رتبه: Advanced Member
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
مرور تفسير برگزيده ايات سوره قلم از تفسير تسنيم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم ﴿ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ ( در فضای مکه عدهای حضرت را متّهم به جنون میکردند. ذات أقدس الهی به علم و نوشتههای علمی قسم میخورد که تو عالم هستی. قسم خدا به دلیل است نه به غیر دلیل. اینجا هم از همان سنخِ سوگند به دلیل است. قسم به علم، تو عالم هستی! قسم به قلم، تو عالم هستی! قسم به کتاب، تو عالم هستی! یعنی چون از تو معارف علمی نشأت میگیرد، پس سخن از جنون در کار نیست: آن نعمتی که خدا به تو داد که نعمت عقل و علم و اخلاق است به همین نعمت توجّه میدهیم که تو مجنون نیستی! پس آنها که تو را به جنون متهم میکنند سخن ناصوابی دارند. اگر کسی عقلش مستور باشد، میگویند مجنون. جنزده هم همینطور است. فرمود شما مستور نیستید، شفاف هستید، برای اینکه جامعه را روشن کردید. نه تنها خودتان عالم هستید، معلّم هستید. این سوگندها نشان میدهد که آن قلمی که حقنگار است و مسطورات او حق است، آن قلم میتواند جامعه را متمدّن کند؛ لذا خدای سبحان به دلیل سوگند یاد کرد، فرمود تو عاقلی، برای اینکه تو اهل علم و اهل بیان و بیانهای تو را مینگارند، مینویسند و به همه جا منتشر میکنند. وَ إِنَّ لَکَ لَأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ، «مَنَّ»؛ یعنی «قَطَعَ». «ممنون»؛ یعنی مقطوع. ﴿لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ﴾ یعنی اجر بیکران، پایانپذیر نیست،
﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾، غرض این است که اخلاق حرف اوّل را میزند. اخلاق با سرنوشت ما که انسان میشویم یا حیوان، حرف اوّل را میزند. به چه صورت در میآییم؟
﴿فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبینَ﴾؛ حرف اینها که دین را، وحی را تکذیب میکنند گوش نده، برای اینکه اینها ﴿وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ﴾؛ اینها میخواهند تو هم روغنمالی کنی، آنها هم روغنمالی کنند. به هر حال تو هم با مسامحه رفتار کنی، آنها هم با مسامحه رفتار کنند. کسی که روی میز بنشیند؛ بالای میز، پایین میز، زیر میز هر جا رشوه بدهند و بگیرد، این همان إدهان و روغنمالی و اسلاممالی است به نام حکومت اسلامی. میفرماید اینها دیوانهاند، پس مکذّب دیوانه است. کسی که ﴿حَلاَّفٍ﴾ است، دیوانه است. ﴿مَهینٍ﴾ است، دیوانه است. بدگو است، دیوانه است. آبروبر است، دیوانه است. ﴿مَشَّاءٍ بِنَمیمٍ﴾ و نمیمهگر است، دیوانه است. ﴿مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ﴾ است، دیوانه است. اینها دیوانه هستند.
﴿أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ ٭ إِذا تُتْلی عَلَیْهِ آیاتُنا قالَ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ﴾، ما چه کار میکنیم؟ ﴿سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ ٭ ﴾؛ ما خرطوم آنها را داغ میکنیم. جایی که علامت ننگ و علامت شرم باشد. سرّش این است که عمل با عامل هست و او را رها نمیکند. هرگز نمیشود گفت ما این کار را کردیم و گذشت. هیچ گاه عمل، عامل را رها نمیکند، چرا؟ چون عمل موجود است و در خط تولید افتاد، یک و هیچ موجودی سرگردان در عالم نیست، دو؛ حتماً با صاحبش مرتبط است، سه؛ لذا دامنگیر او میشود، چهار. عمل زنده است اینطور نیست که در قیامت یا در جای دیگر بگویند از جای دیگر آمده است. فرمود: این عمل شماست. این کتاب مثل اینکه پرندهای است از درون انسان پَر میکشد.
