رتبه: Advanced Member
گروه ها:
Administrators
,
member
,
Moderator
تاریخ عضویت: 1390-3-24 21:55:49 ارسالها: 2223
تشکرها: 4 بار
29 تشکر دریافتی در 29 ارسال
|
ترجمه و فهم سوره فرقان : نكات مهم تفسيري سوره الفرقان از تفسير تسنيم ايت اله جوادي املي
بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوندی که رحمت عامش شامل همه و رحمت خاصش از آن مؤمنین است تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا ﴿١﴾ يعني كسي كه فرقان را نازل كرده است يك مبدأ متبارك است يعني منشأ بركت، قرآن نازل ميكند، يعني قرآن منشأ بركت است، درست است كه بركت هاي فراواني را به همراه دارد، اما مهمترين بركتي كه قرآن به همراه دارد همان، معارف ديني و علوم الهي خواهد بود. 👈 فرقان [ناميدن قرآن] براي آن است كه اين كتاب حق و باطل، صدق و كذب، خير و شرّ، حسن و قبيح، طاعت و عصيان، جهنم و بهشت، تبشير و انذار را از هم جدا ميكند، اين ميشود فرقان. و ذات اقدس الهي همين فرقان را در مرحله رقيق و نازلهاش به بندگان صالح عطا ميكند كه ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَل لَكُمْ فُرْقَاناً/ انفال/29﴾,يعني نوري به شما عطا ميكند كه ديگر مردّد نيستيد در شك و ترديد و ابهام و اجمال به سر نميبريد .و اگر كسي به اين كتاب عمل كرد مرزهايش هم مشخص ميشود آن وقت ذات اقدس الهي افراد را هم برابر همين فرقان از هم جدا ميكند ﴿لِيَمِيزَ اللّهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ/ انفال/37﴾. 👈سخن از ﴿عَلَي عَبْدِهِ﴾ است، یعنی نزول قرآن بر عبد است، و صعود قرآن بر اساس عبوديّت است. عبارت ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ اين ابدي بودن و جهاني بودن و خاتميّت رسالت آن حضرت را ميفهماند، دو اصل است كه قرآن کریم در مورد رسالت آن حضرت، به صورت بيّن روشن فرمود، يكي كلّي، يكي دائم،
همگاني و هميشگي بودن رسالت ایشان است، اگر چيزي همگاني بود يعني هيچ فردي از او مستثنا نيست، و اگر هميشگي بود، یعنی هيچ زمان و زميني هم از او مستثنا نيست، رسالت آن حضرت هم كلي است هم دائم، هم همگاني است و هم هميشگي آن وقت آن حضرت ميشود، خاتَم و خاتِم، اين «عالَمين» هم ناظر به همان است، همه عوالم انسانيّت را در بردارد . 👈 مطلب ديگر اين كه گرچه خداي سبحان انبيا را به عنوان مبشّر و نذير معرّفي كرد، ولي اثر انذار بيش از اثر تبشير است، بسياري از مردم در اثر انذار و «خوفاً مِن النار» معصيت نميكنند، اما «شوقاً الي الجنّة» بهره همه نيست، اين همه فضايل كه براي نماز شب ذكر شده است اگر كسي به سراغ «شوقاً إلي الجنّة» حركت ميكرد اين نماز شب را مثل نماز صبح ميخواند.
الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَخَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيرًا ﴿٢﴾ می فر ماید: آسمان ها و زمین مملوک خدایند، و به هیچ وجهی از وجوه از خود استقلال نداشته، و از خدا و تصرفات او بی نیاز نیستند، و حکم در آن و اداره و گرداندن آسیای آن مختص به خدای تعالی است. پس چون مالک مطلق است، نیازی به فرزند داشتن ندارد، و اگر كسي شريك ميخواهد براي اين است كه مشكل كار او را حل كند، یا این که عده ای از موجودات از تحت مالکیت او خارج باشند، كسي كه به تنهايي عهدهدار مِلك و مُلك جهان هستي است، كلّ ما سوا را اداره ميكند، او محتاج به شريك نيست. .👈وقتی “توحید مالکیت” معلوم شد، از آنجا “توحید خالقیت” ثابت می شود. یعنی چون مالک همه چیز خداست، معلوم می شود که خالق همه چیز هم خداست، چون اگر کس دیگری به جز خدا نیز خالق باشد، پس باید او مالک هم باشد، و دیگر خدا نمی تواند مالک همه چیز باشد. اما خداوند یک باره خلق نمی کند، بلکه برای آفرینش هر موجودی، علل و اسبابی را در نظر می گیرد که این مجموعه، حدود و آثار آن موجود را تعیین و تقدیر می کند، به این ترتیب وجود تمام اشیاء و موجودات را وابسته به هم قرار می دهد، و این چیزی جز تدبیر نیست، یعنی خلقت و تدبیر از هم جدا نیستند، و عقیده ی مشرکین را که خدا را ” رب العالمین” نمی دانستند باطل می کند. وَاتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً لَّا يَخْلُقُونَ شَيْئًا وَهُمْ يُخْلَقُونَ وَلَا يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرًّا وَلَا نَفْعًا وَلَا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَلَا حَيَاةً وَلَا نُشُورًا ﴿٣﴾ آنچه در اينجا ذكر شده ﴿وَاتَّخَذُوا﴾ فعلی است که مرجعي برایش ذكر نشده ، معلوم ميشود يك عدّه از مشركين اين كار را كردند. به هفت برهان اشاره می کند، براي اين كه هر كدام از اين ها مورد نياز بشر است، می فرماید: شما اين ها را براي چه ميپرستيد؟ ⁉️ نفع به دست اين هاست كه جذب بكنند، ؟ يا ضرر به دست اين هاست كه دفع بكنند،؟ يا حيات به دست اين هاست كه به هر کس بخواهند بدهند یا بگیرند،؟ يا موت به دست اين هاست كه مرگ را از شما بزدايند،؟ يا نشور به دست اين هاست تا مردم را به دلخواه خود زنده کرده، در مقابل اعمال شان جزای شان دهند،؟ آخر اين ها چهكارهاند، اگر هيچ کاری از آنها ساخنه نیست پس چرا اين ها را ميپرستيد؟⁉️ گذشته از اينكه خودشان هم مخلوقاند، اصلش فرمود: شما آن ﴿خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ﴾ را رها كرديد او را نمی پرستید، کسی که ﴿لاَ يَخْلُقُونَ شَيْئاً﴾ را می پرستید، اين چه بيعقل است؟ ربّ بايد كسي باشد كه خالق است و غير خالق ممكن نيست ربّ باشد. اين جاهلیت امروز هم هست، وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَـذَا إِلَّا إِفْكٌ افْتَرَاهُ وَأَعَانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ ۖ فَقَدْ جَاءُوا ظُلْمًا وَزُورًا ﴿٤﴾ چون در اين قسمت هم مشركين دخيلاند، هم يهوديها، هم مسيحيها و مانند آن كه منكر وحي و نبوّت خاصّه بودند، لذا فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كه مشركين را هم در بربگيرد. اين ها الله را قبول داشتند كه الله هست واجبالوجود است، خالق كل و مدير كل است، اما مبتلا به ارباب متفرّقه بودند، وحي و نبوّت را كذب ميپنداشتند، ميگفتند: اگر خدا براي ما رسولي ميفرستد، اين رسول بايد از جنس فرشته باشد، نميشود بشر رسول باشد، اين توهّم باطل آنها، بعد هم در برابر اين معجزات ميگفتند: اين يک دروغي است كه خود او در آورده، عدّهاي هم دور او جمع شدند اين را كمك كردند، و اين ها اسطوره و قصه های گذشتگان و پيشينيان است، اين كه گفتند: ـ معاذ الله ـ اين كتاب اسطوره است اين حرفِ زوري است حرف باطلي است، اين كه گفتند: وجود مبارك پيامبر ـ معاذ الله ـ دروغ گفته، بافته های مهم خود را به خدا اسناد داده، به او ستم كردند. قرآن صريحاً اعلام كردند فرمودند: او يك نفر است و درس نخوانده شما همه علما و دانشمندان را جمع بكنيد يك سوره كوچك هم مثل اين بياوريد. بعد فرمود: ما با اينكه فرقان نازل كردهايم اين ها بيراهه رفتند. وَقَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلًا ﴿٥﴾ 👈این آیه به منزله تفسیری است برای آیه قبل، گویی کفار کلام سابق خود را که گفتند قرآن افک و افترای به خداست، و قومی او را کمک می کنند، توضیح می دهند، که آن قوم داستان های قدیمی را برایش می نویسند، سپس پشت سر هم برایش می خوانند تا حفظ شود، آن گاه به عنوان کلام خدا برای مردمش می خواند. قُلْ أَنزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ إِنَّهُ كَانَ غَفُورًا رَّحِيمًا ﴿٦﴾ می فرماید: ای رسول بگو: این کتاب را کسی نازل کرده که اسرار نهفته در آسمان ها و زمین را می داند، در نتیجه اسراری را هم که در جبلت و فطرت شما نهفته است می داند، و خبر دارد که شما فطرتا دوستدار سعادت و طالب حسن عاقبت هستید، و حقیقت آن سعادت همانا رستگاری در دنیا و آخرت است، و چون خدای سبحان غفور و رحیم است، لذا آنچه را که شما به زبان فطرت خواهان آن هستید، اجابت می کند، و شما را به راه رسیدن به خواسته تان هدایت می کند. 👈 پس قرآن، نه افتراء و نه اساطیر است، بلکه کتابی است متضمن آنچه شما به فطرت خود می خواهید، حال اگر رسول خدا (ص) را اجابت کنید، مغفرت و رحمت شامل حالتان می شود، و اگر سرپیچی نمایید از آن محروم می مانید. پس این قرآن کتابی است نازل از طرف خدا، اگر این کتاب از سوی خدا نبود، گاهی شما را به خیر می خواند، یعنی شما را به سوی مغفرت و رحمت خدا می خواند، و گاهی به سوی شر و ضررتان دعوت می کرد، یعنی به چیزی که خشم خدا را برانگیزد، و شما را مستوجب عقوبت کند.
