گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و نکات مهم تفسیری ایه 2 سوره رعد
رعد:2 اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ ـ [نازل کنندة کتاب، همان] خدائي است که آسمانها [=عالم کهکشانها] را بدون ستونهائي که ببينيد [=به نيروي جاذبه] برافراشت،3 آنگاه به عرش [=اداره، سازماندهي و هماهنگي آنچه آفريد] پرداخت4 و خورشيد و ماه را که هر کدام تا سرآمد معيني در سیرند، در خدمت [شما] گماشت؛ امور [جهان هستي] را او تدبير ميکند، اين آيات [=نشانههاي ربوبيّت و تدبير خود] را به وضوح بيان ميدارد5 تا به لقاي پروردگارتان يقين کنيد.6
______________ 3- «عَمَدٍ» جمع «عماد»، به ستونهائي گفته ميشود که ساختمان را برپا ميدارند، بناي آسمان نيز بر پايههائي استوار شده که قابل رؤيت نيست، اين ستونها همان نيروي جاذبه است که چهارده قرن قبل در اين آيه و آيه 10 سوره لقمان (31:10) به عنوان آيهاي از آيات خدا ذکر شده است.
4- اصطلاح «ثم استوى على العرش» كه 6 بار در قرآن تکرار شده، تعبيري است از به کمال رسيدن خلق و راهاندازى و کارکرد آن. مثل اتومبيل که پس از ساخت و خروج از کارخانه، آماده بهرهبردارى مىشود و راننده پشت فرمان قرار مىگيرد [ثم استوى على العرش]. يا مثل ميوه که پس از رسيدن قابل مصرف مىشود. سوار کشتي يا چهارپایان شدن و مسلط گشتن و راندن آنان را قرآن با همين اصطلاح بيان کرده است [زخرف 13 (43:13) ].
5- تفصيل دادن آيات، در مقابل مجمل و مختصر بيان کردن آن است. تفصيل آيات از جانب خدا، با کليگوئيهاي فلسفي و تشبيهات غلوآميز ادبي فرق بسيار دارد. تفصيل از ريشه «فَصَلَ»، دلالت بر جدائي و استقلال اجزاء هر کلي ميکند، همچون دوربيني که تصاوير دقيق بر ميدارد و جزئيات موي و خطوط پوست را نشان ميدهد.
6- لقاء، تلاقي، تلقي، ملاقات و... تماماً دلالت بر نوعي رسيدن به: روز قيامت، خدا و ربّ ميکند. در قرآن از تکذيب، کفر [ناديده گرفتن]، نسيان [فراموشي]، شک و ترديد و نوميدي نسبت به: لقاء آخرت، لقاء الهي يا ربوبي ياد کرده است و در جهت مقابل نيز، نقش کتاب و رسولان و تفصيل آيات را براي: انذار به آخرت، اميد، ايمان و يقين به: لقاء ربّ، الله و آخرت برشمرده است. در ضمن فعل مضارع «تُوقِنُونَ» دلالت بر استمرار تلاش علمي و ايماني براي يقينآوري ميکند.
تفسیر بازرگان
آيه شريفه : ((الذى رفع السموات ...)) در مقام اثبات وحدت خداى تعالى در ربوبيت است
و چون مطلوب در اين مقام - بطورى كه از سياق آيات برمى آيد - توحيد در ربوبيّت و بيان اين جهت بوده كه خداى سبحان تنها رب هر چيز است و ربى بغير او نيست ، نه اثبات اصل صانع . لذا دنبال ((رفع السموات ...))، فرمود: ((ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر...)) كه خود دليل بر تدبير عمومى داشته و عالم را بهم متصل و اجزايش را بهم مربوط مى سازد، اين را فرمود تا اثبات كند كه رب همه و مالك مدبّر آن يكى است . زيرا (در توضيح آن بايد گفت كه ) وثنى ها كه قرآن با ايشان مناظره مى كند اين معنا را منكر نيستند كه خالق عالم و موجد آن يكى است و در ايجاد آن شريكى برايش نيست ، و اين همان خداى سبحان است ، بلكه تنها چيزى كه هست معتقدند كه خداوند تدبير هر شأنى از شئون عالم و هر نوعى از انواع آن را به يكى از موجودات قوى واگذار كرده ، مثلا تدبير زمين را به يكى ، آسمان را به يكى انسان و حيوان و ترى و خشكى و جنگ و صلح و حيات و مرگ ، هر كدام را به يكى سپرده ، و آن موجودات قوى ، شايسته پرستش اند تا از ما راضى شوند و خير خود را به ما رسانيده از شرورشان ايمن گرديم ، بنابراين در رد مردمى كه چنين اعتقاد دارند، تنها بايد اثبات وحدت ربوبيّت كرد نه توحيد در ذات خدا، و اينكه واجب الوجودى غير او نيست و تمامى موجودات به او منتهى مى شوند، زيرا اين مطالب امورى هستند كه وثنى ها آنرا انكار نكرده و هيچ ضررى به ايشان نمى زند. از اينجا معلوم مى شود جمله ((الذى رفع السموات بغير عمد ترونها)) كه در صدر آيه جاى گرفته مقدمه اى است براى جمله ((ثم استوى على العرش ...))، نه اينكه در اقامه برهان ، مقصود بالذات باشد،
و نيز روشن مى شود كه جمله ((بغير عمد)) متعلق است به ((رفع ))، و جمله ((ترونها)) وصف ((عمد)) است ، و مراد اين است كه آنها را بدون پايه اى كه ديدنى باشد بلند كرده است ، ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 394 و اما اينكه بعضى ها گفته اند جمله ((ترونها)) جمله ايست مستانفه و نو كه غرض آن دفع دخلى است كه ممكن است از شنيدن ((رفع السموات بغير عمد)) به ذهن شنونده بيايد و بپرسد به چه دليل بى ستون است ؟ در جواب گفته شد: ((ترونها)) يعنى مى بيند كه ستون ندارد، وجه بعيدى است .
اين نظريه مشهورتر است در بين مفسرين ، و ليكن آن معنايى كه ما گذرانديم روشن تر و با سياق آيات سازگارتر است . وجه تقييد به جمله ((بغير عمد ترونها)) اينها نيست ، بلكه وجه آن اين است كه مى خواهد فطرت خواب رفته بشر را بيدار كند تا به جستجوى سبب آن برخيزد، و پس از جستجو، در آخر به خداى سبحان پى ببرد.
پس اينكه فرمود: ((رفع السموات بغير عمد ترونها)) و آسمانها را وصف كرد به اينكه پايه اى كه شما ببينيد ندارند، مقصودش اين نبوده كه آسمانها اصلا پايه ندارند، و در نتيجه وصف ((ترونها)) وصفى توضيحى بوده و مفهوم نداشته باشد، (و نتوان نتيجه گرفت كه پس پايه هاى نديدنى دارد). و نيز مقصودش اين نبوده كه پايه هاى محسوس ندارند، تا بنابراين در تقدير معنايش اين شود: حال كه پايه ندارند پس خدا آنها را بدون وساطت سببى سر پا نگهداشته است ، و اگر پايه مى داشتند مثل ساير چيرهايى كه پايه دارند آن پايه ها نمى گذاشت بيفتند، و ديگر احتياجى به خداى سبحان نداشتند. آرى معناى آيه شريفه اين نيست ، همچنانكه اوهام عاميانه همين را مى پندارد كه تنها چيرهاى استثنائى را كه علل و اسباب آنها معلوم نيست به خدا نسبت مى دهند مانند امور آسمانى و حوادث جوى و روح و امثال آن . زيرا كلام خداى تعالى صريح در اين است كه : اولا هر چيزى كه اسم چيز بر آن اطلاق شود جز خداى تعالى ، همه مخلوق خدا است ، و هيچ خلق و امرى خالى و بدون استناد به خدا نيست ، همچنان كه فرمود: اللّه خالق كل شى ء و نيز فرمود: ((الا له الخلق و الامر)). و ثانيا تصريح مى كند بر اينكه سنت اسباب در تمامى اجزاى عالم جريان دارد، و خدا بر صراط مستقيم است (كه همان صراط عليت و سببيت است ).
(كل يجرى لاجل مسمّى )) - در معناى اين جمله گفته اند: يعنى هر يك از آن دو تا اجلى معين جريان دارند، كه وقتى آن اجل سررسيد مى ايستند، اما ممكن است ، بلكه رجحان هم دارد كه بگوييم : ضميرى كه حذف شده ضمير جمع است كه به همه آسمانها و شمس و قمر بر مى گردد، زيرا حكم جريان و سير، حكمى است عمومى كه همه اين اجسام محكوم به آن هستند
(يفصل الايات لعلّكم بلقاء ربكم توقنون )) - از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از ((آيات ))، همان آيات تكوينى است ، و بنابراين ، مراد از ((تفصيل آيات )) اين مى شود كه بعضى از بعضى ديگر جدا و متمايز و بعد از جدا شدن ، متمايز شود، و اين خود از سنتهاى الهى است كه اشياء را از هم جدا و هر كدام را از ديگرى متمايز سازد، و از هر كدام ، آنچه كه در ذات و باطنش نهفته است بيرون آورد، در نتيجه نور از ظلمت ، و حق از باطل ، و خير از شر، و صالح از طالح ، و نيكوكار از مجرم متمايز گردد.
و لذا مى بينيم دنبال جمله مورد بحث فرمود: ((لعلكم بلقاء ربكم توقنون ))، زيرا روز لقاى پروردگار، همان روز ساعت و قيامت است كه آن را ((يوم الفصل )) هم ناميده و وعده داده كه در آن متقين را از مجرمين و فجار جدا سازد، و فرموده : ((ان يوم الفصل ميقاتهم اجمعين )) و نيز فرموده : ((و امتازوا اليوم ايها المجرمون )) و نيز فرموده : ((ليميز اللّه الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا فيجعله فى جهنم اولئك هم الخاسرون )). و مشهورتر در نزد مفسرين اين است كه مراد از آيات ، آيات كتابهايى است كه از ناحيه خدا نازل شده ، بنابراين ، مقصود از تفصيل آيات به منظور جدا ساختن ، عبارت مى شود از شرح آن و بيان و پرده بردارى از حقايق آن در كتابهايى كه بر انبياء نازل شده ، تا مردم در آنها تدبّر و تفكر كنند و حقايق آنها را بفهمند، زيرا در اين صورتست كه اميد مى رود به لقاى پروردگارشان يقين پيدا نموده به سوى او بازگشت كنند.
تفسیر المیزن
در آيه اولي فرمود: كتاب تكوين و تدوين هردو حق است، نه باطل در نظام هستي راه دارد نه در مضامين قرآن كريم راهي براي باطل است اين به طور اجمال, تفصيل اين مسئله را در آيات بعد تبيين ميكند
بحث درباره آسمانها و زمين از نظر قرآن كريم در سه مرحله خلاصه ميشود مرحله اولي تبيين نظام داخلي آسمانها و زمين است كه قرآن تشريح ميكند به طور اجمال كه آسمانها و زمين چگونه هستند؟ مرحله بعد تبيين نظام فاعلي است كه اين كارها به دست كيست؟ و چه كسي كرد؟ مرحله سوم كه مهمتر از هر دو مرحله است تبيين نظام غايي است كه براي چه كرد؟ چون مرحله اول را علم دنبال ميكند و تعقيب ميكند و به نظام محيرالعقول پي ميبرد و ميفهمد
عالم كسي است كه گوشهاي از اسرار نظام را بفهمد پس نظام آفرينش نظامي است علمي زيرا همه مضامين كتاب از اينجا نشأت گرفت و همه علما هم از اينجا سخن ميگويند پس عالم علم ممثل است, آنچه كه مهم است نظام فاعلي است كه تعيين ميكند نظام داخلي به دست چه كسي است و آنچه اهم است پي بردن به نظام غايي است كه اين عالم براي چه كسي خلق شده. چون نظام فاعلي را بسياري از افراد ميپذيرند, منتها نظام غايي را قبول ندارند اعتقاد به خدايي كه به دنبالش قيامت نباشد مسئوليت نميآورد لذا وثنيين حجاز مبدأ منهاي معاد را قبول داشتند و برايشان مسئلهاي نبود چون اعتقاد به خدايي كه فقط خلق كرد از انسان مسئوليت نميخواهد كه سودي ندارد و به حال بت پرستها هم ضرري ندارد لذا او را ميپذيرند خدايي كه مسئوليت نخواهد ناظر نباشد حسابرس نباشد سميع و بصير نباشد او را همه بتپرستهاي عالم قبول كردند و قبول دارند, زيرا آن خدايي كه كاري به كار كسي نداشته باشد و حسابي از انسان نخواهد قبول آن خدا براي وثنيين سهل بود آنها از رب فرار ميكردند و از معاد گريزان بودند
عمده آن است كه خدا اين نظام را كه آفريد از ما چه ميطلبد؟ اينكه اصراري دارد كه شما ظاهر آسمان و زمين را ببينيد عالم بشويد باطن آسمان و زمين را ببينيد مؤمن بشويد از ما چه ميطلبد؟ اينكه اصرار ميكند كه ما در ملك آسمان و زمين فحص كنيم تا دانشمند بشويم در ملكوت آسمان و زمين بنگريم تا معتقد بشويم براي چيست؟
مؤمن كسي است كه در چهار مرحله بتواند نظام غايي را خوب تبيين كند, قرآن يكي پس از ديگري اين مراحل چهارگانه را دربارة نظام غايي كه مهمترين بحث از اين مباحث خلقت آسمان و زمين است ارائه ميدهد يك وقت ميگويد اينها باطل نيست يك وقت ميگويد اينها بازيچه نيست, يك وقت ميگويد اينها حقاند يك وقت ميگويد جز حق نيستند, چهار تعبير در چهارجا در چند جاي قرآن كريم به اين چهار تعبير آمده
در همين سورة آل عمران اينچنين آمده كه آنها تفكر ميكنند بعد ميگويند ربنا ما خلقت هذا باطلا اين نظام واحد باطل نيست كاري كه بعد بايد فرسوده بشود و بپوسد و هدف ندارد به آن ميگويند كار باطل كاري كه انسان اگر بپرسد اين براي چه جواب نداشته باشد اين ميشود كار باطل فرمود اين نظام كه يك واحد است باطل نيست ما خلقت هذا باطلا بلكه چيست؟ حق است حق است يعني چه؟ هدف دارد, هدف دارد يعني چه؟ يعني عالم به يك جهان حسابي ميرسد يعني قيامتي هم در كار هست. لذا ميگويند فقنا عذاب النار
اسمان، بدون ستون يا با ستون نامرئي دو جاي قرآن تعبيرش اين است كه آسمانها را بدون ستون نگه داشت بدون ستوني كه ببيني رفع السماوات بغير عمدٍ ترونها بيستون نگه داشت؟ يا بدون ستون مرئي نگه داشت؟
اگر فرمود: آسمانها را بدون ستون نگه داشت نه يعني ستوني دارد و شما نميبينيد اگر آن ستون جاذبه باشد خود جاذبه هم نيروي ديگري بايد حفظش كند محتاج به حافظ است بنابراين كل آسمانها و زمين اگر در داخلش جاذبه باشد براي مجموعش ديگر جاذبه نيست چون بيرون از مجموع چيزي نيست اگر در درون اينها يك كشش متقابلي باشد كل اين مجموع به امر او ايستاده است و من آياته ان تقوم السماء و الارض بامره اگر هم كششي هست متقابل در درون كل و مجموع اين كيهان را امرالهي حفظ كرده است در سوره حج هم همان تعبيري كه درباره پرندهها دارد كه خدا نميگذارد اينها سقوط كنند مشابه آن تعبير را درباره آسمانها دارد آيه 65 سوره حج اين است كه فرمود خدا نميگذارد آسمانها سقوط كنند ا لم تر ان الله سخر لكم ما في الارض و الفلك تجري في البحر بأمْره و يمسك السماء ان تقع علي الارض الا باذنه همان تعبيري كه درباره پرندههاي فضا دارد كه ما يمسكهن الا الله درباره آسمان هم دارد كه ما يمسكهن الا الله
يدبر الامر يفصلُ الآيات, آيات تكويني را به طور منظم و گسترده تبيين ميكند تا با مشاهده آيات تكويني پي به هدف و راز خلقت ببريم آيات تدويني را هم يكي پس از ديگري مستدل تبيين ميكند تا با تدبر در آيات قرآن به آن هدف نهائي پي ببريم. يفصل الآيات لعلكم بلقاء ربكم, كه آن روز لقاء هم روز فصل است يقين پيدا كنيم چون روز لقاء روز فصل است گرچه روز جمع است ان الاولين و الآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم اما روز فصل است نه روز جمع دنياست كه حق و باطلش كنار هم است و مجموعاند دنياست كه طيب و خبيثش كنار هماند آنجا يومالفصل است
قسمت مهم طرح مسائل توحيدي براي ذكراي معاد است ياد قيامت بودن است چون ياد قيامت است كه مسئوليت و تهذيب و تزكيه را به همراه دارد و الا ياد مبدأ اعتقاد به اينكه جهان مبدأي دارد ولي مبدأ كاري با انسان ندارد, انسان را در برابر مبدأ مسئوليت و وظيفهاي نباشد اين اعتقاد سازنده نيست, مهمترين عاملي كه در ساختن انسان نقش مؤثر دارد همان ياد معاد است لعلكم بلقاء ربكم توقنون آنروز را هم يومالتلاق مينامند يعني روز تلاقي تلاقي عبيد با مولايشان تلاقي كل با كل همه يكديگر را ميبينند يكي از القاب قيامت يومالتلاق است يعني روز تلاقي و برخوردها يا چون بندگان بلقاء حق ميرسند بلقاء ربكم از اين جهت يومالتلاق است يا چون يكديگر را ملاقات ميكنند يومالتلاق است
قرآن كريم هر جا سخن از عرش و كرسي است تدبير الهي را در كنارش ذكر ميكند يا تدبير عملي يا تدبير علمي چون ذات اقدس الهي اوصاف ذاتيهاش عين ذات است اوصاف فعليهاش هم عين هم هستند عين فعل هستند علم فعلي خدا عين فعل خداست چنانكه علم ذاتي حضرتش عين ذات حضرت است در همين آيه دوم سوره رعد كه محل بحث است فرمود ثم استوي علي العرش و سخر الشمس و القمر كل يجري لاجل مسمي اين شمس و قمر را مسخر كرد و همه موجودات براي آنها قدر و قدَر و حد معيني تنظيم شده است كه همه در جريان و سيراند تا به آن هدف نهايي برسند و به دار القرار واصل بشوند.
در سوره اعراف آيه 54 باز سخن از عرش خدا و تدبير الهي است ميفرمايد انّ ربكم الله الذي خلق السماوات و الارض في ستة ايام ثم استوي علي العرش يغشي اللّيل النهار ديگر (واو) ذكر نكرده اين تفسير استواء علي العرش است. استوي علي العرش يعني چه ميكند؟ يغشي اللّيل النهار يطلبه حثيثاً و الشمس و القمر و النجوم مسخرات بأمره ألا له الخلق و الأمر تبارك الله رب العالمين , اين يغشي اللّيل النهار يعني يجعل اليل غاشيتاً علي النهار كه هر جا روشني باشد فوراً تاريكي به سراغش ميرود و او را خاموش ميكند اينجا سيدنا الاستاد رضوان الله عليه پذيرفتند كه اصل عالم ظلمت است كه نور عرضي است كه از ناحيه خداي متعالي ميآيد هرگز عالم بالذات روشن نيست اگر نوري دارد از طرف مبدأ است
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : ایات 1 و3
رعد:1 منظور از ایات الکتاب چیست؟
المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يُؤْمِنُونَ الف، لام، ميم، راء 1 اين است آيات کتاب،2 و آنچه از سوي پروردگارت بر تو نازل شده حق است، اما بيشتر مردم ايمان نميآورند.
______________ 1- از ميان سورههاي ششگانه 10 تا 15 که با حروف مقطعه مشترک «الر» آغاز شدهاند، تنها اين سوره است که با اضافه شدن «م»، با «المر» افتتاح شده است. اين حرف اضافه ارتباط اين سوره را با: الم [سورههاي 2، 3، 29 تا 32]، المص [سوره 7]، طسم [سورههاي 26 و 28] و حم [سورههاي 40 تا 46] نشان ميدهد. در مورد حروف مقطعه «الر» در پاورقي شماره 1 سوره فجر (89:1) شرح داده شده است. از نظر آماري نيز، طبق تحقيقات محقّق مصري دکتر رشاد خليفه، مجموع تکرار چهار حرف «المر» در اين سوره مضربي است از عدد 19. [19x78=1482]
2- حرف «واو» در ميان «آيَاتُ الْكِتَابِ» و «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، اين دو موضوع را از هم جدا ساخته است، اگر اين واو وجود نداشت، «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ» وصفي براي کتاب محسوب ميشد. به نظر ميرسد کلمة «کتاب» که 230 بار در قرآن، به معاني مختلف تکرار شده، در اين آيه به «آيات تکويني» و نظاماتي که پروردگار در جهان هستي با «علم» خود به جريان انداخته اشاره داشته باشد، و جمله «الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ»، به «آيات تشريعي». اتفاقاً نخستين آيه سوره نمل نيز بيانگر چنين دوگانگي ميباشد: «طس تِلْكَ آيَاتُ الْقُرْآنِ وَكِتَابٍ مُبِينٍ»، و جالب اينکه کلمه کتاب به اين معنا، در هر دو سوره با جمله: « وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» تکرار شده است: رعد 43 (13:43) : ... قُلْ كَفَى بِاللهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ ؛ نمل 40 (27:40) : قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ... مفهوم «نظامات و قوانين حاکم بر جهان هستي و عالم انسانها» را از جمله در اين آيات ميتوان دريافت: إسراء 4 (17:4) : وَقَضَيْنَا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ... ؛ اسراء 58 (17:58) : وَإِنْ مِنْ قَرْيَهٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا. سوره رعد در ميان شش سوره با حروف مقطعة مشترک «الر»، به دليل همان «ميم» اضافي در ميان حروف مقطعه آن، تفاوتي با پنج سوره ديگر اين مجموعه پيدا كرده است؛ از جمله: آنها به نام پيامبران يا سرزمين آنان است [يونس، هود، يوسف، ابراهيم و حجر] و اين سوره به نام پديدهاي طبيعي [رعد]. در پنج سوره ديگر، نزول وحي را در بستر تجربي پيامبران با امتهاي آنها توضيح ميدهد، و در سوره رعد، مشابه همان پديده را در: نزول باران [به جاي کتاب]، ارسال باد [به جاي رسول]، رعد [به جاي انذار]، برق [به جاي بصيرت] و همچنين مشابهت فاعليت الهي و قابليت انسانها در پذيرش وحي با مدل طبيعي نزول باران، و قابليت و ظرفيت درهها براي پذيرش آن و جاري ساختن سيل و مشابهتهاي ديگر بيان ميکند. از قضا سوره نمل نيز مشتمل بر اشارات فراواني به علم و استفاده از آيات تكويني در پيشبرد شريعت [در داستان داوود و سليمان] ميباشد.
تفسیر بازرگان
در اين آيه اشاره به دو نوع از دلالت است ، يكى دلالت طبعى كه آيات كونى و وجودى از آسمان و زمين و ما بين آن دو بر توحيد دارد، ديگرى دلالت لفظى كه آيات كريمه قرآن كه از ناحيه خداى تعالى بر پيغمبرش نازل شده ، دارد و جمله ((و لكن اكثر الناس لا يؤمنون استدراكى است متعلق به هر دو جمله ، يعنى جمله ((تلك آيات الكتاب ))، و جمله ((و الذى انزل اليك من ربك الحق )) نه تنها به جمله آخرى فقط. آنگاه معناى آيه - و خدا داناتر است - چنين مى شود: اين موجودات و نظامى كه در عالم كون است (و اگر با لفظ ((تلك )) كه اشاره به دور است اشاره كرد براى اين بود كه ارتفاع مكانت و عظمت آنها را برساند) آيات كتاب عمومى تكوينى است كه دلالت مى كند بر اينكه خداى سبحان واحد است و براى او شريكى در ربوبيّت نيست ، و قرآنى كه بسوى تو نازل شده حق خالص است و در آن باطل نيست ،
و اين خلوص از حرف ((لام )) و در ((الحق )) استفاده مى شود كه افاده حصر مى كند - پس اين آيات ، آياتى است كه در دلالتش قاطع است ، و اين قرآن حق است ، و ليكن بيشتر مردم ايمان نمى آورند، نه به آن آيات ديدنى و نه به اين آيات شنيدنى كه نازل شده ، و از لحن كلام ، ملامت و عتاب فهميده مى شود
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 390
المر. اين آياتِ آن کتاب آسمانی است و آنچه که از جانب پروردگارت بسويت نازل شده حق است وليکن اکثر مردم ايمان نمي آورند (1)
تفسير گنجه اي
رعد:3 منظور از گستراندن زمین چیست؟
وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الْأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ و اوست آنکه [قارههاي] زمين را [با برآوردن از درياهايي که زمين را پوشانده بود] گستراند 7 و در آن لنگرهائي [=کوههائي] قرارداد 8 [تا مانع جابجائي محسوس قارهها گردد] و نهرهائي [در ميان درهها براي آبرساني به خشکيها جاري ساخت]9 و در آن [زمين] هر ميوهاي را [به صورت] زوج [=نر و ماده] قرار داد،10 [پي در پي تاريکي] شب را به روز ميپوشاند11 [تا با اختلاف درجه دما، حرکت و حيات تداوم يابد] مسلماً در اين [طرح و تدبير] بس نشانههاست براي مردمي که بينديشند.12
______________ 7- گفته ميشود کرة زمين در 5.4 ميليارد سال پيش با جدا شدن از خورشيد تولد يافته و تا حدود يک ميليارد سال زير بمباران قطعات باقي مانده از پيدايش منظومه شمسي قرار داشته که اقيانوسي از مواد مذاب [ماگما] با درجه حرارتي بيش از هزار درجه سانتيگراد در آن غليان ميکرده است، به تدريج با برخورد ستارههاي دنبالهدار محتوي آب، يا ريزش سيل و بارانهاي اسيدي بر زمين، سطح خارجي آن در طول حدود پانصد ميليون سال به تدريج سرد و به اقيانوسي اسيدي تبديل شده است که با تهنشين شدن عناصر سنگينتر، همچون آهن، در آغاز هسته مرکزي و سپس گوشته و در نهايت پوسته نازک و جوّ بيروني زمين شکل گرفته است. امتداد يافتن پوسته زمين [مَدَّ الْأَرْضَ] که در آيه 30 نازعات (79:30) [وَالْأَرْضَ بَعْدَ ذَلِكَ دَحَاهَا] به دحو = بسط و گسترش آن، و در سورههاي ديگر به فراگيري فرش مانند آن اشاره شده [بقره 22 (2:22) - الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَاشًا... ؛ ذاريات 48 (51:48) - وَالْأَرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ] تماماً بيانگر پيدايش تدريجي پوستة فعلي زمين، با فروکش کردن بخشي از آبهاي سطح آن به اعماق زمين و تبخير آن و تشکيل جوّ، بوده است. و نيز ممکن است منظور از «مَدَّ الْأَرْضَ»، سرد شدن تدريجي قسمتي از همان اقيانوس مذاب اوليه بوده باشد [والله اعلم].
8- «رواسي» جمع «راسيه» به معناي لنگر است که موجب توقف کشتي در بندر ميگردد. کوهها نيز به دليل ريشهدار بودن، قارههاي زمين را روي قشر مذاب زمين نگه داشته و مانع حرکت آنها ميگردند. اين اصطلاح 10 بار در قرآن تکرار شده است: رعد 3 (13:3) ، حجر 19 (15:19) ، نحل 15 (16:15) ، انبياء 31 (21:31) ، نمل 61 (27:61) ، لقمان 10 (31:10) ، فصلت 10 (41:10) ، ق 7 (50:7) ، و مرسلات 27 (77:27) ، نازعات 32 (79:32) .
9- چينخوردگيهاي پوسته خارجي زمين و شيب آن به سمت قسمتهاي مسطح دشتها، امکان جريان يافتن آب و تقسيم آن براي آبياري بخشهاي مختلف زمين را در کانالهاي طبيعي فراهم ساخت.
10- همانطور که ميدانيم نشستن گرده نر به روي تخمک گل موجب پيدايش ميوهها ميگردد. در آيات 36 سوره ياسين (36:36) و 49 سوره ذاريات (51:49) نيز بر زوجيت همه چيز از جمله گياهان اشاره شده است.
11- مضارع آمدن فعل «يُغْشِي»، تداوم هميشگي اين پديده را مورد توجه قرار ميدهد.
12- «لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» هفت بار در قرآن تکرار شده است [يونس 24 (10:24) ، رعد 3 (13:3) ، نحل 11 (16:11) و 69 (16:69) ، روم 21 (30:21) ، زمر 42 (39:42) ، جاثيه 13 (45:13) ] که در هر کدام آيهاي را براي انديشه کردن مطرح کرده است.
تفسیر بازرگان
بهمين منظور زمين را گسترده كرد، كه اگر گسترده نمى كرد انسان و حيوان نمى توانست در آن ادامه زندگى دهد، و اگر هم يكسره گسترده مى شد و در آن پستى و بلندى وجود نمى داشت باز هم صالح براى زندگى نبود، چون آبهايى كه در آن ذخيره شده بر سطح آن جريان نمى يافت و زراعت و بستانى به وجود نمى آمد، و لذا خداى تعالى كوههاى بلند و پاى برجا در آن ميخكوب كرده و آنچه آب از آسمان مى فرستد در آن كوهها ذخيره نموده و نهرهايى از اطراف آنها جارى و چشمه هايى بر دامنه ها روان مى سازد، و كشتزارها و باغات را سيراب مى كند، و ميوه هاى مختلف تلخ و شيرين و تابستانى و زمستانى و اهلى و جنگلى ببار مى آورد، و شب و روز را كه دو عامل قوى در رشد ميوه ها و حاصل ها است بر زمين مسلط مى سازد، آرى شب و روز سرما و گرما را به وجود مى آورند و اين دو نيز در نضج و نمو و انبساط و انقباض موجودات زمين تأثير دارند. پس گستردن زمين ، راه را براى ايجاد كوههاى ريشه دار، و كوهها راه را براى جارى شدن نهرها و جارى شدن نهرها راه را براى پيدايش ميوه هاى نر و ماده و رنگهاى مختلف آن هموار ساخته ، با ايجاد شب و روز اغراض مذكور به نحو كمال حاصل مى گردد، و در همه اينها تدبيرى است متصل و متحد كه از وجود مدبرى حكيم و واحد و بى شريك در ربوبيّت كشف مى كند، و در همه اينها آياتى است براى مردمى كه تفكر كنند.
معناى اينكه خداوند ميوه ها را ((زوجين اثنين )) قرار داد
((و من كل الثمرات جعل فيها زوجين اثنين )) - يعنى و از جميع ميوه هايى كه ممكن است وجود يابد، در زمين انواع متخالف و مختلفى از حيث نوع ، از حيث تابستانى و زمستانى ، از حيث شيرينى و غير آن ، و از حيث ترى و خشكى آن قرار داد. اين معناى معروف در تفسير كلمه ((زوجين اثنين )) است ، و بنابراين تفسير، مقصود از دو زوج ، دو صنف خواهد بود كه يك صنف با صنفى ديگر مخالف باشد، چه اينكه صنف سومى داشته باشد يا نداشته باشد، نظير ساير مواردى كه تثنيه به منظور تكرار آمده ، مانند آيه ((ثم ارجع البصر كرتين )) كه مقصود از تثنيه ((كره ))، رجوع بعد از رجوع است ، هر چند از نظر كثرت خيلى زياد شود.
● بيان طنطاوى در تطبيق (زوجين اثنين ) با نر و ماده بودن گياهان
طنطاوى در تفسير جواهر در ذيل جمله ((زوجين اثنين )) گفته است : خداوند در زمين از هر صنفى از ميوه ها زوج قرار داده ، يعنى دو تا يكى نر و يكى ماده ، كه ازدواج آنها در گلهاشان صورت مى گيرد، علم جديد هم اين معنا را كشف نموده و ثابت كرده كه هر درخت و زراعتى ميوه و دانه نمى بندد مگر اينكه نر و ماده آن با هم درآميزند، چيزى كه هست گاهى عضو نر با خود ماده و درخت و بوته ماده هست ، مانند بيشتر درختان ، و گاهى عضو نر در يك درخت است و عضو ماده در درختى ديگر، مانند درخت خرما. آن دسته كه عضو نرو ماده هر دو در يك بوته هستند گاهى هر دو در يك گل قرار دارند، و گاهى در دو گل ، اولى مانند بوته پنبه ، كه عضو نر با عضو ماده آن در يك گل قرار دارند، و دومى مانند بوته كدو. ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 398 گفتار وى هر چند از حقايق علميه اى است كه هيچ ترديدى در آن نيست ، و ليكن ظاهر آيه كريمه با آن مساعدت ندارد، زيرا ظاهر آن اين است كه خود ميوه ها زوج و دو تا هستند، نه اينكه از درختى خلق مى شوند كه آن درختها زوج و دو تايى باشند، و اگر مقصود، درختهاى آنها بود، مناسب بود بفرمايد: ((و كل الثمرات جعل فيها من زوجين اثنين - و همه ميوه ها را از دو جفت قرار داد)). ولى البته اين مطلبى كه وى گفته ممكن است از مثل آيه ((سبحان الذى خلق الازواج كلها مما تنبت الارض )) و همچنين از آيه ((و انزلنا من السماء ماء فانبتنا فيها من كل زوج كريم )) و آيه ((و من كل شى ء خلقنا زوجين لعلكم تذكرون )) استفاده شود. بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مراد از ((زوجين اثنين ))، نر و ماده و شيرين و ترش ، و ساير اصناف است ، و بنابراين زوجان چهار تا خواهند بود، نر و ماده كه هر كدام از آن دو به صفاتى كه بيشتر از يكى است مختلف مى شوند، مانند شيرين و غير آن ، تابستانى و مخالف آن . و ليكن اين معنا همانطور كه ملاحظه مى كنيد معناى صحيحى نيست .
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
رعد:4 مراد از ایه 4 سوره رعد چیست؟ اختلاف ثمرات و محصولات در یک زمین ناشی از چیست؟
وَفِي الْأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاءٍ وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ و در زمين قطعههائي [با عناصر و استعدادهاي متفاوت، ولي ظاهري يکسان] در کنار يکديگر قرار دارند13 و تاکستانها و کشتزارها و درختان خرمائي، با يک تنه يا چند تنه [برخاسته از يک ريشه] که با يک آب آبياري ميشوند، با اين حال برخي از آنها را بر برخي ديگر از حيث خوردني [=طعم و شيريني و ترشي و عطر و رنگ] برتري ميدهيم، بيترديد در اين [تنوع حاصلخيزي خاک] بس نشانههاست براي مردمي که تعقل ميکنند.14
______________ 13- خاک زمين در چهار دوره شکلگيري پوسته زمين قوت غذائي و حاصلخيزي و برکت يافته است [فصلت 10 (41:10) ]. به اين ترتيب خاک داراي خواص شيميايي غني و قابليتهاي غذايي متنوعي است که بر حسب بذر گياه و تنوع ژنتيکي آن ميتواند بارور و بالنده کننده هر گياهي گردد.
14- در آيات 1 تا 4 اين سوره به چهار دسته از آيات اشاره شده و چهار انتظار از انسان را در قبال آنها مطرح ساخته است: 1- «ايمان» در برابر آيات کتاب و آنچه نازل شده است، 2- «يقين» به لقاي ربوبي با توجه به تدبير جهان و گردش خورشيد و ماه و جريان مستمر هستي، 3- «تفکر» در سير شکلگيري پديدههاي زمين، 4- «تعقل» در تنوع در محصولات از خاک و آبي واحد. تعقل، به کارگيري «علمِ» حاصل از تفکر در پديدههاست و کثرت حاصل از وحدت در عالم گياهان، اشارهاي است به ظرفيت و قابليتهاي متفاوت انسانها و مختلف بودن تلاش آنها در برابر نزول کتاب و ارسال رسولان.
تفسیر بازرگان
معناى آيه 4اين است كه : دليل اينكه گفتيم نظام جارى در عالم قائم به تدبير مدبرى است كه خود جزء عالم نيست ، و همه اشياء بالطبع در برابرش خاضعند، و بر وفق مشيت او و آنطور كه او بخواهد سير مى كنند، اين است كه در زمين قطعه هايى هست نزديك بهم و همسايه هم كه خاكش از نظر طبع شبيه بهم است و در آنها باغهاى انگور مى رويد كه خود از ميوه هايى است كه از نظر شكل و رنگ و طعم و درشتى و ريزى و لطافت و خوبى بسيار با هم مختلفند، و همچنين حاصلهايى مى رويد كه جنس و صنف آنها مختلف است ، گندم و جو اين محل با گندم وجوه محل ديگر مختلف است . و نيز خرما مى رويد كه بعضيها مثل همند، و از يك ريشه جوانه مى زنند، و بعضى مثل هم نيستند، با اينكه زمين يكى است و همه از يك آب مشروب مى شوند، و ما بعضى را بر بعضى بخاطر مزيّت مطلوبى كه در صفات آنست برترى داديم
و اگر اختلاف در ((اكل )) را به خداى تعالى نسبت داده و فرموده : ما برترى داديم بعضى را بر بعضى در ((اكل )) بدون اينكه اسمى از واسطه اين اختلاف و يا وسائط آن ببرد، مانند ((رفع سماء)) بدون پايه ديدنى ، كه بدون ذكر واسطه به خود خداوند نسبت داده ، و همچنين گستردن زمين ، و قرار دادن جبال و انهار كه در همه آنها واسطه ها را اسقاط كرده .و غرض از اين اسقاط وسائط بيدار كردن فطرت خواب آلود شنوندگان بوده تا از جايش كنده شده به جستجو و بحث از سبب اين اختلاف برخيزد،و پس از جستجويش سرانجام به خدا كه مسبب و قاهر بر همه اسباب است پى برد.
اثبات توحید ربوبی :وحدت در عین کثرت و کترت در عین وحدت اختلاف اثرى كه در موجودات هست با اينكه ماده اصلى همه آنها يكى است از اين حقيقت پرده برمى دارد كه همه مستند به سببى هستند ماوراى اين اصل مشترك كه انتظام آن از مشيت و تدبير اوست ، پس مدبّر عالم ، خداى سبحان است و او رب آنست ، و ربى غير او ندارد. اين است خلاصه حجتى كه آيه در مقام اقامه آنست ، پس اينكه از كلمات بعضى از مفسرين استفاده مى شود كه آيه در مقام اثبات اصل صانع است صحيح نيست .
علاوه بر آنچه گفته شد، به طورى كه از سياق آيات برمى آيد، آيات مورد بحث در مقام احتجاج عليه وثنى مذهبان است ، كه در عين اينكه وحدت ربوبيّت را منكرند و ارباب گوناگونى اثبات مى كنند، در عين حال به وحدت واجب الوجود اعتراف داشته ، خداى عزّ اسمه را قبول دارند، و با اينكه قبول دارند، معنا ندارد براى اثبات او عليه ايشان استدلال شود.
فرق ميان دو حجت و دليل ، يعنى حجت ((و هو الذى مد الارض ...)) و حجت ((و فى الارض قطع متجاورات ...)) اين است كه اولى توحيد ربوبيّت را از وحدتى كه در كثرت مشاهده مى شود، و ارتباط و اتصالى كه در تدبير همه موجودات عالم با همه كثرتش ديده مى شود اثبات مي نمايد و مى رساند كه مدبّر آن يكى است . ولى دومى به عكس اولى اين مدّعا را از طريق كثرت خواص و آثار در موجوداتى كه در شرايط واحدى قرار دارند اثبات مى كند، و مى رساند كه اختلاف آثار و خواص موجودات با اينكه اصل همه يكى است خود كاشف از وجود مبدئى است كه اين آثار و خواص مختلف و متفرق را افاضه مى كند، و خود امرى است ماوراى طبايع اين موجودات ، و سببى است فوق اين اسباب كه گففيم اصلشان واحد است ، و او رب همه است ، و ربى غير او نيست .
و اما آن حجتى كه قبل از اين دو حجت اقامه شده بود يعنى جمله ((اللّه الذى رفع السموات ...)) دليلى بود كه مدّعا را از هر دو طريق اثبات مى كرد، زيرا هم در جمله ((يدبر الامر)) مسأله تدبير را تذكر مى دهد، كه عبارتست از وحدت كثير و جمع متفرقات ، و هم در جمله ((يفصل الايات )) تفصيل را يادآورى مى كند كه خود تكثير واحد و تفريق مجتمعات است ، و حاصلش اين است كه امر عالم با همه تشتت و تفرقى كه دارد تحت تدبير واحدى اداره مى شود، پس بهمين دليل رب آن نيز واحد است و آن خداى سبحان است ، و خداى تعالى است كه آيات را تفصيل مى دهد، و هر يك را از ديگرى جدا و متمايز مى سازد، و در نتيجه سعيد از شقى ، و حق از باطل جدا مى گردد، و اين همان معاد است ، پس خداوند متعال از اين برهان خود دو نتيجه مى گيرد: يكى مبدأ و ديگرى معاد، و درباره معاد مى فرمايد: ((لعلكم بلقاء ربكم توقنون
تفسیر المیزان
نتایج نامساوی در شرایط مساوی خلاصه مطلب آیه 4 این است که در شرایطی که بنظر مساوی میآید نتایجی نامشابه میبینید، جای تعجب نیست زیرا اینها از جنس نشانه های الهی است.
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم ایه 5 سوره رعد
سئوال: چرا قول منکران معاد تعجب برانگیز است؟ چرا خدا انها را کافر به رب میداند؟ منظور از اینکه اصحاب نار هستند،چیست؟
وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَإِذَا كُنَّا تُرَابًا أَإِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولَئِكَ الْأَغْلَالُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ اگر [قرار باشد از چيزي] تعجب کني، تعجب از سخن آنهاست که [ميگويند] آيا وقتي [پوسيده مثل] خاک شديم، آيا [واقعاً زنده شده و] در آفرينش جديدي درميآئيم؟ [اينها بهانه است، مشکل آنجاست که] آنها پروردگارشان [=نقش ربوبيّت خدا در زندگي خود] را انکار کردهاند و همينها هستند که بر گردنهاشان زنجير هاست15 [از وابستگي به دنيا و هوسهاي آن، که آينده را نميبينند] و همينهايند که ملازمت با دوزخ دارند 16 و در آن جاودانه خواهند ماند.
______________ 15- در ادبيات فارسي آمده است که: «رشتهاي بر گردنم افکنده دوست، ميکشد آنجا که خاطر خواه اوست»، اين رشته را که شيطان و دشمن دوستنما به گردن مياندازد، در زبان عربي «غُل» ميگويند که البته نه نرم و نازک، بلکه همچون قلاده آهنين سخت و ستبر است.
16- معناي مصاحبت، نوعي همراهي و ملازمت است كه به تدريج شخصيت انسان را به آنكه يا آنچه با آن مصاحبت ميكند شبيه ميسازد؛ همچون صحابه رسول خدا و ساير مصاحبتهاي دنيائي. «اصحاب النار» بودن، شخصيت جهنمي پيدا كردن مردمان آتشافروز و ظالم است. مصاحبت با هر چيز از اعتماد و اتكاء به آن ناشي ميشود و گام به گام در تأثيرپذيري مشابهت حاصل ميگردد.
تفسیر بازرگان
در اين كريمه به ضرورت معاد اشاره دارد ميفرمايد: شما اگر خواستيد از چيزي تعجب كنيد سخنان اينها تعجبآميز است اينها كه منكر معادند و ان تعجب يعني اگر شما از چيزي تعجب ميكنيد از سخن اينها تعجب كنيد فعجب قولهم. نه آن طور كه مرحوم امينالاسلام در مجمع معنا كرد كه و ان تعجب از انكار توحيد از انكار معاد هم بايد تعجب بكنيد حرف آنها عجب است نه. و ان تعجب اگر تو شگفتي و تعجبي داري از حرف اينها تعجب داشته باش براي اينكه حرف اينها تعجبانگيز است فعجب قولهم
حرفشان چيست؟ حرفشان اين است كه أءِذا كنا ترابا أئِنا لفي خلق جديد ما اگر مرديم و پوسيديم و خاك شديم دوباره زنده ميشويم اولاً برهاني از منكران معاد در سراسر قرآن كريم اقامه نشده است. در حد تعجب است و در حد استبعاد. دليل عقلي اقامه نكردند بر انكار معاد همهاش به عنوان اينكه بعيد است و چطور ميشود و مشكل هست رجعٌ بعيد و ما نحن بمستيقنين و امثال ذلك است آنها نميتوانستند يقين پيدا كنند به نفي معاد چون دليلي بر نفي معاد نداشتند. براي اثبات معاد درك مسئله بر اينها دشوار بود نه اينكه دليل داشتند بر نفي معاد. هيچ برهاني اقامه نكردند قرآن كريم اصرار دارد كه حرفتان را بزنيد حرفشان اين است كه چطور دوباره خاك زنده ميشود در حد تعجب است
در مسئله معاد اشكال منكرين معاد را جواب دادن كافي نيست اين قدم اول بحث معاد است زيرا منكرين معاد ميگفتند شدني نيست اگر ما اشكالات آنها را جواب داديم معلوم ميشود شدني است قابل شدن است ممكن است. اينكه معاد نيست معاد همان است كه ميگوييم انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه و به اصطلاح منطقي «المعاد حق بالضرورة» امري است ضروري الوقوع بنابراين يك سلسله از بحثهاي معاد در قرآن كريم به حل شبهات منكران معاد برميگردد يك سلسله از بحثها براي تبيين ضرورت معاد
آنها كه روز قيامت را منكرند در قرآن كريم فرمود گرفتار سه اصل خواهند شد گرفتار سه عقوبت و بلا خواهند بود اولاً: اولئك الذين كفروا بربهم, اينها كه قيامت را منكرند خدا را منكرند زيرا خدائي كه آفريدگار باشد و از انسان مسئوليت نخواهد و در برابر اعمال انسان حسابي مقرر نكند كه رب نيست رب آن است كه انسان را بيافريند و بپروراند رب آن نيست كه انسان را بيافريند و رها كند ايحسب الانسان ان يترك سديً انسان رهاست و مسئول نيست يا در برابر هر انديشه و خُلق و عملي كه دارد مسئول است آن انساني كه مبدأ منهاي معاد را قبول كرده است خدا را انكار كرده است زيرا رب آن پرورندهاي است كه مسئوليت ميطلبد.
دوم: و اولئك الاغلال في اعناقهم, آنها كه منكر معادند زنجيرهاي زمينگرائي بر گردن اينها سنگيني ميكند آن انسان معتقد به معاد است كه وارسته است زيرا ميانديشد و عاقبت را مينگرد و دست به كار ميبرد آن انساني كه به محكمه عدل الهي معتقد نيست به زنجير تبهكاري بسته است در محدوده زمين گير است اخلاد الي الارض دارد او رها و آزاد نيست كسي كه قيامت را نميپذيرد راهي براي جهانبيني صحيح ندارد اولئك الاغلال في اعناقهم, كسي كه غل به گردن او بسته است نه ميتواند جهان را ببيند نه ميتواند انسان را بشناسد كسي كه منكر قيامت و روز حساب است تمام تلاشش اين است كه راحت زندگي كند خواه از راه بد خواه از راه خوب او بد و خوب نميشناسد اگر در بعضي از سوَر فرمود دو راه است كه انسان خداي خود را بشناسد يكي راه معرفت نفس و يكي راه معرفت جهان در پايان سوره حم فصلت فرمود سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق, يك عده آيات آفاقي را مينگرند از اين راه خداشناس ميشوند يك عده آيات انفسي را مينگرند از راه معرفت النفس موحد ميشوند كه جمع هر دو را شايد, يا از راه مشاهده جهان يا از راه تأمل در انسانيت انسان يا با ديدن بيرون يا با تأمل درون موحد ميشود اين هر دو راه را انسان تبهكار به روي خود بسته است زيرا بين گردن او تا چانه او را آهنهاي سخت گرفته است او نميتواند خويشتن خويش را بنگرد واز راه معرفت نفس خداي خود را بشناسد و جلوي چشمان او را هم پردههاي هوس و شهوت گرفته است جهان را نميتواند ببيند انا جعلنا في اعناقهم اغلالاً ما در گردنهاي اينها زنجيرها و غُلها گذاشتيم در اثر تبهكاري اينها فهي الي الاذقان, يعني از گردن تا چانه را آهن سخت گرفته است فهم مقمحون, مقمح يعني سربه هوا نميتواند سر خم كند چون تمام اين محدوده را آهن سخت گرفته است نميتواند سر خم كند و بگويد كه من كي بودم يك مشت خاك بودم كه به اينجا رسيدم و جعلنا من بين ايديهم سداً و من خلفهم سداً از جلو و دنبال هم پردههاي غفلت و شهوت گرفته است راهي براي جهانبيني ندارد نه با تأمل در آيات آفاق خدا را ميتواند بشناسد نه با تأمل در خصوصيتهاي نفس از راه آيات انفسي ميتواند خداشناس باشد نه راه دل نه راه فكر نه راه جهان نه راه انسان هر دو را انكار به معاد ميبندد هر دو را هوسپرستي ميبندد
سوم سرانجام به اين منتهي ميشود كه و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون, فتحصل كه عدهاي براي اينكه شهوتها را توجيه كنند منكر معادند عدهاي براي اينكه مشكلات علمي شبهات را حل نكنند گرفتار انكار معادند و انكار معاد سلسلهاي در پا, زنجيري در گردن، انسان را اخلاد به زمين و به زمين ميخكوب ميكند كه جز زمين نميانديشد و جز طبيعت نميبيند و سرانجام و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون
تو اگر بخواهي تعجب بكني از سخنان اينها تعجب بكن زيرا حرفشان اين است كه أءِذا كنّا تراباً أءِنا لفي خلقٍ جديد ميگويند ما وقتي كه مرديم خاك ميشويم؟ چگونه خاك دوباره انسان ميشود؟ ميفرمايد اين حرف تعجب دارد شما آيا در قدرت فاعل ترديد داريد كه خدا نميتواند خاك را انسان كند, يا در قابليت قابل شك داريد كه خاك ميتواند انسان بشود در چه شك داريد؟ تعجب براي آن است كه انسان يك مطلبي را بدون اينكه سببش را بداند برخورد كند يك چيزي كه انسان علت و سببش را نميداند از كجا پيدا شد به يك امري برخورد كند در شگفتي فرو ميرود در اينجا ميفرمايد شما عامل تعجبتان چيست
قرآن ميفرمايد اولاً شما با مردن از بين نميرويد يك, حقيقت شما محفوظ است و اگر خاك ميشود بدن شما خاك ميشود نه حقيقت شما اين دو, و اين خاك هم قابل انسان شدن هست اين سه, درباره قدرت خداي سبحان اگر بخواهيد شك داشته باشي همان خدايي كه نبود را آفريد دوباره ميتواند آن بودها را كه پراكنده شدهاند را جمع بكند اين كه آسانتر است بنابراين هر دو امر را قرآن كريم نهي كرده و نفي كرده فرمود ضلالت و گم شدن و نابود شدن نيست, وفات است نه فوت, توفي است نه ضلالت, قبض تام است نه گم شدن و نكته دوم اينكه شما ارضي نيستيد أءِذا ضللنا في الارض فرشته سماء شما را, حقيقت شما را, واقعيت شما را اخذ ميكند, شما اگر مثل آب بوديد كه در زمين فرو ميرفتيد اگر خاك بوديد كه در زمين بوديد, حقيقت شما نه آب است و نه خاك, حقيقت شما را فرشته (سلام الله عليه) قبض ميكند پس اين شبهه كه گفتند أءِذا ضللنا في الارض أءِنّا لمبعوثون گفتند چون ضلالتِ در ارض است ديگر بعث و نشور نيست قرآن كريم در همان بخش به دنبال همان سئوال جواب داد پشتسر او جواب فرمود: قل در جواب اينها بفرما بگو يتوفكم پس ضلالت نيست, فوت نيست,الملك الذي وكّلَ بكم آن فرشتهاي كه وكيل ماست ما او را براي قبض ارواحتان وكيل كرديم موكَل مرگ است او وكيلالله است
يا ايها الناس ان كنتم في ريبٍ من البعث؟ اگر شما در قيامت شك داريد ميگوييد چگونه خاك دوباره برميگردد انسان ميشود مگر قبلاً خاك را انسان نكرد؟ مگر خودتان را بررسي كنيد اول خاك بوديد بعد بصورت نطفه درآمديد الآن مردمي كه در اين عصر زندگي ميكنند روحشان كه سماوي است بدنشان كه ارضي است چند سال قبل در اين باغها بودند بعد از چند سال هم باز در باغها ميافتند چند سال قبل يكي دو قرن قبل كمتر, بيشتر خاكهايي بودند در باغها در مزرعهها اين خاكهاي در مزرعه تبديل شده به برنج تبديل شده به گندم تبديل شده به ميوه اين ميوه آمد در دسترس آبا و اجدادشان قرار گرفت آبا و اجداد از همين غذا از همين گندم, از همين برنج از همين مواد غذايي كه چندي قبل خاك بود و اكنون به صورت غذا در آمده استفاده كردند بعد شده نطفه بعد در قرار مكين بود به نام صلب پدر بعد در رحم قرار گرفته و بعد از آنجا شده علقه بعد شده مضغه بعد شده جنين ثم حشرنا و خلقاً آخر بعد هم ميميرند و روحشان را كه فرشته قبض ميكند جانشان را در قبرستانها خاك ميشود بعد دوباره ميافتد به صورتهاي ديگر مزرعه و... ميشود, پس اين قبلاً خاك بود بعداً هم خاك است اما آن جانش نه قبلاً خاك بود و نه بعداً خاك خلق الله الارواح قبل اجساد قبلاً هم آن مجرد بود از عالم ديگر بود سماوي بود بعدش هم از عالم ديگر است بنابراين چيزي در قيامت رخ نميدهد كه قويتر از او در دنيا نبود يا ايها الناس ان كنتم في ريبً من البعد فانا خلقناكم من ترابٍ ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه غير مخلقه شما كه درباره قيامت ترديد داريد چون خودتان يادتان رفته وگرنه نه در قابليّت خاك شكي است نه در فاعليّت ذات اقدس الهي ترديدي است هم خاك قابل است كه دوباره برگردد, هم خدا قادر است دوباره برگرداند شما كه قيامت را ترديد داريد چون خودتان يادتان رفته لذا در پايان سوره يس فرمود: فضرب لنا مثلاُ فنسي خلقه قال من يحيي العظام چون خودش يادش رفته در جريان قيامت شك ميكند
تفسیر تسنیم
● دلائل و جهات انكار و استبعاد زنده شدن بعد از مرگ و پوسيده شدن ، و رد جواب هر يك
در آن موقع انسان كه هيكلى گوشتى به شكلى مخصوص و مركب از اعضاى خاص و مجهّز به قوايى به قول ايشان مادى است بطور كلى معدوم شده است ، و چيزى كه بكلى و از اصل نابود شده چگونه مشمول خلقت مى شود و دوباره بصورت مخلوقى جديد برمى گردد؟. اين شبهه ايشانست درباره معاد، كه خود جهات مختلفى دارد، و خداى سبحان در كلام خود از يك يك آن جهات و مناسب هر كدام جوابى داده كه ريشه شبهه را از بيخ و بن بركنده است .
يكى از آن جهات ، اين استبعاد است كه خاك برگردد و انسانى تمام عيار شود، از اين شبهه جوابى داده شده كه مگر قبلا كه زنده بود از چه خلق شده بود؟، و مگر غير اين بود كه مواد زمينى بصورت منى و نطفه درآمده سپس علقه شده سپس مضغه گشته و سپس بصورت بدن انسانى تمام عيار درآمده است ؟! و با اينكه همه روزه نمونه هاى آنرا مى بينيم و از صرف امكان درآمده به وقوع مى پيوندد، ديگر چه جاى ترديد است كه مشتى خاك روزى دوباره انسانى تمام عيار گردد؟! همچنانكه خودش فرموده : ((يا ايّها النّاس ان كنتم فى ريب من البعث فانّا خلقناكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غير مخلقه ...)).
يكى ديگر از موارد استبعاد اين است كه بطور كلى چيزى كه معدوم شده دوباره موجود مى گردد، و از اين ، جواب داده شده به اينكه : خلقت نخست چطور ممكن بود، اين نيز به همان نحو ممكن است ، همچنان كه خداى تعالى فرمود: ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى العظام و هى رميم قل يحييها الّذى انشاها اول مره )).
جهت سوم اينكه انسان وقتى مرد، ذاتش معدوم مى شود، و ديگر ذاتى ندارد تا با خلقت جديد لباس وجود به تن كند، بله در ذهن اشخاص تصوّرى از او هست ، و ليكن انسان خارجى نيست ، پس چه چيز اعاده وجود مى يابد؟ خداى تعالى در كلام خود از اين نيز جواب داده و چنين فرموده كه : انسان ، عبارت از بدن مركب از مشتى اعضاى مادى نيست تا با مرگ و بطلان تركيب و متلاشى شدنش بكلى معدوم شود،بلكه حقيقت او روحى است علوى - و يا اگر خواستى بگو حقيقت او نف س او است - كه به اين بدن مركب مادى تعلق يافته ، و اين بدن را در اغراض و مقاصد خود بكار مى اندازد، و زنده ماندن بدن هم از روح است ، بنابراين هر چند بدن ما به مرور زمان و گذشت عمر از بين مى رود و متلاشى مى شود، اما روح ، كه شخصيّت آدمى با آن است باقى است ، پس مرگ معنايش نابود شدن انسان نيست ، بلكه حقيقت مرگ اين است كه خداوند روح را از بدن بگيرد، و علاقه او را از آن قطع كند، آنگاه مبعوثش نمايد، و بعث و معاد هم معنايش اين است كه خداوند بدن را از نو خلق كند و دوباره روح را به آن بدمد، تا در برابر پروردگارش براى فصل قضاء بايستد.
خداوند در اين باره مى فرمايد: ((و قالوا ءاذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد بل هم بلقاء ربّهم كافرون قل يتوفيكم ملك الموت الذى وكل بكم ثم الى ربكم ترجعون )) كه حاصلش اين است كه شما با مردن در زمين گم نمى شويد و معدوم نمى گرديد، بلكه ملك الموت كه موكل بر مرگ است آن حقيقتى را كه لفظ ((شما)) و ((ما)) به آن دلالت مى كند، و عبارت از جانها است مى گيرد و در قبضه او باقى مى ماند و گم نمى شود، آنگاه وقتى مبعوث شديد بسوى خدا برمى گرديد، و دوباره بدنهاى شما بجانهايتان ملحق مى شود، و باز شما شمائيد.
اينكه فرمود: ((اولئك الذين كفروا بربّهم )) اشاره است به لازمه اولى كلام منكرين معاد، و آن عبارت بود از عالم ربوبى و زندگى جاودانى و كفران نعمت هاى مقيم و دائمى كه نزد خداست ، و پوشاندن آنها. و اينكه فرمود: ((اولئك الاغلال فى اعناقهم )) اشاره است به لازمه دومى كلامشان ، و آن عبارت بود از گرائيدن به زمين و ركون به سوى هوى و مقيد بودن به كنده و زنجير جهل و غلهاى انكار، (و اگر به خاطر خوانندگان محترم مانده باشد) در جلد اول اين كتاب بيانى در اين باره گذرانديم ، كه اينگونه تعبيرات قرآنى ، تعبيرات حقيقى است نه مجازى ، خواننده مى تواند بدانجا مراجعه نمايد. و اينكه فرمود: ((اولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون )) اشاره است به لازمه سوم انكارشان ، كه عبارت بود از مكثشان در عذاب و شقاوت .
آنها پيش از [درخواست رحمت و] نيکوئي، از تو مطالبه عذاب زودرس ميکنند17 [و لجبازانه ميگويند: اگر راست ميگوئي عذاب مورد ادعايت را بياور] با آنکه قبل از آنها شواهد مثال زدني [فراواني از عذاب منکران ستمگر] رخ داده است 18 [که بايد براي آنها عبرتآور و پندآموز باشد] و به راستي پروردگار تو نسبت به مردم با همه ستمگريشان بسي آمرزنده و [درعين حال] بسي سخت کيفر است.
______________ 17- با چنين انتظار و بينشي بود که مشرکين معاصر پيامبران معمولا از آنان مطالبه پيشاپيش عذاب را ميکردند و قرآن 19 بار در آيات مختلف چنان شتابي را نقل کرده است. شايد آيه 30 سوره مدثر (74:30) که موکلان بر دوزخ را «نوزده» فرشته شمرده [عليها تسعة عشر] بي ارتباط به اين موضوع نباشد [والله اعلم]. در مدرسة هستي کارنامه عمل هر کسي در پايان دوره مقرّر داده ميشود و در اين مهلت، آزادي و اختيار و امکان جبران و اصلاح گذشته وجود دارد. مشرکان همين بازتاب فوري نداشتن شرک و بتپرستي و به اصطلاح سکوت خدا در برابر اعمالشان را دليل رضايت او و درستي کار خود ميپنداشتند. قرآن بارها تصريح کرده است که اگر چنان مهلت و مکانيسمي در تعويق بازتاب اعمال نبود، بلافاصله نتيجه و عذاب هر عمل ناشايستي دامن شخص را ميگرفت [از جمله: کهف 58 (18:58) ].
18- «مَثُلَاتُ» از ريشه «مَثَلَ» و جمع مَثُلَه، کيفر و عقوبتي است که بر قومي واقع و براي ديگران مَثلي و تجربهاي تاريخي ميگردد. اين کلمه در سخنان امام علي(ع) در نهجالبلاغه بارها آمده است از جمله: از مَثُلاتي که بر اقوام پيش از شما به دليل افعال زشت و اعمال نکوهيده نازل شده حذر کنيد [خطبه 192] کسي که از مَثُلات [سرانجام وخيم اقوام گذشته] عبرت آشکار گرفته باشد، پرواپيشگي [چون سدّي استوار] او را از افتادن در ورطه امور شبهه ناک باز ميدارد [خطبه 16].
تفسير بازرگان
ضمير جمعى كه در جمله ((يستعجلونك بالسيئه قبل الحسنه )) است به كفارى بر مى گردد كه در آيه قبل مورد بحث بودند، و مراد از ((استعجالشان به سيئه قبل از حسنه )) اين است كه ايشان از باب استهزاء و مسخره كردن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )، بجاى درخواست رحمت و عافيت درخواست عذاب كرده بودند، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: ((و قد خلت من قبلهم المثلات )) و با در نظر داشتن اينكه جمله مذكور جمله ايست حاليه ، مراد از سيئه ، آن عقوبتهايى خواهد بود كه بر امتهاى گذشته نازل شد و ايشان را منقرض ساخت . و معناى آيه چنين خواهد بود: كسانى كه كفر ورزيدند، بعد از آنكه شنيدند كه تو از عذاب الهى انذارشان كردى ، و قبل از آنكه از خدا طلب رحمت و عافيت كنند طلب عذاب كردند تا به خيال خود تو را مسخره كرده باشند، با اينكه خبر داشتند از عذاب الهى و عقوبتهايى كه بر سر امتهاى گذشته به جرم كفر ورزيدنشان به پيغمبرشان فرستاد، و اين آيه در مقام تعجب است كه با اينكه چنين علمى دارند چگونه باز به تو كفر مى ورزند.
تفسير الميزان
وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الحَسَنَةِ, اين افراد به جاي اينكه حسنات الهي را استقبال كنند و به اين فكر باشند كه از حسنات الهي برخوردار بشوند خود را به دامن سيئات گرفتار ميكنند
اينها فكر ميكنند كه تعذيب الهي _معاذالله_ دروغ است؟ اينها به قدرتهاي خود تكيه ميكنند به چه متكي هستند؟ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ المَثُلاتُ, عقوبتهايي كه ضربالمثل شده قبل از اينها گذشت آن عقوبتهاي ماندني كه ضربالمثل ميشود به او ميگويند «مَثُله» و آن عقوبات را ميگويند «مَثُلات» فرمود عقوبتهايي كه به حيات اقوام پيشين خاتمه داد و «مَثُلات» شد ضربالامثال شد مَثل شد ماندني شد گذشت, اينها به چه متّكي هستند؟ يستعجلونك بالسيئة قبل الحسنة قبل از اينكه به حسنه توفيق بيابند به دامن سيئه ميافتند به عنوان استهزاء و مسخره با انبيائشان سخن ميگويند نظير آنچه كه با نوح در ميان گذاشتند يا نوح قد جادلتنا اكثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا إن كنت من الصادقين اين را به عنوان استهزاء گفتند. گفتند تو كه همواره به جدال عليه مكتب ما برميخيزي ميگوئي خدائي هست و قيامتي هست و ما را ميترساني خوب اگر راست ميگوئي عذاب را بياور يا نوح قد جادلتنا فأكْثرت جدالنا فأتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين اين استعجال به سيئات قبل الحسنه است
تفسير تسنيم
معناى جمله : ((ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم ...))ايا خدا ظالمان را هم مي امرزد؟
و جمله ((و ان ربك لذو مغفره للناس على ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب ))، يا جمله اى است استينافى (نو) و يا جمله اى است حاليه ، كه سبب شگفت آورى درخواست عذاب ايشان را افاده مى كند و مى رساند كه پروردگار تو داراى رحمت واسعه اى است كه مردم را در جميع احوالشان و حتى در حال ظلمشان شامل است ، همچنان كه داراى غضبى شديد است ، و با اينكه رحمت او بر غضبش پيشى دارد پس چرا از رحمت واسعه او و مغفرتش اعراض مى كنند، و در خواست عذاب شديد او را مى نمايند، و در اين باره عجله هم مى كنند؟ راستى اين امر عجيبى است !
