رتبه: Advanced Member
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
مروري بر ترجمه و نكات تفسيري سوره نجم از تفسير تسنيم
﴿وَ النَّجْمِ إِذا هَوی (1)
در صدر این سوره به نجم سوگند یاد کرده است؛ گرچه نجم بر مطلق کوکب و ستاره آسمانی حمل میشود، حتی شمس و قمر هم نجم هستند، ولی اطلاق آن بر ثریا بیش از اطلاق آن نسبت به سایر ستارهها است. فرمود همان طوری که نجم به کرانه مغرب میرود و دارد غروب میکند، از بالای سر شما به طرف کرانه غرب پایین میآید، حالا سخن از غروب نیست، سخن از هُوِی است. سوگند به ستارهای که در این حالت است که به هر حال به شما نزدیک شد، نه اینکه غروب کرد و از شما دور شده باشد. وجود مبارک پیغمبر(ص) هم که به معراج رفته است، از معراج که بر میگردد، مثل ستارهای است که به شما نزدیک شده است
﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی﴾.فرق اساسی ضلالت و غوایت این است: ضالّ آن کسی است که راه نمیداند، غاوی آن کسی است که هدف ندارد، کجا برود؟ آن بیراهه رفتن را میگویند ضلالت، بیمقصد بودن را میگویند غوایت. ابلیس این دو تا دام را در مسیر زندگی جامعه قرار داده است که ﴿وَ لَأُضِلَّنَّهُمْ﴾، ﴿وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ﴾، يکی اینکه من اینها را از راه به در میبرم؛ اوّل نمیگذارم که اینها هدفمند بشوند، بدانند کجا میخواهند بروند. اگر هم تازه هدف را تشخیص بدهند من نمیگذارم راه را ادامه بدهند. ﴿ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ﴾، پس پيامبر راه را بلد است، ﴿وَ ما غَوی﴾ هدف دارد. اگر رهبری هدفمند باشد، راهشناس باشد، راهرو باشد، راهنما باشد، باید از او پیروی کرد. با سوگند این دو اصل را تثبیت کرده است.
فرمود: ﴿وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، این منشأ حقانی دارد. این ﴿ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی﴾، معنایش این نیست که او بر اساس عقل حرف میزند، بر اساس علم حرف میزند؛ بلکه هوی را نفی میکند و وحی را اثبات میکند، ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي﴾ و حقانيت، يعني «إن هو الا حق». در مسئله دين ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي﴾. چيزي که بيرون وحي باشد دين نيست
حالا اینها را خود پیغمبر که نمیدانست، چه کسی یاد داد؟ ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾، گرچه درباره ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ گفته شد که جبرئیل(سلام الله علیه) است؛ اما ما یک ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالذات داریم، یک ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالتّبع. اگر یکی بالاصل بود دیگری میشود بالتبع، یکی بالذات بود دیگری میشود بالعرض، یکی بالحقیقة بود دیگری میشود بالمجاز. ، میگوییم خدا بالاصالة ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ است و فرشته وحی مثل جبرئیل این ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ بالتّبع است. «شدید القوی» حقیقی ذات اقدس الهی است که در بخش پایانی سوره مبارکه «ذاریات» دارد که ﴿إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ﴾، خیلی از موارد است که خدای سبحان اوصافی را به غیر خود اسناد میدهد؛ اما برای اینکه ثابت کند «غیر» هر چه دارد به عنوان مظهر خدای سبحان است، یکجا حصر میکند،در سوره مبارکه «بقره» میفرماید که ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمیعاً﴾.و...... بنابراین اگر ﴿عَلَّمَهُ﴾، فاعلِ «علّم»، ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ باشد و منظور از این ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾، برابر آیه سوره «تکویر» جبرئیل بود و فاعل «علّم» جبرئیل باشد، با لسان الهی دارد حرف میزند. ظاهرش این است که خود خدا ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ است، آن وقت خود خدایی که ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ است، معلِّم پیغمبر است که فرمود: ﴿وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ﴾. اگر هم ﴿شَدیدُ الْقُوی﴾ ، زبان جبرئیل زبان الهی است، مطالب اساسی که در این سوره هست در تعیین مرجع ضمیر گاهی یک عدم تناسبی مشاهده میشود که این ضمیرها به وجود مبارک پیغمبربرمیگردد یا به جبرئیل برمیگردد یا به ذات اقدس الهی برمیگردد؟ اگر به خدای سبحان برگردد با ﴿فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ هماهنگ است؛ اما ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾، با آن هماهنگ نیست. اگر به جبرئیل برگردد، با ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْری﴾ هماهنگ است، با ﴿فَأَوْحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی﴾ هماهنگ نیست. اینهایی که ضمیر ﴿أَوْحی﴾ را به جبرئیل برگرداندند، ضمیر ﴿بِعَبْدِهِ﴾ را به «الله» برگرداندند؛ یعنی «فأوحی إلی عبد» خدا، «. ما در هيچ جا نداريم که معلّمِ پيغمبر، جبرئيل باشد. فرمود: ﴿وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾ . اين «علي حکيم» را که خداي سبحان به جبرئيل نداده تا جبرئيل معلّمِ وجود مبارک پيغمبر بشود.محور اصلي خود ذات اقدس الهي است ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحي ٭ عَلَّمَهُ﴾؛ يعني خداي سبحان اين وحي را به پيغمبر القا کرده است که او ﴿شَديدُ الْقُوي﴾ است، در قرآن کريم فراوان داريم که جبرئيل نازل شده است اين پيام را آورده، خدا او را فرستاده اين پيام را آورده، اينها دليل بر معلّم بودن نيست. فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَى در آيه پنجاه و 51 سوره مبارکه «شوري» ؛ فرمود خدا سه گونه حرف ميزند: يکي بلاواسطه، ﴿وَ ما كانَ لِبَشَرٍ أَنْ يكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْياً﴾ که بلاواسطه است. ﴿أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ﴾، دو؛ ﴿أَوْ يرْسِلَ رَسُولاً﴾. اين ﴿يرْسِلَ رَسُولاً﴾ قسمت سوم است که جبرئيل و اينها در اين قسمت سوم هستند بهترين مصداق براي نفي واسطه همان جريان معراج است که ﴿دَنا فَتَدَلَّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَينِ﴾، اين ﴿قابَ قَوْسَينِ﴾ را ما ميفهميم. فرمود يک مقدار بالاتر از اين است که اين را ديگر عقل نميفهمد: ﴿أَوْ أَدْني﴾؛ ﴿أَدْني﴾ يعني چه؟ گاهي ذات اقدس الهي ما را به لبهاي ميبرد، بعد ميگويد از اين به بعد ديگر جايي نيست. ميفرمايد: ﴿كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾، الآن واقعاً هيچ راهي نيست که انسان در جريان معاد آن «أقرب» را بفهمد؛ اين ﴿أَدْنيٰ﴾ را بفهمد در جريان معراج. فرمود: ﴿دَنا فَتَدَلَّي ٭ فَكانَ قابَ قَوْسَينِ﴾، اين ﴿أَوْ﴾ به معني «بل» است ترديد نيست؛ «بل ﴿أَدْنيٰ﴾». ﴿وَ ما أَمْرُ السَّاعَةِ إِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ﴾؛ يعني «بل هو اقرب» ترديد نيست. آنجاها اصلاً واقعاً عقل نميکِشد. ما روايات فراوان و معتبري داريم که ﴿دَنا﴾ وجود مبارک پيغمبر است. ﴾، از آن به بعد ديگر سخن از جبرئيل نيست
﴿ ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾ آنچه را که او ديده است با دل، اوّلاً؛ بعد با چشم و گوش شنيد و ديد، ثانياً؛ شما داريد مراء ميکنيد، جدال ميکنيد ميگوييد اين شدني نيست؟ ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلي ما يَري ٭ وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْري﴾؛ در روايات دارد که وجود مبارک پيغمبر(صلي الله عليه و آله و سلم) جبرئيل را به صورت واقعي خود دو بار ديد. ﴿عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾، ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾، «سِدر» و «سدرة» مثل «تَمر» و «تمرة» است. ﴿الْمُنْتَهي﴾ برای چه کسی است؟ ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾، که سير صعودي همه انسانها به «الله» است که او ﴿وَ الْآخِرُ﴾است؛ اما مستحضريد ﴿هُوَ الْأَوَّلُ است و ﴿وَ الْآخِرُ﴾. اوّلِ همه اوست، آخر همه هم اوست. همه ما از خدا هستيم، همه ما به سوي خدا برميگرديم. اما اين طور نيست که همه ما صادرِ اوّل هستيم و همه ما به ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ برميگرديم. ما از خدا هستيم از اين وسطهاي فيض الهي ميآييم، به سوي خدا هستيم، ـ إنشاءالله ـ به همين ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ ميرسيم. ديگر به ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ و به ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾ و اينها برسيم که نيست. آنکه ميرسد و آنکه از ذات اقدس الهي بود بلاواسطه و به ذات اقدس الهي ميرسد بلاواسطه و اين خاندان پيغمبر هستند.
