رتبه: Advanced Member
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
خلاصه تفسير سوره يس از تفسير تسنيم ايت الله جوادي املي
﴿ امر خدا به مطيع بودن حيوانات در برابر انسان و لزوم شکرگزاري از آن﴾ فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ﴾ ما اينها را آفريديم تا نيازهاي شما را برطرف كنند و اينها را هم «ذلول» و نرم قرار داديم؛ شما ميبينيد که يك قطار شتر را يك كودك می تواند افسارش را بگيرد و حركت دهد، فرمود ما اينها را «ذلول» و نرم و مطيع شما قرار داديم كه مشكلات شما را حل كند. اين اسبهاي وحشي كه هنوز رام نشدند آنها را ميبينيد که اگر اين اسبها هم مثل آنها بودند هرگز قابل استفاده نبودند؛ فرمود ما اينها را براي شما «ذلول» و نرم و آرام كرديم ﴿وَ ذَلَّلْناها لَهُمْ فَمِنْها رَكُوبُهُمْ وَ مِنْها يَأْكُلُونَ﴾، از گوشت گاو و گوسفند استفاده ميكنيد, از باربري و سواري اسب و استر استفاده ميكنيد ﴿وَ لَهُمْ فيها مَنافِعُ وَ مَشارِبُ﴾ چرا شاكر نيستند؟!
﴿اخبار قرآن به ناسپاسي انسان با بت پرستي و عذاب اُخروي آن ﴾ فرمود اين همه نعمتها را ما آفريديم آنگاه اينها به سراغ بتها ميروند كه خودِ اينها و خود آن بتها را ما در قيامت همهشان را براي پاسخگويي احضار ميكنيم ﴿وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً﴾ به اميد اينكه از كمك آنها بهره ببرند ﴿لَعَلَّهُمْ يُنْصَرُونَ﴾، اما ﴿لا يَسْتَطيعُونَ نَصْرَهُمْ﴾ اين بتها نه تنها مشكل آنها را حل نميكنند، مشكل خودشان را هم حل نميكنند ﴿وَ هُمْ لَهُمْ جُنْدٌ مُحْضَرُونَ﴾؛ عابد و معبود همهشان در صحنه قيامت ميآيند اين بت و بتپرست، همه در صحنه قيامت براي پاسخگويي در يك ستاد احضار ميشوند، بعد به وجود مبارك حضرت ميفرمايد: شما غمگين مباش، اين حرفها در عالَم زياد است و پيروزي از آنِ شماست
﴿ امر به تحمل و محزون نشدن از تهمتهاي گوناگون مشركان ﴾ فرمود: ﴿فَلا يَحْزُنْكَ قَوْلُهُمْ﴾ حرفها و تهمتهاي گوناگون و روزانه اينها شما را محزون نكند، براي اينكه ما ميدانيم آنها چه چيزي در درون دارند و چه چيزي آشكار كردند، نه آن اسرار درونيشان كارساز است كه مشكلي را براي آنها حل كند و نه آنچه در علن و آشكار بيان كردند ميتوانند با آن عليه نظام شما كاري انجام دهند. از اين به بعد شروع ميكنند به بحث معاد و آن بحث رسمي و مهمّ معاد كه ﴿اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً﴾ در آن هست.
﴿ تنبّه همراه با تحقير انسان با يادآوری آفرينش اوليه او﴾ مطلب بعدي آن است كه همانطوري كه در جلسات قبل ملاحظه فرموديد اين تعبير ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ﴾ تنبّه دادن به آن آفرينش اول است، با نكره آن هم تنوين تحقير كه بالأخره انسان نطفهاي بيش نبود که حالا زبان در آورده و ميگويد چه كسي ميتواند انسان مرده را زنده كند؟! خصم و خصيم ما شده است ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ﴾ و به تعبير جناب زمخشري از اين اشكال يا نقد او به صورت افسانه ياد كرد؛ فرمود حالا براي ما افسانهسرايي ميكند ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ ديگر نميفرمايد او اشكال ميكند, نقدي دارد, شبههاي دارد، ميفرمايد اينها نقد و شبهه و اشكال نيست، اينها افسانه است. شما در قدرت بيانتهاي الهي غرق هستيد، درباره چه چيزي داريد اشكال ميكنيد؟ ﴿وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً﴾ آن مَثل و افسانه چيست؟ اين است كه خودش را فراموش كرده است، اگر خودش را فراموش نميكرد كه چنين حرفي نميزد؛ اين ميگويد چگونه خدا انسان مرده را زنده ميكند؟ ميفرمايد به مرحلهاي رسيديد كه اصلاً قابل ذكر نبوديد همان ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾ كه آن اصلاً قابل ذكر نيست، فرمود: ﴿هَلْ أَتي عَلَي الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾؛ حالا شيء بود به نام نطفه، اما قابل ذكر نبود. ما اين چيزي كه ﴿لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ اين را آورديم به صورت انسان در آورديم; حالا چون خَلق خودش را فراموش كرده براي ما افسانهسرايي ميكند و ميگويد چه كسي ميتواند انسان را ايجاد كند؟ شما خودتان را فراموش كرديد! ﴿وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾؛ اين ﴿رَميمٌ﴾ هم همانطور كه ملاحظه فرموديد اسم است، نه فعيل به معني فاعل و نه فعيل به معني مفعول؛ لذا مؤنث ذكر نشده است، با اينكه ضمير ﴿هِيَ﴾ مؤنث است .فرمود در جواب اينها بگو ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ همان كسي كه بار اول اين «لا شيء» بود و هيچ نبود او را ايجاد كرد، الآن كه «شيء» است و ذرّات او در عالَم پراكنده است يقيناً ميتواند اين را ايجاد كند، پس اين مشكلي نيست. اگر بگوييد ذرّات او در عالَم پراكنده است، بله ما هم قبول داريم که پراكنده است، اما نسبت به علم نامتناهي ذات اقدس الهي كه پراكندگي ندارد! قدرتش از اين راه ثابت است كه او ليس تامّه را كانَ تامّه كرد و علمش از اين جهت است كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾ است، اگر قدرتش با آن بيان ثابت ميشود و علمش هم با اين ثابت ميشود، ديگر شما چرا افسانهسرايي ميكنيد؟ ﴿الَّذي جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾
﴿ نمونه ای از قدرت الهی در ايجاد جرقه و آتش از درخت سبز مَرَخ و عفار﴾ نمونهاي ذكر ميكند و بعد به كيفيت معاد ميپردازد؛ آن روزها كه نه فندك بود و نه كبريت، مانند اينها چيزي نبود، دامدارها و غير دامدارها حتي در روستاها و شهرها از همين درختهاي «مَرخ» و «عَفار» استفاده ميكردند؛ اين دو درخت نظير درخت توت نَر و ماده, نخل نر و ماده آنها هم نر و ماده هستند «مَرخ» نر است, «عَفار» ماده است؛ شاخهاي را از «مَرخ» قطع ميكنند و شاخهاي را از «عَفار» قطع ميكنند، آن مرخ را بالا نگه ميدارند و اين عفار را پايين نگه ميدارند، اينها را به هم ميمالند جرقّه توليد ميشود؛ ميفرمايد از طرفي درخت تازهاي را قطع كرديد كه قطره آب از آن ميچكد، اينكه چوب خشك نيست، اين درخت تازه است الآن هم قطرههاي آب در درون آن هست؛ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ نه درخت خشكيده كه بگوييد حالا گرم شده است، ولي اين شاخه «مَرخ» را وقتي با «عَفار» ميماليد جرقّه توليد ميشود؛ چنين خدايي ميتواند اين ذرّات را جمع كند، شما چه مشكلي داريد؟! اين مَثلي است براي آنها كه محلّ ابتلاي آنها بود و كاملاً در دسترس آنها بود، امروز هم معجزه و آيت الهي است. شما درختي سبز كه هنوز قطرات آب در آن هست ، را مشتعل ميكنيد, زندگيتان را با روشن کردن آتش تأمين ميكنيد، اين را كه ميبينيد؛ حالا که اين شد.