، عفو و مغفرت اختصاص به بعد از مرگ و يا روز قيامت ندارد، و همچنين آثار آن دو نيز تنها مختص به قيامت نيست ، و قبلا هم مكرر از نظر خواننده محترم گذشت كه : خداوند تعالى مى تواند مغفرت خود را گسترده و دامنه اش را وسيع كند، و هر كه را بخواهد بيامرزد، حتى شامل ظالم هم در حين ظلمش بشود، و در صورتى كه حكمت اقتضاء كرد او را نيز آمرزيده ، مظلمه اش را جبران كند، همچنان كه مى تواند عقاب نمايد، كما اينكه فرمود: ((ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانّك انت العزيز الحكيم )) و بخاطر همين نكته بود كه خداى تعالى از مورد مغفرت به ((للناس )) تعبير كرد و نفرمود: ((للمومنين )) و يا ((للتائبين )) و يا امثال آن . بنابراين ، هر فردى از افراد بشر بدون استثناء ملتجى به رحمت خدا گردد و از او مغفرت بخواهد او مى تواند، وى را بيامرزد، حال چه كافر باشد و چه مومن ، چه مرتكب كبيره باشد چه صغيره . چيزى كه هست اگر مشرك طلب مغفرت شركش را بكند، با همين طلب مغفرت ، مؤمن مى شود، و خداى سبحان فرموده كه مشرك را نمى آمرزد، و معلوم است كه اين وقتى است كه مشرك به دين توحيد برنگشته باشد: ((ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء)) پس اينها كه در آيه مورد بحث ، كافر شدند لازم بود با ايمان آوردن به خدا و رسول او از خداى تعالى طلب مغفرت كنند، - و در اين طلب خود عجله كنند - و از او بخواهند كه شركشان را و يا گناه ديگرى كه از فروعات شركشان بود بيامرزد، و يا اينكه در عين ظلم و شركشان حداقل از خدا بخواهند كه عافيت و بركت و بهترين مال و اولاد روزيشان كند، كه اگر چنين مى كردند خداوند به رحمت واسعه خود حاجتشان را مى داد، حتى حاجت آن كسى را هم كه ايمان به او نياورده و منقاد و فرمان بردار او نشده است ، اگر چه از مغفرت خدا محرومند چون آمرزش خداوند با شرك و ظلم نمى سازد همچنان كه خودش فرمود: ((و اللّه لا يهدى القوم الظالمين )) كلمه ((ذو مغفره )) با داشتن مغفرت و به كار بردن آن مى سازد به خلاف كلمه ((غفور)) و ((غافر)) كه بر كسى اطلاق مى شود كه آن را اعمال هم بكند)
تفسير الميزان
اينها چرا به جاي اينكه به طرف رحمت حق گرايش پيدا كنند خود را به دامن عذاب الهي مياندازند؟ «وقد خلت ومضت من قبلهم المثلات», فرمودان ربك لذو مغفره للناس ان ربك فرمود يك, للناس فرمود نه للمؤمنين دو, علي ظلمهم در حال ظلم خدا ذو مغفرت است كه راه بازگشت باز باشد سه, نفرمود ان الله غفورٌ ميآمرزد كه وعده داده باشد كه من ستمكاران را ميآمرزم فرمود در حاليكه ستمكار گرفتار آلودگي است در مغفرت باز است منتها او بايد به سراغ اين در بيايد اگر نيامد ان ربك لشديد العقاب.در حين اينكه ظالمند رحمت خدا قطع نشده همواره راه برگشت باز است تا حال نيامدند هم اكنون برگردند و ان ربك لذو مغفرةٍ للناس علي ظلمهم و ان ربك لشديد العقاب در عين حال كه ظالمند راه بازگشت باز است در عين حال كه تبهكارند اينطور نيست كه راه برگشت باز نباشد بسته باشد اينطور نيست در حين ظلم خدا غفار نيست ولي ذو مغفرت است نفرمود من ظالم را ميآمرزم فرمود من مغفرت دارم اگر خواستي بيا, اينها كه كفروا بربهم لذا نفرمود ان ربهم چون اولئك الذين كفروا بربهم لذا فرمود ان ربك آنها كه كافر به رب هستند نفرمود ان ربهم اين يك, و چون مخصوص مؤمنين نيست مخصوص تائبين نيست اين رحمت را براي همه آماده كرده خداي سبحان نفرمود ان ربك لذو مغفرهٍ للمؤمنين, مؤمنوني كه برگشت نه اينها هم كه برنگشتند به اينها هم ميگوئيم براي شما هم آماده هست خواستيد بگيريد بگيريد بيائيد بگيريد اگر كسي نخواست و بر كفرش عناد ورزيد ان ربك لشديد العقاب
معذلك خداي متعالي به اينها وعده ميدهد در حين وعيد و تهديد وعده ميدهد ميفرمايد: وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَي ظُلْمِهِم, خدا ظالمين را هم ميآمرزد احتمال آمرزش ظالمين هم هست اما كارشان را به نتيجه نميرساند يك سخن آن است كه خدا قيام ظالمانه ظالمين را به جايي ميرساند هرگز! إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ , ظلم ظالم به نتيجه نميرسد كار ستمكار به مقصد نميرسد چون هر كاري را خداي متعالي بايد توفيق وصول به مقصد را مرحمت كند هرگز ظلم به نتيجه نميرسد اين يك اصل قرآني است فسق به مقصد نميرسد إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي القَوْمَ الظَّالِمِينَ, لاَ يَهْدِي القَوْمَ الكَافِرِينَ , لاَ يَهْدِي القَوْمَ الفَاسِقِينَ و مانند آن كفر به مقصد نميرسد فسق به مقصد نميرسد ظلم به مقصد نميرسد و مانند آن, اما ظالم اگر ظلم كرد آيا راه برگشت و مغفرت براي ابد بسته است يا راه باز است؟ ميفرمايد: وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَي ظُلْمِهِم, با اينكه ظالماند گرچه كارشان بينتيجه است به مقصد نميرسد ولي ممكن است از رحمت خدا برخوردار باشند در عين حال كه وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَديدُ العِقَابِ «بين الخوف والرجاء» انسان را تربيت ميكند انسان بايد طوري باشد كه اگر هر معصيتي هم كرده باشد نااميد از رحمت و عفو الهي نباشد زيرا يأس از رحمت حق خود معصيت كبيره است و اگر همه طاعات را داشته باشد مغرور نباشد چون «إنّ الأعمال بخواتيمها» , معلوم نيست پايان كار چه خواهد شد
سئوال: ايا همه اقوام پيامبر داشته اند؟ ايا منذر و هادي يكي است؟ و [بهانة ديگر اينکه] کافران گويند: چرا نشانهاي [=معجزهاي] از پروردگارش به او داده نشده؟ [آنها نميدانند که] تو فقط [نسبت به عواقب اعمالشان] هشداردهندهاي و [چنين است که] براي هر قومي ، هدايتگري بوده است. ______________ 19- به تصديق آيات متعددي از قرآن، [از جمله: انعام 37 (6:37) و 109 (6:109) ، يونس 20 (10:20) ، انبياء 5 (21:5) ] مشرکين از پيامبر اسلام درخواست معجزاتي، مشابه آنچه به موسي(ع) و عيسي(ع) داده شده بود، ميکردند، باز هم بر حسب گزارش قرآن [از جمله: اعراف 132 (7:132) تا 135 (7:135) ] حتي معجزات نه گانه موسي(ع) نيز در ايمان آوردن فرعون و قومش بيتأثير بوده است. پس وقتي مردماني نخواسته باشند حقيقتي را باور کنند، هر معجزهاي را به حساب تردستي و شعبدهبازي ميگذارند.
20- در آية 24 سوره فاطر (35:24) نيز آمده است که هيچ امتي نبوده جز آنکه هشداردهندهاي براي آن آمده است [...وَإِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلَّا خَلا فِيهَا نَذِيرٌ].
تفسير بازرگان
هر قومی هدایت کننده ای دارد آیه 7 یکی از آیات برجسته قرانی است و نوع مفسران از آن چنین فهمیده اند که پیامبران منحصر در آن کسانی نیستند که نامشان در قرآن آمده بلکه به ازاء هر جامعه انسانی، «هدایت کننده»ای وجود دارد خواه یک پیامبر باشد یا وصی او.
و به نظر آنان دلایل این موضوع زیاد است :
از جمله در سوره هائی «مجوس» را در ردیف «اهل کتاب» ذکر کرده و بعبارت دیگر تلویحاً چنین گفته که دین مجوسیانِ اصلی، دین حق بوده و لذا آنها میباید پیامبری داشته باشند اما چنانکه میدانیم اسم آن پیامبر در قرآن نیامده است. یعنی اینکه نبودن اسم یک پیامبر در قرآن بمعنی نبودن او نمیباشد.
دلیل دیگر اینکه در آیه ای فرموده «رسولانی که قصه شان را بر تو گفتیم و رسولانی که قصه شان را بر تو نگفتیم» و از اینجا معلوم میشود که پیامبرانی هم بوده اند که اسامی آنها در قرآن نیامده است.
به نظر آنان ، در آیه فوق، این موضوع را کاملاً تعمیم داده و میفرماید اساساً هیچ جامعه بشری نیست که «هدایت کننده» نداشته باشد .
اما ، در آیه مذکور «هاد» از جنس «منذر» نیست ، زیرا با «و» بین آنها فاصله افتاده ، و اگر غیر از این بود (یعنی «هاد» از جنس «منذر» بود) معنی جمله مذکور چنین میشد که تو منذری و هر قومی هم منذری دارد که مفهوم اخیر با آیه 6 سوره یس (و آیات مشابه آن که کم هم نیست) معارض می بود ، بعلاوه اینکه با تاریخ اسلام هم جور در نمی آید . لذا ، باید «هادی» آیه فوق را به عنوان «شخص فهمیده مورد اعتماد و مراجعه عموم» تلقی کنیم ، و البته در همه جوامع بشری چنین کسانی بوده اند ، مثلا لقمان در میان قومش و عبد المطلب در مکهء قبل از ظهور پیامبر (ص)
تفسير مرحوم گنجه اي
معناى روایت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) كه فرمود: ((انا المنذر و على الهادى )) اين است كه من مصداق منذرم ، چون انذار به معناى هدايت با دعوت است ، و على مصداق هادى بدون دعوت است ،چون او امام است و دعوتى ندارد، نه اينكه مراد از منذر، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) باشد، و مراد از هادى على (عليه السّلام )، چون اين معنا با ظاهر آيه منافات دارد.
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 447
اين مسئله ولكل قومٍ هاد ناظر است به ضرورت رسالت و وحي كه ممكن نيست هيچ امتي رهبر و هادي و امام و پيامبر نداشته باشد اين يك اصل كلي قرآني است كه لكل قومٍ هادٍ هر قوم هدايت كنندهاي دارد تا آنجا كه انسان, انسان هست و در زمين انسان زندگي ميكند براي انسانيت هدايت هست لكل قوم هاد براي قوم تو هم هادي است و آن خود شمائيد هدايت شما هم از راه انذر است گرچه هم منذري, نذيري و هم بشيري اما قسمت مهم انذار است . لذا در طليعه وحي فرمود يا ايها المدثر قم فانذر پاشو مردم را بترسان گرچه هم از راه تبشير و هم از راه انذار ميشود هدايت كرد هم خوفاً من النار هم شوقاً إلي الجنه ميتوان مردم را هدايت كرد اما آنچه كه عامل مهم در هدايت توده مردم است ترساندن است زيرا ممكن است بگويند بسيار خوب ما خير آن منافع و لذائذ بهشت را خورديم الآن سرگرم عيش و نوش باشيم ولي جوابش آن است كه اگر الآن سرگرم عيش و نوش باشي بدان كه «النار حفت بالشهوات» درون اين لذائذ آتش است مواظب خودت باش
معناى آيه چنين مى شود: ايشان - با اينكه قرآن بزرگترين و بهترين معجزات است و در اختيار ايشان هست - از تو معجره اى بر طبق دلخواه خود مى خواهند با اينكه تو درباره معجره هيچكاره اى ، تو تنها هدايت كننده اى هستى كه ايشان را از راه انذار هدايت مى كنى ، چون سنت خداوند در بندگانش بر اين جريان يافته كه در هر مردمى يكنفر هادى و راهنما مبعوث كند تا ايشان را هدايت نمايد. از اين آيه شريفه برمى آيد كه زمين هيچ وقت از هدايت گرى كه مردم را بسوى حق هدايت كند خالى نمى شود، يا بايد پيغمبرى باشد و يا هادى ديگرى كه به امر خدا هدايت كند،
تسنيم
پاسخ خدا به درخواست معجزه كافران چه بود؟ چرا معجزه نفرستاد؟
و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آيهً من ربه اين حرف را ميگويند معلوم شد كه استهزاءً ميگويند نه احتجاجاً, لذا نه مستقيماً جواب اينها را داد نه به حضرت فرمود جواب اينها را بگو آنطوري كه در سوره انعام بود كه قل جواب اينها را بده اينجا ديگر آنچنان نيست فرمود انما انت منذرٌ و لكل قوم هادٍ تو منذري تو كه مبعوث نشدي كه روزانه در اين نظام عوض بكني يك جا را چشمه بكني يك جا را دشت كني يك جا را باغ كني تو كه براي اين نيامدي تو منذري و هر قومي هدايت كنندهاي دارد.
فرمود اولاً جواب اينها جواب دادني نيست چون اينها دارند استهزاء ميكنند استهزاء هم محيط به خود مستهزء هست و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن اين مال اينها تو جواب آنها را نده من قلبت را مطمئن ميكنم انما انت منذر تو تنها هم نيستي و لكل قوم هاد تو هم هادي اين قومي منتها هدايتت از راه انذار است هم از راه تبشير است كه وَ ما ارسلناك إلاّ كافةً للناس يا رحمه للعالمين يا داعياً الي الله باذنه و سراجاً منيراً بشيراً و نذيرا هم بشيري هم نذير اما لبه تبليغت متوجه انذار است چون خودت ميترسي ميترساني
تحليل سخن استهزء كنندگان براي پيامبر اكرم(ص) و قرآن اين مسئله را تحليل كرد فرمود انگيزه اينها استهزاء است يك, اعجاز هم ضروري است و ما معجزه آورديم و آن كتاب الله است دو, و باز هم اعجاز و معجزات به دست انبيا ظهور ميكند اين سه, اما لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ اينطور نيست كه هر روز هر چه آنها گفتند ما انجام بدهيم هر روز هر چه گفتند تو انجام بدهي و تو رسول من بدان كه گرچه به ايمان اينها حريصي ولي اگر بخواهي به آسمانها بروي و از آسمان معجزه بياوري يا زمين را بشكافي از زمين اعجاز و معجزه بياوري اينها ايمان نميآورند اينها به دنبال چيز ديگر حركت كردهاند و مطمئن باش اگر هم معجزه سمائي بياوري يا معجزه ارضي بياوري باز اينها ايمان نميآورند اين گروهي كه خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ آن وقت اين تحليلها را در همين سوره رعد و سوره انعام و سوره يونس و سوره غافر و ديگر سور كه قرآن كريم انگيزههاي پيشنهاد دهندهگان اعجاز روزانه را مطرح ميكنند مطالعه كنيم
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات تفسیری سوره رعد
اللَّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثَى وَمَا تَغِيضُ الْأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدَارٍ ﴿۸﴾خدا مى داند آنچه را كه هر ماده اى [در رحم] بار مى گيرد و [نيز] آنچه را كه رحمها مى كاهند و آنچه را مى افزايند و هر چيزى نزد او اندازه اى دارد (۸) عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ ﴿۹﴾داناى نهان و آشكار [و] بزرگ بلندمرتبه است (۹)
سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَنْ جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَسَارِبٌ بِالنَّهَارِ ﴿۱۰﴾[براى او] يكسان است كسى از شما سخن [خود] را نهان كند و كسى كه آن را فاش گرداند و كسى كه خويشتن را به شب پنهان دارد و در روز آشكارا حركت كند (۱۰)
ارتباط ایات 8-10 بایکدیگر و با ایات قبل
آنچه كه در اين سوره مباركه بيش از هر چيزي مورد نظر هست همان توحيد ربوبي است آياتي كه دلالت ميكند بر توحيد ربوبي خداي سبحان در اين سوره فراوان است آنگاه در اين مقام كه مقام تبيين توحيد ربوبي خداي سبحان است اول از علم شروع ميكند زيرا مدبر بودن و مربي بودن بدون علم ممكن نيست, آنوقت علم به كل شيئ و نظم ضروري كلشئ را بيان ميكنند تا برسند به مسئله ربوبيت و تنصيص بكنند به اينكه خدا رب كل شيئ است, لذا فرمودند: الله يعلم ما تحمل كل أنتي و ما تغيض الأرحام و ما تزداد و كل شئ عنده بمقدار آيه بعد هم باز درباره علم واجب هست منتهي از اين وسيعتر فرمود عالم الغيب و الشهادة الكبير المتعال معمولاً در هر آيه مطلبي كه ذكر ميشود ذيل آيه دليل آن مطلب بيان خواهد شد در آيه محل بحث فرمود خداي سبحان آنچه را كه هر مادهاي حمل ميكند عالم است الله يعلم ما تحمل كل انثي اين انثي درباره انسان و حيوان صادق است اگر اين انثي درباره گياهان هم صادق باشد كه گياهان هم انثي و ذكر داشته باشند هر چه را كه يك گياه انثي حمل ميكند آن را هم خداي سبحان عالم است, جريانِ اينكه هر چه را هر انثايي حمل ميكند اعم از انسان و حيوان خدا ميداند درقرآن كريم هم اصل آفرينش ما فيالارحام را به خدا نسبت داد و هم علم بما فيالارحام را به خدا نسبت داد و هم صورتگري و صورتسازي ما فيالارحام را به خدا نسبت داد و هم نر و ماده بودن ما فيالارحام را هم به خدا نسبت داد بنابراين آنچه كه در رحم قرار ميگيرد با جميع شئونش تحت علم حق تعالي است هم اصل وجودش هم نحوه وجودش هم مقدار وجودش و هم كيفيت وجود زيرا هر چه كه در ارحام قرار ميگيرد وجودش به هبه الهي بسته است اين يك اصل كلي
اگر چنانچه ما في الارحام براي شما غيب است براي خداي سبحان شهادت است اگر ما گفتيم الله يعلم ما تحمل كل انثي براي شما اگر غيب است براي خداي سبحان مشهود است او عالم الغيب و الشهاده است چرا عالم الغيب و الشهاده است براي اينكه الكبير المتعال چيزي در برابر خداي سبحان قابل قياس نيست, کل شيئ دونه نه او بزرگ است و بعضي از چيزها كوچكند او يك قدري بزرگتر است و مانند آن اينكه گفته شد الله اكبر يعني «الله اكبر من ان يوصف» مشابه او درباره كبير است همه اشياء در برابر او صغيرند چيزي در برابر او نيست هيچكدام كبير نيستند كه او بشود اكبر كبير محض و كبير مطلق اوست و چون او نه تنها علي است بلكه متعالي است پس هيچ چيزي از دسترس علمي او بيرون نيست كه مخفي باشد و مكتوم باشد او متعالي از آن است كه چيزي از او نهان باشد چيزي از او پوشيده باشد چون كبير است و چون متعالي است پس چيزي از حيطه علمي او بيرون نيست پس عالم الغيب والشهاده است كه اين چهار اسم از اسماء حسني حق سبحانه تعالي دوتايش ميتواند دليل دو تاي ديگر باشد يعني الكبير المتعال ميتواند دليل عالم الغيب والشهاده كه در حقيقت عالم الغيب و عالم الشهاده است باشد.
تفسیر تسنیم
سئوال: منظور از انچه که رحم ها می کاهند و می افزایند، چیست؟
پاسخ 1 مناسب تر آن است كه امور سه گانه اى كه در آيه ذكر شده يكى در جمله ((ما تحمّل كل انثى ))، و يكى در جمله ((ما تغيض الارحام ))، و يكى در جمله ((ما تزداد)) اشاره به سه تا از كارهاى رحم در ايام حمل باشد، و بگوئيم اولى اشاره است به جنينى كه رحمهاى زنان در خود جاى داده ، آنرا حفظ مى كنند، و دومى اشاره است به خونى كه در رحم ها مى ريزد و رحم ها آنرا به مصرف غذاى جنين مى رساند، و سومى اشاره باشد به خون حيضى كه رحم آن را به خارج دفع مى كند مانند خون نفاس و يا خونى كه زنان گاهگاهى در ايام حمل مى بينند،
وجوهى كه مفسرين در معناى (آنچه رحم ها كم و زياد مى كنند) گفته اند
و بيشتر مفسرين بر آنند كه مراد از دومى ، يعنى ((ما تغيض الارحام )) آن مقدار وقتى است كه رحم ها از نه ماه كم مى كنند، چون مدت حمل و باردارى نه ماه است ، - ولى برخى از رحم ها كمتر از نه ماه وضع حمل مى كنند. - و نيز بر آنند كه مراد از سومى ، يعنى ((ما تزداد)) آن مدتى است كه بعضى از رحم ها از نه ماه زياد مى كنند. و ليكن اشكال اين تفسير اين است كه هيچ شاهدى كه بر آن دلالت كند در دست نيست ، چون اگر واژه ((غيض )) را بدين معنا بگيريم در حقيقت نوعى استعاره بكار برده ايم ، و استعاره هم قرينه لازم دارد كه قرينه اى در آيه نيست .
و از بعضى از مفسرين نقل شده كه گفته اند: مراد از ((ما تغيض الارحام )) آن مقدار مدتى است كه از اقل مدت حمل يعنى شش ماه كمتر باشد، كه در حقيقت مقصود سقط جنين است ، (زيرا بچه اى كه كمتر از شش ماهگى بدنيا بيايد سقط است ) و مراد از ((ما تزداد)) آن بچه هايى هستند كه بعد از آخرين مدت حمل به دنيا مى آيند. از بعضى ديگر نقل شده كه گفته اند: مراد از ((غيض ))، نقصان در مدت حمل ، و مراد از ((زياده )) زيادى در آن است . اشكالى كه به هر دو وجه وارد مى شود همان اشكالى است كه به وجه قبلى وارد مى شد، زيرا بر اين دو وجه نيز دليل و قرينه اى نداريم ، علاوه بر اين ، خواننده به خوبى فهميد كه مناسب تر به سياق آيه ، كم و زيادى خونى است كه در رحم مى ريزد.
تفسیر المیزان
پاسخ 2
اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثىٰ وَ مٰا تَغِيضُ اَلْأَرْحٰامُ وَ مٰا تَزْدٰادُ وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ . اين آيه راجع به احاطه خدا و علم او به همه چيز است يعنى: خدا مىداند آنچه را كه هر مؤنث در شكم خود از جنين حمل مىكند مذكر است يا مؤنث. و مىداند نطفهاى را كه رحمها فاسد مىكنند و از بين مىبرند و مىداند آنچه را كه رحمها زياد مىكنند و به جاى يك فرزند دو فرزند يا بيشتر مىكنند. در تفسير عياشى از محمّد بن مسلم و حمران و زراره از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل كرده است كه فرمودند: مىداند آنچه هر مؤنث از مذكر و مؤنث حمل مىكند و مىداند آنچه را كه به حمل و جنين مبدل نشده و مىداند آنچه را كه زايد مىشود از مؤنث يا مذكر نظير اين آيه است آيۀ: يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ اَلذُّكُورَ `أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرٰاناً وَ إِنٰاثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشٰاءُ عَقِيماً شورى/ 4950 جملۀ اول در جاى يَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثىٰ جمله دوم كه دادن پسر و دختر باشد، در جاى وَ مٰا تَزْدٰادُ است، جمله سوم و عقيم بودن همان تَغِيضُ اَلْأَرْحٰامُ و فاسد كردن نطفه است. در بعضى از روايات « #تغيض» بكمتر از نه ماه زائيدن و «تزداد» اضافه شدن مدت حمل بيشتر از نه ماه است، اقوال مفسران در معنى آيه مختلف است به آنچه گفته شد، اعتماد نگارنده بيشتر است وَ كُلُّ شَيْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ راجع به صدر آيه است يعنى هر چيز در نزد خدا به اندازه و ميزان است، بچهها و نطفهها روى تقدير خدايى چنين مىشوند
تفسیر احسن الحدیث
پاسخ 3 مٰا تَغِيضُ اَلْأَرْحٰامُ وَ مٰا تَزْدٰادُ كلمۀ «ما» در اينجا مصدرى مىتواند كه باشد باين تقدير كه «اللّٰه يعلم غيض الارحام و ازديادها» يعنى خداى تعالى مىداند كم شدن ارحام و زياد شدن ارحام را يعنى كم شدن ما فى الارحام را بنا بر مصدريت كلمۀ «ما تغيض وَ مٰا تَزْدٰادُ » بمعنى لازمى خواهند بود چنانچه از ترجمه معلوم شد و مىتواند كه هر دو متعدى باشند ليكن درين صورت كلمۀ «ما» بمعنى «الذى» است به اين معنى كه خداى تعالى مىداند آنچه را كه كم كنند رحمها از مدت حمل كه نه ماهست و كمتر از نه ماه بزايند و خداى تعالى مىداند آنچه را كه افزون كنند رحمها از مدت عمل و بيشتر از نه ماه بزايند، و اسناد افزونى و كمى بارحام بطريق مجاز است زيرا كه جاعل آنها خداى تعالى است و اين تفسير مروى از احد صادقين عليهما السلام است و بعد ازين فرمودند كه: «فكما رأت المرأة الدم فى حملها من الحيض فانها تزداد بعدد الايام التي رأت فى حملها من الدم» يعنى پس هرگاه ببيند زنى خون حيض را در ايام حمل پس زياده مىشود ايام حمل بعدد ايامى كه در آن ايام خون حيض ديده و ازين حديث معلوم شد كه حامله ممكنست كه در وقت حمل خون حيض ببيند. و عن محمد بن مسلم «قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السّلام عن قول اللّٰه: و ما تغيض الارحام قال: ما لم يكن حملا، و ما تزداد قال: الذكر و الانثى جميعا» يعنى حضرت فرمودند كه مراد از « وَ مٰا تَغِيضُ اَلْأَرْحٰامُ » اينست كه خداى تعالى مىداند آن رحمى را كه حمل ندارد و مراد از «ما تزداد» اينست كه مىداند آن رحمى را كه زياده از يك فرزند بيارد هم پسر و هم دختر
تفسیر شریف لاهیجی
پاسخ 4:
خداست که ميداند هر مادهاي [از حيوان و انسان] آنچه را که باردار ميشود [=درون اسپرم حاوي اطلاعات ژنتيکي که از جنس مخالف جذب ميکند] و آنچه را که رَحِمها در خود جذب ميکنند [=به درون هسته اوول راه ميدهند] و آنچه را که [با تکثير سلولي در تخمک] به آن ميافزايند و هر چيز نزد خدا روي قدر و اندازه است [تعداد سلولهاي متنوعي که براي هر قسمت بدن تکثير ميشود روي حسابي مقدّر است].
______________ - «تَغِيضُ» از «غَيضَ»، فروکش کردن و جذب شدن آب است. اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است که با توجه به مورد دوم که اشاره به طوفان نوح و فروکش کردن تدريجي آب دارد [هود 44 (11:44) - ... وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ...]، بهتر ميتوان به مفهوم «تَغِيضُ الْأَرْحَامُ» پي برد. فيلمهائي که از مراحل مختلف رشد جنيني گرفته شده است به خوبي نشان ميدهد که چگونه نطفه اوليه شکل ميگيرد و جذب رحم ميگردد. نيازي به يادآوري نيست که اين حقايق 14 قرن قبل، در دوران جاهليت فراگير به پيامبر وحي شده است.
● معناى غيبت و شهادت و اينكه خداوند عالم الغيب و الشهادة است
((غيب )) و ((شهادت )) - بطورى كه مكرر شنيديد - دو معنى از معانى نسبى هستند، يعنى يك شىء واحد ممكن است نسبت به چيزى غيب و نسبت به چيزى شهادت باشد، معنى علم خدا به غيب و شهادت در حقيقت اين مى شود كه همه چيز براى او شهادت است ، و آن غيب و شهادتى كه درباره موجودات نسبت به هم تحقق مى يابد، هم غيبش و هم شهادتش براى خدا شهادت است .
معناى مجموع آن دو چنين است كه : وقتى خداى سبحان عالم به غيب و شهادت است و علمش نسبت به آن دو على السويه است ، پس براى او باز على السويه است كه شما گفتار خود را آهسته بگوئيد و يا بلند بگوييد چون خداى سبحان هر دو قسم را مى داند و گفتار هر دو را مى شنود بدون اينكه گفتار آن كس كه آهسته سخن مى گويد برايش مخفى بماند، و نيز براى او على السويه است راه رفتن آن كس كه در شب راه مى پيمايد و از تاريكى شب استمداد مى كند تا ناظران پى بكارش نبرند، و آن كس كه در روز روشن و علنى راه مى رود و خود را پنهان نمى كند، خداوند راه رفتن هر دو را مى داند، نه اينكه از راه روى شبروان بى خبر بماند.
تفسیر المیزان
اگر خدا مدبّر و رب انسان است بايد به جميع شئون انسان آگاه باشد, لذا ميفرمايد براي خدا در برابر علم خداي سبحان جهر و اخفات شما آشكار و نهان شما يكسان است آن كارهائي را كه در خفا انجام ميدهيد يا كارهائي را كه بطور علن و آشكار مرتكب ميشويد هر دو را يكسان خدا ميداند سخناني را آهسته ميگوئيد يا سخناني را كه بطور جهر و آشكار ميگوئيد خداي سبحان ميداند و اصلاً مطلبي را به لفظ درنياورديد در دلتان نگاه داشتيد اظهار نكرديد آن را هم خدا ميداند بالاتر از همه اگر چيزي را در نهانتان بوسيلة اعمالتان غرس كرديد و خودتان آگاه نيستيد هم خدا ميداند؛
فتحصل تمام اعمالتان چه بطور آشكار چه بطور نهان خدا ميداند, تمام اقوالتان چه بطور آشكار چه بطور نهان خدا ميداند و تمام اسرار و رازهايتان چه رازهائي كه خودتان ميدانيد چه رازهائي كه ناآگاهانه در ضمير جان شما نهفته است و سوابق اعمالتان اين راز را دسته بندي كرده و خودتان نميدانيد خدا ميداند, اين ادعاي قرآن كريم است چون خداي سبحان بكل شيء عليم است و مدبّر انسان است و يوم القيامه از اين انسان سؤال ميكند و دربارة اين انسان ميگويد و قفوهم إنّهم مسئولون , همة اينها را بازداشت كنيد تا از اينها بپرسيم و اينها به سئوالهاي ما جواب بدهند بايد به تمام اين ضمائر و اسرار و آشكارهاي انسان آگاه باشد لذا همة اينها را قرآن كريم يكي پس از ديگري متعرض است در اين آية محل بحث سورة رعد ميفرمايد سواءٌ منكم من أسرّ القول و من جهر به , براي خداي سبحان يكسان است اينچنين نيست كه بعضي را بداند بعضي را نداند يا سخن آشكار شما را بخوبي بشنود و راز شما و سخن نهاني شما را دير بشنود يا به زحمت بشنود اينچنين نيست.
تفسیر تسنیم
سئوال: امروز بشر هم میتواند جنسیت جنین را در رحم تعیین کند. پس چرا خداوند بر این علم خود تاکید کرده است؟
علم خداوند بحث «علم خدا» همیشه یکی از بحثهای اساسی بوده و باید بدانیم که در آن روزهائی که این آیات نازل میشد علم بشر به جائی نرسیده بود که بتواند ماهیت و سلامت و یا جنسیت جنین را تعیین کند.
یا اینکه در آن زمان دوربینهائی که در شبها هم کار میکنند و بوسیله آنها، آدمی میتواند در شبها نیز ببیند، اختراع نشده بود. اما امروز بشر به این مدارج رسیده است و ممکن است کسی بگوید چیزی که میتواند در حیطه علم بشری قرار گیرد چرا خداوند آنرا طوری بیان کرده که گوئی آنها در انحصار اوست.
همیشه باید بدانیم که علم بشر نیز علم خداست زیرا خود بشر و استعدادهای بشری و کل جهان، مخلوق خدا هستند و ساختههای بشری ساخته خداست و با این نگاه، شبهه فوق حل میشود.
به علاوه باید این نکته را نیز در نظر داشت که مطابق آیههای 26 و 27 سوره جن، و برخی آیات دیگر مانند آیات اول سوره علق و غیره، خداوند بعضی از علوم خویش را از راه تعلیم، بتدریج به بشر منتقل میفرماید اما بشر به بعضی علوم راهی ندارد. (مثلاً نحوه بوجود آمدن قیامت و زمان آن، مطابق آیات آخر سوره نازعات و آخر سوره اعراف و غیره)
اساساً قرآن کریم سبب ایجاد افکار و اندیشههائی شده که مسلمانان در پی علومی رفته و کشفیاتی کردهاند و اینکه خداوند کاری را یا علمی را به خویش نسبت دهد به این معنی نیست که بشر از انجام آن کار یا رسیدن به آن علم ممنوع یا عاجز باشد و بلکه در بسیاری از موارد، تشویق به انجام آن عمل و رسیدن به آن علم مورد نظر است زیرا بشر، چنانکه قبلاً در سورههای مختلف دیدهایم، خلیفه خداوند در روی زمین و مسجود ملائکه است یعنی جانشین خداوند در روی زمین و فرمانده عناصر و قوای حاکم بر امور جهان است و این مفهوم چنان موقعیتی برای بشر اثبات میکند که قابل تصور نیست و روزی میرسد که بشر امروز نسبت به بشر آن روز، مانند بشر هزاران سال پیش نسبت به بشر امروز باشد.
لذا اگر خداوند میداند که داخل رحمها چیست و بشر امروز هم بکمک سونوگرافی و غیره، آنرا میداند، باید دانست، علم بشر، به تعلیم خداست و این استعداد را خدا در او، و در جهان گذاشته که به علم خدا تا حدودی که استعدادش اجازه میدهد عالم شود.
اگر بخواهیم مثالی که موضوع را به ذهن نزدیک میکند بزنیم باید به کارکرد روبوتها اشاره کنیم.
همانطور که میدانیم روبوت ساخته دست بشر است و کارهائی هم میکند که قابل تحسین است.
آیا کارهای روبوت، علیرغم خواست بشر است یا در جهت خواست و اراده بشر است؟ همین رابطه را بین بشر و خداوند در نظر بگیرید با این تفاوت که آن نسبتی که بین روبوت و بشر برقرار است ، کوچکتر است از نسبتی که بین بشر و خداوند برقرار است زیرا آن روبوت و استعدادهای او نیز مخلوق خداوند است.
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : نکات تفسیری ایه 11
رعد:11 لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُـوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ براي او [=انسان] تعقيب کنندگاني [=فرشتگان مأمور و مراقبي] از پيش رو و پشت سر [=همة اطراف] وجود دارند که او را از امر خدا [که براي هر عملي عکسالعملي فوري است، به لطف مهلت در مدّت عمر] حفظ ميکنند،24 مسلماً خدا وضعيت هيچ قومي را تغيير نميدهد [=شرايط بد يا خوبشان را عوض نميکند] مگر آنچه را که به نفسشان مربوط ميشود [=شخصيت و شيوة زندگي خود را] تغيير دهند،25 و هرگاه خداوند بر مردماني [به سبب تبهکاريشان] بدي خواهد [تا آنها را به کيفر اعمالشان برساند]، بازگردانندهاي بر آن [عذاب] وجود ندارد و در برابر خدا سرپرستي نخواهند داشت.26
______________ 24- سراسر جهان را نظمي فرا گرفته که کوچکترين بينظمي و خلاف قانون را برنميتابد و بيدرنگ آن را دفع و طرد ميکند، به استثناي عالم آدميان که به دليل موهبت اختيار و مهلت و مدتي که خداوند به انسان در زندگي دنيا عنايت کرده است، عکسالعمل و بازتاب رفتار منفي او طبق مکانيسمي تا روز قيامت به تعويق ميافتد. اين مکانيسم را قرآن در آيات متعددي «کلمه پيشي گرفته» [کلمة سبقت من ربک] يا کلمه جداکننده [کلمه الفصل] ناميده است [يونس 19 (10:19) ، هود 110 (11:110) ، طه 129 (20:129) ، فصلت 45 (41:45) ، شوري 14 (42:14) و 21 (42:21) ].
26- «وَالٍ» همان والي به معناي سرپرست و اداره کننده است که ياء انتهاي آن حذف شده است. تفسير بازرگان
لَهُ مُعَقِّبَتٌ مِّن بَينِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يحْفَظونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ ... از ظاهر سياق برمى آيد كه ضميرهاى چهارگانه ((له ))، ((يديه ))، ((خلفه )) و ((يحفظونه )) همه به يك مرجع برمى گردند، ولى سخن در اين است كه آن مرجع چيست ؟ هر چه باشد بايد قبل از اين ضمائر قرار داشته باشد، و قبل از اين ضمائر كلمه اى كه شايستگى و تناسب مرجعيت هر چهار ضمير را داشته باشد نيست بجز كلمه موصول ((من ))، كه در آيه قبل در جمله ((من اسر القول ...))، قرار داشت ، و آن همان انسان است كه خداوند در جميع احوالش از او باخبر است ، و همين انسان كه معقباتى در پيش رو و پشت سر دارد.
سئوال:منظور ازاینکه برای هر انسان، معقباتی هست که او را از خدا محافظت میکنند،چیست؟
پاسخ 1: ● مراد از اينكه انسان نگهبانانى دارد كه او را از امر خداوند حفظ مى كنند
و ((تعقيب هر چيز)) به معناى آمدن و يا آوردن بعد از آنست ، و آيه شريفه - بطوري كه سياق هم مى رساند، و خدا داناتر است - اين معنا را افاده مى كند كه براى هر فردى از افراد مردم بهر حال كه بوده باشند معقب هايى هستند كه ايشان را در مسيرى كه بسوى خدا دارند تعقيب نموده ، از پيش رو و از پشت سر در حال حاضر و در حال گذشته به امر خدا حفظشان مى كنند و نمى گذارند حالشان به هلاكت و يا فساد و يا شقاوت ، كه خود امر خداست متغير شود، و اين امر ديگر كه حال را تغيير مى دهد وقتى اثر خود را مى گذارد كه مردم خود را تغيير دهند، در اين هنگام است كه خدا هم آنچه از نعمت كه به ايشان داده تغيير مى دهد، و بدى را بر ايشان مى خواهد، و وقتى بدى را براى مردمى خواست ديگر جلوگيرى از آن نيست ، چون بشر غير خداوند والى ديگرى كه متولّى امورش شود ندارد تا آن والى از نفوذ اراده و خواست خداوند جلوگيرى به عمل آورد،
از آنچه گفته شد معلوم گرديد كه وجه اتصال و ارتباط جمله مورد بحث با جمله بعديش كه مى فرمايد: ((ان اللّه لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم )) چيست ، و اينكه در حقيقت جمله مذكور مى خواهد جمله مورد بحث را تعليل كند، و معناى مجموع آن دو اين است كه خداى تعالى اين معقبات را قرار داده و بر انسان موكل كرده تا او را به امر خدا از امر خدا حفظ نمايند، و از اينكه هلاك شود و يا از وضعى كه دارد دگرگون گردد نگهدارند، چون سنّت خدا بر اين جريان يافته كه وضع هيچ قومى را دگرگون نسازد مگر آنكه خودشان حالات روحى خود را دگرگون سازند، مثلا اگر شكرگزار بودند به كفران مبدّل نمايند، و يا اگر مطيع بودند عصيان بورزند، و يا اگر ايمان داشتند، به شرك بگرايند، در اين هنگام خدا هم نعمت را به نقمت ، و هدايت را به اضلال ، و سعادت را به شقاوت مبدّل مى سازد، و همچنين ...
تفسیر المیزان
پاسخ 2:
منظور از اينكه فرشتگان از پشت سر و جلو انسان را تعقيب مي كنند، چيست؟
لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ وقتي شئون علمي حق را بيان كرد شئون تدبيري حق را هم بيان ميكند نه تنها فرمود ما همه كارهاي شما را ميدانيم بلكه همه كارهاي شما را داريم اداره ميكنيم اينطور نيست كه در دنيا آزاد باشيد فقط يومالمعاد بايد حساب پس بدهيد اينجا هم اگر خواستيم جلوي شما را بگيريم ميگيريم, اينطور نيست كه در دنيا رها باشيد فقط در قيامت بايد حساب بدهيد نه اينجا هم در تحت تدبير حفظه ماييد, اگر ديديم دارد به اصل نظام فسادي در نظام ايجاد ميشود كه ظَهَرَ الفَسَادُ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ , آنجا هم ميخواهد آنطوري بشود فوراً ميگيريم اين همه عقوبتهاي الهي بر اثر همين است كه خداي سبحان نگذاشت اينها به فسادشان ادامه بدهند فرمود اينچنين نيست كه ما فقط هشدار داديم كه بدانيد همه شئونتان معلوم خداي سبحان است فقط در قيامت به حسابتان رسيدگي ميشود, نه, در دنيا هم در تحت مراقبت حفظه ما به سر ميبريد. از چند طرف فرشتگان مأمور ما مراقب شمايند كه اگر يك وقتي مصلحت بود همان جا شما را به دست اين عذاب بسپاريم, لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ, اين ضميرهاي چهارگانه به انسان برميگردد همان مني كه در آيه قبل فرمود: سَوَاءٌ مِنْكُمْ مَنْ أَسَرَّ القَوْلَ وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفِ بِالَّيْلِ وَسَارِبُ بِالنَّهَارِ, يعني انسان اين ضميرها به اين انسان برميگردد له يعني براي انسان تعقيب كنندههايي است كه او را مراقباند از جلو و از دنبال لَهُ مُعَقِّبَاتٌ كه او را تعقيب ميكنند يا نه «معقباتاً حافظاتي» هستند از طرف خداوند كه يكديگر را تعقيب ميكنند يكي به دنبال ديگري ميآيد آن فرشتگاني كه مأموران روزند وقتي كه رفتند به دنبال او فرشتگان شب ميآيند نظير آنچه كه درباره صلات فجر گفته شده كه إِنَّ قُرْآنَ الفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً , كه هم مشهود ملائكةالليل است هم مشهود ملائكةالنهار, ملائكه ليل حافظان الهي هستند در ليل ملائكه نهارحافظان الهي هستند در نهار آنها كه رفتند به دنبال اين فرشتگان روز ميآيند كه معقب يكديگرند يا نه اين فرشتگان معقب انساناند انسان را تعقيب ميكنند از جلو و دنبال انسان را تعقيب ميكنند از دنبال انسان را تعقيب ميكنند درست است امااز جلو تعقيب ميكنند چطور؟ چون منظور اينكه لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ اين نيست كه پيشاپيش انسان ميروند يك عده از جلو انسان را ميپايند يك عده انسان را از پشت سر ميپايند يك عده از يمين يك عده از يسار انسان محاط به حفظه و مراقبين الهي است اگر مِن بَيْنِ يَدَيْهِ يعني از پيشاپيش انسان ميرود اين با تعقيب سازگار نيست, اما اگر يك عده از جلو مواظب انساناند كه انسان چه ميكند يك عده از پشت سر مواظب انساناند يك عده از يمين يك عده از يسار اين تعقيب صادق است
پس «للانسان معقباتٌ و مراقباتٌ» كه يك عده از پيشاپيش او ميآيند ببينند او از جلو چه ميكند چون انسان سير الي الله دارد و مسافر است كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ , و به سمت الهي دارد سير ميكند پس از هر طرف او را تحت مراقبت گرفتهاند ببينند او دارد چه ميكند و قسمت مهم آن خاطرات نفساني اوست كه چه در پيش دارد و چه در پشت سر گذاشته است تنها جلو و دنبال جسماني نيست كه پيشاپيش او يك عده و دنبال او يك عده, نه آنچه كه در پيشاپيش نيتهاي اوست عدهاي مراقبت ميكنند آن اعمالي را كه پشت سر گذاشت آنها را هم مراقباند چه به يادگار گذاشت هم مراقباند چه در پيش اراده ميكند هم مراقباند چه تصميم دارد و چه كرده است همه و همه در تحت مراقبت مأموران و حافظان الهي است اصل اينكه براي هر انساني حافظي است از ناحيه خداي سبحان آمده إِن كُلُّ نَفْسٍ لَمَّا عَلَيْهَا حَافِظٌ .
يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ, فعلاً او را از امر خدا حفظ ميكند تا آن فرصت لازم كه فرا رسيد او را از امر خدا حفظ نكنند و امر خدا به حيات او خاتمه بدهد يا به قدرت او خاتمه بدهد و مانند آن
پرسش: آيا همه انسانها اين حفظه را دارند يا بعضيها دارند؟ پاسخ: همه دارند. پرسش: پس آن دانشمنداني كه براي گمراهي و ضلالت و اغوا ميكنند ... پاسخ: نه آن حفظهها مأمورند براي اينكه آنها را از مرگ و امثال ذلك حفظ كنند از مرگ و از خطرهاي ديگر حفظ بكنند اما آنها در تحت ولايت شيطاناند همانطوري كه فرشتگان رسالت الهي دارند شيطان هم در عالم رسالت الهي دارد در بحثهاي سال قبل گذشت كه شيطان در اغوا كردن و فريب دادن كه مستقل نيست زيرا يك موجود به نام ربالعالمين در نظام تدبير را بر عهده دارد و لاغير, شيطان هم نظير كلب معلَّم در تحت تدبير خداي سبحان است شيطان رسالتي دارد رسالت شيطان اين است كه براي توده مردم وسوسه كند كه اين وسوسه عامل كمال است اگر انسان گرفتار وسوسه شد و با وسوسه نبرد كرد و در جهاد اكبر پيروز شد كه به درجه عاليه كمال جهاد اكبر ميرسد و اگر شكست خورد همين شيطان كه رسالت الهي دارد ميشود وليّ آن شخص تبهكار از طرف خداي سبحان إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لاَيُؤْمِنُونَ , اينطور نيست كه شيطان در برابر خدا براي خود يك دستگاه ولايت داشته باشد عدهاي را تحت ولايت بگيرد كه اگر عدهاي تحت ولايت شيطاناند به كيفر الهي گرفتار شدهاند آن عده كه خداي سبحان شيطان را به عنوان كيفر به عقوبت در پايان كار نه در اوائل كار بر آنها مسلط كرده است براي شيطان هم يك رسالتي قرآن كريم قائل است. اينطور نيست كه شيطان در اسلام نظير اهرمن در برابر يزدان باشد در زرتشتيت و امثال ذلك اين با توحيد ربوبي سازگار نيست
بنابراين حافظاني كه براي افراد تبهكار هستند آنها را از معاصي حفظ نميكنند آنها را از خطرات جسماني حفظ ميكنند آنها هستند و به سوي اختيار خودشان راههاي تباهي را طي ميكنند و اگر آن اجل معين فرا رسيد مأموران الهي كه بايد به حيات آن شخص خاتمه بدهند نوبت آنهاست حالا يا همين حافظان الهي ميشوند مأمورين قبض ارواح و خاتمه دادن به حيات يا مأموران ديگري اعزام ميشوند و معقب اينهايند
اما اينكه يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ, براي اينكه غير خدا در جهان مبدأي نيست كه آسيب برساند مرگ و حيات به دست اوست أَضْحَكَ وَأَبْكَي أَمَاتَ وَأَحْيَا و امثال ذلك اگر او يُحْيِي وَيُمِيتُ است اگر او أَغْنَي وَأَقْنَي و اگر او أَضْحَكَ وَأَبْكَي است پس غير منشأ كاري نيست پس اگر حادثهاي به انسان برسد كه انسان را ميگرياند يا ميخنداند به حيات انسان خاتمه ميدهد يا حيات انسان را ادامه ميدهد همه آن حوادث به دست خداي سبحان است كه او ربالعالمين است؛ پس اين فرشتگان هم انسان را به امرالله حفظ ميكنند و هم از رويدادهايي كه آن رويدادها نيز به امرالله است انسان را از آنها حفظ ميكنند «يحفظونه بأمر الله», آنگاه در ذيل اين آيه فرمود اگر ما دستور ميدهيم كه بگيرند يك وقت دستور ميدهيم كه نعمت را سلب بكنند بيحساب نيست هيچ كاليء و هيچ حافظي نيست جز خدا؛ نه چيزي به غير اذن خدا در جهان رخ ميدهد نه چيزي انسان را غير از خدا از حوادث حفظ ميكند بنابراين انسان زير پوشش مأموران الهي است اين مأموران الهي از جلو و دنبال او را از امر خدا حفظ ميكنند تا آن اجل معين برسد
اينكه در دعاي شريف كميل آمده «و كم من عثارٍ وقيته و كم من مكروهٍ دفعته» بسياري از لغزشهاست كه تو حفظ كردي بسياري از بلاهاست كه تو دفع كردي انسان توجه به آن بلا ندارد تا دفعش كند بر فرض توجه قدرت دفعش را هم ندارد خيلي از لغزشهاست كه انسان محفوظ ميماند و نميداند كه در اثر صيانت و حراست كيست در بسياري از موارد تصميم ميگيرد كه كاري را انجام بدهد بعد پشيمان ميشود و نكتة ندامت و پشيماني براي او روشن نيست بعدها ميفهمد و ميگويد چه خوب شد من آن كار را نكردم اينطور نيست كه گتره و گزاف تصميم او به ندامت پشيماني بشود بلكه يك مبدليء است بنام مقلب القلوب كه در حوادث دل اثر ميگذارد اگر يك موحدي چون امير المؤمنين(عليه السلام) باشد ميگويد «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم حل العقود و نقض الهمم» و اگر يك انسان متعارف باشد ميگويد پشيمان شدم روي تصادف روي شانس نميداند كه شانسي در كار نيست شانس يك امر وهمي است بدشانسي و خوش شانسي يك امري است كه هم عقل او را باطل ميكند هم نقل او را تخطئه ميكند, توحيد را و ربوبيت خداي سبحان را هم عقل اثبات ميكند هم نقل اثبات ميكند و تأييد ميكند اگر كسي تابع عقل و وحي نبود خواه ناخواه در رهن وهم قرار ميگيرد معتقد به شانس بدشانسي و خوش شانسي ميشود اينطور نيست كه يك حادثهاي از انسان بطور تصادف و گتره از بين برود و سلب بشود اينچنين نيست هر حادثهاي چه در صفحة جان چه در صحنة بدن رخ ميدهد به اذن خداي سبحان است و حساب شده است اگر بعضي از بلاها دفع ميشود آن خدائي كه من يكلؤكم بالليل و النهار من الرحمن او كاليء و او حافظ بود اگر «و كم من عثارٍ وقيته» است روي حفظ اوست اگر «كم من مكروهٍ دفعته» است روي حفظ اوست پس هيچ كاليء وحافظي نيست مگر خداي سبحان, قل من يكلؤكم بالليل والنهار من الرحمن
اگر در جريان اصحاب كهف فرمود اينها سيصد ونه سال خوابيدند قرآن كريم ميفرمايد خدا اينها را از پهلوئي به پهلوئي ميغلتاند كه لباسشان و بدنشان در اثر اينكه يك جا نخوابند آسيب نبيند در اين خوابهاي شبانة ما هم همينطور يك كسي هست كه انسان را از اين پهلو به آن پهلو بدون اينكه خود انسان بفهمد براي اينكه رفع خستگي بشود براي اينكه رنج نبيند براي اينكه آسيبي نبيند در خواب از يك پهلوئي به پهلوي ديگر ميغلتاند يك چنين مدبّري انسان را تدبير ميكند چه در رؤياهائي كه ميبيند چه در خوابهائي كه ميخوابد كاليء و حافظي جز رب العالمين نميتواند باشد بنابراين له معقبات يا للانسان معقبات من بين يديه و من خلفه يعني يحيطون به يحفظونه من امر الله چه اينكه يحفظونه بامر الله چون آنكه به كل شيء حفيظ است خداي سبحان است و فرمود ان كل نفسٍ لما عليها حافظ و در جمع به جمع خطاب فرمود و ان عليكم لحافظين
فرشتگان همانطوريكه حافظ از مرگند حافظ از زوال نعمت هم هستند آن چه وقت است؟ آنرا فرمود به اينكه بين اعمال شما و حوادث يك ارتباط مستقيم برقرار است اعمال خيرتان نيات خيرتان اقدامات و حسنات شما با حوادث خوب كه خداي متعالي تدبير ميكند رابطة خوبي برقرار است و هرگز خداي متعالي نعمتي را كه به شما داد از شما نميگيرد مگر اينكه شما عمداً در اثر بدرفتاري استحقاق دريافت نعمت را از خود سلب بكنيد آن وقت است كه مأموران الهي ديگر از شما صيانت نميكنند حراست نميكنند آنوقت است كه شما را به حال خودتان واميگذارند اينكه در ادعيه آمده «اللهم لاتكلني الي نفسي طرفة عين» مرا به حال خود من وانگذار نه براي آن است كه واگذاري انسان به خود انسان ممكن باشد چگونه ممكن است تفويض كه انسان را خداي سبحان به خود او واگذار كند منظور از واگذار نكن يعني لطفت و حفظت و عنايتت را از من سلب نكن والا نه خود من آن توان را دارم كه در برابر حوادث مقاومت كنم نه ديگري ميتواند آن مشكل را از من حل كند.
تفسیر تسنیم
_براى او (نسبت به آنان) دنبال كنندگان و پيگيرانى است (كه) پياپى يكديگر او را به فرمان خدا از پيش رو و از پشت سر پاسدارى مى كنند. به راستى خدا آنچه را براى قومى است تغيير نمى دهد، تا آنان خود آن (:جان و جانان) را تغيير دهند. و هنگامى كه خدا براى قومى بدى بخواهد، پس هيچ برگشتى براى آن نمى باشد، و غير از او سرپرستى (هم) برايشان نيست. _…_11_
آيه 11 ـ اين «معقتبات» پى گيرهاى انسانها مى باشند كه به امر پروردگار از خطرات قبل و بعد انسان را نگهدارند، خدا هم در اين زمينه تغييرى زشت يا زيبا به آنها نمى دهد مگر در پى تغييراتى كه خود باعث آن هستند
تفسیر فرقان
از جمله موارد اختلاف مفسرين اختلافى است كه در ربط و اتصال جمله ((ان اللّه لا يغير ما بقوم ...))، كرده اند، يكى گفته : متصل است به آيه ((و يستعجلونك بالعذاب ...))، و معناى مجموع آن دو اين است كه هر چند بر نزول عذاب عجله مى كنند و ليكن خداوند عذاب نمى فرستد مگر بر كسى كه بداند وضعش دگرگون شده است ، حتى اگر بداند كه در جمعيتى كسانى هستند كه بعدها ايمان مى آورند و يا از صلبشان كسانى متولد مى شوند كه ايمان خواهند آورد بر آن جمع عذاب نمى فرستد. بعضى ديگر گفته اند: آيه مذكور متصل است به جمله ((سارب بالنهار)) و معناى مجموع آن دو اين است كه وقتى ملوك و امراء مرتكب گناه شدند در حقيقت از رسم عبوديت بيرون گشته ، و استحقاق حفاظت خود را باطل ساخته و مستوجب عذاب مى شوند. و اين وجه با وجه قبلى از سياق كلام دورند، و حق مطلب اين است كه آيه مذكور تعليل ((جمله يحفظونه ...))، و بيان علت اين است كه چرا خداوند او را حفظ مى كند، تفسير الميزان
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: ایات 12 و 13
هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ ﴿۱۲﴾اوست كسى كه برق را براى بيم و اميد به شما مى نماياند و ابرهاى گرانبار را پديدار مى كند (۱۲) وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ ﴿۱۳﴾رعد به حمد او و فرشتگان [جملگى] از بيمش تسبيح مى گويند و صاعقه ها را فرو مى فرستند و با آنها هر كه را بخواهد مورد اصابت قرار مى دهد در حالى كه آنان در باره خدا مجادله مى كنند و او سخت كيفر است (۱۳)
خداي سبحان كه اگر رب انسان است رب جهان هم هست همانطوري كه به همة شئون انساني عالم است و حافظان الهي به شئون انساني ميپردازند بايد به شئون جهان هم عالم باشد و رب جهان هم باشد لذا در جريان فضا و در جريان رعد و برق و در جريان باد و باران اينچنين ميفرمايد هو الذي يريكم البرق خوفاً و طمعاً و ينشيء السحاب الثقال, اوست خدائي كه برق را به شما نشان ميدهد و ابر ميآفريند اين رعد و برقي كه در فضا مشاهده ميشود روي تدبير حساب شده يك رب العالمين است اين رعد و برق هم مانند ديگر موجودات و پديدههاي جهان امكاني نيازمند به خالقند روي نظم است و حساب شده است نه هرج و مرجي در جهان است نه بينظمي و نه استقلال ذاتي پس تك تك اينها نيازمند به ربّند و خالق هو الذي يريكم البرق خوفا يك عده از اين برق ميهراسند مانند مسافرين دريا يا مسافرين بيابانها و مانند آن يك عده وقتي اين برق را ميبينند اميدوار ميشوند مانند كشاورزان ودامداران كه اميد وارند كه بارشي ببارد و دامشان تامين شود و كشاورزيشان رشد كند اينها خوفا و طمعا برق را ميبينند و خداي سبحان برق را براي دو منظور نشان شان ميدهد و بدنبال اين و ينشيء السحاب الثقال سحاب جمع سحابه است ابرهاي سنگين كه حامل باران هست آنها را خداي سبحان انشا ميكند و ميآفريند براي اينكه ابر باردار بشود و بارشي ببارد و چيزي به مزرعه و مرتع بدهد يك سلسله بادهائي را خداي متعالي ارسال ميكند ميفرمايد وارسلنا الرياح لواقح اين نسيمها و اين بادها قدرت تلقيح دارد همانند تلقيحي كه در گياهان ميشود همانند تلقيحي كه در حيوانات ميشود تا يك گياهي را باردار كند تا يك حيواني را باردار كند در باد و باران و پيدايش ابرهاي سبك و سنگين اين بادها نقشي دارند رسالت الهي را ايفا ميكنند هو الذي يريكم البرق خوفاً و طمعاً و ينشئ السحاب الثقال يعني ابرهاي سنگين در برابر ابرهاي خفيف كه حامل باراني نيستند
حتّي إذا أقلّت سحاباً ثقالاً وقتي اين بادها آن رسالتشان را انجام دادند ابرهاي سنگين را به دوش گرفتند و به كول كشيدند آنگاه ما دستور باريدن ميدهيم اقلال يعني به دوش گرفتن اظلال يعني سايه افكن شدن، يعني اين بادها، اين ابرهاي سنگين را به كول و دوش كشيدهاند به دوش ميكشند جابجا ميكنند رسالتي دارند كه بار سنگين ابر را بردوش بگيرند و به هر جايي كه خداي سبحان به اينها دستور داد برسانند حتي إذا أقلّت سحاباً ثقالاً سقناه لبلدٍ ميّتٍ, آنوقت است كه ما سوق ميدهيم او را به جائي كه مرده است و پژمرده است و نيازي به باران دارد سوق ميدهيم
ميفرمايد كه ويسبّح الرّعد بحمده و الملائكة من خيفته و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء و هم يجادلون في الله و هو شديد المِحال ، بعد از اينكه جريان برق را و جريان ابر را و بارداري ابر را بيان فرمود ميفرمايد رعد بحمد خدا تسبيح ميكند و فرشتگان از هراس الهي تسبيح گوي حقند و خدا ساعقهها را ارسال ميكند آن قطعههاي آتشي را از بالا ميفرستد فيصيب به اين صاعقهها من يشاء هر كه را كه بخواهد ميرساند اين به دنبالة همان رعدو برق است به دنبالة پيدايش اين احجار سماوي است و مانند آن, آن آياتي كه اصابه همراه با بركت و خير بود آيات سورة روم بود كه آنجا سخن از بشارت داشت سخن از رحمت داشت و مانند آن.
و الملائكة من خيفته فرشتگان از آن نظر كه عباد مكرماند و بندگان معصوماند كه مباحثاش قبلاً مقداري گذشت خدا را تسبيح ميكنند و از خدا هراسناكاند ترسي كه فرشتگان دارند يك ترس مخصوص است ترسي است عقلي و نه نفسي خيفه نوع خاصي از خوف است چون فعله يك هيئت خاصي از مصدر است و نوع خاصي از فعل است اگر گفتند خاف خوفاً اصل خوف را ميرساند چون مصدر مطلق است نه خاص و اگر گفته شد خاف خيفتاً يك نوعي خاصي از هراس و ترس را ميرساند فرشتگان ترس مخصوص به خود دارند آن ترسي كه ترس جرم و جسم نيست ترس كمي روزي و مانند آن نيست آن همان خوفي است كه يخافون ربهم من فوقهم خوفي است كه يك موجود نازل از موجود عالي حريم ميگيرد
اين آتشهاي جوي را ارسال ميكند فيصيب به اين صواعق من يشاء, در ذيل اين از معصوم(سلام الله عليه) رسيده است كه صاعقة آسماني به همگان ميرسد و ممكن است همگان را گرفتار كند ولي كسي كه ذاكر حق است بذكر حق مشغول است صاعقه به او نميرسد گرفتار صاعقه نخواهد شد صاعقه كسي را كه به ياد حق مشغول است نميگيرد ... فيصيب بها من يشاء و هم يجادلون في الله و هو شديد المحال اين بت پرستان دربارة خداي سبحان مجادله ميكنند سعي ميكنند آن تارها را به هم ببافند جدال چون بافتن محكم را ميگويند جدال, جدلت الحبل يعني اين را من بافتم مفتولش كردم اينها ميخواهند همان اوهام و همان خِرافات را ببافند و عليه توحيد ربوبي سخن بگويند يا دليل اقامه كنند ... و هم يجادلون في الله ... ولي و هو شديد المحال است خدا نه تنها مِحال و مكر دارد بلكه شديد المِحال است اگر آنها ميخواهند مكر كنند خدا شديد المكر است اگر آنها ميخواهند مماحله كنند مجادله كند مكر كنند خدا شديد المِحال است كه ماحَلَهُ يعني ماكَرَهُ نقشه كشيد آنها اگر نقشه ميكشند خدا شديد المحال است پس انكار وثنيين نسبت به توحيد ربوبي نقشي ندارد زيرا سراسر جهان روي نظم، آيات توحيد ربوبي حقاند و هم يجادلون في الله ولي و هو شديد المحال است.
تفسیر تسنیم
آیه 12: «هم خوف و هم طمع دارید» یعنی اینکه از برق خوف دارید و به باران طمع دارید.
آیه 13: حمد و تسبیح رعد نیز به همان معنیی است که قبلاً دیدهایم که در چندین جا فرموده که آنچه در آسمانها و زمین است خداوند را تسبیح میکند و تسبیحِ هر چیز همان رفتاریست که برای آن آفریده شده و لذا پر زدن پرندگان و آب فرو دادن و بیرون دادن ماهیان و جذب اجرام کوچک بطرف اجرام بزرگ، و هزاران مثال دیگر تسبیح آنهاست. رعد هم یکی از پدیدههای این جهانی و مخلوق است و آن صدایش نیز جزء آفرینش اوست و لذا همان تسبیح اوست.
تفسیر مرحوم گنجه ای
رعد:13 وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ و رعد [گوئي با طنين رساي خود] به حمد او تسبيح ميکند28 [=صوتش اعلام کننده نقش مثبت و کارساز پديدة تخليه الکتريکي ابرها در طبيعت است] و فرشتگان [نيز] از بيمش [به نقش اصلاحي خود مشغولاند]. و صاعقهها را ميفرستد و به وسيله آن [باران را] بر هر که بخواهد [=طبق مشيّت و نظاماتي که در پديدههاي جوّي قرار داده] ميريزد،29 در حالي که آنها درباره خدا مجادله ميکنند30 و او سخت کيفر است.31
______________ 28- رعد و برق نه دو پديده، که يک پديده با دو جلوه سمعي و بصري ميباشد. آذرخشي که در آسمان با جرقه سهمگين تخليه الکتريکي رُخ ميدهد، غرّش کَرکننده نيز دارد، مستقل مطرح کردنش در اين دو آيه، نمايش دو جلوه سمعي و بصري اين آيه تکويني ميباشد؛ اگر فقط درخشش داشت، براي کساني که خفتهاند يا در زير سقف خانههايند پنهان ميماند، اما اين بانگ رعد آسا بايد همه را بيدار کند. اما تسبيح پديده رعد و برق را بايد در ژرفاي معناي کلمه تسبيح يافت که حرکتي هماهنگ در ايفاي نقشي مثبت و اصلاح گر در جهان هستي است. بروز استعدادهاي خدا داد هر موجودي در جهان هستي، تسبيح اوست كه كار حساب شدهاي را در اين مجموعه انجام ميدهد، به گونهاي كه بدون آن عيب و نقصي پديد ميآيد. همچون ساعتي كه حذف هر پيچ و دندهاي آن را از دقت مياندازد.
29- جملة «فَيُصِيبُ بِهَا» معلوم ميسازد که به «وسيله» صاعقه، که زمينهساز و کمک کننده به شکلگيري ذرات باران است، باران رحمت به مردم ميرسد، نه خود صاعقه! گويا از آنجایی که کلمه اصابت و مصيبت همواره در ذهن ما بار منفي داشته، کساني معناي کيفري از آيه برداشت کردهاند، حال آنکه کلمه اصابت هم براي عذاب آمده است و هم براي رحمت و فضل و حسنه و خير [نساء 73 (4:73) و 79 (4:79) ، توبه 90 (9:90) ، يونس 107 (10:107) ، يوسف 56 (12:56) ] علاوه بر آن، در مورد باران و باد و برف و تگرگ نيز قرآن بعضاً کلمه اصابت را مورد استفاده قرار داده است [از جمله: بقره 264 (2:264) و 265 (24:43) ، نور 43 (24:43) ، روم 48 (30:48) ، ص 36 (38:36) ].
30- معناي اصلي جدال، محکم کردن و تابيدن نخ و ريسمان است و در مجادله ميان انسانها، گوئي طرفين با بحث و گفتگوي خصمانه تلاش ميکنند گِره اعتقادات خود را محکمتر و پيوستگي نظريات طرف مقابل را سُستتر کنند و به اين وسيله همچون دو کُشتيگير، ديگري را مغلوب نمايند. اين واژه 29 بار در قرآن آمده است و اين از ويژگيهاي آدمي است که نه تنها از جسم و جان و موجوديت خود، بلکه از حيثيت و آبرو و آرمانِ حتي باطل خويش هم به سختي دفاع ميکند.
31- اين کلمه فقط يکبار در قرآن آمده است. در فرهنگ المنجد در معناي «مَحِل» آمده است: «آن که آن قدر تحت تعقيب قرار گرفته و دويده تا خسته شده است». از اين تعريف ميتوان فهميد منظور از «شَدِيدُ الْمِحَالِ» بودن خدا، همان عوامل تعقيب کننده [عقوبت آور] عليه نقض کنندگان نظامات هستي است که ستمگران را گريزي از آن نميباشد. اين کلمه با «مکر» الهي که تدابير و چارهسازيهاي نظامات بازدارنده او را عليه ستمگران بيان ميکند خويشاوندي دارد.
تفسیر بازرگان
المحال از ریشه محل: اصل الواحد در ماده، تضيّق (تنگي) از جهت نعمت و وسعت - به طور مطلق - است و از مصاديق آن: به تنگي افتادن در غذا و طعام، تنگي در سال، سختي و خشكسالي، خشك شدن زمين و گياه، تنگي و نباريدن باران، تنگي از جهت صفات باطني و آشكارشدن خشم و تندي، تنگ گرفتن و سخت كردن زندگي مردم به وسيله كيد، حيله، مكر يا عقاب، سخنچيني و دشمني است. پس اصل در ماده، همان است كه گفتيم، اما مفاهيم آن به اختلاف موضوعات متفاوت ميشود. پس تضيّق و تنگي در هر چيزي، بر حسب ويژگيهاي حياتي و وجودي همان چيز است. اما مِحال؛ مصدر از باب مفاعلة است و بر استمرار تضييق (تنگ گرفتن) دلالت ميكند.سوره مباركه رعد آيه 13: وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَنْ يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّـهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ،.تعبير به صيغه مُفاعَلَة (مِحال)؛ براي اين است كه در مقابل مُجادله قرار گيرد و بر استمرار دلالت كند، همچنان كه مجادله ايشان، مستمرّ است. ضمن اينكه نفوذ، قدرت، سلطه، احاطه و اختيار از جهت تضييق (تنگ گرفتن) و وسعت بخشيدن، مستمرّ و دائمي است. پس روشن شد كه شدّت از معاني اصل نيست؛ بلكه ماده به آن وصف ميشود و مفاهيم جوع، عقاب و سِعاية (سخن چيني) و ... نيز همين گونه اند. التحقيق في كلمات القران
جمله ((و هم يجادلون فى اللّه و هو شديد المحال )) معنايش (و خدا داناتر است ) اين است كه بت پرستان ، (كه وجه كلام در اين آيات و در اين حجت ها متوجه ايشان است ) درباره ربوبيّت خداى تعالى مجادله مى كنند، و حجت هايى نظير تمسك بروش پدران براى اثبات ربوبيّت اربابهاى خود درست مى نمايند، ولى از اين معنا غافلند كه خداى سبحان شديد المماحله است ، چون او به معايب و بديهاى ايشان آگاه ، و بر اظهار آن معايب و رسوا ساختن آنان قادر است .
پرسش: آذرخشها و زلزلهها از پديدههاى طبيعى و سنّتهاى آن هستند و روشن است كه طبيعت كور، ميان پيامبران و شقاوتمندان تفاوت نمىگذارد و همه چيز اعمّ از خوب و بد را فرامىگيرد. از ديدگاه طبيعت ميان بدترين و زيانآورترين ميكروبهاو انسانهاى نابغه و شايسته، هيچ تفاوتى وجود ندارد، بااينكه سخن خداوند: «و هركه را بخواهد بدان آسيب مىرساند»، نشانگر وجود فرق ميان آنهاست؟
پاسخ: مراد از صواعق (آذرخشها) در اينجا عذابى است كه خداوند آن را بر مشركانى فروفرستاد كه بر شرك پاى مىفشردند و با پيامبران و فرستادگان دشمنى مىكردند نظير قوم عاد و ثمود، به اين دليل كه خدا مىفرمايد: «پس اگر اعراض كردند، بگو: شما را از صاعقهاى همانند صاعقهاى كه بر عاد و ثمود فرود آمد مىترسانم». و نيز به دليل اين سخن خدا: «و گفتند: خدا را آشكارا به ما بنماى. به سبب اين سخن كفرآميزشان صاعقه آنان را فروگرفت». پيشتر چندين بار گفته شد كه برخى از قرآن با برخى ديگر سخن مىگويد و برخى بر اثبات برخى ديگر گواهى مىدهد. تفسیر کاشف
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : نكات مهم تفسيري ايات 14 و 15
رعد:14 لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لَا يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيْءٍ إِلَّا كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاءُ الْكَافِرِينَ إِلَّا فِي ضَلَالٍ تنها خداست که خواندنش [در ستايش يا سؤال] حقّ است [=اجابت شدني و تحقّق يافتني است] و کساني که جز او را ميخوانند، [آن معبودان] هيچ حاجتي را براي آنها اجابت نميکنند.32 [آنانکه غير خدا را ميخوانند، مثال کارشان نيست جز] همانند کسي که دو دست خويش به سوي آب گشوده تا به لبان [تشنهاش] برساند. در حالي که [به دليل سراب بودن] آبي به لبانش نميرسد؛ و دعاي کافران [=حاجتطلبي ناسپاسان] جز ناکامي در رسيدن به مقصود نيست.