در جريان رؤيت چند مطلب را کنار هم ذکر کرد: اوّلاً خود رؤيت را مکرّر ذکر کرد، اصل رؤيت را؛ فرمود: ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾، اين يک؛ ﴿أَ فَتُمارُونَهُ عَلي ما يَري﴾، اين دو؛ خود اصل رؤيت را مکرّر ذکر کرد. دوم مرئي را مکرّر ذکر کرد که فرمود: ﴿وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْري﴾، معلوم ميشود آنچه را که ديد حداقل دو بار ديد. سوم توضيح داد که آنچه را که ديد چه بود؟ حالا يا يک بار يا دو بار، فرمود: ﴿لَقَدْ رَأي مِنْ آياتِ رَبِّهِ الْكُبْري﴾، خود ذات نبود، آيات الهي بود. چهارم آدرس داد که کجا ديد؟ فرمود: ﴿عِندَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾. پس اين اصول چهارگانه بايد محفوظ باشد: پنجم اين است که آمد ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ را مشخص کرد: ﴿إِذْ يَغْشَي السِّدْرَةَ ما يَغْشي﴾ که آن هم توضيحی لازم داشت و آن اين است که ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ که ﴿عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوي﴾ است، آن بهشتي است که مستقر ميشود، اين پوشيده شد.
«غشيان، غشية» اينها دو گونه است: يک وقت ظلمت «غشية» ميکند، لذا آن شیء ميشود تاريک. يک وقت نور فراوان «غشية» ميکند، ديگر ما آن را نميبينيم. در جريان ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾، فرمود: ﴿إِذْ يَغْشَي السِّدْرَةَ ما يَغْشي﴾، نور الهي آنچنان آن محدوده را روشن کرد که ﴿سِدْرَةِ الْمُنْتَهي﴾ با اينکه نوراني است اصلاً ديده نميشود.
بعد از تبيين جريان معراج، وارد اصل مسئله ميشوند، میفرمايد: ﴿أَ فَرَأَيتُمُ﴾؛ ﴿أَ فَرَأَيتُمُ﴾ يعني «أخبروني»؛ گزارش بدهيد، اين جرياني که شما داريد به عنوان بتپرستي به کدام دليل عقلي يا نقلي متّکي است. ﴿أَ فَرَأَيتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّي﴾، ميفرمايد که شما دو تا ادّعا داريد، هر دو زيرش خالي است؛ نه دليل عقلي داريد، نه دليل نقلي. شما گفتيد ملائکه دختران هستند، نه اينکه دختر نيستند و پسر هستند! آنجا جا براي دختري و پسري نيست، نه اينکه دختر بودن کذب است و پسر بودن درست است، او اصلاً پسر و دختر نيست. فرمود: نه اين درخت و نه آن سنگ، اينها کارهاي نيستند، نه ملائکه دختران الهي هستند و نه اينها تمثال و تنديس آنها هستند، نه از اينها کاري ساخته است که اينها «بيّن الغي» است و نه از ملائکه بدون آن دو عنصر کاري ساخته است. براي شفاعت دو عنصر لازم است: يکي اينکه بايد مأذون باشند: ﴿مَنْ ذَا الَّذي يشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه﴾. «مشفوعٌ له» بايد «مرتضي المذهب» باشد: ﴿لا يشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضي﴾. ﴿إِنَّ الَّذينَ لا يؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ لَيسَمُّونَ الْمَلائِكَةَ تَسْمِيةَ الْأُنْثيٰ﴾؛ فکر ميکردند که اينها «بنات الله» هستند. ذات اقدس الهي بعد از نقل اين قسمتها فرمود اينها برهاني ندارند، اگر حرفي بخواهد مقبول باشد بايد مظنّه نباشد، برهان عقلي باشد، يک؛ براساس گرايش ميل و هوس و هوا نباشد، براساس عقل و عدل باشد، دو. از طرفي ذات اقدس الهي برهان عقلي اقامه کرده، برهان نقلي اقامه کرده، با آرزو هم که کار پيش نميرود؛ مبدأ و منتها خداست، اوّل و آخر نظام خلقت هم به ذات اقدس الهي برميگردد: ﴿فَلِلَّهِ الْآخِرَةُ وَ الْأُوليٰ﴾.25 ﴿وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ﴾ که ﴿لا تُغْني شَفاعَتُهُمْ شَيئاً﴾، ما شفاعت را انکار نميکنيم، تثبيت ميکنيم و يقيني هست، قبول داريم شفاعت را؛ اما ﴿مِنْ بَعْدِ أَنْ يأْذَنَ اللَّهُ﴾. شفاعت حق است «لا ريب فيه»؛ اما به چه کسي خدا شفاعت ميدهد؟ ﴿مَنْ ذَا الَّذي يشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِه﴾. فرمود ما شفاعت را قبول داريم؛ اما براي بتها نيست: ﴿وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّماواتِ لا تُغْني شَفاعَتُهُمْ شَيئاً إِلاَّ مِنْ بَعْدِ أَنْ يأْذَنَ اللَّهُ﴾، يک؛ ﴿لِمَنْ يشاءُ وَ يرْضي﴾، دو. بنابراين فرمود اين کاري که شما ميکنيد ملائکه اگر دختر باشند که سخن باطلي است؛ شفيع باشند شفاعت حق است؛ ولي به دو عنصر محوري وابسته است.
فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ﴿٢٩﴾ مشرکان، گذشته از آن پنج بخشي که تقريباً درباره ملائکه گفته شد که اصلاً خدا, والد و ولد نيست، فرزند ندارد، ملائکه فرزند نيستند، دختر نيستند، شفيع هستند به اذن خدا و براي تمام مردم روي زمين طلب مغفرت ميکنند، اگر رحمت مطلقه باشد و براي خصوص مؤمنين طلب مغفرت ميکنند, اگر رحمت رحيميه باشد، اين چند بخش مربوط به فرشتههاست؛ اما درباره مشرکان فرمود ؛که اينها نه برهان عقلي دارند, نه برهان نقلي دارند. سلطان ندارند؛ برهان و دليل را سلطان ميگويند، براي اينکه وقتي برهان در ذهن و در نفس پيدا شد، وهم به گوشهاي ميرود, خيال به گوشهاي ميخزد. فرمود اينها برهان ندارند و گرفتار وهم و خيال هستند. ﴿أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ﴾، چرا؟ براي اينکه اينها جاهل هستند، جاهلانه دارند کار ميکنند، ﴿وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ﴾. چرا جاهل هستند؟ براي اينکه اينها نه در حضور خدا هستند و نه در غياب به ياد خدا هستند فرمود: ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدي﴾، فرمود بعضيها شناخت آنها نسبت به جهان، همين منطقه دنيا تا قبر است، همين! فکر ميکنند مرگ پايان راه است و مُردن پوسيدن است، نه از پوست به درآمدن و بعد از دنيا خبري نيست. اينها يک مقدار علم دارند، َ لَمْ يُرِدْ إِلاَّ الْحَياةَ الدُّنْيا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ، اينها شخص خاص نيستند، گروهياند که طرز تفکر آنها اين است . ما در صدر اين سوره، گفتيم: ﴿ما ضَلَّ صاحِبُكُمْ وَ ما غَوي﴾؛ الآن ميدانيم که ضلالت چيست؟ غوايت چيست؟ تو اي پيامبر(ص) مصون از ضلالت هستي، نه به غوايت مبتلا شدي. آنهايي که بيراهه رفتند، آنها را خدا ميداند، آنها که در مسير هستند آنها را خدا ميداند، چرا؟ چون ﴿وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ﴾؛ کلّ اين نظام را او آفريد. او عالمانه دارد اداره ميکند. خداي سبحان «واسع العلم» است، براي اينکه اعلم به راه است، يک؛ اعلم به مقصد است، دو؛ کلّ نظام را هم او آفريده و فقه شما از اين نظام است، حقوق شما از اين نظام است، علوم شما از اين نظام است. ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون﴾ که کار اوست، قدرت اوست؛ اما حتماً دو سه ماه صبر ميکند تا گندم سبز بشود، اين راه کشاورزي و گلخانهداشتن را به ما ياد ميدهد. اين حيوانات سنگين، اين عقابهاي چند کيلويي را چه کسي در هوا نگه ميدارد؟ اين را من عالمانه نگه داشتم. شما ياد بگيريد که چگونه او بال ميزند و وقتي بال ميزند هوا را کجا ميبرد؟ فشار را کجا وارد ميکند؟ فشار از پشت چگونه او را هدايت ميکند؟ هزار کيلومتر را اين بال ميزند ميآيد؟ شما هم ياد بگيريد يک هواپيما بسازيد، همين کار را کرديم. اگر ذات اقدس الهي اين حيوانات را با يک لحظه از سيبري به اين تالابها بياورد که ديگر منشأ علم نيست
لِيَجْزِيَ الَّذينَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ يَجْزِيَ الَّذينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَي﴾. فرمود: ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ﴾، يک؛ ﴿وَ الْفَواحِشَ﴾، يعني «يجتنبون الفواحش»، دو؛ ﴿إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾ است. در اين بخشها هم فرمود که کساني که گناه کبيره ندارند, اگر مختصر لغزشي کردند ما ميبخشيم: سيّئات يعني سيّئات صغيره. در همين بحث در آيه 32 هم دارد که ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ﴾؛ يعني گناهان صغيره دارند، ما ميبخشيم. اين وعده الهي است. بيتوبه! چون با توبه که گناهان کبيره را هم ميبخشد، اين خداست! آن وقت با اين لطف الهي آدم جهنم برود تعجب است. فرمود ما بهشت را براي عادل خلق نکرديم، عادل آن است که نه گناه کبيره دارد نه گناه صغيره؛ اما اينها که گناه کبيره ندارند، يک اشتباهات جزئي دارند ما ميبخشيم، ﴿الَّذينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ﴾ که اينها هم يک گناهان کبيره مخصوص هستند، ﴿إِلاَّ اللَّمَمَ﴾، يک گناهان جزئي مرتکب شدهاند، ﴿إِنَّ رَبَّكَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ﴾،
قسمت دیگر میفرماید: ﴿أَ فَرَأَيْتَ الَّذي تَوَلَّي﴾، اين يک شخص معيّن است. ﴿وَ أَعْطي قَليلاً وَ أَكْدي ٭ أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَري﴾، . اين يک شخص معين است، شأن نزول خاص هم دارد، اين کسي است که فکر ميکرد اگر مالي بدهد ميتواند احياناً اگر عذابي داشته باشد، آن عذاب را از خود دفع کند و خطرات و خيانتها و خلافها را ديگري تحمّل بکند و باربري بار او را ببرد، آنها عالم نيستند: ﴿أَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْغَيْبِ فَهُوَ يَري﴾؛ از آينده خبر دارد که چه خبر است؟ اين شخصي هم که به او گزارش داد گفت من خطرات شما را به جان ميخرم، بار شما را ميبرم، چيزي به من بده اين درست است؟ مگر ما اين حرف را در جهان نگفتيم؟ جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) براي عرب محترم بود، اينها جريان کعبه و حرمت کعبه و قرباني و امثال آن را از خليل حق(سلام الله عليه) به يادگار بردند، اينها طواف ميکردند و قرباني هم داشتند؛ منتها قرباني آنها با همان آثار جاهليت مشوب شده بود که مقداري از گوشت قرباني را به ديوار کعبه آويزان ميکردند، خون قرباني را هم به ديوار کعبه ميماليدند