﴿يادآوری قدرت الهی در آفرينش مجموعه سپهری دال بر توان احيای مردگان﴾ ﴿أَ وَ لَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ﴾ ـ اين همان استدلال سوره مباركه «مؤمن» است؛ـ آن كسي كه كلّ اين نظام را آفريد و بعد هم در بخشهاي ديگر فرمود: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾؛ اگر آن نظام سپهري سنگينتر و قويتر است كه ميليونها ستاره هستند هنوز كشف نشده. بنابراين اين خدا كه اين مجموعه را آفريد يقيناً ميتواند انسان را مجدّداً بيافريند ﴿أَ وَ لَيْسَ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ بِقَادِرٍ عَلَى أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾. ﴿ تبيين دو دسته از آيات دال بر احيای مثل انسان در قيامت ﴾ حالا ميرسيم به كلمه «مِثل»؛ در جريان «مِثل» چند طايفه آيات در قرآن كريم هست. بخشي از ايات است كه سخن از «مِثل» است ﴿عَلي أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ و در بخشهايي از آيات قرآن دارد كه خود انسان را ما زنده ميكنيم نه مِثل او. بنابراين «فالبحث في مقامين»: در يك مقام بررسي آياتي است كه ميگويد آنچه در معاد ميآيد مثل آن است كه در دنيا بوده است و مقام ثاني بررسي آياتي است كه ميگويد مانند اوست نه مثل او؛ در اين آيه سوره مباركه «يس» دارد آنچه ما در قيامت ميآوريم «مِثل» اين است و نه عين اين ﴿عَلي أَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾. در سوره مباركه «واقعه» فرمود ما ميتوانيم امثال اينها را تبديل كنيم ﴿نَحْنُ قَدَّرْنا بَيْنَكُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقينَ ٭ عَلي أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَكُمْ وَ نُنْشِئَكُمْ في ما لا تَعْلَمُونَ﴾. اين تماثل برابر اينگونه از طايفه آيات نشان ميدهد آنچه در معاد است مثل بدن دنياست نه عين آن; از طرفي هم در بخشهايي از قرآن كريم دلالتش به طور شفاف و روشن است كه به عين انسان برميگردد نه مثل او؛ فرمود ما خود او را زنده ميكنيم، سخن از مِثل نيست؛ ما افرادي را كه در دنيا مُردند عين آنها را ميتوانيم برگردانيم و زنده كنيم. آيه 33 سوره مباركه «احقاف» اين است: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلي أَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي﴾ خود آن موتا را احيا كند نه امثال آنها را خلق كند يا آنكه فرمود: ﴿مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ﴾؛ يعني شما را، نه مثل شما را⃣
﴿سرّ طرح خلقت اوليه انسان در پاسخ به منکران معاد﴾ سرّ اينكه قرآن ـ چه در سوره «نحل» و چه در سوره «يس» ـ ميفرمايد ما انسان را از نطفه قرار داديم ﴿فَإِذا هُوَ خَصيمٌ﴾ براي اينكه او به اين اصل خود که برگردد چنين خصومتي ندارد، نه تنها در سوره مباركه «يس» كه محلّ بحث است، در اوايل سوره «نحل» هم آنجا هم دارد ما او را از نطفه خلق كرديم او الآن براي ما اظهار خصومت ميكند؛ گاهي ميفرمايد اينها در برابر خدا كه ايستادند، چون ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ﴾ هستند ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا﴾ كه اين «لُد» جمع «ألَد» است اينها خيلي «لدود» و «عنود» هستند، براي اينكه در برابر ذات اقدس الهي خلقت خودشان را فراموش كردند و حالا دارند اعتراض ميكنند كه چگونه ميشود مُرده را شما زنده كنيد؟ بنابراين اينها استبعاد دارند نه استحاله, ﴿ فرق بين امر و خطاب تكويني و اعتباري ﴾ ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً﴾ ميخواهيد ببينيد چطور زنده ميكند؟ وقتي ذات اقدس الهي چيزي را كه نبود ايجاد كرد حالا كه بود و پراكنده است آن را يقيناً ايجاد ميكند، شما مشركين مشكلتان چيست؟ امر الهي دو قسم است: يك امر «بلاواسطه» است و يك امر «معالواسطه»; آن امر «معالواسطه» هم دو قسم است يا تكوين است يا تشريع, امر «بلاواسطه» كه يقيناً تكوين است منتها ميماند اين دو مطلب: يكي اينكه فرق اساسي اين امر تكويني كه ﴿كُنْ﴾ خطاب است، با امر اعتباري چيست؟؟؟ دوم اينكه خطاب به معدوم معنا ندارد. درباره مطلب اول فرق اساسي خطاب تكويني و خطاب اعتباري آن است كه در خطاب تكويني مخاطب فرع بر خطاب است؛ يعني اول «كُن» است بعد «يكون» يافت ميشود؛ لذا با «فاء» تفريع فرمود ما كه گفتيم «كُن» مخاطبِ ما «يكون» ميشود. اين تخلّل «فاء» براي آن است كه ثابت كند مخاطب, فرع خطاب است. در خطابهاي اعتباري روشن است كه خطاب فرع بر مخاطب است، تا مخاطبي نداشته باشيم كه نميتوانيم با او گفتگو كنيم