وَقَالُوا مَالِ هَـذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيرًا ﴿٧﴾ وثنی مذهبان (بت پرستان) اتصال به غیب را برای بشر ممکن نمی دانستند، و به همین دلیل در توجه به سوی خدا متوسل به ملائکه می شدند، و آنها را عبادت می کردند، تا ملائکه نزد خدا شفاعت شان کنند، پس از نظر بت پرستان ملائکه مقربین نزد خدایند، و متصل به غیب هستند، آنها هستند که می توانند از طرف غیب رسالتی بگیرند و رسول باشند نه انسان. لذا بعد از طعنه ای که کفار در آیه ی قبل به قرآن زدند، در اینجا به طعنه ای دیگر اشاره می شود: 👈آنها از روی تعجب می گفتند: این چه رسولی است ( این رسول را از باب تمسخر و ریشخند می گفتند، چون اعتقادی به رسول بودن پیامبر نداشتند) که غذا می خورد و در بازارها رفت و آمد می کند، حال آن که رسول باید منزه از این صفات مادی باشد، حال اگر از این اشکال هم چشم پوشی کنیم، و رسالتش را بپذیریم، حداقل باید یک فرشته به همراهش بیاید، تا انذار او و تبلیغ رسالت از غیب به وسیله فرشته انجام شود انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا ﴿٩﴾ میفرماید نگاه كن طرز فكر اين ها را. ما كتابي فرستاديم مطابق با حكمت همه را هم دعوت كرديم كه اين را مطالعه كنيد، افزايش و كاهشش اگر مقدور شماست نشان بدهيد، و همهتان هم جمع بشويد يك سوره كوچك مثل اين بياوريد، اين ها به جاي اينكه از اين كتاب بهره صحيح ببرند كوثري فكر کنند، ميگويند: چرا تكاثر نداري، چرا بيت و گنج نداري، چرا باغ و بوستان نداري؟ ما چه چيزي فرستاديم اين ها چطور اشكال ميكنند؟ اصلاً بيراهه ميروند، ما اين ها را به جهان ديگر دعوت ميكنيم، ما ميگوييم مرگ، پوسيدن نيست از پوست به در آمدن است، انسان چند روزی مسافرخانهاي دارد ، بعد نابود نميشود مهاجر است، مهاجر كه شد بايد توشه تهيه كند، توشه ی آنجا هم تقواست، ببين اين ها چطور حرف می زنند. أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا ﴿٨﴾ مشرکین در ادامه گفتند بر فرض این که قبول کنیم رسول از جنس بشر هم ممکن است باشد، و نیازی به رسولی از جنس فرشته نباشد، ولکن حداقل باید گنجی از آسمان برایش بیفتد که دیگر در حوایج مادیش احتیاج به تلاش در بازارها نداشته باشد، این که از نزول فرشته و کمک کردنش در تبلیغ رسالت آسان تر است. و بر فرض این که لازم نباشد که گنج از آسمان برایش بیفتد، لااقل باید باغی داشته باشد که از حاصل آن بخورد، و محتاج کسب معاش نشود، این که از نزول گنج آسان تر است. سپس آن ظالمان برای سرزنش و دلسرد کردن مؤمنین از راه حق گفتند: شما از مردی پیروی می کنید که بعضی از ساحران او را جادو کرده اند، در نتیجه خیال می کند رسولی است، و فرشته وحی بر او نازل می شود، و کتاب بر او نازل می کند تَبَارَكَ الَّذِي إِن شَاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْرًا مِّن ذَلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ وَيَجْعَل لَّكَ قُصُورًا ﴿١٠﴾ 👈خداوند به طعنه ی مشرکین پاسخ می دهد، اما روی سخنش را متوجه آنها نکرد، تا به کفار بفهماند که قابلیت این را ندارند که مورد خطاب خدای سبحان قرار بگیرند، لذا به رسول خود فرمود: پروردگارش که او را رسول گرفت، و فرقان بر او نازل کرد تا بیم دهنده ای برای عالمیان باشد، قادر است فوق آنچه آنها از وی توقع می کردند، بیاورد، اگر خدا بخواهد بهتر از آن قصرها، باغ هایی می تواند به تو بدهد، که از دامنه اش نهرها جاری شود، و قصرهایی که هیچ وصف کننده ای قادر به توصیف آن نباشد. 👈خدای سبحان درباره نازل شدن ملک و کمک به رسول در تبلیغ جواب نداد، چون بطلانش روشن بود، و در چند جای کلام مجیدش پاسخ های مختلفی داده است، سوره انعام آیه [وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَّجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَّا يَلْبِسُونَ ﴿٩﴾ اگر رسول را فرشته ای قرار می دادیم، باز آن فرشته را به صورت مردی درمی آوردیم، در نتیجه باز همان امری که برایشان مشتبه بود، مشتبه می کردیم. بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَأَعْتَدْنَا لِمَن كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيرًا ﴿١١﴾ می فرماید: آنچه که کفار به عنوان اعتراض و ایراد به تو می گویند همه بهانه است، حقیقت امر این است که : اگر آنها نبوت تو را انکار می کنند و به تو طعنه می زنند، به این علت است که قیامت را قبول ندارند، و معاد را منکرند، و معلوم است برای کسانی که اعتقادی به معاد ندارند، نبوت معنایی ندارد، و برای کسانی که قائل به حساب و جزا نیستند دین و شریعت مفهومی ندارد. و کیفر هر کسی که معاد را انکار کند، چه این کفار، و چه غیر ایشان، آتشی سوزان است که برای آنها مهیا کرده ایم. پس مسبب مهیا کردن جهنم برای آنها، تکذیب کردن قیامت است. إِذَا رَأَتْهُم مِّن مَّكَانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَيُّظًا وَزَفِيرًا ﴿١٢﴾ وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَكَانًا ضَيِّقًا مُّقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنَالِكَ ثُبُورًا ﴿١٣﴾ لَّا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُورًا وَاحِدًا وَادْعُوا ثُبُورًا كَثِيرًا ﴿١٤﴾ قُلْ أَذَلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كَانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِيرًا ﴿١٥﴾ وضع دوزخ را به هنگامی که کفار را از دور می بیند، بیان می کند: هنگامی که این آتش، آنها را از دور می بیند، همانند شیری که در هنگام دیدن شکار، از خود فریاد مخصوصی برمی آورد و انتظار شکارش را می کشد، از خود صدای وحشتناک و خشم آلودی را که با نفس زدن شدید همراه است، درمی آورد که همه ی کفار آن را می شنوند. کفار نیز وقتی در روز جزا کت بسته در جایی تنگ از آتش بیفتند، آن وقت صدای شان به واویلا بلند می شود، اما واویلایی که نمی توان وصفش کرد. روز قیامت روز جزاست نه روز عمل و حیله کردن برای نجات از عذاب، لذا می فرماید: یک بار واویلا نگویید، بلکه بسیار بگویید، البته هر چه بگویید هیچ فایده ای در رفع عذابتان ندارد. سپس به رسول گرامی خود دستور می دهد از ایشان بپرسد: آیا این آتش بهتر است، یا بهشت جاویدانی که به متقین وعده داده شده است؟ این بهشت پاداش تقوای ایشان است، و نیز بازگشتگاهی است که به خاطر این که متقی بودند به آن منتقل می شوند. بدیهی است هیچ عاقلی در پاسخ به این سؤال توقف نمی کند، و برای کفار نیز اثر جالبی دارد، زیرا اگر آتش را اختیار کنند، حماقت خود را نشان می دهند، و اگر بهشت را انتخاب کنند به چیزی اعتراف کرده که منکر آن هستند. لَّهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْدًا مَّسْئُولًا ﴿١٦﴾ به حکم این آیه اهل بهشت دارای مشیت مطلقه هستند، هر چه بخواهند به آنها داده می شود، با عین حال آنها فقط چیزی را که مایه رضا و خشنودی پروردگارشان باشد، می خواهند. پس هیچ وقت اشتهای معصیت و کار زشت و شنیع، و کار لغو نمی کنند (لا یسمعون فیها لغوا و لا کذابا)، و هرگز از چیزی که مایه ناراحتی دیگران است خوش شان نمی آید، و هرگز نمی خواهند که عذاب از اهل جهنم، که خدا عذاب آنان را خواسته، برداشته شود، و هرگز آرزو نمی کنند که مقام بالاتر از خود را داشته باشند، چون آنچه که خود دارند خدا برایشان پسندیده، و آنان به آن راضی هستند، و آنچه خدا دوست می دارد، دوست می دارند. و این وعده ای که به متقین داده شده، وعده ایست بر عهده ی پروردگارت، و بر حضرتش واجب است که به وعده ی خود وفا کند. 👈اگر وعده را با صفت “مسئولا” توصیف فرمود، به این علت است که متقین از پروردگار خود آن را خواسته بودند، حال یا با زبان قال و دعا، و یا با زبان حال و استعداد، و یا به این دلیل که ملائکه این درخواست را برای متقین کرده اند. سوره مؤمن می فرماید: رَبَّنَا وَأَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدتَّهُمْ وَمَن صَلَحَ مِنْ آبَائِهِمْ وَأَزْوَاجِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ﴿٨﴾
وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ فَيَقُولُ أَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هَـؤُلَاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ ﴿١٧﴾ قَالُوا سُبْحَانَكَ مَا كَانَ يَنبَغِي لَنَا أَن نَّتَّخِذَ مِن دُونِكَ مِنْ أَوْلِيَاءَ وَلَـكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّىٰ نَسُوا الذِّكْرَ وَكَانُوا قَوْمًا بُورًا ﴿١٨﴾ مراد از معبودان: ملائکه، معبودهای بشری، و بت ها می باشد. می فرماید روزی که همه را محشور کنیم از این معبودان می پرسیم شما این بندگان مرا گمراه کردید؟ معبودان پاسخ می دهند: منزهی تو، و به این ترتیب پاسخ خود را با تسبیح خدا آغاز می کنند، چون این از ادب عبودیت است که هر جا سخن از شرک است، خدا از آن تنزیه شود. سپس در ادامه می گویند: این کار صحیح و عقلانی نبود، که پرستش را از تو به غیر تو متوجه کنیم، و غیر تو اولیایی بگیریم، چون ما غیر از تو را معبود نمی دانستیم، این مشرکین خودشان نام خدایی بر سر ما نهادند و ما را پرستیدند. سپس علت گمراهی پرستندگان خود را بیان می کنند: که اصولا مشرکین مردمی فاسد بودند، و تو ای خدا! ایشان را و پدران شان را از متاع دنیا و نعمت های آن برخوردار کردی، به طوری که این استغراق در بهره گیری از زندگی مادی سبب شد که دل یکسره به دنیا بدهند، و در شهوات فرو بروند، و این امتحان و ابتلا به درازا کشید، در نتیجه این شد که به شرک گراییدند، و از هلاک شوندگان شده، یکسره تباه شدند. فَقَدْ كَذَّبُوكُم بِمَا تَقُولُونَ فَمَا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفًا وَلَا نَصْرًا وَمَن يَظْلِم مِّنكُمْ نُذِقْهُ عَذَابًا كَبِيرًا ﴿١٩﴾ بعد از بیزاری معبودان از مشرکین، خدای تعالی به آنها می فرماید: معبودان شما، شما را در این که می گفتید: این ها خدایانند و درد و بلا را از ما دور می کنند، یا حداقل یاریمان می کنند، تکذیب کردند، پس حالا این معبودان نه می توانند بلا گردان شما باشند، و نه حداقل کمکتان کنند. حکم الهی این است که هر کس از شما ظلم کند، عذاب شدید و بزرگی را به او بچشانیم، حکم الهی نافذ و جاری است، و هیچ کس نیست که که مانع آن باشد، یا آن را تأخیر بیاندازد، پس شما به طور قطع چشنده عذاب خواهید بود. وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعَامَ وَيَمْشُونَ فِي الْأَسْوَاقِ وَجَعَلْنَا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَتَصْبِرُونَ وَكَانَ رَبُّكَ بَصِيرًا ﴿٢٠﴾ این آیه دومین پاسخی است که خدای تعالی درباره رسول خدا (ص) به مشرکین می دهد، می فرماید: 👈 این رسول اولین رسولی نیست که خدا به سوی خلق فرستاده، بلکه قبل از وی نیز عده بسیاری از مرسلین را فرستاده که همگی بشر بوده و طعام می خوردند، و در بازارها راه می رفتند، و باغی هم برای آنها خلق نشده بود تا از آن بخورند، یا گنجی برای آنها نفرستادیم، و فرشته ای هم همراه شان نبود، این رسول هم مثل آن رسولان دیگر، پس چرا از او توقعاتی این چنینی دارید؟⁉️ 👈 علت این که انبیا در زندگی شان مانند سایر مردم هستند، این است که ما بعضی از مردم را وسیله امتحان برای بعضی دیگر کردیم، از آن جمله رسولان مایه امتحان مردمند، به وسیله ایشان اهل شک از اهل ایمان، و پیروان هوای نفس که صبر بر تلخی حق ندارند، از طالبان حق و خویشتنداران در طاعت خدا، و پیروان راه، متمایز می شوند. 👈 مراد به صبر، همه ی اقسام صبر است، یعنی صبر بر اطاعت خدا، تلخی مصائب، تلخی ترک گناهان. و در آخر می فرماید: پروردگار تو بصیر است، یعنی صحت و صواب هر امری را می داند، و هر چیزی را در جای خودش می گذارد، پس هدف از نظام انسانی کمال هر فردی است، اگر در راه سعادت است کمال سعادت، و اگر در راه شقاوت است کمال در شقاوت، پس باید نظام امتحان و آزمایش در میان همه افراد گسترش یابد تا معلوم شود هر فردی مستحق سعادت است یا شقاوت. وَقَالَ الَّذِينَ لَا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلَا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلَائِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْا عُتُوًّا كَبِيرًا ﴿٢١﴾ منظور از “لقاء” در آیه مورد بحث برگشتن به سوی خدا در روز قیامت است، و اگر آن را لقاء نامیده، چون روز قیامت عظمت الهیه همه حجابها را پاره میکند و آن روز همه علم پیدا میکنند که خدا حقی روشن است. پس این کفاری که قیامت را قبول ندارند، به رسالت رسول خدا (ص) اعتراض کرده میگویند: اگر رسالت چیزی است که رسیدن به آن برای بشر امکان دارد، که ما هم مانند این شخص مدعی رسالت بشر هستیم، اگر خدا پروردگار ما نیز هست پس چرا با ما نیز حرف نمیزند؟ چرا ملائکه بر ما نازل نمیشود، و پروردگارمان را نمیبینیم؟ البته اگر مشرکین گفتند “ربّنا، پروردگارمان” برای تمسخر است، چون آنها خدای تعالی را ربّ خود نمیدانستند، بلکه به عقیده آنان ملائکه و مقدسین از بشر یا ستاره ها و امثال آنها ربّ هستند، و خدا فقط خالق است. و اگر مشرکین از معبودهای خود مجسمه و بت ساخته اند ، برای این است که آنها محسوسند، و هنگام پرستش آنها را میبینند. در پایان میفرماید: سوگند میخورم که هر آینه بدون حق خواستار کبر برای خود شدند، طغیانی عظیم کردند.عدّهاي كه منكر معاد بودند فكر ميكردند كه معاد عبارت از رجوع مردم بعد از مرگ به دنياست معاد را عود به دنيا فكر ميكردند و چون مشاهده ميكردند كه مردهها به دنيا برنميگردند انكار آنها بيشتر ميشد ميگفتند اگر خدايي هست ما بايد ببينيم و اگر فرشتهاي هست بايد بر ما هم نازل بشود. اينكه گفتند خدا را ما هم بايد ببينيم حرف همه نيست حرف كساني است كه معرفتشناسي آنها در حدّ حس و تجربه است شبيه آنچه را كه بنياسرائيل به موساي كليم(سلام الله عليه) ميگفتند كه ﴿اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ يا ميگفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾ چنين فكر و معرفتشناسي، تمنّي مشاهده خدا را با چشم ظاهر ـ معاذ الله ـ دارد. درباره فرشتهها ميگفتند همان طوري كه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ملائكه نازل ميشود بر ما هم بايد نازل بشود براي اينكه او هم بشر است ما هم بشريم .در اين بخش قرآن كريم بعد از نقل شبهات آنها درباره خداي سبحان فرمود اصلاً او ديدني نيست نه تنها با چشم ظاهر ديدني نيست با چشم مثالي هم ديدني نيست فقط با چشم قلبي كه با حقيقت ايمان است قابل ديدن است كه شما آن را نداريد كه ﴿إِنَّهَا لاَ تَعْمَي الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور﴾
يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلَائِكَةَ لَا بُشْرَى يَوْمَئِذٍ لِّلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْرًا مَّحْجُورًا ﴿٢٢﴾ آیه شریفه در موضع پاسخ به کفار است که گفتند: چرا ملائکه به ما نازل نمیشود؟ میفرماید: درخواست دیدن ملائکه به نفعشان تمام نمیشود، چون روزی که این مجرمین که قیامت را انکار میکردند، ملائکه را ببینند، در آن موقع هیچگونه بشارتی برای عموم مجرمین که اینها گروهی از آنان هستند، نخواهد بود. آن روز که از عالم دنیا به عالم آخرت منتقل میشوند و روز مرگ و برزخ آنان است، مشرکین به ملائکه که قصد عذاب آنها را دارند حجراً محجوراً میگویند و مقصودشان این است که ما را پناه دهید. پس کفار در حقیقت در این درخواست خود عجله در عذاب کرده اند، در حالی که خود خیال میکند که با این درخواست خود خدا و رسول او را عاجز و ناتوان میکنند. اما درباره این اعتراضشان که چرا خدا را نمی بینیم، جواب نداد، برای این که دیدنی که آنها منظورشان بوده، دیدن به چشم سر بوده، که مستلزم جسمانیت و تجسم است و خدا منزه از آن است، و اما رؤیت به چشم یقین که همان رؤیت قلبی است، آنها آن را سرشان نمیشد، و به فرض هم که سرشان میشد منظورشان آن قسم رؤیت نبود.