مال خیر است رحمت است برکت است؛ اما آن کسی که این مال را دارد گرفتار فخرفروشی بیجاست؛ حقوق الهی را نمیدهد، یک؛ فخرفروشی بیجا دارد، دو؛ لذا برای او میشود وبال، سه؛ ﴿أَنْ کانَ ذا مالٍ وَ بَنینَ﴾پس همه اینها از درون ما درمیآید. در سوره مبارکه «زلزال» هم این است که ما به او نشان میدهیم که این کار توست، پس عمل از بین نمیرود در اینجا نفرمود ما أنوف اینها را، أنف اینها را، بینی اینها را داغ میکنیم؛ فرمود خرطوم اینها را داغ میکنیم. معلوم میشود که به صورت حیوان درمیآیند. چرا؟ برای اینکه آن بیراهه رفتن، آن حلّاف مهین بودن، آن همّاز بودن، آن مشّاء بنمیم بودن، آن ظالم بودن، انسان را درّنده میکند. هم گرگ خرطوم دارد هم فیل، ﴿سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ﴾.
فرمود ما خیلیها را آزمودیم؛ ﴿إِنَّا بَلَوْناهُمْ﴾؛ ما اینها را آزمودیم. اصحاب جنّت فقرا را راه نمیدادند و میگفتند موقع چیدن میوه هیچ کس نیاید، آرام آرام برویم که فقرا باخبر نشوند. فرمود ما اینها را مشّاء بنمیم و اینها بودند اینها را آزمودیم یا اینها را کهنه کردیم. ﴿کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾، اصحاب جنة، آن اصحاب باغ یک باغی بود که قصهشان را تا این آیه نوزده بیان میکنند.
﴿إِذْ أَقْسَمُوا﴾؛ همسوگند شدند که ﴿لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحینَ﴾، «صارم» یعنی قاطع. صرم بکنند یعنی میوهها را بچینند. وقتی بامداد شد صبح کردند، بروند میوه درخت را بچینند. نه ـ إنشاءالله ـ گفتند، یک؛ و نه حقّی برای فقرا قرار دادند، دو؛ لذا بدون استثنا تصمیم قطعی گرفتند که همه میوهها را بچینند. شبانه آن قهر الهی طوف زد و همه بساط میوه را سوزاند: ﴿فَطافَ عَلَیْها طائِفٌ مِنْ رَبِّکَ وَ هُمْ نائِمُونَ﴾؛ البته بعد از آزمون فراوان، نه ابتدایی. فرمود: ﴿إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾، بعد از آزمون چندین بار که اینها کارشان این بود، شبانه عذاب آمد یا سرما آمد یا علل و عوامل آمد همه میوهها را از بین برد.
﴿فَأَصْبَحَتْ﴾؛ این جنت یعنی این باغ، ﴿کَالصَّریمِ﴾، این بر وزن «فعیل» به معنی مفعول است؛ یعنی باغ مثل اینکه همه میوهها را چیدند. کسی نچید، صریم نیست؛ اما ﴿کَالصَّریمِ﴾ است. آنگاه اینها خبر نداشتند، یکدیگر را صدا زدند وقتی که صبح شد که برویم میوهها را بچینیم. ﴿فَتَنادَوْا مُصْبِحینَ﴾؛ وقتی بامداد شد صبح کردند یکدیگر را صدا زدند که برویم بچینیم. صدا زدند که برویم چه کار بکنیم؟ ﴿أَنِ اغْدُوا عَلی حَرْثِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صارِمینَ﴾؛ «غُدوه» یعنی بامداد، در برابر مساء. گفتند صبح زود برویم میوههای باغ را بچینیم، اگر این قصد را دارید باید زودتر حرکت کنید برویم. ﴿أَنِ اغْدُوا عَلی حَرْثِکُمْ﴾؛ این باغی که شما حرث کردید، کشاورزی کردید. شما کارتان این بود که جمادی را از جایی به جایی منتقل کردید و به دل خاک سپردید. اینها هم مرتّب بلند شدند به طرف باغ رفتند اما تخافت، اخفات، خفیانه، به یکدگیر زیر گوشی میگفتند مواظب باشید کسی نیاید، فقرا نیایند، غیر از شما کسی حضور نداشته باشند. ﴿أَنْ لا یَدْخُلَنَّهَا الْیَوْمَ عَلَیْکُمْ مِسْکینٌ﴾؛ گدا نیاید. ﴿وَ غَدَوْا عَلی حَرْدٍ قادِرینَ﴾؛ غُدوه کردند بامداد کردند، در حالی که مقتدر بودند بر طرد بیگانه، یک؛ و تصمیم گرفتند بر چیدن میوهها، دو؛
