رتبه: Advanced Member
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
خلاصه تفسير ايات 60-65 سوره انعام از تفسير تسنيم
فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ اين ناظر به آن است كه حيات و موت انسانها به دست خداست و اين حيات و موت مكرر ادامه دارد تا برسد به آن حيات نهايي كه مرگي در آنجا نيست كه قيامت كبرا است فرمود: خداست كه شما را در شب متوفي ميكند چون انسان غالباً در شب ميخوابد وقتي كه بيدار ميشويد معنايش آن است كه روح شما دوباره به بدن برميگردد اين يك مرگ و بعث محدود و موقت است تا برسد به مرگ دائم و بعث دائم كه آن مرگ نهايي است. اين ﴿يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ يك جمله موعظتي است كه در وسط ذكر شده و هدف اصلي نيست دنبالهٴ كلام اين است ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ﴾ يعني در «نهار» ﴿لِيُقْضي أَجَلٌ مُسَمًّي﴾.
مطلب بعدي آن است كه در قرآن كريم اصولاً فوت به كار نرفت كه انسان فوت بكند هرجا هست وفات است .فرق فوت و وفات هم اين است كه فوت يعني زوال, فائت يعني زائل شده اما وفات كه «تاء» جزء كلمه نيست بر خلاف فوت كه «تاء» جزء كلمه است به معناي زوال و نابودي نيست به معناي استيفاست يعني اگر چيزي از بين نرود محفوظ باشد و هيچ قسمي از اقسام يا جزئي از اجزاي او فراموش نشود چنين حالتي را ميگويند استيفا اگر كسي در يك سخنراني يا در يك مقاله و چيز نوشتن حق مطلب را ادا كند به طوري كه چيزي كم نگذارد ميگويند كه اين مَقال يا مَقالت مستوفـا بود اگر كسي دين خود را از ديگري گرفت بدون نقص ميگويند حقش را استيفا كرد پس استيفا توفي. و مانند آن .آن اخذ تام است كه چيزي فروگذار نشود آنچه در قرآن آمده است وفات است
﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ ﴿61﴾ بعد از اينكه اصل توفي را به ذات اقدس الهي اسناد داد و فرمود خداوند آنچه را كه شما در روز كسب كرديد ميداند آنگاه همين توفي را به فرشتگان الهي اسناد ميدهد و همين ضبط اعمال و حفظ اعمال را به فرشتگان اسناد ميدهد منتها توفي فرشتگان و ضبط اعمال و اقوال و آلاء انسان براي فرشتگان همهٴ اينها تحت استيلا ذات اقدس الهي است لذا در صدر آيه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ كه اين فوقيت همان فوقيتي است كه با معيت قيّوميت همراه است در عين حال كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ در عين حال كه خدا با انسان است فوق انسان است مطلب بعدي آن است كه اين كلمه قهر با وحدت الهيه يك جا كه ظهور بكند يعني خداي واحد قهّار ظهور بكند حكمي براي ماسواي خدا نميماند و در قيامت اينچنين است .اولياي الهي هم اكنون آن معنا را از كريمه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ استنباط ميكنند كه الآن هم ذات اقدس الهي واحد قهّار است. فرمود: ﴿وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ يعني هم فوق انسان است هم فوق فرشتههاست و هم فوق روابطي كه بين انسان و فرشته برقرار است خواهد بود .چون فوق انسان است براي نگهداري انسان و براي حفظ عقايد و آرا و اعمال و اقوال انسان فرشتگاني را مأمور ميكنند .چون فوق فرشتگان است فرشتگان مؤتمراند امرپذيرند همين فرشتگاني كه ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ امر خدا را در حفظ و نگهداري انسان در حفظ و ضبط عقايد و اخلاق و اعمال و اقوال او اطاعت ميكنند و هنگام توفي و ارتحال انسان از نشئهٴ دنيا به برزخ باز ذات اقدس الهي فوق بندگان خود هست آنها را از عالمي به عالم ديگر منتقل ميكند. در هر سه مطلب ذات اقدس الهي بر اساس آن فوقيت قاهره اعمال قدرت ميكند و بندگان او اعم از انسانها و فرشتگان مؤتمر هستند. از اين تعبير كه ﴿و هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾ هم استفاده ميشود در نظام تكوين در حفظ و نگهداري انسان، ضبط عقايدو أعمال اينها اهل تضييع وتفریط نيستند . در هنگام قبض ارواح هنگام توفي اينها اهل تضييع و تفريط نيستند