. فرمود: ﴿أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِما في صُحُفِ مُوسي ٭ وَ إِبْراهيمَ الَّذي وَفَّي﴾، آنچه در صحيفه انبياي قبلي گفتيم چيست؟ اين است که هيچ کسي بار ديگري را بر نميدارد، کسي بار کسي را برنميدارد، يک طايفه؛ باربري در قيامت نيست، طايفه ديگر: ﴿كَلاَّ لا وَزَرَ﴾؛ باري به زمين نيست تا کسي بردارد هر کسي بار روي دوش او محشور ميشود، اين طايفه سوم. اصلاً بار جداکننده نيست،اين بار را اصلاً نميتواند به ديگري بدهد. اين چند طايفه از آيات است که ثابت ميکند که بار، آدم را رها نميکند، بلکه باري روي دوش آدم است. فرمود: ﴿أَلاَّ تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾، چرا؟ براي اينکه ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي﴾، اين «لام»، «لام» اختصاص است، نه «لام» نفع. چه کفر باشد، چه ايمان، مختص به کافر و مؤمن است. اين «لام»، «لام» نفع نيست تا شامل محسنين و مؤمنين بشود. «لام»، «لام» اختصاص است که . در سوره «اسراء» فرمود: ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها﴾، نه «عليها». پس يک طايفه اين است که ﴿فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ﴾، يک طايفه اين است که ﴿وَ وَجَدُوا ما عَمِلُوا حاضِراً﴾، يک طايفه اين است که عمل خودبهخود حاضر نميشود نميآيد، کسي هست که آن را ميآورد: ﴿ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً﴾، طايفه چهارم اين است که خود انسان ميآورد.
در اينجا فرمود: ﴿وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعي ٭ وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُري﴾، يقيناً ميبيند. اگر يک مقدار صبر بکند ميبيند. ﴿ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفي﴾؛ به بهترين وجه پاداش ميبيند؛ يعني اگر خير باشد که ديگر دَه برابر و مانند آن را ميبيند. ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾، از اين طرف برويم به «الله» ميرسيم، از ان طرف برويم به «الله» ميرسيم؛ يعني در سير علل فاعلي بخواهيم بالا برويم، آغاز همه اينها خداست: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ﴾، از طرف معاد برويم او «هو الآخر» است، از طرف علل فاعلي برويم ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است. از طرف علل همراه برويم ﴿هُوَ مَعَكُمْ﴾ است. هر طرف برويم به خدا ميرسيم. اين طور نيست که حالا مخصوص به معاد باشد، ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾، طرف شرق برويد طرف غرب برويد، «شرّقا و غرّبا» راه همين است. فرمود: ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾، شرق بخواهيد برويد ميبينيد که به خدا ميرسيد؛ غرب بخواهيد برويد به خدا ميرسيد. به طرف علل فاعلي برويد، ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾ است؛ به طرف علل غائي برويد، «هو الآخر» است. جايي نيست که ذات اقدس الهي آنجا حضور نداشته باشد: ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾ يعني «کل شیء ينتهي الي الله سبحانه و تعالي». اين به عنوان يک اصل است. بعد اين اصل را توضيح دادند، فرمود که گريه و خنده شما به او منتهي ميشود؛ يعني اسبابي که شما را خوشحال ميکند، اسبابي که شما را نگران ميکند، همه اينها به ذات اقدس الهي برميگردد؛ منتها تصميمگيري عاقلانه و عادلانه به عهده شماست.