وَقَدِمْنَا إِلَى مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُورًا ﴿٢٣﴾ بعد از بيان معارف توحيد و بخشي از وحي و نبوّت به جريان معاد پرداختند. مهمترين مشكل مشركان همان انكار معاد بود زيرا اگر كسي معاد را بپذيرد و خود را مسئول بداند در هر كاري صلاح و فلاح را به خوبي بررسي ميكند. فرمود اينها كه منكر معاد بودند و توحيد ربوبي و الوهي را نپذيرفتند كاري را براي تقرّب به خدا انجام نميدهند. عبادتهاي اينها كه براي بتهاست سراب است كارهاي خير ديگر اينها نظير احسان, جود, صِله رَحِم, صدقات و مانند آن چون به قصد قربت نيست ثوابي ندارد اثر وضعي آنها هم احياناً در دنيا ظهور ميكند در آخرت از اين كارها هيچ نفعي به آنها نميرسد آثار دنيايي اينها را ممكن است بيابند احياناً ممكن است در آخرت سهمي از تخفيف عذاب داشته باشند اما به وسيله اعمالي كه در دنيا انجام ميدهند از عذاب الهي برهند به بهشت برسند اينچنين نيست: وَقَدِمْنَا إِلَي مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَّنثُوراً عمل هم غير از فعل است فعل را به حيوان هم اسناد ميدهند ولي عمل غالباً به انسان اسناد داده ميشود میفرماید: ما به سراغ تک تک اعمالی که کرده اند میرویم، اعمالی که باید در عالم بعد از مرگ مایه معیشت آدمی شود، پس آن را طوری از هم میپاشیم که چون غبار نابود شود، و دیگر از آن بهره مند نشوند. این طرز سخن گفتن بر اساس تمثیل است، میخواهد قهر الهی را بر جمیع اعمال کفار که به منظور سعادت زندگی انجام داده اند برساند، و بفهماند که چگونه میتواند آنها را باطل سازد، به طوری که اثری در سعادت زندگی ابدیشان نداشته باشد. این آیه که دلالت میکند بر حبط اعمال کفار در پس از مرگ، با آیاتی که میفهماند که اعمال کفار به خاطر کفر و جرم هایشان در دنیا حبط میشود، هیچ منافاتی ندارد، چون حبط اعمال بعد از مرگ به این معناست که آنها بعد از مرگ حبط را درک میکنند، در حالی که در دنیا از درکشان مخفی بود. أَصْحَابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُّسْتَقَرًّا وَأَحْسَنُ مَقِيلًا ﴿٢٤﴾ 👈مراد به اصحاب جنت همان متقین است، و کلمه مستقر و مقیل، دو اسم مکان از استقرار و قیلوله است، این قیلوله نشان میدهد که این بخش مربوط به مسأله برزخ است، چون قیلوله به معنای خواب نیم روز است در حالی که در بهشت محض خواب نیست. اما دو کلمه “خیر” و “احسن” معنای بهتر و نیکوتر نمیدهند، چون در این حالت باید گفت: جایگاه جهنمی ها خوب است، اما جایگاه بهشتی ها بهتر است، بلکه این دو کلمه به معنای خوب هستند، یعنی جایگاه و استراحتگاه شان خوب است. اما اگر کفار توهّم کردند که آن شرک و جرمی را که اختیار کردند، بهتر از ایمان و عمل صالح است، و برای آن دو خیریت و حسن اثبات کردند، در نتیجه در مقابلشان گفته میشود: به فرضی هم که طرز فکر شما صحیح باشد، و در کفر و جرم خیریتی باشد باز باید از آن دو دست بردارید، زیرا ایمان و عمل صالح بهتر از آن دو است. در اینجا میتوان کلمه “خیر” و “احسن” را به معنای نیکوتر و بهتر گرفت.
وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَاءُ بِالْغَمَامِ وَنُزِّلَ الْمَلَائِكَةُ تَنزِيلًا ﴿٢٥﴾ آنگاه بخشي از آثار قيامت را ذكر ميكنند ميفرمايند 👈اين گروه توقّع دارند ملائكه را ببينند ملائكه كه بر اينها نازل نميشوند (يك) با چشم ظاهر هم كه نميشود ملائكه را ديد (دو) آن وقتي كه چشم دنيايي بسته شد چشم برزخي باز شد اينها ملائكه را در حين احتضار ميبينند (سه) چه اينكه در قيامت هم ميبينند (چهار) منتها براي تعذيب اينها نازل ميشوند (پنج) وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمَامِ ابر را ميگويند غَمام, سحاب را ميگويند غمام چون غمام از غَمّ است و از سَتر است و پوشاندن است و ابر چون جلوي آفتاب را ميگيرد و بخشي از آسمان يا فضا را ميپوشاند گفتند غَمام, غمام به معناي ابر نيست ابر را ميگويند غمام چون ميپوشاند👈 حالا اگر فرمود آسمان مُنشَق ميشود به وسيله غمام حالا اين غمام چه تيرگي چه تاريكي چه پوشندگي چه پوشيدگي باشد ممكن است با ابر همراه نباشد نميشود اين غمام را همان سحاب و ابر دانست اين از اشراطالساعه است روزي كه قيامت قيام ميكند بالأخره وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِميشود وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ ميشود إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ ميشود اذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ ميشود همه اينها بساطشان برچيده ميشود تا نظام نو طراحي بشود در آن مقطع فرشتهها نازل ميشوند اينها آن فرشتهها را هم ميبينند منتها براي تعذيب است و براي مؤمنان هم رحمت است پس منظور از شکافته شدن آسمان عالم شهود و کنار رفتن حجاب جهل و نادانی و نمایان گشتن عالم غیب است، یعنی انسان در آن روز درک و دیدی پیدا میکند که با امروز بسیار متفاوت است، پرده ها کنار میرود، و فرشتگان را که درحال نزول از عالم بالا هستند می بیند.
الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَـنِ وَكَانَ يَوْمًا عَلَى الْكَافِرِينَ عَسِيرًا ﴿٢٦﴾ 👈منظور از این که آن روز ملک حقی ثابت برای رحمان میشود، این است که آن روز برای همه ظاهر میشود که ملک و حکم تنها از آن خدا بود، و بس، و هیچ یک از اسباب برخلاف آنچه مردم میپنداشتند استقلالی از خود نداشتند. به همین دلیل کفار که تا در دنیا بودند به خاطر اعتمادی که به اسباب ظاهری داشتند، و به خاطر غوری که در زندگی زمینی خود کرده بودند، از سبب حقیقی که مالک مطلق است، و از زندگی دائمی و جاودانی خود منقطع شدند، وقتی در آن روز چشم باز میکنند، در حالی که پناهی برای خود نمی یابند، و بی اثر بودن اسباب دنیایی را در قیامت درک میکنند، روز سخت و دشواری پیدا میکنند. در آن روز مِلكها و مُلكهاي اعتباري رخت برميبندد مِلك و مُلك حقيقي ظهور ميكند مالكهاي اعتباري و مَلكهاي اعتباري كنار ميروند مالك حقيقي و مَلك حقيقي ظهور ميكند به نام خدا اين چهار مطلب را از اين كريمه ميتوان به دست آورد فرمود: الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ خب مِلكهاي دنيا كه مثلاً فلان زمين مِلك چه كسي است اين يك امر اعتباري است مُلك يعني نفوذ و سلطنت و قدرت اين هم امر اعتباري است آن كه داراي مِلك است ميشود مالك آن كه داراي مُلك است ميشود مَلِك هم مِلك و مُلك در دنيا اعتباري است رخت برميبندد هم مالك و مَلِك اعتبارياند و رخت برميبندند اين امور چهارگانه كنار ميرود مِلك حقيقي و مُلك حقيقي ظهور ميكند مالك حقيقي و مَلك حقيقي ظهور ميكند فرمود: ?الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ نه «الْمُلك حقٌّ» 👈حق, مُلك است حق, مِلك است نه آسمان و زمين ،آن وقت حق دارد حكومت ميكند خب اين مثل زمين نيست خب حق براي چه كسي است الْحَقُّ مِن رَبِّكَ ديگر, سخن از زمين نيست سخن از آسمان نيست كه زمين براي چه كسي است آسمان براي چه كسي است اينها چون بساطش برچيده شد مِلك چيست؟ مُلك چيست؟ درست است كه مالك خداست مَلك خداست اما مِلك چيست؟ مُلك چيست؟ مِلك حق است مُلك حق است نه زمين,اگر حق دارد حكومت ميكند پس زمين بر محور حق ميگردد آن مواقف چندگانه بر محور حق ميگردد صراط بر محور حق 👈حالا كه اين شد وَكَانَ يَوْماً عَلَي الْكَافِرِينَ عَسِيراً كافري كه به دنبال باطل بود هيچ سهمي از آن روز ندارد ديگر, اين روز براي او نيست اين هيچ جا ندارد در اين روز هر جا برود در عذاب اليم است وَكَانَ يَوْماً عَلَي الْكَافِرِينَ عَسِيراً آنگاه حسرتش را تبيين ميفرمايد, وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلًا ﴿٢٧﴾ يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا ﴿٢٨﴾ به یاد آر روزی را که ستمگر آن چنان پشیمان میشود، که از شدت ندامت و حسرت سرانگشتان خود را به دندان میگزد و میگوید: ای کاش راهی با رسول باز میکردم و در نتیجه راه باریکی به سوی هدایت به دست می آوردم. همان ظالم ادامه میدهد: وای که هلاک شدم! ای کاش فلانی را که دوست خود گرفته بودم، و با مشورت او کار میکردم، و سخنانش را میشنیدم و تقلیدش میکردم، دوست خود نمیگرفتم.