﴿فَلَمَّا رَأَوْها﴾؛ نزدیک باغ شدند و باغ را دیدند، دیدند که باغ سوخته است! گفتند ما راه را گم کردیم، اینکه باغ ما نیست، ما راه را گم کردیم، چرا اینجا آمدیم؟ ﴿قالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ﴾؛ ما راه را گم کردیم، اینکه باغ ما نیست. بعد فهمیدند که خیر، این باغ ایشان است. گفتند همین باغ ماست. ﴿بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ﴾؛ ما از میوه محروم شدیم. این باغ را ذات اقدس الهی سوزاند.﴿قالَ أَوْسَطُهُمْ﴾؛ آنکه عاقلتر از همه بود گفت: ﴿أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْ لا تُسَبِّحُونَ﴾؛ نگفتم بیراهه نروید؟ حقوق فقرا را بدهید؟ مال حلال را بگیرید؟ نگفتم اهل تسبیح باشید؟ نگفتم چرا اهل تسبیح و تزکیه نیستید؟ از آن به بعد توبه کردند: ﴿قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا ظالِمینَ﴾؛ پروردگارا ما ستم کردیم؛ هم به خودمان، هم به جامعه و فقرا. ﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ﴾؛ یکدیگر را ملامت کردند که تو باعث شدی، او میگفت تو باعث شدی! حالا توبه کردند و توبه را هم ذات اقدس الهی میپذیرد. ﴿إِنَّا کُنَّا طاغینَ﴾؛ ما اهل طغیان بودیم. ﴿عَسی رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها إِنَّا إِلی رَبِّنا راغِبُونَ﴾؛ ذات اقدس الهی اگر این را از ما گرفت، امیدواریم تبدیل به احسن بکند، جبران بکند، سال بعد، باغ ما در اثر بارشهای باران و مناسبتهای دیگر میوههای فراوانی بدهد؛ چون ما به طرف ذات اقدس الهی رغبت کردیم.
ارتباط داستان اصحاب باغ با مردم مكه و ابتداي سوره خدا میفرماید این قصه را ما گفتیم، ما اهل مکه را آزمودیم، چه اینکه اهل آن باغ را آزمودیم که میگفتند مال یمن یا جای دیگر بود. صدر قصه این است که این مربوط به هیچ گروهی نیست، یک اصل عام است. ما اهل مکه را آزمودیم؛ مثل اینکه صاحبان باغ یمن را آزمودیم در پایان قصه میفرماید: ﴿کَذلِکَ الْعَذابُ﴾؛ این عذاب الهی است اختصاصی به قوم و قبیله خاص ندارد. اما ﴿وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ﴾؛ این یک عذاب دنیایی بود به هر حال مالی بود که از اینها گرفته شده است؛ اما عذاب آخرت این چنین نیست. ببینید در دنیا یک سرزنش هست. این میگوید تو باعث شدی، او میگوید تو باعث شدی. اما در قیامت: ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾, این او را لعنت میکند میگوید تو باعث شدی، او این را لعنت میکند میگوید تو باعث شدی! و تمام سروصداها و اینها با لعنت شروع میشود و ختم میشود، ﴿کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾
مثال، نمونه است، نه مَثل. میفرماید اگر کسی به راه باشد، ما نعمتها را بر او عرضه میداریم؛ مثالش فلان گروه هستند و اگر کسی کفران نعمت کند، نعمت را بعد از آزمایشهای فراوان از او میگیریم؛ نمونه آن فلان گروه هستند. در سوره «قلم» مثال ذکر میکند، در سوره «کهف» مثال ذکر میکند، در سوره «سبأ» مثال ذکر میکند. در سوره «قلم» که محل بحث است میفرماید اینها که معارف الهی را شنیدند ـ معاذالله ـ میگویند اینها اسطورهاند و افسانههای گذشتهاند و تاریخ مصرف گذشتهاند: ﴿إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ﴾، آن وقت قصه اصحاب جنّت را به عنوان مثال نه مَثل، به عنوان نمونه ذکر میکند که عدهای بودند قبلاً به راه بوند، بعد منحرف شدند، ما نعمتهای الهی را به آنها عرضه کردیم؛ هوای مناسب، نعمت مناسب، زمین مناسب، مِلک مناسب، باغداری مناسب، اینها باغی درست کردند نعمتهای فراوان؛ اما حقوق الهی را نمیدادند.