______________ - معناي «اجابت» خواستهها، رفع موانع براي رسيدن به حاجات است. در زبان عربي به جهانگرد «جوّاب» ميگويند که با طي طريق، مانع مسافت را برميدارد. مانع ما براي رسيدن به حاجات خدائي، خودمان هستيم، با دور شدن از خودخواهيها، مانع از بين ميرود و به خواستههاي خداي خود ميرسيم. به همين دليل دعاهاي به ظاهر غير ممکنِ پيامبران اجابت شده است. ر.ک. به مقاله «اجابت دعا» در سه قسمت از همين قلم.
● معناى دعا و بيان اينكه حق دعا (دعاى مستجاب ) براى خدا است و در برابر او نه غير او
((دعا)) و ((دعوت ))، به معناى توجه دادن نظر مدعو است بسوى داعى كه غالبا با لفظ، يا اشاره صورت ميگيرد، و ((استجابت )) و ((اجابت )) به معناى پذيرفتن دعوت داعى ، و روى آوردن بسوى اوست ، اين است معناى دعا و اجابت ، و اما درخواست حاجت در دعا، و برآوردن حاجت در استجابت ، جزء معنا نيست ، بلكه غايت و متمم معناى آن دو است . بله ، اين جهت در مفهوم دعا خوابيده كه بايد مدعو، صاحب توجه و نظرى باشد كه اگر بخواهد بتواند نظر خود را متوجه داعى بكند، و نيز بايد صاحب قدرت و تمكنى باشد كه از استجابت دعا ناتوان و عاجز نگردد، و اما دعا كردن و خواندن كسى كه درك و شعور نداشته ، يا قدرت بر برآوردن حاجت را ندارد دعاى حقيقى نيست ، هر چند صورت دعا را داشته باشد. و چون در آيه شريفه ميان جمله ((له دعوه الحق )) و جمله ((و الذين يدعون من دونه ...)) مقابله افتاده و در دومى مى گويد دعا و خواندن غير خدا خالى از استجابت ، و دعاى كافران در ضلالت است ، ناگزير مى فهميم كه مقصود از جمله اولى اين است كه دعوت حق با دعوت باطل اين فرق را دارد كه در دعوت حق مدعو دعوت را مى شنود، و البته استجابت هم مى كند (اما دعوت باطل چنين نيست ) و اين خود از صفات خداى تعالى و تقدس است ، چون او شنوا و قريب و مجيب ، (جوابگوى دعا) و غنى و داراى رحمت است ، همچنان كه فرمود: ((اجيب دعوه الداع اذا دعان )) و نيز فرمود: ((ادعونى استجب لكم )) و در گفته هاى خود هيچ شرطى در استجابت دعا نكرده ، جز اينكه حقيقت دعا محقق شود و تنها او دعوت و خوانده شود نه غير او. دعای حق و باطل
بنابراين ، اضافه دعوت حق ، اضافه موصوف بر صفت ، و يا از قبيل اضافه حقيقيه است ، به اين عنايت كه حق و باطل گويا دعا را ميان خود به دو قسم تقسيم مى كنند، يك قسم از دعا، دعاى حق است كه هرگز از استجابت تخلف ندارد، و قسم ديگر دعاى باطل است ، و آن دعايى است كه بسوى هدف اجابت هدايت نمى شود، مانند دعا و خواندن كسى كه دعا را نمى شنود و يا قدرت بر استجابت ندارد.
پس آيه مورد بحث از اين جهت مرتبط به آيات قبل است كه در آن آيات قبل قدرت و علم عجيب خدا را خاطرنشان مى ساخت ، و در اين آيه اين معنا را تذكر مى دهد كه حقيقت دعا و استجابت هم خاص اوست و او همانطور كه عالم و قادر است اجابت كننده دعا هم هست ، و اين معنا را در آيه از دو طريق اثبات نموده ، يكى طريق اثبات حق دعا براى خدا، و يكى نفى آن از غير خدا. اما عهده دار اثبات حق دعا براى خدا جمله ((له دعوه )) است ، كه مقدم بودن ظرف ((له )) انحصار را مى رساند، و جملات بعد هم كه از غير خدا نفى مى كند اين انحصار را تاييد مى كند، و اما متكفل نفى آن از غير خدا جمله ((و الذين يدعون من دونه لا يستجيبون لهم بشى ء الا كباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه و ما هو ببالغه )) است ، كه مى فرمايد: آن خدايانى كه مشركين مى خوانند قادر بر استجابت دعاى آنان نيستند،
سه مطلب از تفسير آيه روشن گرديد از آنچه گذشت روشن گرديد كه : اولا: مراد از جمله ((له دعوه الحق )) حق دعا است و آن دعائى مى باشد كه مستجاب مى شود و بهيچ وجه رد نمى گردد، پس اينكه بعضى در معنايش گفته اند: مرا از آن ، كلمه اخلاص و شهادت به ((لا اله الا اللّه )) است . صحيح نيست ، چون هيچ دليل و شاهدى در سياق آيه ندارد. و ثانيا: اگر ضمائر در جمله ((و الذين يدعون ...)) را اظهار كنيم تقدير آن چنين مى شود: كسانى كه مشركين آنها را بجاى خدا مى خوانند آن خوانده شده ها دعاى اين مشركين را بهيچ وجه مستجاب نمى كنند. و ثالثا: استثناء در آيه استثناء از جمله ((لا يستجيبون لهم بشى ء)) است و در كلام ، حذف و اختصار بكار رفته و معناى كلام اين است كه : ((لا يستجيبون لهم بشى ء و لا ينيلونهم شيئا الا كما يستجاب لباسط كفيه الى الماء ليبلغ فاه ... - اجابت نمى كنند ايشان را به هيچ چيز، و هيچ چيزى به ايشان نمى دهند مگر همانند كسى كه از آب دور است و براى رفع عطش خود از روى تقليد دو دست خود را به طرف آب مى برد تا به دهانش برساند و عطش خود را رفع كند...))
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 437
قرآن ميگويد شما كه محتاجيد و دعوت و دعايي داريد اين دعوت و دعايتان بايد به سمت الله باشد و لاغير زيرا او هم جهان را هم انسان را هم پيوند جهان و انسان را آفريد له دعوة الحق اين حصر كه در صدر آيه ذكر شده در ذيل نتيجه اين حصر آمده كه و ما دعاء الكافرين الا في ضلال , پس كافر بيراهه ميرود اگر دعوة الحق از آن خداست ولاغير اگر حصر از آن طرف است در جنبه اثبات اين طرف هم باطل به عنوان حصر در ناحيه نفي هم مال آنهاست كه و ما دعاء الكافرين الا في ضلال, چرا؟ چون ما دو تا حق كه در عالم نداريم دو تا راه حق داشته باشيم در قبال هم كه نيست اگر يكي حق است ديگري باطل اين معني را قرآن فرمود كه فماذا بعد الحق الا الضلال
اگر حق از آن خداست و لاغير و هرچه غير خداست باطل است پس دعوت خدا حق است يعني خدا خواهي حق است هيچ بطلاني در او نيست و غير خداخواهي باطل است هيچ حقي در او نيست اين معنا را در سورة احقاف به اين صورت فرمود و من اضل ممن يدعوا من دون الله من لا يستجيب له الي يوم القيامة وهم عن دعائهم غافلون چه كسي گمراهتر از كسي است كه غير خدا را بخواهد. غير خدا تنها بت نيست به خودش تكيه كند غير خداست به زيدو عمرو متكي باشد غير خداست, به ايل و قبيله تكيه كند غير خداست, به مرام تكيه كند غير خداست هر چه غير خداست باطل است بنابراين و من اضل ممن يدعو من دون الله كسي را ميخواهد كه تا قيامت جوابش را نميدهد اين تا قيامت نه يعني در قيامت جوابش را ميدهد اين كنايه از تأبيد عجز است من لايستجيب له الي يوم القيامة چون ديگر در قيامت اينها طلب نميكنند نه اينكه طلب ميكنند منتها تا قيامت جواب نميدهد و از آن به بعد احتمال جواب هست چون از آن به بعد ديگر سوالي نيست, دعايي نيست بطلان باطل روشن ميشود بطلان باطل در قيامت روشن ميشود من لايستجيب له الي يوم القيامة اين مال قدرت نداشتن كه عجز است. و هم عن دعائهم غافلون اصلا بتها نميفهمند كه داعيان آنها چه ميگويند چون دعا و دعوت وقتي حق است كه آن طرف دعا عليم قدير باشد بداند كه محتاج چه ميطلبد و بتواند حاجتش را رفع كند غير خدا نه عليم است چون وهم عن دعائهم غافلون نه قدير است لا يستجيب له الي يوم القيامة نه آن قدرت را دارد كاري انجام دهد
تشبیه دعای از غیر خدا با ادم تشنه ای که اب به دهانش نمیرسد ميفرمايد: كافر مثل يك آدم تشنهاي است كه چشمه جوشان جلو هست اين هم اينجا تشنه هست دست دراز كرده كه از آب چشمه بياشامد رايگان يا چاه عميقي كه داراي آب گوارا و خنك است در پيش دارد يك دست اين لبه چاه گذاشت يك دست آن لبة چاه گذاشت كه دهان به آب برسد خوب نميرسد يك دلوي ميخواهد يك طنابي ميخواهد يك تلاشي ميخواهد يك وسيله ميخواهد كافر بدون وسيله همينطور دست دراز كرده كه آب بيايد در دستش خب اين نيست ديگر وسيلهاش طناب است واعتصموا بحبل الله جميعا ايمان بياور اسلام بياور قرآن قبول كن اين وسيله است اين وسيله تو را به آن چشمه ميرساند و سيراب ميشوي بدون حبل الله بدون اسلام و ايمان و قرآن و همه و همه دست دراز كردي كه سير بشوي اين راه نيست
لذا اگر چيزي مالك هيچ امری نبود خواندن او مثل آن است كه انسان تشنه در يك بياباني به يك چاه زلال پرآب برسد يك دست اينطرف چاه يك دست آنطرف چاه بسط علي الارض كند زبان از دهان دربياورد كه به عمق چاه يك مقداري از آبش به دهان برسد اينچنين نيست هر دعايي كه داريد بكنيد هر تلاشي كه داريد بكنيد فلا يملكون كشف الضّر عنكم و لا تحويلا , نه حالتان را ميتوانند عوض كنند نه اصل آسيب را ميتوانند بردارند كاري از آنها ساخته نيست, چرا كاري از آنها ساخته نيست؟ چون در همين آيه سوره رعد جملههاي بعد اين است كه قل من ربّ السموات والارض قل الله قل أفاتخذتم من دونه اولياء لايملكون لأنفسهم نفعا ولا ضّراً آنها نميتوانند خودشان را اداره كنند, خودشان را نميتوانند در جذب و دفع اداره كنند آنوقت مالك ضّر و نفع شما هستند؟ لايملكون لأنفسهم نفعا و لا ضّرا, آنوقت مالك شما خواهند بود در سوره رعد فرمود خودشان را نميتوانند تأمين كنند در سوره اسراء فرمود فلا يملكون كشف الضّر عنكم و لا تحويلا , كاري هم از آنها از پيش نميبرد كه مشكل شما را حل كند ولي پشت سر ميفرمايد كه مؤمنين اولئك الّذين يدعون يبتغون الي ربهم الوسيله ايّهم اقرب و يرجون رحمته و يخافون عذابه ان عذاب ربّك كان محذورا , مؤمن كسي است كه راهش را تشخيص داد هدفش را تشخيص داد فهميد عالم مبدأيي دارد فهميد براي رسيدن به او طنابي ميخواهد وسيلهاي ميخواهد آن حبلالله است وسيله الهي است ايمان وسيله است نماز وسيله است قرآن وسيله است
تفسیر تسنیم
لَهُ دَعْوَةُ اَلْحَقِّ وَ اَلَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ إِلاّٰ كَبٰاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى اَلْمٰاءِ لِيَبْلُغَ فٰاهُ وَ مٰا هُوَ بِبٰالِغِهِ وَ مٰا دُعٰاءُ اَلْكٰافِرِينَ إِلاّٰ فِي ضَلاٰلٍ اين آيه هم ادامۀ مطلب و هم نتيجهگيرى از آيات گذشته است، يعنى اگر او را بخوانيم اين خواندن حق و بجاست كه او مىتواند جواب بدهد و حاجت برآورد ولى دعوت بتها باطل است كه نمىتوانند جواب بدهند و دردى را دوا كنند مگر مانند جواب دادن به آنكه مىخواهد آب خود بخود به دهان او بيايد لَهُ دَعْوَةُ اَلْحَقِّ يعنى خواندن حق خاص خداست و اينكه خدا را بخوانند نه غير او را، حق است كه جواب مىدهد، مراد از «الذين» اصنام است و اينكه فرموده كه آنها اصلا جواب نمىدهند بعلّت بيجان و بىشعور بودن آنهاست. إِلاّٰ كَبٰاسِطِ استثناء است از فاعل لاٰ يَسْتَجِيبُونَ يعنى: معبودهاى باطل به آنها جواب نمىدهند مگر مانند جواب آب، با آنكه دستش را به سوى آب باز كرده تا آب خود بخود به دهان او برسد، كه نخواهد رسيد، معلوم است كه در اينجا فقط صورت خواستن هست و آب بهيچ وجه به دهان چنين كسى نخواهد رسيد على هذا اين استثناء مثل است و كليت لاٰ يَسْتَجِيبُونَ لَهُمْ بِشَيْءٍ را از بين نمىبرد،
تفسیر احسن الحدیث
وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ ﴿۱۵﴾و هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه با سايه هايشان بامدادان و شامگاهان براى خدا سجده مى كنند (۱۵)
موجودات اين نشئه در جميع شئون راجع به خودشان ساجد و خاضع در برابر امر خدا هستند، و ليكن در پاره اى از شئون كه مخالف طبيعت آنها است از قبيل : مرگ و فساد و بطلان آثار و آفات و مرضها و امثال آن ، سجود و خضوعشان كرها،و در آنچه كه موافق طبع آنها است از قبيل : حيات و بقاء و رسيدن به هدف و پيروزى و كمال ، بطور طوع و انقياد و مانند خضوع ملائكه است كه خدا را در آنچه كه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده و عمل مى كنند.
ظلالهم ...))، بر اين دلالت دارد كه تمامى موجودات خدا را سجده مى كنند، به خاطر اين است كه روى سخن در اين آيات با مشركين است ، و عليه ايشان احتجاج شده است ، گويا خواسته است ايشان را وادار كند كه به طوع و رغبت خدا را سجده كنند، همانطور كه ساير عقلاى آسمان و زمين او را به طوع و رغبت سجده مى كنند، و حتى سايه ايشان هم او را سجده مى كند، و به همين عنايت بود كه سجده سايه ايشان را به رخ كشيد تا در وادارى مشركين موكدتر باشد (دقّت بفرمائيد و ((كره ))، به معناى كاريست كه آدمى با مشقت آن را انجام دهد، حال اگر محركش امرى خارجى باشد، آن را ((كره )) - با فتحه كاف - خوانند، و اگر محركش داخلى و نفسانى باشد آنرا ((كره )) - به ضمه كاف - تلفظ كنند و اين لفظ در برابر و مقابل ((طوع )) است .
وجه اختصاص سجود موجودات به صبح و شام
و اگر سجده موجودات را به صبح و شام اختصاص داده و حال آنكه مختص به آن دو وقت نيست بلكه در تمامى آنات هست ، سرش آن نيست كه بعضى گفته اند كه : با اين تعبير خواسته است دوام را برساند، و اين تعبير را در جايى مى كنند كه بخواهند ابديت را برسانند. زيرا اگر مى خواست تاييد و ابديت را برساند مناسب تر آن بود كه بفرمايد: ((باطراف النهار)) تا در نتيجه همه ساعات قبل از ظهر و بعد از ظهر را شامل شود، همچنان كه در آيه ((و من آناء الليل فسبح و اطراف النهار لعلّك ترضى بكار برده .بلكه نكته آن (و خدا داناتر است ) اين است كه كم و زياد بودن سايه اجسام ، هميشه در صبح و شام صورت مى گيرد، و در نتيجه در آن موقع در حس بيننده ، سقوط بر زمين و ذلت سجود را مجسم مى سازد، ولى در هنگام ظهر و وسطهاى روز چه بسا سايه معدوم مى شود و يا آنقدر كوتاه مى شود كه ديگر كم و زياديش محسوس نيست و به نظر ساكن مى آيد، و معناى سجود آنطور كه در صبح و شامم حسوس است ، محسوس نمى شود و شكى نيست كه منظور از نسبت دادن سجده به سايه اجسام بيان سقوط سايه ها بر زمين و مجسم نمودن افتادگى سجود است ، نه اينكه مقصود تنها و تنها بيان اطاعت تكوينى سايه در جميع احوال و آثارش باشد، دليل اين معنا هم آيه شريفه : ((او لم يروا الى ما خلق اللّه من شى ء يتفيو اظلاله عن اليمين و الشمائل سجد اللّه و هم داخرون ...))، است كه عنايت مزبور، در آن به خوبى چشمگير و هويداست .
و اگر در آنچه گذشت كه گفتيم آيه مورد بحث به منزله خلاصه گيرى از آيات قبلى است دقّت كنيم خواهيم ديد كه برگشت مفاد آيه همانند اين است كه بگوئيم : حال كه آنچه گفتيم معلوم شد، بگوئيد ببينيم كيست پروردگار آسمانها و زمين غير از خدا؟ آيا هنوز هم غير از خدا اوليائى كه مالك نفع و ضررى نيستند مى گيريد؟ و اگر بجاى جمله بالا فرمود: بگو آيا هنوز هم ... و خلاصه بجاى تفريع ، پيغمبرش را دستور مى دهد كه چنين و چنان بگو، و چند بار هم كلمه بگو را تكرار كرده بدين منظور بوده كه بفهماند مشركين با پليدى جهل و عنادى كه دارند لايق اين نيستند كه خدا ايشان را مستقيما مورد خطاب قرار دهد، و اين خود از لطائف نظم قرآن كريم است . و اينكه مى بينيم خداى تعالى براى سايه گسترده اجسام ، در صبح و شام سجده قائل شده ، از همين باب است ، چون اين سايه ها نيز مانند صاحبان شعورند كه به منظور سجده به زمين مى افتند.
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 442
بعد از اينكه در اول اين سوره فرمود جميع ما جاء به الوحي حق است آنگاه ما جاء به الوحي را در توحيد و نبوت و معاد خلاصه فرمود و براي توحيد و معاد چند برهان اقامه فرمود و نبوت را بالالتزام تبيين كرد, به شبهات منكرين اصول دين پرداخت در سه مقام راجع به شبهات اينها بحث كرد: يك مقام راجع به معاد بود كه شبهات منكرين معاد ذكر شد, يك مقام راجع به شبهات منكرين وحي و رسالت بود, مقام ثالث مربوط به تبيين توحيد و ردّ شبهات منكرين توحيد بود چون مشركين حجاز اصل وجود خالق را قبول داشتند در توحيد ربوبي ترديد داشتند و انكار ميكردند ميگفتند آسمانها و زمين را خدا آفريد ولي بايد بتها را عبادت كرد كه از سود و زيان اين بتها ما يا نفع ببريم يا حذر باشيم قرآن كريم توحيد ربوبي را در اين بخش اثبات ميكند كه نه تنها آفرينش همه موجودات ازآن خداست بلكه پرورش و تدبير همه موجودات هم در اختيار خداي سبحان است هم خالقيّت از آن خداست و هم ربوبيّت ازآن خداي سبحان است در خلال بحثهاي توحيد ربوبي به اين آيه رسيديم كه رعد خدا را تحميد و تسبيح دارد هم مسبّح حق است هم حامد و فرشتگان هم خدا را تسبيح ميكنند پس همه موجودات از شريفترين موجودات تا نازلترين موجودات مسبح حقاند و در برابر خدا ساجد و خاضع هستند از شريفترين موجودات كه فرشتگانند تا نازلترين موجودات كه سايهها هستند فرمود شما و سايههاي شما و تمام اجرام و سايههاي آنها خداي سبحان را تسبيح ميكنند و سجده ميكنند و مانند آن آنگاه فرمود صاعقهها را خدا ارسال ميكند و هر كه را كه مستحق عذاب ميداند معذّب ميكند قبلا تسبيح را يادآوري كرد كه خدا منزّه از هر نقص و عيب است پس اگر كسي را گرفتار عقوبت ميكند روي استحقاق اوست نه اينكه خداي ناكرده خيال شود كه روي ظلم است و ناحسابي در عالم است او منزّه از هر نقص وعيب است پس اگر صاعقهاي بر قومي ارسال ميكند لحكمت و لاستحقاق خواهد بود
منظور از سجده موجودات برای خدا از روی طوع یا کره چیست؟
وَ لِلّٰهِ يَسْجُدُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ: براى خداوند سجده مىكنند فرشتگان و مردم زمين. طَوْعاً وَ كَرْهاً: از روى رغبت و كراهت. در بارۀ معناى آن دو قول است: 1 سجده براى خداوند واجب است، جز اينكه مؤمن از روى رغبت و كافر از روى كراهت و از ترس شمشير، سجده مىكند. اين قول از حسن، قتاده و ابن زيد است. 2 مقصود اين است كه هر كس در آسمانها و زمين است براى خداوند خضوع مىكند، جز اينكه مؤمن از روى رغبت و كافر از روى كراهت خضوع مىكند، زيرا بر اثر آلام و امراضى كه گريبانگيرش ميشود، ناگزير ميشود كه براى خداوند خاضع گردد. اين قول از جبائى است تفسیر مجمع البیان
نه تنها آسمان و زمين بلكه هر موجودي هم بالطوع و الرغبة در برابر خدا مطيع و منقاد است كه تعبير قرآن هم له اسلم من في السموات همة موجودات در برابر خدا مسلمانند مسلمند سلمند مطيعند و منقاد, امّا آنچه كه در آية محل بحث سورة رعد فرمود يك عدّه به طوع يك عدّه به كره اطاعت ميكنند و سجود ميكنند آن است كه نسبت به خداي سبحان همه طائعند ولي نسبت به يكديگر بعضي نسبت به بعضي اقتضائي دارند بعضي نسبت به بعضي ضرري وارد ميكنند اين همان شرّ بالقياس و شرّ بالعرضي است كه در كتابهاي عقلي مطرح است كه در عالم شرّ بالذات نيست فساد بالذات نيست ولي چيزي را كه نسبت به يك امر ديگر ميسنجيم احياناً نسبت به او بد است يعني اين باران كه ميآيد سير خود را طي ميكند اگر در بين راه به چهار نفر هم آسيب رساند آن آسيب پذيرها روي كراهت اين امر را اطاعت ميكنند, نه كراهت در برابر خدا كراهت در برابر باران بالطوع والكره نظام را خدا اداره ميكند
لله يسجد من في السموات والأرض چون كار، كار عقلي است از فاعل به من تعبير شده است اين كار است كه به فاعل آبرو ميدهد نه چون فاعل من است مخصوص به ذوي العقول باشد و يؤيّده آية سورة نحل فرمود و لله يسجد ما في السموات كه تعبير به ما كرده نه من، يعني هر چه در آسمان و زمين است ساجد و خاضع است بنابراين، موجودي در جهان نيست كه سجده نكند نسبت به خداي متعالي بالطوع سجده دارند نسبت به يكديگر اگر موتي هست اگر فسادي هست و مانند آن اين بالكَره است كه كَره ميشود قياسي، طوع ميشود نفسي يعني هر موجودي في نفسه طائع است و بالقياس الي بعض كاره و مانند آن
و لله يسجد من في السموات و الأرض طوعاً و كرهاً و ظلالهم بالغدوّ و الاصال براي اينكه بهتر كفّار را ترغيب و هدايت بفرمايد، ميفرمايد تمام سايهها خدا را سجده ميكنند ساية تمام موجود در بامداد و شامگاه خدا را سجده ميكنند شما چرا از اينها هم دورتريد و محرومتريد اصل سايه نظير مرگ كه يك امر عدمي است يك حيث وجودي دارد كه از آن حيث مخلوق خداست اگر دربارة موت فرمود خلق الموت والحيات دربارة سايه هم فرمود خداي متعال براي آسايش شما سايه خلق كرده، سايه را مخلوق خدا ميداند چون مخلوق بالتَبع است در سورة نحل آية 81 فرمود: و الله جعل لكم ممّا خلق ظلالاً و جعل لكم من الجبال أكناناً و جعل لكم سرابيل تقيكم الحرّ و سرابيل تقيكم بأسكم كذلك يتمّ نعمته عليكم لعلّكم تسلمون فرمود خداي سبحان براي شما سايه آفريد در ذيل فرمود نعمتها را بر شما تمام كرد تا مسلمان بشويد اگر سايه نبود كه زندگي ممكن نبود اگر سايه نبود يعني شب نبود چون شب همان ساية زمين است
هر شيئي ظلالي دارد زيرا حالات گوناگوني بر او ميگذرد كه گاهي از يمين است گاهي از يسار است گاهي از خلف است سايههاي او حركت ميكنند لذا براي يك شيئ ظلال است نه براي اشياء ظلال باشد كه جمع در برابر جمع, نه جمع در برابر مفرد است يك وقت ميگويند أوفوا بالعقود كه جمع در برابر جمع است يعني يا أيّها الّذين آمنوا أوفوا بالعقود, لكلّ مؤمن عقد يفي به كه جمع در برابر جمع است يك وقتي جمع در برابر مفرد است اينجا فرمود هر چيزي ظلالي دارد زيرا بامداد يك طرف شامگاه يك طرف نيمروز يك طرف, ظلال او و سايههاي او يكنواخت نيست
هيچ موجودي رقيقتر از ظلال نيست و در جهان هيچ موجودي هم بالاتر از فرشتهها براي آنها نبود فرمود از آن طرف و الملائكة من خيفته از اينطرفيتفيّؤا ظلاله عن اليمين و الشمائل سجّداً لله و هم داخرون پس رقيقترين اشياء جهان ظلالند و قويترين اشياء جهان فرشتگان الهياند از آن قويترين و از اين ضعيفترين همه و همه سجّداً لله و هم داخرون اگر يك جا سخن از تسبيح رعد است در كنارش سخن از تسبيح ملائكه است اگر يك جا سخن از سجدة انسان و ظلال است در كنارش سخن از سجدة ملائكه هم هست
تفسير تسنيم
تفسیری متفاوت از سایه و سجده رعد:15 وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلَالُهُم بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ و منحصراً براي خدا سجده ميکنند34 [=فقط او را ميخوانند و رام و تسليم نظامات اويند] همه آنان که در آسمان و زميناند، خواه ناخواه، حتي سايههایشان35 در بامدادان و شامگاهان [پس چرا شما معبودان ديگر را ميخوانيد؟].
______________ 34- منظور از سجده، تنها سر به زمين عبادت رساندن نيست. معناي سجده موجودات جهان براي خدا، همان تسليم شدن به قوانين الهي و در خدمت نظام آفرينش بودن است. همه موجودات به صورت تکويني سجده کننده آفريدگارند، مگر انسان که با اختيار و آگاهي چنين ميکند [يا نميکند].
35- امتداد يافتن سايه موجب تعديل حرارت تابش خورشيد و تغيير تدريجي سيستم حرارتي سطح زمين ميگردد، وگرنه تغييرات ناگهاني طلوع و غروب خورشيد و شدت و سرعت جابجائي سرما و گرما، حيات را نابود ميساخت. شگفت آنکه قرآن سايه را «سجده» اشياء در پرتو نور آفتاب شمرده است! خورشيد «متغير» است و سايه «تابع» آن [همان X و Y كه در درس جبر خواندهايم]. خداوند، خورشيد جهان است كه پرتو رحمتش بر همه اشياء به صوَر مختلف، برحسب مشيّت و مقدراتش ميتابد و سايه موجودات نقشي است كه موجودات از خود به جاي ميگذارند. همه موجودات «تابع»، يعني تسليم مطلقِ مبدأ نور و رحمتاند، مگر انسان كه به نيروي اختيار ميتواند سجده كننده يا طغيانگر باشد. با توجه به مفهوم عمومي سجده، که رام و در خدمت بودن مطلق همه موجودات در آستان آفريدگار عالم است، ميتوان دريافت که سايه يکي از خدمتگزاران بسيار مفيد و ناديده گرفته شده جهان است. نگاه کنيد به آيات زير: فرقان 45 (25:45) - أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلا آيا به [تدبير و تقدير] پروردگارت توجه نکردهاي که چگونه سايه را گسترد [امتداد داد] و اگر ميخواست [و مشيّت و نظامش به گونهاي ديگر بود] آن را ساکن ميکرد، سپس خورشيد را دليل [نشان دهنده و عامل پيدايش آن] گردانديم. نحل 48 (16:48) - أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَى مَا خَلَقَ اللهُ مِنْ شَيْءٍ يَتَفَيَّأُ ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّدًا لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ آيا به هر آنچه خدا آفريده نمينگرند که [چگونه] سايههاي آن از راست و چپ در پيروي از [نظام مقدّر] خداوند خاضعانه ميگردد؟ از آنجايي که سايه فقط در روز معنا پيدا ميکند، ولي سجده موجودات مستمر و دائمي است، بايد معناي سايه بسي فراتر از انعکاس اشياء در برابر نور باشد و ظهور و بروز همه آثار نيکو را که خدا در نهاد آنها گذاشته است شامل گردد. مگر غير از اين است که معناي سايه در زبان عربي پوشش و پناهي از امنيّت در برابر سوزندگي آفتاب است و از ويژگي بهشت همين سايه بودن دائمي آن ميباشد: رعد 35 (13:35) - ...أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا... ، مرسلات 41 (77:41) - إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلالٍ وَعُيُونٍ ، ياسين 56 (36:56) - هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِي ظِلالٍ... ، نساء 57 (4:57) - ...وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلا. پس همه موجودات با آثار حياتي خود، رام و تسليم مطلق نظامات «تکويني» عالم هستند. وجود مادّي انسان نيز چنين است، اما نفس آدمي به مدد موهبت «اختيار» ميتواند در «نظام تشريعي»، سجده کننده آفريدگار خويش، يا سرباز زننده از آن و پيرو نفس خويش، به وسوسه ابليس باشد.
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تدبر ترجمه و نکات تفسیری سوره رعد ایه 16 :مشرکان مکه تا چه حد از توحید را قبول داشتند؟
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ لَا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ نَفْعًا وَلَا ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ خَلَقُوا كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿۱۶﴾ بگو پروردگار آسمانها و زمين كيست بگو خدا بگو پس آيا جز او سرپرستانى گرفته ايد كه اختيار سود و زيان خود را ندارند بگو آيا نابينا و بينا يكسانند يا تاريكيها و روشنايى برابرند يا براى خدا شريكانى پنداشته اند كه مانند آفرينش او آفريده اند و در نتيجه [اين دو] آفرينش بر آنان مشتبه شده است بگو خدا آفريننده هر چيزى است و اوست يگانه قهار (۱۶)
بت پرستان معتقد نبودند به اينكه خداوند در خلقت و ايجاد عالم شريك دارد، بلكه مخالفتشان با اسلام در توحيد ربوبيّت بود نه در توحيد الوهيت به معناى خلق و ايجاد. و همين كه به توحيد خالق و موجد تسليم بوده و خلقت و ايجاد را منحصر در خدا مى دانسته اند خود مبطل اعتقاد ايشان به شركاى در ربوبيّت بود، و حجت را عليه ايشان تمام مى كرد، چون وقتى خلق و ايجاد فقط و فقط از آن خدا باشد ديگر هيچ موجودى استقلال در وجود و در علم و قدرت نخواهد داشت ، و با نبود اين صفات كماليه ، ربوبيّت معنا ندارد
قران مسأله بطلان شرك آنان را به روشن ترين بيان اثبات مى نمايد، و آن نتيجه اين است كه : مقتضاى ربوبيّت خدا - كه با دلائل سابق اثبات شد - اين است كه خود او مالك نفع و ضرر باشد، پس هر چه جز اوست مالك نفع و ضررى براى خود نيست تا چه رسد براى غير خود، پس اتخاذ ربى غير از خداى تعالى ، و فرض اينكه غير او كسانى اولياى امور بندگان باشند، يعنى مالك نفع و ضرر ايشان باشند، در حقيقت فرض اوليائى است كه اولياء نباشند، چون گفتيم اولياى مفروض ، مالك نفع و ضرر خود نيستند تا چه رسد به نفع و ضرر ديگران . اين است آن معنايى كه از تفريع جمله ((قل افاتخذتم من دونه اولياء لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا)) بر آيات سابق استفاده مى شود، و غرض از تفريع مذكور همين است ، و معناى آن اين است كه وقتى خداوند سبحان رب آسمانها و زمين باشد ديگر اعتقاد و ادعاى اينكه غير خدا چيرهاى ديگرى اولياء باشند ادعائى است كه خودش تكذيب كننده خود است ، و معنايش اين است كه در عين داشتن ولايت ، ولايت نداشته باشند، و اين خود تناقض صريح است به اينكه اوليائى غير اولياء و اربابى بدون ربوبيّت باشند
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 444
مشرکان حجاز ربوبيت حق را كه تكليف ميآورد قبول نداشتند فقط خالقيت را ميپذيرفتند احياناً در سورة يونس و ديگر سور ممكن است اين باشد كه اگر از آنها سوال كني رب تو كيست؟ بگويند خداست ولي اين معنايش آن است كه اگر از فطرتشان سؤال كني و الا اينها يا ميگويند خدا رب الارباب است نه رب ما چون صريحا بتها را رب ميدانستند و اينها را به عنوان ارباب متفرقون عبادت ميكردند تا اينها وسائط و شفعا باشند يا منظور آن است كه اگر از آنها سوال بكني رب آسمانها و زمين كيست؟ فطرتشان ميگويد خدا يا منظور آنست كه رب مجموعة عالم كيست رب شما اين بت است رب الارباب كيست؟ ميگفتند رب الارباب خداست ما اين بتها را ميپرستيم از اينها خير ميخواهيم كه اينها شفعاي ما باشند عند الله آن مدبّر كل خداست ولي آنكه با ما مستقيما در ارتباط است سود و زيان ما به اوست اين بتها هستند. بنابراين آنها درتوحيد ربوبي انكار داشتند ميگفتند رب ما خدا نيست آنكه ما را ميپروراند همين بتها هستند
قل من رب السموات و الارض رب آسمانها و زمين كيست ؟ مجموعة نظام حتي شماها قل الله اينها كه حرف نميزنند يا لايق خطاب نيستنند پس تو بگو الله است كه ربوبيت ازان اوست قل أفأتّخذتم من دونه اولياء اگر رب السموات و الارض خداست من دون الله اولياء اتخاذ كرديد تحت ولايت غير خدائيد. هر كسي براي خود ولي اتخاذ كرد اين اولياي غير الهي نه تنها مشكل شما را حل نميكنند نيازهاي خود را هم برطرف نميكنند چون لا يملكون لانفسهم نفعا و لا ضرا اگر اين اولياي غير خدا مالك ضر و نفع خود نيستند چگونه از شما كشف ضر بكنند اگر چيزي خود قائم نباشد كه قيّم غير نيست. اگر چيزي خود قائم نبود كه نميتواند قيّوم ديگري باشد مقوّم ديگري باشد همچنين اگر كسي مالك ضر و نفع خود نبود كه نميتواند قيّم ديگري باشد هيچ موجودي مالك ضر و نفع خود نيست
در همين آية محل بحثِ سورة رعد فرمود أم جعلوا لله شركاءَ كه خلقوا كخلقه آيا براي خداي سبحان شريكي قرار دادند كه آن شركا مثل خدا چيزي را آفريد؟ فتشابه الخلق عليهم اين آفريدن امر را بر آنها مشتبه كرده لذا اين بتها را پرستيدند؟ چيزي كه اينها را به شبهه انداخت در بتها هست؟ آيا كاري نظير كار خدا كردهاند كه امر بر آنها مشتبه شد لذا شركا را پرستيدند؟ أم خلقوا كخلقه اين بتها چيزي را مانند خدا آفريدند كه فتشابه الخلق عليهم آفريدن بر اينها مشتبه شده و كار را بر اينها مشتبه كرده به شبهه افتادند هرگز اينچنين نيست قل الله خالق كلّ شيء به اينها بگو چيزي نيست كه مخلوق خدا نباشد هر چه در جهان سهمي از شيئيت و هستي دارد فعل خداست قل الله خالق كلّ شيء, چرا؟ چون هو الواحد القهار او واحدي نيست كه ثاني بردارد او واحد قاهر است
اگر كسي بخواهد به غير خدا تكيه كند آن غير خدا يا بايد مالك از شأني شئون انسان باشد بالاستقلال اين يك فرض يا بايد مالك شأني از شئون انسان يا غير انسان باشد بالاشتراك كه يك قدري او يك قدري خدا اين دو فرض يا خدا مالك باشد ولي او ظهير و پشتيبان و معاون و دستيار خدا باشد اين سه فرض اين فروض ثلاثه را قرآن ميگويد محال است كه غير خدا ذرهاي را بالاستقلال مالك باشد يا بالاشتراك مالك باشد يا بالامظاهره و بالمعاونه نقش داشته باشد اين نيست صورت چهارم مسئلة شفاعت است شفاعت را نفرمود محال است فرمود ممكن است منتها بايد به اذن خدا باشد خداي سبحان به يك عدة خاصي اجازة شفاعت داد آن انبيا و اولياي الهياند در مورد بتها فرمود عبادتتان باطل است و دعوتتان باطل است براي اينكه شما اگر به انتظار استقلال يا شركت يا مظاهره عبادت ميكنيد كه اينها محال است اگر به انتظار شفاعت نشستهايد خدا به اينها اذن نداد شفاعت ممكن است ولي بايد با اذن باشد در سورة سبأ آية 22 و 23 ميفرمايد قل ادعوا الذين زعمتم من دون الله هر مبدئي كه غير خداست و شما بخواهيد دعوت كنيد و دعا كنيد و او را بخوانيد بخوانيد ولي كاري از آنها ساخته نيست اينها هيچ يك از اين سه كار از آنها ساخته نيست لايملكون مثقال ذرة في السموات و لا في الارض بالاستقلال ذرهاي را مالك باشند اينطور نيست یک و ما لهم فيهما من شرك غير خدا در يك ذرهاي از موجودات سمائي و ارضي شريك خدا باشد كه بالاشتراك در يك ذره مالك باشند اين هم نيست اين دو, سه ما له منهم من ظهير كه اينها ظهير خدا باشند ظهر و پشتوانة خدا باشند دستيارخدا باشند اينهم نيست سه
پس استقلال محال است, شركت محال است, مظاهر و ظهير و پشتيبان بودن محال است چهار شفاعت ممكن است ولي بايد به اذن الله باشد و خدا به اينها اذن نداده و لا تنفع الشفاعة عنده الا لمن اذن له شفاعت ممكن است بايد به اذن الله باشد و قرآن كريم فرمود خداوند به چه كسي اذن شفاعت داد من ارتضي بايد باشد لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عند الرحمن عهدا باشد هم شافع شرايطي دارد هم مشفوع له شرايطي دارد كه در قرآن تببيين شده است.
آنگاه اگر كسي به غير خدا تكيه كرد با يك انسان موحد يكي ميشود؟ نابينا يكي ميشودبا بينا؟ موحد بيناست و مشرك و مُلحد نابيناست قل هل يستوي الاعمي والبصير ام هل تستوي الظلمات والنور آيا بصير و نابينا يكسانند آيا ظلمتها و نور برابرند .خداي سبحان اينها را لايق خطاب نميداند ميفرمايد تو به اينها بگو
اول نميگويد شما بيدليليد اول ميفرمايد به اينكه آنچه را كه ميپرستيد از اينها چه كاري ساخته است از سادهترين دليل شروع ميكند تا دليل نهايي اول ميفرمايد آنچه را كه شما ميپرستيد ميتوانند راه بروند ؟ألهم ارجل يمشون بها ... ام لهم اعين يبصرون بها ام لهم آذان يسمعون بها اول از سادهترين دليل شروع ميكند چون مشركين همه يك سطح نيستند مثل اينكه موحدين هم درجه نيستند اول از سادهترين استدلال شروع ميكند ميفرمايد اينها كه شما ميپرستيد آيا ميتوانند راه بروند؟ ميتوانند حرف بزنند؟ ميتوانند چيز بشنوند ؟بعد ميفرمايد اينها مالك خودشان نيستند چه رسد به اينكه مالك سود و زيان شما باشند بعد ميفرمايد من كاري ندارم بالاخره اين معبود شما خالق هست يا نه؟
اين را يا با عقل ثابت كنيد يا با نقل اگر نه عقل است نه نقل پس روشتان باطل و حجتي در برابر وحي ما نداريد حجتتان داحض است فروريخته است و باطل اين سبك آيات قرآن در اثبات توحيد و ابطال شرك اين روش را اول از سورة اعراف آيه 191 به بعد ملاحظه ميفرماييد, ميفرمايد ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم اين الهة شما مانند خود شمايند اين آلهه خواه چوبها باشند خواه ستارهها باشد خواه بزرگان بشري باشد كه عدهاي ميپرستيدند و آنها هم باورشان شده بود كه آلههاند فرعون باورش شده بود كه اله است گفت. اينطور نبود كه فرعون بگويد من خالق آسمانها و زمينم اين كه نبود يا فرعون بگويد من رابط بين شما و خالقم . داعيهاي كه داشت ميگفت تدبير امور مردم بدست ماست سود و زيان مردم را ما بايد تأيين كنيم صلاح و فساد مردم را ما بايد معين كنيم اگر بدستور ما عمل كردند سعادتمند و الا گرفتار شقاوت ميشوند .بيش از اين ادعايي نداشت اگر بيش از اين ادعايي ميداشت قرآن كريم نقل ميكرد سخن از ربوبيت است كه ضامن سرنوشت مردم منم در همين حد
يا نمرود كه ادعاي ربوبيت ميكرد معناي احيا و اماته را بيش از اين نميفهميد منم كه آزاد ميكنم منم كه ميكشم انا احيي و اميت كه آن جريانش معروف است اگر نمرود داعية ربوبيت داشت يا فرعون مدعي ربوبيت بود از اين حد بالا نبود
آيا اينها گذشته از اينكه در خالقيت پذيرفتيد كه خالق نيستند در تعليم و تربيت و هدايت نقشي دارند اينها چيز ميفهمند راه نشان ميدهند يا خداي سبحان است كه راه نشان ميدهد بدون اينكه احتياجي به هدايت كننده داشته باشد خود هادي بالذات و مهتدي بالذات است قرآن ميفرمايد بايد تابع هدايت كسي بود كه در هدايت غني بالذات است حرف كسي را بايد گوش داد كه بدون هدايت مهتدي باشد قرآن نميفرمايد آيا آن كسي كه به حق دعوت ميكند مقدم است يا آن كسي كه به باطل ميفرمايد نه بر فرض دو نفر باشند هر دو به حق دعوت ميكنند در اينكه يكي به حق دعوت ميكند ديگري به باطل دعوت ميكند آن كه روشن است جاي سؤال نيست كه داعية الي الحق مقدم است قرآن نميفرمايد آنكه به حق دعوت ميكند بهتر از آن است كه به باطل دعوت كند ميفرمايد آنها كه به حق دعوت ميكنند دو قسمند بعضي محتاج به هدايتند كه خود هدايت بشوند بعد به حق دعوت بكنند بعضي غني بالذات هستند برهاني كه در اين آيه آمده اين است كه قل الله يهدي للحق آنگاه افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لايهدي الا ان يهدي ميفرمايد آيا كسي كه به حق دعوت ميكند شايستة اطاعت است و اتباع يا كسي كه به حق دعوت ميكند ولي خود بايد اول هدايت بشود تا به حق دعوت كند در اين آيه خدا ميفرمايد كسي بايد هدايت كنندة مردم باشد كه احتياجي به هدايت نداشته باشد آن بالذات خداي سبحان است و بالعرض انبياء و اولياء و معصومين(عليهم السلام) هستند كه نيازي ندارند در مكتب بشري درسي بياموزند تا هدايت شوند اين در سورة يونس بود در سورة نحل مشابه همين استدلال هست در آية 17 و 20 سورة نحل ميفرمايد افمن يخلق كمن لايخلق افلا تذكرون مگر نه آن است كه رب بايد خالق باشد مگر نه آن است كه شما قبول داريد كاري از اين بتها ساخته نيست مگر نه آن است كه خدا خالق السموات والارض است پس چرا غير خدا را ميپرستيد؟ افمن يخلق كمن لايخلق افلا تذكرون خوب اگر توجه كنيد اين مطلب در فطرت شما هست چرا متذكر نميشويد؟
وقتي ما از اينها ميپرسيم چرا بتها را ميپرستيد؟ دو جواب به ما ميدهند اين دو جواب ظاهراً مال دو گروه است نه مال يك گروه. چون بين اين دو جواب خيلي فرق است. در همان سورة زخرف آية 20 به بعد آمده كه و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم اين خواست خداست كه ما بتها را بپرستيم اگر خدا نميخواست ما بتپرست باشيم چون بكل شيء قدير است جلو ما را ميگرفت از اينكه ما بتها را ميپرستيم و خدا جلو ما را نميگيرد معلوم ميشود خواست خداست و قالوا لو شاء الرّحمن ما عبدناهم جواب ميفرمايد ما لهم بذلك من علم إن هم إلاّ يخرصون روي خَرص و تخمين و گمان سخن ميگويند براي اينكه خواست خدا را از كجا كشف كردند؟ ما به اينها دستوري داديم در كتاب آسماني يك همچنين چيزي كه نبود أم آتيناهم كتاباً من قبله فهم به مستمسكون كه به آن وحي تكيه كنند بگويند به دليل قول خدا در فلان كتاب آسماني ما ميدانيم كه اين كار مرضيّ خداست اين كه نبود بل قالوا إنّا وجدنا آبائنا علي امّةٍ و إنّا علي آثارهم مهتدون چون نياكان ما، پدران ما اين روش را داشتند ما هم دنبالهرو نياكانمان هستيم اين جزو آثار ملي ماست, آثار باستاني ماست, گذشتگان ما ميپرستيدند ما هم رها نميكنيم. حرفي در برابر انبيا ندارند ميگويند اين روش پيشينيان بود ما هم ادامه ميدهيم. اين حرف با آن سخن خيلي فرق ميكند
در آية محل بحث سورة رعد كه سخن از نابرابر بودن بينا و نابيناست و ظلمتها و نور است اين مطلب روشن ميشود كه خالق با غير خالق يكسان نيستند و مشركين اينها را يكسان قرار دادند لذا در قيامت به اين وضع مبتلا ميشوند در قيامت از اينها سؤال ميكنند كه چه كردي در سورة شعراء آية 98 اين است در قيامت به جرمشان اعتراف ميكنند ميگويند إذ نسوّيكم بربّ العالمين در قيامت وقتي گرفتار عذاب شدند به بتها ميگويند ما شما را با خدايي كه ربّ العالمين است مساوي كرديم خدا را بايد ميپرستيديم شما را پرستيديم خدا معبود بود نه شما، شما را مساوي و مستوي با ربّ العالمين كرديم . بنابراين بتها با خدا يكسان نيستند، بت پرست با مؤمن يكسان نيست
جعلوا لله شركاء براي خدا بتها را شريك قرار دادند خداي سبحان به رسول الله(ص) ميفرمايد قل سمّوهم اين بتها را تسميه كنيد، نام ببريد اينها چه كسي هستند؟ اوصافشان را، نشانههايشان را سمه و علامتشان را بيان كنيد اينها چه كارهاند اينها عليم هستند, قدير هستند, حي هستند, مدبّر هستند مالك هستند؟ شما گفتيد يكي حُبَل است يكي كذا و كذا و كذا سمّوهم ببينيم اينها چه كارهاند در عالم، خلقت با اينهاست، تدبير با اينهاست «سمّوهم نه يعني نام اينها را ببريد يكي بگويد «وَدّ» است يكي بگويد «حُبَل» است يكي بگويد «يغوث» است يكي بگويد «يعوق» است اين تسميه كه به درد نميخورد يعني اوصافشان را ذكر بكنيد ببينيم شايستة ربوبيت و خالقيت هستند يا نه سمّوهم چون آنها قدرت تسميه ندارند تسميهاي كه بتواند در برهان نقش داشته باشد نه اسم اين بتها چيست
يك اسم خالي است جز اسم چيز ديگر نيست إن هي إلاّ أسماءٌ سميتموها أنتم و آبائكم ما أنزل الله بها من سلطانٍ هيچ برهاني از طرف خدا نيامده
خب نام ميبردند اين «حُبَل» است چه ميشد اين «لات» است آن «عزّي» است. آن هم «منات» است آن «وَد» است آن «يعوث» است آن «يعوق» مشكل حل نميشد اين در مقام احتجاج است سمّوهم ببينيم اينها چه كارهاند اينها چه سمتي دارند چه سمهاي دارند چه علامتي دارند كه شايستة ربوبيت باشند و شما اينها را بپرستيد و الآ خود رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلّم ميدانست كه بتها اسمش چيست مردم هم خود را بندة همين بتها ميناميدند يكي عبدالعزّي بود يكي هم عبدوَدّ بود و مانند آن. نه اين نامها مجهول بود نه بردن نام در يك جلسة استدلال مشكلي را حل ميكند
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: نکات و سئوالات تفسیری ایه 17 مثل همه اعمال و افکار حق و باطل
رعد:17 أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ ـ [خدا] از آسمان باراني فرستاد، [با شدّت گرفتن باران] درهها به تناسب ظرفيتشان سيل جاري ساختند،37 [با غليان آب] سيل کفي را بالا آورد و [نيز] از آنچه [در کوره ذوب فلزات] براي تهيه زيورآلات يا ابزار زندگي [مثل: قلم و تيشه، بيل و کلنگ...] ميگدازند، چنان کفي ظاهر ميگردد.38 اين چنين خدا حق و باطل را مَثَل ميزند [=مشابه قرار ميدهد]؛ اما کفها به کناري کشيده [و محو] ميشوند، ولي آنچه براي مردم مفيد است [رسوبات رُسي باقي مانده است که] برجاي ميماند. خدا اين گونه مثلها را مطرح ميسازد.39
______________ 37- تمثيل جاري شدن سيل در درهها به «قدر» آن، لازم و ملزوم بودن دو شرط: فاعليت و قابليت را مطرح ميسازد، و نيز قدر و اندازهاي را که در اين تبادل وجود دارد. در مورد نزول وحي و جاري شدن سيل هدايت در سينه حاملان وحي، و شبهاي «قدر» که شاهد اين پديده بودهاند، همين مناسبات حاکم است.
38- کفي که از ذوب سنگهاي مخصوص براي استخراج فلز قيمتي، در تهية زيورآلات خارج ميشود، ناشي از ناخالصيهائيست که بايد زدوده گردد، همچنانکه کف سيلاب ناخالصي آب گِلآلود است و آب زلال کف نميکند.
39- جملة: «آنچه براي مردم مفيد است ميماند»، پيام اصلي آيه را ميرساند، وگرنه مسئله سيلاب و ذوب فلزات بهانه است. تحولات اجتماعي و انقلابات سياسي نيز همچون سيل، در ظرف و ظرفيت جوامع جاري ميگردد. انقلابات همواره جوش و خروش، شعار و شکايت و خشم و خشونت دارند. اينها نيز کفهاي توخالي حباب مانندي هستند که جلوه بيروني و تظاهرات خارجي انقلاب را نشان ميدهد، اما وقتي احساسات فروکش کرد و عبرتگيري و عقلانيت حاکم گرديد، دستاورد انقلاب که از همين چالشها حاصل ميگردد، باقي ميماند و به نسلهاي بعد مدد ميرساند.
تفسير بازرگان
أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ ﴿۱۷﴾ [همو كه] از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه هايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل كفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى در آتش مى گدازند هم نظير آن كفى برمى آيد خداوند حق و باطل را چنين مثل مى زند اما كف بيرون افتاده از ميان مى رود ولى آنچه به مردم سود مى رساند در زمين [باقى] مى ماند خداوند مثلها را چنين مى زند (۱۷)
(فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع الناس فيمكث فى الارض )) - در اين جمله ميان دو نوع كف ، يعنى كف سيل و كف فلزات جمع نموده ، با اينكه قبلا هر يك را جدا جدا آورده بود، و اين بدان جهت است كه در خصوصيتى كه براى آنها ذكر مى كند هر دو مشترك اند، و آن خصوصيت اين است كه هر دو به خشك شدن سيل و سرد شدن فلز از بين مى روند، و بهمين جهت قبلا خاطرنشان ساختيم كه آيه شريفه متضمن يك مثل است ، هر چند كه به چند مثل منحل گردد. و اگر در اين جمله اسمى از ((ماء: آب )) نياورده و به جاى آن فرموده ((آنچه براى مردم سودمند است )) بدان جهت است كه دلالت كند بر اثر مختص بحق ، و آن اين است كه مردم از آن منتفع گشته ، و آن همان غايت و هدفى است كه همه در پى آنند. و معنايش اين است كه : اما كفى كه بر بالاى سيل مى نشيند، و يا از فلزاتى كه آتش برآن ميدمند بيرون مى شود، متلاشى و باطل مى گردد، و اما آب خالص و يا فلز كه مردم از آن بهره مند مى شوند در زمين باقى مى مانند و مورد استفاده قرار مى گيرند.
((و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حليه او متاع زبد مثله )) - كلمه ((من )) در ((مما)) نشويه است ، و مقصود از ((مما يوقدون عليه )) انواع فلزات و مواد ارضى قابل ذوب و ريخته گرى است ، كه از آنها زينت آلات و اثاث زندگى مى سازند. و معنايش اين است كه تنها كف از سيل ناشى نمى شود، بلكه از آنچه هم كه آتش بر آن مى دمند تا از آن (طلا و نقره ) زينت و يا از آن (آهن و مس و غيره ) اثاث زندگى درست كنند، كفى پديد مى آيد مانند كف سيل ، و همچون آن بر روى ماده مذاب مى چرخد و بالا مى آيد.
كذلك يضرب اللّه الحق و الباطل )) - يعنى خدا اين چنين حق و باطل را اثبات و مشخص مى كند، همانطور كه كف را از سيل و از طلا و نقره و مس جدا مى سازد. بنابراين مقصود از زدن حق و باطل به همديگر يكنوع تثبيت است - و خدا داناتر است - و از قبيل اين است كه مى گوييم ((من خيمه زدم ))، يعنى خيمه را برافراشتم . و يا اينكه قرآن مى فرمايد: ((ضربت عليهم الذله و المسكنه - يعنى خداوند ذلت و مسكنت را بر ايشان واقع ساخته و ثابت كرد)) و نيز مى فرمايد: ((و ضرب بينهم بسور - يعنى بين ايشان ديوارى بنا و ايجاد شد)) و نيز مى فرمايد: ((و اضرب لهم طريقا فى البحر - بر ايشان راهى در دريا باز و اثبات كن )) اصول مذكور همانطور كه در امور محسوس و حقايق خارجى جريان دارد، در علوم و اعتقادات نيز جارى هست ، و مثل اعتقاد حق در دل مؤمن مثل آب نازل شده از آسمان و جارى در مسيلها است كه هر يك با اختلافى كه در وسعت و ظرفيت دارند به قدر ظرفيت خود از آن استفاده نموده ، مردم از آن منتفع گشته ، دلهايشان زنده مى شود، و خير و بركت در ايشان باقى مى ماند، بخلاف اعتقاد باطل در دل كافر كه مثلش مثل كفى است كه بر روى سيل مى افتد و چيزى نمى گذرد كه از بين مى رود، همچنان كه فرموده : ((يثبت اللّه الذين آمنوا بالقول الثابت فى الحيوه الدنيا و فى الاخرة و يضل اللّه الظالمين و يفعل اللّه ما يشاء))
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 460
سراسر اين كتاب از آن نظر كه نور است و هدايت است طوري تنظيم شد كه همة مطالبش قابل فهم براي همة مردم هست كه عوام ميفهمند و محقق هم قدرت اشكال ندارد و اين معجزه است كه طوري انسان سخن بگويد كه قابل درك باشد براي بشر ذكري للبشر هر كسي كه يصدق عليه انه انسان او ميتواند بفهمد و احدي هم قدرت نقد ندارد كه انتقاد كند هم قابل فهم براي همة مردم است هم در دسترس هيچ ناقدي نيست كه اشكال كند چون در كمال قدرت تحدي ميكند لذا براي اينكه آن معارف بلند را در دسترس همه قرار بدهد به صورت مَثَل آن مطالب را تنزل ميدهد. خاصيت مَثَل آن است كه سطح مطلب را پايين ميآورد هم سطح فكر شنونده ميكند آن وقت دست شنونده به دامن اين مطلب ميرسد ميتواند بفهمد و چون مَثَل هست ممثّلي دارد و هر اندازه انسان رشد كند از آن ممثّل بهرة بيشتر و بهتري ميبرد
لذا فرمود ما در اين قرآن براي هر مطلبي مَثَلي ذكر كرديم صرّفنا للناس في هذا القرآن امثالا براي مردم مثلهاي آنها را تبيين كرديم يا و تلك الأمثال نضربها للناس و ما يعقلها إلاّ العالمون ما اين مَثَلها رابراي مردم بيان ميكنيم و عمق اين مَثَلها را افراد عالم ميفهمند ولي اصلش را مردم درك ميكنند. بنابراين هر مطلب بلندي را كه قرآن كريم به عنوان يك برهان اقامه كرد همان را در حد يك مَثَل ذكر ميكند
زَبَد آن كفي است كه روي سيل مينشيند و اين كف هم رابي است، برجسته است، روي آب است «ربا، يربو» يعني برجسته شد رَبوَه آن تلّ و برجستگي را ميگويند. آن زيادي را ميگويند ربا. اين چيزي كه بالا ميآيد زايد هست آن را به آن ميگويند رَبوَه. و رِبا هم از همين مادة «ربا يربو» است كه برجسته است چيز زايدي است لذا تلّ و تپه را ميگويند رَبوَه. كه در قرآن فرمود مثل كسي كه باغي در رَبوَه داشته باشد جنة بربوَة رَبَوه يعني برجستگي تلّ و تپه فاحتمل السيل زبداً رابياً اين در امور طبيعي، در امور صناعي هم همانند اين است فرمود صنعتگرها اگر اين فلزاتِ را آب كنند بخواهند گداخته كنند طلا يا نقره يا مس يا آهن يا ديگر فلزات را بخواهند آب كنند اين كورهاي كه اين مواد فلزات را گداخته ميكند يك كفي روي اين كوره هست يك كفي روي اين ديگ هست
كذلك يضرب الله الأمثال خدا مثلها را اينچنين بيان ميكند هر چه حق است مَثَلش با اين بيان شده و هرچه باطل است مَثَلش با اين بيان شده خواه در عقائد، خواه در اخلاق، خواه در اعمال چون انسان از اين سه بُعد بيشتر نيست و كمتر هم نيست مسائلي به عنوان عقيده مطرح است براي او، يك سلسله فضائل يا رذائلي به عنوان اخلاق براي او مطرح است، يك سلسله گفتار و رفتاري به عنوان اعمال براي او مطرح است. هر يك از عقيده و خُلق و عمل يا حق هستند يا باطل حق مثل آن آبي است كه ميماند و باطل مانند آن كفي است كه ميرود؛ قبلاً فرمود توحيد حق است و كفر باطل و در نتيجه ميفرمايد آنچه در اين جهان ميماند توحيد است كل عالم را بايد يكجا حساب كرد من البدو إلي الختم تا برسيم به جايي كه ليظهره علي الدين كلّه و لو كره المشركون اين فيمكث في الأرض ميماند.
نكتة اولي كه اين آيه به ما ميرساند آن است كه آنچه از طرف خداي سبحان ميآيد خير است اينجا كه ميآيد آلوده ميشود. پس چيزي از خداي سبحان نميآيد كه باطل باشد او آب رحمت ميفرستد اگر كفي است اينجا پيدا ميشود از طرف خداي سبحان هيچ بدي و باطل نازل نميشود و هيچ نقص و شرّ و باطلي هم به خداي سبحان استناد ندارد هيچ معصيتي به خدا برنميگردد هيچ كمبود و شرّي به خداي سبحان برنميگردد هر چه را كه قرآن باطل ناميد كفي است از اين طبيعت برخاست و هرچه را قرآن حق ناميد آبي است كه از خداي سبحان نازل كرده است هم مسئلة قضا و قدَر با اين آيه حل ميشود هم مسئلة جبر و اختيار با اين آيه حل ميشود هم مسئلة حكومت طغات با اين آيه حل ميشود هم هر مطلبي را كه قرآن كريم به عنوان حق و باطل بيان كرد با اين اصل كلّي حل ميشود اين يك آيه كليدي است كه ار آنجا جز آب رحمت چيزي نميآيد و در حال خروش و حركت همراهش يك كفهايي پيدا ميشود پس نبايد گفت كه اين شرور را خدا چرا آفريد نبايد گفت اين نقصها را چرا خدا آفريد نبايد گفت اين زشتيها را چرا او آفريد اگر يك كفي است اينجا پيدا شده و از بين ميرود او زشت خلق نكرد او بد نيافريد او ناقص خلق نكرد او آب رحمت را تنزّل داد و هركسي به اندازة خود از آن رحمت استفاده كرد در خلال جوش و خروش چهارتا باطل هم پيدا ميشود اين چهارتا باطل از همين جوش و خروش برميخيزند و فوراً سركوب ميشوند و از بين ميروند نه ماندنياند نه از خداي سبحان تنزّل كردهاند از همين طبيعت برخاستهاند و همين جا دفن ميشوند
و اما ما ينفع الناس آنچه كه به حال مردم نافع است خواه در مثال سيل خواه در مثال فلزات گداخته آن فيمكث في الارض اين ميماند اين از بين رفتني نيست كذلك يضرب الله الامثال اين يك مثلي است خداي سبحان تبيين كرده هرگز اين كفها با هم هماهنگ نخواهند شد ولي آبها با هم هماهنگند هرگز آب آب را طرد نميكند آب كف را از بين ميبرد نه آب را لذا هيچ حقي حق ديگر را طرد نميكند حقها با هم هماهنگ و منسجمند و هيچ حقي با كف نميسازد هيچ حقي با باطل نميسازد هرگز آن مواد اصيل اين فلزات گداخته با كف ارتباط برقرار نميكند هرگز آن آب زلال كه نازل شده است و به صورت سيل درآمده است با كف روي آب هماهنگ نميشود و متحد نخواهد شد ميكوشد كه اين كفها را از بين ببرد و ميكوشد كه با ديگر آبها متحد بشود اين خاصيت حق و خاصيت باطل است
در مثال اول نكاتي بود كه همه اين نكات در مثال دوم نيست در مثال اول كه فرمود أنزل من السماء ماءً فسالت اودية بقدرها دو تا نكته مهم است كه در مثال دوم نيست نكته اولي اين است كه حق مثل آب زلال است كه از خداي سبحان نازل ميشود هر نعمت حقي كه هست از خداست اين را آياتي نظير آيات سوره آلعمران و ديگر سور تأييد ميفرمايند كه الحق من ربك , حق از خداست اين نكته در مَثَل اول هست و در مثل دوم نيست
نكته ثانيه اينكه هر فيضي كه از خداي سبحان تنزل كند مستفيضها گيرندهها باندازه استعدادهاي خاص خود دريافت ميكنند هر موجودي به مقدار ظرفيت خود فيض ميگيرد اين نكته در مثل اول هست در مثل دوم نيست اين نكته كه فيض اندازه و حد ندارد گيرندگاناند كه با ظرفيتهاي خاص حدود مخصوص را دريافت ميكنند و گرنه آنچه از مخزن خداي سبحان صادر ميشود بيحد و بياندازه است تفسیر تسنیم
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: نکات مهم تفسیری ایات 18 و19
لِلَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ مَا فِي الْأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولَئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿۱۸﴾براى كسانى كه پروردگارشان را اجابت كرده اند پاداش بس نيكوست و كسانى كه وى را اجابت نكرده اند اگر سراسر آنچه در زمين است و مانند آن را با آن داشته باشند قطعا آن را براى بازخريد خود خواهند داد آنان به سختى بازخواست شوند و جايشان در دوزخ است و چه بد جايگاهى است (۱۸) أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۹﴾پس آيا كسى كه مى داند آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده حقيقت دارد مانند كسى است كه كوردل است تنها خردمندانند كه عبرت مى گيرند (۱۹)
اين آيه و آيات بعدش - تا نه آيه - همه متفرع بر آن مثلى است كه در آيه قبلى آورده شد،و در همه آنها خداى سبحان آثار اعتقاد حق و ايمان به حق و استجابت و پذيرفتن دعوت حق ، و همچنين آثار سوء اعتقاد به باطل و كفر بحق و نپذيرفتن دعوت به حق را بيان مى كند. شاهد بر اين مطلب سياق خود آيات است ، زيرا مطلبى كه در آنها آمده پيرامون عاقبت امر ايمان و سرانجام كفر است ، و اينكه عاقبت محموده ايمان را هيچ چيز جبران نمى كند، هر چند دو برابر نعمتهاى دنيا باشد.
منظور از سوئ الحساب چیست؟
مى فرمايد: ((اولئك لهم سوء الحساب و ماويهم جهنم )) و ((سوء الحساب )) آن حسابى است كه ناراحت كننده است و مايه مسرت نيست ، و بهمين جهت در حقيقت اضافه سوء به حساب ، از باب اضافه صفت به موصوف است . سپس بهمين سوء عاقبت اشاره نموده آن را چنين مذمت مى كند: ((و بئس المهاد))، يعنى بد مهادى است مهادى كه بر ايشان آماده شده و بنا است در آن جاى گيرند.
و مجموع جمله ((اولئك لهم سوء الحساب ...)) كه مشتمل بر كلمه اشاره هم هست در محل تعليل است براى افتداء و بازخريد، و در كلام عرب تعليل با اشاره زياد است ، مثلا گفته مى شود: من با فلانى چنين و چنان مى كنم (زيرا) او همان كسى است كه چنين و چنان كرد. و معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است : براى كسانى كه اجابت كردند دعوت حق پروردگارشان را سرانجامى نيك است ، و كسانى كه استجابت نكردند او را سرانجامى دارند كه راضى مى شوند براى خلاصى از آن ، ما فوق آنچه را كه ممكن است آرزويش را بكنند فديه بدهند، زيرا عاقبت بدى كه بر سرشان مى آيد متضمن و يا مقارن حسابى سخت و استقرار در جهنم است ، آرى مهادشان بدترين مهاد است . و اگر در آيه شريفه به جاى ايمان و كفر، استجابت و عدم استجابت آمده بخاطر رعايت تناسب با مثلى است كه در آيه قبلى زده شده . ايمان را كه همان قبول دعوت است با قبول وادى ها و فراگرفتن هر يك از آب باران تشبيه نموده است .
در تفسير عياشى از حماد بن عثمان از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه به مردى فرمود: اى فلانى ! تو را چه مى شد با برادرت ؟ عرض كرد: فدايت شوم ! من حقى بر او داشتم خواستم حقّم را از او بگيرم . حضرت فرمود: بگو ببينم معناى آيه ((و يخافون سوء الحساب )) چيست ؟ آيا معنايش اين است كه مى ترسند خداوند بر آنان ظلم و جور روا بدارد؟ نه به خدا قسم ، بلكه مى ترسند اينكه حسابشان را به دقّت رسيدگى نمايند.