﴿ بررسي چگونگي موجود شدن اشيا با امر به «كُن»﴾ حالا مطلب بعدي آن است كه فرمود شأن خدا ـ اين «امر» يعني شأن كه جمع آن امور است نه اوامر ـ اين است كه با اراده كار ميكند. در بيانات نوراني حضرت امير است كه نه اينكه خدا به موجودي بفرمايد «كُن» او شود «يكون»؛ «كُن»ي در كار نيست، لفظي در كار نيست. فرمود: «إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ» حرفِ خدا كار خداست، نه اينكه خدا ميفرمايد «كُن» تا ما بگوييم اين خطاب, فرع مخاطب است يا مخاطب, فرع خطاب است، اين براي توجيهات ابتدايي است «كُن» در كار نيست فرمود: «لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ وَ إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ مِنْهُ أَنْشَأَهُ» كلمه نيست, لفظ نيست تا جايي كسي آن را بشنود, صدايي, آهنگي, نوايي و اينها را توليد كند نيست «إِنَّما كَلامُهُ سُبْحَانَهُ فِعْلٌ»؛ همين كه اراده كرد تا يافت شود، يافت ميشود؛ مثل اينكه ما اگر اراده كرديم يك قطره آب يا دريايي يا نهري يا بحري در ذهن ما ايجاد شود، ميشود. با اراده ما كار ميكنيم، نه اينكه به آن نهر يا بحر بگوييم «كُن» او شود «يكون ﴿جريان آفرينش حضرت آدم و عيسي(عليهما السلام) مصداق خطاب به امور تكويني﴾ مهمتر از همه جريان آفرينش حضرت عيسی و همچنين جريان آفرينش حضرت آدم است. يك سلسله كارهايي را ذات اقدس الهي با تدريج بيان ميكند، نه اينكه تدريجاً كار كند؛ گيرنده به تدريج ميگيرد. اصل كار را ذات اقدس الهي آنطور كه در سوره مباركه «قمر» آيه پنجاه آمده، فرمود كار ما يك لحظه است ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ﴾؛ ما با يك چشم به هم زدن كار ميكنيم؛ ولي گيرنده اگر مجرّد باشد كه دفعتاً ميگيرد, اگر مادي باشد كه تدريجاً ميگيرد كه در ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ميگيرد. در جريان آفرينش حضرت عيسي يا جريان آفرينش حضرت آدم(سلام الله عليهما) اين مثالها را ذكر ميكند؛ آيه 59 سوره مباركه «آلعمران» اين است ﴿إِنَّ مَثَلَ عيسي عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ﴾ كه حضرت آدم را اول از خاك آفريد ﴿ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾ از خلقت مادي و بدنی به ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ ياد نكرد اين ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ بخش امر ميشود. بدن را فرمود ما از خاك خلق كرديم، وقتي نوبت به روح كه رسيد گفتيم ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾. معلوم ميشود آن بخش مجرّد با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾ حل ميشود و آن بخش مادي با خَلق حل ميشود كه بعضيها خواستند بگويند ﴿أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ﴾ ناظر به اين است كه بخش مادي بخش خلقت است و بخش مجرّد, بخش عالم امر است⃣
﴿ تبيين آيات دال بر مُلك و ملكوت اشيا و تعريف آن ﴾ فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾. عالم دو قسم است: بخشي عالَم مُلك است كه ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ آن «سماوات» و «أرض» است .و يك قسمت هم ملكوت است كه ملكوت، باطن اين عالم است. درباره ملكوت در سوره مباركه «انعام» فرمود ما ملكوت هر چيزي را نشان حضرت ابراهيم دادهايم؛ در سوره مباركه «انعام» آيه 75 اين است ﴿وَ كَذلِكَ نُري﴾ كه با فعل مضارع كه نشانه استمرار دارد كه فيض از اين طرف مستمر است و با وحدانيّت فيض هم هماهنگ است. هر چيزي زِمامي دارد, افساري دارد, يك پيشانیبندي دارد، اين پيشانیبند هر كسي ديدني نيست، اين مُلك نيست، اين ملكوت است و اين ملكوت به دست خداست. و اينجا كه «الملكوت» است ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ﴾.اسماي حسناي الهي حدّ وسط برهان قضاياي قرآني هستند، اگر در قرآن مطلبي را ذات اقدس الهي بيان كرد، كليد آن مطلب اسمي از اسماي حسناي اوست كه بازكننده آن مطلب است؛ يك جا جاي «سبّوح» است, يك جا جاي «قدّوس» است, يك جا جاي «تبارك» است. ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾ اسم «سبّوح», كليددار ملكوت «كلّ شيء» است؛ اسم «تبارك», كليددار مُلك «كلّ شيء» است؛ همه ما مُلكي داريم که با خداي تبارك در كاريم و ملكوتي داريم که با خداي سبّوح در كاريم.بدانيم آينه را به كدام طرف نگه بداريم, فرمود هر كدام شما ملكوتي داريد، اينچنين نيست كه ما بيملكوت باشيم؛ فرمود ملكوت داريد, يك; ملكوت شما به دست خداست, دو; از اين بهتر و شيرينتر؟! ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾. اگر سيدناالاستاد مرحوم علامه از استادشان مرحوم آقاي قاضي(رحمة الله عليه) نقل كردند كه قلب قرآن سوره «يس» است و به مناسبت اين دو آيه است، اين اقرب به ذهن ميرسد.
|