حالا از این به بعد اینها توبه کردند: ﴿قالُوا سُبْحانَ رَبِّنا إِنَّا کُنَّا ظالِمینَ﴾، آنگاه ﴿فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضٍ یَتَلاوَمُونَ ٭ قالُوا یا وَیْلَنا إِنَّا کُنَّا طاغینَ﴾ که برخی از مفسّران میگویند ذات اقدس الهی جبران کرد و به این اینها وضع مالیشان را برگرداند و باغشان سرسبز و خرّم شد. این ﴿عَسی رَبُّنا أَنْ یُبْدِلَنا خَیْراً مِنْها إِنَّا إِلی رَبِّنا راغِبُونَ﴾، نشانه توبه اینها و امید اینها به آینده بود که خدا جبران کرد. بعد ذات اقدس الهی فرمود این نه اختصاصی به مردم مکه دارد، نه اختصاصی به آن همسایههای مکی دارد: ﴿کَذلِکَ الْعَذابُ﴾، این برای دنیا. ﴿وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ﴾، آنگاه ﴿فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ﴾
فرمود: ﴿إِنَّ لِلْمُتَّقینَ عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتِ النَّعیمِ﴾. پس کفّار آن طور هستند که ﴿سَنَسِمُهُ عَلَی الْخُرْطُومِ﴾، با آن تهدیدهای یاد شده. متقین همینهایی هستند که فرمود ﴿جَنَّاتِ النَّعیمِ﴾ هستند. این قبلاً هم عرض شد که این ﴿جَنَّاتِ النَّعیمِ﴾، غیر از آن ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ است. عدد جنّات چقدر است را که خدا میداند ﴿ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ﴾، فرمود برهان عقلی که ندارید، ﴿أَمْ لَکُمْ کِتابٌ فیهِ تَدْرُسُونَ ٭ إِنَّ لَکُمْ فیهِ لَما تَخَیَّرُونَ﴾، چنین کتابی از وحی آمده، از آسمان کتابی نازل شده؟ ؟ اینکه نیست. ﴿أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ﴾، خدا سوگند یاد کرد،؟ انبیا سوگند یاد کردند،؟ مدبّران الهی و فرشتهها سوگند یاد کردند که هر چه شما حکم میکنید انجام بشود؟ شما تعهدی از خدا و ملائکه دارید؟ چه چیزی دارید؟ أیمان و سوگندی بر ما که رهبران الهی هستیم دارید؟ این کلمه «لا» که روی هر دو قسمت نوشته شده؛ یعنی اینجا نفس را قطع نکنید، اینجا وقف نکنید، آن بعدی مفعول این است. ﴿أَمْ لَکُمْ أَیْمانٌ عَلَیْنا بالِغَةٌ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَما تَحْکُمُونَ﴾؛ ما سوگند یاد کردیم که هر چه شما حکم کردید عمل بشود، این هم که نیست. ﴿سَلْهُمْ أَیُّهُمْ﴾، مسئول این حرفهای شما کیست؟ چه کسی عهده میگیرد که در قیامت کار به دست شما باشد؟ چه کسی عهده میگیرد که در قیامت مجرم و مطیع یکسان حکم داشته باشند؟ شفعایی دارید؟ شرکایی دارید؟ یا خودتان این حرف را میزنید؟ مسئول شما کیست؟ ﴿أَمْ لَهُمْ شُرَکاءُ﴾، حالا یا شریک در مدّعا یا شاهد در مدّعا. ﴿فَلْیَأْتُوا بِشُرَکائِهِمْ﴾، آنها را بیاورید ببینیم آنها حرفشان چیست.