مؤلف : اين روايت را صاحب معانى الاخبار و صاحب تفسير قمى نيز نقل كرده اند. و نيز در همان كتاب از هشام بن سالم ، از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه در ذيل آيه ((و يخافون سوء الحساب )) فرموده : سوء حساب همان مداقه و خرده گيرى است . و نيز فرمود: معنايش اين است كه گناهان را به حساب بياورد و حسنات را نياورد. مؤلف : دنباله اى كه در اين حديث آمده در احاديث به طرق ديگرى نيز از آنجناب روايت شده . و معناى اينكه حسنات به حساب نمى آيد اين است كه در اثر مداقه خلل و نواقصى از آن پيدا كرده از اين نظر غير قابل اعتنايش مى كنند، دليل اين معنا روايت آتيه است . و در همان كتاب از هشام از آن حضرت نقل كرده كه در ذيل آيه فرمود: سيئات ايشان را به حساب مى آورند ولى حسناتشان را به حساب نمى آورند و همين استقصاء معناى سوء الحساب است . ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 465
للذين استجابوا لربهم , آنها كه اين ندا را اجابت كردند يعني قلبي داشتند كه اين فيض الهي را پذيرفت چون فرمود معارف حقه مثل آبي است كه خداي سبحان نازل ميكند و دلها به منزله ظرفهايي است كه هر دلي به اندازه ظرفيت خود از اين آب استفاده ميكنند اگر دلي ظرف اين معارف بود و اين معارف را گرفت يعني استجابت كرد اين دعوت حق را اجابت كرد و اگر قلبي ظرفيت نداشت و اين دعوت حق را نپذيرفت يعني استجابت نكرد ظرفيت نداشت كه بگيرد
للذين استجابوا لربهم, آنها كه حق را اجابت كردند چون در همين سوره قبلاً گذشت كه له دعوت الحق , خدا به حق دعوت ميكند و دعوت حق از آن خداست آن كسي كه اين دعوت حق را اجابت كرد مثل آن ظرفي كه از آب مدد گرفت و پر شد للذين استجابوا لربهم الحسني, يعني عاقبت حَسَن مال اينهاست پايان كارشان نيك است
و الذين لم يستجيبوا له, آنها كه اجابت نكردند و اين فيض را نپذيرفتند نه تنها آن عاقبت حسن را از دست ميدهند بلكه گرفتار سوء العاقبه و سوء الخاتمه ميشوند كه اگر همه امكانات زمين در اختيارشان ميبود حاضر بودند بپردازند تا از آن سوء خاتمه نجات پيدا كنند ولي آن روز روز فدا گيري و روز داد و ستد نيست و الذين لم يستجيبوا له لو ان لهم ما في الارض جميعا و مثله معه لافتدوا به, اگر همه لذائذ زمين و مانند آن يعني دوبرابر آنچه در زمين است اگر در اختيارشان بود حاضر بودند به عنوان فديه بدهند تا از آن عذاب الهي برهند كه اين با شقوق چندگانهاي كه در آن بود بحثش گذشت فرمود اولئك لهم سوء الحساب , سوء حساب مال اينهاست تعبير به "لام" دارد نه تعبير به علي آنجا كه لام در برابر علي است لام منفعت است مثل لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت , كه لام لام منفعت است اما آنجا كه لام در برابر علي نيست لام اختصاص است كه عمل مخصوص عامل است و هرگز عامل را رها نميكند مثل آنچه در سوره اسراء آمده كه ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان اسأتم فلها , يعني چه كارتان حسن باشد مال شماست
گاهي خدا با حُسن حساب محاسبه ميكند گاهي با سوء حساب. حساب حسَن آن است كه بسياري از لغزشها را نديده به حساب بياورد بپوشاند ستر است يك مرحله تكفير سيئات است يك مرحله تبديل سيئات به حسنات است يك مرحله و غفران سيئات است مرحله نهايي اينها همه در مراحل حساب است ولي سوءالحساب آنست كه تمام سيئات اين شخص را به حساب ميآورند بدون اينكه بپوشانند و او را در حضور همه به محاسبه ميآورند اگر خدا بخواهد با كسي حساب حسَن داشته باشد همه اعمال او را در قيامت به او نشان ميدهد
آنطوري كه در روايات ما آمده طوري نشان ميدهد كسي كه در كنار اوست نه ميبيند نه ميشنود خداي سبحان از او اقرار ميگيرد ميفرمايد مگر نه آنست كه اين اعمال را تو كردي او اعتراف ميكند بعد خداي سبحان ميبخشد بدون اينكه اجازه بدهد كسي كه در كنار متهم هست ببيند و يا بشنود و طوري خداي سبحان با آنها به محاسبه حسَن رفتار ميكند كه هيچ نشاني از تبهكاريهاي آنها نسيت نه تنها عفو ميكند بلكه صفح هم ميكند كه فوق عفو است
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه و نکات مهم تفسیری ایات 20 تا 24 سوره رعد: اوصاف عملی اولوالالباب
إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ﴿۱۹﴾تنها خردمندانند كه عبرت مى گيرند (۱۹) الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَلَا يَنْقُضُونَ الْمِيثَاقَ ﴿۲۰﴾همانان كه به پيمان خدا وفادارند و عهد [او] را نمى شكنند (۲۰) وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ ﴿۲۱﴾و آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده مى پيوندند و از پروردگارشان مى ترسند و از سختى حساب بيم دارند (۲۱) وَالَّذِينَ صَبَرُوا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُوا الصَّلَاةَ وَأَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلَانِيَةً وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُولَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۲﴾و كسانى كه براى طلب خشنودى پروردگارشان شكيبايى كردند و نماز برپا داشتند و از آنچه روزيشان داديم نهان و آشكارا انفاق كردند و بدى را با نيكى مى زدايند ايشان راست فرجام خوش سراى باقى (۲۲) جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالْمَلَائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بَابٍ ﴿۲۳﴾[همان] بهشتهاى عدن كه آنان با پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان كه درستكارند در آن داخل مى شوند و فرشتگان از هر درى بر آنان درمى آيند (۲۳) سَلَامٌ عَلَيْكُمْ بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ ﴿۲۴﴾[و به آنان مى گويند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر كرديد راستى چه نيكوست فرجام آن سراى (۲۴)
الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَ لا يَنقُضونَ الْمِيثَقَ عهد الهی چیست؟ از ظاهر سياق برمى آيد كه جمله دومى ، يعنى جمله ((لا ينقضون الميثاق )) عطف تفسيرى جمله اولى است ، و بنابراين ، منظور از (ميثاقى كه آن را نقض نمى كنند، همان عهدى است كه به آن وفا مى كنند، و منظور از اين عهد و ميثاق هم بقرينه آيه قبلى كه تذكر ايشان را ذكر مى كرد، آن عهدى است كه به زبان فطرت خود با پروردگار خود بستند كه او را يگانه بدانند، و بر اساس توحيد و يكتايى او عمل نموده آثار توحيد را از خود نشان دهند. آرى ، آدمى بر فطرت توحيد خداى تعالى و نيز بر فطرت لوازم توحيد خلق شده ، اين عهدى است كه انسان در فطرت خود با خداى تعالى بسته است . و عهد و ميثاقى هم كه به وسيله انبياء و رسل و به دستور خداى سبحان از بشر گرفته شده ، و خلاصه آن احكام و شرايعى هم كه انبياء آورده اند همه از فروع اين ميثاق فطرى است ، چون اديان همه فطريند.
ظاهر اين است كه منظور از ((امر)) امر تشريعى است كه از ناحيه وحى نازل شده باشد، به شهادت ذيل آيه كه مى فرمايد: ((و يخافون سوء الحساب )) آرى ، حساب و مؤاخذه بر احكام نازله در شريعت است كه احكام تشريعى فطرت را تاييد مى كند نه بر احكام فطرت به تنهايى . و اين مسلم است كه مثلا اگر احكام ظاهرى و شرعى مربوط به قبح ظلم و خوبى عدالت به اشخاصى مستضعف نرسد، در قيامت مانند آن كسانى كه به ايشان رسيده است مؤاخذه نمى شوند، هر چند كه مستضعفين هم به فطرت خود زشتى ظلم و خوبى عدالت را درك بكنند، در ابحاث گذشته نيز بيان كرديم كه حجت الهى از طريق فطرت به تنهايى تمام نمى شود، بلكه بايد طريق وحى نيز به فطرت منضم گردد، همچنان كه فرموده : ((لئلا يكون للناس على اللّه حجه بعد الرسل )) آيه مورد بحث از آنجايي كه مطلق است دلالت مى كند بر هر صله اى كه خدا به آن امر فرموده كه از معروف ترين مصاديق آن صله رحم است ، كه در وجود آن تأكيد نموده و فرموده : ((و اتقوا اللّه الذى تساءلون به و الارحام ))
صبرشان را مقيد به قيد ((ابتغاء وجه ربهم )) نموده ، يعنى اگر صبر مى كنند فقط و فقط به منظور رضاى پروردگارشان است . پس اگر خداوند مدحشان كرده نه از اين نظر است كه صفات ممدوحى دارند، بلكه مدحشان از اين جهت است كه اين صفت ممدوح يعنى صبرشان بخاطر خداست ، چون كلام در آن صفاتشان است كه از استجابتشان نسبت به دعوت خدا نشو و نما نموده ، و از آنجا سرچشمه گرفته كه به حقيقت آنچه از ناحيه پروردگارشان نازل شده علم بهم رسانده اند و باور كرده اند كه همه آنها حق است ، نه هر صفتى كه مردم آنرا در ميان خود ممدوح و پسنديده مى دانند، معناى ((عقبى الدار)) و نقطه مقابل آن ((سوءالدار))
و معناى ((عقبى الدار)) سرانجام محمود و پسنديده است ، چون عاقبت حقيقى همين است . آرى ، هيچ چيز در عالم بر حسب آن فطرت و جبلتى كه خداى تعالى بر آن فطرتش آفريده جز به عاقبتى كه مناسب خودش و مايه سعادتش باشد منتهى نمى گردد، و عاقبت بد در حقيقت بطلان عاقبت است ، و معنايش اين است كه فلان كس و يا فلان چيز بخاطر خللى كه در آن بوده بى عاقبت شده ، در حالى كه خدايش خلق كرده بود براى رسيدن به عاقبت . و اگر عاقبت بد را عاقبت مى گويند، از باب توسع و مجاز است ، و گرنه عاقبت بد در واقع بى عاقبتى است . و بهمين جهت در آيه شريفه مطلق ذكر شده و فرموده ((ايشانرا است سرانجام )) و اگر سرانجام دو قسم بود، يكى نيك و يكى بد، بايد مى فرمود: ايشانرا است سرانجام نيك . پس معلوم مى شود سرانجام همان سرانجام محمود است ، و لذا در آياتى كه متقابل اين آيات است ، و متعرض حال كفار است هيچ وقت نمى فرمايد: ((لهم عقبى الدار)) بلكه مى فرمايد: ((لهم سوء الدار)) و از همين جا بدست مى آيد كه مقصود از ((دار)) همين دار دنيا است ، و مقصود از دار دنيا هم زندگى دار دنيا است . پس ((عقبى الدار)) معنايش سرانجام زندگى دنيا است .
(و يدرون بالحسنه السيئه )) - ماده ((درء)) به معناى دفع است ، و معناى آيه اين است : وقتى به گناهى تصادفا آلوده مى شوند، كار نيكى مى كنند كه نيكيش از بدى آن گناه بيشتر است ، و يا حداقل معادل آنست و آثار سوء آنرا جبران مى كند، حال چه اينكه اين گناه را بوسيله كار نيك جبران نمايند و يا بوسيله توبه لكه آنرا بشويند، چون فرموده اند: ((حسنات گناهان را از بين مى برد)) و هم فرموده اند: ((كسى كه توبه كند مانند كسى است كه گناه نكرده باشد)) و نيز چه اينكه خود مرتكب شده باشند، و يا ديگران نسبت به ايشان انجام داده باشند مثل اينكه به ايشان ظلم كرده باشند، و ايشان با عفو و احسان تلافى كنند، و يا به ايشان جفا كرده باشند ايشان به حسن خلق و گشاده روئى جبران نموده باشند، و يا منكرى ديده و از آن نهى كرده باشند، و يا ترك معروفى سراغ داشته بدان امر كرده باشند. همه اينها درء (دفع ) سيئه به حسنه است ، و دليلى از ناحيه لفظ آيه كه دلالت كند بخصوص يكى از اينها وجود ندارد. (جنات عدن )) به معناى بهشتهائى است كه نوعى از استقرار و خلود و سلامتى و ايمنى از هر جهت را دارد.
كلمه ((جنات عدن )) عطف بيان و يا بدل است از كلمه ((عقبى الدار))، و در نتيجه معنايش اين مى شود كه : عقبى الدار عبارتست از بهشت عدن و خلود. و بنابراين پس از زندگى دنيا بر حسب آن ناموسى كه خداوند آن زندگى را بر آن طبيعت و ناموس مطبوع نموده زندگى واحد و متصلى است كه ابتدايش رنج و بلا و آخرش آسايش و نعمت و سلامتى است . و يا به عبارتى اولش دنيا و آخرش آخرت است ، و اين همان حقيقتى است كه خداوند از زبان اهل بهشت حكايتش نموده و فرموده : ((و قالوا الحمد للّه الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوا من الجنه حيث نشاء))
و ايشان را نويد مى دهد به اينكه به زودى به صلحاى ارحام و دودمانشان - از قبيل پدران و مادران و ذريه ها و برادران ، و خواهران ، و غير ايشان - مى پيوندند. جمله ((آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم )) با اينكه اسم مادران در آن نيست مع ذلك همه نامبردگان بالا را شامل است ، چون مادران همسران پدرانند كه كلمه ((ازواج )) شامل ايشان است ، و برادران و خواهران و عموها و دائى ها و اولاد آنان هم جزو ذريه هاى پدرانند، كه كلمه ((آبائهم )) شامل آنان مى شود. و در آيه شريفه اختصار لطيفى بكار رفته است .
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 474
آيه 22 ـ "و يدرؤن بالحسنة السيئة" به معناى دفع و رفع است، كه با كارهاى نيك هم جلوگيرى از كارهاى بد مى كنند، و اگر هم كار بَدى انجام دادند با كار خوب آنرا را جبران مى نمايند. و اين يك قاعده كلى است كه ـ "ان الحسنات يذهبن السيئات" (11:114) و البته سيئات گناهان كوچك يا ترك و اجبات كوچك مى باشد كه عمل به حسنات اينگونه سيئات را محو مى كند و از جمله حسنات بزرگ نماز است كه سيئات را از بين مى برد، و نيز ترك گناهان بزرگ گناهان كوچك را مى زدايد، چنانكه "ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم" (4:31) اگر از گناهان بزرگ دورى جوئيد ما گناهان كوچك را مى زدائيم.
تفسیر فرقان
آنگاه اين دو خصوصيتي كه يكي براي اجابت كنندگان دعوت حق است ديگري براي منكران دعوت حق اين دو خصوصيت را باز فرمود فرمود اولاً آنها كه اين ندا را اجابت كردند بصير و بينايند منكرين نابينايند و اثر آن بينش دروني اين هشت صفت است كه يكي پس از ديگري ذكر ميكند و اثر آن كوري دروني هم اوصافي است كه بعداً در مقام ثاني خواهد آمد
در مقام اول كه اوصاف كساني كه اين ندا را جواب گفتند و در حقيقت در نظر قرآن كريم بصير و بينايند بيان ميكند هشت صفت براي اينها ذكر فرمود كه به تعبير بعضي از اهل تفسير اينها نشانه درهاي هشتگانه بهشت است كه با انجام اين خصائل ثمانيه وارد بهشتي ميشوند كه براي او درهاي هشتگانه است اينها را اولاً به اولوالالباب بودن معرفي كرد كه اينها داراي لب و مغزند, لبيب كسي است كه هم از نظر انديشه و مسائل فكري و علمي عاقل باشد به عقل نظري و هم از نظر انجام اعمال صالح عادل باشد به عقل عملي آن صاحب خرد و صاحبدل كسي است كه هم خوب بفهمد وهم خوب عمل كند قسمت مهم اوصاف اولوالالباب را كه به بخش نظري و علمي برميگردد در پايان سوره آلعمران بيان فرمود و قسمت مهم اوصاف عملي اولوالالباب را كه به عقل عملي آنها برميگردد در همين سوره رعد بيان فرمود لبيب و خردمند كسي است كه هم خوب بينديشد بينش خوب داشته باشد و هم خوب بكوشد و عمل خوب داشته باشد
اينجا هشت صفت ذكر شده يكي اينكه وفاي به عهد خدا ميكنند, دوم اينكه ما امر الله به ان يوصل را وصل ميكنند, سوم اينكه از خدا خشيت دارند, چهارم اينكه از حسابرسي ميترسند چون خشيت با خوف فرق داشت, پنجم اين است كه صابرند ابتغا وجه ربهم ششم آن است كه نماز را به پا ميدارند, هفتم آن است كه آنچه را كه خدا به اينها مرحمت كرده است در سرّ و عَلَن انفاق ميكنند, هشتم اين است كه بدي را با خوبي دفع ميكنند اين گروه كه به اوصاف ثمانيه متصفند بعضي از اين اوصاف مربوط به خودشان و خدايشان است بعضي از اين اوصاف مربوط به خودشان و ساير آحاد امت اسلامي است بعضي از اين امور مربوط به خودشان و خودشان است در برنامههاي شخصيشان اگر اين اوصاف ثمانيه را انجام دادند ميشوند اولوالالباب
آنها كه پذيرفتند اولوالالبابند حالا اولوالالباب را دارند تفسير ميكنند كه اولوالالباب كيانند فرمود الذين يوفون بعهد الله نشانه لبيب بودن آن است كه به عهد خدا وفادار باشند . خداي سبحان در سوره احزاب فرمود دو گروه با خدا عهد بستهاند عدهاي وفادار ماندند عدهاي نقض كردند يك عده يوفون بعهد الله يك عده ينقضون عهد الله در همه مراحل هست منتها نمونهها را قرآن كريم در موارد خاصّي ذكر ميكند آنچه در سوره احزاب بيان شده نمونهاي از وفاي به عهد و نمونهاي از نقض عهد است آنها ميشوند لبيب اينها ميشوند تهي مغز الذين يوفون بعهد الله به عهد خدا وفادارند هر عهدي كه سپردند اگر به توحيد متعهد شدند همه احكام الهي كه از توحيد نشأت ميگيرد وفادارند و هرگز عهد الهي را نقض نميكنند و ميثاق الهي را نقض نميكنند اين رابطه خود با خدا را تحكيم ميكند, رابطه خود با بندگان خدا را در آن محوري كه خدا دستور داد آنرا هم حفظ ميكنند
و الذين يصلون ما امر الله به ان يوصل آنچه كه خداي سبحان دستور داد كه آن را حفظ كنيد و رعايت كنيد نظير صله رحم نظير ارتباط با پيامبر اولياي الهي كه فرمود «انا و علي ابوا هذه الامة» هم صله رحمي كه در داخله ارحام مطرح است واجب خواهد بود هم صله رحمي كه امت با امام معصوم(عليه السلام) دارد كه در عاق والدين هم همين دو مطلب مطرح است يك وقت عاق و عاصي است نسبت به والدين صوري و يك وقت عاق و عاصي است نسبت به والدين معنوي كه عقوق و عصيان والدين معنوي مثل «انا و علي ابوا هذه الامة» اشد است از عقوق و عصيان والدين صوري پس آن پيماني كه انسان با خدايش بست او را وفا ميكند و نقض نميكند آن رابطهاي كه خداي سبحان بر او مقرر كرده است براي او به عنوان صله رحم و امثال ذلك آن را هم وفا ميكند و نقض نميكند
اين يصلون ما امر الله به ان يوصل را زمخشري در كشاف بيان ميكند كه آنچنان اين ما امر الله به ان يوصل مطلق است كه حتي انسان توجه به اين حيوانات زير دستي است كه مأمور است به حفظ آنها اينجا مطرح است كه اگر مرغي در منزل دارد حيواني در منزل دارد حقوق آن حيوانها را دين دستور داده كه رعايت بكن موظف است كه اين اوامر الهي را درباره حيوانات هم رعايت بكند خلاصه همه آنچه را كه خداي سبحان دستور به تحكيم پيوند داد شامل ميشود
ميفرمايد و الّذين صبروا ابتغاء وجه ربهم و أقاموا الصّلاة و انفقوا مما رزقناهم سراً و علانية و يدرؤن بالحسنة السيئة? اگر كسي اين هشت صفت را داشت اولئك لهم عقبي الدار پايان اين دار مال آنهاست يعني اين دار دنيا تمام ميشود عاقبتش قيامت است كه قيامت به نفع اينهاست
يكي از اوصاف ثمانية اولواالالباب اين است كه و يدرؤن بالحسنة السيئة كسانياند كه بدي را بيتفاوت نميگذارند بدي را از بين ميبرند اما با نيكي بدي را از بين ميبرند نه با بدي. بدي را از بين ببرند با حسنه سيّئه را از بين ميبرند خواه سيئهاي كه خود مرتكب شدهاند با حسنه خود از بين ميبرند خواه سيئهاي كه ديگران مرتكب شدهاند اگر به انسان امر شد كه به روش نيك سيئه را دفع كن ادفع بالتي هي احسن در جاي ديگر دارد ادفع بالتي هي احسن السيئه, اگر سيئه را به روش احسن رد كردي سيئه را باحسنه دفع كردي فاذا الذي بينك و بينه عداوة كانه ولي حميم آن كسي كه نسبت به شما سيئهاي مرتكب شد و اسائه ادبي كردو نسبت به شما بد كرد اگر شما با گذشت و بزرگواري با او برخورد كنيد آنكه دشمن شما بود ولي حميم شما ميشود انسان صابر است كه ميتواند روي بزرگواري و حريتي كه دارد بدي را با خوبي دفع كند بدي خودش را با توبه و انابه حل ميكند اين يك, بدي ديگران نسبت به خودش را با كرامت و گذشت و بزرگواري دفع ميكند دو, بدي ديگران را نسبت به خودشان با اصلاح و خيرخواهانه حل ميكند اين سه, اين دفع بدي به احسن وجه جزء مقام صابرين است
در اين كريمه هم فرمود و انفقوا مما رزقناهم ما به آنها داديم پس بنابراين آن حلال را بايد انسان انفاق بكند يك, و بايد بداند مال خدا را دارد در راه خدا ميدهد دو, و اين روزي تنها سخن از مال نيست هر نعمتي كه خداي سبحان به انسان داده است رزق است و براي او يك زكاتي است اقدام بعدي را قرآن ميفرمايد أنفقوا من طيبات ما كسبتم اولاً آنچه كه با دسترنج خود تهيه كردي در راه خدا بدهي و آن خوبها را انتخاب كني و بدهي براي اينكه شما ميخواهيد با اين انفاق بالا بياييد آن بهترينش را انفاق بكنيد بدهيد كه به مقام ابرار برسيد در سوره آلعمران فرمود «لن تنالوا البر حتي تنفقوا مما تحبون»
ميفرمايد اولوالالبابي كه داراي اين اوصاف ثمانيه هستند اولئك لهم عقبي الدار پايان دار مال آنهاست يعني اين دار دنيا اينچنين نيست بينتيجه باشد و منقطع كه به جايي نرسد اين دار دنيا يك پاياني دارد كه پايان دنيا پايان اين دار به كام متّقين است اگر گفته ميشود و العاقبة لاهل التقوي و اليقين يا و العاقبة للمتقين براي اين است كه در قرآن كريم پايان اين دار را به كام اهل معنا ميداند اينطور نيست كه دنيا تمام بشود و از بين برود و عالمي بعد از دنيا نباشد اين يك, اين طور نيست كه دنيا و آخرت دو عالم گسيخته و جدا و منقطع از هم باشند اين دو, بلكه يك سير ممتد است كه اوّلش دنياست آخر و عاقبتش آخرت است كه آخرت پايان همين دنياست
عقبي الدار عبارت از اين است جنات عدنٍ محلشان جنّت است جنت آن باغ سبزي كه يك فضاي سبزي است يك سقف سبزي است آن درختها آنچنان به هم نزديك شدهاند كه پوشيده است يك چنين باغي را ميگويند جنّت و جنّات اينگونه از باغها را و اين هم دائمي است قرارگاهشان اين است كه اين شده جنات عدن اگر يك چيزي را در يك جايي قرار بدهند موقت آن جايگاه را نميگويند معدن, معدن جاي عدن است يعني جايي كه يك شي آنجا ريشه دارد و اصالت دارد و جايگاه اصلي اوست
خوب در آنجا چه به اينها ميدهند؟ جنات عدن كه يدخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم كه اينها بايد بحث بشود هر كدامش و الملائكة يدخلون عليهم من كل بابٍ اين اولواالالباب كه اين هشت صفت را داشتند وارد بهشت عدن شدند از هر دري فرشتهها وارد ميشوند وقتي هم كه وارد شدند به اينها سلام ميكنند و يك جملهاي هم ميگويند و الملائكة يدخلون عليهم من كل بابٍ از هر دري فرشتهها وارد ميشوند, چه ميگويند؟ ميگويند سلام عليكم چرا؟ بما صبرتم چون صبر كرديد سلم الهي نصيب شما شد
ایا در بهشت پارتی بازی است؟ فرزندان یا اولیای افراد صالح، وارد بهشت میشوند؟ یذخلونها و من صلح من آبائهم و ازواجهم و ذرياتهم چون آباء و ازواج و ذريات بر اساس عمل خوشان وارد بهشت ميشوند زيرا من صلح را در صدر ذكر فرمود پس آنها هم جزء اولواالالباب خواهند شد و هر كسي كه لبيب باشد و جزء اولواالالباب باشد او وارد ميشود و با آباء و ازواج و ذريات خواهد بود لذت حضور و انس يكديگر هم براي اينها گواراست اين است كه قرآن كريم به اينها وعده داد كه نه تنها شما در بهشت به سر ميبريد نه تنها ارحام باايمان, شما در بهشت به سر ميبرند بلكه يكديگر را هم ميبينيد اين لذت هم براي شما هست در بهشت به صرف قرابت كسي، كسي را به بهشت نميبرند لذا در اين آيه و در آيه سوره مؤمن من صلح را اول قيد كرده فرمود اگر صالح بود صالحين از آباء و ازواج و ذراري با مؤمنين ملحقاند و در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) كه فرمود اني جاعلك للناس اماماً عرض كرد و من ذريتي فرمود من نه همه را يكجا ميپذيرم چون ذريه شماست نه همه را يك جا رد ميكنم قال لاينال عهدي الظالمين يعني عهد من به ظالم نميرسد اصولاً لطف خداو عنايت اله شامل تبهكار نخواهد شد اين در دنيايش در آخرت هم همينطور است اينطور نيست كه صرف ذريه بودن و صرف قرابت با ولي از اولياي الهي مشكل را حل بكند لذا هم شواهد قرينه منفصل دلالت ميكند بر اين كه اين آباء و ازواج و ذريات بايد مؤمن باشند هم قرينه متّصل زيرا هم در اينجا فرمود و من صلح هم در انجا فرمود فلا أشاب بينهم هم به حضرت ابراهيم فرمود همه ذريه شما مشمول يك اصل نيستند لاينال عهدي الظالمين
فنعم عقبي الدار پس پايان طبيعت جاي بسيار خوبي است براي شما اين سيره عملي اولواالاباب و پاداش اولواالالباب
اما در مقابلِ اين چون فرمود حق مثل آب زلالي است كه ميآيد باطل مثل كفي است كه ميرود آنكه حق را پذيرفت ميشود لبيب و سنگين آنكه حق را نپذيرفت ميشود نابينا آنگاه نشانه لُبّ را در هشت يا نه صفت خلاصه كرد و جزا را هم بيان كرد نشانه نابينايي و كيفر تلخ نابينايان را حالا ذكر ميفرمايد ميفرمايد و الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر الله به ان يوصل و يفسدون في الارض اول?ئك لهم اللعنة و لهم سوء الدار? همه? ا ين اوصاف در مقابل آن اوصافي است كه براي اولواالاباب ذكر شده چون قبلاً فرمود اينها سوء الحساب دارند مأوايشان جهنم است و بئس المهاد است
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: نکات تفسیری ایه 25 و 26
رعد:25 منظور از قطع انچه که خدا به وصل ان امر کرده، چیست؟ وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ أُولَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ و [در جهت مقابل] کساني که عهدِ خدا را پس از پيمان بستن ميشکنند و آنچه را که خدا بر پيوندش فرمان داده [همچون پيوند با والدين و خويشان -صِله رحِم- و نيز پيوند با هم کیشان و همسايگان و...] ميگسلند و در زمين [=شهر و ديار خود] فساد [=نابساماني و تبهکاري] ميکنند، بهره چنين کساني لعنت [=دوري از رحمت] است و آنها را سرائي ناخوشايند است.
______________ 47- در اينکه آنها چه چيزي را که فرمان پيوستن به آن را داشتند ميبريدند، از سه آيه قرآن ميتوان شواهدي را ذکر کرد: 1- قطع رابطه با قوم و خويش و قبيله و عشيره [محمد 22 (47:22) - ...وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَكُمْ] ؛ 2- ايجاد شکاف و اختلاف در امت واحد [انبياء 93 (21:93) ومؤمنون 53 (23:53) - وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ...] ؛ 3- انحراف در همجنسگرائي [عنکبوت 29 (29:29) - ... وَتَقْطَعُونَ السَّبِيلَ...].
48- مشخصاتي که قرآن براي اين گروه ذکر کرده است، کاملا در تضاد با مشخصاتي است که براي «اولوالالباب» در آيات 20 تا 22 آمده بود، اما عنواني براي آنها ذکر نشده است. مشابه همين مشخصات در آيه 27 سوره بقره (2:27) ذيل عنوان «فاسقين» [در انتهاي آيه 26] آمده است، که از اين تقابل ميتوان فهميد شخصيت فاسقين کاملا معکوس اولوالالباب است، و از آنجایی که معناي فسق پاره کردن حريم و حدود، و به اصطلاح قانونشکني است، اولوالالباب را ميتوان محافظان قانون و نگهداران حريم و حدود ناميد [والله اعلم].
تفسیر بازرگان
اعمال صالح مانع افساد فی الارض است جمله ((و يفسدون فى الارض )) كه در اين آيه در وصف حال كفار آمده در مقابل اوصافى است كه بعد از دو وصف وفاى بعهد اللّه و صله براى مؤمنين ذكر شده بود، و مى رساند كه اعمال صالح تنها عاملى است كه باعث اصلاح زمين و عمارت و آبادانى آن مى شود، عمارتى كه به سعادت نوع انسانى و رشد جامعه بشرى منتهى مى گردد
تفسیر المیزان
دربارة اولوالالباب هم مسائلي كه به اعتقادات آنها برميگشت اشاره ميفرمود هم اعمالي كه رابطة آنها را با خدا محكم ميكرد و هم اعمالي كه رابطة آنها را با مردم محكم ميكرد در ضمن هشت صفت ذكر فرمود
منظور از تقض عهد و میثاق الهی چیست؟ ولي دربارة كفار سخن از ارتباط با خدا نيست مسئلة يخشون ربهم نيست يخافون سوء الحساب نيست مسئلة صبر نيست مسئله اقام الصلاة نيست مسئلة و يدرؤن بالحسنة السيئة نيست مسئلة ينفقون اموالهم نيست ميماند اين صفات سلبي يعني نقض عهد و قطع چيزي كه خدا به وصل او امر كرد و افساد در زمين بنابراين در دو مقام بحث خواهد بود مقام اول سيئات اينها مقام ثاني كيفر اينها اما مقام اول كه سيّئات اينها را بيان ميفرمايد ميفرمايد والذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه آنها كه عهد خدا را نقض ميكنند وقتي انسان ايمان آورد با لسان عقل و وحي با خداي خود پيمان بست و تعهّد سپرد و اين پيمان را محكم كرد براي اينكه عقيده روي اين پيمان صحّه گذاشت و انسان را نسبت به اين پيمان ملزم و ملتزم كرد اگر كسي عهد خدا را نقض كند اين يا به آن است كه اول ايمان بياورد بعد نقض كند يا نه اگر هم مرتد فطري است آن تعهّد فطري را نقض كند در هر دو حال خداي سبحان در يك موطني از انسانها تعهد گرفت يا روي فطرت است يا روي لسان عقل است به هر لساني كه باشد خداي سبحان از انسانها تعهد گرفت و به هر انساني هم ميفرمايد الم اعهد اليكم يا بني آدم و بر اساس آية سورة اعراف واذ اخذ ربك من بني آدم من ظهورهم ذريتهم يك موطني هست كه در آن موطن انسان خداي خود را مشاهده كرد و به او تعهد سپرد حالا آن موطن ذرّيه است قبل از ولادت در اين عالم است يا به لسان عقل است يا نه به لسان فطرت است علي اي حال در يك موطني انسان به خداي خود تعهّد عبوديت سپرد پس چه انساني كه اول ايمان بياورد بعد مرتد بشود و چه انساني كه مرتد فطري باشد يا ملي باشد در هر دو حال يك موطني داشت كه در ان موطن به خداي خود تعهد سپرد و اگر كفر ورزيد اين تعهد الهي را بعد از ميثاق بستن نقض كرده است والذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه
و يقطعون ما امر الله به ان يوصل اين ما امر الله به ان يوصل همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد هم راجع به صلة رحم است و هم راجع به ايجاد ارتباطات يك امت اسلامي است هر چه كه خداي سبحان أمر به ايصال كرد أمر به وصل كرد آن مأموربها را اين شخص نقض ميكند قطع ميكند و يقطعون ما امر الله به ان يوصل خداي سبحان أمر به صلة رحم كرد او قطع ميكند خداي سبحان امر كرده به صلة اعصاي امت اسلامي او قطع ميكند خداي سبحان أمر كرده به وحدت امت اسلامي اين قطع ميكند در سه مرحله ميكوشد كه قطع كند هم در داخلة خود ميكوشد اين روابط خانوادگي را قطع كند هم در داخلة جامعة خود ميكوشد كه اين روابط يك جامعه را حفظ نكند و هم در امت اسلامي ميكوشد كه اين امت واحده را ارباً اربا كند همانطوري كه ما امر الله به ان يوصل سه قسمت است اينها هم در هر سه مقطع كارشان بريدن و قطع كردن است
آنچه را كه خداي سبحان امر به وصل كرد اينها قطع ميكنند دربارة امر به وصل تنها رحامت نسبي و سببي خاص نيست بلكه اگر انما المؤمنون اخوة شد آن هم مسئلة رحامت مطرح است كه اگر مومنون اخوهاند و در حكم يك خانوادهاند رحامت در آنجا مستلزم وصل است و صلة رحم ميطلبد
اينكه فرمود و لا تكونوا كالّتي نقضت غزلها من بعد قوة نظير آن است كه فرمود و الذين ينقضون عهد الله من بعد ميثاقه يعني بعد از اينكه شما عهد بستيد و اين پيمان را محكم بستيد و ايمان آورديد ديگر پيمان شكني نكنيد
منظور از لعنت خدا و سوء الدار چیست؟ در مقام ثاني بحث كه كيفر باشد ميفرمايد لهم اللعنة و لهم سوء الدار
سوء الدار يعني قيامت جاي بدي براي اينهاست جاي بدي براي اينها آماده كردهاند اما لعنتي كه در دنيا دامنگيرشان است چه خواهد بود لعن يعني بُعد لعنت خدا يعني دور از رحمت ملعون كسي است كه از رحمت خاصة حق محروم باشد خداي سبحان اگر كسي را از رحمت خاصة خود محروم كرده است يعني او را ملعون كرده است اين لعن را كه خدا ميفرمايد اگر كسي قطع رحم كرد ملعون است در آية 21 و 22 سورة محمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اولئك الذين لعنهم الله خدا اينها را لعن كرد لعن كرد يعني چه؟ فأصمَّهم و اعمي ابصارهم اينها را كر و كور كرد همة حرفهاي عالم را ميشنوند الا حرف وحي را همة چيزها را ميبينند الا حق و دين را انسان توفيقي نداشته باشد يك كتابهاي ديني مطالعه كند و حرف ديني بشنود معلوم ميشود كر است انسان آن توفيق را نداشته باشد ديدي داشته باشد اسرار عالم را ببيند معلوم ميشود كور است اگر كسي در خود احساس كرد كه گوشش به حق بدهكار نيست بداند كه ملعون است و اگر كسي در خود احساس كرد كه چشمش حق را نميبيند بداند كه ملعون است فرمود لعنهم الله . يعني چه كرد؟ با فائي كه تفريع ميكند اين دو كيفر را بر لعن بيان كرد فرمود لعنهم الله فأصمهم و اعمي ابصارهم يعني فأصمهم فأعمي ابصارهم, چون اين عطف بر مدخول فاء است كه فاء به هر دو درميآيد يعني كركردن و كوركردن متفرع بر لعنت خداست
ایت اله جوادی املی - تفسیر سوره رعد- جلسه 51
اللَّهُ يَبْسط الرِّزْقَ لِمَن يَشاءُ وَ يَقْدِرُ ... اين آيه نكته اى را خاطرنشان مى سازد و آن اين است كه بهره اين دو طائفه ، يعنى عاقبت محمود و بهشت جاودان اولوا الالباب ، و لعنت و جهنم ناقضين عهد، خود يك نوع رزقى است كه خداى تعالى هر كه را بخواهد و بهر طور بخواهد از آن و يا از اين ، روزى و بهره مى دهد، بدون اينكه در بهره دادنش الزام و يا منعى بوده باشد. بنابراين ، اگر زندگى دنيا را با زندگى آخرت مقايسه كنيم و مجموع آن دو را در نظر بگيريم ، وقتى حق است كه به نظر آلى و مقدمى لحاظ شود، و منظور از آن كسب رزق آخرت و وسيله زندگى آن سراى بوده باشد. اما اگر بر عكس ، منظور از آن خود باشد، و به نظر استقلالى لحاظ شود، خود يكى از مصاديق باطل خواهد بود، كه چون كف سيل پس از خشكيدن از بين مى رود و مورد انتفاع قرار نمى گيرد، همچنان كه در آيه اى ديگر فرموده : ((و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهى الحيوان لو كانوا يعلمون ))
قبض و بسط كلاًّ به دست خداست اين يك اصل و قبض و بسطِ خصوصِ رزق هم به دست خداست اين دو اصل قبض و بسط هر دو امتحان و آزمون الاهي است نه تكريم و تحقير وظيفه انسان در برابر قبض و بسط خدا نه آن است كه نشاط پيدا كند نه آن است كه غمگين بشود
آنچه كه به مردم برميگردد وظيفه مردم آن است كه هم داده خدا را امتحان بدانند هم نداده خدا را به عنوان يك آزمون و امتحان تلقي كنند خدا به هر كه داد آن شخص بفهمد كه در امتحانِ مال است و از هر كه گرفت آن هم بفهمد كه در امتحان گرفتن است اينطور نيست كه اگر خدا به كسي روزي فراوان داد نشانه تكريم باشد و به كسي روزي فراوان نداد نشانه تحقير باشد.
اين مغازهاي است كه دو نفر باز كردند ميبينيد مشتريها به سراغِ يك مغازه ميآيند كنار او خالي است فرمود يكي از آيات الاهي اين است كه او قابض و باسط است و من آياته اين است در قرآن اين نحوه قبض و بسط را كه به بعضي زياد به بعضي كم ميدهد از آيات الاهي قائل است كار مشترك است خيليها كنار هم كار ميكنند كندوكاو ميكنند دو تا كشاورز با هم كار ميكنند دو تا پيشهور با هم مغازه باز ميكنند دو نفر با هم درس ميخوانند ميبينيد براي يكيشان حوادث و گرفتاريها پشت سر هم پيش ميآيد در راه ميماند آن يكي همينطور جلو ميرود يا بايد گفت عالَم هرج و مرج است و شانس است كه عقل و وحي اين را ميگويد محال است يا يك نظمي در كار است اگر نظم در كار است چه اينكه در كار است آن ناظم دارد كارها را اداره ميكند يك كسي هست كه ميگرداند لذا مسئله قبض و بسط رزق از آيات داله بر وجود خداي سبحان تلقي شده است اما آن مقداري كه انسان موظف است تلاش كند آن كه بر او لازم است بحث در نحوه قبض و بسط خداست خيليها هم با هم ميآيند درس ميخوانند يكي ميماند يكي ميرود با هم ميآيند حوزه با هم ميروند دانشگاه با هم ميروند بازار با هم ميروند مزرع و مرتع يكي ميماند يكي ميرود اينچنين نيست رزقهاي علم مال و امثال ذلك بر اساس شانس باشد كه يك امر باطل و موهومي است يا هرج و مرج باشد حالا آنكه بالا رفت در درجات علمي مبتلاي به علم است نبايد بگويد خداي سبحان مرا گرامي داشت و با اين علمش فخر كند آن هم كه ندارد مبتلاي به حدِّ متوسِط از سواد است همه اينها روزي است و هيچ كسي نميتواند خود را عند الله مكرَّم بداند چون روز ظهور كرامت فرداست
در سوره روم اين به عنوان يك آيت مطرح شده است سوره روم آيه 36 به بعد اينچنين است ميفرمايد و اذا اذقنا الناس رحمةً فرحوا بها اگر ما چند صباحي به مردم مال داديم يا به يك شخص در دو حال يا به دو شخص خدا دو گونه امتحان ميكند و اذا اذقنا الناس رحمة فرحوا بها خوشحال ميشوند و ان تصبهم سيئهُ بما قدمت ايديهم اگر يك مشكلي دامنگيرشان بشود در اثر سوابق بدشان اذا هم يقنطون نااميد ميشوند فوراً يأس در اينها حكومت ميكند در حالي كه بايد بدانند هم آن بسط روزي امتحان بود هم اين تنگي معيشت آزمايش است
فرحوا بالحياة الدنيا ذكر شده اين فرحوا كه مال متنعمين است در برابر آن صبروا ابتغاء وجه ربهم كه مال اولوالالباب بود .اينها فرحوا بما عند الله اين فرحوا بالحياة الدنيا براي اينكه كسي كه اثاقلتم إلي الارض شد ميل به زمين او را كشاند و ميخواهد در اينجا بماند چون نسبت به آينده كار آبادي نكرده است اين خوشحال است اين جزء آن كساني است كه و فرحوا بالحياة الدنيا است و اصل مسئله رزق را كه قبض و بسطش هر دو آزمون الاهي است
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد ایه 27 :
پاسخ به کافرانی که به پیامبر می گفتد چرا معجزه ای نمی اوری
وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ ﴿۲۷﴾ و كسانى كه كافر شده اند مى گويند چرا از جانب پروردگارش معجزه اى بر او نازل نشده است بگو در حقيقت خداست كه هر كس را بخواهد بى راه مى گذارد و هر كس را كه [به سوى او] بازگردد به سوى خود راه مى نمايد (۲۷)
هدايت به دست خدا است و صرف وجود آيت یامعجزه، سبب ايمان آوردن نيست
خداوند پاسخ مى دهد به اينكه هدايت و ضلالت اثر آيت و مستند به آن نيستند، بلكه مستند به خود خدايند، خداست كه هر كه را بخواهد هدايت و هر كه را بخواهد گمراه مى كند. و سنت او بر اين جريان يافته كه كسانى را هدايت نمايد كه بسوى او بازگشت كنند، و داراى قلبى باشند كه بياد او آرامش و اطمينان داشته باشد، اين دسته اند كه داراى سرانجام نيك و عاقبت خيرند، و كسانى را گمراه كند كه به آيات واضحه و روشن او كفر بورزند، كه ايشان راست عذاب در دنيا در حالى كه عذاب آخرتشان دشوارتر است ، و بغير از خدا هم كسى نگهدار ندارند. اگر بدون مشيت او هدايت امكان داشت ديگر چه وسيله اى بهتر از معجزه اى مانند قرآن ؟ و اينكه مى بينيد با بودن اين معجزه روشن هم عده اى هدايت نيافته اند، خود بهترين شاهداست بر اينكه امر هدايت بدست خداست ، و او نخواسته است كسانى هدايت شوند كه ضلالت بر ايشان نوشته شده ممكن بود از اين جواب توهم كنند كه هدايت و ضلالت دائر مدار مشيتى گزاف و نامنظم است ، لذا براى اينكه چنين توهمى پيش نيايد نفرمود: ((يهدى اليه من يشاء - هدايت مى كند بسوى خود كسى را كه بخواهد))، بلكه فرمود: ((يهدى اليه من اناب - هدايت مى كند بسوى خود هر كه را كه بسوى او بازگشت نمايد))، و روشن ساخت كه استناد قضيه به مشيت پروردگار خود بر اساس سنتى است كه دائما جريان داشته ، و بر طبق نظام متقنى است كه هرگز خلل نمى پذيرد. آرى ، خداى تعالى هدايت كسى را مى خواهد كه خود او بسوى خدا بازگشت بكند، و مشيتش بر ضلالت كسى تعلق مى گيرد كه از خداى روى گردان باشد و بسوى او بازگشت نكند.
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 483
معجزه اتمام حجّت است نه عامل ايمان معجزه ليهلك من هلك عن بينةٍ و يحيي من حيّ عن بينةٍ است معجزه كه باعث نميشود كسي ايمان بياورد معجزه زمينه را فراهم ميكند ايمان آوردن يك نور دروني است كه انسان بايد از آن نور دروني مدد بگيرد چگونه ميشود انسان ايمان بياورد و چونه ميشود انسان ايمان نميآورد هدايت و ضلالت به دست كيست؟ چگونه ميشود كه معجزه در بعضي اثر ميگذارد در بعضي اثر نميگذارد در اين كريمه فرمود ويقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربه كفّار ميگويند چرا يك معجزهاي بر پيامبر نازل نشده نظير آنچه كه بر انبيا پيشين نازل ميشد قل ان الله يضل من يشاء و يهدي اليه من اناب
پس يهدي اليه من أناب مطلق نيست كه تبيين نشده باشد هر كه را خدا بخواهد بيحساب هدايت ميكند در اينجا فرمود يهدي اليه گروه خاص را چه كساني را؟ يهدي اليه من اناب كسي كه انابه كرد پس اگر فرمود يهدي اليه من أناب در جاي ديگر فرمود هركه را خدا بخواهد هدايت ميكند آن هر كه را با اين خصوصيّات ذكر كرده يعني هركه را كه نوبت گرفتند مثل اينكه كسي بگويد هر كه را ما بخواهيم اين كتاب را به او ميدهيم بعد بگويد هر كه قبلاً نوبت گرفت ما اين كتاب را به او ميدهيم معلوم ميشود كتاب دادن روي حساب و نظم است نه بيحساب درباره ضلالت هم همينطور است
قرآن كريم سخنان منكرين وحي را به تعبيرات گوناگون ذكر ميكند گاهي به صراحت ميگويند آنچه تو آوردي معجزه نيست ما هم ميتوانيم مثل اين حرف بزنيم بالصراحه ميگفتند قرآن معجزه نيست و آن اين آيه است كه لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين
گاهي بالكنايه اعجاز قرآن را نفي ميكنند ميگويند چرا معجزه نميآوري يعني اينكه آوردي معجره نيست گاهي ميگويند ما نميپذيريم مگر اينكه همانطوري كه وحي بر تو نازل شده تو كتاب ميآوري بر ما هم نازل بشود ما هم كتاب بياوريم اين سه مقطع سه مرحله براي منكران است يا يك نفر اين مراحل را دارد يا تقسم بندي شده بعضيها حرفشان آن بود بعضيها حرفشان دومي و بعضي حرفشان سومي
در مرتبه اول ميگويند چرا معجزه و آيت نميآوري يعني آنچه كه تو آوردي اين معجزه نيست آن همين آيه محل بحث است و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آية من ربه چرا معجزهاي بر تو نازل نشده در بسياري از سور اين بحث هست كه آنها ميگويند چرا معجزهاي بر تو نازل نميشود
بعد ميفرمايد اينها به دنبال بهانهاند هدايت و ضلالت با معجزه نيست معجزه زمينه را فراهم ميكند آن انسان است كه بايد در برابر معجزه بينديشد و تمكين كند و سركشي نكند نشانهاش آن است كه بسياري از آيات و معجزات را به دلخواهِ اينها به پيشنهادِ اينها ما فرستاديم آنها در برابرش ايستادند. انسان به جايي ميرسد كه هر معجزهاي را با اينكه آيه بيّنه حق است ببيند ايمان نميآورد فرمود ولئن أتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آيةٍ ماتبعوا قبلتك كه اينها مقام ثاني بحث است كه معجزه زمينه فراهم ميكند نه عاملِ تحقق ايمان باشد. انسان بايد در برابر او يك عقل و انصافي داشته باشد و بنشيند و سركشي نكند فرمود تو هر معجزهاي بياوري اينطور نيست كه اينها كه دلباختگان به دنيا تمكين بكنند اگر هم همه آيات و معجزات را به آنها ارائه بدهد نميپذيرند براي اينكه آنكه ميپذيرد قلب است قلب هم كه به طرف طبيعت است اگر شما كاسهاي را به طرف زمين دهنش را به طرف زمين قرار بدهيد هرچه باران كه بيايد يك قطره كه در كاسه نميرود كه قلبي كه به طرف عالم طبيعت متوجه شد هرچه موعظه از بالا بيايد كه چيزي در قلب نمينشيند كه آنكه قلب است بايد بگيرد كه نميگيرد و غير قلب هم كه كار انجام نميدهد شما اگر يك درختي را كنار يك نهري تمام اين شاخههايش را خم كنيد در نهر اين كه سبز نميشود كه بايد به پاي اين درخت شما آب بريزيد و الا سرش را بكنيد در نهر كه اين سبز نميشود كه اگر قلب نپذيرفت هر چه شما در چشم و گوشش، فرو نميرود كه بخواند گوش بدهد اين بايد در قلب بنشيند قلب هم كه منكوس است اگر عدهاي در قيامت سر به زير محشور ميشوند ولو تري اذ المجرمون ناكسوا رؤسهم مثل حيوانات سر به زيرند سرفراز نيستند براي اينكه سر به طرف طبيعت است تمام همّش اين است كه از طبيعت و از گل در بياورد از زمين دربياورد زمين را زينت بدهد و با دست خالي برود كار ديگري ندارد يك چنين آدمي ممكن نيست حق در جانش اثر كند ولو اسمعهم لتولوا و هم معرضون
منظور از اطمینان قلب چیست؟ چرا خدا فرموده قلبها فقط با ذکر او ارام می گیرد؟ ایا مراد، ذکر زبانی است؟
اطمينان به معناى سكون و آرامش است ، و اطمينان به چيزى به اين است كه آدمى با آن دلگرم و خاطر جمع شود. و از ظاهر سياق برمى آيد كه صدر آيه بيان ذيل آيه قبل است ، يعنى بيان جمله ((من اناب ))، و مى فهماند انابه همان ايمان و اطمينان قلب است با ذكر خدا، البته اين از ناحيه عبد است كه او را آماده و مستعد مى سازد براى اينكه مشمول عنايت و عطيّه الهى گردد، همچنان كه فسق و اعراض از حق در طرف ضلالت ، خود زمينه را آماده براى اضلال خدايى مى كند، ايمان صرف ادراك نيست ، بلكه عبارتست از پذيرائى و قبول مخصوصى از ناحيه نفس ، نسبت به آنچه كه درك كرده . قبولى كه باعث شود نفس در برابر آن ادراك و آثارى را كه اقتضاء دارد تسليم شود، و علامت داشتن چنين قبولى اين است كه ساير قوا و جوارح آدمى نيز آن را قبول نموده ، مانند خود نفس در برابرش تسليم شود. وقتى مسلم شد كه هيچ شرى از ناحيه خدا نازل نمى شود، و چون ترس هميشه از شرى است كه ممكن است پيش بيايد، نتيجه مى گيريم كه حقيقت ترس از خدا همانا ترس آدمى از اعمال زشت خويش است كه باعث مى شود خداوند از انزال رحمت و خير خود امساك و خوددارى كند، بنابراين هر وقت كه دل آدمى به ياد خدا بيفتد اولين اثرى كه از خود نشان مى دهد اين است كه ملتفت قصورها و تقصيرها و گناهان خود گشته ، آنچنان متاثر شود كه عكس العملش در جوارح ، لرزه اندام باشد. دومين اثرش اين است كه متوجّه پروردگارش مى شود كه هدف نهائى فطرت اوست ، و در نتيجه خاطرش سكون يافته و بياد او دلش آرامش مى يابد.
از ظاهر الفاظ آيه انحصار فهميده مى شود، چون متعلق فعل يعنى ((بذكر اللّه )) بر خود فعل يعنى ((تطمئن )) مقدم آمده ، در نتيجه مى فهماند كه دلها جز به ياد خدا به چيز ديگرى اطمينان نمى يابد. بيان گذشته ما نيز اين معنا را روشن مى كند، زيرا گفتيم كه دلهاى آدميان كه همان نفوس مدر كه باشد هيچ هدفى جز رسيدن به سعادت و امنيت از شقاوت ندارد، و بهمين جهت است كه دست به دامن اسباب مى زند و چون هيچ سببى از اسباب نيست مگر آنكه از جهتى غالب و از جهتى مغلوب است ، و تنها سبب غالب و غير مغلوب خداى سبحان و خداى غنى و ذو الرحمه است ، پس تنها به ياد او دلها آرامش مى يابد، و اگر دلى به ياد غير او آرامش يابد، دلى است كه از حقيقت حال خود غافل است و اگر متوجه وضع خود بشود بدون درنگ دچار رعشه و اضطراب مى گردد.
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 486
بعد از اينكه فرمود انابه به طرف خداي سبحان پاداشي دارد و آن پاداش هدايت است و يهدي اليه من اناب يعني هر كس كه رجوع كرد به طرف خداي سبحان خدا او را هدايت ميكند و هدايت ايصال به مطلوب و پاداشي آنگاه منيبين را كساني كه به طرف خدا انابه كردند آنها را تفسير ميكند تبيين ميكند
ميفرمايد آن كسي كه منيب به طرف خداست خصوصيتهاي او اين است الذين آمنوا منيبين هم از نظر عمل و هم از نظر ايمان به طرف خدا بازگشت كردند الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله يعني آمنوا و اطمئنت قلوبهم بذكر الله كه دلهاي اينها به ياد حق آرميده است و مطمئن شده است آنگاه به عنوان يك اصل كلي و يك قاعده جامع ميفرمايد الا بذكر الله تطمئن القلوب با حرف تنبيه و با تقديم جار و مجرور كه اينها هم مفيد اهميت است هم مفيد حصر الا آگاه باشيد كه بذكر الله تطمئن القلوب دلها فقط به ياد خدا آرام ميشود نه غير هيچ امري نميتواند دل را آرام كند مگر ياد حق
انسان اگر از ياد خدا غافل بود قلبش در اضطراب است و اضطراب غير از ترس است، و اگر كسي به ياد خدا بود قلبش مطمئن است ولو بترسد در ترس مصمم است ميداند و ميترسد. در ترس مردد نيست. طمأنينه در برابر ترس نيست طمأنينه در برابر اضطراب است. در برابر فشار است.
آيه سوره رعد طمأنينه و آرامش را در ذكر الله حصركرد فرمود ألا بذكر الله تطمئن القلوب يعني لا تطمئن القلوب بغير ذكر الله. اين حصر طمأنينه در ذكر الله است كهآراميدن بدون ذكر حق محال است. آن وقت اگر كسي از ذكر حق روي برگرداند اين در فشار قرار ميگيرد و هرگز آرامنيست.
و چون اصل بعدي به عنوان يك قانون حصر كننده فرمود: طمأنينه جز در سايه ذكر خدا ممكن نيست الا بذكرالله تطمئن القلوب معلوم ميشود دل را چيزي آرام نميكند مگر ياد همان كسي كه قلب را آفريد و چيزي هم دل را مضطرب نميكند مگر همان موجودي كه در برابر هدايت انسان مصمّم به اضلال شد و هو ابليس. شيطان است كه ميكوشد قلب را از طمأنينه و آرامش بيندازد و ياد خداست كه قلب را مطمئن و آرام ميكند. لذا قرآن دستور داد فرمود هر وقت شيطان ميخواهد فشاري وارد كند كه شما را بلرزاند به ياد حقّ متذكّر باشيد كه ذكرالله شما را از خطر نزغ و وسوسه شيطان نجات ميدهد.
اين انسان متذكّر به ياد الله مشمول رحمت سكينه و طمأنينه خواهد بود. اگر دل به ياد حق بود خدا اين دل را محل نزول سكينه و طمأنينه قرار ميدهد ميآرامد. اين دل با همه محروميتهايي كه داشتند هرگز نميگفتند چه كنيم؟ چه كنم ندارد راه مشخص است ديگر
عمده آن است كه منظور از اين ذكر ذكر زباني است يا ذكر قلبي است ؟
به چند شاهد ميشود استشهاد كرد كه منظور از اين ذكر #ذكر_قلبي است ونه ذكر زباني اول تناسب حكم و موضوع براي اينكه فرمود الا بذكر الله تطمئن القلوب يا فرمود و تطمئن قلوبهم بذكر الله ميشود قلب با كار زبان مطمئن باشد يا قلب با كار خودش مطمئن است ؟ اگر قلب متذكر نبود و زبان ذاكر بود آن قلب مطمئن ميشود؟ اگر فرمود وَ تطمئن قلوبهم بذكر الله يعني تطمئن قلوبهم بذكر قلبي خود قلوب نه به ذكر لساني الفاظي را انسان بر زبان جاري كند كه قلب آرام نميشود قلب بايد معاني اين الفاظ را بداند و بعد از ادراك تصوري به اينها تصديق داشته باشد و بعد از علم تصديقي ايمان و اعتقاد و گرايش داشته باشد تا بشود ذكر قلب ممكن نيست با ذكر زبان دل بيارمد اين تناسب حكم و موضوع
شاهد دوم اين است كه قرآن كريم آن ذكر زباني كه با ذكر قلبي همراه نيست آن را ممدوح نميشمارد و يا مذموم ميداند درباره نماز ميفرمايد نماز را براي ذكر حق اقامه بكن آن گاه ميفرمايد واي به نمازگزاراني كه ساهياند و نميدانند چه ميگويند بنابراين اگر ذكر به عنوان عاليترين مظهر ذكر نماز مطرح شده است آن #نمازي كه انسان بدان چه ميگويد در سوره طه آيه 40 گرچه سخن از صلاة نيست آيه 42 به موساي كليم و برادرش ميفرمايد اذهب انت و اخوك بآياتي و لاتنيا في ذكري شما براي انكه فرعون را در درجه اول ارشاد و هدايت كنيد بعد هم او را به سقوط و سرنگوني محكوم كنيد به طرف فرعون برويد اما با معجزاتي كه من به شما دادم حركت كنيد و لاتنيا وني يعني سستي تنيا نهي است يعني به خودتان وني و سستي در ذكر من راه ندهيد اين ذكر ذكر القلب است زيرا انساني كه در برابر آن خطر مواجه شده و مقاومت در برابر آن خطر مامور شد با ذكر زبان مشكلي حل نميشود آن خطر را طمئنينه حل ميكند و طمئنينه هم با ذكر قلب است نه با ذكر لسان البته ذكر لسان خوب است زمينه را فراهم ميكند
تفسیر تسنیم
اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اَللّٰهِ أَلاٰ بِذِكْرِ اَللّٰهِ تَطْمَئِنُّ اَلْقُلُوبُ وصف «من اناب» و خبر مبتداى محذوف است و تقدير آن «هم الذين...» مىباشد يعنى آنها كه به خدا انابه مىكنند كسانى هستند كه ايمان آوردهاند و قلوبشان با ياد خدا آرام مىگيرد، آن وقت به طور قاعدۀ كلى فرموده: بدانيد كه قلبها با ياد خدا آرام مىگيرند. «القلوب» گر چه جمع محلى به الف و لام و مفيد عموم است ولى دقت در آيه نشان مىدهد كه منظور قلوب اهل ايمان و نيز قلوبى است كه در فطرت اوليه باقى مانده است، اما قلوبى كه مصداق خَتَمَ اَللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ بقره/ 7 لَهُمْ قُلُوبٌ لاٰ يَفْقَهُونَ بِهٰا اعراف/ 179 وَ لٰكِنْ تَعْمَى اَلْقُلُوبُ اَلَّتِي فِي اَلصُّدُورِ حج/ 46 مىباشند با ذكر خدا آرام نخواهند گرفت بلكه مىشود گفت: كه آنها قلب نيستند
29 اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ طُوبىٰ لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ اين آيه راجع به نتيجۀ و عاقبت پسنديدۀ كسانى است كه اهل آيه اول هستند، منظور از طوبى ظاهرا زندگى پاكيزۀ اين دنيا و از «حسن مأب» پاداش بهشتى است،
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: نکات تفسیری ایه 29
الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ طُوبَي لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ بحث در اين آيه كريمه در دو مقام خلاصه ميشد مقام اول مربوط به صدر آيه بود كه رسيدن به مقام سعادت و طوبا را با دو امر مقيد كرد يكي ايمان, ديگري عمل صالح.
عامل نجات دو چيز است يكي ايمان و يكي عمل صالح پس هر كس داراي اين دو امر نبود گرفتار عذاب خواهد شد يا فاقد هر دو بود يا فاقد يكي فاقد هر دو باشد مانند كافري كه عمل صالح ندارد فاقد يكي باشد مانند آن مسلماني كه هيچ عمل صالح ندارد يا كافري كه احياناً كارهاي خير انجام ميدهد آن سه گروه معذباند و اين يك گروه منعّم لذا قهراً جهنميها بيش از بهشتيها خواهند بود.
خود قرآن بيان ميكند آن روز كسي كه ايمان نياورده باشد يا ايمان آورده باشد ولي از ايمانش استفاده نكرده باشد آن روز نجات از عذاب ندارد اين تحليل خود قرآن است پس ادله قرآني كه دلالت مي¬كند بر اينكه بهشت براي كسي است كه هم معتقد باشد هم عمل صالح داشته باشد دو دسته است يك دسته ادلهاي كه فقط اين دو قيد را ذكر ميكنند مثل من عمل صالحا من ذكر أو أنثي و هو مؤمن يا نظير همين آيه محل بحث كه و الذين آمنوا و عملوا الصالحات كه لسان بيان دو قيد است طايفه ديگر آياتياند كه تحليل مي¬كنند مي¬گويند اگر كسي ايمان نياورد يا ايمان آورد ولي كار خيري و بهره صحيحي از ايمانش نبرد ايمان آورد ولي كاري انجام نداد فقط يك مسلمان شناسنامهاي بود اين اهل بهشت نيست
قسمت دوم تفسير طُوبَي و حُسْنُ مَآبٍ است كه طُوبَي يعني شجره طوبا يا حيات طوبا و مانند آن يعني چه بازگشت حسن هم به چه بازگشتي ميگويند براي مؤمنين يك برگشت خير قائل است و آن برگشت خير را كنار طُوبي ذكر ميكند طُوبي چيست؟ آنچه كه در اين قسمت دوم مطرح است مشتمل بر دو أمر است يك امر اينكه مَآبٍ و مرجع حُسن براي مؤمنين است يك امر آنكه اينها داراي طوبايند. طوبي چيست
مآب وحُسنُ مَآبٍ چیست؟ مگر بازگشت همه بسوی خدا نیست؟ قرآن كريم مَآبٍ و مرجع همگان را خداي سبحان ميداند منتها بعضيها مَآبٍ خوب و بعضي مآب بد. در سوره مباركه ص چند جا به اين مآب بر ميخوريم يكي در همين سوره ص (آيه: 25) و همچنين (آيه:40 و49 و55)، اين چند جا در سوره ص سخن از مآب است اول درباره داود (سلام الله عليه) است جريان داود را كه مطرح ميكند ميفرمايد فَغَفَرْنَا لَهُ ذلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَي وَحُسْنَ مَآبٍ بعد از جريان داود، جريان سليمان (عليه السلام) را مطرح ميكند ميفرمايد به سليمان هم مآب حسن داديم براي اينكه وَإِنَّ لَهُ عِندَنَا لَزُلْفَي وَحُسْنَ مَآبٍ( )
درباره متقين به طور جامع بعد از نام بردن عدهاي از انبياء فرمود هذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ( ) همين (سوره ص آيه 49) كه اين اختصاصي به يكي از اولياي الهي ندارد هذَا ذِكْرٌ وَإِنَّ لِلْمُتَّقِينَ لَحُسْنَ مَآبٍ دربرابراين حُسْنَ مَآبٍ يك شر مآبي هم هست براي طاغيان كه آن را در همين سوره ص (آيه 55) ميفرمايد هذَا وَإِنَّ لِلطَّاغِينَ لَشَرَّ مَآبٍ( )، پس انسان طاغي و متجاوز برگشتش بسيار بد است مرجع و مآب بدي در پيش دارد و انسان متقي مرجع و مآب خوبي در پيش دارد
اما قسمت مهم كه بحث درباره طُوبي است كه طُوبي چيست؟ اين طُوبي صفت تفضيلي است براي يك موصوف محذوفي، اين أفعل تفضيل است أطيب طُوبي، أقرب قربي، اين طوبي كه أفعل تفضيل است مؤنث آطيب است أطيب يعني طيبتر و پاكيزهتر، طُوبي هم به همين معناست اين طوبي صفت، موصوف محذوف است آن موصوفش آيا حيات است؟ يعني لهم حيات طوبي؟ يا معيشت است معيشه طوبي؟ يا عاقبه طوبي يا شجرة است شجرة طوبي؟ و مانند آن. ولي هرچه هست لسانش از لسان آياتي كه ميفرمايد ما به مؤمن متقي حيات طيب ميدهيم لسانش بلندتر است و بازتر است طوبي چون أفعل تفضيل است و مؤنث اطيب است معنايي را در بر دارد كه آن طيب آن معنا را ندارد
اگر معناي حيات طيب روشن شد طُوبي هم روشن ميشود چون طُوبي أفعل تفضيل همين حياة طيبة است طُوبي لَهُم يعني حيات طيبه كامله، كاملترين و برترين حيات طيبه را خداي سبحان به اينها ميدهد
تفسیر تسنیم
جمله ((طوبى لهم )) در تقدير: ((لهم حياه - و يا - معيشه طوبى )) است ، يعنى براى آنان است زندگى و يا عيشى طيب تر، بنابراين كلمه ((طوبى )) مبتداء و كلمه ((لهم )) خبر آنست .
در آيه مورد بحث كسانى را كه ايمان به خدا آورده و عمل صالح مى كنند، و در نتيجه با ياد خدا داراى اطمينان قلب دائمى مى شوند، به رسيدن به زندگى و عيشى طيب و سرانجام نيك بشارت مى دهد. و از همين جا معلوم مى شود چگونه آيه به آيات قبل خود متصل مى گردد. آرى همانطور كه قبلا هم گفتيم طيب عيش از آثار اطمينان قلب است .
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات تفسیری ایه 30 سوره رعد
رعد:30 كَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ بدين سان تو را در ميان امتي فرستاديم که پيش از آنها امتهائي [در قرون گذشته در گمراهي زيسته و] گذشتهاند تا آنچه را که بر تو وحي کردهايم، بر آنان که [براي خدا صفت] رحمان را منکر ميشوند بخواني؛ بگو: [به باور من خدائي که به الوهيت او باور داريد] همو صاحب اختيار و ارباب من [نيز] هست،52 معبودي جز او نيست، من تنها بر او توکل ميکنم و بازگشتم نيز به سوي اوست.
______________
- مشرکين معاصر پيامبر اسلام، به صراحتِ آيات متعددي از قرآن، [از جمله: عنکبوت 61 (29:61) و 63، لقمان 25 (31:25) ، زمر 38 (39:38) ، زخرف 9 (43:9) و 87 (43:87) ] به وجود خدا، خالقيت و رازقيت و علم و عزّت او معتقد بودند، اما اين باوري ذهني و ظاهري بود و نقش مستقيمي براي خدا، جز به واسطه شفاعت بُتها، قائل نبودند [ زمر 3 (39:3) ، زخرف 86 (43:86) ، احقاف 28 (46:28) ]، و در واقع با «اسماء الحسني» و صفات نيکوي خدا، از جمله «ربوبيت و رحمانيت» آشنائي نداشتند؛ منظور از «ربوبيّت» خدا، نفي اربابهاي زر و زور و تزوير دنيائي و انحصار تدبير امور به دست خدا، و منظور از «رحمانيّت»، نفي تمايزات طبقاتي، نژادي، جنسيتي... و عام و يکسان ديدن تابش خورشيد رحمت خدا بر همه بندگان است، که با استکبار و برتريطلبيها و منافع طبقاتي آنها در تضاد بود. قرآن در آيات متعددي مخالفت آنها را با رحمانيت [که رحمت عام، نه خاص، خدا تأکيد ميکند] نشان ميدهد [رعد 30 (13:30) ، اسراء 110 (17:110) ، مريم 69 (19:69) ، انبياء 36 (21:36) ، فرقان 60 (25:60) ، زخرف 33 (43:33) و 36 (43:36) ]. هدف از رسالت پيامبر اسلام، آشنا کردن اين مردم با ابعاد وسيع مفهوم ربوبيت و رحمانيت بوده است.
تفسیر بازرگان
هم قبل از تو انبيايي بودند هم قبل از اين امّت اُممي بودند هم سنّتهاي ما مستمرّ است قبل از اين كار، كارهاي ديگري مشابه اين داشتيم كَذلِكَ أرسَلْنَاكَ فِى أمَّةٍ كه قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أمَمٌ اين هم تسلّي نسبت به حضرت است هم تهديد نسبت به امّت، كه قبل از شما اممي بودند كه در برابر انبيا ايستادند و به هلاكت رسيدند هم تسلّي است نسبت به رسول الله(صلّي الله عليه وآله وسلم) كه تو تنها پيامبر نيستي كه اين سختيها را تحمّل ميكني و هم اشاره ضمني به بيان سنّت الهي است كه اين سنّت ديرپاست همواره اين سنّت بود اين سه اصل را قرآن كريم گاهي بالصراحه گاهي با التزام گاهي بالاشاره تبيين ميكند هم اينكه قبل از رسولالله انبياي ديگر(عليهم السلام) بودهاند و هم اينكه اين امّت مسبوق به امماند و هم اينكه اين كار فعلي خداي سبحان مسبوق است به مشابه اين. اين سنّت مستمرّه الهي است
اصولاً سنّت الهي اين است كه هيچ امتي را بدون هادي و راهنما رها نميكند براي هر امتي #نذير هست
ما تو را فرستاديم كه چه كني ?لِّتَتْلُوَا عَلَيْهِمُ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ تو را فرستاديم كه معلم اينها باشي، چون آنها به لسان عربي مبين بود اين جملات را ميفهميدند و اگر متوجه نميشدند رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) موظف بود كه تبيين كند، چون خدا اوّلين مفسّر را در بين امت خود حضرت قرار داد، فرمود: وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ تنها تلاوت نيست، تلاوت آميخته با تعليم و تبيين است بيان تنها اين نبود كه با تئوري و مسئله ذهني قرآن عرضه بشود، هم تعليم بود هم پياده كردن قرآن در متن جامعه بود، و هم يادداشت نقاط ضعف و قوّت بود و هم بازگو كردن همه اين نكات در دفعات بعدي بود تا در جمع نتيجهگيري بشود.