فرمود نشاط و اندوه شما عللي هم دارد، او ميخنداند او ميگرياند. اگر مال خوبي به شما داد خوشحال شديد: ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾. بعد هم اگر يک وقت حادثه تلخي پيش آمد: ﴿وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ﴾؛ما شما را ميآزماييم. اين طور نيست که شما در کاري مستقل باشيد، شما در تمام موارد تحت آزمايش الهي هستيد، امتحان روزانه که انسان، نامحرم ببيند يا نبيند، غيبت بکند يا نکند، حرام بخورد يا نخورد، اينها روزانه است هر لحظه است؛ اما گاهي امتحانهاي سالانه يا سالي دو بار پيش ميآيد: ﴿يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ). اينجا هم ﴿أَضْحَكَ وَ أَبْكي﴾ امتحان دائمي است،
فرمود: ﴿فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً﴾، درباره مشرکان و کفار آمده، ديگران هم همين طور هستند؛ کم بخندند و زياد بنالند: ﴿فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً﴾، فرمود ما قدرت خنده را به شما داديم، مال را هم به شما داديم؛ اما بايد بفهميد که اين مال آزمون الهي است، اين نشانه خنده نيست. آنجايي که بايد بخنديد: ﴿فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا﴾، به نعمت خدا و به رحمت خدا بايد خوشحال باشيد، اگر در جنگ عليه باطل پيروز شديد، جاي نشاط است. اگر دست گرفتاري را گرفتيد، جاي نشاط است. اگر مشکلي را حلّ کرديد، جاي نشاط است. اين را ما از راه عقل به شما فهمانديم، از راه وحي به شما فهمانديم که کجا بخنديد و کجا بناليد. اين در دست شماست؛ لذا در آزمون الهي هستيد.
﴿وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَيْنِ الذَّكَرَ وَ الْأُنْثي﴾، اين مذکر و مؤنث را او آفريد: ﴿مِنْ نُطْفَةٍ إِذا تُمْني﴾. اين کلمه ﴿تُمْني﴾ تحقير است، فرمود: ﴿أَ لَمْ يَكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِيٍّ يُمْني﴾؛ اين تعبير به ﴿مَنِيٍّ يُمْني﴾ تحقير است. فرمود به هر حال اصل انسان آن است، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾. ﴿وَ أَنَّ عَلَيْهِ النَّشْأَةَ الْأُخْري﴾، چرا؟ چون ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾. حتماً قيامت هست فرمود: ﴿وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْري﴾، «شِعْري» هم آن ستاره بزرگي است که کنار جبّار يا جوز قرار دارد و ابوکبشه هم گفتند که اين انتخاب کرده که اين معبودشان باشد و او را بپرستند چند تا قبيله بود که اين ستاره «شِعْري» را ميپرستيدند. ميفرمايد «شِعْري»ای که شما ميپرستيد او آفريده است، نظم سماوي را هم او اداره ميکند، چرا؟ ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾
﴿وَ أَنَّهُ أَهْلَكَ عاداً الْأُولي﴾، چون دو تا عاد است؛ قصّه هلاکت عاد و ثمود در چند جاي قرآن آمده است. فرمود قوم نوح قبل از عاد و ثمود بودند، اينها اظلم و اطغي بودند، طغيانشان، طاغوت بودنشان، ظالم بودن آنها بيشتر است، براي اينکه تقريباً 950 سال وجود مبارک نوح در بين اينها زندگي کرد، اينها نپذيرفتند و حضرت را مکرّر در مکرّر آزار کردند، پس اينها از عاد و ثمود اظلماند، اينها از عاد و ثمود اطغي هستند، براي اينکه عاد و ثمود اين قدر پيامبرشان عمر نکرده که پيامبر قوم نوح عمر کرده است. فرمود: ﴿وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ كانُوا هُمْ أَظْلَمَ وَ أَطْغي ٭ وَ الْمُؤْتَفِكَةَ﴾ که چند قريه بودند اينها به هلاکت رسيدند. مؤتفک يعني منقلب. حالا به وسيله امر الهي يا جبرئيل يا آيات ديگر يا رانش زمين يا علل و عوامل ديگر يا فرو رفتن به وسيله زلزلههاي سنگين، فرمود اينها منقلب شدند، اين چند قريه منقلب شدند با اهاليشان که سرنگون شدند. عذاب الهي همه اينها را پوشانده: ﴿فَغَشَّاها ما غَشَّي﴾،