﴿رُدُّوا إِلَي اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾ بعد از اينكه صحيحاً و سالماً انسانها را و عقايد انسانها را و اخلاق انسانها را ضبط كردند ﴿ثُمَّ رُدُّوا إِلَي اللّهِ﴾ انسانها با همهٴ اين عقايد و اخلاقي كه به همراه دارند به طرف الله برميگردند به حضور مولاي حقيقيشان ميروند ﴿رُدُّوا إِلَي اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾ در اينجا ذات اقدس الهي دو اسم از اسماي حسناي خود را ذكر كرد آن هم يكي را با عاطفه و مِهر و لطف همراه كرد .گاهي خدا چه بخواهد انسان را به مِهر آشنا كند بندگان خود را به خود اضافه ميكند اسناد ميدهد ﴿قُلْ يا عِبادِيَ الَّذينَ أَسْرَفُوا عَلي أَنْفُسِهِمْ﴾ ﴿فَبَشِّرْ عِبادِ ٭ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ و مانند آن كه بندگان خود را به خود اضافه ميكند . گاهي خود را اضافه به بندگان ميكند مثل اين آيهٴ كريمه كه ﴿اللّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ﴾ اينكه بنده را اصل قرار بدهد مضاف اليه قرار بدهد و خود را مضاف بنده كند نشانه شدت و عنايت و لطف و رأفت اوست معلوم ميشود مولويت او مولويت اشفاقي است مولويت مهر و لطف و صفاست و اين كار هم بر اساس حق انجام ميگيرد با اينكه اينها دارند ميروند اما خدا را به اينها اضافه ميكند نه اينها را به خدا. يك وقت است كه ميگوييم ﴿إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ﴾ اين سبك طبيعي ما از خداييم و به طرف خدا برميگرديم اما اگر بگوييم به مولاي خود برميگردند ميبينيم اين تعبير نشانهٴ آن است كه خود را خدا اضافه به اينها كرده است مضاف اليه هميشه يك معروفيتي دارد كه مضاف خود را به او نزديك ميكند در اثر اضافهٴ به او شناخته ميشود از اينكه فرمود مولاي او. اين نشان ميدهد كه آن قاهريتي كه در طليعهٴ آيه آمده است ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ يك رحيم است كه خواستگاه فوق بندگان او است نه قهّار. يك قهري است كه با مِهر آميخته است .اينها به مولاي حقيقيشان برميگردند پس هم از كلمهٴ ولايت و هم از كلمهٴ حقيقت كه دو اسم از اسما حسناي الهي است بعد فرمود: ﴿أَلا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبينَ﴾ آگاه باشيد كه حكم كردن بين بندگان در اختيار خداست و انسان را هم معطل نميكند البته چه در نظام تكوين چه در نظام تشريع حكم براي خداست و در حسابرسي او هم ﴿أَسْرَعُ الْحاسِبین﴾ است
فرمود: ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ چون سورهٴ مباركهٴ «انعام» به صورت سورهٴ احتجاج شبيهتر است چون چندين حجت در اين سوره بازگو شد فرمود از اين مشركين سؤال بكنيد در حال خطر شما به چه كسي مراجعه ميكنيد؟؟! بالأخره يكي از دو حالتان درست است و يكي از دو حالتان باطل است شما هم مشركايد هم موحد در آن حال موحديد در اين حال مشرك يكي از حالهايتان درست است بالأخره ديگر شما در حالت درد موحديد و راست ميگوييد و در حال رفاه و نشاط مشركايد يكي از اين دو حال درست است براي اينكه شرك و توحيد ناظر به جهان خارج است بالأخره در جهان خارج يا الله شريك دارد يا ندارد ديگر اينچنين نيست كه هم شرك صحيح باشد هم توحيد . آنگاه در اين آيه ميفرمايد شما در حال اضطرار موحديد در حال عادي مشركايد كدام يك از حالاتتان درست است؟؟؟؟! آيا شما در حال خطر به يك كسي متوجه ميشويد متوسل ميشويد يا نه يقيناً متوسل ميشويد آن بت هست يا الله است؟ آن يقيناً الله است براي اينكه بتهاي شما كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾ نيستند كه در دريا هستند در صحرا هستند وقتي راه گم كرديد احساس خطر كرديد از رهزن احساس خطر ميكنيد از تاريكي در هراسيد در اين حالتهاي گوناگون كه ترس شما را فراگرفته است قدرت غيبي لايزال تكيه ميكنيد نه به آن بتي كه در بتكده شهر شماست آنكه با شما نيست خب پس شما در حال خطر به يك شخصي مراجعه ميكنيد آن شخص هم بت نيست و چهار مطلب را هم در اين حال داريد . اولاً اهل دعاييد در اين حال ساكت نمينشينيد ميخوانيد. ثانياً اين دعاي شما نظير ذكرها و وردهاي عادي نيست با تضرع و ابتهال و ناله و لابه همراه است . سوم اينكه اين يك امر تصنعي نيست كه در علن داشته باشيد بلكه در نهان و درونتان اين حالت آرميده است يعني از درون ميترسيد. چهارم اينكه تعهد ميسپاريد كه اگر مشكلتان حل شد اين حال توحيدي را همچنان ادامه بدهيد. اين چهار تا حال را داريد ولي وقتي حالتتان برگشت همهٴ اين امور چهارگانه رخت ميبندد هم آن دعايتان هم آن تضرعتان هم آن درد خفيه و سرّيتان و هم آن شكرگذاريتان به جاي شكرگذاري باز شرك ميورزيد اين حالتان را معالجه كنيد يا آن وقت دروغ ميگوييد يا الآن دروغ ميگوييد ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ اين جدال معقولِ مقبول است. آنگاه ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود كه شما در جواب اينها بگو به اينها بگوييد آن كسي كه شما را نجات ميدهد از همه اين خطرها الله است ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ كه ﴿تَدْعُونَهُ﴾ اولاً, تضرعاً با اين قيد ثانياً, و ﴿خُفيةً﴾ يعني با راز دروني و سرّ نهاني ثالثاً ﴿لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ كه تعهد شكر است رابعاً,كيست آن؟ ﴿قُلِ اللَّهُ﴾ است او الله است كه ﴿يُنَجِّيكُمْ مِنْها﴾ از اين ﴿ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ نجات ميدهد نه تنها از اين ظلمات از ظلمتهاي عادي از كرب و درد و رنجهاي عادي هم هست. سه گونه عذاب است و درد و رنج است كه ذات اقدس الهي حل ميكند يكي همين عذابها و دردها و خطرهاي ﴿ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ است كه انسان ميداند قسم دوم رنج و درد و حوادث تلخي است در حالتهاي عادي كه باز انسان ميفهمد و ميبيند و به خدا پناه ميبرد قسم سوم حوادث تلخي است كه انسان نميداند كه اين بلاها از ناحيه او دفع شده است «وَكَمْ مِنْ عِثارٍ وَقَيْتَهُ، وَكَمْ مِنْ مَكْرُوهٍ دَفَعْتَهُ» كه انسان خب نميداند خيلي از اين حوادث را بعدها ميفهمد كه بسياري از درد و بلا بود كه از او دور شده است .فرمود: ﴿قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُمْ مِنْها وَ مِنْ كلِّ كرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ﴾ به جاي شكر شرك ميورزيد به جاي اينكه به تعهدتان عمل كنيد كه گفتيد ﴿لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِكُونَ﴾ مطلب مهم آن است كه اينها روي ترس نميگويند خدا. با اخلاص ميگويند خدا. يك وقت است انسان در حال ترس روي دروغ ميگويد خدا اگر دعوتي دارد دعايي دارد دروغ است ولي خدا امضا كرده كه اينها موحداً خالصاً مخلصاً الله را ميطلبند كه ﴿دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾
فرمود: ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ﴾ ذات اقدس الهي آن توان را دارد كه بر شما عذاب را از بالا بر شما نازل كند از پايين براي شما عذاب را برانگيزد يا عذاب بالا و پايين نباشد عذاب دروني باشد كه آن عذاب دروني همان اختلاف است و درگيري داخلي است و مانند آن . آنكه قادر است بر شما عذابي را از بالا برانگيزد خواه بالاي حسي باشد نظير اينكه صواعقي آمده است ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ﴾ يا ﴿رَفَعْنا فَوْقَكُمُ الطُّورَ﴾ و مانند آن يا طوفانها بادي است كه ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾ و مانند آن يا عذابي است «مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِ» از زير پا نظير آنچه كه دامنگير قارون شده است كه ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾ يا ﴿فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ﴾فرمود كه عدهاي در خانه امن نشستند و خدا ذات اقدس الهي از سقف يا از ديوار ويران نميكند از پايه ويران ميكند و بعد سقف روي آنها ميريزد ﴿فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ الْقَواعِدِ﴾ خب گاهي اينچنين است گاهي آنچنان گاهي «من فوق» است گاهي «مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِ» يا ممكن است عذابهايي كه الآن مصاديقش پيدا شده است به وسيله بمبهايي كه از بالا ريخته ميشود اين است يا به وسيله انفجارهايي كه به وسيله زير دريايي پديد ميآيد يك كشتي را در دريا به وسيلهٴ زير دريایی غرق ميكند خب اين «مِنْ تَحْتِ» است همه اينها مصاديق من فوق و تحت است هر مصداقي هم كه بعداً ظهور و بروز پيدا كند زير مجموعه اين مفهوم است اين مفهوم آن گنجايش را دارد كه اين مصاديق را در بر بگيرد
﴿أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ كه شما را به جان هم بيندازد. اين سه عذاب هر سه ميتواند حسي باشد هر سه ميتواند غير حسي باشد بعضيها ميتواند حسي باشد بعضي ميتواند غير حسي باشد اينكه فرمود: ﴿ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ اين چهار تا عذاب نيست براي اينكه اين ﴿يُذيقَ﴾ با «واو» عطف شد نه با «او». آنها هر كدام با «او» عطف شده است ﴿قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلي أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا﴾ اين ﴿وَ يُذيقَ﴾ متمم همان اختلاف است اين اختلاف دروني در حد صاعقه است اگر بدتر نباشد در حد سيل و زلزله است اگر بدتر نباشد سيل و زلزله بالأخره بدن را مال را از بين ميبرد .دين را كه از بين نميبردكه !اما اختلاف داخلي گذشته از اينكه بدن و مال را از بين ميبرد دين را هم از بين ميبرد در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت كه ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ خب اگر يك عدهاي مؤمن باشند اهل تقوي باشند بركات آسماني بركات زميني هست در قبالش اگر كسي اهل ايمان و تقوا نباشد عذاب آسماني عذاب زميني هست آن دو رحمت در قبال اين دو قهر و عذاب . ﴿ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعًا وَ يُذيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ﴾ شيعه را هم شيعه گفتند براي اينكه هر كسي دنبال يك عده راه ميافتد و مايهٴ شيوع فكر و روش او خواهد شد اين معني لغوي شيعه است خب اگر عدهاي از زيد تبعيت كردند فكر زيد شايع ميشود اينها مايه شيوع فكر زيد در بين مردماند از اين جهت ميشود شيعه لذا اتباع را ميگويند شيعه البته شيعه, الشيعه با اين نام اصطلاحاً اسم كساني است كه پيرو وجود مبارك اميرالمؤمنين(عليه افضل صلوات المصلين) است ﴿ما ميخواهيم مردم فقيه بار بيايند﴾
مطلب مهم آن است كه فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾ فرمود ما نميخواهيم مردم مقلّد بار بيايند ما ميخواهيم مردم فقيه بار بيايند فقه هم گفتند اصطلاحاً آن علم مستدل است حالا چه دربارهٴ اصول دين چه دربارهٴ فروع دين گاهي ممكن است اصل فقه به معني درك عام باشد هر كسي هر مطلبي را كه دانست فقيه نيست فقيه آن است كه مطلبي را عالمانه و براساس دليل بداند ذات اقدس الهي ميفرمايد كه ما اين براهين را اقامه ميكنيم با انواع گوناگون سخن ميگوييم به انواع گوناگون حرف ميزنيم تا مردم فقيه بشوند .گاهي از راه تجربه و نشانههاي حسي دليل اقامه ميكنيم كه به علوم تجربي و مانند آن برميگردد گاهي براساس مراحل حكمت و كلام برهان عقلي اقامه ميكنيم گاهي از راه وحي از راه اخبار به غيب مسائل غيبي را براي آنها تشريح ميكنيم كه اينها مانعة الخلو است كه جمع هر سه را يكجا هم شايد انواع گوناگون علوم و روشها را به كار ميبريم و تفهيم ميكنيم تا اينها فقيه بشوند ﴿انْظُرْ كَيْفَ نُصَرِّفُ اْلآياتِ لَعَلَّهُمْ يَفْقَهُونَ﴾
|