اين وظيفه حضرت، امّا امت، وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمنِ خدايي كه همه نعمتها را به اينها اعطا كرد چه نِعَم ظاهره، چه نِعَم باطنه، و مهمترين نعمت، كه نعمت وحي و رسالت بود به وسيله رسول به اينها اعطا كرد، اينها به اين رحمان مطلق كفر ميورزند، مشركين در دو جناح با وحي درگير بودند يكي در توحيد #ربوبي، يكي در توحيد #عبادي، چرا ما بايد عبادت بكنيم؟ براي اينكه به كمال برسيم، چه كسي ما را كامل ميكند ربّ، ربّ چه كسي است؟ خداست و لا غير، چون او ربّ است و لا غير، پس او معبود است ولا غير، ?قُلْ هُوَ رَبِّي لاَ إِلهَ إلاّ هُوَ اگر اين است پس تمام كارها را بايد به او سپرد. لذا ميفرمايد: عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ متاب اين آخرش مكسور است كه نشانه حذف «ياء» است، «اليه متابي» عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ يعني توبه من بسوي اوست، تاب يعني رجَعَ، هم در كارهاي دنياييام به او توكل ميكنم، او را وكيل ميگيرم هم بعد از اينكه همه اين كارها را انجام بدهم بازگشت من هم بسوي اوست
درباره انبيا هم اصولاً آنجا كه #رسالت مطرح هست با كلمه الي ذكر مي¬كنند از آن جهت كه انبيا من عند الله هستند از راه دور مي¬آيند سخن از الي است مثل إِلَي ثَمُودَ أخَاهُم صَالِحاً( )، يا وَإِلَي عَادٍ أخَاهُمْ هُوداً از آن جهت كه چهره مردمي دارند در بين مردم هستند سخن از في مطرح است مثل كَذلِكَ أرْسَلْنَاكَ فِي أمَّةٍ و هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً( )، وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أمَّةٍ رَسُولاً( )، و امثال ذلك تفسیر تسنیم
معناى آيه اين است كه : تو را در امتى فرستاديم كه قبل از ايشان امتهاى ديگرى بودند و گذشتند، و اين ارسال ، نظير همان ارسال و بر طبق سنتى است كه همواره در عالم جريان داشته ، ارسال تو نيز بدين منظور بوده كه بر امتت آنچه را كه به سويت وحى مى كنيم تلاوت كنى ، و براى آنها مضامين اين كتاب را تبليغ كنى و حال آنكه آنها به رحمان كفر مى ورزند.
و اگر فرمود: ((به رحمان )) و نفرمود ((به ما)) با اينكه ظاهر سياق اقتضاء داشت بفرمايد ((و براى ايشان كه به ما كفر مى ورزند تبليغ نمايى )) بدان جهت بود كه اشاره كند به اينكه نپذيرفتن وحيى كه رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) بر ايشان مى خواند - كه همان قرآن باشد - و اعتنا نكردنشان به امر آن و اعتراضشان به اينكه ((چرا آيتى از ناحيه پروردگارش بر او نازل نشده )) در حقيقت كفران رحمت عمومى الهى است ، رحمتى كه اگر آن را بپذيرند و بدان عمل كنند متضمن سعادت دنيا و آخرت آنان است .
مساءله توكل كردن بر خدا، و بازگشت را تنها بسوى او دانستن ، از آثار ربوبيّت و متفرع بر آنست ، چون ((رب )) به معنى مالك و مدبّر است . پس حاصل معنا اين مى شود كه : او وكيل من است و من به سوى او بازمى گردم .
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات مهم تفسیری سوره رعد : ایه 31
رعد:31 وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَل لِّلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَن لَّوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ اگر [آنچه بر تو وحي کردهايم] قرآني بود که کوهها با [تلاوت] آن به حرکت در ميآمدند، يا زمين بدان متلاشي ميشد و يا مردگان بدان به سخن ميآمدند [باز هم آنرا چشمبندي ميناميدند و ايمان نميآوردند]، با اين حال همه امور به دست خداست [و ايمان امري اختياري است، نه اجباري]. آيا مؤمنان قطع اميد [از ايمان آوردن کافران] نکردهاند [و ندانستهاند] که اگر خدا ميخواست، حتماً [جبراً] همه مردم را هدايت ميکرد و بر کساني که کفر ورزيدند، به سبب کردارشان يکسره [بلافاصله با هر خطائي] مصيبت کوبندهاي ميرسيد يا [خطر] در نزديکي خانههاشان فرود ميآمد؟ [اما بازتاب آن به لطف «مهلت» الهي در عمر دنيائي به تعويق ميافتد] تا زماني که وعده خدا [=قيامت] فرا رسد، مسلماً خدا خُلف وعده نخواهد کرد.
______________ - سراسر جهان را نظمي فرا گرفته که کوچکترين بينظمي و خلاف قانون را برنميتابد و بيدرنگ آن را دفع و طرد ميکند، به استثناي آدميان که به دليل موهبت اختيار و مهلت و مدتي که خداوند به انسان عنايت کرده است، عکسالعمل و بازتاب رفتار منفي او طبق مکانيسمي تا روز قيامت به تعويق ميافتد. اين مکانيسم را قرآن در آيات متعددي، «کلمه پيشي گرفته» [کلمه سبقت من ربک]، يا کلمه جداکننده [کلمه الفصل] ناميده است [يونس 19 (10:19) ، هود 110 (11:110) ، طه 129 (20:129) ، فصلت 45 (41:45) ، شوري 14 (42:14) و 21 (42:21) ].
عبدالعلی بازرگان
معنای وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ چیست؟ معناى آن اين است كه : اگر هم فرض كنيم كه قرآن چنين اثرى مى داشت كه كوهها را از ريشه مى كند و زمين را پاره پاره مى نمود و مردگان را بزبان درمى آورد، مع ذلك با ديدن اين گونه آثار، هدايت شونده نيستند، مگر آنكه خدا بخواهد، بلكه امر تمامى آن بدست خداست ، و زمام هيچ امرى بدست غير او نيست تا كسى توهم كند كه اگر آيتى عظيم و عجيب و غريب و مدهش نازل مى شد ممكن بود اين كفار را هدايت كند، نه ، بلكه امر همه اش بدست خداست ، و هدايت هم (كه خود امرى است از امور) مربوط به مشيت او است . و بنابراين آيه شريفه از نظر معنا شبيه مى شود به آيه ((و لو اننا نزلنا اليهم الملئكه و كلمهم الموتى و حشرنا عليهم كل شى ء قبلا ما كانوا ليومنوا الا ان يشاء اللّه ))
آيه شريفه خالى از اشاره به اين نكته نيست كه مؤمنين آرزو مى كردند شايد كفار ايمان بياورند و شايد هم اين اميد ايشان ناشى از گفتار كفار بود كه مى گفتند: ((لو لا انزل عليه آيه من ربه ))، لذا پيش خود اميدوار شدند كه شايد آيتى غير از قرآن نازل بشود و در نتيجه كفار ايمان بياورند و لذا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درخواست كردند كه خواسته كفار را اجابت كند. خداى تعالى با آيه مورد بحث ، و در آيات ديگرى در كلام مجيدش ايشان را از ايمان آوردن آنان ماءيوس نمود. و اين گونه آيات هم در مكه و هم در مدينه نازل شده ، مانند، آيه شريفه سوره يس كه مكى است و مى فرمايد: ((و سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون )) و آيه ششم سوره بقره كه مدنى است و مى فرمايد: ((ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون
تفسیر المیزان
اين آيه مباركه سوره رعد اموري را در بر دارد امر اول آنكه اگر به پيشنهادهاي كفّار عمل بشود و به بركت قرآن كريم كوهها كنده بشود و زمين به صورت يك دشت پهن در بيايد و همچنين چشمهها بجوشد و نهرها جاري بشود واز اين جهت زمين قطعه قطعه بشود يا به بركت قرآن كريم مردهها زنده بشوند سخن بگويند وسخن بشنوند اين گونه از معجزات چشمگير را اگر خداي سبحان انجام بدهد به دست حضرت هرگز اينها ايمان نميآورند زيرا وقتي قلب تيره شد و انسان گرفتار سيّئات قبلي شد توفيق ايمان پيدا كردن را از دست ميدهد اين امر اوّل بود امر دوّم توقّع مؤمنين بود كه مؤمنين متوقّع بودند رسول خدا (عليه آلاف التحية والثناء) به اين پيشنهادها عمل كند شايد اينها مؤمن بشوند در اينجا خداي سبحان به مؤمنين خطاب ميكند ميفرمايد شما بايد از ايمان كفّار نااميد شده باشيد زيرا حجت بالغه حق را اينها ديدند معجزات الهي را ديدند و مع ذلك ايمان نياوردهاند شما توقّع نداشته باشيد كه رسول خدا به پيشنهاد اينها عمل كند زيرا اين هيچ اثري ندارد امر سوّم درباره تهديدي است كه خداي سبحان نسبت به كفّار ميكند و وضمناً وعدهأي است كه خداي سبحان به مؤمنين ميدهد
هر چه معجزات انبياي پيشين (عليهم السلام) را قرآن كريم نقل ميكرد كفّار مكّه به جاي تنبّه و ايمان توقّعشان زيادتر مي¬شد بر همان كفرشان اصرار مي¬ورزيدند در اينجا خوب روشن مي¬شود كه آيات الهي شفا و رحمت مؤمنين است ولي براي كفّار و منافقين جز خسارت چيز ديگري نيست هر معجزه¬اي كه را مي¬شنيدند مي¬گفتند مشابه اين را براي ما هم بياور مثل اينكه پيامبر آمده براي تأمين رفاه روزانه اينها بجاي تنبّه و ايمان توقّعشان روزافزون مي¬شد اين همان است كه وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ امّا وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلاَّ خَسَاراً
لذا صريحاً مي-گفتند به اينكه سُيِّرَت بِهِ الجِبَالُ اين كوههاي اطراف كعبه را كنارتر ببرتا اينجا يك دشت پهني بشود ما كشت كنيم اين زمينها را بشكاف تا حجاز را از كمبود آب نجات بدهي چشمه¬ها بجوشاني قُطِّعَت بِهِ الأرضُ بشود يا مُرده ها را احيا كن كه ما با آنها سخن بگوييم آنها سخنان ما را بشنوند
اين انسان كافر پرتوقّع حجاز ايمان نمي¬آورد او معجزات را ملعبه قرار داده وَلَو أنَّ قُرآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ اگر جبال براي سليمان مسخر بود براي ما هم مسخر است بكنيم اينها ايمان نمي¬آورند أو قُطِّعَت بِهِ الأرضُ يا زمين به وسيله اين قرآن قطع قطع بشود كه وسطهايش نهر جاري بشود اينها ايمان نمي¬آورند أو كُلِّمَ بِهِ المَوتَي با اين قرآن كريم مرده¬هاي اينها زنده بشوند سخن بگويند سخن بشنوند اينها ايمان نمي¬آورند چرا چون قبلاً گذشت و بعداً هم خواهد آمد كه معجزه زمينه ايمان را فراهم مي¬كند نه اينكه علّت تامّه باشد بِل للهِ الأمرُ جَمِيعاً. همه امور از آن خداي سبحان است هم اصل اعجاز و خرق طبيعت باذن الله هست هم ايمان آوردن اينها باذن الله است تا خدا نخواهد اينها ايمان نمي¬آورد
منظور از لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا چیست؟ مگر خداوند، هدایت همه انسانها را نمیخواهد؟ خدا تشريعاً از همه مي¬خواهد دعوت كرده است چون هُديً لِلْعَالَمِينَ( )، هُديً لِلنَّاسِ( )، اين قرآن را به عنوان هدايت جهانيان فرستاده است براي مردم اين قرآن به عنوان هدايت فرستاده شد روي اراده تشريعي خداي سبحان از همگان هدايت خواست امّا آن توفيق هدايت را به كساني كه عمداً كتاب آسماني را پشت سر و زيرپا گذاشتند مرحمت نمي¬كنند آنها را به حال خودشان وامي¬گذارد در اين كريمه فرمود ما نمي¬خواهيم با اجبار كسي مؤمن بشود لَو يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَمِيعاً، لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي، ميخواهيم اينها با طوع و رغبت خود مختاراً طاهر بشوند والا با يك اجبار الهي البته مي¬شود همه را مؤمن كرد وَلَو شَاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُم عَلَي الْهُدَي( )، با اجبار همه را بر هدايت وادار مي¬كرد در حالي كه اين چنين نيست آن كمال نيست براي كسي و أما نسبت به اراده تشريعي خداي سبحان از همگان خواست پس اين چنين نيست كه با اراده تشريعي خداي سبحان نخواسته باشد كسي هدايت بشود و اراده تشريعي آن است كه بين اراده مولا و عمل مكلّف، اراده مكلّف فاصله باشد مولا مي¬خواهد كه مكلّف با اختيار خود عمل را انجام بدهد اين مي¬شود اراده تشريعي در حقيقت مولا مي¬خواهد كه مكلّف را هدايت كند مَا كَانُوا لِيُؤْمِنُوا إِلاّ أَن يَشَاءَ اللهُ( )، تا خداي سبحان توفيق ندهد اينها ايمان نمي¬آورند و خداي سبحان هم توفيق را به كسي مي¬دهد كه اين حجت الهي را از عقل و وحي زير پا نگذاشته باشد اگر كسي اين چراغها را عمداً با دست خود خاموش كرد ديگر خدا او را به حال خودش رها مي¬كند فرمود وَنَذَرُهُم فِي طُغْيَانِهِم يَعْمَهُونَ( )، اين همان است كه در دعاها مي¬گوييم خدايا يك آني ما را به حال خودما وانگذار «اللهم لا تكلنا الي أنفسنا طرفةَ عين»( )، همين مضمون است يك آني ما را به حال خودمان وانگذار در اين كريمه فرمود ما اينها را به حال خودشان وامي¬گذاريم نه اينكه اينها را گمراه مي¬كنيم به اينها توفيق نمي¬دهيم
يك بيان به رسول الله داشت يك بيان به امت به امت فرمود شما كه اصرار داريد پيامبر پيشنهاد اينها را عملي بكند بدانيد عمل به اين پيشنهاد بي¬اثر است يعني ايمان نمي¬آورند در اينجا هم باز خطاب به امت است يعني بيان براي توجيه امّت است مي¬فرمايد أفَلَمْ يَيَأسِ الَّذِينَ آمَنوا أن لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَمِيعاً? شما مؤمنين كه علاقه¬مند هستيد پيامبر به پيشنهاد آنها عمل كند چرا از ايمان آنها نااميد نشديد هنوز مگر نمي¬دانيد هر چه معجزه بياورد حضرت،اينها بر طغيانشان افزوده مي¬شود مگر كم معجزه آورد مگر معجزات بيشماري را حضرت نياورد آنها از نزديك نديدند ? أَفَلَمْ يَيَأْسِ الَّذِينَ آمَنوا گفتند اين يَيأس يعني يعلم افلم يعلم يعني هنوز اينها نمي¬دانند مؤمنين هنوز نمي¬دانند كه معجزه آوردن كافي نيست البته در اينجا معناي نمي¬دانند هست اما معناي اصلي خودش را كه حفظ بكند مي¬فرمايد شما هنوز مگر نااميد نشديد از ايمان آوردن اين كفار
تفسیر تسنیم
تهديد كفارى كه در ابتداى دعوت اسلام انكار و دشمنى پيشه كردند به نزول مصيبتها مراد از تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ چیست؟
پاسخ 1 و معناى آيه اين است كه : لا يزال مصيبتهاى كوبنده بر سر اينها كه به دعوت حقه تو كفر مى ورزند بخاطر آنچه كردند و كفرى كه به رحمان ورزيدند مى آيد، و يا در نزديكى هاى خانه شان فرود آمده ، همواره بدين حال هستند، تا آنكه آن عذابى كه خداوند وعده شان داده برسد، چون خداى تعالى خلف وعده نمى كند و گفتارش تغيير نمى پذيرد. دقّت در اينكه اين سوره مكى است ، - به شهادت مضامين آياتش - و همچنين دقّت در حوادثى كه بعد از بعثت و قبل از هجرت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رخ داده ، و بررسى حوادثى كه بعد از هجرت تا قبل از فتح اتفاق افتاده ، اين معنا را به دست مى دهد كه منظور از جمله ((الذين كفروا - كسانى كه كافر شدند)) همان كفار عرب از اهل مكه و غير ايشان است كه در ابتداى دعوت اسلام آن را رد نموده ، انكار و عناد را به نهايت رسانده ، در انگيختن فتنه و فساد پافشارى نمودند. و مقصود از ((آنانكه مصيبت ها بر سرشان آمد كفار اطراف مكه است كه جنگ ها و قتل و غارتها از پايشان درآورد. و مقصود از ((آنها كه مصائب در نزديكى هاى خانه هاشان فرود آمد)) اهل مكه اند كه حوادث ناگوار در پيرامون شهرشان اتفاق مى افتاد، و دودش به چشم آنها نيز مى رفت و وحشت و اندوه و ساير آثار سوء آن خواب و خوراك را از ايشان سلب مى نمود. و مقصود از ((عذابى كه وعده شان داده )) عذاب شمشير است كه در روزهاى بدر و احد و ساير غزوات با آن روبرو شدند. و بايد دانست اين عذابى كه خداوند در اين آيه كفار را بدان تهديد نموده غير آن عذابيست كه در سوره يونس كه تفسيرش گذشت بدان انذار كرده و فرمود: ((و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون )) تا آنجا كه براى بار دوم فرمود: ((و قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون )) زيرا آيه سوره يونس تهديدى است عمومى درباره همه امت ، و اما اين آيات تهديد و وعيدى است در خصوص كفار قريش و غير ايشان كه در ابتداى دعوت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عليه دعوتش قيام مى نمودند. قبلا هم در جلد اول اين كتاب در سوره بقره در تفسير آيه ((ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤمنون ))گفتيم : كه منظور از ((الذين كفروا)) هر جا كه در قرآن بطور مطلق آمده باشد معاندين از مشركين عرب است ، كه در ابتداى دعوت اسلام عليه آن قيام مى كردند، همچنان كه مقصود از ((الذين آمنوا)) هر جا كه بدون قيد آمده باشد سابقين در اسلامند، كه در اول دعوت اسلام ايمان آوردند.
در اين كريمه هم فرمود همواره كفّار گرفتار قارعه و حادثه كوبنده هستند يا در داخله اينها يا نه نزديك اينها تا آن وعده نهايي برسد كه شما را بر اينها پيروز كنيم آن جريان عذاب الهي در قيامت سر جايش محفوظ اين پيروزي هم سرجايش محفوظ و يقيني اين چنين نيست كه تخلف بكند .
وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا اين گرچه در خصوص كفّار حجاز است ولي عاری از اطلاق يا عموم نيست كه همواره كفّار گرفتار حوادث قارعه و كوبنده هستند يا در داخل اينها يا در وابستگان و پيوستگان اينها يا در منطقه زيست اينها يا نزديك مركز زيست اينها تا اينكه آن وعده نهايي برسد حَتَّي يَأتِىَ وَعْدُ اللهِ
و خدا هم خُلف وعده نميكند إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ اين يقيني است وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ كه دامنگير خودشان ميشود أو تَحُلُّ قَرِيباً مِن دَارِهِمْ يا نزديك محل زيست آنها حَتَّي يَأْتِىَ وَعْدُ اللهِ آن وعد پيروزي برسد اين وعد پيروزي وعيد علي الكفّار است در اينجا جاي تخلف نيست إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ اين طور نيست كه يك وعيد محض نسبت به كفّار باشد اين وعده است نسبت به مؤمنين وعيد است نسبت به كفّار كه يقيناً خدا اين را عمل ميكند
پاسخ 3:
قارعهها و حوادث ناگوار گاهى به خود كفار مىرسد و گاهى در نزديكى آنها اتفاق مىافتد و نگرانيش از كفار سلب آسايش مىكند، بدينگونه آنها گرفتار و نگران زندگى مىكنند تا وعدۀ حتمى خدا و عذاب او برسد. بايد دانست مراد از قارعه، گرفتارى و حادثهاى است كه سلب آسايش مىكند نه عذاب تار و مار كننده، زيرا كه آن همان وعدۀ بعدى است، ايضا به نظر مىآيد مراد از قارعه آن باشد كه انسان را به ضعف و ناتوانى خود متوجه مىكند تا به خدا رو آورد و توبه كند چنان كه فرموده: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلىٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ انعام/ 42، ولى اين گرفتارى در آنها اثرى نخواهد كرد تا وعده خدا برسد. فَلاٰ يُؤْمِنُوا حَتّٰى يَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِيمَ تفسیر احسن الحدیث
پاسخ 4: معناى آيه چنين است: خداوند اين تكذيبكنندگان را رها نمىكند، مگرآنكه آنان را در همين دنيا ادب كند و حتّى براثر موضعگيرى آنها در برابر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله هرازچندگاه ايشان را به مصيبتها و بلاها گرفتار سازد و يا از پيرامون خودشان، مصيبتى را بر آنان فروفرستد كه دلهايشان را پر از خوف و وحشت كند و اين وضعيّت ادامه پيدا خواهد كرد. تا اينكه خداوند برطبق وعدهاى كه داده است، پيامبرش را پيروز كند.
تفسیر کاشف
إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ خدا #ميعاد را تخلّف نميكند.چرا خدا از وعده عذاب کافران هرگز نمیگذرد؟
يك #وعده است و يك #وعيد وعده در برابر حسنات است وعيد در برابر سيّئات وعده را نسبت به اهل ايمان واهل عدل ميدهد كه ميفرمايد اگر اين فضايل را تحصيل كرده ايد به اين پاداش ميرسيد وعيد را به عنوان كيفر به تبهكاران ميدهد خُلف وعده محال است چون مستلزم نقص است امّا خُلف وعيد محال نيست چون نه تنها مستلزم نقص نيست بلكه عفو است و كمال است ممكن است خداي سبحان نسبت به فردي كه او را تهديد كرد اين تهديد را عمل نكند چون خُلف وعيد كه قبيح نيست آن خُلف وعده است كه قبيح است خُلف وعده چون قبيح است از خداي سبحان صادر نميشود و خُلف وعيد چون با عفو و بخشش همراه است بنابراين ممكن است عفو كند اين در صورتي است كه خُلف وعيد مستلزم خُلف وعده نباشد مثل اينكه خداي سبحان به دو نفر كه جداي از هم كار ميكنند يكي وارسته است خدا به او وعده ميدهد يكي تبهكار است خدا تهديدش ميكند ممكن است وعده را نسبت به آن وارسته عمل كند يقيناً وعيد را نسبت به اين عمل نكند عفو كند و اما اگر يك خُلف وعيدي مستلزم خُلف وعده بود آنجا نه آنجا يقيناً وعيد را عمل ميكند و آن وعيد وعيدي نيست كه عفو بردار باشد مثل اينكه به مسلمين وعده پيروزي علي الكفّار ميدهد در اينجا سخن از بهشت و جهنم كه مربوط به آخرت است تنها آن نيست تنها به مؤمنين و رزمنده وعده بهشت نميدهد و كفّار را تنها به عذاب الهي وعيد و تهديد نميكند بلكه مؤمنين را علي الكافرين وعده ميدهد كه إن تَنصُروا الله ينصُركُم ويثبت أقدامكُم([34])، اين يك وعده أي است نسبت به مؤمنين وعيدي است نسبت به كفّار كه اگر اين كفّار از آن وعيد برهند اين وعده تخلف شده در اين گونه از موارد إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ اگر فرمود ما كفّار را سرنگون و سركوب ميكنيم اين يك وعيد محض نيست كه خُلف او بي مانع باشد به مؤمنين فرمود ما شما را بر آنها پيروز ميكنيم اين پيروزي را به عنوان وعده نسبت به مؤمنين روا داشت و آن شكست را به عنوان وعيد نسبت به كفّار روا داشت در اينجا لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ بنابراين اين نزاعي كه امام رازي در تفسير كبيرش دارد كه آيا اين خُلف وعيد است يا نه ما ميگوييم كه خدا خُلف وعيد نميكند ولي به أدله عفو ممكن است عفو كند اين را بايد از هم جدا كرد يك وقت است وعيد وعيد محض است يك وقت وعيدي است كه محصول وعده ديگري است به ديگري وعده ميدهد كه كافر را سركوب كند اين وعيد نسبت به كافر وعده نسبت به مؤمنين است در اينجا يقيناً تخلف نميكند
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه و نکات مهم ایه 32 و 33 و 34 سوره رعد
وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ ﴿۳۲﴾و بى گمان فرستادگان پيش از تو [نيز] مسخره شدند پس به كسانى كه كافر شده بودند مهلت دادم آنگاه آنان را [به كيفر] گرفتم پس چگونه بود كيفر من (۳۲)
قرآن كريم بعد از اينكه با براهين اصول و كليات معارف را تبيين فرمود برخوردهايي كه كفار و منافقين در برابر انبياي عظام مخصوصاً خاتم انبياء (عليهم السلام) داشتند بيان مي¬كند و مي¬فرمايد آنها با سرسختي در برابر وحي مقاومت مي¬كنند ولي همواره حادثه¬هاي كوبنده به نام قارعه به اينها مي¬رسد مصيبتي كوبنده دامنگيرشان مي¬شود كه وَلاَ يَزالُ الّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنعُوا قَارِعةٌ أو تَحُلُّ قَرِيباً مِن دَارِهِم( )، يا به خودشان مي¬رسد يا به منطقه زيستي اينها نزديك مي¬شود كه اينها هراسناك باشند. اينها زمينه و مقدمه است براي آن عذاب الهي حَتَّي يَأتِىَ وَعدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخلِفُ المِيعَادَ
آنگاه به دنبالش مي¬فرمايد وَلَقَدِ استُهزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبلِكَ اين لام لام قسم است خداي سبحان هر كند ياد مي¬كند به اين امر مي¬فرمايد به انبياي پيشين استهزا كردند مسخره كردند آنها همه اين استهزاءها را تحمل كردند و من هم استهزاء كننده¬ها را مهلت دادم تا سرانجام اينها را گرفتم و آنگاه روشن شد كه عقاب من چگونه است وَلَقَدِ استُهزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبلِكَ تنها نسبت به تو نيست كه اينها مسخره كردند معجزه را به سخريه گرفتند هر روز پيشنهاد مي¬دهند كه اين كوهها را كنار ببر اين سرزمينهاي سوزان را جاي جوشش چشمه¬ها قرار بده و مانند آن اين پيشنهادهاي استهزاآميز تنها نسبت به شما طرح نشد نسبت به انبياي ديگر هم اين چنين بود زيرا اينها منظورشان ايمان آوردن كه نيست
در مسخره چند تا امر است يكي اينكه همه انبيا گرفتار استهزاي تبهكاران ¬بوده¬اند دوم اينكه خداي سبحان از اين استهزا نمي¬گذرد استهزا كنندگان را به عقاب دردناك كيفر مي¬دهد سوّم اينكه اين عقاب عصاره همان استهزا است يعني وقتي خوب ترسيم مي¬كنيد مي¬بينيد آن استهزاها به صورت اين عقاب درمي¬آيد
تفسیر تسنیم
رعد:33 أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَكَاءَ قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِّنَ الْقَـوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ آيا کسي [=خدائي] که مراقب [=ايستاده و ناظر] بر عملکرد هر کسي است [نبايد در برابر او احساس مسئوليت کرد؟] با اين حال براي خدا شريکاني قائل شدهاند! بگو: [نقش] آنها را نام ببريد. آيا شما ميخواهيد خدا را از چيزهائي [=معبوداني] در زمين آگاه کنيد که خبر ندارد، يا حرفي [غير واقعي و بيمحتوا] ميزنيد؟ واقعيت اين است که نقشه و نيرنگهاي منکران [عليه مؤمنان] درنظرشان آراسته شده [=منطقي و درست جلوه کرده] و از راه [مستقيم الهي] بازماندهاند، و هر که خدا در گمراهياش رها سازد، هيچ راهبري [به سوي مقصد نجات] نخواهد داشت.
______________ - منظور از كلمه «اسم» در قرآن، لفظ و عنوان قراردادي نيست، بلكه اسم، دلالت بر صفت و ويژگيهاي روحي و رواني ميكند، همچنانكه اسم يحيي و زكريا... لفظ نبود و آموزش اسماء به آدم، تعليم الفاظ و علائم قراردادي نيست. اسماء الهي در قرآن بيانگر صفات او هستند، نه اسماء بيمسمّي!
تفسیر بازرگان
معناى قائم بودن خداى تعالى بر هر نفس و به هر آنچه مى كند
((القائم على شى ء)) به معناى مسلط بودن بر چيزى است و ((القائم بشى ء)) به معناى كسى است كه به نوعى مدبّر آن باشد و خداى سبحان ، هم قائم بر هر نفس است ، و هم قائم به آنچه مى كند. اما قيامش بر هر نفس ، براى اينكه او محيط به ذات آن و قاهر بر آن و شاهد و ناظر ذات آنست . و اما قيامش به آنچه مى كند، براى اين است كه او مدبّر امر اعمال آن است و آن را از مرتبه حركت و سكون به مرحله عمل تحوّل مى دهد، و اعمالش را در صحيفه هاى اعمال ضبط نموده ، سپس آنها را بصورت ثوابها و عقابهاى دنيا و آخرت ، و قرب و بعد، و هدايت و ضلالت ، و نعمت و نقمت ، و جنت و نار، متحول مى سازد. اين آيه متفرع است بر آيات قبل ، بدين بيان كه : خداى سبحان هدايت مى كند هر كه را بخواهد، و پاداش مى دهد به بهترين ثواب ها، و گمراه مى كند هر كه را بخواهد، و كيفر مى دهد بشديدترين عقاب ، و وقتى همه امور بدست اوست ، پس او قائم بر هر نفس و قائم به كرده هاى هر نفس ، و مسلط بر آن ، و مدبّر نظام اعمال آنست ، و با اين وصف آيا كسى معادل او هست تا در الوهيت شريك او باشد؟ از اينجا معلوم مى شود كه خبر مبتداء، در ((افمن هو قائم ...))، حذف شده ، و جمله ((جعلواللّه شركاء)) دلالت بر آن محذوف مى كند، (و تقديرش چنين است : افمن هو قائم ... هل يشاركه احد - آيا كسى كه قائم بر هر نفس است ... كسى هست كه شريك او باشد؟) و كوتاه ، سخن ، اين آيه نظير آيه ديگرى است كه مى فرمايد: ((قل اتنبئون اللّه بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض ))آنگاه اضافه مى كند كه ((ام بظاهر من القول ))، بلكه اين خبرى كه مى دهيد كه براى خدا شركائى هست صرف گفتار، و خالى از حقيقت است
تفسیر المیزان در آيه محل بحث مي¬فرمايد اين مشركين بايد بدانند خدا است كه قائم است عَلي كُل نفس و قائم است عَلي كُل نفس بما كَسَبَت هم مسلّط بر ذوات است و هم تمام كارهاي اين ذوات را او سامان مي¬دهد اگر خير است هدايتش مي¬كند به بهشت اگر شرّ است به صورت مار و عقرب در مي¬آورد و عذاب الهي كارها را او تنظيم ميكند او قائم علي كل نفس است هيچ كسي كاري نمي¬كند كه از قدرت اله بيرون باشد و قائم است كُل نفس بما كَسَبَت هر كس هر كاري انجام بدهد در تحت تدبير خدا است اين طور نيست كه اين كارهاي او هدر برود اگر خير است اين كارها را به صورت بهشت در مي¬آورد و اگر شر است اين كارها را به صورت جهنم در ميآورد و در قيامت هم مي¬فرمايد إنما تجزون ما كُنتُم تَعملون( )، آنچه هم كه جزا مي¬بينيد محصول كار خود شماست
تفسیر تسنیم
منظور از قل سموهم برای معبودان مشرکان چیست؟
قُلْ سمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لا يَعْلَمُ فى الاَرْضِ أَم بِظهِرٍ مِّنَ الْقَوْلِ بعد از آنكه فرمود: ((وجعلوا للّه شركاء)) دوباره با بيان ديگرى كه از بيان سابق اخذ شده گفتارشان را باطل نموده است .
پس پيغمبر خود را دستور مى دهد به اينكه با ايشان به نوعى كه در باب خود عجيب و بى سابقه است احتجاج نموده ، به ايشان تكليف كند اين شركاء را توصيف كنيد، چون صفات است كه هر چيزى را متعين ، و شئون و آثار آن را مشخص مى كند. و اگر اين بتها شركاى خدا و شفعاى درگاه او باشند بايد صفاتى داشته باشند كه با داشتن آن صفات به چنين شاءن و مقامى رسيده باشند، همانطور كه خداى تعالى از اين نظر معبود است كه حى و عليم و قدير و خالق و مالك و مدبّر است ، و بهمين جهت رب هر چيزيست . و ليكن بتها وقتى اسمشان برده مى شود و معرفى مى شوند جز اسامى هبل و لات و عزى صفت و فضيلتى كه بخاطر آن شريك خدا شده باشند براى آنها شمرده نمى شود
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 498
شما اگر در ادعاي شرك و ربوبيّت اين آلهه راست مي¬گوييد يا يك دليل نقلي معتبر بياوريد كه بگوييد كه در كتاب فلان پيامبر نوشته است يا يك برهان عقلي اقامه كنيد اگر سخني را نه وحي گفته است نه عقل ميفهمد خوب سخن باطلي است اگر يك موجودي هيچ كاره است كه معبود نيست و سمت اينها را و صلاحيّت اينها را يا بايد عقل مستدلّ تأييد كند يا نقل مستند به حقّ
وجعلوا لله شركاء همين گروه براي خداي سبحان شركايي قائل شدند حالا مي¬فرمايد قل سموهم اينها را تسميه كنيد اينها را ببينيم چه كسي هستند تا درباره اينها نظر بدهيم اين سمُّوهم مثل اينكه مي¬گويند هُبَل ما هو لاتْ ما هو عزّي ما هو اينها كي هستند چي هستند اينها را بيان كنيد ببينيم آيا اينها سمت ربوبيّت دارند يا ندارند اگر از ما بخواهيد ما خدا را تسميه كنيم وَلهِ الأَسماءُ الْحُسنَي( )، هو الله الخالق البارئ المصور لهُ الأسماء الحُسني ، كذا و كذا هو الله الذى لا إلهَ إلاّ هُوَ عالم الغَيبِ وَالشَهادةِ( )، كذا و كذا المَلِكُ القُدوسَ الـمُهَيمن العَزيز الجَبارُ المُتَكبْر سُبحانَ الله عَمْا يُشرِكُون( ، اينها تسميه خدا است ، ما از شما مي¬خواهيم كه اين بتها را تسميه كنيد اينها كي هستند اينها شايد بگوييد هُبَل عزّي لات چوب سنگ غير از اين كه چيزي نداريد كه پس اين راهتان شما با من هو يا با ما هو جواب قانع كننده نداريد اگر بگوييد كه نه اينها يك حقايقي دارند يك اوصافي دارند شماها نمي¬دانيد يعني شما كه پيامبر هستيد نمي¬دانيد ماها مي¬دانيم اينها چه كاره هستند مي¬فرمايد به اينها در احتجاج بگو أم تُنبّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي الأرضِ( )، يعني واقعاُ اين بتهاي شما سمتهايي دارند و خدا نمي¬داند خوب شما مي¬گوييد اينها شريك خدا هستند چگونه خدا در زمين كار مي¬كند و نمي¬داند ديگري هم شريك او است هر چه را كه خدا بخواهد اداره كند به قول شما شريك هم دارد پس خدا نمي¬داند كه شريك دارد
مي¬فرمايد اين آلهه شما صفاتي دارند كه خدا نمي¬داند چگونه او همه جا حاضر است همه كارها را مي¬كند و نمي¬داند شريك است پس معلوم مي¬شود اين هم سخن تامي نيست مگر اينكه يك نيرنگ و فريبي بخواهيد اعمال كنيد أم بِظَاهِرٍ مِنَ القَولِ يك سخن عوام فريبي نيرنگبازي داشته باشيد اين چنين بود البتّه اين براي گرمي بازار مشركين بساط شرك پهن كرده بودند همان كعبه كه بتكده شده بود كليدداري كعبه با يك قيمتهاي سنگيني خريد و فروش مي¬شد
در قيامت خداي سبحان به اسم واحد قهار ظهور مي¬كند لِمَنِ الـمُلكُ اليَومَ لِلَّهِ الوَاحِدِ القَهَّارِ( )، اگر واحد قهّار ظهور كرد ديگر جا براي احدي نخواهد بود در قيامت كبرا به عنوان واحد قهار ظهور مي¬كند موحد اليوم خدا را با واحد قهار مي¬شناسد يعني هرگونه كثرتها زير پوشش وحدت او است ءَأربَابٌ مُتفَرّقُونَ خَيرٌ أمِ اللهُ الوَاحِدُ القَهَّارُ مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أسماءً سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُم وَآبَاؤُكُم( )، شما فقط اسم بي مسما را مي¬پرستيد اسم اين چوب را گذاشتيد ربّ اين ربّ يك لفظي است مفهومي است كه مصداق ندارد پس اسم بي¬مسما را مي¬پرستيد گاهي تعبير مي¬فرمايد شما به دنبال آب نما مي-رويد كه سراب است و اين سراب اسم آب را دارد اما مسما ومصداق آب را كه ندارد آب نما است نه آب باشد أعمَالُهُم كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحسَبُهُ الظَّمآنُ مَاءً( )، گاهي هم تعبير مي¬كند مي¬فرمايد شما اسم را مي¬پرستيد مسمّا ندارد اين مي¬گوييد خدا اينكه مي¬گوييد خدا يك اسمي است بي¬مسمّا فقط شما اسم را مي¬پرستيد مَا تَعبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أسماءً( )، كه سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُم وَآبَاؤُكُم( ) قُل سَمُّوهُم
اين كه زمخشري در كشاف مي¬گويد اگر كسي اين تعبير را بنگرد همين يك آيه را مي¬فهمد معجزه است كه چگونه خداي سبحان منسجم سخن گفت همه شبهات اينها را كنار هم ذكر كرد و رد كرد قُل براي اين نكات است قُل سَمُّوهُم اگر اينها آلهه و ارباب هستند اينها را تعريف كنيد ببينيم آيا اينها صلاحيّت الوهيّت دارند يا نه معبود كسي است كه از او كاري ساخته باشد بايد نافع باشد بايد احتمال خطر را دفع بكند بايد حافظ باشد و مانند آن شما اين اربابتان و آلهه را توصيف كنيد تسميه كنيد ببينيم صفت و سمت آنها چيست قُل سَمُّوهُم اگر در اين تسميه صفاتي براي اين بتها ثابت مي¬شد كه در اثر آن صفات شايسته ربوبيّت بودند اين دليل عقلي بود براي اينكه آنها رب هستند
خدا كه خالق اينها است عالم اينها هم بايد باشد اگر اين آلهه اسحقاق الوهيّت داشته باشند خدا بايد بداند چون خدا نمي¬داند پس اينها استحقاق الوهيت ندارند يعني اله نيستند از آن معنا به اين لفظ تعبير فرمود أم تُنَبّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي الأرضِ در روي زمين خدا الهي را نمي¬شناسد يك موجودي به عنوان ربّ باشد خدا به او علم ندارد يعني نيست اگر مي¬بود كه معلوم حقّ مي¬بود چون نيست معدوم محض است
در قرآن كريم مي¬فرمايد اصلاً شرك برهان پذير نيست همان طوري كه الوهيت خداي سبحان ذاتاً دليل بر وحدانيّت او است خود الوُهيّت شهادت به يگانگي و يكتايي ميدهد كه شَهِدَ اللهُ أنَهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ( ) اصلاً خدايي شهادت به وحدت ميدهد مگر مي¬شود خدايي با شرك بسازد خدا يعني يك حقيقت نامحدود اصلاً حقيقت نامحدود جا براي غير نمي¬گذارد كه يك خداي ديگري باشد الوهيّت شاهد وحدانيّت خودش است اين در طرف اثبات. در طرف سلب قضيه شرك دليلي بر بطلانش لازم نيست چون ذاتاً باطل است برهان پذير نيست
شرك نه برهان عقلي براو است نه برهان نقلي اگر نه دليل عقلي بود نه دليل نقلي مي¬شود ظاهر من القول يعني سخن بي¬محتوا اين سخن بي¬محتوا را در سوره توبه تصريح فرمود كه اينها وقتي برهان عقلي ندارند گفتارشان از دهنشان تجاوز نميكند به انديشه¬شان نمي¬رسد در سور? توبه (آيه 30) اين است مي¬فرمايد وَقَالَتِ اليَهُودُ عُزَيرٌ ابنُ اللهِ( )، آنها عُزَير را ابنُ اللهِ دانستند گروهي از يهود وَقَالَتِ النَّصَارَي المَسِيحُ ابنُ اللهِ ذلِكَ قَولُهُم بِأفوَاهِهِم( )، يعني حرفي است كه از زبان تجاوز نمي¬كند به مغز و فكر و دل نمي¬رسد چون معنا را فكر و قلب و عقل مي¬فهمد كلمات را لفظ مي¬گويد (آيه 30) سوره توبه، فرمود اگر يك لفظي معنا داشته باشد معنا را عقل و قلب مي¬فهمد كلمات را لفظ ادا مي¬كند اگر الفاظي معنا نداشت فقط زبان است كه به عهده مي-گيرد و لاغير فرمود شرك بتپرستان از زبانشان نمي¬گذرد چون محتوايي ندارد كه فكر او را بفهمد اگر محتوا مي-داشت يا بايد محتوايش عقلي مي¬بود يا نقلي هيچ يك از آن دو نيست پس فقط سخن لفظي است
تفسیر تسنیم
بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ وَ صدُّوا عَنِ السبِيلِ وَ مَن يُضلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ كلمه ((بل )) به معناى اعراض و آيه شريفه اعراض از دليلهاى ذكر شده و لوازم آنست ، و معنايش اين است كه اين دليلها را واگذار، زيرا اينان اگر براى خدا شريك قائل مى شوند بخاطر هيچ يك از اين وجوه كه گفتيم نيست ، بلكه علتش تنها اين است كه شيطان شرك را در نظرشان جلوه داده و بدين وسيله از راه خدايشان باز داشته است . چون اينان علم دارند بر اينكه هيچ حجتى بر شركت اين شركاء ندارند، و اين را هم مى دانند كه صرف ادعا، بتها را شريك خدا نمى سازد، ليكن هدفشان از ترويج بت پرستى و الوهيت بتها و جلب توجه عامه بسوى آنها، تنها و تنها بدست آوردن پول و زخارف دنيا است ، و چون دعوت تو سد راه منافع ايشان است ، از اين نظر از در لجبازى و دشمنى با تو نسبت به عبادت بتها تعصب به خرج داده ، مردم را بيش از پيش بسوى بت و بسوى توسل به آن دعوت مى كنند، تا هم سد راه تو شوند، و همه مردم را گمراه كنند. شيطان هم اين مكر و نقشه را در نظر آنان جلوه داده
المیزان
وقتي كه كار به اينجا رسيد كه فقط مي¬خواهند با نيرنگ سخن ظاهرانه داشته باشند آنگاه مي¬فرمايد بَل زُيّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكرُهُم اين دسيسه براي اينها زيبا ظهور كرده خوشايندشان شده پسند كرده¬اند اين دسيسه را پسنديدند و نمي¬دانند كه پايان اين پسند هم عذاب شاقّ دنيا است و هم عذاب اشقّ آخرت . اين دسيسه¬بازي براي اينها زيبا جلوه كرده براي آن فداكاري هم مي¬كنند حتّي بچّه¬ها را قرباني هم مي¬كردند آنها بچهها را هم احياناً در مراسم مهمّشان قرباني بتها مي¬كردند به اينجا هم رسيدند اما يك كاري بود بيمحتوا مثل يك تشنه¬اي كه به دنبال سراب مي¬دود مي¬دود بعد مي¬بيند آب نصيبش نشده اينها فداكاري داشتند كه زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشرِكِينَ قَتلَ أَولاَدِهِم شُرَكَاؤُهُم( )، تا آنجا هم رسيدند اما سخن بي¬محتوا است كسي كه با وهم كار مي¬كند همين است .
فرمود اگر چه شيطان از راه تزيين مردم را فريب مي¬دهد ولي ما هم از راه هدايت حق را براي مردم تبيين مي¬كنيم در اين كريمه فرمود آنچه بيرون از جان شما است آن زينت شما نيست هر چه در جهان طبيعت است اين زينت عالم طبيعت است نه زينت شما اگر زمين است اگر باغ است اگر ساختمان است و اگر فرش است اگر اتومبيل است و اگر چيزهاي ديگر است اينها زينت زمين است نه زينت شما إِنَّا جَعَلنَا مَا عَلَي الأرضِ زِينَةً لَّهَا( )، اگر كسي فرش خوبي در منزل پهن كرد آن اتاق را مزين كرد نه خود را و اگر باغي در جايي احداث كرد آن باغ زينت ارض است نه زينت او و همچنين ساير متاعهاي دنيا فرمود إِنَّا جَعَلنَا مَا عَلَي الأرضِ هر چه بر روي زمين است زِينَةً لَّهَا نه زينة لكم و اين براي آزمايش است ببينيم كه چه كسي فريب مي¬خورد و چه كسي فريب نمي¬خورد لِنَبلُوَهُم أيُّهُم أحسَنُ عَمَلاً( )، و اين زيورها هم ماندني نيست
اما آنچه زينت انسان است اين را در سوره حجرات بيان فرمود وَاعلَمُوا أنَّ فِيكُم رَسُولَ اللهِ لَو يُطِيعُكُم فِي كَثِيرٍ مِنَ الأمْرِ لَعَنِتُّم وَلكِنَّ اللهَ حَبَّبَ إِلَيكُمُ الإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُم( )، ايمان را زينت دل شما قرار داد مي¬فرمايد اينها هم توفيق طيّ راه را پيدا نكردند اينها بازداشت شدند كسي نگذاشت اينها راه سعادت را طي كنند وَصُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ اينها مسدود شدند كسي جلوي اينها را گرفت صد با صاد يعني منع مصدود يعني ممنوع اينها صُدُّوا عَنِ السَّبِيلِ يعني ممنوع شدند از طيّ سبيل خدا بايد ديد چه عاملي اينها را صد كرد
اما اين امر كه اينها راه را بستند و نگذاشتند ديگران بروند محصول آن است كه خودشان راه را نرفتند در سوره نمل مي¬فرمايد عمل خود انسان نمي¬گذارد او راه را طيّ كند سوره نمل (آيه 42) اين است وقتي جريان ملكه سبا را تشريح مي¬كند مي¬فرمايد كه وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعبُدُ مِن دُونِ اللهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ( )، اين ملكه صبا چرا جزء كافرين بود چرا توفيق آن را پيدا نكرد كه اسلام بياورد تاكنون براي اينكه آن روش بت-پرستي او مانع او بود وَصَدّها يعني منعها چي مانع او بود عمل خودش عمل خود او مانع او بود نه كسي مانع او باشد هيچ كس مانع انسان نيست خود انسان است كه مانع خودش است راه خود را خودش مي¬بندد
شيطان نميگذارد اينها راه را طي كنند اما وَكَانُوا مُسْتَبصِرِينَ ميدانند چه خبر است حقّ با چه كسي است نه اينكه ندانند آن عمل باعث مي¬شود كه اينها تحت ولايت شيطان قرار بگيرند شيطان صادّ و مانع اينها بشود و نگذارد اينها اين راه را طي كنند فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ اما وَكَانُوا مُسْتَبصِرِينَ مي¬فهمند روشن شدند كه حقّ با چه كسي است اين طور نيست كه بر آدم مستضعف فكري خدا شيطان را مسلط بكند اين طور نيست يك كسي كه حقّ براي او روشن شد امّا حاضر نيست در برابر حقّ خضوع كند از آن به بعد تحت ولايت شيطان است همينها كه خود توفيق آن را پيدا نكردند كه راه خدا را طيّ كنند راه ديگران را هم مي¬بندند در اثر تبهكاري توفيق آن را ندارند كه اين راه را طيّ كنند اما نمي¬گذارند ديگران هم بروند
لَهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَاقٍ ﴿۳۴﴾براى آنان در زندگى دنيا عذابى است و قطعا عذاب آخرت دشوارتر است و براى ايشان در برابر خدا هيچ نگهدارنده اى نيست (۳۴)
آن گاه كيفر دنيايي و اخروي اينها را بيان مي¬كند مي¬فرمايد لَّهُمْ عَذَابٌ فِى الحَيَاةِ الدُّنْيَا كفار در دنيا معذب خواهند شد وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَشَقُّ يعني به عذاب اخروي هم معذب اند و عذاب اخروي مشقتش از عذاب دنيوي بيشتر است وَمَا لَهُم مِنَ اللهِ مِن وَاقٍ چيزي واقي و حافظ اينها نيست كه اينها را از خدا حفظ كند از عذاب خدا حفظ كند يك بحث در اين است كه عذاب دنيا شاق است و عذاب آخرت اشق يك بحث در اين است كه هيچ واقي و حافظي براي كفار نيست نه در عذاب دنيا نه در عذاب آخرت و براي انسان هيچ كسي ضمانت نمي¬كند مگر خود انسان حافظ انسان خود انسان است و لاغير احدي انسان را از عذاب خدا حفظ نمي¬كند اما اينكه فرمود ?وَمَا لَهُم مِنَ اللهِ مِن وَاقٍ هيچ كسي جلوي عذاب الهي را نمي¬تواند بگيرد ظاهر اين جمله اخير مطلق است هم نسبت به عذاب دنيا هم نسبت به عذاب آخرت
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و نکات تفسیری ایه 35 سوره رعد
رعد:35 مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَوا وَّعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ مَثل آن بهشتي که به پرهیزکاران وعده داده شده [در مدل قابل فهم دنيائي] نهرها از زير آن جاري است [و] ميوههايش و سايههايش دائمي است. چنين است فرجام پرهيزکاران، و آتش فرجام انکار ورزان است.
______________ 57- جريان داشتن نهرها از زير جنات، که دلالت بر دسترس و تحت اختيار بودن آبِ حياتبخش براي درختان ميکند، تمثيلي است بر ذاتي بودن عوامل سعادت بهشتي براي پرهيزگاران.
58- نه منظور از «أُكُلُ»، منحصر و محدود به همين ميوههاي دنيائي است، و نه سايه فقط همين سايه از سوزش آفتاب ميباشد. معناي ظاهري «ظِل» همان سايه است که آدمي را از حرارت شديد خورشيد حفظ و حمايت ميکند، اما اصل اين کلمه، ستر و پوششي است که شخص را از حوادث حفظ و مصون ميدارد. مثلا وقتي گفته ميشود: هُوَ في ظِلِّهِ، معلوم ميشود شخصي زير سايه حمايت ديگري است. پس معناي ظل در بهشت، آسايش، ارجمندي، راحت و رفاهي است که پرهيزکاران در پناه لطف پروردگار دارند وگرنه با توجه به آيه: «إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ» [وقتي خورشيد کِدِر و خاموش ميشود] سايه معمولي بيمعنا است. در ضمن معناي مخالف ظِل، حرور [حرارت شديد خورشيد = باد گرم] است [فاطر 19 (35:19) الي 21- وَمَا يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ وَلا الظُّلُمَاتُ وَلا النُّورُوَلا الظِّلُّ وَلا الْحَرُورُ] در مورد سايههاي بهشت به اين سورهها و آيات نيز ميتوان مراجعه کرد: واقعه 30 (56:30) [ظل ممدود = سايه مستمر]، رعد 35 [سايه دائمي]، مرسلات 41 (77:41) ، انسان 14 (76:14) ، ونساء 57 (4:57) .
59- در انتهاي اين آيه دو بار لفظ «عُقْبَي» تکرار شده است، عُقْبَي نيز همچون عقوبت، عِقاب و عاقبت، از سرنوشتي حکايت ميکند که در «عقب» و به دنبال زندگي دنيائي ميآيد.
تفسیر بازرگان
وقتي كه فرمود درباره كفار لَّهُمْ عَذَابٌ فِى الحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أشَقُّ وَمَا لَهُم مِنَ اللهِ مِن وَاقٍ( )، براي مؤمنين أهل تقوا وعده نعمت دنيايي نداد مؤمن را در دنيا وعده رفاه نداد ولي كافري كه در برابر دين خدا به مبارزه برخداست به دو عذاب تحديد كرد هم عذاب دنيا هم عذاب آخرت ولي مؤمن با تقوا را فقط به بهشت وعده داد وعده رفاه دنيا نداد چون دنيا جاي رفاه نبود و مؤمن براي دنيا كار نمي¬كند
متّقين به كساني مي¬گويند كه گذشته از اعتقاد و ايمان عمل صالح داشته باشند آنكه اعتقاد پيدا كرد عمل صالح فراهم نكرد گرچه مؤمن است ولي باتقوا نيست تقوا آن طوري كه در نهج البلاغه از عليابنابيطالب (عليه السلام) رسيده است رأس اخلاق حسنه است «رأس الاخلاق التُقي»
مَثَل الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَي الَّذِينَ اتَّقَوا وَعُقْبَي الكَافِرِينَ النَّارُ?( ) آنچه كه در اين آيه از هر چيزي مهمتر است اين كلمه مَثَل است كه اين مثل يعني چه اين آيه مباركه اگر اولش كلمه مَثَل نمي¬داشت بحث درباره فرازهاي اين آيه مَثَل بسياري از اين آيات قابل تحقيق بود و آسان و اما چون كلمه مَثَل دارد و اين مَثَل هم احياناً به معناي صفت نباشد به همان معناي معروف مَثَل باشد اين مشعر به اين معناست كه بهشت گذشته از اين جريان ظاهري و جسماني يك حقيقت ديگري دارد كه آن حقيقت را اگر بخواهند براي ما بيان كنند بايد به زبان مَثَل باشد نظير اينكه قرآن يك حقيقتي دارد غير از اين آيات ظاهره و احكام و معاني حصولي كه آن حقيقت را اگر بخواهند براي ما بيان كنند بايد مَثَل ذكر كنند قرآن كريم فرمود خدا در بسياري از موارد مَثَل مي¬زند تا مطلب را روشن كند نه مَثَل مي¬زند يعني داستان و افسانه مي¬گويد معاذ الله فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ( )، وَاللَّهُ يَقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ يَهْدِى السَّبِيلَ( )، اين لسان لسان حصر است يعني جز حق نمي¬گويد و اگر جايي هم بخواهد مَثَل ذكر كند قرينه در كار هست كه اينجا جاي تمثيل است بنابراين تمثيل نه به اين معنا كه يك افسانهاي و يك داستاني باشد
پس اينكه در آيه محل بحث از سوره رعد فرمود مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِى وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ اين تمام پاداش اهل تقوا نيست اين مقداري از پاداش متّقين است براي اينكه به شهادت آيه سوره قمر براي متّقين دو درجه قائل شد يكي اينكه إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِى جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ( )، يكي اينكه فِى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ( )، اين عند الله بودن غير از فِى جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ( )، بودن است
آنگاه مي¬فرمايد تِلْكَ اين جنت عُقْبَي الَّذِينَ اتَّقَوا پايان متّقيان است كه وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَي( )، ولي وَعُقْبَي الكَافِرِينَ النَّارُ كه اين تبشير با آن انذار كنار هم است پايان كافرين آتش است
سئوال: مصداق اهل کتابی که از نزول قران خوشحال میشوند، چیست؟ منظور از من الاحزاب چیست؟ منکر چه چیزی بودند؟
و کساني که به آنها کتاب [=تورات و انجيل] داده شده [عميقاً به کتابشان ايمان دارند]، از آنچه بر تو فرستاده شده است شادماني ميکنند، و[لي] از ميان گروهها[ئي از اهل کتاب و مشرکين] کساني قسمتي از آن را [که با عقايد شرکآميزشان، مثل تثليث و شفاعت سازگار نيست] انکار ميکنند؛ بگو: جز اين نيست که من فرمان يافتهام تنها خداي يکتا را عبادت کنم و شريکي براي او قائل نشوم، من تنها به سوي او دعوت ميکنم و بازگشتم تنها به سوي اوست.
______________ - علاوه بر عنوان «اهل الکتاب» که 31 بار در قرآن در مورد يهوديان و مسيحيان به کار رفته است، دو عنوان: «اوتوا الکتاب» [21 بار] و «آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ» [8 بار] نيز آمده است. عناوين: اهل کتاب و اوتوا الکتاب کاملا جنبه عام داشته و تودههاي پيرو اين دو آئين را مورد نظر دارد، يعني آنها اهل اين شريعتها هستند و کتابي به آنان داده شده است [که به جز اقليتي، اکثراً به آن عمل نميکنند]، اما «آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ» که خداوند آن را با ضمير «نا» به خود نسبت داده [برخلاف اوتوا الکتاب که فاعلش مجهول است]، بيانگر نوعي جايگزيني اين کتاب در دل و ديده و جان و روان آنان ميباشد و در تمامي هشت موردي که اين عنوان در قرآن آمده، همواره با تجليل از آنان ياد شده است [ن ک: بقره 121 (2:121) و 146 (2:146) ، انعام 20 (6:20) و 89 (6:89) و 114 (6:114) ، رعد 36 (13:36) ، قصص 52 (28:52) ، عنکبوت 47 (29:47) ].
- معناي حزب در قرآن، با تشکلهاي سياسي دنياي امروز متفاوت است. حزب در زبان عربي به دسته و گروهي گفته ميشود که در عقيده و آرماني وحدت نظر دارند، چه در خداپرستي، مثل: حزب الله [مجادله 22 (58:22) و مائده 56 (5:56) ]، چه حزب الشيطان [مجادله 19 (58:19) و فاطر 6 (35:6) ]. اما جمع حزب [احزاب] که 11 بار در قرآن تکرار شده است، همواره معناي منفي داشته و به دستجات و گروههائي که در برابر پيامبران شکل ميگرفتند نسبت داده شده است [هود 17 (11:17) ، رعد 36 (13:36) ، مريم 37 (19:37) ، احزاب 20 (33:20) و 22 (33:22) ، ص 11 (38:11) و 13 (38:13) ، غافر 5 (40:5) و 30 (40:30) ، زخرف 65 (43:65) ].
- نيمة دوم اين آيه به وضوح نشان ميدهد که رسالت اصلي پيامبر اسلام، توحيد کلمه و مبارزه با انواع جلوههاي شرک بوده است، چه شرک در بُتپرستي، چه شرک در پيغمبر پرستي و تفرقه و تشتت در امت واحد.
ظاهرا منظور از ((الذين اوتوا الكتاب )) يهود و نصارى ، و يا اين دو طائفه با مجوس است ، چون معهود از اطلاقات قرآن همين است . و اما اينكه مى فرمايد اهل كتاب خوشحالى مى كنند از اين كه قرآن به تو نازل شده ، جهتش اين است كه اين سوره مكى است و تاريخ اثبات كرده كه يهود، در اوائل بعثت و قبل از آن ، عنادى با پيامبر نداشتند، بلكه حوادث به وجود آمده بعد از هجرت بوده است . و آن عنادى كه ايشان را واداشت آن حوادث شوم را ببار بياورند همه بعد از هجرت بود، و حتى در اوائل هجرت هم جمعى از ايشان دعوت اسلام را پذيرفته ، بر نبوت خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شهادت دادند، و شهادت دادند كه اين همان پيغمبرى است كه در كتابهاى آنان بشارت به آمدنش داده شده ، و قرآن همين معنا را از ايشان حكايت نموده مى فرمايد: ((و شهد شاهد من بنى اسرائيل على مثله فامن و استكبرتم )) و اما نصارى ، قومى از ايشان نيز در آن روزگار بر دين حق بودند و هيچگونه عنادى نسبت به دعوت اسلام نشان ندادند، مانند قومى از نصاراى حبشه به طورى كه در داستان هجرت مسلمين به حبشه نقل شده ، و همچنين جمعى از غير مردم حبشه ، همچنان كه قرآن كريم درباره امثال آنان فرموده : ((الذين اتيناهم الكتاب من قبله هم به يؤمنون )) و نيز فرموده : ((و من قوم موسى امه يهدون بالحق و به يعدلون )) و همچنين مجوس آن روز هم در انتظار بعثت و فرج خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و ظهور دينى كه حق و عدالت را گسترش دهد بسر مى بردند و مانند مشركين با حق دشمنى و عناد نمى ورزيدند. با در نظر داشتن اين زمينه ، آيه در اين معنا ظهور دارد كه منظور از اهل كتاب همين يهود و نصارى و مجوس باشد، مخصوصا اهل حق از نصارى كه معتقد بودند به اينكه مسيح بشرى است كه خداوند او را به نبوت ارسال داشته - مانند نجاشى و اصحابش -.
ذيل آيه هم كه مى فرمايد: ((بگو من مامور شدم كه خدا را بندگى كنم ، و كسى را شريكش ندانسته مردم را بسوى او دعوت كنم )) آن را تاييد مى كند و خيلى روشن است كه خطاب در اين جمله مناسب تر است كه با نصارى باشد. ((و من الاحزاب من ينكر بعضه )) - الف و لام در ((الاحزاب )) الف و لام عهد است ، و معنايش اين است كه پاره اى از احزاب اهل كتاب ، كسانيند كه پاره اى از آنچه به تو نازل شده را انكار مى كنند، و آن آياتى است كه دلالت بر توحيد و نفى تثليث و نفى ساير عقائد باطله و معارف و احكام دستخورده اهل كتاب دارد
تفسیر المیزان
آيه 36 ـ شاد كامى اهل كتاب به فرود آمدن قرآن بر دو مبناست: 1ـ بشاراتى كه در آن كتب نسبت به نزول قرآن آمده، و 2ـ آشنائى با وحى گذشته و موقت انسان را با وحى آخرين و ابدى و كاملتر آشناتر مى سازد، البته اين دو جريان براى كسانى است كه ايمان شايسته اى دارند.
تفسیر فرقان
بعد از اينكه پايان كار مؤمنين و كفار را بيان فرمود كه پايان كار مؤمنين بهشتي است كه أكُلُهَا دَائِمٌ وَظِلُّهَا( )، و پايان كار كفار همان آتشي است كه اگر همه زمين را هم با ذخايرش در اختيار داشته باشند حاضرند به عنوان فدا بدهند و برهند و فرمود تِلْكَ عُقْبَي الَّذِينَ اتَّقَوا وَعُقْبَي الكَافِرِينَ النَّارُ آن گاه برخوردي كه اهل كتاب و گروهي از غير اهل كتاب در برابر وحي الهي دارند بازگو مي¬كند مي¬فرمايد وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ عده¬اي از اهل كتاب اين به نحو موجبه كليه نيست. اين به نحو قضيه مهمله است كه در حكم موجبه جزئيه است وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يعني از اين گروهي كه ما به آنها كتاب داديم اهل كتاب معمولاً به يهوديها و مسيحيها و مجوسيها گفته مي¬شود اينها يَفْرَحُونَ بِمَا أنزِلَ إِلَيْكَ آنچه كه به طرف تو نازل شده است اينها مسرور مي¬شوند خوشحال مي¬شوند نه تنها مي¬پذيرند با نشاط مي¬پذيرند با علاقه ايمان مي¬آورند
وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ در قبال اينها گروهي هم هستند كه اينها تحزبي عليه اسلام و مسلمين دارند اينها بعضي از وحي را انكار مي¬كنند آن قسمت از وحي كه به اينها آسيبي نمي¬رساند مثل اينكه در جهان خالقي هست خدا خالق سماوات و ارض است و اما از خدا بايد اطاعت كرد فقط بايد او را عبادت كرد و لاغير اينها را نميپذيرند
اين گروه كه در درونشان استكبار نبود وقتي وحي را شنيدند اشك شوق از چشمانشان ريخت كه حق را يافتند و به او گرويدند وَإِذَا سَمِعُوا مَا أنْزِلَ إِلَي الرَّسُولِ( )، وقتي اين وحي را شنيدند تَرَي أعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ( )، چشمشان را مي¬بيني كه از اشك مي¬ريزد اين نشانه شدت شوق و شدت نشاط است كه حق را فهميدند اينها كساني اند كه «شوقاً الي الحق إيمان» ميآورند نه خوفاً من النار نه شوقاً الي الجنة در بين يهوديها هم افرادي كه گرايش به حق داشته باشند هستند اين طور نيست كه همه يكسان باشند در بين مسيحيها هم افرادي كه حق شناس و حقدوست باشند هستند و منشأ آن حقشناسي همان عدم استكبار است وَأنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ( )، اگر كسي در برابر حق خضوع داشت حق را مي-شناسد و در برابر حق اطاعت مي¬كند و اشك شوق مي¬ريزد
نه اينكه منظور از آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ مسلمين باشد كه منظور از كتاب قرآن باشد والا مي¬شود تكرار پس آن احتمالي كه مرحوم شيخ در تبيان بيان فرمود و مرحوم طبرسي (رضوان الله عليه) در مجمع پذيرفت ظاهرا با آيه مطابق نيست
در امر سوم همين آيه خداي سبحان به رسولش دستور مي¬دهد فرمود قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآب( )، نه تنها انسان معتقد باشد به اينكه عالم خدايي دارد تنها بايد او را عبادت كرد بس در عبادت و ربوبيت براي او شريك قائل نشد و روش من اين است كه نه تنها خداپرستم مردم را به خداپرستي فرا مي¬خوانم
آن احزاب از اهل كتاب و غير اهل كتاب در برابر پرستش و اعتقاد به قيامت و جريان وحي و رسالت انكار مي¬كردند اينها كافر حقيقي اند چون وحي تجزيه بردار نيست كه انسان بگويد نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ( )، اينها در رسالت قائل به تبعيض شدند ولي ظاهرا آيه محل بحث يعني همين سوره رعد كه وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ منظور از اين بعض حلقات رسالت نيست كه بعضي از انبيا را قبول داشته باشند بعضي را قبول نداشته باشند براي اينكه در جواب اينها خداي سبحان فرمود قل بگو إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِكَ بِهِ توحيد را مطرح كرد نه حقانيت همه رسل را در آن بخش فرمود به آنها بگو كه لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ( )، مؤمنين كساني اند كه مي¬گويند ما همه انبيا را قبول داريم لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أحَدٍ مِن رُسُلِهِ اما در اين قسمت فرمود بگو من مأمورم كه فقط خدا را عبادت كنم و چيزي را شريك او قرار ندهم و به طرف خدا دعوت كنم نه به غير حق و بازگشت من هم به سوي خداست سراسر اين جمله¬هاي نوراني توحيد است
بنابراين معلوم مي¬شود آن بعضي را كه انكار كردند مسئله توحيد است توحيد است كه مسئوليت مي¬آورد واگر نه اصل اينكه اين عالم خدايي دارد اين نظام را خدا خلق كرد اين چه تعهدي مي¬آورد مسئله توحيد ربوبي است كه مسئوليت مي¬آورد يعني اگر پرورنده عالم خداست ولاغير رب و مدبر عالم خداست ولاغير انسان بايد ربش را اطاعت كند اينها در توحيد ربوبي لنگ بودند لذا وقتي سخن از توحيد مطرح مي¬شد وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ( )، قلبشان مي¬گرفت منزجر ميشدند منقبض مي¬شدند اگر سخن از اين بود كه خداي سبحان عالم آفريد تصديق مي¬كردند وقتي سخن به اينجا رسيد كه تنها مدير و مدبر خداست بايد از او اطاعت كرد قلبشان مي¬گرفت مي¬گفتند اين بتها چيست؟ اين سنن قبلي چيست؟ نياكان ما چه چيزي مي¬گفتند؟ اين حرفها را ميزدند؟ بنابراين معلوم مي¬شود آن بعضي را كه انكار مي¬كردند مسئله توحيد بود .