بعد این چهار آیه در وسط به عنوان جمله معترضه آمده است که قیامت این است. این ﴿یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ﴾، میگویند «کَشَفَتِ الحَربُ عُن سَاقِها» در یک امر خیلی مهمی، میگویند پارچه را وَر مالید، یا آستین را بالا زد! قیامت پای خود را وَر مالید که یک حادثه سنگینی میخواهد به ما نشان بدهد، این را میگویند کشف ساق. پس کشف ساق کنایه از عظمت مطلب اهمیت مطلب و مهم بودن مطلب است، ؛ یعنی موقعیت حسّاسی است فَلا یَسْتَطیعُونَ﴾، نمیتوانند تکان بخورند. آن روز میخواهد حرف بزند، ولی قدرت حرف زدن ندارد. ﴿نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ﴾، قدرت حرف ندارند اصلاً. ﴿خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ﴾، انسان ترسناک از چشمش هراس معلوم است. ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾ اینها که عزیز بیجهت هستند یقیناً ذلیل باجهت هستند، چون که نمیشود هم عزت دروغ باشد هم ذلت دروغ باشد. اینها که ﴿وَ إِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ﴾ میگویند به ما برخورد، این عزیز بیجهت است. اگر عزیز بیجهت شد، ذلیل باجهت است و قیامت آنچه حق است ظاهر میشود، ذلت اینها ظاهر میشود. ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ﴾؛ در دنیا میتوانستند، باری روی دوش آنها نبود میتوانستند سجده کنند ولی نمیکردند خضوع نمیکردند. دنبال شیطنت شیطان بودند. ﴿تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ﴾، حالا کمکم صورت سیاه میشود کمکم ذلت میگیرد و مانند آن. ﴿وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ﴾، آن وقت ذات اقدس الهی میفرماید اینها که در مکه دهنکجی میکنند، نه اندیشه سالم دارند، نه انگیزه سالم دارند، ما همه اینها را تحلیل کردیم، اینها پاسخ مثبت ندارند، بگذار من تنها کار اینها را بکنم شما راحت باشید. من شخصاً خودم کار اینها را انجام میدهم و انجام هم داد؛ فرمود به پیغمبر که نگران نباش بگذار من تنها کار اینها را انجام میدهم. ﴿فَذَرْنی﴾، خیلی نگران نباش که جبهه و اینها را درست کنی. ﴿فَذَرْنی وَ مَنْ یُکَذِّبُ بِهذَا الْحَدیثِ﴾؛ مرا با این تنها بگذار، یعنی من تنها کار را حلّ میکنم و همان کار را کرد. در این مسائل آن کسی که حرف آخر را میزند ذات اقدس الهی است. البته آنکه همیشه حرف میزند خداست، حرف اوّل را هم او میزند سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ، ما برای اینکه اینها را خوب پرت بکنیم مدام بالا میبریم بالا میبریم بالا میبریم از همان جا پرت میکنیم. استدراج این است. فرمود خیال نکنید که ما اینها را مقداری میدان میدهیم به اینها داریم نعمت میدهیم، این چنین نیست. ما استدراج میکنیم، کمکم داریم اینها را میگیریم. اینها طوری که از همه جا غافل باشند، اینها را ﴿حَتَّی عَفَوْا﴾، در نعمت که غرق شدند، دفعتاً اینها را خفه میکنیم. ﴿ وَ أُمْلی لَهُم﴾، «املاء»؛ یعنی امهال. من مهلت میدهم اما کید من متقن است، نقشه من محکم است نه آنها از نقشه من باخبر هستند، نه میتوانند درباره کید الهی برنامهریزی کنند. این چهار آیه یعنی ﴿یَوْمَ یُکْشَفُ﴾، با ﴿خاشِعَةً أَبْصارُهُمْ﴾، ﴿فَذَرْنی﴾، ﴿وَ أُمْلی﴾، این چهار آیه ظاهراً جمله معترضه است، آن وقت بعد میرسد به یکی از آن اسئله: ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾ آخری: ﴿أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ این ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ﴾، عطف است بر آن «أم»هایی که قبلاً گذشت. ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ مُثْقَلُونَ﴾، حالا اینها که نمیآیند به مراکز مذهب و به مسجد، به حسینیه، به دستگاه قرآن و عترت نمیآیند، هزینه ای دارد؟ شما چیزی از اینها میخواهید؟ این هم که نیست، پس برای چه نمیآیند؟ ﴿أَمْ تَسْئَلُهُمْ أَجْراً فَهُمْ مِنْ مَغْرَمٍ﴾؛ یعنی آیا غرامتی در کار است؟ هزینهای در کار است که زیر بار هزینه بار سنگین و بار سنگین مثقَل میشوند و باید این بار را بردارند نمیتوانند؟ این هم که نیست. ﴿أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ﴾، لوح قضا و قدر در اختیار اینهاست که اینها در آنجا مینویسند که چه کسی بماند و چه کسی نماند، چه کسی مرفّه باشد، چه کسی مرفّه نباشد؟ این هم که نیست. سببی باید باشد. این میشود کتاب نور و کتاب احتجاج. ﴿أَمْ عِنْدَهُمُ الْغَیْبُ فَهُمْ یَکْتُبُونَ﴾، اینکه نیست.
