين دارد كه مطلبي هست ولي درصدد تحقيق است اين شكّ او باعث رِيب نيست
ما يك عقل نظري داريم كه مسئول انديشه است يك عقل عملي داريم كه مسئول كار و اراده و نيّت است آنچه عقل نظري به آن مبتلا ميشود در برابر قطع و يقين و ظن, شك است شك در هست و نيست و بود و نبود است آنچه عقل عملي به آن مبتلا ميشود در برابر طمأنينه, ترديد است ترديد اين است كه آدم را ميلرزاند, طمأنينه آدم را آرام نگه ميدارد ترديد براي عقل عملي است شك براي عقل نظري است, رِيب براي عقل عملي است شك براي عقل نظري, گاهي ممكن است اينها هر كدام در جاي ديگر به كار برود ولي وقتي در مقابل هم قرار گرفتند هر كدام معناي خاصّ خودشان را دارند گاهي انسان شك دارند كه فلان چيز هست يا نيست اما باعث لرزش او نيست چون مورد عمل نيست بعد تحقيق ميكند به يك نتيجه علمي ميرسد گاهي شكّي است كه باعث اضطراب اوست اين شكّ اضطرابآور را ميگويند شكّ مُريب لذا در قرآن درباره ترديد فرمود: ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ انساني كه مردّد است ميخواهد كاري انجام بدهد مثل انسان نابيناي راه گُمكرده است نابينايي در اتاقي باشد بخواهد خارج بشود درِ خروجي را نبيند گاهي به طرف ديوار شمال حركت ميكند گاهي به طرف ديوار جنوب حركت ميكند اين ردّ مكرّر را ميگويند ترديد كه باب تفعيل است و براي كثرت و مبالغه است ﴿فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ﴾ تردّد همين است, ترديد همين است ترديد و تردّد يكي تفعّل, يكي تفعيل آن ردّ مكرّر است يك نابينا گاهي به اين طرف ميآيد, گاهي به آن طرف ميرود اين وسط سرگردان است منافقين كارشان اين است ديگران هم كه طمأنينه ندارند كارشان اين است كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».