اگر در آيه محل بحث در سوره رعد فرمود قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ اين معنا را در سوره انعام باز كرد فرمود قُلْ إِنَّ صَلاَتِى وَنُسُكِى وَمَحْيَاىَ وَمَمَاتِى للهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ( )، آن گاه چيزي براي يك موحد نمي¬ماند كه بگويد در اين امر مختارم به نظر خودم عمل مي¬كنم در آن امر كه مربوط به دين نيست به دستور ديگري عمل مي¬كنم چيزي نمي¬ماند كه دين در آن دستور نداده باشد خواه ساكت بودن خواه گفتن خواه ديدن خواه چشم فروبستن
عبادت يعني اطاعت پيروي دستور خداي سبحان در تمام شئون بايد انسان مطيع الله باشد يعني يك انسان موحد همه شئونش براي خدا خواهد بود اگر زندگي من براي خداست پس هيچ عملي از اعمال حياتي چه مربوط به فرد چه مربوط به جمع از يك موحد صادر نمي¬شود مگر لله عملي لله است كه به دستور الله باشد اگر عمل به دستور الله نباشد كه لله نخواهد شد اگر زندگي براي خداست پس هيچ عملي از موحد صادر نمي-شود الا لله اين مي¬شود توحيد خالص
وَلاَ أشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أدْعُوا وَإِلَيْهِ مَآب( )، نه تنها من در اعتقاد موحدم ونه تنها در عمل موحدم بلكه مردم را به توحيد اعتقادي و عملي هم دعوت مي¬كنم كه اين ناظر رسالت است اول توحيد دوم رسالت سوم معاد قُلْ إِنَّمَا أمِرْتُ أنْ أعْبُدَ اللَّهَ وَلاَ أشْرِكَ بِهِ اين راجع به توحيد اعتقادا و عملاً إِلَيْهِ أدْعُوا اين راجع به رسالت چون كار رسول دعوت الي الله است اين هم تقديم جار و مجرور بر فعل مفيد حصر است إِلَيْهِ أدْعُوا لا الي غيره) فقط به طرف خدا دعوت مي-كنم پس رسالتش هم دعوت توحيدي است و لاغير إِلَيْهِ أدْعُوا نه ادعوا اليه اينجا حصر را مي¬رساند
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه و تدبر در سوره رعد: نکات مهم ایه 37
منظور از اینکه قران، حکمی عربی است، چیست؟ ضمیر هم در اهوائهم به چه کسانی برمیگردد؟ اهل کتاب یا مشرکان یا هر دو؟
رعد:37 وَكَذَلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِيٍّ وَلَا وَاقٍ و بدين سان آن [قرآن] را [به صورت] قانون اساسي 63 آشکار و بيابهامي64 [=نظامي روشن براي داوري و اصلاح و استحکام جامعه] فرستاديم و اگر [با وجود چنين راهنماي حکمتآميزي] پس از علمي که به تو رسيده است، از نظريات [شخصي] آنها پيروي کني، در برابر خدا هيچ يار و نگهداري نخواهي داشت.65
______________ 63- معناي ريشهاي حکم در قرآن، مانع شدن از فساد براي اصلاح است. از جمله، داوري در اختلافات را حُکم گويند، «اِحکام» نيز محکم و استوار کردن چيزي براي ممانعت از خرابي، و «اَحکام» مجموعه قوانيني است که براي جلوگيري از فساد و ترغيب به اصلاح وضع ميشود. اما حکيم که از نامهاي نيکوي خدا، يا انسانهاي فرزانه و خداشناس واقعي است، دلالت بر محکم و استوار و خالي از عيب و نقص بودن رفتار ميکند، و حکمت در فرهنگ قرآن، مجموعه اخلاقياتي است که در ارتباط با خالق و خلق که شخصيت يک مؤمن راستين را نشان ميدهد. با توجه به مشتقات فوق، به نظر ميرسد نام «حکم» که در اين آيه، به عنوان يکي از اسامي قرآن نام برده شده، ناظر به نقش معيار و مَحَک داشتن آن براي مناسبات ميان مردم است که امروزه تحت عنوان «قانون اساسي» کشورها شناخته ميشود. البته قوانين اساسي بشري براي اداره امور دنيا، و قانون اساسي الهي براي امور اخلاقي در دنيا و آخرت وضع شده است.
64- «عربي» نيز وصفي است براي قرآن، به معناي فصيح و روشن، که مقابل واژه «عجمي» به معناي گنگ و نامفهوم است. اِعراب گذاري کلمات نيز براي روشن کردن آنها در تلفظ، با حرکت گذاري علامات ميباشد.
65- جملة: «مَا لَكَ مِنَ اللهِ» علاوه بر اين آيه، سه بار ديگر در اين سوره، با تغييري در انتهاي آن، تکرار شده است: آيه 11 (13:11) - ...وَمَا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَالٍ ؛ آيه 33 (13:33) - ...فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ؛ آيه 34 (13:34) - ...وَمَا لَهُمْ مِنَ اللهِ مِنْ وَاقٍ.
تفسیر بازرگان
نهى شدن پيامبر (صلى الله عليه و آله ) از پيروى خواسته هاى اهل كتاب
منظور از جمله ((و لئن اتبعت اهواءهم ...)) نهى از پيروى خواسته هاى اهل كتاب است ، كه نه تنها در اين آيه بلكه بارها در قرآن كريم از آن نهى فرموده ، و عمده جهت آن اين است كه اهل كتاب از پيش خود معجزاتى دل بخواه غير از معجزه قرآن پيشنهاد مى كردند، همچنان كه مشركين از آن حضرت معجزاتى طلب مى نمودند. علاوه بر اينكه اهل كتاب نسخ احكام را محال مى پنداشتند،و انتظار داشتند رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) پيرو احكام دينى ايشان باشد. اين دو جهت و مخصوصا جهت اولى عمده جهتى بود كه ايشان را به اين طمع وامى داشت .
بنابراين معناى آيه چنين مى شود: همچنان كه بر اهل كتاب (يهود و نصارى ) كتاب نازل كرديم ، بر تو نيز اين قرآن را نازل كرديم ، بزبان خودت ، و در حاليكه مشتمل بر حكم الهى ، و يا در حالى كه حاكم بين مردم است ، و تو اگر خواسته هاى اهل كتاب را پيروى كنى ، و مانند ايشان طمع بدارى كه بغير قرآن آيت ديگرى بر تو نازل شود، و يا با ايشان مداهنه نموده ، به پاره اى از احكام منسوخه و يا تحريف شده ايشان تمايل كنى ، ما تو را به عقوبت مى گيريم ، و در آن وقت است كه بغير خدا دادرسى نخواهى داشت و كسى تو را از عذاب خدا نجات نتواند داد. بنابراين مخاطب در اين آيه تنها رسول خدا (صلى اللّه اعليه و آله و سلم ) است ، نه امت ، آنچنان كه بعضى خيال كرده اند
ترجمه تفسير الميزان جلد 11 صفحه 512
آيه 37 ـ قرآن كه بر اساس اين آيه حكمى عربى است بدين معنى نيست كه احكام قرآن عربى و در انحصار عرب زبانان است، زيرا "حُكْماً للعرب" نيست تا قرآن در انحصار عرب زبانان باشد، بلكه "حكماً عربياً" است و عربى در اصل به معناى واضح مى باشد، و درست است كه لغت عربى روشن ترين لغات است، لكن احكام قرآن به زبان عربى در دو بُعد روشن بيان مى باشد; نخست كه با بهترين لغات بيان گرديده، و دوم آنكه لغت عربى نيز شايسته ترين بيان است.
«عربياً» در خصوص اين آيه بويژه به معناى دوم است كه مراد روشن بيانى بى نظير آن مى باشد كه هيچگونه گِره و نامفهومى و ناشدنى در سراسر آن وجود ندارد، بلكه با همه راستها و بينشها و راستيها و واقعيتهاى دُرست و هرگونه پيشرفت صحيح توافق دارد، زبانش هرگز لكنتى در بيانگرى حقايق ـ بعنوان پيشواى منحصر به فرد ـ ندارد، و هر گونه عقلها، علمها، اكتشافات و اختراعات تا آخر زمان تكليف ترقى و تكامل جويند باز هم قرآن نسبت به آنها عربى يعنى روشن است. قرآن در دو بُعد عربى است: در روشنايى لفظى و دلالتى كه قطعى ترين بيان را تا آخر زمان تكليف در بَر دارد، ترقى و تنزل و جابجائى معانى لغات عربى هرگز گزندى بر بيان روشن قرآن وارد نمى كند، و در معناى روشنِ آن نيز در طول و عرض جهان تكليف هزگز گزندى وارد نمى شود
تفسیر فرقان
وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم بَعْدَ مَا جَآءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَالَكَ مِنَ اللَّهِ مِن وَلِىٍّ وَلاَ وَاقٍ اين آيه در دو مقام بحث مي¬كند مقام اول راجع به عظمت قرآن كه محتواي او چگونه است و لفظ او چيست مقام ثاني راجع به اينكه اگر از قرآن به اهوي و اميال آنها گرايش پيدا كردي مشمول غضب الهي خواهي بود و احدي ولي و ناصر تو نيست كه تو را حفظ كند اما مقام اول فرمود وَكَذلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْماً عَرَبِيّاً يعني همان طوري كه بر انبياي پيشين (عليهم السلام) ما وحي فرستاديم كه اين وحي حكم باشد و حكم باشد براي تو هم فرستاديم منتها آنچه كه براي تو فرستاديم حكمي است عربي براي انبياي پيشين برخيها عربي بود برخيها به زبانهاي ديگر اين ناظر به محتواي اوست كه اين كتاب از نظر محتوا حكم است حكمت است محكم است و حكيم و از نظر لفظ هم عربي است
قرآن كريم وحي را و آنچه مطابق وحي است علم مي¬داند و هر چه مخالف وحي است يا از او به جاهليت و جهل تعبير مي¬كند يا از او به هوا تعبير مي¬كند فرمود وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَآءَهُم اگر بعد از آمدن وحي تابع اهوا و اميال ديگران باشي هرگز از ياري خدا برخوردار نيستي اهوا و اميال كثيرند پراكنده و متشتت اند لذا به صورت جمع بيان شد كه فرمود اهوا و اصلش آن است كه كسي هوس خود را بر ديگران تحميل كند
آن كسي كه مي¬گويد من هر چه دلم بخواهد مي¬كنم هرچه كه دوست داشته باشم مي¬كنم يعني اله خود را همان هواي خود قرار داد و آن كس كه مي¬گويد هر چه حق باشد من از آن اطاعت مي¬كنم اين الله را اله قرار داد اصل بت پرستي از هواپرستي نشأت مي-گيرد آن كس كه هواي خود را اله قرار داد ديگران را هم به اين اله دروغين دعوت مي¬كند مي¬شود بتپرستي لذا در نوع موارد در برابر وحي سخن از هوا است و كساني كه در برابر وحي ايستادگي مي¬كنند قرآن كريم مي¬فرمايد اينها تابع اهوا و اميالاند چه اينكه از همين هوا در برابر وحي و حُكم الهي به جاهليت تعبير شده است در سوره مائده سخن از جاهليت آنچه كه در برابر وحي است خواهد بود آيه پنجاه سوره مائده اين است أفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ( )، يعني حكم بيش از دو تا نيست يا حكم الهي است يا اگر حكم الهي نشد جاهليت است ولو با هر نام اين طور نيست كه بعضي از احكامي كه در مقابل حكم الهاند جاهليت باشند بعضي جاهليت نباشند
در آيه محل بحث در سوره رعد چون قبلش اين بود وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ( )، و در بين احزاب هم اهل كتاب حضور داشت هم مشركين حضور داشتند احياناً آنها پيشنهاد تغيير قانون يا تبديل بعضي از مواد قانوني قرآن كريم را مطرح مي¬كردند اين است كه خداي سبحان به رسولش مي¬فرمايد اگر پيشنهاد اينها را بپذيري تبعيت كني چون بعد از روشن شدن حق است ديگر در امان خدا نيستي
فرق ولايت و وقايت اين است كه اگر خدا ولي باشد مستقيماً خدا حافظ است ولايت آن است كه آن مبدأ ولايت همه شئون مولّي عليه را تدبير كند و اداره كند نصرت و وقايت آن است كه خود آن شخص بعضي از كارها را به عهده مي¬گيرد ديگري كمك اوست دستيار اوست ولي غير از ناصر است اين كودك مادامي كه مهجور است تحت ولايت پدر است همه شئون او را پدر اداره ميكند وقتي بالغ شد بعضي از كارها را خود به عهده مي¬گيرد بعضي از كارهاي ديگر را پدر كمكش مي¬كند نصرت در جايي است كه خود شخص بعضي از كارها را به عهده بگيرد تتميمش را ديگري به عهده بگيرد تا بشود نصرت
آيه 120 سوره بقره اين بود فرمود اگر اين كار را كردي وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَ الَّذِى جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ( )، نه خدا ولي تو است نه ناصر نه ولي تو است كه همه شئون تو را اداره كند نه ناصر تو است كه برخي از شئون را خودت و بعضي از شئون را خداي سبحان اداره كند نه نصرت است نه ولايت اينجا هم فرمود نه ولايت است و نه وقايت چرا چون كسي كه حق براي او روشن شد از آن به بعد بخواهد بيراهه برود لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ( )، وقتي كه روشن شد احدي يار و ياور او نيست
سئوال: ایا خطاب وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم متوجه پیامبر است یا مسلمانان؟ اگر متوجه پیامبر است، ایا با عصمت ایشان منافات ندارد؟چرا خدا پیامبر تهدید شدید می کند؟
چيزي كه در اين آيه محل بحث مهم است اين است كه مرحوم امين الاسلام طبرسي و ديگران بعضي ديگر فرمودند اينكه خداي سبحان به رسولش فرمود وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُم بَعْدَمَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ اگر تو تابع اهواي آنها باشي از ولايت خدا محرومي از باب «إياك أعنى وأسمعى يا جارة»( )، خطاب به حضرت است ولي تهديد متوجه امت است اين را مرحوم امين الاسلام در مجمع فرمود سيد الاستاد (رضوان الله عليه) ميفرمايند نه اين تهديد متوجه خود حضرت است يعني از باب «إياك أعني»( )، نيست تهديد متوجه خود حضرت است خداي سبحان مي¬فرمايد تو اگر اين كار را كني تبعيت بكني از ولايت و نصرت الهي محرومي
در بعضي از موارد سيد الاستاد (رضوان الله عليه) ميفرمايد خطاب ظاهريش متوجه به حضرت است معنا متوجه به امت است يك جا نظير آيه محل بحث سوره رعد مي¬فرمايد خطاب مستقيماً متوجه به خود حضرت است تهديد متوجه به خود حضرت است نه از باب «إياك أعنى»( )، كه متوجه امت باشد زيرا آنها به امت نمي¬گفتند يك آيه ديگر حكم ديگر مانند آن نازل كن به حضرت مي¬گفتند اين مرام را تغيير بده مرام ديگر بياور اين حكم را عوض كن حكم ديگر بياور هم اهل كتاب يك طرح تازه¬اي داشتند هم مشركين و ثنيين حجاز طرح تازه و احياناً طرح مشترك داشتند
آنجا كه سخن از تبعيت عملي است امت مورد تهديد است چون حضرت هرگز عملاً تابع آنها نبود آنجا كه سخن از تغيير برنامه و ماده قانون و امثال ذلك است حضرت متوجّه اليه تهديد است و خطاب تهديدي مستقيماً متوجه حضرت است كه مبادا اين كار را بكني كه اگر اين كار را كردي از ولايت و نصرت و عنايت الهي محرومي و لا يُقال كه حضرت معصوم است نيازي به اين تهديد ندارد اگر حضرت معصوم است عصمت حضرت با همين فيوضات تأمين است و الا حضرت كه ذاتاً معصوم نيست حضرت به وسيله امدادهاي غيبي لحظه به لحظه معصوم است پشت سر هم آيه نازل مي¬شود وحي مي¬آيد تأييد مي-شود او معصوم است آن موجودي كه ذاتاً معصوم باشد و نياز به مبدأ ديگر نداشته باشد هو الله سبحانه تعالي و لاغير اگر حضرت معصوم است به عصمت الهي معصوم است همين امر و نهي همين وحي همين تأييد و همين تسديد عاصم حضرت است
مادامي كه پیامبر عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ( ) است هم آيه سوره مائده نازل مي¬شود وَاللهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ( )، هم آيه سوره نساء نازل مي¬شود كه وَمَا يَضُرُّونَكَ مِن شَيْءٍ( )، هيچ كاري نمي¬توانند بكنند هم آيه سوره انفال و توبه نازل مي¬شود كه آنها تلاش و كوشش مي¬كنند يا بازداشتت كنند يا اعدامت كنند يا تبعيد وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ( )، اينها توطئه مي¬كنند يا توبيخت كنند بازداشتت كنند همانجا بماني يا از بينت ببرند يا يُخْرِجُوكَ( )، تبعيدت كنند و بدان نسبت به هيچ يك از اينها موفق نمي¬شوند اگر اين وعده¬هاي پيروزي لحظه به لحظه به صورتهاي گوناگون چه در سوره مائده چه در سوره نساء چه در سوره توبه و امثال آمده براي اينكه حضرت عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ( ) است اين وعده¬ها براي كسي است كه عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ( ) باشد و اگر كسي از اين صراط مستقيم فاصله گرفت مي¬شود لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ( )، يعني بعد از روشن شدن آن گاه هلاك ميشود لذا فرمود وقتي كه از اين صراط فاصله گرفتي نه تحت ولايت حقي كه مستقيماً ما ولي تو باشيم حفظت بكنيم نه از وقايت برخورداري ما به يك چنين كسي كه وجيه المله شد به او معجزه داديم آيات الهي را به دست او احيا كرديم اجرا كرديم حرف او به عنوان وحي در دل محققين اثر گذاشته فضلاً از ديگران اگر از اين به بعد او بخواهد كمترين افترايي به ما ببندد همان معجزات را درباره خود او آن چنان پياده مي¬كنيم كه احدي نتواند او را از دست عذاب ما برهاند لذا اين شدت را درباره احدي در قرآن كريم نفرمود هيچ گناهي را اين طور خداي سبحان تهديد نكرد رگ حيات را قطع ميكنم قدرتش را مي¬گيرم احدي نمي¬تواند حاجز و حائل باشد اين فقط در اين مسئله است مسائل فرعي را خداي سبحان چند صباحي مهلت مي¬دهد تا مسئلهاش را حل كنند اما اگر يك كسي سخن او به عنوان سخن دين در دلها جا مي¬كند هرگز خداي سبحان مهلت نمي¬دهد كه او با دين خداي سبحان اين چنين رفتار بكند فرمود وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الأَقَاوِيلِ( )، كمترين تهمت بخواهد به وحي ببندد معاذالله لأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ فَمَا مِنكُم مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ(
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : نکات تفسیری ایه 38 و39
رعد:38 وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلًا مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُـولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ و به تحقيق پيش از تو نيز رسولاني [براي هدايت بندگان] فرستاديم و براي آنها همسران و فرزنداني قرار داديم [=آنها هم بشري عادي بودند]. براي هيچ رسولي امکان نداشته است، جز به اذن خدا، معجزهاي بياورد [که شما از من انتظار داريد]، براي هر سرآمدي [=زمان و دورهاي] حکمي خاص مقرّر شده است. ______________ - منظور از «كِتَابٌ» در اينجا، قانون و نظامي معين است، امتهاي تاريخ هر کدام سرنوشتي ويژه خود داشتهاند و حکمي متناسب با عملکردشان بر آنها جاري شده و اجل هر کدام به گونهاي رقم خورده است.
رعد:39 يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ خدا آنچه [از قوانين تشريعي يا تکويني] بخواهد محو يا ثابت ميگرداند [=به تناسب رشد تدريجي انسانها برخي احکام را حذف يا تثبيت ميکند] و اصل و اساس قوانين [=مخزن علم و حکمت] نزد اوست. ______________ - اُمّ الکتاب [اساس و مادر قوانين و نظامات جهان هستي] در دو آيه قرآن آمده است: يکي همين آيه، و ديگري آيه 4 سوره زخرف (43:4) [وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ] که نشان ميدهد سرچشمه و مرکز و مادر نظامات هدايتي نزد خداست و به تناسب تشنگي بندگان، در عصرها و نسلهاي مختلف، شرايعي براي آنها منشعب ميسازد.
تفسیر بازرگان
پاسخ به این شبهه که رسول باید فرشته باشد یا همراه فرشته باشد یا یک انسان معمولی نباشد
يكي از آن بحثهاي اين سوره كه راجع به مسئله نبوت است اين آيه است: كه وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أن يَأتِىَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ
اين آيه اموري را در بر دارد كه قسمت مهمش جواب شبهات منكرين وحي و رسالت است. فرمود ما قبل از تو پيامبراني را ارسال كرديم كه به آنها همسر و فرزند داديم. پس همسر داشتن و فرزند داشتن با رسالت و نبوت مخالف نيست. و اينكه آنها پيشنهاد ميدهند تو معجزهاي به دلخواه آنها بياوري اين طور نيست كه هيچ پيامبري به ميل خود و براساس پيشنهاد قومش هر روز بتواند معجزهاي بياورد يا در اين كار مصلحتي باشد. زيرا لِكُلِّ أجَلٍ كِتَابٌ، براي هر شيئي تثبيتي است هر چيزي در جاي خود ثبت است و كسي نميتواند آنها را تغيير و تبديل بدهد مگر خداي سبحان كه يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ و خداي سبحان هم براي اداره نظام احسن يك سلسله اصول لا يتغيري را مقرر كرد كه وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ أمُّ الْكِتَابِ را خداي سبحان تغيير نميدهد و محتويات كتاب محو و اثبات را خداي سبحان تغيير ميدهد كه قهراً دو كتاب در عالم خواهد بود. يك كتاب محو و اثبات و يك كتاب أمُّ الْكِتَابِ كه اين آيه بعدي است اين گروه كه گفتند انسان نميتواند رسول بشود زيرا جز فرشته احدي شايسته اين مقام نيست، دو دستهاند يك عده اهل كتاباند يك عده مشركين و كفار محض. قرآن كريم نسبت به آنها كه كافرند با حكمت و برهان جواب ميگويد نسبت به آنها كه اهل كتاباند هم با حكمت هم با جدال احسن جواب ميگويد چون رسول خدا مأمور است كه مردم را با حكمت و موعظه و جدال احسن به حق دعوت كند. نسبت به اهل كتاب كه نبوت خاصه را منكرند نسبت به آنها گذشته از برهان جدال احسن هم دارد. لذا درباره اهل كتاب ميگويد مگر انبياي پيشين كه مورد قبول شما هستند انسانها نبودند مگر قبل از اين پيامبر انبيايي هم نيامدند آنها هم انسان بودند مانند همين پيامبر. آنها هم اكل و شرب داشتند مانند همين پيامبر. آنها هم همسر و فرزند داشتند مانند همين پيامبر. اين جدال احسن است
اما منكرين اصل نبوت و وحي يعني مشركين به آنها نميشود گفت ما قبل از حضرت خاتم انبيايي هم فرستاديم چون اينها منكر نبوت عامهاند نه تنها منكر نبوت خاصه. آنها اصل وحي را انكار ميكنند با آنها بايد از راه حكمت يعني برهان سخن گفت نه از راه جدال احسن.
لذا قرآن كريم اين شبهات را در چند سنخ خلاصه كرد و جوابهايي هم كه فرمود هر كدام مربوط به يك اشكال است. سخنان منكرين وحي يك قسمتش به اهانت و افتراست آن را قرآن كريم با لحن حكيمانه ميكند چون آنها دليل اقامه نكردند. ميگويند اين افتراست ميگويند اين شعر است ميگويند اين كهانت است ميگويند اين سحر است، قرآن هم با جواب اجمالي كه اگر اين جواب اجمالي را تحليل كنيد برهان درميآيد اما درصدد برهان نيست. زيرا آنها در صدد استدلال نبودند آنها خواستند اهانت كنند. خواستند توهين بكنند اما آن قسمت از سخنان مشركين و اهل كتاب كه به صورت استدلال هست، قرآن كريم هر يك از آنها را علي حده نقل ميكند و جواب ميدهد. يك عده شبههشان آن است كه نبوت مقامي نيست كه انسان به آن دسترسي پيدا كند. بايد پيامبر فرشته باشد يك. يا اگر خود پيامبر فرشته نبود فرشتهاي بيايد و او را تأييد كند تا ما ببينيم و بپذيريم دو. عدهاي ميگويند بر فرض اگر پيامبر انسان باشد انسان بتواند به نبوت برسد بايد يك انسان زاهد راهب منزوي از دنياي بيزن و بچه نبي باشد، نبوت با زن و فرزند سازگار نيست. سرگرمي به تشكيل يك خانواده و همسر پيدا كردن با وحي و رسالت گرفتن سازگار نيست. اينها در جناح افراط اند. آنها كه در جناح تفريط اند نبوت را در حد يك سلطنت و پادشاهي ميدانند ميگويند يك انسان سرمايهدار متمكن قبيله قدرتمنددار بايد پيامبر باشد و الا يك انسان عادي كه جزء طبقه محروم است نميتواند پيامبر باشد اينها نبوت را در رديف سلطنت پنداشتند آنها نبوت را در رديف كارهاي فرشتگان، كارهاي مخصوص فرشتگان دانستند. گرچه نه آنها نبوت را شناختند و نه اينها ونه آنها انسان را شناختند و نه اينها الا اينكه لبه تيز اشكال و شبهه فرق ميكند. آن كه ميگويد نبوت را بايد يك سرمايهدار به چنگ بياورد براي اينكه او انسان را نشناخت گذشته از اينكه نبوت را نشناخت. آن كه ميگويد رسالت از آن فرشتههاست، او نه رسالت را شناخت و نه انسان را شناخت. ولي لبه تيز حرف گاهي متوجه آن افراط است گاهي متوجه اين تفريط. لذا قرآن كريم شبهات اينها را در موارد خاصه بيان ميكند و جواب ميدهد در اين آيه ميفرمايد اگر تو كه مدعي پيامبري هستي ادعايت درست باشد يك فرشتهاي بايد بياييد سخن تو را تأييد كند كه ما هم او را از نزديك ببينيم. جواب فرمود ما اگر فرشته نازل بكنيم و بعد شما ايمان نياوريد كار يكسره خواهد شد. چون معجزههاي پيشنهادي اگر عمل بشود باز شما بر كفرتان اصرار بورزيد عذاب خدا قطعي است. اگر ما آن پيامبر را فرشته قرار بدهيم باز بالاخره بايد به صورت يك بشر در بيايد با شما سخن بگويد، احتجاج كند و الا يك فرشته چگونه ميتواند حجت خدا باشد بر شما. چگونه ميتواند اسوه باشد؟ آنها كه گفتند رسول نميتواند بشر باشد حرفشان در قرآن كريم زياد نقل شده گاهي خطاب ميكنند گاهي اصل حرفشان را قرآن نقل ميكنند كه اينها ميگويند بشر نميتواند بر ما حكومت كند بشر نميتواند پيامبر باشد، يا صريحا به انبيايشان ميگفتند إِنْ أنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ( )، يا فراعنه مصر درباريان فرعون ميگفتند به اينكه أنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ( )، ما به دو بشر كه يكي موسي و يكي هارون (عليهم السلام) است ايمان بياوريم در حالي كه قومشان بندگان مايند بردگان مايند اينها ميگفتند بشر نميتواند پيامبر باشد اين شبهه در قرآن كريم فراوان است در سوره مؤمنون آيه 23 به بعد اين است درباره نوح و امثال نوح فَقَالَ الْمَلأ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأَنزَلَ مَلاَئِكَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الأَوَّلِينَ( )، اين يك بشري است مثل شما ميخواهد بر شما حكومت كند چه امتيازي بين او و شماست؟ بنابراين آنچه كه در آيه محل بحث يعني سوره رعد آمده كه فرمود وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً( ). ناظر به آن است كه اولاً انسان ميتواند به رسالت برسد. رسالت مخصوص فرشتگان نيست. آنها يك رسالت ديگر دارند. و ثانياً زن و فرزند داشتن مزاحم با اين مقام نيست و مانند آن.
اين كه فرمود وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً( )، اين رجال يا به معناي بشر است دربرابر آن شبهه كه چرا اينها غذا ميخورند و مانند آن يا اگر مستقيماً در برابر فرشته نباشد، رجال در برابر فرشته نباشد، در برابر نساست. نه به اين معنا كه آنها كه به اين سمت رسيدهاند جزء رجالاند تا اشكال بشود در جريان حضرت عيسي (سلام الله عليه) و در جريان حضرت يحيي (سلام الله عليه) كه وَآتَيْنَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً?( )، پس چسيت؟ يا إِنِّيى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ الْكِتَابَ وَجَعَلَنِى نَبِيّاً( )، چيست كه در دوران صبابت حكم نبوت دريافت ميكنند؟ اگر اين لسان، لسان حصر است كه قبل از شما ما جز رجال را براي اين كار نفرستاديم، رجال در برابر صبيان (کودکان) نيست تا به آن دو بزرگوار نقض بشود، رجال يا در برابر ملائكه است كه اينها همه انبياي قبلي جزء رجال بودند ما ملك را به عنوان يك رسول براي مردم نفرستاديم هر كس را فرستاديم بشر بودند، يا رجال يعني ما ليس بملائكه يا اگر نه خصوصيتي را در نظر بود، رجال يعني در برابر نساء نه رجال يعني در برابر صبيان،
تفسیر تسنیم
-سئوال: منظور از لکل اجل کتاب چیست؟ ایا به موضوع معجزه اوردن اشاره دارد یا به موضوع عذاب کافران که در ایات بعد ذکر شده است؟ و یا هر دو؟
پاسخ 1: او است كه اگر بخواهد آيه و معجزه مى فرستد، و البته وقتى مى فرستد كه حكمت الهى اش اقتضاء بكند، و اينطور نيست كه همه اوقات در مصلحت و حكمت برابر باشند، و گرنه حكمت باطل گشته ، نظام خلقت مختل مى گردد، بلكه براى هر زمانى حكمتى است مناسب آن ، و حكمى است مساعد آن ، و بهمين جهت براى هر وقتى يك آيه مناسب است . اين است آن حقيقتى كه گفتيم جمله ((و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنا لهم ازواجا و ذريه )) بدان اشاره مى كند. و جمله ((و ما كان لرسول ان ياتى بايه الا باذن اللّه )) هم اشاره به آن مطلبى است كه گفتيم انبياء قدرت غيبيه نداشته ،در آنچه كه مى خواهند مستقل نيستند و تنها، كارى را مى توانند بكنند كه اذن خداوند ياورشان باشد.
و معناى اينكه فرمود: ((لكل اجل كتاب )) اين است : براى هر زمانى حكمى است رانده شده و مخصوص آن زمان كه اين نيز اشاره است بهمان مطلبى كه استثناء ((الا باذن اللّه )) و مسأله سنّت جارى خدا و تقديرات او بدان اشاره داشت . پس خداى سبحان است كه هر چه بخواهد نازل مى كند و بهر چه بخواهد اذن مى دهد، و ليكن همو در هر وقت و هر آيتى را نازل نمى كند و بدان اذن نمى دهد، زيرا براى هر وقتى كتابى است كه او نوشته و به جز آنچه در آن نوشته واقع نمى شود
پس اينكه فرمود: ((يمحو اللّه ما يشاء و يثبت )) با در نظر داشتن اينكه مطلق است و قيدى بدان نخورده نسبت به جمله ((لكل اجل كتاب )) معناى تعليل را افاده مى كند، و معنايش اين مى شود: براى هر وقتى كتاب مخصوصى است ، پس كتابها به اختلاف اوقات مختلف مى شوند، و چون خداى سبحان در كتابى كه بخواهد تصرف نموده ، آن را محو مى كند، كتاب ديگرى به جايش اثبات مى نمايد، پس اختلاف كتابها به اختلاف اوقات ناشى از اختلاف تصرفات الهى است ، نه اينكه از ناحيه خود آنها باشد كه هر وقتى كتابى داشته باشد كه بهيچ وجه قابل تغيير نباشد، بلكه خداى سبحان است كه آن را تغيير داده ، كتاب ديگرى به جايش اثبات مى نمايد
پس خلاصه مضمون آيه اين مىشود كه: خداى سبحان در هر وقت و مدتى كتاب و حكم و قضايى دارد، و از اين نوشتهها هر كدام را بخواهد محو و هر كدام را بخواهد اثبات مىكند. يعنى قضايى كه براى مدتى رانده تغيير مىدهد، و در وقت ديگر به جاى آن، قضاى ديگرى مىراند، و ليكن در عين حال براى هميشه قضايى لا يتغير و غير قابل محو و اثبات هم دارد، و اين قضاء لا يتغير اصلى است كه همه قضاهاى ديگر از آن منشا مىگيرند، و محو و اثبات آنها نيز بر حسب اقتضاى آن قضاء است.
(و عنده ام الكتاب ))، يعنى اصل و ريشه عموم كتابها و آن امر ثابتى كه اين كتاب هاى دستخوش محو و اثبات بدان بازگشت مى كنند، همانا نزد اوست . و آن اصل مانند اين شاخه ها دستخوش محو و اثبات نمى شود، و اگر آن هم دستخوش محو و اثبات مى شد ديگر معنا نداشت كه اصل كتابها خوانده شود، بلكه آن هم مانند اينها بود،
نكاتى كه در باره محو و اثبات قضايا و احكام الهى، از آيه: " يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ " استفاده مىشود
بنا بر اين از آيه شريفه چند نكته روشن مىگردد: اول اينكه حكم محو و اثبات حكمى است عمومى كه تمامى حوادثى كه به حدود زمان و اجل محدود مىشود و بعبارت ديگر تمامى موجوداتى كه در آسمانها و زمين و ما بين آن دو است دستخوش آن مىگردند، هم چنان كه فرموده: " مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى" .
و اين نكته از اينجا استفاده مىشود كه در آيه شريفه به طور اطلاق فرموده:" خداوند هر چه را بخواهد محو مىكند و هر چه را بخواهد اثبات مىنمايد
بدون هيچ ترديدى آيه اطلاق دارد. علاوه بر اينكه مشاهدات خود ما نيز به ضرورت و بداهت شاهد و مطابق آنست، زيرا ما مىبينيم كه مساله دگرگونى و تحول در تمامى اطراف عالم جريان داشته، هيچ موجودى وقتى در دو زمان مقايسه شود به يك حالت باقى نمىماند، و حتما دستخوش تغيير و تحول شده، حالا يا ذاتش متحول شده، و يا صفاتش، و يا اعمالش. و در عين حال وقتى فى حد ذاته و بر حسب وقوعش اعتبار شود مىبينيم ثابت مانده، و تغيير نيافته، چون هيچ چيز از آن حالى كه بر آن حال واقع شده تغيير نمىپذيرد.
پس براى تمامى موجودات ديده شده دو جهت است، يك جهت تغير كه از اين جهت دستخوش مرگ و زندگى، و زوال و بقاء، و انواع دگرگونيها مىشود، و يك جهت ثبات كه از آن جهت بهيچ وجه دگرگونى نمىپذيرد. حال، اين دو جهت، يا همان كتاب محو و اثبات و ام الكتاب است، و يا دو چيز ديگريست كه از آثار آن دو كتاب و متفرع بر آنها است. به هر حال، آيه شريفه قابل تطبيق بر اين دو جهت هست، و در نتيجه شامل تمامى موجودات مىگردد.
نكته دوم اينكه خداى سبحان در هر چيزى قضاء و قدرى ثابت دارد كه قابل تغيير نيست، و همين خود دليل فساد گفتار كسانى است كه گفتهاند: هر قضايى قابل تغيير است و آن گاه استدلال كردهاند به روايات و دعاهاى متفرق كه دلالت دارد بر اينكه دعاء و صدقه مقدرات سوء را دفع مىكند، مانند دعائى كه از ائمه (ع) و از بعضى صحابه روايت شده كه گفتهاند:" پروردگارا اگر اسم مرا در زمره اشقياء نوشتهاى از آنجا محو كن، و در زمره سعداء بنويس "،و همچنين نظاير اين مضمون. ولى بايد بدانيد كه اين راجع به مقدرات غير حتمى است كه ما نيز منكر آن نيستيم.
نكته سوم اينكه قضاء دو قسم است، يكى قابل تغيير و يكى غير قابل تغيير كه ان شاء اللّٰه در آينده نزديكى راجع به اين مطلب بحث خواهد شد.
ترجمه تفسير الميزان جلد 11
پاسخ 2 لِكُلِّ أَجَلٍ كِتٰابٌ؛ يعنى هر چيزى زمانى دارد، خواه معجزه باشد، خواه عذاب و يا چيزى ديگر و اين زمان هم قطعى است، نه زودتر مىرسد و نه ديرتر و نيز پنهان است و جز خداوند آن را كسى نمىداند.
تفسیر کاشف
پاسخ 3 علاّمه شعرانى: اين مردم از پيغمبر مىخواستند آيات عذاب نازل شود، چنانكه بر امّتهاى سابقه نازل شد، مانند نوح كه قوم وى به طوفان هلاك شد و عاد و ثمود و غير آنان. خداوند جواب مىدهد كه هنوز اجل مرگ آنها نرسيده و اينگونه آيات فائده در ايمان آنها ندارد. و دليل ديگر بر اينكه مردم مكّه آيات عذاب موعود مىخواستند نه معجزه براى اثبات نبوّت، آيت ديگر است متّصل به همين آيه كه فرمايد: إِمّٰا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ اَلَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ...
پاسخ 4 يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْكِتٰابِ . اين آيه در رابطه با لِكُلِّ أَجَلٍ كِتٰابٌ چنين مىشود كه خدا هر حكمى را كه بخواهد مىبرد و هر حكمى را كه بخواند مستقر مىكند، پايه و اصل شريعتها و كتابها در نزد او است نظير مٰا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ أَوْ نُنْسِهٰا نَأْتِ بِخَيْرٍ مِنْهٰا أَوْ مِثْلِهٰا بقره/ 106 و مثل: وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آيَةً مَكٰانَ آيَةٍ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا يُنَزِّلُ قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مُفْتَرٍ / 101، خلاصه آنكه چون زمان و مدت كتابى تمام مىشود، خداوند آنچه را بخواهد مىبرد و نسخ مىكند و در جاى آن حكم ديگرى وضع مىكند و آنچه را بخواهد مستقر مىكند و نسخ نمىشود، اما اصل همۀ كتابها پيش خداست و لا يتغير است، نظير: وَ إِنَّهُ فِي أُمِّ اَلْكِتٰابِ لَدَيْنٰا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ زخرف/ 4
احسن الحدیث
پاسخ 5 (39) «يَمْحُوا»: از ميان برمىدارد. زائل مىگرداند. در رسم الخطّ قرآنى الف زائدى در آخر دارد. «يُثْبِتُ»: بر جاى مىدارد. ثابت و استوار مىسازد. مراد از محو و اثبات در اينجا، عبارت است از: 1 تصرّفات خداوندى در نظام هستى، از قبيل: زنده گرداندن و ميراندن، پديد آوردن و نابود كردن، كاستن و افزودن، روياندن و پژمراندن، نيرو دادن و نيرو زدودن، و... 2 تصرّفات خداوندى در آيات و احكام كتابهاى آسمانى، از قبيل: اقامۀ دينى و ازالۀ آئينى، منسوخ كردن آيات و احكامى و لازم گرداندن مقرّرات و قوانينى، و... «أُمُّ»: اصل. مركز. «اَلْكِتٰابِ»: علم خدا. لوح محفوظ. يعنى حوادث كونى و انسانى، و آيات و احكام آئين آسمانى، خاضع علم ثابت خدا و مشيّت تغييرناپذير او بوده كه در لوح محفوظ ضبط و منعكس است. آيۀ فوق را مىتوان چنين هم معنى كرد: خداوند هر قانون و شريعتى را كه بخواهد از ميان برمىدارد، و هر قانون و شريعتى را كه بخواهد بر جاى مىدارد؛ و يا آئين پسين را جايگزين آئين پيشين مىگرداند، و قوانين و شرائع اصولى همچون توحيد و نبوّت و معاد و تحريم رذايل و تحسين فضايل
تفسير نور مصطفی خرمدل ، صفحه 498
پاسخ 6 امر سوم در اين آيه آن است كه گرچه هيچ كاري بدون اذن حق نيست اما اين چنين نيست كه بي¬حساب باشد هر وقت خدا اذن بدهد بلكه لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ براي هر مدت معين و وقت مشخصي يك برنامه ضبط شده است. چه زماني بايد اين معجزه واقع بشود در چه شرايطي بايد اين معجزه به وقوع بپيوندد براي او يك كتاب است كتاب يعني ثبت و ضبط آن گاه اين كتاب را دو قسمت مي¬كنند در آيه بعد يك كتاب محو و اثبات است كه قابل تغيير و تبديل است يك كتاب ثابت است كه از او به ام الكتاب ياد مي¬كنند كه او محفوظ از تغيير و تبديل است
اين كه فرمود: لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ يعني براي هر وقتي يك كتابي است هر چيزي كه وقتي دارد وقتش در آن كتاب الهي تنظيم شده است اين اصل كلي در قرآن است كه هيچ چيزي را خدا نيافريد مگر با قدر معين إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَرٍ( ) يا وَكُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ( )، اينها جزء اصول كليه نظام است كه چيزي در جهان خلق نمي¬شود مگر با اندازه معين اگر قدر است و اندازه معين است يك سابق و لاحقي دارد تا سابقي¬ها محقق نشده¬اند نوبت به او نمي¬رسد و تا او محقق نشود نوبت به بعدي نمي¬رسد . آن آيه سوره حجر هم به عنوان يك اصل كلي بيان مي¬كند كه وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ( )، پس هر چيزي اندازه¬اي دارد اگر هر چيزي اندازهاي دارد تا قبلي¬ها كه به منزله علل مقدماند نوبت به او نمي¬رسد و او هم در رديف علل بعدي¬هاست تا آن يافت نشود نوبت به بعدي نمي¬رسد اين اصل كلي. آن گاه همين اصل كلي را در موارد گوناگون راجع به ايمان و كفر راجع به مرگ و زندگي راجع به آمدن معجزه و خاتمه بخشيدن به عمر مستكبران و مانند آن در موارد مختلف بر اساس اين اصل كلي آيه نازل مي¬كند مثلاً در سوره آل عمران راجع به مرگ اين چنين مي¬فرمايد آيه 145 سوره آل عمران وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ بنابراين اصل موت يك كتاب مؤجّلي دارد كه خداي سبحان با اذنش آن كتاب مؤجل را تنظيم كرده است كتاب يعني ثبت نه يعني دفتر هر جا تثبيت شد آن كتاب است
اگر نظام نظام علي و معلولي است و تا علت محقق نشد معلول محقق نميشود پس ممكن نيست جيزي بي-حساب و گتره در عالم يافت بشود وَكُلَّ شَيءٍ أَحْصَيْنَاهُ كِتَاباً( )، آن گاه درباره اين كتاب كه همه چيز در كتاب هست معجزه آمدن و به حيات يك قوم خاتمه دادن آن هم داراي كتاب است اين چنين نيست كه بي¬حساب بشود به حيات يك قومي خاتمه داد هر جرياني را كه انبياي الهي خبر ميدهند براي آنها يك قرارگاه مشخصي است لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ( )، هر خبري يك قرارگاهي دارد يك حسابي دارد چه زماني قرار ميگيرد چه زماني واقع مي¬شود حسابي دارد بعدا مي¬فهميد كه واقع مي¬شود من يقين دارم آنچه را كه خداي سبحان فرمود واقع مي¬شود اما چه زماني واقع مي¬شود فعلاً به نام گزارش است و تهديد چه زماني قرار مي¬گيرد و واقع مي¬شود جاي خودش مشخص است چون لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ براي هر چيزي يك موقع مقدري است اين تنها مرگ و حيات انسان نيست كه إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ( )، اين بيان يك نمونه¬اي از آن اصل كلي است
پس لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ به اين معنا خواهد بود نه لِكُلِّ كِتَابٌ أَجَلٍ آن احتمالي كه مرحوم شيخ (رضوان الله عليه) در تبيان بيان فرمود گرچه نپذيرفت و ديگران هم نقل كردند بعضي پذيرفتند بعضي نپذيرفتند كه اين لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ از باب تقديم و تأخير است يعني «لكل كتاب اجل» براي هركتابي يك مدتي است يعني براي تورات يك مدتي براي انجيل يك مدتي بعد هم نوبت قرآن رسيده است كه يهوديها اعتراض مي¬كردند كه چرا تورات ما فعلاً مطرح نيست جواب اينكه «لكل كتاب اجل» يعني هر كتاب يك دوره¬اي دارد اين آيه در مقام بيان آن مطلب نيست تا ما بگوييم از باب تقديم و تأخير است آيه در مقام جواب اينهاست اينها گفتند آيه و معجزه بايد بياوري خداي سبحان دو مطلب فرمود يكي اينكه معجزه به اذن الله است گزاف و گتره نيست به دست هر كس نيست يك و وجود مبارك رسول خدا هم مجراي فيض خالقيت است مطلب دوم اينكه گرچه به دست خداست خدا با نظم كار مي¬كند چه زماني مصلحت است چه زماني بايد آن معجزه واقع بشود كه اگر جلوتر واقع بشود آن اثر را ندارد دنبالتر واقع بشود آن ثمر را ندارد اين را خدا مي¬داند لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ پس تقديم و تأخيري هم در كار نيست معجزه يكي از مقررات اين نظام است اين نظام بدون نبوت نخواهد بود نبوت هم بدون اعجاز نخواهد بود منتها يك مقرري است كه رابطه آن با ما وراي طبيعت مشهود همه نيست وگرنه اين طور نيست كه معجزه بر خلاف نظام عليت و معلوليت باشد
لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ. هر چيزي كه داراي مدت و آمد معين است براي آن يك قانوني است يك جاي تثبيت شده است، اين طور نيست كه هر چيز در هر وقت و در هر شرايط قابل وقوع باشد. اگر عالمي همه چيزش در هر جا قابل وقوع بود ميشود هرج و مرج هم اصل نبوت انبيا كه فلان پيامبر در فلان وقت بايد ظهور كند براي آن يك كتاب است، هم اينكه فلان پيامبر داراي فلان كتاب و شريعت است داراي كتاب است و هم اينكه فلان پيامبر داراي فلان معجزه و آيت است داراي كتاب است و همه شئوني كه به نبوت و وحي و رسالت بر ميگردد با نظم خاص اداره ميشود كه لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ. كه به دنباله بحث نبوت است. بعد حيات و ممات انبيا اين چنين است. هر گونه كتابي كه بخواهند بياورند احكامي كه بخواهند از طرف خداي سبحان بياورند، اين احكام تا چه زماني ميماند و چه زماني نسخ ميشود هم تنظيم شده است. معجزاتي كه ميآورند، چه معجزات قولي چه معجزات فعلي تنظيم شده است لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ.
منظور از محو و اثبات در کتاب چیست؟
اما آيه? محل بحث كه ?يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ? باشد، اين جزء آياتي است كه اصول كلي جهان را تأيين ميكند، اختصاصي به شئون نبوت ندارد. ميفرمايد: ?يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ? جهان را اين آيه? كريمه به دو قسمت تقسيم ميكند: يك قسمتش محدوده? تغييرپذيري و تبديلپذيري است كه محدوده? ماده و حركت است كه جهان طبيعت نام دارد. يك قسمش ماوراي طبيعت است كه ثابت است و محفوظ از تغير است و مصون. آنچه كه در جهان طبيعت است در عالم حركت است محكوم به تغيير و تبديل است.
اين تغيير و تبديل به دست كيست؟ چه كسي تغيير و تبديل را به عهده دارد؟ يك، و معيار اين تبديل و تغيير چيست؟ دو. آيا كسي در عالم هست كه اثر يك شيء را از بين ببرد و يك شيء را تثبيت كند يك شيء را زايل كند؟ يا زوال و ثبات اشياء بر اساس اتفاقات و برخوردهاي حساب نشده است. اين يك مطلب. اگر يك مبدأ فاعلي عهدهدار محو و اثبات اشياست عهدهدار زوال و تثبيت اشياست آيا آن روي يك سلسله علل و عوامل خارجي اين كارها را ميكند يا حساب نشده اين كارها را ميكند يا بر يك معيار تثبيت شده لا يتغير اين كارها را ميكند؟ اين دو. آيه? محل بحث اين دو امر را تثبيت ميكند. اما امر اول ميفرمايد: ?يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ? خدا هر چه را بخواهد محو ميكند و اثرش را زائل ميكند و هر چه را كه بخواهد تثبيت ميكند. پس آنچه كه از بين ميرود و آنچه كه ثابت ميماند در جهان حركت و تغيير محو و اثبات آنها به دست خداست. زيرا ممكن نيست خداي سبحان اين جهان را با همه? خصوصيات آفريده باشد ربوبيت و تدبير اين جهان را ديگري به عهده بگيرد. آن كس كه آفريد ميپروراند. آن كه خالق است رب است، آن كه اصل هستي را به اينها داد، حد و قدر اينها را هم تعيين كرده است. پس ?يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ? چرا «لان الله تعالى خالق كل شيء» اگر كل شيء را او آفريد پس هرگونه تغيير و تبديلي كه در اشياء راه پيدا كند به مشيئت اوست او اگر مشيئت كرد براي محو، محو ميشود و اگر مشيئتش به اثبات تعلق گرفت ثابت ميشود و اين هم جزء اوصاف فعليه? خداست نه اوصاف ذاتيه. زيرا مقابل دارد و در جهان فعل ظهور ميكند. پس زوال اشيا و ثبات اشيا براساس مشيت خداست
با قرينههاي منفصل ثابت ميشود. كه مشيئت درباره? اثبات و مشيئت درباره? محو براساس حكمت است. اما قرينه? داخلي هم تثبيت ميكند كه اين محو و اثبات حساب شده است بر اساس يك معيارهاي تنظيم شده? لا يتغير است زيرا فرمود ?يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ? اين ?وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ? ناظر به مسئله? ثانيه است؛ زيرا مطلب اول كه محو و اثبات اشيا به عهده? خداست، يك سؤالي را در بر دارد و آن اين است آيا خداي سبحان كه اشيايي را از بين ميبرد و اشيايي را تثبيت ميكند، حساب نشده و گزاف و گتره است؟ يا براساس يك ضوابطي است كه از خارج تعبين شده است و خداي سبحان براساس آن ضوابط خارج اين كارها را انجام ميدهد؟
آن گاه سؤال دوم مطرح ميشود؛ اگر بر اساس معيارها و بر اساس ضوابط است اين معيارها و ضوابط آيا از خارج تحويل ميشود يا آن معيارها و ضوابط را هم خود خداي سبحان تنظيم كرده است كه لا يتغير است؟ چون چيزي خارج از كار خدا نيست كه بر كار خدا حاكم باشد و بر خدا حكومت كند كه خداي سبحان موظف باشد كارهاي خود را براساس آن ضوابط بيروني تطبيق كند قهراً اين ضوابط و اين معيارها هم به خود خدا برميگردد يعني آن معيارِهاي كليِ ثابت لا يتغير را خدا تنظيم كرده است لذا فرمود: ?وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ? سؤال بعدي آن معيار و ضابطه هم كه به منزله? قانون اساسي جهان آفرينشاند آنها هم تغيير پذيرند يا نه فرمود: آنها ديگر تغيير پذير نيستند چرا؟ زيرا آنها به منزله قانون اساسي نظام آفرينشاند آنها ام الكتاباند و اصل الكتاب. اصل ثابت است و آنها عنداللهاند و هر چه عندالله بود ثابت است و محفوظ اين دو براي اين كه در سوره? نحل فرمود ?مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ?( )، شما و آنچه در نزد شماست محكوم حركتايد، اما ذات اقدس اله و هرچه عندالله است مصون از حركت است قهراً اين آيه? كريمه ميفهماند كه محو و اثبات حساب شده است بيحساب نيست و اين حساب هم روي معيارهاي الهي است نه غير الهي. آن گاه سراسر اين دو بخش را چه بخشي كه بخش محو و اثبات است چه بخشي كه لوح محفوظ نام دارد يا ام الكتاب نام دارد يك فاعل است كه اين دو بخش را اداره ميكند و هو الله سبحانه و تعالي و هو رب العالمين
آن كتابي كه معيارهاي اين محو و اثبات را بيان ميكند به نام ام الكتاب است و اصل و ريشه است او عندالله است كه محفوظ و ثابت است. آنچه كه جزء جهان طبيعت است و عالم حركت و ماده است از سموات و ارضين و مانند آن، خداي سبحان براي آنها مدت و اجل معين كرده است. آفرينش آسمانها و زمين را با اجل و مدت تنظيم كرده است، اما آن اصول كلي كه بر جهان حاكم است براي آنها مدت و امدي نيست كه گاهي آن اصول باشند گاهي آن اصول نباشند. بنابراين اگر چيزي جزء سموات و ارض نبود، مافوق سموات و ارض بود و قبل از پيدايش حركت و زمان مطرح بود، قبل از پيدايش ماده و ماديات مطرح بود، او امريست ثابت و منزه از زوال و دگرگوني. و آنچه هم كه در جهان طبيعت و ماده يافت ميشود، محكوم حركت و دگرگوني است. و آن اصول كليه كه سنت الهي را تبيين ميكند كه بر جهان حاكماند آنها هم منزه از تغيير و تبديل. بنابراين اگر يك سلسله موجودات عاليهاي مانند لوح قلم عرش كرسي اين گونه از تعبيرات ديني كه قبل از پيدايش سموات و ارض يافت شدند و جزء عالم طبيعت و حركت نيستند اينها محفوظ از تغير و تبدلاند و يك سلسله اصول ديگري كه در جهان به اذن خدا حاكماند آنها هم منزه از تغيير و تبديلاند ميماند عالم حركت و عالم ماده كه داراي تغيير و تبديل است و تغيير و تبديل اينها بر اساس يك معيار و ضابطه است و اين معيار و ضابطه هم عندالله است كه آن كتاب ثابت و ام الكتاب محتوايش معيارها و ضابطههاي حاكم برعالم است هر انساني ميميرد اين اصل كلي ?كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ?( )، اين مصون از تغيير و تبديل است. آنچه كه قابل تغيير و تبديل است عمر اشخاص است، ممكن است يك كسي عمرش كم يا عمرش زياد بشود با دعا با صدقه با صله? رحم با ساير كارهاي خير. اصل اينكه خداي سبحان به كسي ستم نميكند به عنوان يك اصل لايتغير مطرح است كه ?وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً?( )، اين يك اصل كلي است خواه در دنيا خواه در آخرت كه حقي كه خداي سبحان به كسي مرحمت كرد در همان محدوده? حق آن مستحق به او ستم نميكند. اينها جزء اصول كلي است كه قرآن كريم اينها را جزء سنتهاي لايتغير ميشمارد بعد نمونهاش را در سوره? فاطر تلخيص ميكند. در سوره? فاطر ميفرمايد ما انبيا را ميفرستيم اگر مردم در برابر انبيا به سرسختي مقاومت كردند ما به حيات آن امت خاتمه ميدهيم و اين كار ما جزء سنن تغييرناپذير ماست. سوره? فاطر آيه? 43 اين است فرمود در برابر انبيا عدهاي مقاومت كردند ?اسْتِكْبَاراً فِي الأَرْضِ وَمَكْرَ السَّيِّئِ وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ?( ) نقشه? سوء و زشت هيچ اثري ندارد مگر آنكه خود آن نقشهكشنده را احاطه ميكند و دربر ميگيرد ?وَلاَ يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ?( ) آن گاه اين گروهي كه در برابر انبياي الهي به نقشهكشي پرداختند منتظر همان سنت الهياند كه به حيات اينها خاتمه بدهد ?فَهَلْ يَنظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الأَوَّلِينَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلاً?( ) اين سنت را نه كسي جابهجا ميكند نه برميدارد كه جايش خالي باشد، نه چيز ديگري جاي آن ميگذارد. نه قابل تحويل است كه از حالتي به حالتي ديگر، نه قابل تبديل است از چيزي به چيز ديگر. اين جزء سنت الهي است كه خداي سبحان به مستكبراني كه در برابر وحي آسماني به مبارزه برخواستند به حيات اينها خاتمه بدهد. اين جزء قضاي الهي است نه قدر كه قابل تغيير و تبديل باشد. جزء سنن ثابت ولا يتغير است. اين را جزء محو و اثبات نميدانند البته نسبت به فلان امت كه چه زماني به حيات اينها خداي سبحان خاتمه ميدهد زود يا دير، در همين سوره? رعد كه محل بحث است به پيامبر ميفرمايد حالا يا در زمان حيات تو ما به مستكبران گوشمالي ميدهيم يا بعد از درگذشت تو، بالاخره ما اينها را رها نميكنيم. آن كيفر دادن مستكبر يا زود يا دير، قابل تغيير و تبديل است و اما اصل اين عمل كه خدا به ظالم مهلت نميدهد اين قابل تغيير و تبديل نيست. هر چيزي اندازهاي دارد و وقتي. اگر ?وَكُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ?( )، اگر ?لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ?( )، اگر برابر آيه? سوره? انعام ?لِكُلِّ نَبَاٍ مُسْتَقَرٌّ?( ) هر گزارش و خبري يك قرارگاهي دارد پس بر تو حرجي نيست، يك، تو بيش از اين هم از ما متوقع نباش، دو، آنها هم از تأخير عذاب خوشحال نباشند، سه. براي اينكه ديدند ما خيلي از اقوام و امم را معذب كرديم و به حيات آنها خاتمه داديم. اين آيه و آياتي كه بعد از اين ذكر ميشود ناظر به اين مسئله است كه هم با قبل ارتباط دارد و هم با بعد. چون فرمود ?لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ?( )، و بعد فرمود كتاب دو قسم است محو و اثبات و كتاب ثابت، آن گاه فرمود ?وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ? ما به تو نشان بدهيم بعضي از چيزهايي را كه به اينها وعده ميدهيم وعيد ميدهيم، ميترسانيم، ميگوييم اسلام را و مسلمين را ما پيروز ميكنيم، كفر و كافرها را محكوم به شكست ميكنيم، اگر به مقداري از اين وعده در زمان حيات تو عمل كرديم كه تو را نشان داديم تو هم زنده بودي و اين پيروزي را ديدي ?أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ? يا تو را به عنوان رحلت توفي ميكنيم تو متوفّا ميشوي، و بعد از توفي تو به وعده وفا ميكنيم در هر دو حال ?فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ? تو مطمئن باش بيش از تبليغ وظيفه نداري ما هم روي نظمي كه در جهان به اذن ما حاكم است اسلام را در وقت معين پيروز ميكنيم، به كفر و حيات كافر هم در وقت معين خاتمه خواهيم داد. ?فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ?. تو اصرار نداشته باش كه در زمان حياتت ما به عمر همه? كفار خاتمه بدهيم. هر چيزي يك حسابي دارد، نظمي دارد، وقتي دارد، اتمام حجت هم يك مسئلهايست و مانند آن. ?
از اين كريمه استفاده ميشود كه خداي سبحان گذشته از اينكه در آخرت كه يومالحساب است به حسابها رسيدگي ميكند احياناً در دنيا هم ممكن است به حيات كسي خاتمه بدهد و به حساب آنها رسيدگي كند آن تعذيب را به عنوان يك حساب بداند كه در دنيا هم خداي سبحان عدهاي را به حساب بكشاند.
در همين سوره? رعد قرآن كريم اينها را تهديد كرده بود فرموده بود كه آيه? 31 همين سوره? رعد كه قبلا بحثش گذشت فرمود ?وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيباً مِن دَارِهِمْ حَتَّي يَأْتِىَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ?( ) بعد هم به دنبال اين در آيه? محل بحث فرمود ?أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِى الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ?( ) كه بحثش بعد ميآيد. ميفرمايد مگر اينها نميبينند كه هر روز ما در گوشه و كناره? زمين اينها را ميگيريم. اسلام و مسلمين دارند پيشروي ميكنند. اين قسمت زمينشان، آن قسمت زمينشان آن قسمت فرمينشان را فاتحان اسلامي دارند فتح ميكنند، كه ?أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِى الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا? پس معلوم ميشود پيشروي اسلام به عنوان ?نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ? خواهد بود.
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : نکات تفسیری ایات 40 و41
رعد:40 وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلَاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ و اگر [در زمان حيات تو] برخي از آنچه [نسبت به عواقب اعمال منکران] بيم داديم به تو بنمائيم، يا [پيش از آن] تو را بميرانيم [در هر حال، تضميني براي پيروزي حق در زمان حياتت نيست و] تنها وظيفه تو ابلاغ [=رساندن پيام] است و حساب [بندگان] بر ماست.
______________ - اين سخن را خداوند علاوه بر اين آيه، به زبانهاي مختلفي بارها، از جمله در يونس 46 (10:46) ، غافر 77 (40:77) ، زخرف 42 (43:42) و مؤمنين 93 (23:93) تا 95 به رسول مکرم خود اعلام کرده است. وقتي پيروزي زودرس براي آن پيامبر عظيمالشأن تضمين نشده و او فقط مأمور ابلاغ و انجام تکليف بود، چه جاي تعجيل و شتاب در پيروزي يا نااميد شدن از عدم حصول آن در عمر کوتاه آدمي وجود دارد؟
تفسیر بازرگان
بعد از اينكه شبهات منكرين وحي و رسالت را بيان فرمود و آن شبهات را پاسخ دادند آن گاه مي¬پردازند به بيان سنت الهي و آن اين است كه اگر قومي با ادله و برهان هدايت نشدند و بر كفر و عنادشان اصرار ورزيدند سنت الهي آن است كه آنها را معذّب كند براي اين تعذيب هم يك اجل معيني است و ظرف معين تقديم و تأخير اين حوادث هم بر اساس محو و اثبات به دست خداي سبحان است كه فرمود يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ( )، و براي محو و اثبات هم يك معيار منظمي است كه آن معيار منظم هم عند الله است لذا فرمود يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ( )، يعني اين محو و اثبات كه بر اساس مشيئت است ضابطه و معيار اين مشيتها آن كتابي است كه ثابت است و مصون از هر گونه تغير آن معيارهاي كلي و آن ضوابط اصلي تغيير ناپذيراست وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ( )، يكي از آن مسائلي كه با محو و اثبات از يك نظر و با ام الكتاب از نظر ديگر ارتباط دارد نحوه تعذيب اقوامي است كه در برابر انبيا به مبارزه برخاستند لذا به دنبال آن بحثها به رسول خدا (صلّيالله عليه واله وسلم) خطاب مي¬شود كه وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ فرمود اگر ما بعضي از آنچه را كه به عنوان تهديد و وعيد درباره اينها بيان مي¬كنيم در زمان حيات تو بر آنها نازل بكنيم و تو را نشان بدهيم كه ما آنها را به دست عذاب سپرديم يا نه ما آن وعيدها را و تهديدها را بعد از رحلت شما انجام بدهيم در هر دو حال كاري كه به عهده شماست تبليغ است كاري كه به عهده ماست محاسبه است ما يا حساب اينها را در دنيا رسيدگي مي¬كنيم يا به حساب اينها را در آخرت ميسيم شما كارتان فقط تبليغ است وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِى نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ يا نه تو را متوفّا مي¬كنيم و بعد از وفات تو آن وعده¬ها را پياده مي¬كنيم در هر دو حال فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ
تفسیر تسنیم
منظور از نقص اطراف زمین چیست؟ رعد:41 أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللَّهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ آيا [کافران] نديدند که ما به زمين [=سرزمين و ديار آنها] ميآئيم و از اطرافش ميکاهيم [=به تدريج از قلمرو قبائل مشرکان در جنگ با مسلمانان کاسته ميگردد]؟ تنها خداست که حکم ميکند، هيچ پس زنندهاي براي حکم او نيست و خدا سريعالحساب است.70
______________ 69- ضمير «ما» در نيمة اول آيه [نَأْتِي، نَنْقُصُهَا] نشان دهنده دست اندرکاري فرشتگان، پيامبران و مؤمنين به اذن الهي است، برخلاف نيمه دوم آيه که فقط اسم ظاهر «الله» و ضمير سوم شخص متصل و منفصل [ه و هو] را به کار برده است. منظور اين است که: آيا مشرکان نميبينند اسلام و پيام توحيدي آن با فداکاري پيامبر و پيروان او روز به روز گسترش بيشتر و نفوذ عميقتري در دل مردم پيدا ميکند و از سرزمين تحت نفوذ آنان به تدريج کاسته ميگردد، آيا باز هم فکر ميکنند آنها پيروز خواهند شد؟ جمله: «أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا» عيناً در آيه 44 سوره انبياء (21:44) تکرار شده است که از مقايسه آنها بهتر ميتوان به منظور آيه پي برد. اين آيه [مطابق جدول شماره 15 کتاب سير تحول قرآن] در سال 7 هجري در مدينه پس از پيروزيهاي متعدد مسلمانان و صلح حديبيه و به رسميت شناخته شدن اسلام در شبه جزيره نازل شده است. با توجه به چنين شرايطي بهتر ميتوان شأن نزول آيات را درک کرد.
70- در قرآن جمعاً 8 بار از «سريع الحساب» و 2 بار از «سريع العقاب» بودن خدا، عمدتاً در ارتباط با حکم او و جزاي مکتسبات بندگان، ياد شده است. برخي چنين پنداشتهاند که تجلي اين صفت در روز داوري است و خدا با وجود کثرت بندگان در نسلهاي مختلف، در يک لحظه به حسابهاي ريز و درشت و نيک و بد همه بندگان رسيدگي ميکند و برخلاف حسابرسيهاي دنيائي، تراکم امور، کار او را کند نميسازد. اما به نظر ميرسد اين صفت جاري و دائمي بوده و اختصاصي به قيامت نداشته باشد. يعني هر کردار و رفتار آدمي، بلافاصله ثبت و ضبط ميشود و نيازي به حسابرسيهاي بعدي همچون امور دنيايي نيست.
تفسیر بازرگان
أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتى الاَرْض نَنقُصهَا مِنْ أَطرَافِهَا اين كلام به منظور عبرت آمده . بعد از آنكه آنانرا به هلاكت تهديد كرده بعبرت از سرنوشت گذشتگان وادار مى نمايد، و از آن استفاده مى شود كه پرداختن به زمين و كم نمودن از اطراف آن ، كنايه است از كشتن و هلاك كردن اهل آن ، و بنابراين آيه شريفه از نظر مضمون ، نظير آيه ايست كه مى فرمايد: ((بل متعنا هولاء و آباءهم حتى طال عليهم العمر افلا يرون انا ناتى الارض ننقصها من اطرافها افهم الغالبون )) (و اللّه يحكم لا معقب لحكمه و هو سريع الحساب )) مقصود از اين جمله اين است كه غلبه از خداى سبحان است ، اوست كه حكم مى كند و در قبال حكمش حكم احدى نفوذ ندارد، و در نتيجه نمى تواند از حكم او جلوگيرى كند. آرى ، خداى سبحان هر عملى را به مجرد وقوعش حساب مى كند، بدون اينكه فاصله دهد تا ديگران بتوانند در آن تصرف نموده و اخلال كنند.