بعد ميفرمايد: ﴿فَبِأَيِّ آلاءِ رَبِّكَ تَتَماري﴾. ظالم را از بين بردن برطرف کردنِ ظلم، عدل و نعمت است، ما عذابي نداريم در عالم. اين عذاب، در قبال نعمت، عذاب است؛ وگرنه آن مهندسي که دستور ميدهد کجا و چه کسي را ما عذاب بکنيم، آن مهندس که امام عدل و عقل است. ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلی نَفْسِهِ الرَّحْمَة﴾، آن وقت کلّ اين مجموعه زير پوشش رحمت الهي دارد اداره ميشود. هيچ چيزي از دايره رحمت الهي بيرون نيست، محروم کسي است که نتواند از اين رحمت وسيع بهره ببرد.بنابراين همه اين امور را ذات اقدس الهي به منزله شرح اين متن قرار ميدهد که ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾. پس منظور ﴿وَ أَنَّ إِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي﴾ اين نيست که شما در معاد به «الله» ميرسيد، نه! همه کارها به «الله» ميرسد؛ منتها در معادن از راه طبيعت و همچنين در گياهان؛ در حيوانات از راه ميل، نه اراده؛ در انسانها که مکلفاند از راه اراده، اين امور با راهنماييهاي عقلي و نقلي صورت ميپذيرند و ذات اقدس الهي بدون جبر، جهان را رحيمانه اداره ميکند. آنگاه فرمود شما به جاي اينکه بگرييد، ميناليد: ﴿هذا نَذيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولي﴾؛ حرف تازه نيست، اين مربوط به نبوت عامه است. اگر اين «نُذُر» جمع نذير بود به معني «مُنذِر»، ميفرمود: «من المنذرين الاوّلين»؛ اما چون مربوط به حادثه و جريان و آيه و اينهاست تعبير به اُولي کرده است. فرمود: ﴿هذا نَذيرٌ مِنَ النُّذُرِ الْأُولي﴾،
بعد جريان قيامت را بازگو کرد: ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾، «آزفة»؛ يعني چيز نزديک. ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾؛ يعني نزديک شد، چيزي که نزديک هست. از مستقبل محقق الوقوع با فعل ماضي ياد شده است، ﴿أَزِفَتِ الْآزِفَةُ﴾ مثل ﴿وَقَعَتِ الْواقِعَةُ﴾. «آزفة» يکي از اسماي قيامت کبري است، خيلي نزديک است. حالا اگر منظور قيامت صغري باشد که «مَنْ مَاتَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»، قيامت صغري است. اگر هم قيامت کبري باشد به حسب ظاهر نسبت به تاريخ و زمان و زمين ما دور است؛ اما نسبت به ابد يک چيز نزديکي است. قيامت يک موجود ابدي است، ديگر «تا» و «حتي» برنميدارد.
إِنَّ هذا لَشَيْءٌ عُجاب ، يک چيز تعجببرانگيز است. توحيد را تعجب برانگيز ميدانستند، معاد را تعجب برانگيز ميدانستند وحي و نبوت را تعجب برانگيز ميدانستند، آمدنِ وحي بر شخصي که مثلاً سرمايهدار رسمي نيست تعجب ميدانستند، همه اين امور باعث تعجب بود، فرمود شما اين را به عنوان تعجب ذکر ميکنيد: ﴿أَ فَمِنْ هذَا الْحَديثِ تَعْجَبُونَ ٭ وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ﴾، ما قبلاً به شما گفتيم: ﴿فَلْيَضْحَكُوا قَليلاً وَ لْيَبْكُوا كَثيراً﴾؛ شما به جاي اينکه بخنديد بايد بناليد. چون امر تدريجي است انسان که دائماً نميخندد، دائماً که گريه نمیکند، با فعل ياد کرده، «تضحکون و تبکون» و اينها. اما غفلت يک امر دائمي است، با اسم ياد کرده است، سامد صفت مشبهه است، غافل صفت مشبهه است؛ منتها به وزن فاعل است. اگر اسم فاعل باشد دلالت بر حدوث دارد؛ اما وقتي صفت مشبهه دارد دلالت بر ثبات و دوام دارد. فرمود شما سامد و غافل هستيد. فرمود: ﴿وَ تَضْحَكُونَ وَ لا تَبْكُونَ ٭ وَ أَنْتُمْ سامِدُونَ﴾، ديگر «و أنتم تسمدون» نيست، برای اينکه در اثر همان استمرار غفلت است که اين کار را ميکنيد.
|