حالا وظیفه شما چیست؟ چون بدترین اهانت به قرآن و به حضرت داشتند گاهی میگفتند ساحر است! شاعر است! کاهن است! دروغگوست! مفتری است! مزدور است! همه چیز را به حضرت گفتند. فرمود من تنها مشکل را حلّ میکنم. شما چه کار بکن؟ شما عصبانی بشوید؛ مثل یونس اینها را ترک بکنی؟ نه! ﴿فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ . شما این رنج و سختی را باید تحمّل بکنی! ﴿وَ لاَ تَکُن کَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾، مبادا مثل یونس برنجی و فاصله بگیری و قهر کنی! حوت»؛ یعنی ماهی که وجود مبارک یونس را ماهی بلعید که ﴿فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ﴾ بود. شب بود یا در دریا بود، دریای تار بود، دل ماهی بود. ﴿إِذْ نادی﴾، در همان بطن حوت، در حالی که خشم و غضب او را فرا گرفته بود؛ منتها اینها را فرو بُرد کاظمِ غیظ شد: ﴿لَوْ لا أَنْ تَدارَکَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَراءِ وَ هُوَ مَذْمُومٌ﴾، چون پیغمبر وظیفهاش این بود که جای خود را حفظ بکند، جامعه را ترک نکند. او موظّف بود صبر کند. حضرت با همه خطرات روبهرو میشد بنابراین این ﴿فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ﴾ یک مطلب است؛ یعنی پست خود را ترک نکن! در تأیید این فرمود: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾، این تمام شد. این ﴿إِذْ﴾ نفرمود: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نادی﴾؛ یعنی آن وقتی که گفت: ﴿لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ﴾؛ مثل او نباش! این کاملاً این ﴿إِذْ﴾ از قبل منقطع است به تمام معنا. ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾ این تمام شد. این ﴿إِذْ﴾؛ یعنی «أُذکر» این یک مطلب جدایی است که کاملاً یعنی صد درصد از جمله قبل مرتفع است؛ مثل او نباش! چه وقت؟ آن وقتی که قوم خود را ترک کرد. تمام شد. ﴿إِذْ﴾؛ یعنی به یاد این باش که ناله میکند: ﴿إِذْ نادی وَ هُوَ مَکْظُومٌ﴾، نه اینکه «لا تکن اذ نادی»؛ مثل این حالت نباش. این حالت که حالت عبودیت است و حالت ولایت است یک وقت است انسان حوصلهاش سر میآید صحنه را ترک میکند، میشود مکظوم؛ یعنی این غیظ بر او مسلّط است، او کاظم در این حال نیست، مکظوم است، انبوهی از غضب بر او مسلط است. در این حال به هر حال خشم بر اینها مسلط است؛ ولی در همین حال ناله میکند، نه اینکه قومش را نفرین بکند. فرمود در آن حال که به هر حال خشم، غضب، درد، رنج بر شما مسلط شد، بگویید خدا:
بعد فرمود: ﴿وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَ یَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ﴾، این از باب «ردّ العَجُز علی الصدر», است. صدر سوره «قلم» این بود: ﴿ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ﴾، ذیل و بخش پایانی آن هم این است که آنها میگویند تو مجنون هستی، در حالی که ﴿وَ ما هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ﴾. این هم شرف جهانیان است، ما حرفی برای عرب یا عجم نیاوردیم، برای جهان حرف آوردیم. ﴿ذِکْرٌ لِلْعالَمینَ﴾ است. بهرهبرداری از این شرف برای تو و سایر مؤمنین است جریان چشم بد و چشم شور، غالب مفسّرین این جمله ﴿وَ إِنْ یَکادُ الَّذینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ﴾ را به همین چشم شور و چشم بد معنا کردند؛ یعنی با چشم ممکن است به شما آسب برسانند. بعضیها گفتند که این دو تا اشکال دارد: یکی اینکه اوّلاً این چشم بد و اینها افسانه است و چیز درستی نیست و ثانیاً آنها که درباره چشم میگویند آن چشمی که موجب باشد؛ یعنی کسی که بگوید این خیلی خوب است، خوشش بیاید، جمالی، جلالی، شکوهی ببیند با این نگاه، آن چشم اثر دارد؛ اما آنهایی که با نگاه جنون و سحر و شعبده و عداوت و غضب نگاه میکردند، این چشم که چشم شور نیست. این دو تا اشکال را ایشان دارند؛لکن غالب مفسّرین میگویند این کار شدنی است.
|