تفسیر المیزان
يك بياني هم به مشركين به عنوان هشدار فرمود فرمود مگر اينها نمي¬بينند كه ما در بسياري از جاها تخريب كرديم بساط آنها را به هم زديم آنها را از بين برديم هلاكشان كرديم أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِى الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا مگر نمي¬بينند كه ما مي¬آييم اطراف زمين را مي¬گيريم و كم مي¬كنيم به وسيله هلاك به وسيله اهلاك به وسيله تعذيب به وسيله تخريب و مانند آن مگر نشانه¬هاي قدرت ما را نمي¬بينند مگر نمي¬دانند كه قدرت از آن خداست و حكم از آن خداست مگر نمي¬دانند كه كسي حق حاكميت ندارد مگر الله و كسي هم نمي¬تواند جلوي حاكميت الله را بگيرد لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ و مگر نمي¬دانند كه اگر خدا تصميم گرفت كه يك قومي را براندازد معطلي ندارد سريع الحساب است همه اينها لسان لسان تهديد است فرمود يك مقدار اينها در جريان مبارزه با انبيا ببينند كه اقوام پيشين به كجا رسيدند ما چگونه اينها را هلاك كرديم يك مقدار ببينند آن كه حاكم مطلق بر اين نظام است خداست ولاغير ديگري حق حاكميت ندارد سوم نه تنها ديگري نمي¬تواند حاكم باشد كارشكني هم نمي¬تواند بكند يك وقت است انسان خودش حاكم است مدير و مدبر است كار به دست اوست يك كاري انجام مي¬دهد يك وقتي كار به دست ديگري است ولي او كارشكني مي¬كند فرمود نه كار به دست اينهاست نه مي¬توانند كارشكني بكنند ما هم اگر تصميم گرفتيم كارهاي ما اين چنين نيست كه زمان بخواهد خيلي اگر بخواهيم سريع الحساب هستيم ما گفتيم فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ محاسبه اينها با ماست ما اگر بنا بر آن گذاشتيم كه محاسبه را تصفيه كنيم حساب را سَرِيعُ الْحِسَابِ هستيم اين يك هشداري است نسبت به كفار كه فرمود اينها را از نزديك ببينند و بينديشند اين كه در بعضي از تفاسير آمده كه أَوَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا نَأْتِى الأَرْضَ نَنقُصُهَا را تطبيق كردند گفتند مگر كفار مكه نمي¬بينند ما پشت سر هم داريم زمين را فتح ميكنيم فلان جا را گرفتيم فلان جا را گرفتيم فلان جا را گرفتيم نَأْتِى الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا به وسيله فتوحات اسلامي اين بيان ظاهراً تامّ نيست براي اينكه اين آيه در سوره رعد است و سوره رعد مكي است و در مكه فتحي نشده اين نظير تهديدهايي است و عذابهايي كه درباره اقوام و امم پيشين اتفاق افتاده
در قرآن كريم كه به كفار هشدار مي¬دهد ناظر به اين قسمت است فرمود أَوَ لَمْ يَرَوْا أنَّا نَأْتِى الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا مگر اينها روزانه نمي¬شنوند كه ما فلان جا را خراب كرديم فلان جا را ويران كرديم فلان امت را از بين برديم فلان مملكت را ساقط كرديم اينها به چه چيزي متكي هستند أَوَ لَمْ يَرَوْا أنَّا نَأْتِى الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا اينها فقط مي¬شنوند كه فلان جا را سيل برد فلان جا را زلزله منهدم كرد فلان جا را آشوب از بين برد تخريب كرد اما ديگر نمي¬دانند چه است كه اين كه خداي سبحان مي¬فرمايد ما اين كار را مي¬كنيم به صيغه متكلم مع الغير ذكر مي¬كند براي آن است كه مدبرات أمر و مأموران الهي به اذن الهي در اينجا انجام وظيفه مي¬كنند اينها يك مقدار بينديشند أَفَلاَ يَرَوْنَ( ) اين همين (ادع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه ) است اين موعظه حسنه است فرمود أَفَلاَ يَرَوْنَ كه أنَّا نَأْتِى الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا( ) مگر هر روز اينها اخبار دنيا به سمعشان نمي-رسد كه ما كجا را ويران مي¬كنيم يك مقدار بايد بينديشند يا بايد بگويند عالم هرج و مرج است و حساب و كتابي نيست يا اگر يك نظم يقيني بر عالم حاكم است چه اينكه هست بايد بدانند دست ما است اين كار را انجام مي¬دهند يعني اگر خوب بينديشند مطلب روشن است پيچيده نيست سخن از أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا نيست سخن از أَفَلاَ يَرَوْنَ است يعني اگر خوب ببينند مطلب ديدني است يك مقدار فقط چشم بازكردن مي¬خواهد خيلي مطلب پيچيده نيست
خوب آن وقتي كه امر الهي آمده اينها چه خواهند كرد أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ يا وقتي امر الله آمده اينها مغلوبند نه غالب چون كَتَبَ اللَّهُ لأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي پس خدا و رسولش غالب هستند اينها غالبند اين تعبير أَفَهُمُ الْغَالِبُونَ سوره انبياء برابر با لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ در آيه سوره رعد است در همين سوره رعد آيه 11 كه بحثش قبلاً گذشت هم آمده كه فرمود آيه 11 سوره رعد وَإِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوءاً فَلاَ مَرَدَّ لَهُ اگر خداي سبحان اراده بدي نسبت به كسي كرد اراده تنبيه كرد چه عاملي ميتواند او را رد كند
تفسیر تسنیم
آيه 41 ـ در اينجا مقصود از «الارض» كلا زمين و زمينه تكليف است و نه تنها حجم اين زمين، روى اين مبنا نقص از اطراف و اكناف زمين نفى است از جانب مكلفان در عمل به شريعت ربانى كه اين نقص روبه تزايد مى رود تا آنجا كه سراسر زمين تكليف را ظلمت و نابسامانى فرا گرفته و سپس "و الله يحكم لامعقب لحكمه و هو سريع الحساب" در آن هنگام و هنگامه جها نشمول خدا حكم جهانى خود را مجدداً زنده و آشكار مى سازد و بوسيله فرمانده كل قواى شريعت آخرين در آخر الزمان زمين را پر از عدل و داد مى كند، پس از آنكه پُر از ظلم و جور گرديده است
تفسیر فرقان
مشابه اين ايه در سوره انبيا هم بيان شده است. براي مطالعه نظرات مختلف در تفسير اين ايه به لينك زير مراجعه نماييد
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد : نکات تفسیری ایه 42
رعد:42 وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِـمَنْ عُقْبَى الدَّارِ پيشينيان آنها نيز نيرنگهائي زدند[=طرح و نقشههائي براي نابودي پيامبران کشيدند]، ولي همه مکرها نزد خدا [افشاء شده و آشکار] است، [زيرا] از کار هر کسي آگاه است، و به زودي کافران خواهند دانست سراي آخرت از آنِ کيست.
______________ - «مکر» همان چارهجوئيها و تدابيري است که هر کس براي مقابله با دشمن يا حل مشکلات خود به کار ميبرد. اين صفت از بُعد مثبت، به خدا نيز، به دليل نظاماتش در مقابله و دفع و طرد عوامل ضد حق، نسبت داده ميشود، ولي خدا «خير الماکرين» است. برعکس، مکر تبهکاران، در نظام حقمدارِ عالم، منفي است و به خودشان برميگردد.
- اين پنجمين باري است که لفظ «عُقْبَى» در اين سوره تکرار شده و اين لفظ در هيچ سوره ديگري از قرآن نيامده است. جالب اينکه الفاط «مُعَقِّبَ » و«مُعَقِّبَاتٌ» هم فقط در اين سوره [آيات 11 و 41] آمده است. چنين تأکيد و تمرکزي يادآور عاقبتِ عمل و سرنوشت محتوم در آخرت است که در پي هر نفسي روان ميباشد.
تفسیر بازرگان
قَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَللَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً ... يعنى كسانى هم كه قبل از ايشان بودند مكر كردند و ليكن مكرشان سودى به ايشان نبخشيد و نتوانستند ما را از اينكه به زمين بپردازيم و از اطرافش بكاهيم مانع شوند، پس تنها خداى سبحان مالك مكر و همه آن است ، و مكر هر كس را به صاحبش برمى گرداند. ((يعلم ما تكسب كل نفس )) - اين جمله در مقام تعليل مالكيت خداى تعالى نسبت به همه مكرها است . به اين بيان كه مكر وقتى صورت مى گيرد كه طرف يعنى شخص مكر شده از نقشه مكر كننده بى خبر باشد، وگرنه اگر بداند كه چه نقشه اى برايش ريخته شده در صدد برمى آيد نقشه او را خنثى بسازد.
تفسیر المیزان
فرمود چون خدا سَرِيعُ الْحِسَابِ است فرصت نقشه به كسي نمي¬دهد تا كسي نقشه بكشد وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ اينها اگر خوب بينديشند مي¬بينند كه همين نقشه¬ها را كفّار ديگر مي¬كشيدند نقشه¬هايي كه كفار ديگر مي¬كشيدند بي¬اثر ماند زيرا مَكَر و نقشه وقتي اثر دارد كه آن ممكور يعني طرف نقشه نداند انسان اگر خواست با يك دسيسه با يك نقشه به كسي آسيب برساند وقتي موفق مي¬شود كه مورد مَكَر و مورد نقشه از نقشه آگاه نباشد چه زماني مكر و دسيسه اثر مي¬گذارد آنجا كه مورد مَكَر و ممكور به نداند يا بر فرض بداند نتواند اين دسيسه را حل كند يا روي فقدان علم و قدرت هر دوست يا به فقدان احدهما آنجا است كه نقشه اثر مي¬كند در اينجا فرمود هم مَكَر آنها را خدا مي¬داند يك هم مَكَر آنها اگر بخواهد اثر كند بايد به قدرت الهي اثر كند دو چون مَكَر اينها زير پوشش قدرت حق است پس بياثر است نقشه اينها زير پوشش عمل حق است پس بي¬اثر است نشانهاش هم نقشه¬هاي اقوامي است قبل از اينها ديگران هم اين نقشه¬ها را كشيدند بي¬اثر ماند اين هم برهان است هم موعظه فرمود وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ اين موعظه است مي¬فرمايد ديگران قبل از اينها نقشه كشيدند ولي بي¬اثر ماند اما برهان چرا بياثر است براي اينكه فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً تمام نقشه¬ها زير پوشش قدرت حق است تا او اذن ندهد كه اثر نمي¬كند
وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَمِيعاً اين مال قدرت، يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ اين مال علم ، وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَي الدَّارِ اين هم باز موعظه آيه مباركه چهار فراز دارد كه فراز اولش موعظه است فراز دوم و سومش حكمت است فراز چهارمش هم باز موعظه است كه حكمت را با موعظه كنار هم ذكر ميند لذا قرآن مي¬شود نور مي¬شود هدايت ديگر سخن از بحث عقلي خشك نيست
تفسیر تسنیم
42 وَ قَدْ مَكَرَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلِلّٰهِ اَلْمَكْرُ جَمِيعاً يَعْلَمُ مٰا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَ سَيَعْلَمُ اَلْكُفّٰارُ لِمَنْ عُقْبَى اَلدّٰارِ . شاهد عينى است بر عذاب موعود مشركان، يعنى پيشينيان اهل مكه در مقابل دعوت پيامبران مكر كردند ولى مكرشان از آمدن عذاب و ناقص شدن اطراف زمين جلوگيرى نكرد، چون همه تدبيرها خاص خدا و در دست اوست و مىتواند سائر تدبيرها را بى اثر كند تفسیر احسن الحدیث
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد- نکات تفسیری مهم ایه 43
منظور از و من عنده علم الکتاب چیست؟
رعد:43 وَيَقُـولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ کافران ميگويند: تو فرستاده [خدا] نيستي! بگو: گواهي خدا و کسي که علم کتاب داشته باشد ميان من و شما کافي است.73
______________ 73- اين سوره با: «تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ» آغاز، و با: «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» به آخر ميرسد. در شرح مفهوم «کتاب» در آيه نخست، به نظامات و قوانيني که در عالم تکوين و تشريع در جهان و در عالم انسانها جاري است اشاره شد، و در آخرين آيه تأکيد ميکند، شاهد رسالت پيامبر خداست و کسي که به کتاب هستي علم داشته باشد. عنوان «اوتوا العلم» 9 بار در قرآن تکرار شده است، اما عنوان «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» که بسيار فراتر از آن است، تنها در اين آيه و آيه 40 سوره نمل (27:40) [قَالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتَابِ...] آمده است. مورد اول به کل علم کتاب و مورد دوم به قسمتي از آن اشاره ميکند.
بازرگان
وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتٰابِ : در بارۀ اين جمله اقوالى است: 1 حسن و ضحاك و سعيد بن جبير و زجاج گويند: مقصود از كسى كه: علم كتاب پيش اوست، خداوند است. مؤيد آن قرائت «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتٰابِ» است. 2 ابن عباس و قتاده و مجاهد و جبائى گويند: مقصود مؤمنان اهل كتاب، از قبيل عبد اللّٰه سلام و سلمان فارسى و تميم دارى است. دستۀ اول، اين قول را نپذيرفته، گويند: اين سوره، مكى است و اينها بعد از هجرت، مسلمان شدهاند. 3 از امام باقر و امام صادق (ع) نقل شده كه منظور على (ع) و ساير ائمه است. بريد بن معاويه از امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: «خداوند ما را قصد كرده است. اول و افضل و برگزيدهتر ما بعد از پيامبر، على (ع) است». عبد اللّٰه بن كثير روايت كرده است كه آن بزرگوار دست بر سينه گذاشت و فرمود: «بخدا علم كتاب بطور كامل، پيش ماست»
ترجمه مجمع البيان
وَ يَقُولُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً. آنان بهرغم دلايل و گواهان، رسالت محمّد صلّى اللّه عليه و آله را منكر شدند؛ زيرا اين رسالت، پيكار و شورش عليه ستمگرى و سركشى و نيز بر ضدّ هر نوع تقليدى است كه مانع آزادى، امنيّت و خوشبختى انسان شود.
آسودگى خاطر و وجدان قُلْ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتٰابِ. خداوند به پيامبرش در اين آيه فرمان داده است كه به مشركان بگويد: اگر شما رسالت مرا انكار مىكنيد، خدا گواهى مىدهد كه من فرستادۀ او هستم و نيز آن عدّه از علماى تورات و انجيل كه با انصاف هستند به اين امر گواهى مىدهند. اين، معناى ظاهر آيه است و مقصود هم همين است و تمامى مفسران، اين معنا را برگزيدهاند و ما نيز با ايشان موافق هستيم، لكن ما در وراى اين ظاهر، يك معناى گستردهتر و بزرگتر را احساس مىكنيم كه بر هر ايمانآورندۀ به حق و عملكنندۀ بدان كه مفسدان در زمين از او خرده گرفتند و رنجى را كه پيامبران و صالحان ديدند او هم ديده، تطبيق مىشود. اين معناى بزرگ كه آيه بدان اشاره دارد، چنين است: هركس كه دلش نسبت به چيزى آرامش يابد و وجدان سالم بدان گواهى دهد، خدا و فرشتگان و انسانهاى با انصاف نيز گواهى مىدهند كه وى برحق است، خواه اين كس پيامبر باشد خواه نباشد.
پرسش: چه زمانى خاطر انسان آسوده است و وجدان سالم نيز بدان گواهى مىدهد؟
پاسخ: انسان، تنها زمانى اهل دل بيدار و وجدان سالم است كه به ارزشهاى انسانى نظير عدالت، آزادى، راستگويى، امانت و ديگر چيزهايى كه بركت آنها به تمامى انسانها بازگشت مىكند ايمان داشته باشد و هر زمان كه انسان ارزشها را باور كند و ميان باور و كردارهايش هماهنگى بهوجود آورد، خاطر وى آسوده مىشود و وجدانش به نفع او شهادت مىدهد و هر زمان كه ميان باور انسان و اعمالش فاصله ايجاد شود، وجدانش ناراحت مىشود و او را سركوب و سرزنش مىكند. پيروان ضمير و وجدان، تنها در برابر وجدان خود و نيز در برابر انسانهاى پاكى همانند خودشان كه در ايمان به ارزشهاى عالى انسان با آنان شريكند، به ارزشهايشان اهميّت مىدهند، امّا در نزد كسى كه وجدان ندارد و جز خودش و منافع خودش را نمىبيند، به اين ارزشها به كلّى اهميّت نمىدهند، بلكه اگر مفسدان از آنان اظهار خشنودى كنند، خود را متّهم مىكنند و در پيشگاه خدا توبه مىنمايند. من يقين دارم كه خوشبختترين مردم، كسانى هستند كه به اصول حق اعتقاد دارند و تنها كارهايى را انجام مىدهند كه وجدانشان به آن رضايت مىدهد
تفسير کاشف محمدجواد مغنیه ،
وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتٰابِ مراد از الكتاب قرآن است چنان كه خواهد آمد يعنى كسى كه علم به كتاب دارد و مىداند من پيامبرم، او ميان من و شما شاهد است وقتى كه دانا و خبره رسالت مرا تصديق كرد آن براى شما دليل خواهد بود، اكنون بايد ديد مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتٰابِ كيست؟ گويند مراد از «الكتاب» لوح محفوظ است در اين صورت مراد از «من عنده» اللّٰه است ولى آن خلاف ظاهر است و خدا قصد شوخى ندارد. گويند: مراد از كتاب تورات و انجيل و مراد از من عنده» علماء يهود و نصارى است كه آنها نبوت آن حضرت را مىدانستند، ولى آيه مكى است و در وقت نزول آن نه كسى از آنها اسلام آورده بود و نه شهادت داده بود در بعضى از آيات آمده أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمٰاءُ بَنِي إِسْرٰائِيلَ شعراء/ 197 ضمير «يعلمه» راجع به قرآن است اين آيه مىگويد: اينكه دانشمندان يهود مىدانند قرآن كتاب آسمانى است بر مشركان اهل مكه دليل است ولى آن هم عموم است و هم شهادت نيست اما «من عنده» مفرد است و كارش شهادت مىباشد. بقولى مراد از آن مؤمنان اهل كتاب است مانند عبد اللّٰه بن سلام، سلمان فارسى، تميم دارى و مانند آنها، ولى آن مردود است كه آنها در مدينه ايمان آوردند و اين آيه مكى است، ابن تيميه گويد: آيه بالاتفاق مدنى است، معلوم نيست اين اتفاق را از كجا آورده است. قول اصح همانست كه در روايات اهل بيت عليهم السّلام آمده: مراد از آن على عليه السّلام است
تفسير احسن الحديث
و اما " مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتٰابِ " اينان كسانى هستند كه با كتابهاى وحيانى گذشته آشنايى دارند و همان آشنايى، خود برهانى است روشن بر اينكه قرآن وحى خداست، چون از كل وحىهاى پيشين پيشروتر و دلالتش بر ربانى بودن بيشتر مىباشد.
و اين كه در بعضى از روايات آمده است من عنده علم الكتاب معصومان محمدى صلى الله عليه و آله مىباشند به عنوان برترين مصداق اين آيه است وگرنه شهادت ربانى در قرآن براى اثبات وحيانى بودن درونى آن كافى است، روى اين اصل مقصود از الكتاب تمامى كتابهاى وحى ربانى است كه آشنايى با آنها خود گواهى برونى بر وحيانى بودن برتر قرآن است. " كَفىٰ بِاللّٰهِ" خودى و قرآنى است كه ديگر نيازى به غير آن نيست، ولى كسانى كه نگرشى درست در قرآن ندارند دستكم مىتوانند بهوسيله دانشمندان كتب وحى كه روى همان مبنا وحيانى بودن قرآن را پذيرفتهاند بر اين گواهي دهند
تفسير فرقان
وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْكِتٰابِ » در مجمع البيان آورده كه قرائت پيغمبر صلوات اللّٰه عليه و آله و قرائت على عليه السّلام است كه « #من_عنده » را بكسر ميم و كسر دال مىخواندهاند و على عليه السّلام «علم الكتاب» را بصيغۀ مجهول مىخواند باين معنى كه كافى است خداى تعالى و گواه ميانۀ من و ميانۀ شما و از نزد خداى تعالى دانسته شد حقايق قرآن و يا از نزد اوست دانستن كتاب اگر «علم الكتاب» موافق مشهور خوانده شود تفسير شريف لاهيجى محمد بن علی اشکوری
«ارزیاب» چه کسی است؟ آیه 43 نیز یکی از آیات مشکل قرآنی و مورد مناقشه شدید مفسران ارجمند است.
اما «درس» و «درب» بما کمک میکند که آنرا به سهولت درک کنیم.
مطابق «درس» و «درب»، به پیامبر(ص) دلداری میدهد که اینهمه ناراحت نباش که تکذیبت میکنند و همان موضع سوره کافرون را بگیر و بگو اگر شما مرا پیغمبر نمیدانید من اهمیتی به نظر شما نمیدهم. زیرا من خود را فرستاده کسی میدانم که همو همه چیز من است و من به نظر او اهمیت میهم و گواهی او و گواهی کسی که علم کتاب را دارد برای من کافیست.
چیزی که مشکل ایجاد کرده قسمت اخیر آیه است که گواهی «کسی که علم آن کتاب را دارد» را نیز «هم عرض» گواهی خداوند آورده است.
بعضی از مفسران فرمودهاند معنی قسمت اخیر این است که ای کافران شما به اهل کتاب مراجعه کنید و گواهی آنها را بخواهید که آیا پیامبر بودن مرا تصدیق میکنند یا نه ! و بعضی هم فرموده اند «کسی که علم کتاب نزد او هست» امیرالمؤمنین است یعنی گواهی خدا و گواهی امیرالمؤمنین برای من کافیست.
ما هم با توجه به «درس» و «درب» که از خود سوره استخراج شده است عرض میکنیم قسمت اول که میگوید «گواهی خدا برایم بس است» [[هم موضع]] با سوره کافرون است و آیات مشابه با آن نیز بسیار زیاد است ، و قسمت دوم هم که میگوید «و کسی که علم آن کتاب نزد اوست» ، [[ هم موضع]] با آیاتی است که مبارزطلبی میکند (که اگر در اصالت این قرآن شکی دارید مانند آن را بیاورید. مانند آیاتی که در سورههای اسراء، هود، یونس و بقره ذکر شده است). گیریم که کسی یا کسانی پیدا شدند و سورهای آوردند و ادعا هم کردند که این سوره مانند سورههای قرآن است ، چه کسی باید صحت و سقم ادعای آنها را ارزیابی کند؟
اگر پیغمبر بگوید خدا گواهی میدهد که این سورۀ ادعائی «هم ارز» سورههای قرآن نیست کافیست؟
واضح است که داور باید از بیرون متخاصمین باشد. طبیعی است که عده ای آدم سخن شناس باید ارزیابی کنند و ادعای مدعی را بپذیرند یا نپذیرند.
با توجه به «درس» و «درب» و سورههائی مانند کافرون و آیههائی مانند آیات «تحدی» در سورههائی مانند هود و یونس و بقره و غیره، «کسی که نزد او علم آن کتاب هست» را میتوان به مجموعه ای از مردمِ صاحب فهمِ سخنشناس که قابلیت ارزیابی اصالت این رسالت و این قرآن را دارند (که در همه زمانها هم وجود دارند و در دسترس میباشند) تطبیق نمود.
نکته فنی در اینجا این است که کلمه «من» در جمله «و من عنده علم الکتاب» را به معنی «چه کسی» گرفته اند در حالی که آن کلمه معنی «چه کسانی» را هم میدهد، و ما با توجه به درس و درب، معنی «چه کسانی» را ترجیح دادهایم. همچنین نکته فنی دیگر این است که الف ولام موجود درکلمه «الکتاب» را «الف لام عهد»گرفته انـد
درحالیکه به «الف لام جنس» بهتر می خورد ، وآن بزرگواران این دو ترجیح نامناسب را نداده اند مگر تحت تاثیر روایاتی که دراین باب وجود دارد و آن روایات را اصل گرفته اند ومعنی آنها را برآیه تحمیل کرده اند ونتیجه اش این شده که معنی نامعقول و نچسبی برای آیـــه کرده اند زیرا اگرکسی ازمیان کافران بگوید «ماخودت راقبول نداریم چه رسد یکی ازپیروانت را» جواب او چه خواهد بود؟ اما معنیی که ماعرض کرده ایم با توجه به درس و درب است که ازخود سوره به آن رسیده ایم، نه چیزی که از خارج قرآن آورده باشیم.
تفسیر مرحوم گنجه ای
وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَست مُرْسلاً ... زمينه گفتار در اين سوره بيان اين جهت بود كه كفار منكر حقيقت كتابند و آن را آيتى الهى نمى دانند، و لذا از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) درخواست آيتى غير آن مى كردند، همچنان كه در اين سوره در خلال آياتش چند نوبت اين معنا را از كفار حكايت نمود، و از جوابى داد كه كلامشان را به خودشان برگردانيد،و كانّه وقتى اين جواب را شنيده و از آمدن آيتى غير قرآن مأيوس شدند، ناگزير اصل رسالت را انكار كردند، چون آيت بودن قرآن را قبول نداشتند، و آيت ديگرى هم نيامد و لذا گفتند: ((لست مرسلا - تو اصلا پيغمبر نيستى )) اين آيه ، آخرين آيه اين سوره است ، و با حرف ((و)) گفتار در آن را عطف بر كلامى مى كند كه در ابتداء سوره آورده و فرموده بود: ((و الذى انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر الناس لا يؤمنون )) و اين سومين باريست كه بر منكرين حقيقت كتاب اللّه حمله نموده ، استشهاد مى كند به اين كه خداوند و آنها كه علم به اين كتاب دارند بر رسالت خاتم النبيين گواهند. كه معناى جمله ((اللّه شهيد بينى و بينكم )) اين است كه آنچه در قرآن درباره تصديق رسالت آمده شهادت الهى بر رسالت است . (و سيعلم الكفار لمن عقبى الدار)) - اين جمله حجت را تمام نموده ، ادعا مى كند كه مسأله انتهاى امور به عواقبش از مسائل ضرورى و بديهى است كه در هيچ موردى تخلف نمى پذيرد، و بطور كلى هر امرى به عاقبتش منتهى مى گردد. و كفار به زودى خواهند ديد كه سرانجام نيك از آن كيست ، بنابراين هيچ حاجتى نيست به اينكه براى فهماندن اين حقيقت استدلال را تعقيب نموده ، طولانى كنيم . اگر شهادت را به معناى شهادت تحمّل بگيريم ، به كلى معناى آيه را فاسد نموده ايم ، چون شهادت تحمل به معناى ديدن و ناظر بودن و علم داشتن بما وقع است ، و هيچ معنا ندارد كه مسأله مورد بحث ، يعنى صدق رسالت آنجناب را به علم خدا ارجاع داده و علم خدا را حجت عليه خصم بدانيم ، زيرا خصم راهى به علم خدا ندارد تا بفهمد آيا رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) در دعوى خود درست مى گويد و يا به خدا افتراء مى بندد. شهادت در اينجا شهادت تأديه است ، نه شهادت تحمّل تنها، (خلاصه ، خداوند مى گويد نه صرف اينكه مى داند) زيرا امثال جمله ((انك لمن المرسلين ، على صراط مستقيم )) مكرر در قرآن كريم آمده و آيت و معجزه بودن قرآن هم ضروريست كه از ناحيه خداوند آمده ، و شامل شدن آن بر تصديق رسالت ، آنهم به دلالت مطابقى كه مورد اعتماد همه است نيز ضروريست ، و شهادت تأديه هم همين است ، كه شاهد به علم ضرورى شهادت دهد. تفسير الميزان
معمولاً يك سوره به منزله يك فصلي از كلام است كه اين فصل محتواي او با پايان پذيرفتن آن فصل تمام مي¬شود و براي اينكه هماهنگي محتواي سوره مشخص بشود آخر سوره مطلبي بيان مي¬شود كه با اول سوره و اولين آيه سوره تناسب داشته باشد در اول سوره «رعد» اينچنين است بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِي أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ درباره وحي است و حقانيت كتاب است و رسالت. در پايان اين سوره هم درباره حقانيت وحي و رسالت آيه نازل شده چه اينكه در اثناي اين سوره هم مكرر درباره حقانيت وحي و رسالت سخن به ميان آمد. مشركين مي¬گفتند تو اگر پيامبر هستي معجزه¬أي به دلخواه ما بياور قرآن را معجزه نمي¬دانستند در اين زمينه چند فراز از فرازهاي همين سوره «رعد» آيه نازل كرد و دلالت كرد به اينكه اين پيشنهاد براي آن نيست كه اينها ايمان بياورند مي¬خواهند معجزه را ملعبه قرار بدهند هر روز بگويند يا اين كوهها را كنارتر ببر يا اين دشتها را سرسبز و خرم بكن و مانند آن و چون ديدند به دلخواه آنها معجزه آورده نمي¬شود صريحاً انكارشان را تصريح كردند گفتند: لَسْتَ مُرْسَلاً توكه مدعي رسالتي رسول نيستي قرآن كه يك كتاب نور و برهان و حجت است سخني را بدون دليل نقل نمي¬كند و انكاري را هم بدون قيام شهادت شاهد رها نمي¬كند به منكريني كه مي¬گويند: لَسْتَ مُرْسَلاً مي¬فرمايد من دو شاهد دارم كه پيامبر هستم كه اينها شاهد رسالت من هستند شمايي كه اصل رسالت پيامبر را انكار مي¬كنيد بدانيد كه هم خدا شاهد رسالت من است و هم كسي كه عنده علم الكتاب او شاهد رسالت است قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ اين احتجاج است اين شهادت بايد شهادتي باشد كه ادعا را تثبيت كند آن مدعا را تثبيت كند يعني اگر كسي مدعي بود و ديگري منكر شاهد بايد شهادتش قاطع باشد كه مدعا را تثبيت كند آن شهادتي كه مدعا را تثبيت ميكند به معناي علم نيست به معناي تحمل جريان نيست به معناي آگاهي نيست به معناي اداي شهادت است چون گاهي شهادت به معناي علم است كه شهيد يعني عليم والله بكل شيء شهيد يعني «بكل شيء عليم» يك وقت شهادت به معناي آگاهي است يك وقت شهادت به معناي تعديه و ابراز اين آگاهي است در محكمه آن شهادتي كه به دعوا خاتمه مي¬دهد مقام اداي شهادت است نه مقام تحمل هر شاهدي كه در محكمه حضور پيدا مي¬كند اين بايد دو مرحله را طي كند تا با حفظ آن دو مرحله شهادت او نافذ باشد اول مرحله تحمل است كه در حين آن حادثه و سانحه حضور داشته باشد و جريان را ببيند و ضبط كند و به خاطر بسپارد كسي كه عبور مي¬كند يك صحنه¬اي اتفاق مي¬افتد او در صحنه حاضر است و مي¬بيند و به خاطر ميسپارد اين مرحله را مي¬گويند مرحله تحمل شهادت يعني ديد فهميد ضبط كرد مرحله دوم مرحله اداي شهادت است وقتي محكمه تشكيل شد مدعي و مدعي¬عليه پيش حاكم حضور پيدا كردند شاهد مي¬آيد آنچه را كه ديد ادا ميكند كه اين مرحله دوم مرحله اداي شهادت است
الان مدعي رسول خدا(صلي الله عليه و آله و سلم) است. منكر، كفار مكه آنچه به اين دعوا خاتمه مي¬دهد شهادت خداست به معناي ادا يعني خدا شهادت مي¬دهد كه من پيامبر هستم نه خدا مي¬داند كه من پيامبر هستم اين انكار از آن طرف هم رسول خدا مدعي رسالت است براي پايان بخشيدن به اين خصومت پيامبر بفرمايد به اينكه خدا مي¬داند كه من پيامبر هستم اينكه دعوا تمام نمي¬شود كه نه انكار آنها برطرف مي¬شود نه ادعاي حضرت سودي دارد حضرت مدعي رسالت است آنها منكرند انسان بگويد كه خدا ميداند خيلي خوب خدا مي¬داند تازه اول دعواست مي¬گويد تو پيامبر نيستي حضرت هم مدعي نبوت است دليل چيست دليل اين است كه خدا مي-داند آن هم مي¬گويد نه خدا نمي¬داند چون خدا چيزي كه هست مي¬داند نبوت تو كه نيست وجود ندارد معلوم هم نيست.
حضرت مي¬فرمايد به اينكه من مدعيم شما منكريد در محكمه عقل و برهان من شاهد مي¬آورم خدا گواهي داد كه من پيامبرم چرا براي اينكه اين كتابش دست من است شما فقط بايد بگوييد اين كتاب الله نيست ديگر خب مثل اين بياوريد اينجا حجت تمام است آنها از آن به بعد ديگر لجاجت ميكنند در محكمه عقل محكوماند من كه يك نفرم تحصيل نكرده شما همه تحصيل كردههاي عالم را جمع كنيد فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ يك سوره كوچك بياوريد اگر از اين به بعد لجاجت كردند معلوم مي¬شود در محكمه عقل و برهان محكوم شدند به كفرشان عناد مي¬ورزند حرفيست عقل پسند اينكه دو نفر در مخاصمه يكي كه دليل ندارد گرچه حق با او باشد مي¬¬گويد كه خدا مي¬داند و در قيامت حل ميشود يعني اين دعوا همين طور هست تا يوم الفصل كه بين حق و باطل امتياز مي¬شود اين يعني دعوا فعلاً مسكوت باشد تا آن روز اين نه به اين معناست كه دعوا تمام است اما آيه مي¬خواهد دعوا را تمام كند قطع كند يعني همين است كه از آن به بعد اگر كسي نپذيرفت لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ است يعني مطلب تمام است مطلب مثل آفتاب روشن است
درباره شهادت قرآن كريم مي¬فرمايد به اينكه راجع به توحيد هم خدا شاهد وحدانيت است هم ملائكه هم اولو العلم كه در سوره «آلعمران» آن آيه معروف است كه شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ
درباره نبوت خاتم(سلام الله عليه و عليهم الصلوه و عليهم السلام) مي¬فرمايد كه لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ يَشْهَدُونَ هم خدا شاهد است هم آن فرشتگاني كه آوردند شاهدند و گواهي مي¬دهند هم من عنده علم الكتابي كه در آيه سوره «رعد» است
الآن بحث در اين است كه اين شهادتهايي كه ملائكه و من عنده علم الكتاب يا اولوالعلم مي¬دهند اينها بالعرض است درباره عزت هم اينچنين است اگر يك جايي مي¬فرمايد كه لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِين در جاي ديگر مي¬فرمايد كه الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً يعني اينطور نيست كه مؤمنين و انبياء بالذات و در عرض خداي سبحان عزيز باشند. عزت اولاً و بالذات از آن خداست ثانيا و بالعرض از آن انبيا و مؤمنين است شفاعت اينچنين است قوت هم اينچنين است درباره شهادت كه محل بحث است آن هم ، هم اينطور است اگر در سوره «نساء» مي¬فرمايد الله و ملائكه شهادت مي¬دهند اگر در پايان سوره «رعد» كه محل بحث است مي¬فرمايد الله و من عنده علم الكتاب شهادت ميدهند در جاي ديگر فقط مي¬فرمايد الله شهادت مي¬دهد و اين هم كافي است و آن در سوره «اسراء» است.
نفی اینکه مراد از من عنده علم الکتاب، خداوند است. اما مقام ثاني بحث كه فرمود: وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ هم خدا شاهد است هم كسي كه علم الكتاب پيش اوست منظور از علم الكتاب لوح محفوظ باشد چه اينكه بعضي احتمال دادند و مراد از مَن خداي سبحان باشد اين اتحاد معطوف و معطوف عليه مي¬شود در يك همچنين مواردي عطف روا نيست كه ما بگوييم خدا شاهد است خدايي كه عنده علم الكتاب است مثل آن است كه ما بگوييم زيد شاهد است فقيه شاهد است بايد بگوييم زيد فقيه شاهد است اینجا هم بايد بگوييم خدايي كه من عنده علم الكتاب شاهد است نه اينكه عطف بكنيم اين عطف نشانه آن است كه معطوف غير از معطوف عليه است مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ غير از الله است پس مراد از من عنده ذات اقدس الهي نخواهد بود اين يك امر
نفی اینکه مراد ،علمای اهل کتاب هستند آيا منظور از اين كتاب تورات و انجيل است كه بعضي از مفسرين و خيلي از مفسرين اهل سنت گفتند يعني خدا شاهد است و علماي يهود و مسيحيت كه عالم به تورات و انجيل هستند شاهد هستند كه منظور از اين كتاب تورات و انجيل باشد اين هم نمي-تواند مراد باشد براي اينكه آنها آن علماي يهود و مسيحي كه عالم به تورات و انجيل بودند و در تورات و انجيل نوشته بود و بشارت داده بود كه خاتم ظهور مي¬كند اينكه دعوا و مشكل را حل نمي¬كند كه بله آنها مي¬دانند كه حضرت رسول است مگر مي¬آيند در محكمه شهادت مي¬دهند مگر براي مردم مي¬گويند مگر به مردم مي¬گويند در تورات و انجيل ما نوشته اين پيغمبر است پس اين دعوا به حالتش باقي است علماي يهود مي¬دانند خوب مگر مي¬آيند و مي¬گويند كفار مي¬توانند بگويند اگر علماي يهود مي¬دانند و در كتابهاي آسماني هم نوشته خوب بيايند بگويند ديگر چطور آنها انكار مي¬كنند مثل ما آنها هم انكار مي¬كردند ديگر خود علماي يهود هم مثل اين كفار انكار مي¬كردند پس صرف اينكه در تورات و انجيل چيزي نوشته باشد و علماي يهود و مسيحيت بدانند كه در آنجا چه چيزي نوشته است اين حجت نيست و دعوا را تمام نمي¬كند پس منظور از اين كتاب و من عنده علم الكتاب علماي يهودي و مسيحي نيست.
حال ببينيم آنهايي كه ايمان آوردند شهادت مي¬دهند يا نه اگر بعضي از اهل كتاب كه يهودي هستند و مسيحي هستند و بعد ايمان آوردند آنها اگر شهادت بدهند كافي است يا نه آنها اگر شهادت بدهند في الجمله سودمند است نه بالجمله كافي باشد و نكته¬أي كه بعد خواهد آمد كدام يهودي و كدام مسيحي كه شهادت بدهد و شهادت او ارزش داشته باشد كه در عدل شهادت الله باشد كه بگوييم كَفَى بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ يك شاهدي كه بالاخره شهادتش بيرزد آن كسي كه هم علما مورد اطمينان باشد هم عقلا مورد وثوق باشد و عدالتا مورد وثوق باشد يك همچنين آدمي ميخواهيم كه شهادت او در عدل شهادت الله كافي باشد و اما اين احتجاج در مكه است و در مكه هيچكدام از اهل كتاب ايمان نياورده بودند در مكه بيش از چند نفر در اوايل از همان مردم مكه كسي ايمان نياورد بقيه هم مشركيني بودند كه عليه اسلام قيام مي¬كردند و در مكه هم كسي از اهل كتاب مسلمان نشد و نمي¬شود اين مسئله را به مدينه واگذار كرد بگوييم به اينكه خوب بعدها بالاخره يك عده يهوديها و مسيحيها مسلمان مي¬شوند آنها شهادت مي¬دهند اين كه دعوا را تمام نمي¬كند
آمدند گفتند ايه مدني است در صورتي كه اين آيه در سوره رعد است و سوره رعد مكي است گفتند چه عيب دارد كه خودش سوره مكي باشد بعضي از آياتش مدني بله هيچ عيبي ندارد اما دليل بايد داشته باشيد بله احتمال اين هست اين معنا جايز است ممكن است كه يك سوره خودش مكي باشد بعضي از آياتش در مدينه نازل شده باشد اين هست نظيرش هم در قرآن هست اما دليل داريم كدام آيه در مدينه نازل شد به دستور حضرت در وسط كدام سوره گذاشته شد شما هم دليل بياوريد كه اين آيه در مدينه نازل شد پس اين آيه مانند ساير آيات اين سوره در مكه نازل شد حضرت ميفرمايد من پيامبر هستم آنها هم مي¬گويند نيستي حضرت مي¬فرمايد من كلام خدا را آوردم ديگر من از طرف او آمدم حرفش هم دست من است مي¬گوييد اين حرف او نيست مثل او بياوريد ديگر ما دعوا نداريم كه من يك نفر تحصيل نكرده شما همه علمايتان جمع بشويد من يك كتاب آوردم شما يك سوره بياوريد اين حجت قاطعه است پس خدا شهادت مي¬دهد كه اين كتاب، كتاب اوست در اين كتاب هم شهادت فعلي است براي اينكه مهرش را به دست من داد هم شهادت قولي است در آن آمده إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ در اين كتاب صريحاً با دلالت مطابقه گفت تو پيغمبري ديگر و آن هم كه اين قرآن را مي¬شناسد مي¬فهمد من پيامبر هستم براي اينكه او مي¬داند بدون اينكه از من معجزه طلب كند اين فهميد من پيامبر هستم مگر حضرت علي[(سلام الله عليه)] از پيامبر[(صلي الله عليه و آله و سلّم)] معجزه طلب كرد كه اين درخت را حركت بده آن سنگريزه را گويا بكن آن مرده را زنده بكن تا من به تو ايمان بياورم اين كسي كه كارشناس وحي است مي¬فهمد كه اين گوينده از وحي سخن مي¬گويد و اگر در روايات ما وارد شده و بسيار از مفسرين اماميه تطبيق كردند كه منظور از مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَاب ذات مقدس علي ابن ابي طالب(سلام الله عليه) است اين براساس برهان قرآني است نه براساس تعصب اماميت است.
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
تدبر در سوره رعد
منظور از معقبات در ایه 11 سوره رعد چیست؟
پاسخ 1 11 لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُغَيِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ وَ إِذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ اين آيه مربوط به آيۀ سابق است يعنى: خدايى كه بر ضمير انسان و بر سخن آشكار و راه رفتن و پنهان شدنش در شب احاطه دارد، براى انسان محافظانى گذاشته است كه او را از بلايا و پيشامدهاى خدايى حفظ مىكنند، چون خدا نعمت قومى را تغيير نمىدهد... ضمائر «له، يديه، خلفه، يحفظونه» راجع به «من» موصول در آيۀ سابق مَنْ أَسَرَّ اَلْقَوْلَ است و مراد از آن انسان مىباشد در اينجا بايد چند مطلب بررسى شود. اول: منظور از «معقبات» ملائكهايست كه مأمور حفظ انسانها هستند، ما انسانها كه به حكم: وَ خُلِقَ اَلْإِنْسٰانُ ضَعِيفاً نساء/ 28 و به حكم وَ اَللّٰهُ اَلْغَنِيُّ وَ أَنْتُمُ اَلْفُقَرٰاءُ محمّد/ 28، ضعيف و محتاج الى اللّٰه هستيم و همه چيز ما در دست خداست نمىتوانيم با استقلال خودمان را حفظ كنيم لذا خدا براى حفظ ما ملائكه را مأمور كرده است: وَ إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحٰافِظِينَ `كِرٰاماً كٰاتِبِينَ انفطار/ 10 معلوم مىشود كه ملائكه هم ما را حفظ مىكنند و هم اعمال ما را مىنويسند وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَكُمُ اَلْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا وَ هُمْ لاٰ يُفَرِّطُونَ انعام/ 61 از آيه به نظر مىآيد كه ملائكه حفظ كننده به هنگام مرگ جان آدمى را مىگيرند البته حافظ و نگهدار اصلى خداست و ملائكه بالواسطه هستند چنان كه فرموده: وَ رَبُّكَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ حَفِيظٌ سبأ/ 21. دوم: يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ منظور از أَمْرِ اَللّٰهِ بلايا و پيشامدها است يعنى ملائكه انسان را به امر خدا از بلايا و حوادث كه امر و تقدير خدا هستند، حفظ مىكنند، احتمال دارد كه حفظ راجع به جسم و روح و اعمال و عقيده، همه باشد و انسان كه به حكم إِنَّكَ كٰادِحٌ إِلىٰ رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاٰقِيهِ انشقاق/ 6 و به حكم كُلٌّ إِلَيْنٰا رٰاجِعُونَ انبياء/ 93 پيوسته در حال سير به سوى خداست ملائكه از پس و پيش او را و اعمال و عقائد او را حفظ مىكنند، در صافى از امام باقر عليه السّلام نقل شده: «او را حفظ مىكنند از اينكه در چاهى بيافتد يا زير ديوارى بماند و يا حادثهاى به او برسد و چون تقدير حتمى خدا آيد او را رها مىكنند، آنها دو فرشته در شب و دو فرشته در روز هستند كه انسان را تعقيب مىكنند گويا منظور از بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ آن است كه او را از هر طرف احاطه كردهاند در اين صورت تعقيب از پس و پيش همان احاطه كردن او است. سوم: إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُغَيِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ اين جمله اولا دليل «يحفظونه» است يعنى انسان را حفظ مىكنند به علّت آنكه خدا نمىخواهد نعمت و موهبتى را كه به انسان داده است از دستش بگيرد، ثانيا آن يك قاعدۀ كلى است چنان كه در سوره انفال آيه 53 نيز گذشت، مراد از مٰا بِأَنْفُسِهِمْ حالات روحى و باطنى انسان است تغيير آنها مانند تغيير توحيد به شرك و تغيير شكر نعمت به كفران و تغيير عدالت به ظلم و تجاوز و طاعت به معصيت. بهر حال ما بين حالات روحى و استعداد انسانها و اوضاع خارجى، ارتباط و تلازم حتمى وجود دارد، اگر قومى بر سبيل فطرت توحيد، اهل ايمان و عمل و عدالت و انصاف شدند در پى آن، نعمتهاى دنيا و آخرت نصيب آنها خواهد شد و تا در آن حال باشند نعمت دوام خواهد يافت و اگر آن حالات را تغيير دادند و به ظلم و شرك و كفران و مانند آن روى آوردند، خدا نعمتها را به نقمت مبدل مىكند، اين آيۀ شريفه به هر دو شق قضيه اشاره مىكند: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ اَلْقُرىٰ آمَنُوا وَ اِتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بَرَكٰاتٍ مِنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لٰكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ اعراف/ 96 از رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله و سلّم منقول است: «الملك يبقى مع الكفر و لا يبقى مع الظلم. چهارم: وَ إِذٰا أَرٰادَ اَللّٰهُ بِقَوْمٍ سُوْءاً فَلاٰ مَرَدَّ لَهُ وَ مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وٰالٍ اين جمله اشاره است به قضاء حتمى خدا يعنى اگر كار به آنجا رسد كه خدا نعمت را تغيير دهد ديگر هيچ چيز جلو آن را نمىگيرد و جز خدا سرپرست و مباشر كار نخواهند داشت، خدا نيز يارشان نخواهد بود پنجم: گفتيم مراد از «معقبات» ملائكه هستند، جمع با الف و تاء در دو جا آيد، يكى در مؤنث حقيقى مانند مؤمنات، مسلمات، صالحات و مانند آن ولى مىدانيم كه ملائكه مؤنث نيستند، خدا مشركان را كه چنين عقيدهاى داشتند نكوهش مىكند: وَ جَعَلُوااَلْمَلاٰئِكَةَ اَلَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ ؟!! زخرف/ 19، ديگرى در آنجا كه موصوف مذكر لا يعقل باشد مانند مرفوعات، منصوبات و غيره، امّا مىدانيم كه ملائكه لا يعقل نيستند وانگهى نمىشود گفت مراد از «معقبات» نيروهاى بىشعور مىباشند زيرا فعل «يحفظونه» ظهورش در اولى العقل است، چارهاى نداريم جز اينكه بگوئيم: در اين جمع، جماعت مورد نظر بوده است و تقدير آن «ملائكة معقبات» است، الجمع باعتبار الجماعة مؤنث».
تفسیر احسن الحدیث
پاسخ 2: تفسير نور مصطفی خرمدل ، صفحه 488
(11) «مُعَقِّبٰاتٌ»: جمع معقّبة، گروه ملائكه و جماعت فرشتگان. حرف (ة) براى مبالغه است. فرشتگانى كه آدمى را مىپايند و كردار و گفتار او را ضبط مىنمايند و از مصائب و بلايا و اشياء و اشخاصى كه خدا بخواهد وى را حفظ مىكنند. از آنجا كه فرشتگان مانند افراد كشيكچى عوض مىشوند و به دنبال يكديگر مىآيند و اعمال انسان را تعقيب مىنمايند و او را نيز مىپايند، آنان را (معقّبات) گفتهاند (نگا: يونس/ 21، زخرف/ 80، ق/ 17 و 18، انفطار/ 10 و 11 و 12). «مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ»: به خاطر فرمان خدا. به فرمان خدا. حرف (من) به معنى (ب) است (نگا: غافر/ 15) مُعَقِّبٰاتٌ» جمع «معقبة» است و حرف «تاء» آن براى تأنيث نيست، بلكه براى مبالغه است. مثل علامة، لذا فاعل «يَحْفَظُونَهُ» مذكر آمده است.
پاسخ 3: البتّه مراد از «مُعَقِّبٰاتٌ» تعقيب انسان نيست تا با «بَيْنِ يَدَيْهِ» منافات داشته باشد، بلكه منظور، تعاقب و پىدرپى آمدن ملائكه شب و روز است.
مراد از «أَمْرِ اَللّٰهِ» در اين آيه قهر و عذاب الهى نيست، زيرا معنا ندارد كه فرشتگان انسان را در برابر كيفر الهى حفاظت كنند، بلكه مراد خطرات و حوادث طبيعى است. چون طبيعت مخلوق خداست و آنچه در آن بگذرد نيز به خواست و ارادهى او مىباشد.
در آيات و روايات متعدّد از فرشتگانى ياد شده كه مأمور حفظ جان انسان و ثبت كارهاى او هستند و از آنان در برابر خطراتى كه مورد ارادهى حتمى خداوند نيست محافظت مىنمايند.
البتّه بنا بر مستفاد از روايات، همينكه ارادهى قطعى خداوند رسيد، فرشتگانِ محافظ، مأموريّت حفاظت را رها و انسان را به دست اجل حتمى الهى مىسپارند. بنابراين امر و فرمان خداوند دوگونه است، حتمى و غير حتمى (قضا و قدر) و فرشتگان فقط انسان را از حوادث غير حتمى حفظ مىكنند، بديهى است كه اين حفاظت باعث سلب اختيار از انسان نمىشود و سرنوشت انسانها و امّتها همچنان در اختيار خود آنهاست.
حفاظت فرشتگان هم از جان انسانهاست و هم از اعمال و رفتار آنها «إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحٰافِظِينَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً» و هم از ايمان و فكر آنها در برابر انحرافات و وساوس شيطانى، زيرا «يَحْفَظُونَهُ» هم شامل روح مىشود و هم شامل جسم.
تفسیر نور قرائتی
پاسخ 4 لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ. ضمير «له» و «يديه» و «خلفه» به انسان برمىگردد، چنانكه از سياق سخن برمىآيد. «معقّبات» كنايه از حواس انسان و غرايز اوست كه در حفظ و نگهدارى وجودش اثر مهم دارد. واژه «من» در سخن خدا «مِنْ أَمْرِ اَللّٰهِ» ، به معناى «با» است . مفسران گفتهاند: مراد از معقّبات، فرشتگان است. اين سخن، علاوه بر آنكه از مفهوم لفظ و ظاهر آيه به دور است، فهم و ذوق انسان نيز آن را نمىپذيرد. امّا آنچه ما از اين واژه مىفهميم آن است كه مراد از معقّبات، حواسّ و غرايز انسان است كه با آن وجود خويش را حفظ مىكند و معناى آيه چنين است: خداى سبحان انسان را آفريد و در او گوش، چشم، درك و ديگر ويژگىها و غرايز را قرار داد تا او را نگهدارد. اين معنا هرچند از مفهوم لفظ دور است، لكن با واقعيّت همخوانى دارد و سياق آيه هم آن را نفى نمىكند؛ چرا كه مثلا، انسان با درك، سودمند را از زيانآور تشخيص مىدهد و با چشم راه درست را مىشناسد و از راه دوستى ذاتى از كارهايى كه باعث هلاكت او مىشوند خوددارى مىكند.
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: چند برداشت مستقیم از ایات به همراه فرازبندی و درس سوره از مرحوم گنجه ای
ترجمه تفسیریِ آزاد فراز 2 خداوند ميداند هر ماده اي به چه چيزي حامله است و رحِم ها چه چيزي را کم و زياد مي کنند و همه چيز در نزد او به اندازه است (8) داناي پنهان و آشکار، و بزرگ و بلند مرتبه است (9) براي او فرقي نمي کند که کسي سخن را پنهان يا آشکار کند، و کسي در شبِ پنهاني، و يا در روزِ آشكارا ، روان شود (10) هر کس به امر خدا تعقيب کنندگاني دارد، که چه از جلو و چه از پشت سر، حفظش ميکنند. البته خداوند اوضاع و احوال قومي را عوض نمي کند تا اينکه آنها آنچه را که در خودهاشان است تغيير دهند. و اگر خداوند براي قومي اراده سوئي کند برطرف کننده اي نخواهند داشت و برايشان غير از او وليّ و سرپرستي نخواهد بود (11) هموست که برق را به شما مي نماياند که از آن، هم خوف و هم در آن طمع داريد، و ابرهاي بارور ايجاد مي کند (12) و رعد به حمدش او را تسبيح ميکند و ملائکه نيز ازبيم او چنان مي کنند و صاعقه ها را ميفرستد و هر کس را که خواهد دچارش مي کند، اما آنها درباره خداوند جدل مي کنند و همو سخت گير است (13) دعوت حق مخصوص اوست، و کساني که غير او را ميخوانند اجابت نمي شوند. مانند کسي که دو دستش را بسوي آب باز کرده که به دهانش برساند ولي به آن نميرسد و دعاي کافران جز در گمراهیي نيست (14) و هر کس که در آسمانها و زمين است، و سايه هايشان، چه به دلخواه و چه نادلخواه، براي خداوند صبحها و شبها سجده مي کنند (15) ای پیامبر! بگو پروردگار آسمانها و زمين کيست؟ بگو خداوند است. بگو پس آيا کور و بينا يا تاريکيها و نور مساويند؟ يا اينکه براي خداوند شريکاني قرار داده اند که آفرينشي مانند آفرينش او دارند و آفرينش ها بر آنها مشتبه شده؟ بگو خداوند آفريدگار همه چيز است و همو تنهاي قهار است (16) از آسمان آبي فرو فرستاده و از هر جائي به اندازه اش سيلابي جريان مي يابد. آن سيل کفي حمل مي کند، و بعضي چيزها که براي ساختن زيور آلات يا وسايلي در آتش ميگدازند نيز کفي مانند آن دارد، البته کف به کنار ميرود و چيزي که براي مردم مفيد است بجا ميماند. خداوند چنين مَثَل ميزند (17)
چند دریافت کوتاه مستقیم آیه 11: مطلب ابتدای آیه همان مطلبی است که در سوره طارق آمده که فرموده «هیچکسی نیست مگر اینکه نگهبانی دارد» و در همانجا نیز شرح داده شده است. مطالبی که در این آیه آمده است ممکن است کسی را به این فکر بیاندازد که عمل آن «نگهبانان» ، «علیرغم» و «در مقابل» و «در مخالفت» با «امر خدا» است. اما واضح است که چنین نیست بلکه به این معنی است که خود این حفاظت «از» امر خداست یعنی امر خدا بر این تعلق گرفته که چنین حفاظتی صورت گیرد. و دلایل زیادی برای این موضوع میتوان آورد اما دلیل محکم ما «درب» است که از کل خود سوره و آیات این پاراگراف گرفته شده و ما بطور کلی در آن در مقام آشنائی با صفات الهی هستیم و معنیای که عرض شد با «درب» قرابت بیشتری دارد.
آیه 11: اینکه فرموده خداوند اوضاع و احوال مردمی را عوض نمیکند مگر اینکه ... به «جوامع» بشری مربوط است نه به افراد.
یعنی اینکه اگر مثلاً اهالی یک شهر تنبلی را کنار بگذارند و روحیه جستجو و کوشش را بر خویش حاکم نمایند، وضعشان از تهیدستی به ثروت و از ذلت به عزت متحول میشود . اما درباره هر فرد ممکن است صادق نباشد.
بعبارت دیگر جمله فوق بیان «یک قانون الهی حاکم بر جوامع بشری» است و نه حاکم بر افراد بشر.
زیرا بسیاری از افراد تنبل را میبینیم که ثروتمند هم هستند و برعکس بسیار افراد باهوش و کوشا را نیز میبینیم که فقیر میباشند.
آیه11: اینکه «اگر خداوند برای قومی اراده سوئی کند» ... با توجه به «خواست خداوند قانونمند است»کاملاً مفهوم است.
آیه 12: «هم خوف و هم طمع دارید» یعنی اینکه از برق خوف دارید و به باران طمع دارید.
آیه 13: حمد و تسبیح رعد نیز به همان معنیی است که قبلاً دیدهایم که در چندین جا فرموده که آنچه در آسمانها و زمین است خداوند را تسبیح میکند و تسبیحِ هر چیز همان رفتاریست که برای آن آفریده شده و لذا پر زدن پرندگان و آب فرو دادن و بیرون دادن ماهیان و جذب اجرام کوچک بطرف اجرام بزرگ، و هزاران مثال دیگر تسبیح آنهاست. رعد هم یکی از پدیدههای این جهانی و مخلوق است و آن صدایش نیز جزء آفرینش اوست و لذا همان تسبیح اوست.
آیه 14: به این معنی است که دعا دو نوع است. یکی آنکه موضوع دعا خداوند باشد که این دعا حق است و اگر موضوع دعا غیر از خداوند باشد، این دعا باطل و بیفایده و بیاثر و پوچ است مطابق همان مثالی که در آیه 14 آمده است.
در آن مثال، کسی که بسوی خدا دعا میکند مانند کسی است که دستش را بطرف آب دراز کرده، اما کسی که بسوی دیگری دعا میکند مانند کسی است که دست خود را بطرف سراب (بیوجود، پوچ، ...) دراز کرده است.
آیه 15: معنی سجده سایه ها را نیز مطابق آنچه که در شرح موضوع رعد و برق عرض کردیم در نظر آورید.
حرکت سایه، نوع رفتاری است که از سایه بر میآید و آفرینش این جهان طوریست که اگر جائی نور و شیئی باشد، سایه هم هست.
«رفتار طبیعی سایه» نیز حرکت او به تناسب حرکت شیئی است. و مطابق آنچه عرض کردهایم تسبیح و سجده و عبادت او نیز همان حرکت اوست .
زیرا سایه برایِ آن حرکتِ تابعِ شیئی، آفریده شده و وقتیکه مقصود از آفرینش خویش را انجام میدهد دارد از خالق خود اطاعت میکند و «اطاعت» هم همان چیزیست که در بسیاری از آیات با «عبادت» هم معنی است.
لذا به این معنی، حرکت سایه عبادت اوست یعنی حمد و تسبیح و سجده اوست.
آیه 17: به این معنی است که پدیدههای جهان را به آنچه در بوته ریختهگری اتفاق میافتد مثال میزند.
بوته ریختهگری یک محیط کوچک است که میتوانیم جریانات داخل آن را ببینیم. میبینیم که در اثر حرارت، فلزات داخل بوته ذوب میشوند و ناخالصیها، مانند کف روی سطح مذاب قرار میگیرند که بعداً ریختهگر آنها را کنار میزند و مذاب را در قالبها میریزد و غیره و غیره.
در حقیقت منظور از همه این کارها آن مذاب است که در قالبها ریخته میشود و کفِ روی سطح مذاب گرچه وجود دارد اما منظور و هدف آن عملیات نیست و بیاهمیت است و کنار زده میشود.
دراشل وسیعتر بدون اینکه دست بشر دخالت داشته باشد، در سیلابها همین موضوع دیده میشود.
حرکت و جوشش و سر و صدای سهمگین و حرکت ترسناک و کف و خار و خاشاک و اشیاء و چهها و چهها، و بالاخره سکوت و سکون.
اما آنچه از سیل بجا میماند رسوبات مفیدی است که بدرد غنای کشاورزی میخورد. (البته قبلاً و معاصر نزول این آیات که موضوع قطع جنگلها و تقلب و کلاهبرداری و فروش مسیلها برای خانهسازی نبود، در اغلب موارد سیل چیز مفیدی بود اما امروز بعلل فوق، سیل یک بلای مهلک است).
دراشل دیگر که جوامع انسانی باشد این مثال اینطور قابل طرح است که کافرانی هستند و مؤمنانی.
گاهی کافران غالب و مسلطند و رفتارهای مغرورانهای دارند که به حرکات تهاجمی و سیلآسائی میانجامد.
اما در نهایت، آنچه که در تاریخ بشر میماند، دین و دیانت و پیشرفت احکام الهی و روشنتر شدن چهره حق و تعالیم پیامبران است.
زیرا آن حرکات ظاهری و موفقیتهای کافرانه مانند آن کف است که به کناری میرود و ریشهای ندارد.
آیه 36: از آنجا که این سوره قبل از هجرت و نزدیکیهای آن نازل شده، و یهودیان در کتب خود چیزهائی میدیدند که مصادیق آنها بر وجود مقدس رسول اکرم(ص) و نهضت اسلام منطبق میشد خوشحال بودند و خود را چنان میدیدند که در پناه این دین و این پیامبر به عزت و سعادت برسند.
البته از همین آیه فهمیده میشود که در میان همان یهودیان هم دستهبندیهای مختلفی وجود داشت و آنها یکدست و یک دین نبودند و بعضی از گروههای آنان در مقام انکار بودند.
اما از ابتدای آیه فهمیده میشود روحیه امید و انتظار در میان یهودیان آن روز عربستان غلبه داشت.
آیه 37: فهمیده میشود یهودیان پیشنهاداتی به پیغمبر میکردند که چنین و چنان بگو تا ما کاملاً از تو پیروی کنیم و نهی شدید خداوند در مقابل این امر نیز تازگی ندارد.
از سوره کافرون و عبس و حاقه و اسراء گرفته تا بعدها دائماً چنین نهیهای شدیدی را دیدهایم.
منتها در اینجا کمی رقیقتر است زیرا شرایط تغییر یافته است و طرف مخالف، طمع کمتری دارد زیرا جبهه حق اینک از شرایطی که سورههای مذکور نازل میشدند بسیار قویتر است.
آیه 41: «هیچکس پیگیر حکم او نیست» به این معنی است که هیچکس در موقعیتی نیست که درحکم او تغییری بدهد.
موقعیت خداوند در این جهان موضوع آیه 39 یکی از آن مواردی است که بحث سنگین و نفسگیری را در متفکران و اندیشمندان و صاحبان آراء و عقاید در طول این حدود 14 قرن ایجاد کرده و یکی از برجستهترین آیات در مقوله خداشناسی است.
البته این نگارنده بعنوان اینکه زمینهای به خواننده گرامی بدهد ناچار است این مقدمه را عرض کند که:
به عقیده یهودیان موقعیت خداوند در مقابل جهان و مخلوقات اینطور ترسیم شده که خداوند این جهان را ساخت و پرداخت و کلید استارت را زد و خودش کنار نشست و این جهان از اول استارت اولیه تا آخرین لحظه وجود بصورت خودکار و اتوماتیک و از روی برنامهای از پیش نوشته حرکت میکند و خداوند در حرکت و وجود آن نقشی ندارد. و «یدالله مغلوله» (دست خدا بسته است) که از قول یهودیان نقل شده دلیل این نوع تفکرات در میان یهودیان نسبت به رابطه خداوند و جهان است.
کفار و مشرکان نیز که به خدایان متعدد معتقد بودند آنها نیز جهان را محل تاخت و تاز و دخل و تصرف دائم انواع و اقسام خدایان میدانستند که وضعی بسیار متلاطم و غیرقابل پیشبینی و پراضطراب و بیثبات برای هر امری از امور زندگی و جهان بــه ذهن میآوَرَد و در چنین محل مضطرب پرخطری آدمی برای اینکه یک زندگی حداقلی داشته باشد باید خود را با آنهمه خدا هماهنگ کند تا از آنها در امان و از خیر انها با نصیب باشد.
اما اسلام که خدای واحد را تبلیغ و تعلیم میکند چه تصویری ارائه میدهد؟
آنچه که تاکنون از سورههای قبلی دیدهایم، اولاً هر نوع شرکی نفی و تنها یک مؤثر تبلیغ میشود که آنهم خداست و اگر کسی میخواهد خود را هماهنگ کند تنها کافیست با یک جاو یک مرکز و یک محل و یک شخص هماهنگ شود که آنهم خداست و اگر چنین کند دلش آرام میگیرد و اوست که هیچ خیر و شری جز به اذن او وقوع نمییابد و آخرتی هم هست که برای هماهنگها تماماً خیر است و هیچ شری ندارد.
اما رابطه این «یک شخص مؤثر واقعی» با این جهان چه نوع رابطهای است؟
این آیه میگوید موقعیت خداوند در جهان مطابق الگوی یهودیان نیست.
یعنی اینطور نیست که خداوند یک جهان اتوماتیکی آفریده و آن را استارت کرده و خودش دیگر در آن دخل و تصرفی نداشته باشد. بلکه در آن دخل و تصرف دائمی دارد. و چنانکه تاکنون دیدهایم دائماً هم همه چیزهائی را که ما آنها را عادی و طبیعی میدانیم (مثلاً باران و روئیدن و روئیدنیها در بهار و غیره و غیره) و بلکه امور دیگر مانند هدایت و گمراهی و عذاب و انتقام و هلاکت اقوام و سعادت مردمان را بخویش نسبت میدهد و بخصوص در آیاتی مانند «یُبدء و یُعید» (بوجود میآورد و اعاده میکند) آفرینش را امری دائمی معرفی میکند که با آن الگو بسیار تفاوت دارد.
در الگوئی که در این آیه میبینیم و با توجه به آیات و سورههای قبلی، خداوند آفرینندهای است که مجموعهای را آفریده و برای آن غایت و هدفی دارد که آن مجموعه را بطرف آن هدف میراند و در این مسیرِ «راندن»، دائماً تغییراتی و اصلاحاتی را که لازم است در امور آن (و حتی در وجود آن) اعمال شود اعمال میکند.
«محو و اثبات»ی که در آیه 39 آمده، همان اصلاحات و تغییرات لازمه است که در الگوی فوق مشاهده شد.
البته این موضوع یکی از موضوعات فکری و اعتقاداتی و فلسفی سنگین است، اما این معجزه قرآن است که چنین مطلب سنگینی را به این سادگی مطرح کرده است .
تدبر سوره رعد
درپاراگراف 1 می فرماید : ای پیامبر ! این آیات ونعمت های الهی رابیادشان بیاور و به سوال های تکراری و دائما معجزه خواستن ولجاجت آنها اهمیتی مده
در پاراگراف 2 به گوشه های دیگری از آیات علم و قدرت و رحمت الهی توجه میدهد .
در پاراگراف 3 می فرماید : عاقبت اشخاص مطلوب و مقبول، نیکویی، و عاقبت اشخاص نامطلوب و نامقبول بسیار بد است
در پاراگراف اخر می فرماید: رفتارهای کافرانه به عذاب اخروی و رفتارهای صحیح به نعمت اخروی میرساند و ای پیامبر! به کافران بگو اینقدر تقاضای معجزه نکنید و همین قرآن معجزه است و نیز اینکه به زودی شکست خواهند خورد ونیز خودت با جدیت کامل رسالتت را پیگیر باش
درس سوره:ای پیامبر در مقابل این کافران که به چنین خداوندی کافرند و چنین اعمال و صفات زشتی دارد،وحیی که به تو میشود را محکم بگیر و رسالت را پیگیری کن تفسير مرحوم گنجه اي
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فهم سوره رعد: نکات تفسیری از تفسیر تسنیم
سوره مباركه رعد اول با بيان حقّيّت آنچه كه نازل شده است بر رسول الله(ص) شروع شد بعد از اينكه اين مدعا را با چند برهان اثبات فرمود يعني بعد از اينكه فرمود و الذي انزل اليك من ربك الحق اين مدعا را با سه برهان اثبات فرمود دو برهان ناظر به مبدأ و معاد بود و در خلال اين دو برهان يا اين سه برهان مسئله وحي و رسالت هم تبيين شد زيرا اگر مبدأ حق است و معاد حق است يعني براي بشر مبدئي است كه آنها را آفريد و معادي است كه در آن روز از اينها حساب ميطلبد بين مبدأ و معاد يعني راه به نام رسالت و وحي و شريعت و دين هم حق خواهد بود بنابراين اصول سهگانه دين را يعني توحيد ونبوت و معاد را با براهيني كه اقامه فرمودند اثبات كرد آنگاه به نقل شبهات و اشكالات كفار پرداختند, مقام اول اشكالات آنها راجع به معاد بود, مقام ثاني شبهات آنها راجع به وحي و رسالت است حرفي كه كفار درباره رسالت دارند ميگويند بشر نميتواند رسول الله بشود منشاء همه حرفهايشان اين است آنگاه روزانه هر گروهي يا همان افرادي كه رسولالله(صلي الله عليه وآله وسلم) با آنها مبتلا بود پيشنهاد تازهاي ميدادند ميگفتند تو اگر پيامبري بايد اين كوهها را كنار ببري براي ما چشمهها بجوشاني اين كوهها را به صورت طلا دربياوري نردباني نصب بكني به آسمانها بروي و مانند آن هر روز يك اقتراح يك پيشنهاد تازهاي طرح ميكردند اين است كه قرآن كريم جريان پيشنهاد آنها را مكرر نقل ميكند مقام سوم راجع به توحيد است براي اثبات توحيد ربوبي خداي سبحان علم و قدرت و تدبير همگاني خداي سبحان را مطرح ميكند, چون مشركين اصل وجود خدا را ميپذيرفتند كه خدا خالق آسمانها و زمين است اما ربوبيت آسمانها و زمين و ربوبيت انسانها هم به دست اوست ترديد داشتند و نميپذيرفتند, لذا آلهة خود را عبادت ميكردند تا از عبادت آلهه نفعي ببرند و آلهه را عبادت ميكردند تا از آلهه خيري به اينها برسد و مانند اينها؛ قرآن كريم در اين بخش براي اثبات توحيد ربوبي خداي سبحان شواهد علمي و عملي اقامه ميكند و چون يك موجودي كه رب جهان است رب انسانهاست بايد به حالات انسان عالم باشد و بر مصالح آنها قدرت داشته باشد لذا به مسائل علمي و عملي خداي سبحان دربارة انسانها و غير انسان
سرّ نپذيرفتن درخواستهاي منكران نبوت برای معجزات
كفار ميگويند چرا يك معجزهاي از خداي سبحان بر حضرتش بر رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) نازل نميشود؟ اين آيه را در سورهاي ديگر به طور تفصيل بيان كرده است نظير آنچه كه براي موساي كليم نازل شده است آنچه كه براي عيساي مسيح بود براي شما هم باشد
اينها در مقام احتجاج نبودند و اگر در مقام احتجاج بودند خداي سبحان حجت بالغه را به اينها ارائه ميداد اينها در مقام استهزاء بودند
گفتند چرا آيات الهي نازل نميشود معجزات نميآوريد و مانند آن. در همين سوره «رعد» آيه 38 به اين صورت است وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجاً وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ , فرمود گرچه اينها پيشنهاد ميدهند كه شما معجزه جديد و آيت تازهاي ارائه بدهيد اما اينچنين نيست كه اگر كسي پيامبر شد هر روز هر لحظه در نظام اثر كند زيرا تغيير نظام هم با نظم است يعني لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ يعني لكل وقتٍ محدودٍ حكمٌ مقضي كتاب آن حكم مقضي است إِنَّ الصَّلاَةَ كَانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً يعني حكمي است معين تنظيم شده براي هر شيئي حكم مضبوطي است گرچه وجود نبوت لازم است و نبوت بدون اعجاز نخواهد بود اما اعجاز روزانه و لحظهاي نيست كه هر لحظه اعجاز و هر روز يك معجزه كه نظام عوض بشود تغيير نظام هم روي نظم خاص است يعني همانطوري كه هدايت انسان لازم است و هدايت انسان جز به وحي و رسالت ميسر نيست و تشخيص وحي و رسالت جز به اعجاز ميسر نيست پس وجود اعجاز به عنوان يك ضرورت در نظام مطرح است اين اعجاز هم لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ منظم است اينطور نيست كه هر روز معجزه جديد هر روز آيت تازه باشد اين موارد گوناگوني بود كه در همين سوره رعد مطرح است و اما آنچه كه در سور ديگر مطرح است.
چنانچه از سوره اسراء به خوبي برميآيد اولاً اين حرفها را با پيامبري در ميان ميگذاشتند كه هم وجود او معجزه است و هم كتاب او اعجاز, قرآن كريم هم وجود رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) را معجزه ميداند هم كتابي كه به همراهش آورد معجزه ميداند وجود او معجزه است براي اينكه يك امي درس نخوانده در بين اميين به مقام رسالت برسد اگر مردم يك عصر اهل علم بودند يا مركز علمي در جائي تشكيل ميشد از بين علما يك نابغهاي برخيزد شايد اوايل امر خيلي مهم به نظر نيايد اما در بين اميين كه از درك سادهترين مسائل محروم بودند از بين اميين رسولي برخيزد مهم است,
اينطور نيست كه حالا اگر در بين اميين نبود در بين علما بود معجزه نباشد نه در بين علما هم اگر رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) بسر ميبرد و از بين اينها ظهور ميكرد باز هم معجزه بود اگر در بين علماي رباني هم حضرت بود, معجزه بود, اينچنين نيست كه مقام او مقامي باشد كه ديگران بتوانند همانند او كتاب بياورند و وحي تلقي كنند لذا در سوره اسراء همه جن و انس را تحدي كرده و دعوت كرده به مبارزه لئن اجتمعت الانس والجن علي ان يأتوا بمثل هذا القرآن لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا
اگر در بعضي از موارد تكلم معجزه است براي رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) هم تكلم معجزه است هم كلام معجزه است, درباره عيسي مسيح(سلام الله عليه) تكلمش معجزه است يعني در حدي كلام گفت كه در آن حد ديگران قدرت بر تكلم نيستند قالوا كيف نكلم من كان في المهد صبيّا قال اني عبدالله آتاني الكتاب و جعلني نبيا كه خود اين تكلم معجزه است و الا اين كلمات مشابه آن آسان است براي ديگران اما تكلم معجزه است درباره رسول الله(صلي الله عليه وآله وسلم) هم تكلمش معجزه است يك امي تكلم كند بكلمات الهي و هم خود كلمات معجزه است. امي اگر تكلم كند معجزه است اما خود اين كلمات معجزه است براي اينكه همه علماي رباني هم اگر بخواهند ولو كان بعضهم لبعضٍ ظهيرا بخواهند مانند اين تكلم كنند ميسورشان نيست, بنابراين اعجاز در سه قسمت خلاصه ميشود يكي وجود خود حضرت كه يك انساني در بين اميين, امي باشد و به اين مقام برسد يكي تكلم حضرت و يكي كلمات حضرت ولي كفار هيچ يك از اين معارف و معجزات را به حساب نميآوردند ميگفتند يا بايد عصايي اژدها كني يا مانند آن و يقول الذين كفروا لولا انزل عليه آيه من ربه آنگاه فرمود عدهاي كه در برابر اين قرآن نتوانستند به مبارزه برخيزند به استهزاء برخاستند و قالوا لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا اواخر سوره اسراء است
فرمود به اينها بگو اولاً من بشرم از خود ارادهاي ندارم يك, و رسولم پيام خداي سبحان را به شما ميرسانم و از اين راه هر چه او بخواهد از دست من صادر ميشود اين دو, ولي منظور شما جز استهزاء چيز ديگري نيست شما كه در مقام احتجاج نيستيد بسيار خب بر فرض من اين كوههاي حجاز را كنارتر بردم و چشمهها را هم جوشان كردم و اين سرزمين را هم خرم كردم پس فردا يك پيشنهاد ديگر ميدهيد اينطور نيست كه شما بپذيريد و قانع بشويد كه كارتان استهزاء است در اينجا در همين سوره اسراء ميفرمايد كه قل به اينها جواب بگو سبحان ربي هل كنت الا بشراً رسولا و مشكل كارتان اين است كه شما ميگوئيد بشر نميتواند پيامبر بشود و ما منع الناس ان يؤمنوا اذ جاءهم الهدي الا ان قالوا أبعث الله بشراً رسولا آنچه كه نميگذارد شما ايمان بياوريد همان فكر باطل شماست كه خيال ميكنيد بشر نميتواند به رسالت برسد, اين است لذا هر روز يك استهزائي ميكنيد
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
نکات مهم تفسیری سوره رعد از تفسیر فرقان
آيه 22 ـ "و يدرؤن بالحسنة السيئة" به معناى دفع و رفع است، كه با كارهاى نيك هم جلوگيرى از كارهاى بد مى كنند، و اگر هم كار بَدى انجام دادند با كار خوب آنرا را جبران مى نمايند. و اين يك قاعده كلى است كه ـ "ان الحسنات يذهبن السيئات" (11:114) و البته سيئات گناهان كوچك يا ترك و اجبات كوچك مى باشد كه عمل به حسنات اينگونه سيئات را محو مى كند و از جمله حسنات بزرگ نماز است كه سيئات را از بين مى برد، و نيز ترك گناهان بزرگ گناهان كوچك را مى زدايد، چنانكه "ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم" (4:31) اگر از گناهان بزرگ دورى جوئيد ما گناهان كوچك را مى زدائيم.
آيه 36 ـ شاد كامى اهل كتاب به فرود آمدن قرآن بر دو مبناست: 1ـ بشاراتى كه در آن كتب نسبت به نزول قرآن آمده، و 2ـ آشنائى با وحى گذشته و موقت انسان را با وحى آخرين و ابدى و كاملتر آشناتر مى سازد، البته اين دو جريان براى كسانى است كه ايمان شايسته اى دارند.
آيه 37 ـ قرآن كه بر اساس اين آيه حكمى عربى است بدين معنى نيست كه احكام قرآن عربى و در انحصار عرب زبانان است، زيرا "حُكْماً للعرب" نيست تا قرآن در انحصار عرب زبانان باشد، بلكه "حكماً عربياً" است و عربى در اصل به معناى واضح مى باشد، و درست است كه لغت عربى روشن ترين لغات است، لكن احكام قرآن به زبان عربى در دو بُعد روشن بيان مى باشد; نخست كه با بهترين لغات بيان گرديده، و دوم آنكه لغت عربى نيز شايسته ترين بيان است. «عربياً» در خصوص اين آيه بويژه به معناى دوم است كه مراد روشن بيانى بى نظير آن مى باشد كه هيچگونه گِره و نامفهومى و ناشدنى در سراسر آن وجود ندارد، بلكه با همه راستها و بينشها و راستيها و واقعيتهاى دُرست و هرگونه پيشرفت صحيح توافق دارد، زبانش هرگز لكنتى در بيانگرى حقايق ـ بعنوان پيشواى منحصر به فرد ـ ندارد، و هر گونه عقلها، علمها، اكتشافات و اختراعات تا آخر زمان تكليف ترقى و تكامل جويند باز هم قرآن نسبت به آنها عربى يعنى روشن است. قرآن در دو بُعد عربى است: در روشنايى لفظى و دلالتى كه قطعى ترين بيان را تا آخر زمان تكليف در بَر دارد، ترقى و تنزل و جابجائى معانى لغات عربى هرگز گزندى بر بيان روشن قرآن وارد نمى كند، و در معناى روشنِ آن نيز در طول و عرض جهان تكليف هزگز گزندى وارد نمى شود كه "لايأتيه
آيه 41 ـ در اينجا مقصود از «الارض» كلا زمين و زمينه تكليف است و نه تنها حجم اين زمين، روى اين مبنا نقص از اطراف و اكناف زمين نفى است از جانب مكلفان در عمل به شريعت ربانى كه اين نقص روبه تزايد مى رود تا آنجا كه سراسر زمين تكليف را ظلمت و نابسامانى فرا گرفته و سپس "و الله يحكم لامعقب لحكمه و هو سريع الحساب" در آن هنگام و هنگامه جها نشمول خدا حكم جهانى خود را مجدداً زنده و آشكار مى سازد و بوسيله فرمانده كل قواى شريعت آخرين در آخر الزمان زمين را پر از عدل و داد مى كند، پس از آنكه پُر از ظلم و جور گرديده است،
ایه 43 "من عنده علم الكتاب" اينان كسانى هستند كه با كتابهاى و حيانى گذشته آشنايى دارند و همان آشنايى، خود برهانى است روشن بر اينكه قرآن وحى خداست، چون از كل وحى هاى پيشين پيش روتر و دلالنش بر ربانى بودن بيشتر مى باشد.
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه و فهم سوره رعد: پرسش های تفسیری سوره رعد سلام
❓نظر دوستان در مورد دو تفاوت ترجمه اقای بازرگان با سایر ترجمه و ها و تفاسیری که مشاهده کرده ام، در ایات زیر چیست؟ ایا ترجمه ایشان با توجه به قواعد عربی و نیز سیاق، قابل قبول است؟
سئوال 1-رعد:13 وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلَائِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ 👈👈فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ و رعد [گوئي با طنين رساي خود] به حمد او تسبيح ميکند [=صوتش اعلام کننده نقش مثبت و کارساز پديدة تخليه الکتريکي ابرها در طبيعت است] و فرشتگان [نيز] از بيمش [به نقش اصلاحي خود مشغولاند]. 👈👈و صاعقهها را ميفرستد و به وسيله آن [باران را] بر هر که بخواهد [=طبق مشيّت و نظاماتي که در پديدههاي جوّي قرار داده] ميريزد، در حالي که آنها درباره خدا مجادله ميکنند و او سخت کيفر است. __
- جملة «فَيُصِيبُ بِهَا» معلوم ميسازد که به «وسيله» صاعقه، که زمينهساز و کمک کننده به شکلگيري ذرات باران است، باران رحمت به مردم ميرسد، نه خود صاعقه! گويا از آنجایی که کلمه اصابت و مصيبت همواره در ذهن ما بار منفي داشته، کساني معناي کيفري از آيه برداشت کردهاند، حال آنکه کلمه اصابت هم براي عذاب آمده است و هم براي رحمت و فضل و حسنه و خير [نساء 73 (4:73) و 79 (4:79) ، توبه 90 (9:90) ، يونس 107 (10:107) ، يوسف 56 (12:56) ] علاوه بر آن، در مورد باران و باد و برف و تگرگ نيز قرآن بعضاً کلمه اصابت را مورد استفاده قرار داده است [از جمله: بقره 264 (2:264) و 265 (24:43) ، نور 43 (24:43) ، روم 48 (30:48) ، ص 36 (38:36) ].
سایرین به اسیب صاعقه توجه کرده اند باین صورت: و صاعقه ها را فرو مى فرستند و با آنها هر كه را بخواهد مورد اصابت قرار مى دهد
پاسخ 1:
ممکنه تقدیر جمله اینجور باشه؟ "و من خیفته یسبح الرعد و الملائکت بحمده"
معنیش تهدیده گویا.به ویژه به قرینه و هم یجادلون.
اون فرمایشات الکتریکی و هم بهتره کنار بذاریم.
نمیخواد بگه اون صدای رعد همون تسبیحشه؛ بلکه داره میگه اون رعد پرفریاد و ترسناک هم تسبیح میکنه. (و به تقابل و تضاد با آن جدلپیشگان گیرایی یا بلاغت بیان بالا میره.)
همچنین، در جاهای دیگر متن هم که از صاعقه یا صعق و مانند اینها نام میبره بیان واقع در میون نیومده بلکه با این استعارههای ملموس صرفن معنا رو با ابلاغ بلیغ به شنونده/خواننده میرسونه.
ترجمه وی هم اشکالاتی دارد:
سیاق: رعد چه در آغاز و چه در رعد: ۶-۱۷ و به گمانم در خود آیه ۱۳ نیز بیشتر با عتاب و تهدید و یاد گرفتاری سازگار است و فرض باران رحمت در آن میانه گویا جایی ندارد.
جناب اقای فرزین
پاسخ 2: سلام
بله موافقم علاوه بر سیاق، به نظرم با توجه به کاربردهای دیگر فعل در قران، فعل اصاب، یک مفعولی است .اما اصاب ب. دو مفعولی است
و در ایه مورد نظر، معنای ان میشود، خدا انرا یعنی صاعقه را اصابت میدهد به هرکه بخواهد
اما اقای بازرگان، "بها" را بوسیله صاعقه در نظر گرفته که باران در تقدیر است.
اقای فرهنگ
سئوال 2-رعد:31 وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَل لِّلَّهِ الْأَمْرُ جَمِيعًا أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُوا أَن لَّوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا 👈👈وَلَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ اگر [آنچه بر تو وحي کردهايم] قرآني بود که کوهها با [تلاوت] آن به حرکت در ميآمدند، يا زمين بدان متلاشي ميشد و يا مردگان بدان به سخن ميآمدند [باز هم آنرا چشمبندي ميناميدند و ايمان نميآوردند]، با اين حال همه امور به دست خداست [و ايمان امري اختياري است، نه اجباري]. آيا مؤمنان قطع اميد [از ايمان آوردن کافران] نکردهاند 👈👈[و ندانستهاند] که اگر خدا ميخواست، حتماً [جبراً] همه مردم را هدايت ميکرد و بر کساني که کفر ورزيدند، به سبب کردارشان يکسره [بلافاصله با هر خطائي] مصيبت کوبندهاي ميرسيد يا [خطر] در نزديکي خانههاشان فرود ميآمد؟ [اما بازتاب آن به لطف «مهلت» الهي در عمر دنيائي به تعويق ميافتد] تا زماني که وعده خدا [=قيامت] فرا رسد، مسلماً خدا خُلف وعده نخواهد کرد.
در حالیکه سایرین جمله و لایزال الذین ...را جمله ای مستقل گرفته و اینگونه ترجمه کرده اند
پس آيا كسانى كه ايمان آورده اند هنوز [از ايمان آوردن كافران] نااميد نشده اند [و ندانسته اند] كه اگر خدا بخواهد همۀ مردم را هدايت خواهد كرد؟! و كسانى كه كافر شدند به خاطر آن چه كرده اند پيوسته رويدادى سركوب كننده به آنان مى رسد يا نزديك خانۀ آنها فرود مى آيد، تا وعدۀ خداوند فرارسد، كه خداوند خلف وعده نمى كند
پاسخ 1:
گمان ندارم ترکیب و ترجمه آقای بازرگان درست باشد زیرا تقدیرش چنین خواهد بود: "افلم ییاس الذین آمنوا ان لو یشاء الله لما زال یصیب الکافرین قارعه و ..."
این گزاره نه تنها خودش غیرعادی است بلکه "حتا"ی ذیل را هم بیمعنا میکند.
گفتن اینکه "خدا نخواسته هدایتشان کند پس رها کنید" درست و به قاعده است اما گفتن اینکه "خدا نخواسته هر روز بلایشان دهد پس (هدایتخواهی برای آنان را) رها کنید" سرراست و خوشساخت به چشم نمیآید.
و البته پرسش از معنا یا مورد مصادیق آن "قارعهها" و "حلول قریب" همچنان باز است. و گویا قاعدتن باید چیزهایی در مایه اشاره میانی ابن عاشور (والمراد هنا الحادثه المفجعه) و یا رویدادهای کلافهکنندهای که آنک معنادار میشده اند منظور باشد. (دیگر توضیحات ابن عاشور نادرست اند.)
رعد: ۳۱ و به ویژه به اعتبار همان مصادیق مورد بحث از نمونهها یا آزمونهای فیصلهبخش در باره متن است.بنابرین خراب کردن معنا خدمتی به متن یا به علم نخواهد بود!
به این نکته هم باز توجه میدم که "رحمان" نماد داور معاده رحمانو قبول ندارن یعنی داوری معادو نمیپذیرن
جناب اقای فرزین
سلام. سپاس فقط ان لو یشاءالله را باید درتقدیر گرفت. اگر خدا میخواست همه مردم ایمان می اوردند و همواره به کافران یا نزدیکشان، مصیبتی میرسید تا زمانیکه وعده خدا فرارسد
این با ایمان اختیاری سازگارتر است تا اینکه بخاطر رهایی از مصیبتها، ایمان اورند.
اتفاقا این معنا با ایه بعد هم سازگار است که خدا به کافران مهلت میدهد سپس انها را میگیرد نه اینکه مرتبا انها را دچار قارعه نماید
در ایه 31 اگر بلحاظ قواعد عربی ایرادی نباشد ،تفسیر ایشان خیلی بهتر است زیرا همه مفسران در تعیین مصداق قارعه ای که به مشرکان مکه و اطرافش رسیده، دچار احتلاف و توجیه شدند. ضمن اینکه با ایات دیگر هم این معنا هماهنگ تر است
اقای فرهنگ سلام
آقای مهندس، یا من سخن شما را در نیافتم یا سخن شما نادرست است. مثلن ببینید که با فرض ایمان همه مردم نمیتوان دیگر از "و همواره به کافران یا نزدیکشان مصیبتی میرسید" سخن گفت و به اصطلاح منتفی به انتفاء موضوع است.
اقای فرزین
سلام ممنون اگر میشد "یا" ترجمه کرد و یا جمله دوم را توضیحی یا مثالی از چگونگی هدایت جمعی مردم بحساب اورد، این مشکل، مرتفع میشد همچنان با فهم اصابت پیوسته قارعه به کافران، چالش دارم😄
اقای فرهنگ
بله، درست حس میکنید؛ اصابت پیوسته "قارعه" به کافران چیز غریبی است و نمیتوان به صدق اطلاقی یا عمومی آن اذعان کرد.
پایانه آیه هم اگر از همان جنس باشد باز مشکل خواهیم داشت. یعنی باید قاعدتن (هم عرفن و هم بیانن) آن امر غایی (مغیا به حتا) و این قارعهها دو چیز متمایز باشند.
عجالتن، "لا یزال ..." را میتوان نسبی دانست. یعنی در آن اوضاع خاص و با شماری بیش از متعارف.
یعنی گزاره "همواره گرفتار خواهند بود تا اینکه بلخره امر خدا برسه" دچار اشکاله.
چون عجیبه و جا نداره.
مثلن اگه میگف "همواره گرفتار خواهند بود تا اینکه بلخره نابود شن" نسبتن خوب بود و جا داشت ولی اونجوری خیر.
گروه ها:
Administrators
,
member
تاریخ عضویت: 1390-2-31 17:53:20 ارسالها: 1239
تشکرها: 1 بار
49 تشکر دریافتی در 28 ارسال
ترجمه تدبر و فرازبندی و استخراج عصاره فرازها و نکات مهم تفسیری و تعیین درس سوره رعد
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمـَنِ الرَّحِيمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان المر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَالَّذِيَ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ {1} الف لام ميم راء اين ها آيات كتاب است و هرآنچه از جانب پروردگارت به سوى تو نازل شده حق است ولى بيشتر مردم (به ان) نمىگروند {1} اللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاء رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ {2} (نازل کننده کتاب) همان خدایی است كه آسمانها را بدون ستونهايى كه آنها را ببينيد برافراشت آنگاه بر عرش استيلا يافت و خورشيد و ماه را رام گردانيد هر كدام براى مدتى معين به سير خود ادامه مىدهند [خداوند] در كار [آفرينش] تدبير مىكند و آيات [خود] را به روشنى بيان مىنمايد اميد كه شما به لقاى پروردگارتان يقين حاصل كنيد {2} وَهُوَ الَّذِي مَدَّ الأَرْضَ وَجَعَلَ فِيهَا رَوَاسِيَ وَأَنْهَارًا وَمِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ يُغْشِي اللَّيْلَ النَّهَارَ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ {3} و اوست كسى كه زمين را گسترانيد و در آن كوهها و رودها نهاد و از هرگونه ميوهاى در آن جفت جفت قرار داد روز را به شب مىپوشاند قطعا در اين [امور] براى مردمى كه تفكر مىكنند نشانههايى وجود دارد {3} وَفِي الأَرْضِ قِطَعٌ مُّتَجَاوِرَاتٌ وَجَنَّاتٌ مِّنْ أَعْنَابٍ وَزَرْعٌ وَنَخِيلٌ صِنْوَانٌ وَغَيْرُ صِنْوَانٍ يُسْقَى بِمَاء وَاحِدٍ وَنُفَضِّلُ بَعْضَهَا عَلَى بَعْضٍ فِي الأُكُلِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ {4} و در زمين قطعاتى است كنار هم و باغهايى از انگور و كشتزارها و درختان خرما چه از يك ريشه و چه از غير يك ريشه كه با يك آب سيراب مىگردند و [با اين همه] برخى از آنها را در خوردن [از حيث مزه و نوع و كيفيت] بر برخى ديگر برترى مىدهيم بى گمان در اين [امر نيز] براى مردمى كه تعقل مىكنند دلايل [روشنى] است {4} عصاره دسته ایات 1-4: خدایی که خالق آسمانها و ماه و خورشید و مدبر امور و گستراننده زمین و پرورش دهنده میوه های مختلف در یک زمین و با یک اب و در عین حال برتری دهنده بعضی از انها بر بعضی است، با فرستادن قران، نشانه های خود را به تفصیل برشمرده تا تعقل کنند اما اینها به قران و لقای پرودگار ایمان نمی اورند.
کلمات کلیدی: -کلمه ایات در هر 4 ایه اول بکار رفته است. -اجل: ایه 2 و 38 -مشابه ایه 4 که به پرورش محصولات مختلف از یک زمین و اب اشاره شده در سوره های دیگر هم این امر اشاره شده بود مثل ایات 27 و28 سوره فاطر و ایه 21 سوره زمر. لذا انسانها هم در یک محیط و در برابر یک پیامبر واکنشها و رفتارهای مختلف دارند
وَإِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَئِذَا كُنَّا تُرَابًا أَئِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ وَأُوْلَئِكَ الأَغْلاَلُ فِي أَعْنَاقِهِمْ وَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدونَ {5} و اگر عجب دارى عجب از سخن آنان [=منکران معاد] است كه آيا وقتى خاك شديم به راستى در آفرينش جديدى خواهيم بود اينان همان كسانند كه به (حکمت و قدت) پروردگارشان كفر ورزيدهاند و در گردنهايشان زنجيرها(ی دنیا طلبی و زمین بسندگی) است و آنان همدم آتشند و در آن ماندگار خواهند بود {5} وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِمُ الْمَثُلاَتُ وَإِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِّلنَّاسِ عَلَى ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقَابِ {6} و از تو تعجیل در عذاب را پيش از رحمت، طلب می کنند در حالیکه پيش از آنان [بر كافران] عقوبتها(ی مثال زدنی) رفته است و حال انکه مسلما پروردگار تو نسبت به مردم با وجود ستمشان بخشايشگر است (پس چرا بجای رحمت و مغفرتش، عذابش را طلب می کنند) و البته پروردگار تو سختكيفر است (نسبت به ظالمانی که از مغفرت خدا استفاده نکردند){6} وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلآ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ {7} و آنان كه كافر شدهاند مىگويند چرا نشانهاى (همانند معجزات انبیای قبل) از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است [اى پيامبر] تو فقط هشداردهندهاى ( قدرت و اختیاری در انجام معجزه نداری)و براى هر قومى هدایت کننده ای (=خدا) است {7} عصاره دسته ایات 5-7: انها با انکار معاد ،در واقع به حکمت و قدرت رب عالم کافرند انها اهل اتشند. علیرغم علم به سرنوشت اقوام قبلی با تمسخر، از تو تعجیل در نزول عذاب الهی و معجزات دیگر را طلب میکنند درحالیکه تو فقط انذار دهنده هستی و امر معجزه و امرزش و عقاب و مهلت با خداست
عصاره فراز ایات 1-7: خدای خالق هستی و مدبر امور ، با فرستادن قران، نشانه های خود را به تفصیل برشمرده تا تعقل کنند اما اینها به قران و حیات بعد از مرگ و لقای رب ایمان نمی اورند. علیرغم علم به سرنوشت اقوام قبلی با تمسخر، از تو تعجیل در نزول عذاب الهی و معجزات دیگر طلب میکنند درحالیکه تو فقط انذار دهنده هستی کلمات کلیدی: -لولا انزل علیه ایه من ربه: ایه 7 و 27 -الذین کفروا و کافر:ایات 5 و7 و ،27،30،31،32،33،43 14، کفار:42 -در ایه 7 لکل قوم هاد، با توجه به اینکه پیامبر را فقط منذر میداند و در ایه 27 و33 هم هدایت را در مشیت و اذن خدا میداند و نیز سوره حج که خدا را هادی الذین امنوا معرفی میکند، منظور از هاد همان خداوند است نه رسولان انسانی.
اللّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثَى وَمَا تَغِيضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ {8} خدا مىداند آنچه را كه هر مادهاى [در رحم] بار مىگيرد و [نيز] آنچه را كه رحمها مىكاهند ( از بین می برند از محتویات داخل) و آنچه را مىافزايند ( برمحتویات داخل و نطفه ها) و هر چيزى نزد او اندازهاى دارد {8} عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الْكَبِيرُ الْمُتَعَالِ {9} (چرا که او) داناى نهان و آشكار [و] بزرگ بلندمرتبه است {9} سَوَاء مِّنكُم مَّنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَمَن جَهَرَ بِهِ وَمَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّيْلِ وَسَارِبٌ بِالنَّهَارِ {10}لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ (شاهد دیگر عالم بودن او این است که) [براى او] يكسان است كسى از شما سخن [خود] را نهان كند و كسى كه آن را فاش گرداند و كسى كه خويشتن را به شب پنهان دارد و در روز آشكارا حركت كند {10} براى او (همان انسان پنهان شونده در شب و کل انسانها) فرشتگانى است كه پى در پى او را از پيش رو و از پشتسرش از امر خدا محافظت مىكنند إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ {11} البته خدا حال قومى را تغيير نمىدهد (به محافظت از انها ادامه میدهد) تا آنان حال خود را تغيير دهند و چون خدا براى قومى آسيبى بخواهد هيچ برگشتى براى آن نيست و غير از او حمايتگرى براى آنان نخواهد بود {11} هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنْشِىءُ السَّحَابَ الثِّقَالَ {12} اوست كسى كه برق را براى بيم و اميد به شما مىنماياند و ابرهاى گرانبار را پديدار مىكند {12} وَيُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ مِنْ خِيفَتِهِ وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاء وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَالِ {13} و رعد به حمد او و فرشتگان از خوفش تسبيح مىگويند و صاعقهها را فرو مىفرستند پس آنها را به هر كه بخواهد اصابت مىدهد در حالى كه آنان در باره خدا مجادله مىكنند و او سختكيفر است {13} لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ لاَ يَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَيْءٍ إِلاَّ كَبَاسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاء لِيَبْلُغَ فَاهُ وَمَا هُوَ بِبَالِغِهِ وَمَا دُعَاء الْكَافِرِينَ إِلاَّ فِي ضَلاَلٍ {14} خواندن و دعای حق (دعای شایسته اجابت) تنها براى اوست و كسانى را كه [مشركان] جز او مىخوانند هيچ جوابى به آنان نمىدهند (دعای باطل است) مگر مانند كسى كه دو دستش را به سوى آب بگشايد تا [آب حرکت کند و] به دهانش برسد در حالى كه [آب] به [دهان] او نخواهد رسيد و دعاى كافران (هم اینگونه) جز بر هدر نباشد {14} وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ {15} و هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه با سايههايشان بامدادان و شامگاهان براى خدا سجده مىكنند {15} قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِّن دُونِهِ أَوْلِيَاء لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء خَلَقُواْ كَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَيْهِمْ قُلِ اللّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ {16} بگو پروردگار آسمانها و زمين كيست بگو خدا بگو پس آيا جز او سرپرستانى گرفتهايد كه اختيار سود و زيان خود را ندارند بگو آيا نابينا و بينا يكسانند يا تاريكيها و روشنايى برابرند (ان معبودان هم با الله یکسان نیستند) يا براى خدا شريكانى پنداشتهاند كه مانند آفرينش او آفريدهاند و در نتيجه [اين دو] آفرينش بر آنان مشتبه شده است بگو خدا آفريننده هر چيزى است و اوست يگانه غلبه کننده {16} أَنزَلَ مِنَ السَّمَاء مَاء فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاء حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الْحَقَّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاء وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللّهُ الأَمْثَالَ {17} [همو كه] از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانههايى به اندازه گنجايش خودشان روان شدند و سيل كفى بلند روى خود برداشت و از آنچه براى به دست آوردن زينتى يا كالايى در آتش مىگدازند هم نظير آن كفى برمىآيد خداوند حق و باطل را چنين مثل مىزند اما كف بيرون افتاده از ميان مىرود ولى آنچه به مردم سود مىرساند در زمين [باقى] مىماند خداوند مثلها را چنين مىزند {17}
عصاره فراز ایات 8-17: خدا برهر چیز اشکار و نهان اگاهی و غلبه دارد حتی برحوادثی که به شما میرسد یا دفع میشود . او مسجود و مسبوح همه موجودات است و فقط او مستحق خواندن و عبادت است کسانی را که جز او میخوانید و ولی خود می گیرید مالک سود و زیان خود هم نیستند و هیچ شراکتی در افرینش ندارند و قادر به اجابت دعای شما نیستند. مشرکان در گمراهی و بی بهره از حق و در تفکرات باطل هستند که همچون کف روی سیلاب ناماندگار و غیر نافع است. کلمات کلیدی: -یجادلون فی الله رعد ، حج 2 بار، لقمان ، جدال در ایات خدا : غافر 4 بار، شوری -دعوه، دعا،یدعون : هر سه در ایه 14، ایه 36 -ایه 11 به وجود معقباتی برای انسانها اشاره کرده که انها را از خطرات محافظت می کنند. مشابه این مفهوم در سوره های طارق و انفطار هم امده بود که ان کل نفس لما علیها حافظ، ان علیکم لحافظین
-منظور از وَمَا تَغِيضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ در ایه 8 چیست؟ 1-" مىداند نطفهاى را كه رحمها فاسد مىكنند و از بين مىبرند و مىداند آنچه را كه رحمها زياد مىكنند و به جاى يك فرزند دو فرزند يا بيشتر مىكنند. در تفسير عياشى از محمّد بن مسلم و حمران و زراره از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نقل كرده است كه فرمودند: مىداند آنچه هر مؤنث از مذكر و مؤنث حمل مىكند و مىداند آنچه را كه به حمل و جنين مبدل نشده و مىداند آنچه را كه زايد مىشود از مؤنث يا مذكر نظير اين آيه است آيۀ: يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ إِناثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشاءُ اَلذُّكُورَ `أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْراناً وَ إِناثاً وَ يَجْعَلُ مَنْ يَشاءُ عَقِيماً شورى/ 4950 جملۀ اول در جاى يَعْلَمُ ما تَحْمِلُ كُلُّ أُنْثى جمله دوم كه دادن پسر و دختر باشد، در جاى وَ ما تَزْدادُ است، جمله سوم و عقيم بودن همان تَغِيضُ اَلْأَرْحامُ و فاسد كردن نطفه است. در بعضى از روايات « تغيض» بكمتر از نه ماه زائيدن و «تزداد» اضافه شدن مدت حمل بيشتر از نه ماه است، اقوال مفسران در معنى آيه مختلف است به آنچه گفته شد، اعتماد نگارنده بيشتر است "تفسیر احسن الحدیث 2-ما تَغِيضُ اَلْأَرْحامُ وَ ما تَزْدادُ كلمۀ «ما» در اينجا مصدرى مىتواند كه باشد باين تقدير كه «اللّه يعلم غيض الارحام و ازديادها» يعنى خداى تعالى مىداند كم شدن ارحام و زياد شدن ارحام را يعنى كم شدن ما فى الارحام را بنا بر مصدريت كلمۀ «ما تغيض وَ ما تَزْدادُ » بمعنى لازمى خواهند بود چنانچه از ترجمه معلوم شد و مىتواند كه هر دو متعدى باشند ليكن درين صورت كلمۀ «ما» بمعنى «الذى» است به اين معنى كه خداى تعالى مىداند آنچه را كه كم كنند رحمها از مدت حمل كه نه ماهست و كمتر از نه ماه بزايند و خداى تعالى مىداند آنچه را كه افزون كنند رحمها از مدت عمل و بيشتر از نه ماه بزايند. تفسیر شریف لاهیجی 3- آنچه را که رَحِمها در خود جذب ميکنند [=به درون هسته اوول راه ميدهند] و آنچه را که [با تکثير سلولي در تخمک] به آن ميافزايند .«تَغِيضُ» از «غَيضَ»، فروکش کردن و جذب شدن آب است. اين لفظ فقط دو بار در قرآن آمده است که با توجه به مورد دوم که اشاره به طوفان نوح و فروکش کردن تدريجي آب دارد [هود 44 (11:44) - ... وَغِيضَ الْمَاءُ وَقُضِيَ الْأَمْرُ...]، بهتر ميتوان به مفهوم «تَغِيضُ الْأَرْحَامُ» پي برد. فيلمهائي که از مراحل مختلف رشد جنيني گرفته شده است به خوبي نشان ميدهد که چگونه نطفه اوليه شکل ميگيرد و جذب رحم ميگردد. تفسیر بازرگان که به نظر میرسد معنای سوم مناسب تر است.
لِلَّذِينَ اسْتَجَابُواْ لِرَبِّهِمُ الْحُسْنَى وَالَّذِينَ لَمْ يَسْتَجِيبُواْ لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فِي الأَرْضِ جَمِيعًا وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْاْ بِهِ أُوْلَـئِكَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسَابِ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمِهَادُ {18} براى كسانى كه (دعوت حق) پروردگارشان را اجابت كردهاند پاداش بس نيكوست و كسانى كه وى را اجابت نكردهاند اگر سراسر آنچه در زمين است و مانند آن را با آن داشته باشند قطعا آن را براى بازخريد خود خواهند داد آنان به سختى و همراه با ناراحتی محاسبه شوند و جايشان در دوزخ است و چه بد جايگاهى است {18} أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ {19} پس آيا كسى كه مى داند (و می پذیرد) آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده حقيقت دارد (و بیناست) مانند كسى است كه كوردل است؟ تنها خردمندانند كه متذکر میشوند {19} الَّذِينَ يُوفُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَلاَ يِنقُضُونَ الْمِيثَاقَ {20} (خردورزان) همانانند كه به پيمان خدا وفادارند و عهد [او] را نمىشكنند {20} وَالَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَيَخَافُونَ سُوءَ الحِسَابِ {21} و آنان كه آنچه را خدا به پيوستنش فرمان داده مىپيوندند و از پروردگارشان خشیت دارند و از سختى حساب بيم دارند {21} وَالَّذِينَ صَبَرُواْ ابْتِغَاء وَجْهِ رَبِّهِمْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَأَنفَقُواْ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ سِرًّا وَعَلاَنِيَةً وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ أُوْلَئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ {22} و كسانى كه براى طلب خشنودى پروردگارشان شكيبايى كردند و نماز برپا داشتند و از آنچه روزيشان داديم نهان و آشكارا انفاق كردند و بدى را با نيكى مىزدايند ايشان راست فرجام دنیا{22} جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا وَمَنْ صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَالمَلاَئِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِّن كُلِّ بَابٍ {23} [همان] بهشتهاى دائمی كه آنان با پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان كه درستكارند در آن داخل مىشوند و فرشتگان از هر درى بر آنان درمىآيند {23} سَلاَمٌ عَلَيْكُم بِمَا صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ {24} [و به آنان مىگويند] درود بر شما به [پاداش] آنچه صبر كرديد راستى چه نيكوست فرجام دنیا{24} وَالَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِن بَعْدِ مِيثَاقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِي الأَرْضِ أُوْلَئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ {25} ولی كسانى كه پيمان خدا را پس از بستن آن مىشكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مىگسلند و در زمين فساد مىكنند بر ايشان لعنت است و بد فرجامى دنیا برای ایشان است{25} اللّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاء وَيَقَدِرُ وَفَرِحُواْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ مَتَاعٌ {26} خدا روزى را براى هر كه بخواهد گشاده يا تنگ مىگرداند و[لى آنان] به زندگى دنيا شاد شدهاند و زندگى دنيا در [برابر] آخرت جز بهرهاى [ناچيز] نيست {26}
عصاره فراز ایات 18-26: خردورزانی که با علم به حق بودن قران، دعوت خدا را اجابت میکنند و با خوف از سختی حساب، اهل صلاه و انفاق و صبر هستند، فرجام خوش و بهشت جاودان در انتظارشان است اما انها که دعوت خدا را اجابت نکرده، در زمین فساد می کنند و به زندگی دنیا دلخوشند، فرجامی بد در جهنم خواهند داشت کلمات کلیدی: -در ایه 1 وَالَّذِيَ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ، در ایه 19 افمن یعلم أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ الْحَقُّ - در ایه 6 در وصف کافران بیان شده بود وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ. در ایه 22 در وصف اولوالباب میگوید: وَيَدْرَؤُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ -در ایه 16 هم تقابل اعمی و بصیر برای مشرک و موحد بیان شد در ایه 19 هم فردمقابل کسیکه قران را بحق میداند ، اعمی نامیده شد. یعنی کسیکه قران را حق میداند در گام اول موحد خواهد بود و سپس بقیه صفات اولوالالباب را پیدا می کند. -تقابل کلمات عقبی الدار و سوء الدار برای سرنوشت متضاد این دو گروه. عقبی الدار فقط در سوره رعد بکار رفته سه بار. در ایات 22و 24 و 42 ، سوء الدار در ایه 52 غافر و 25 رعد - عبارت سوء الحساب هم فقط در این سوره استفاده شده است. در ایه 18 سوء الحساب بعنوان سرنوشت کافران بیان شده اما در ایه 21 از مشخصات اولوالالباب ذکر شده که از سوء الحساب خوف دارند. در سوره انشقاق برای اصحاب یمین بیان شد که فسوف یحاسب حسابا یسیرا.
وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِّن رَّبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ يُضِلُّ مَن يَشَاء وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ {27} و كسانى كه كافر شدهاند مىگويند چرا از جانب پروردگارش معجزهاى بر او نازل نشده است بگو در حقيقتخداست كه هر كس را بخواهد بىراه مىگذارد (حتی اگر معجزه ای غیر قران هم بیاید، هدایت نمی شوند) و هر كس را كه [به سوى او] بازگردد به سوى خود راه مىنمايد {27} الَّذِينَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ {28} (بازگردندگان بسوی او) همان كسانى اند كه ايمان آورده و دلهايشان به ياد خدا آرام مىگيرد آگاه باش كه با ياد خدا دلها آرامش مىيابد {28} الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ طُوبَى لَهُمْ وَحُسْنُ مَآبٍ {29} (همانا) كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند خوشا به حالشان و خوش سرانجامى دارند {29} كَذَلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهَا أُمَمٌ لِّتَتْلُوَ عَلَيْهِمُ الَّذِيَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَهُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمَـنِ قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ مَتَابِ {30} بدين گونه تو را در ميان امتى كه پيش از آن امتهايى روزگار به سر بردند فرستاديم تا آنچه را به تو وحى كرديم بر آنان بخوانى در حالى كه آنان به [خداى] رحمان كفر مىورزند بگو اوست پروردگار من معبودى بجز او نيست بر او توكل كردهام و بازگشت من به سوى اوست {30} وَلَوْ أَنَّ قُرْآنًا سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبَالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ أَوْ كُلِّمَ بِهِ الْمَوْتَى بَل لِّلّهِ الأَمْرُ جَمِيعًا أَفَلَمْ يَيْأَسِ الَّذِينَ آمَنُواْ أَن لَّوْ يَشَاء اللّهُ لَهَدَى النَّاسَ جَمِيعًا وَلاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُواْ تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُواْ قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ حَتَّى يَأْتِيَ وَعْدُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ {31} و اگر قرآنى بود كه كوهها بدان روان مىشد يا زمين بدان قطعه قطعه مىگرديد يا مردگان بدان به سخن درمىآمدند [باز هم در آنان اثر نمىكرد] بلكه همه امور بستگى به خدا دارد آيا كسانى كه ايمان آوردهاند (از ایمان اوردن کافران) ناامید نشده اند؟ چرا كه اگر خدا مىخواست قطعا تمام مردم را به راه مىآورد (ولی ایمان اجباری ارزشی ندارد) و كسانى كه كافر شدهاند پيوسته ( از باب انکار وعده خدا طلب میکنند که ) به [سزاى] آنچه كردهاند مصيبت كوبندهاى به آنان رسد يا نزديك خانههايشان فرود آيد تا وعده خدا فرا رسد آرى خدا وعده [خود را] خلاف نمىكند {31} وَلَقَدِ اسْتُهْزِىءَ بِرُسُلٍ مِّن قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كَانَ عِقَابِ {32} و بىگمان فرستادگان پيش از تو [نيز] مسخره شدند پس به كسانى كه كافر شده بودند مهلت دادم آنگاه آنان را [به كيفر] گرفتم پس چگونه بود كيفر من {32} عصاره دسته ایات 27-32: کافران بهانه معجزه ای غیر از قران دارند و حال انکه هدایت تابع مشیت خداست .خدا روکنندگان بسوی او را به ایمان و عمل صالح هدایت میکند که قلبی ارام و سرنوشتی نیکو برایشان خواهد بود. اما اینها که ترا مسخره می کنند به خدای رحمان کافرند و هر نشانه ای هم بیاید هدایت نمی شوند که پس از مهلت درنظر گرفته شده برایشان، عقاب در دنیا و اخرت در انتظارشان است. بگو بر او که پرودگارم است توکل میکنم و او خلف وعده نمی کند.
کلمات کلیدی: -در ایه 5 منکران معاد با عبارت یکفرون بربهم توصیف شدند در ایه 30 با عبارت یکفرون بالرحمان -سئوال: ایا ایه 29 بیان شق دیگری از من اناب در ایه 27 است؟ یا جمله مستقلی است و یا در ادامه ایه 28 و سرانجام ان است؟ امنوا در ایه 28 با ایه 29 چه تفاوتی دارد؟ ایه 28 بیان جمله من اناب است یعنی خدا اهل ایمان و ذکر را هدایت میکند. اما ایه 29 جمله ای مستقل در اخبار از سرنوشت اهل ایمان و عمل صالح است. در سوره حج هم امده که: ان الله لهاد الذین امنوا الی صراط مستقیم
-سئوال: منظور از تصیبهم بما صنعوا قارعه در ایه 31 چیست؟ غالب مفسران و مترجمان این بخش از ایه را اینطور معنا کرده اند که "و كسانىكه كافر شدند بهخاطر آنچه كردهاند پيوسته رويدادى سركوبكننده به آنان مىرسد يا نزديك خانۀ آنها فرود مىآيد، تا وعدۀ خداوند فرارسد" و در تعیین مصداق انکه چه حادثه کوبنده ای به مشرکین مکه و اطرافش رسیده، دچار توجیه و اختلاف هستند. ضمن اینکه این معنا با واقعیت و نیز ایات قبل و بعد که خداوند به اجبار هدایت نمی کند و به کافران مهلت داده، سازگاری ندارد. البته در سوره های دیگر قران داریم که خداوند افراد را به باسا و ضراء مبتلامیکند تا متضرع و متذکر شوند اما لفظ قارعه بر حادثه کوبنده دلالت دارد که در قران هم فقط برای قیامت بکار رفته است (سوره قارعه و حاقه) ضمن اینکه قید لایزال هم تکرار مکرر این اصابت قارعه را میرساند و نه فقط یکبار. در ایه 13 همین سوره نیز پس از انکه در ایه 11 اشاره کرد که خدا انسانها را بوسیله فرشتگان تا زمانیکه خودشان تغییری در رفتار خود نداده باشند، از حوادث حفظ میکند، اشاره میکند که وَيُرْسِلُ الصَّوَاعِقَ فَيُصِيبُ بِهَا مَن يَشَاءُ وَهُمْ يُجَادِلُونَ فِي اللَّهِ وَهُوَ شَدِيدُ الْمِحَال که این اصابت صاعقه هم همواره و پیوسته نیست ضمن اینکه معمولا اصابت صاعقه بویژه در زمان قدیم به مرگ فرد منجر میشده و دیگر زمینه ای برای ظهور حتی یاتی وعد الله نمی ماند. وعده خدا هم عذاب دنیا و اخرت است که در ایه 34 همین سوره بیان شده است: لَّهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَشَقُّ در ایه 40 هم خطاب به پیامبر میفرماید که انچه را به انها وعده دادیم یا در زمان حیات تو و یا بعد از وفات تو به انها می چشانیم. اقای عبدالعلی بازرگان اینگونه ترجمه کرده است: "آيا مؤمنان قطع اميد [از ايمان آوردن کافران] نکردهاند [و ندانستهاند] که اگر خدا ميخواست، حتماً [جبراً] همه مردم را هدايت ميکرد و بر کساني که کفر ورزيدند، به سبب کردارشان يکسره [بلافاصله با هر خطائي] مصيبت کوبندهاي ميرسيد يا [خطر] در نزديکي خانههاشان فرود ميآمد؟ [اما بازتاب آن به لطف «مهلت» الهي در عمر دنيائي به تعويق ميافتد] تا زماني که وعده خدا [=قيامت] فرا رسد". این ترجمه بلحاظ مفهوم کلی سازگارتر به نظر میرسد اما دو ایراد دارد: دو جمله در تقدیر دارد. و با توجه به جمله اول ایه که اگر خدا میخواست همه را اجبارا هدایت میکرد با جمله دوم که به کافران قارعه ای میرسید ناسازگار است.(چرا که همه ایمان اوردند) ترجمه سومی هم میتوان پیشنهاد داد: و اگر قرآنى بود كه كوهها بدان روان مىشد يا زمين بدان قطعه قطعه مىگرديد يا مردگان بدان به سخن درمىآمدند [باز هم در آنان اثر نمىكرد] بلكه همه امور بستگى به خدا دارد . آيا كسانى كه ايمان آوردهاند (از ایمان اوردن کافران) ناامید نشده اند؟ چرا كه اگر خدا مىخواست قطعا تمام مردم را به راه مىآورد و كسانى كه كافر شدهاند پیوسته( از باب انکار وعده خدا طلب میکنند که ) به [سزاى] آنچه كردهاند مصيبت كوبندهاى به آنان برسد يا نزديك خانههايشان فرود آيد(اما اینگونه نیست و خدا به ایشان مهلت داده است) تا وعده خدا فرا رسد. آرى خدا وعده [خود را] خلاف نمىكند {31} که این ترجمه هم دو جمله در تقدیر دارد اما ظاهرا اشکالات مفهومی ندارد. این درخواست ظاهری کافران هم برای نزول عذاب با ابتدای سوره که بیان شده بود" و یستعجلونک بالعذاب " و نیز ایه 40 که خطاب به پیامبر میفرماید که انچه را به انها وعده دادیم یا در زمان حیات تو و یا بعد از وفات تو به انها می چشانیم، مطابقت دارد.
أَفَمَنْ هُوَ قَآئِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَجَعَلُواْ لِلّهِ شُرَكَاء قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ يَعْلَمُ فِي الأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِّنَ الْقَوْلِ بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُواْ مَكْرُهُمْ وَصُدُّواْ عَنِ السَّبِيلِ وَمَن يُضْلِلِ اللّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ {33} آيا كسى كه بر همه نفوس با انچه بدست اورده اند، مراقب و مسلط است [مانند كسى است كه اینگونه نیست] و براى خدا شريكانى قرار دادند بگو نامشان را ببريد (و توصیفشان را بگویید) آيا او (الله) را به آنچه در زمين است و او نمىداند خبر مىدهيد يا سخنى سطحى [و ميانتهى] مىگوييد [چنين نيست] بلكه براى كسانى كه كافر شدهاند نيرنگ ( و توجیه)شان آراسته شده و از راه [حق] بازداشته شدهاند و هر كه را خدا بىراه گذارد هدایت کننده ای نخواهد داشت {33} لَّهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَلَعَذَابُ الآخِرَةِ أَشَقُّ وَمَا لَهُم مِّنَ اللّهِ مِن وَاقٍ {34} براى آنان در زندگى دنيا عذابى است و قطعا عذاب آخرت دشوارتر است و براى ايشان در برابر خدا هيچ نگهدارندهاى نيست {34} مَّثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ أُكُلُهَا دَآئِمٌ وِظِلُّهَا تِلْكَ عُقْبَى الَّذِينَ اتَّقَواْ وَّعُقْبَى الْكَافِرِينَ النَّارُ {35} مثل بهشتى كه به پرهيزگاران وعده داده شده [اين است كه] از زير [درختان ] آن نهرها روان است خوردنی ها و سايهاش پايدار است اين است فرجام كسانى كه پرهيزگارى كردهاند و فرجام كافران آتش [دوزخ] است {35} وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَفْرَحُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ وَمِنَ الأَحْزَابِ مَن يُنكِرُ بَعْضَهُ قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ وَلا أُشْرِكَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُو وَإِلَيْهِ مَآبِ {36} و كسانى كه به آنان كتاب [آسمانى] دادهايم از آنچه به سوى تو نازل شده شاد مىشوند و کسانی از دستههای مخالفین، بخشى از آن (مباحث توحیدی قران) را انكار مىكنند بگو جز اين نيست كه من مامورم خدا را بپرستم و به او شرك نورزم به سوى او مىخوانم و بازگشتم به سوى اوست {36} عصاره دسته ایات 33-36: بگو کافران صفات و توانایی های شریکانی که برای خدا قایل شدند را نام ببرند که نمی توانند. اینها بخاطر اعمالشان از راه حق و هدایت بازمانده، گمراهند و در دنیا و اخرت عذاب خواهند شد. اما متقین در بهشت خوش فرجام خواهند بود. بگو من مامورم که فقط خدا را عبادت کنم و به سوی او دعوت کنم
عصاره فراز ایات 27-36: هدایت تابع مشیت خداست .خدا روکنندگان بسوی او را به ایمان و عمل صالح هدایت میکند که سرنوشتی نیکو برایشان خواهد بود. اما اینها به خدای رحمان و بخشی از قران کافرند و هر نشانه ای هم علاوه بر قران بیاید هدایت نمی شوند . شریکانی هم که برای خدا قایل شدند فاقد هرگونه توانایی و وصفی هستند. اینها بخاطر اعمالشان از راه حق و هدایت بازمانده، گمراهند و پس از مهلت درنظر گرفته شده برایشان، عقاب در دنیا و اخرت در انتظارشان است. بگو من مامورم که فقط خدا را عبادت کنم و به سوی او دعوت کنم براو توکل میکنم و او خلف وعده نمیکند
کلمات کلیدی: جعلوا لله شرکا: رعد 16 و 33، انعام 100 ، لااشرک ایه 36 هاد : در ایات 7 (لکل قوم هاد) و ایه 33 ( من یضلل الله فماله من هاد : سوره های زمر 2 غافر اعراف ) (سوره حج: ان الله لهاد الذین امنوا الی صراط مستقیم)
منظور از مکر در ایه 33 چیست؟ 1-بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ. معناى مكر در لغت، فريب دادن است و مشركان بهوسيله بتها فريب داده شدند و گمان كردند كه آنها شريكان خدا در آفرينش او هستند و هواهاى نفسانى آنان، اين مكر و فريب را برايشان زيبا جلوه دادند . تفسیرکاشف 2-بَلْ زُيِّنَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مَكْرُهُمْ. هيچ يك از اينها علت جعل شريك براى خدا نيست بلكه علت آنست كه مكرى كه براى اغفال مردم و براى رسيدن باغراض دنيا مىكنند در نظرشان خوب و مزين شده و لذا از راه راست بازداشته شدهاند، شايد منظور از مكر آن باشد كه سران آنها مىدانستند بتها نمىتوانند شريك خدا باشند بلكه نسبت به مردم حيله مىكردند تا بتپرستى باشد و آنها به اغراض خود برسند چنان كه آمده روز قيامت مستضعفين به مستكبرين خواهند گفت: بَلْ مَكْرُ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهارِ إِذْ تَأْمُرُونَنا أَنْ نَكْفُرَ بِاللّهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْداداً سبأ/ 32 احسن الحدیث 3- آيه 21 از سوره يونس اين چنين است وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ اگر يك مقدار آسيبي ديدند بعد رحمت الهي شامل حال اينها شده خدا فرمود ما به اينها رحمت چشانديم إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا در آيات ما مكر ميكنند اينها را به تصادف به اتفاق به اينكه وضع روزگار اين طور است .ميفرمايد: اين آيات ما را به مكر و بازيچه ميگيرند إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا اين طور نيست كه اين كليات درباره كفار و اقوام گذشته باشد خود ما هم هر لحظه اين حالات را داريم هر روز يك حال داريم هر لحظه يك حال داريم هر لحظه در معرض امتحان الهي هستيم نبايد بگوييم روزگار است .اين مكر در آيات الهي است . تفسیر تسنیم مکر در برخی ایات و سوره های قران به منزله مکر و نیرنگ برای اقدام عملی و توطئه علیه رسول و پیروانش نیست بلکه پاسخ توجیه گونه برای عدم پذیرش حقیقت و پیام رسولان است. مانند ایه 21 سوره یونس ،25 سوره نحل، با توجه به سیاق ایات سوره رعد، اینجا هم همین معنا ارجح است و معناهای مطرح شده در بند یک و دو قابل قبول نیست. چرا که صحبت از فریب دادن کسی توسط کس دیگر اعم از شیطان یا و بت یا سران کفر نیست.
-سئوال: مراد از احزاب در ایه 36 چیست؟ معنای ان مخالفان و منکران پیامبر اعم از اهل کتاب و مشرک و ... است. در آیه 11 سوره صاد هم بیان شد که برخی انرا به جنگ احزاب یا بدر مربوط دانسته اند. اما در ایه 13 همان سوره بصراحت احزاب را مشخص کرده است یعنی گروهها و ائتلافهای ضد رسولان که همواره در طول تاریخ بوده و هستند. این معنا در سایر استعمالات این کلمه در قران نیز بکار رفته است:مریم 37،هود 17،غافر30،و5،زخرف65،رعد36،احزاب 20و22 در سوره هود هم همراه با اهل کتاب امده است: أَفَمَن كَانَ عَلَى بَيِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَيَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَرَحْمَةً أُوْلَـئِكَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَمَن يَكْفُرْ بِهِ مِنَ الأَحْزَابِ فَالنَّارُ مَوْعِدُهُ فَلاَ تَكُ فِي مِرْيَةٍ مِّنْهُ إِنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يُؤْمِنُونَ {17}آيا پس كسى که حجتى روشن از جانب پروردگارش دارد (پیامبر اسلام) و شاهدى از جانب پروردگارش (قران) درپی او می آید و پيش از ان [نيز] كتاب موسى که راهبر و مايه رحمت بوده است (موید اوست) آنان (همین مخالفان دنیاطلب) به او ایمان می آورند؟ و هر كس از گروههاى [مخالف] به او كفر ورزد آتش وعدهگاه اوست پس در این امر ترديد مكن كه آن حق است [و] از جانب پروردگارت [آمده است] ولى بيشتر مردم باور نمىكنند {17} در این سوره هم پس از بیان حال دو گروه اصلی اهل ایمان و کافران و اشاره کوتاهی به خوشحالی اهل کتاب از قران،به این امر می پردازد که از گروههای مختلف مخالف، بعضی از قران را انکار می کنند
وَكَذَلِكَ أَنزَلْنَاهُ حُكْمًا عَرَبِيًّا وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءهُم بَعْدَ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللّهِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ وَاقٍ {37} و بدين سان آن [قرآن] را فرمانى روشن نازل كرديم و اگر پس از دانشى كه به تو رسيده از هوسهاى آنان پيروى كنى در برابر خدا هيچ سرپرست و حمايتگرى نخواهى داشت {37} وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِكَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أَزْوَاجًا وَذُرِّيَّةً وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَن يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ و قطعا پيش از تو [نيز] رسولانى (انسانی) فرستاديم و براى آنان زنان و فرزندانى قرار داديم و هيچ پيامبرى را نرسد كه جز به اذن خدا معجزهاى بياورد لِكُلِّ أَجَلٍ كِتَابٌ {38}يَمْحُو اللّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْكِتَابِ {39} (چرا که) براى هر مهلت ( و پدیده زمان مند) ی، كتابى و قاعده ای است {38}خدا آنچه را بخواهد محو يا اثبات مىكند و اصل كتاب (که ثابت است) نزد اوست {39} وَإِن مَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَعَلَيْنَا الْحِسَابُ {40} (مهلت عذاب هم موعد و قانونی دارد) و اگر پارهاى از آنچه را كه به آنان وعده مىدهيم به تو بنمايانيم يا تو را بميرانيم جز اين نيست كه بر تو رساندن [پيام] است و بر ما حساب [آنان] {40} أَوَلَمْ يَرَوْاْ أَنَّا نَأْتِي الأَرْضَ نَنقُصُهَا مِنْ أَطْرَافِهَا وَاللّهُ يَحْكُمُ لاَ مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَهُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ {41} آيا نديدهاند كه ما [همواره طبق قواعد خودمان] مىآييم و از اطراف اين زمين (و کافران ساکن بر ان) مىكاهيم و خداست كه حكم مىكند براى حكم او باز دارندهاى نيست و او به سرعت حسابرسى مىكند {41} وَقَدْ مَكَرَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ فَلِلّهِ الْمَكْرُ جَمِيعًا يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ وَسَيَعْلَمُ الْكُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَى الدَّارِ {42} و به يقين كسانى كه پيش از آنان بودند نيرنگ ( و توجیه برای عدم پذیرش حقیقت) كردند ولى همه تدبيرها نزد خداست چرا که آنچه را كه هر كسى به دست مىآورد مىداند و به زودى كافران بدانند كه فرجام دنیا از آن كيست {42} وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ {43} و كسانى كه كافر شدند مىگويند تو فرستاده نيستى بگو كافى است خدا ميان من و شما گواه باشد و آن كس كه نزد او علم كتاب است {43} عصاره فراز ایات 37-43: ای پیامبر باتوجه به اطلاع یافتنت از علت مخالفت اینها که رسالتت را انکار میکنند، از آنهاتبعیت نکن . ظهور معجزه و نزول عذاب هم فقط باذن خدا و طبق قواعد او که در امتهای قبل هم جاری بوده، انجام میشود وظیفه تو هم تنها ابلاغ است و حساب کافران بر ماست که یا در زمان حیات تو یا بعد از ان وعدههای خود بر انها را محقق می کنیم و خواهند دانست سرانجام دنیا از ان کیست؟
کلمات کلیدی: مکر : ایات 33 و42- 3بار کفر:ایات 5،27،30،31،32،33،43 کفار:42 حکم: ایات 37،41 واق: 34 و37 کلمه معقب تنها در این سوره بکار رفته در ایات 11و41 اشاره به سرنوشت اقوام قبل: ایات 6 30 32 38 42 رسول، رسل و مرسل:32،38 و43 کتاب :ایات 1،36،38،39،43 (4بار تکرار در فراز اخر) ایه: در ایات 27 و 38، ایات در 1،2، 3،4 -در ایه 33 بیان شده بود أَفَمَنْ هُوَ قَآئِمٌ عَلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ. در ایه 42 بیان شده يَعْلَمُ مَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ -کفی بالله شهیدا بینی و بینکم: سوره اسرائ ایه 96(پیامبر خطاب به مخالفان) یونس 29 در قیامت معبودان مشرکان خطاب به مشرکان: کفی بالله شهیدا بیننا و بینکم، احقاف ایه 7 کفی به شهیدا بینی و بینکم : پیامبر خطاب به کافران، عنکبوت 52: قل کفی بالله بینی و بینکم شهیدا،(پیامبر خطاب به کافران) تنها در سوره رعد است که به جز الله، شهیدی اضافه شده است: ومن عنده عم الکتاب
-سئوال: منظور از لکل اجل کتاب چیست؟ ایا به موضوع معجزه اوردن اشاره دارد یا به موضوع عذاب کافران که در ایات بعد ذکر شده است؟ و یا هر دو؟ جمله "لکل اجل کتاب" که یک قاعده کلی و مطلق است بلافاصله بعد از این امر که رسولان جز باذن خدا معجزه نمی اوردند قرار گرفته . پس از ان هم موضوع تحقق وعده عذاب کافران خطاب به پیامبر بیان شده که زمان ان یا قبل از وفات ایشان است یا بعد از ان. اما به هر دو موضوع قبل و بعد ان مرتبط می باشد. یعنی هم مهلت و دوره نزول معجزات غیرکتابی و هم نزول عذاب تابع ضوابط و قواعد مقرر شده خداوند می باشد.
-سئوال: منظور از" و من عنده علم الکتاب" چیست؟ در این خصوص چهار گونه نظر ابراز شده است که با توجه به سیاق ایات و ایات نسبتا مشابه در سایر سور، بهترین ترجمه و مصداق ،هرکسی است که نزد او علم به کتاب وجود دارد. اول در ایه 19 بیان شد کسانی هستند که علم دارند به انکه قران حق است. أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ الْحَقُّ. دوم، راجع به توحيد هم در سوره «آلعمران» بیان شده است كه اولو العلم هم شهادت میدهند. شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ .سوم در سوره حج هم گفته شده که افراد دارای علم، میفهمند که قران حق است و ایمان می اورند . پس این افراد هم میتوانند به حقانیت قران و مرسل بودن محمد ص از جانب خدا شهادت دهند. وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَإِنَّ اللَّهَ لَهَادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ {54}و تا آنان كه دانش يافتهاند بدانند كه اين [قرآن] حق است [و] از جانب پروردگار توست و بدان ايمان آورند و دلهايشان براى او خاضع گردد و به راستى خداوند كسانى را كه ايمان آوردهاند به سوى راهى راست راهبر است {54} چهار،در سوره انعام هم بیان شده که اهل کتاب میدانند این کتاب حق است. وَهُوَ الَّذِي أَنَزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتَابَ مُفَصَّلاً وَالَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِّن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِينَ {114} پنج. در سوره انبیا و نحل هم مشابه این مفهوم ذکر شده که و ما ارسلنا قبلک الا رجالا نوحی الیهم فسالوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون. که یکی از مصادیق اهل الذکر، اهل کتاب شمرده شده اند.
مرور عصاره فرازها: عصاره فراز ایات 1-7: خدای خالق هستی و مدبر امور ، با فرستادن قران، نشانه های خود را به تفصیل برشمرده تا تعقل کنند اما اینها به قران و حیات بعد از مرگ و لقای رب ایمان نمی اورند. علیرغم علم به سرنوشت اقوام قبلی با تمسخر، از تو تعجیل در نزول عذاب الهی و معجزات دیگر طلب میکنند درحالیکه تو فقط انذار دهنده هستی. عصاره فراز ایات 8-17: خدا برهر چیز اشکار و نهان اگاهی و غلبه دارد حتی برحوادثی که به شما میرسد یا دفع میشود . او مسجود و مسبوح همه موجودات است و فقط او مستحق خواندن و عبادت است کسانی را که جز او میخوانید و ولی خود می گیرید مالک سود و زیان خود هم نیستند و هیچ شراکتی در افرینش ندارند و قادر به اجابت دعای شما نیستند. مشرکان در گمراهی و بی بهره از حق و در تفکرات باطل هستند که همچون کف روی سیلاب ناماندگار و غیر نافع است. عصاره فراز ایات 18-26: خردورزانی که با علم به حق بودن قران، دعوت خدا را اجابت میکنند و با خوف از سختی حساب، اهل صلاه و انفاق و صبر هستند، فرجام خوش و بهشت جاودان در انتظارشان است اما انها که دعوت خدا را اجابت نکرده، در زمین فساد می کنند و به زندگی دنیا دلخوشند، فرجامی بد در جهنم خواهند داشت عصاره فراز ایات 27-36: هدایت تابع مشیت خداست. خدا روکنندگان بسوی او را به ایمان و عمل صالح هدایت میکند که سرنوشتی نیکو برایشان خواهد بود. اما اینها به خدای رحمان و بخشی از قران کافرند و هر نشانه ای هم علاوه بر قران بیاید هدایت نمی شوند . شریکانی هم که برای خدا قایل شدند فاقد هرگونه توانایی و وصفی هستند. اینها بخاطر اعمالشان از راه حق و هدایت بازمانده گمراهند و پس از مهلت درنظر گرفته شده برایشان، عقاب در دنیا و اخرت در انتظارشان است. بگو من مامورم که فقط خدا را عبادت کنم و به سوی او دعوت کنم براو توکل میکنم و او خلف وعده نمیکند عصاره فراز ایات 37-43: ای پیامبر باتوجه به اطلاع یافتنت از علت مخالفت اینها که رسالتت را انکار میکنند، از آنهاتبعیت نکن. ظهور معجزه و نزول عذاب هم فقط باذن خدا و طبق قواعد او که در امتهای قبل هم جاری بوده، انجام میشود وظیفه تو هم تنها ابلاغ است و حساب کافران بر ماست که یا در زمان حیات تو یا بعد از ان وعدههای خود بر انها را محقق می کنیم و خواهند دانست سرانجام دنیا از ان کیست؟
درس سوره: خدای خالق هستی و مدبر امور، با فرستادن کتاب، نشانه های خود را به تفصیل برشمرده تا تعقل کنند. خردورزانی که دعوت خدا را در نظر و عمل اجابت میکنند فرجام خوش و بهشت جاودان در انتظارشان است اما این کافران که به زندگی دنیا دلخوشند و جز خدا را معبود و ولی خود می گیرند، منکر اخرت و توحید هستند، لذا رسالت پیامبر و قران را منکر شده، تقاضای نزول معجزه و تعجیل در عذاب می کنند که انهم باذن خدا و طبق قواعد او انجام پذیر است. لذا هر نشانه ای هم علاوه بر قران بیاید هدایت نمی شوند و پس از مهلت درنظر گرفته شده برایشان، عقاب در دنیا و اخرت در انتظارشان است ای پیامبر از انها تبعیت نکن و وظیفه ابلاغ و دعوت خود بسوی توحید و نفی شرک را انجام بده
کلمات کلیدی:
الله : 34 بار کتاب :ایات 1،36،38،39،43 لولا انزل علیه ایه من ربه: ایه 7 و 27 -در ایه 1 وَالَّذِيَ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ الْحَقُّ ،در ایه 19 أَفَمَن يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَبِّكَ الْحَقُّ ایه: در ایات 27 و 38، ایات در 1،2، 3،4 الذین کفروا و کافر:ایات 5 و7 و ،27،30،31،32،33،43 14، کفار:42 -یجادلون فی الله رعد ، حج 2 بار، لقمان ، جدال در ایات خدا : غافر 4 بار، شوری -تقابل کلمات عقبی الدار و سوئ الدار برای سرنوشت متضاد این دو گروه. عقبی الدار فقط در سوره رعد بکار رفته. سه بار. در ایات 22و 24 و 42 ، سوئ الدار در ایه 52 غافر و 25 رعد - عبارت سوء الحساب هم فقط در این سوره استفاده شده است. در ایه 18 سوء الحساب بعنوان سرنوشت کافران بیان شده اما در ایه 21 از مشخصات اولواالالباب ذکر شده که از سوء الحساب خوف دارند. در سوره انشقاق برای اصحاب یمین بیان شد که فسوف یحاسب حسابا یسیرا. حساب: 4 بار جعلوا لله شرکا: رعد 16 و 33، انعام 100 ، لااشرک ایه 36 مکر : ایات 33 و42- 3بار اشاره به سرنوشت اقوام قبل: ایات 6 30 32 38 42 رسول، رسل و مرسل:32،38 و43 کلمه معقب تنها در این سوره بکار رفته در ایات 11و41 هاد : در ایات 7 (لکل قوم هاد) و 33 ( من یضلل الله فماله من هاد : سوره های زمر 2 غافر اعراف ) (سوره حج: ان الله لهاد الذین امنوا الی صراط مستقیم)