از لطایف تعبیرات قرآن این است که در آیه مورد بحث، ظالم در گفتارش کلمه “یا ویلتی” را به کار میبرد تا معلوم شود که اگر در آیه قبل دنبال نجات دهنده ای میگشت، در این آیه برایش روشن شد دیگر کسی نیست او را از عذاب نجات دهد و جز هلاکت دادرسی ندارد
انسان پشيمان انگشت بيچارهاش را گاز ميگيرد در عربي ميگويند سبّابه مُتندِّم, مُتندّم يعني انسان نادم همين تعبير سبّابه متندّم كه در ادبيات عرب هست در تعبيرات فارسي ما در نثر و نظم آمده كه من سرانگشت مردِ پشيمانم كه انسان اين انگشتش را گاز ميگيرد ولي در قيامت ظالم هر دو دستش را گاز ميگيرد از شدّت حسرت يَوْمَ يَعَضُّ گاز ميگيرد ظالم هر دو دستش را از شدّت حسرت وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَي يَدَيْهِ آن وقت داد ميزند ميگويد يَا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً اي كاش من با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك راهي داشتم اين رفقاي بد مرا گرفتار كردند اي كاش با اينها نبودم اهل محفل اينها نبودم اهل مجلس اينها نبودم رفيق بد بالأخره انسان را گرفتار نار ميكند. لَّقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِي وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِلْإِنسَانِ خَذُولًا ﴿٢٩﴾ در ادامه میگوید: این دوست بی ایمان زمانی من را گمراه کرد که قرآن و احکام و دستوراتش به سراغ من آمده بود و در نزدیکم بود. سپس خدای سبحان میفرماید: شیطان همیشه خوارکننده است، در دنیا به انسان وعده میدهد که اگر به اسباب ظاهری تمسک کنی، و پروردگارت را فراموش نمایی تو را از هر مکروهی نجات میدهم، و در نجاتت یاریت میکنم، ولی همین که اسباب از کار افتاد، و قهر الهی همه را از اثر انداخت، – که در روز مرگ جزیی و در روز قیامت کلی است – آن روز دست از یاری انسان برداشته، آدمی را تسلیم سرنوشت شوم خود میکند. 👈👈 از سه آیه فوق معلوم میشود علت عمده در گمراهی اهل ضلالت این است که سرپرستی و دوستی هواپرستان و اولیای شیطان را میپذیرند. وَقَالَ الرَّسُولُ يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَـذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﴿٣٠﴾ پیامبر اکرم (ص) وقتی دید که این نور الهی در جامعه اثر نکرد، بلکه آنها عکس العمل سوء انجام دادند، به ذات اقدس الهی پناهنده شد و با او مناجات کرد، و عرضه داشت:👈 پروردگارا! قوم من این قرآن را هذیان و شعبده و سحر گرفتند، مهجور به معنای متروک نیست، بلکه از هجر به معنی هذیان است؛ چون این بخش از آیات در مکه نازل شد، در مکه آنها که اسلام آوردند و مسلمان بودند قران را حفظ میکردند، و قرائت ميكردند و احترام میکردند، آنها که قوم حضرت بودند یعنی قریش و ایمان نیاورده بودند، قرآن را – معاذالله – سحر و جادو و شعبده و امثال ذلک میدانستند. حضرت رسول در دنیا این فرمایش را فرمود، بعد خدای سبحان هم تسلیت میدهد که شما باید صابر باشید، برای این که انبیای دیگر هم دشمن داشتند. وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِّنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا﴿٣١﴾ این آیه در مقام تسلیت رسول خدا (ص) است، میفرماید: 👈 همانطور که این مجرمین را دشمن تو کردیم، برای هر پیامبری دشمنی از قومش قرار دادیم، و این از سنت جاری در انبیا و امتها است، پس تو خیلی ناراحت نباش، و دشمنی های اینان بر تو گران نیاید.
معنای قراردادن دشمن از مجرمین این است که خداوند گناهکاران را به جرم گناهشان، مُهر در دلهاشان میزند، در نتیجه دشمن حق میشوند، و دعوت کننده به سوی حق را دشمن میدارند. اما این دشمنی و عناد آنها تو را به هول و هراس نیندازد، و از ایشان در کار هدایت مردم و نفوذ نیّتت در مردم نترس، و پروردگارت برایت بس است، که تو و دینت را یاری کند، و هر کس از مردم که استحقاق و استعداد هدایت را داشته باشد هدایت میکند، ولو این که اینها کافر شوند و طغیان کنند و تو و دینت را یاری نکنند وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ۚ كَذَلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ ۖ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلًا ﴿٣٢﴾ وَلَا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلَّا جِئْنَاكَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسِيرًا﴿٣٣﴾) بهانه دیگر کفار این بود که میگفتند: چرا فرشته ای که وحی را می آورد، همه ی آیات را یکباره نمی آورد؟ منظور آنها این بود که قرآن کتاب آسمانی نیست، چون اگر میبود، باید اصول و فروع و احکام و…آن یکجا نازل میشد، نه آن که به صورت سخنانی پراکنده و برای هر حادثه ای آورده شود، پس معلوم میشود او خودش می نشیند و متناسب با هر واقعه ای، سخن متناسب با آن را میتراشد و آنگاه آن را به خدا میبندد، او مرد گمراه و بیدین است. 👈 اما خدا به دو طریق به آنها پاسخ میدهد: 1⃣) نزول تدریجی آیات برای آن است که قلب تو را محکم داریم. یعنی اگر القای یک مطلب به هنگام احتیاج و در صحنه ی عمل باشد، بهتر ثبت میشود و در قلب مینشیند، و دیرتر فراموش میگردد، به عبارت دیگر اگر در رابطه با وقوع هر حادثه ای، آنچه از مسایل اعتقادی و اخلاقی و عملی که مرتبط با آن حادثه میباشد، و فروعات دیگری مانند سرنوشت طاغیان و پندگیری از گذشتگان و … همه را بیان کند، بیشترین اثر را در شنونده خواهد داشت، تا این که به صورت یک کتاب، مطالب و معارفش یکباره بیان شود، بدون آن که مصداق و شاهدی وجود داشته باشد. 👈 اما اینجا یک اشکال باقی میماند، در این قسم از تعلیم ممکن است بین حوادث فاصله بیفتد، و اثر مطالب قبلی از بین برود، برای همین بلافاصله ادامه میدهد: 👈گرچه ما این تعلیمات را قسمت قسمت کردیم، اما بین آنها فاصله زیادی نگذاشتیم، و آنها را پشت سر هم بر تو خواندیم و میخوانیم تا اتصالشان از بین نرود. 2⃣ قرآن کتاب استدلال و بیان نیز هست، چه برای مخالفین و چه بر ای موافقین، و چون اینها تدریجا از پیامبر سوالاتی را می کردند، یا برای مؤمنین شبهاتی پیش می آمد، یا دشمنان ایرادهایی میگرفتند، لذا نزول تدریجی قرآن لازم شد. برای همین میفرماید: 👈آنها هیچ مثل باطلی بر تو نمی آورند و هیچ بحث و سخنی را برای تضعیف تو مطرح نمیکنند، مگر آن که ما سخن حقی را در اختیار تو قرار میدهیم و تفسیر بهتر و بیان جالبتر برای تو میگوییم تا دلایل سست آنها درهم شکند و به قاطعترین وجهی پاسخ آنها داده شود، و این کار فقط با نزول تدریجی قرآن حاصل میشود. البته نزول تدریجی چند فایده مهم دیگر هم دارد از آن جمله: 3⃣ نزول تدریجی روشن کننده ی اعجاز و عظمت قرآن است، چرا که برای هر حادثه ای آیاتی نازل میکند. 4⃣نزول یکباره، اجرای یک باره را ایجاب میکند و این کار بسیار سنگین و بلکه محال بود، زیرا هر یک از برنامه های قرآن باید ابتدا به خوبی فهم و جذب، و سپس به عمل درآید، و این با اجرای یک باره همه ی دستورات ناسازگار است. 5⃣ اگر قرآن یکباره نازل میشد، بهانه به دست دشمنان می آمد تا پس از مدتی بگویند خدایش او را ترک گفته است. 6⃣ نزول تدریجی سبب ارتباط دایمی پیامبر با خدا میشد و این، قلب او را محکمتر و نیرومندتر میساخت
الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلَى وُجُوهِهِمْ إِلَى جَهَنَّمَ أُولَـئِكَ شَرٌّ مَّكَانًا وَأَضَلُّ سَبِيلًا﴿٣٤﴾ کسانی که به رو افتاده به سوی جهنم رانده میشوند، در بدترین جایگاه و بی راهه ترین راه قرار دارند افرادی که به قرآن طعنه زدند و خواسته اند از طعن خود این نتیجه را بگیرند که پیامبر (ص) لایق مقام رسالت نبوده، بلکه دارای جایگاه بد و گمراه است، ولی قرآن کریم به منظور حفظ احترام و صیانت مقام نبوت آن را حکایت نکرده، تنها فرمود:کسانی که با صورت به سوی جهنم سرازیر میشوند، بدترین محل و گمراه ترین افراد هستند، و با همین تعبیر فهمانده که آنها چه گفته بودند. پس در این آیه علاوه بر تهدید کفار به بدترین مکان و عذاب الیم، میفهماند که هیچ ضلالتی تاریکتر از این نیست که انسان با صورت خود را روی زمین بکشد، و بدون این که جایی را ببیند پیش برود، و هیچ نداند که به کجا منتهی میشود، و در پیش رو با چه چیزهایی مواجه میگردد، و این ضلالتی که در حشرشان، به صورت به سوی جهنم دارند، تجسم اعمال دنیایی آنهاست، چون در دنیا هیچ توجهی به صدای انبیا که راهداران سعادت بشرند، و از هر طرف ایشان را صدا میزدند، نمیکردند. پس گویی فرموده: کسی به چنین بلایی مبتلا نمیشود، مگر آن که در دنیا از گمراهان باشد وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا ﴿٣٥﴾ فَقُلْنَا اذْهَبَا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَدَمَّرْنَاهُمْ تَدْمِيرًا ﴿٣٦﴾در این آیات، قرآن مجید برای دلداری پیامبر (ص) و مؤمنان از یک سو و تهدید مشرکان بهانه جو از سوی دیگر به تاریخ اقوام گذشته و سرگذشت شوم آنها اشاره کرده و میفرماید: ما به موسی، کتاب آسمانی دادیم، و برادرش هارون را برای کمک، همراهش ساختیم، زیرا آنها برنامه سنگینی برای مبارزه در برابر فرعونیان بر دوش داشتند و میبایست، این کار انقلابی مهم را با کمک یکدیگر به ثمر بنشانند. سپس به آن دو خطاب کردیم و گفتیم: به سوی این قوم بروید که آیات ما را تکذیب کردند. آنها از یک سو آیات و نشانه های خدا را که در آفاق و انفس و در تمام عالم هستی وجود دارد، عملا تکذیب کردند، و راه و شرک و بتپرستی را پیش گرفتند، و از سوی دیگر تعلیمات انبیای پیشین را نیز نادیده گرفته، آنها را تکذیب نمودند. ولی با تلاش و کوششی که موسی و برادرش انجام دادند، و با دیدن آن همه معجزات عظیم و متنوع و روشن، باز راه کفر و انکار را پیش گرفتند، لذا ما آنها را شدیدا درهم کوبیدیم و نابودکردیم. واژه “تدمیر” از ماده “دمار” به معنی هلاکت از یک طریق اعجاب انگیز است و به راستی هلاکت قوم فرعون در امواج خروشان نیل، با آن کیفیتی که میدانیم از عجایب تاریخ بشر است. ما آنها را تدمير كرديم به هلاكت رسانديم اينجا هم اعداي شما را به هلاكت ميرسانيم وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيراً اين گفته شد كه خب هارون هم در جريان دريافت كتاب سهيم بود براي اينكه وجود مبارك موساي كليم عرض كرد كه هارون كه برادر من است أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي و خداي سبحان هم بالصراحه در بعضي از آيات فرمود ما موسي و هارون را به طرف فرعون ارسال كرديم موسي هم رسول خداست و هارون هم رسول خداست اما اينجا از وزارت او بحث است اين وزارت در قبال رسالت نيست كه حالا كسي اشكال كند اينكه خودش رسول است خودش نبيّ است چگونه ميشود وزير؟ اين وزيرِ لغوي است نه وزير اصطلاحي، وزير يعني كسي كه بار سنگين روي دوشش است وِزر يعني بار سنگين, اَزير و وَزير هر دو به كسي ميگويند كه اِزر, وِزر يعني بار سنگين مملكت روي دوشش باشد. و وجود مبارك هارون در عين حال كه رسول است در عين حال كه نبيّ است در عين حال كه شريك وحي است بار سنگين تبليغ را هم به دوش دارد و وزارت وجود مبارك موساي كليم را هم تحمل دارد اين وزارت در قبال رسالت نيست فَقُلْنَا اذْهَبَا معلوم ميشود رسالت دارد ديگر . وَقَوْمَ نُوحٍ لَّمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْنَاهُمْ وَجَعَلْنَاهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً ۖ وَأَعْتَدْنَا لِلظَّالِمِينَ عَذَابًا أَلِيمًا ﴿٣٧﴾ 👈اگر فرمود: قوم نوح رسولان را تکذیب کردند، منظور همان تکذیب نوح (ع) است، چون تکذیب یک رسول تکذیب همه رسولان است، برای این که همه رسولان بر کلمه حق اتفاق دارند، علاوه بر این که این امتها اقوام متعددی از بتپرستها بودند، که به کلی منکر مسأله نبوت بودند، نه این که با شخص نوح (ع) غرض خاصی داشته باشند. سپس میفرماید: ما ایشان را برای مردمی که بعد از ایشان باقی ماندند، آیت و مایه عبرت کردیم. اينها تفكّر براهمي داشتند كه براهمه هند اصلاً منكر رسالتاند همه انبيا را تكذيب ميكنند ميگويند اصلِ وحي و نبوّت ـ معاذ الله ـ يك امر باطلي است بنابراين همه انبيا به زعم اينها باطلاند . در جريان اصحاب حِجر هم همين طور است لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ از اين تعبير در قرآن كم نيست يعني اگر كسي حرف يك پيامبر را تكذيب بكند چون اين انبيا مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ همه اينها يك حرف دارند ديگر, اگر كسي حرف يك پيامبر را ـ معاذ الله ـ تكذيب بكند حرف همه انبيا را تكذيب كرده است چون همه انبيا توحيد آوردند معاد آوردند وحي و نبوّت آوردند لذا سخن از تصديق بعضهم لبعضٍ است مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ 👈 اگر اختلافي بين انبيا هست در شريعت و منهاج است كه آنها چند ركعت نماز بخوانند ما چند ركعت, كفار و مشركين مشكلشان در شريعت و منهاج نبود در اصلِ وحي و نبوّت بود نه اينكه اصل وحي و نبوّت را قبول داشتند ميگفتند حالا ما چند ركعت نماز يا به فلان طرف نماز خواندن را قبول نداريم. وَعَادًا وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُونًا بَيْنَ ذَلِكَ كَثِيرًا ﴿٣٨﴾ وَكُلًّا ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ ۖ وَكُلًّا تَبَّرْنَا تَتْبِيرًا ﴿٣٩﴾ 👈می فرماید: ما قوم عاد که قوم هود پیامبر بودند و ثمود را که قوم صالح بودند، و اصحاب الرس که درخت صنوبر را می پرستیدند، و اقوامی بسیار را که در فاصله میانه این اقوام زندگی میکردند، یعنی قوم نوح و اقوام بعد از ایشان را هلاک کردیم. ولی ما هرگز آنها را غافلگیرانه مجازات نکردیم، بلکه برای هر یک از آنها مثلها زدیم، اخطارکردیم، انذار نمویم، تذکر دادیم، داستانهای گذشتگان را برای آنها بازگو کردیم، به ایرادهای آنها پاسخ دادیم، احکام الهی را برای آنها روشن ساختیم و حقایق دین را تبین نمودیم، اما هنگامی که هیچ یک از اینها سودی ندارد، هر یک از آنها را در هم شکستیم و هلاک کردیم. نکته مهم 👈ما هيچ كسي را بدون حجّت هلاك نكرديم مطالب را به طور عميق و عقلي برايشان بيان كرديم براي اينكه تنزّل پيدا كند در دسترس فهم توده مردم باشد آن برهان عقلي را به صورت مَثل ذكر كرديم. 👈 مستحضريد اين قرآن كريم چون براي همه نازل شده است آن براهين عقلي را به وسيله قصّهها و داستانها براي همگان قابل فهم ميكند حالا اگر كسي خواست براي مردم سخنراني كند اين فقط با برهان روي منبر حرف بزند اين وظيفه خود را انجام نداد براي اينكه برهان براي حوزهها و دانشگاههاست كه فقط مُبرهِنين به سر ميبرند. توده مردم را با آن حرف متقن اول بايد آگاه كرد كه براهيني هست بعد آن براهين را به وسيله قصّهها داستانها و امثال بايد تنزّل داد تا در دسترس فهم شنونده باشد همين كاري كه قرآن كريم كرده . مطلب تا پايين نيايد در دسترس مخاطب قرار نگيرد كه او نميفهمد 👈 به ما نگفتند «قولوا في آذانهم» گفتند وَقُل لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ حرف بايد طوري باشد انسان به جان مخاطب برساند اين است كه قرآن كريم آن براهين عقلي را خيلي رقيق ميكند عيني ميكند به صورت داستان در ميآورد آنجايي كه سخن از داستان نيست با مَثل مسئله را حل ميكند كه مخاطب به جانش برساند از آن به بعد ميشود لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَيَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ فرمود ما براي همه مَثل زديم هيچ كس نيست مطلب را نفهمد برهان گفتيم قصه گفتيم مَثل هم زديم وَكُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ بعد وَكُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِيراً وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ ۚ أَفَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَهَا ۚ بَلْ كَانُوا لَا يَرْجُونَ نُشُورًا ﴿٤٠﴾ 👈این آیه اشاره به ویرانه های شهرهای قوم لوط میکند که در سر راه مردم حجاز به شام قرار گرفته، تابلو زنده و گویایی از سرنوشت دردناک این آلودگان و مشرکان است، میفرماید: آنها از کنار شهری که باران شرّ و بدبختی، بارانی از سنگهای نابود کننده، بر سرشان ریخته شد گذشتند، آیا آنها در سفرهایشان به شام، این صحنه را ندیدند و در زندگی آنها نیندیشیدند؟ آری این صحنه را دیده بودند، ولی هرگز درس عبرت نگرفتند، چرا که آنها به رستاخیز ایمان و امید ندارند. مرگ را پایان این زندگی میشمرند، به همین دلیل همه چیز را بازیچه میگیرند، و جز به هوسهای زودگذر خود نمی اندیشند. اصحاب رسّ را گفتند گرفتار مساحقه بودند همان طوري كه قريه لوط گرفتار عمل مقابل بودند ؛ اينها در مردها آنها در زنها اين هم يكي از محتملات و اقوالي است كه در جريان اصحاب رسّ گفته شد. عَلَي الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ مَطر يعني باران گاهي قطرات آب نازل ميشود گاهي سنگباران است اين سنگباران, سنگباران يك تعبير ادبي و محاورهاي است كه ما هم در فارسي داريم آنها هم در تازي دارند. اينكه در جريان قوم لوط آمده است اين قريه أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ يعني سنگبارانشان كرديم اين يك تعبير رايج تقريباً بينالمللي است نه اينكه حالا باران آمده بعد فرمود: أَفَلَمْ يَكوُنُوا يَرَوْنَهَا بَلْ كَانُوا لاَ يَرْجُونَ نُشُوراً ما آيات الهي را يكي پس از ديگري به اينها نشان داديم آن آيات تكويني را نشان داديم اين آيات لفظي، مفسّر آن آيات تكويني است اينها را برايشان بيان كرديم نظم عالم را بيان كرديم و گفتيم شما مسافريد كه به ديار ابد سفر ميكنيد هيچ اثر نكرده در اينها چون اينها فكر ميكردند كه مرگ پايان راه است اين از بهترين ره آورد انبياي الهي مخصوصاً قرآن كريم است كه اين حرف معادل ندارد كه انسان مرگ را ميميراند نه مرگ, انسان را اين حرف هيچ معادل ندارد ماييم كه مرگ را از پاي در ميآوريم و مرگ را ميچشيم و مرگ را هضم ميكنيم و ديگر مرگي نيست و براي هميشه ما ميمانيم كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ نه «كلّ نفس يذوقها الموت» مرگ ما را هضم نميكند ما مرگ را هضم ميكنيم اين حرفي نيست كه غير از انبيا كسي گفته باشد وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُوًا أَهَـذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّـهُ رَسُولًا ﴿٤١﴾ إِن كَادَ لَيُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلَا أَن صَبَرْنَا عَلَيْهَا ۚ وَسَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا ﴿٤٢﴾ آیات مورد بحث بازگوکننده نمونه دیگری از منطق مشرکان و کیفیت برخورد آنها با پیامبر اسلام و دعوت راستین او است. میفرماید:👈 آنها هنگامی که تو را می بینند، تنها کاری که انجام میدهند این است که به باد مسخره ات گرفته میگویند: آیا این همان کسی است که خدا او را به عنوان پیامبر مبعوث کرده است، چه ادعای بزرگی میکند؟ چه حرف عجیبی میزند؟ راستی مسخره است! ولی نباید فراموش کرد که پیامبر اسلام (ص) همان کسی بود که قبل از رسالت، چهل سال در میان آنها زندگی کرد، به امانت و صداقت و هوش و درایت معروف بود، اما هنگامی که سران کفر، منافعشان به خطر افتاد همه این مسایل را به دست فراموشی سپردند، و با سخریه و استهزا، مسأله دعوت پیامبر اسلام (ص) را با آن همه شواهد و دلایل گویا به باد مسخره گرفتند و حتی او را متهم به جنون کردند! جالب این که این گروه گمراه در این سخنان خود به دو کار ضد و نقیض دست زدند، از یک سو پیامبر و دعوتش را به باد مسخره میگرفتند، اشاره به این که آن قدر ادعای او بی اساس است که ارزش برخورد جدی ندارد، و از سوی دیگر معتقد بودند که اگر دو دستی به آیین نیاکان خود نچسبند، امکان دارد سخنان پیامبر (ص) آنها را نیز از آن بازگرداند، و این نشان میدهد که سخنانش را فوق العاده جدی و مؤثر و حساب شده و دارای برنامه می دانستند. در پاسخ خدای متعال میفرماید: هنگامی که عذاب الهی را دیدند به زودی میفهمند چه کسی گمراه بوده است. وَإِذَا رَأَوْكَ إِن يَتَّخِذُونَكَ إِلَّا هُزُواً مطابق آن جهانبيني باطل خودشان است اينها چون خيال كردند بعد از مرگ خبري نيست (يك) و پنداشتند رابطه انسان و خدا قطع است (دو) و اگر رسالتي هست الاّ ولابد فرشته بايد رسالت الهي را به عهده بگيرد (سه) بر اساس اين مباني پندار باطل وقتي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميرسيدند و همچنين در هر عصري به پيامبر آن عصر ميرسيدند ـ معاذ الله ـ مسخره ميكردند ميگفتند اين ميگويد من با خدا رابطه دارم استهزايشان از همينجا شروع ميشد أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَـهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلًا ﴿٤٣﴾ 👈کلمه “هوی” به معنای میل نفس به سوی شهوت است، بدون این که آن شهوات را با عقل خود تعدیل کرده باشد، و مراد به “معبود گرفتن هوای نفس” اطاعت و پیروی کردن آنست، بدون این که خدا را رعایت کند، خدای تعالی اطاعت هر چیزی را عبادت آن خوانده است. 👈در ادامه میفرماید: تو وکیل و سرپرست کسی که معبودش هوای نفسش می باشد، نیستی، تا به دلخواه خود به راه رشد هدایتش کنی، پس تو چنین قدرتی نداری که با این که خدا گمراهش کرده، و اسباب هدایتش را از او قطع نموده تو هدایتش کنی. در اینجا معلوم میشود که اعراض این گمراهان از اطاعت خدا و رو آورنشان به اطاعت هوی، منشأ اصلی شرک بوده است. منشأ همه اينها هواست هوا يك زعيم جاهلي است كه نه خودش حرفي براي گفتن دارد نه صاحب خودش را به كسي كه حرفي براي گفتن دارد دعوت ميكند. اگر كسي گرفتار هوا و هوس شد اين هوا او را كوركورانه به خودش دعوت ميكند. ولي اگر كسي اهل درايت و عقل بود اين عقل دو كار ميكند اگر خودش چيزي را بلد است كه كاملاً راهنمايي ميكند اگر چيزي را بلد نيست و مستقل نيست ميفهمد كه مستقل نيست و بلد نيست (يك) و عادل است (دو) ميفهمد كه علم نزد چه كسي است (سه) شخص را به آن طرف هدايت ميكند (چهار) اين كار عقل است عقل در مستقلاّتش چيزهايي كه ميفهمد فتوا ميدهد در امور نقلي ،در امور غيبي در امور ماوراي طبيعت در امور بعد از مرگ، در احكام و شريعت در خيلي از چيزها كه نميداند ميگويد من نميدانم (يك) كسي هست كه ميداند به نام پيامبر (دو) بايد به او مراجعه كني (سه) 👈 هيچ نعمتي بالاتر از عقل نيست اين يك چراغ است اين چراغ تا آنجا كه فضا را روشن ميكند راهي را هدايت ميكند آنجا كه روشن نيست به اين راهي ميگويد از چراغ ديگر كمك بگير اين حرفِ چراغ است ديگر ميگويد اينكه الآن شما ميبيني اينجا راحتي به چاه نيفتادي براي اينكه يك نوري كنار شماست شما محتاج به نوري برو ببين نور ديگر كجاست 👈 منتها چراغ اين حرف را نميزند كه برق كجاست ولي عقل اين حرف را ميزند كه وحي, برق است از من خيلي قويتر است من تا اينجا دست شما را گرفتم كه به وحي راهنمايي كنم بگويم وحي همه چيز را بلد است برويد از آن كمك بگيريد .اين دو كار را عقل ميكند. نقل در قبال عقل است اما نه همتاي عقل. شما ميبينيد خداي سبحان ميفرمايد يا سمع يا عقل نميفرمايد يا عقل يا شرع, عقل در مقابل شرع نيست عقل در مقابل سمع است و سمع را هم خود عقل رهبري ميكند انسان حرف را يا به برهان تامّ عقلي ميزند مثل اينكه ميگويد خدايي هست قيامتي هست وحياي هست نبوّتي هست (اينها را عقل ميگويد) يا به راهنمايي عقل به سراغ نقل ميرود عقل ميگويد قيامتي هست انسان از بين نميرود نميپوسد يك جايي هست اما من نميدانم آنجا چه خبر است برو ببين آن كسي كه از آنجا آمده ميداند چه خبر است عقل ما را به نقل راهنمايي ميكند .عقل ميگويد پاداشي هست كيفري هست اما آنجا چه خبر است چطور است روز پنجاه هزار سال يعني چه؟ صراط مستقيم يعني چه؟ نميداند
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ ۚ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ ۖ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا ﴿٤٤﴾ میفرماید: آیا تو گمان میکنی که اکثر ایشان استعداد شنیدن حق را دارند، و یا استعداد تعقل درباره حق را دارند تا آن را پیروی کنند، و به دنبال این گمان امیدوار به هدایتشان شدی؟ که این قدر در دعوتشان اصرار میکردی .چون وسیله آدمی به سوی سعادت یکی از این دو راه است، یا این که خودش تعقل کند و حق را بشناسد، و یا از کسی که میتواند تعقل کند و خیرخواه هم هست بشنود و پیروی کند. اما این مشرکین مثل چهارپایانند، که از سخن جز لفظی و صدایی نمیشنوند، و درک معنا نمیکنند. اینها از چهارپایان گمراه ترند، برای این که چهارپایان هرگز به ضرر خود کاری نمیکنند، ولی اینها ضرر خود را بر نفع خود ترجیح میدهند، علاوه بر این که چهارپایان اگر راه را گم کنند، وسیله هدایت برای یافتن راه صحیح را ندارند، در حالی که انسان مجهز به جهاز هدایت هستند، و در عین حال باز گمراهند. در قيامت هم يك عدّه اعتراف ميكنند ميگويند: لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ بالأخره ما بايد از يكي از اين دو چراغ استفاده ميكرديم يا بايد خودمان ميفهميديم چه چيزي بد است چه چيزي خوب است يا بايد گوش ميداديم آنهايي كه بلدند به ما بگويند آنهايي كه بلدند يا خودشان پيامبر و امام(عليهم السلام) هستند يا از پيامبر و امام نقل ميكنند بالأخره ما اي كاش يا ميفهميديم يا گوش ميداديم لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ.در آيه محلّ بحث هم همين طور است فرمود اين گروه در دنيا كه هستند نه اهل سمعاند نه اهل عقل أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِنًا ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا ﴿٤٥﴾ ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضًا يَسِيرًا ﴿٤٦﴾ 👈چون سوره مبارکه فرقان در مکه نازل شده، ناظر به جریان توحیدی میباشد، همین که میفرماید: ببین خدا دارد چه کار میکند، یعنی اصلا این کار، کار غیر خدا نیست. پس اگر زندگی افراد بشر همه اش با آفتاب همراه بود، یا بدون آفتاب و با سایه همراه بود، در هر صورت در زحمت بودند، لذا فرمودند: برای استراحت و آسایش مردم، ما منطقه ها را طوری تعبیه کردیم که برخی مواقع و مواضع سایه است، و بعضی مواضع روشن، سایه برای این است که برای انسانها و دامهایشان خنک و معتدل باشد، و مایه آسایش و استراحت. منتها دلیل اصلی سایه وجود آفتاب است، که به وسیله حرکت زمین در اوقات گوناگونِ شب و روز، سایه کوتاه و بلند میشود. 👈👈این سایه که به وسیله شمس تولید میشود، مطلب دقیقی را میفهماند که جهان، سایه خداست، ظلّ الهی است، اما این ظلّ، دلیل وجود شمس نیست، بلکه شمس دلیل وجود ظلّ است. یعنی خدا دلیل بر وجود مخلوقات است، نه مخلوقات دلیل بر وجود خدا، اوست که مخلوقات را آفرید، و آنها را تامین و هدایت میکند و به مقصد میرساند. 👈 سایه قبل از ظهر را ظلّ و سایه بعد از ظهر را “فیء” یعنی “رجع” میگویند، همانطور که آفتاب بعد از ظهر خیلی دوامی ندارد، سایه بعد از ظهر هم همینطور است. هنگام غروب دیگر سایه نیست، آیا سایه معدوم شد؟ می فرماید: این سایه معدوم نمیشود، هیچ چیز ولو در حدّ ضعیفترین موجود به نام سایه باشد، نابود نمیشود بلکه به اصلش بازمیگردد. مطلب بعدی آن است که سایه حرکت نمیکند، چون سایه لحظه به لحظه پدید می آید، و لحظه به لحظه قبض میشود، اینطور نیست که این سایه ای که در لحظه قبل، ثانیه قبل در فلان مکان بود، جای خودش را تغییر بدهد، بلکه مانند لامپهای ریزی است که روشن میشوند و متحرک نشان میدهد، در حالی که اینها صدها لامپ ریز است که هر لحظه یکی از آنها روشن میشود، چون متصل است ما خیال میکنیم این نورها حرکت میکنند. اینجا که فرمود: ( و لو شاء لجعله ساکنا) یعنی اگر این زمین را ساکن قرار میداد، در اثر سکون زمین این سایه ساکن بود، و اگر آفتاب نتابد گیاه رشد نمیکند و انسان حیاتش را باز نمییابد. سپس میفرماید: (ثم قبضناه قبضا یسیرا) ذات اقدس الهی دو نمونه را در قرآن کریم ذکر میکند: یکی ساده ترین موجودات، که همین سایه است فرمود: برچیدن بساط سایه برای ما آسان است، و یکی هم مشکلترین کار، که جریان قیامت کبری است که در آستانه آن کل جهان را بر هم میزند و آن را دوباره میسازد، میفرماید: این حشر اکبر برای خدا آسان است.
وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِبَاسًا وَالنَّوْمَ سُبَاتًا وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورًا ﴿٤٧﴾ وَهُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ۚ وَأَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا ﴿٤٨﴾ لِّنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَّيْتًا وَنُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَأَنَاسِيَّ كَثِيرًا ﴿٤٩﴾ اين مَاءً طَهُوراً دو مطلب را ميفهماند يكي اينكه طهارتهاي شما را تأمين ميكند چه طهارت حَدَثي چه طهارت خَبثي يكي سيراب شدن شما را, سيراب شدن انسان را در كنار سيراب شدن حيوان و سيراب شدن گياه قرار داد طهارت را جداگانه ذكر كرد. يك سلسله نعمتهاي مادّي است كه انسان و دام شريكاند اينكه فرمود ما درختها را باثمر كرديم ميوهها رويانديم مزرعه و مرتع را رويانديم مَتَاعاً لَكُمْ وَلِأَنْعَامِكُمْ .كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ اين آيات نشان ميدهد كه انسان در بهرهبرداري از اين گونه مواهب مادّي خداوند, با دام مشتركاتي دارد. اما آنجا كه طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) مربوط به علم و معرفت است آنجا مرز مشترك انسان و فرشتههاست ديگر دام در آنجا حضور ندارد امام سجاد(سلام الله عليه) به استناد آيه سوره مباركه «آلعمران» فرمود در فضل علوم الهي همين بس كه خداوند ملائكه و علما را يكجا ذكر ميكند شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ. وَلَقَدْ صَرَّفْنَاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبَىٰ أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُورًا ﴿٥٠﴾ میفرماید: اگر ما این باران را یکجا جاری کردیم، همانجا نگه نمیداریم که در زمین فرو برود، آن را نهرگونه میبریم، اگر روی کوه و دامنه کوه باران آمد، به وسیله رودخانه او را تا دریا هدایت میکنیم، تا تمام اطراف را مشروب کند و تشنه ها را سیراب کند، و اگر باران را در جاهای مختلف باراندیم، برای آن است که مردم هر زمان و زمینی هم از آن بهره ببرند. یا این که ما به وسیله باد به این ابرهای پر بار دستور میدهیم، در مناطق گوناگون ببارند.این نشان میدهد که این آیات، درصدد بیان توحید و ادلّه وحدانیت خدا و نظم عالم است، ولی متأسفانه خیلی ها گرفتار حس و تجربه هستند، و وقتی معرفت شناسی آنها حس و تجربه است، چیزی که محسوس آنهاست و با حس تجربه کردند، میپذیرند، در غیر این صورت نمیپذیرند، لذا گرفتار کفر شدند. وَلَوْ شِئْنَا لَبَعَثْنَا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَّذِيرًا ﴿٥١﴾فَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَجَاهِدْهُم بِهِ جِهَادًا كَبِيرًا ﴿٥٢﴾ اگر می خواستیم به هر قریه ای رسولی و نذیری بفرستیم که هر یک مردم قریه ی خود را انذار نموده، رسالت ما را ابلاغ کند، میفرستادیم، ولی این کار را نکردیم، و به خاطر مقام ارجمند و منزلت عظیمی که تو نزد ما داری تو را به سوی تمامی قریه های عالم نذیر و رسول فرستادیم. پس از کافران اطاعت مکن و به وسیله قرآن با ایشان به جهادی بزرگ بپرداز میفرماید: وقتی مَثَلِ رسالت الهیه در برطرف کردن حجاب جهل و غفلت از دلهای مردم به وسیله اظهار حق و اتمام حجت، مثل آفتاب بود در دلالت بر سایه ی گسترده و برداشتن آن سایه به امر خدا، و نیز مثل روز بود نسبت به شب و تعطیلی کار در آن، و نیز مثل باران بود نسبت به زمین مرده و چهارپایان و انسانهای تشنه، ناگزیر حالا که تو حامل این رسالت شده ای، و به سوی همه اهل قریه ها مبعوث گشته ای، دیگر جا ندارد که از کافران اطاعت کنی، چون اطاعت ایشان تباه کننده ناموس عمومی خلقت است، که برای هدایت درست کردیم، پس باید که در تبلیغ رسالت خود و اتمام حجت بر مردم به وسیله ی قرآن که مشتمل بر دعوت حقه است جهد و تلاش کنی، و جهادی بزرگ انجام دهی.
وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَـذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَـذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَّحْجُورًا ﴿٥٣﴾ آیه شریفه اشاره به مخلوط نشدن آبهای شیرین و شور کرده میفرماید: او کسی است که دو دریا را با هم روانه میکند، و در میان آنها آن چنان برزخی قرار میدهد که آب آنها با هم مخلوط نشوند، گویی هر یک به دیگری میگوید: دور باش که نزدیک شدن تو بر من حرام است. در این جمله باز مسأله رسالت از این جهت که بین مؤمن و کافر جدایی می اندازد با این که هر دو در یک زمین زندگی میکنند، اما در عین حال با هم مخلوط نمیشوند، تشبیه شده به آب دو دریا که در عین این که در یکجا قرار دارند اما به هم در نمی آمیزند. وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمَاءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَصِهْرًا ۗ وَكَانَ رَبُّكَ قَدِيرًا ﴿٥٤﴾ خدای سبحان آن کسی است که از نطفه که خود یک آب است بشری را خلق فرموده، و او را زن و مرد قرار داد، و نسلهای آنها را از طریق پیوندهای سببی و نسبی گسترش داد. سپس تاکید میکند که پروردگار تو همواره قادر بوده و هست و انجام چنین کارهایی برای او دشوار نیست. آیه تشبیه دیگری است که میفهماند که خدای سبحان کثرت را در عین وحدت حفظ و تفرقه را در عین اتحاد محفوظ کرده، و با این که انسانها از جهت طرز فکر و از جهت ایمان و کفر مختلفند، با این وجود وحدت آنها را حفظ کرده، پیامبری به منظور کشف حجاب ضلالت فرستاده، که اگر نمی فرستاد آن حجاب همه ی مجتمع بشری را فرا میگرفت. وَيَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ مَا لَا يَنفَعُهُمْ وَلَا يَضُرُّهُمْ ۗ وَكَانَ الْكَافِرُ عَلَى رَبِّهِ ظَهِيرًا ﴿٥٥﴾ این کفار مشرک خدا را گذاشته و چیزی را میپرستندکه نه سودی به حالشان دارد، و نه ضرر را از ایشان دفع میکند، و کافران همواره معاونین شیطان بوده اند در دشمنی با پروردگارشان. البته باید دانست که قدرت نداشتن بتها بر نفع و ضرر رساندن به پرستندگان مطلبی است و ضرر داشتن بت پرستی که همان بدبختی دایمی و عذاب همیشگی است مطلب دیگر است.
بعد از اينكه بخشي از آيات معارفي را در سوره مباركه «فرقان» ذكر فرمود, فرمود حجّت الهي بر اينها تمام شد ولي اينها جاهلاً به غير خدا پناهنده ميشوند و غير خدا را ميپرستند. پرستش يا براي جلب منفعت است يا براي دفع ضرر, از بتها نه جلب منفعت متوقّع است نه دفع ضرر زيرا اينها نه نافعاند نه ضار اگر عبادت براي محبّت و شكر و ذكر باشد كه در حدّ اين افراد نيست (اولاً) و آن اصنام و اوثان هم شايسته چنين چيزي نيستند (ثانياً) عبادت غالب عبادتكنندهها يا «خوفاً من النار» است كه دفع ضرر است يا «شوقاً الي الجنّة» است كه جلب نفع است اين بتپرستها كه به بهشت و جهنم معتقد نيستند ولي اصلِ جذب نفع و دفع ضرر براي هر بشري متصوَّر است.بعد فرمود حجّت الهي بر اينها تمام شد تو هم غير از تبشير و انذار سِمتي نداري اينها هم در وادي جهلِ علمي و جهالتِ عملي به سر ميبرند كسي بايد باشد كه اينها را تنبيه كند و آن خداي توست به خداي خودت توكّل بكن. وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً (56) رسالت پيامبر براي چيست؟ پيامبر چه مسئوليتي دارد؟ ميفرمايد مسئوليت شما تبشير است انذار است بعد از اتمام حجّت; به اينها بشارت بدهيد كه اگر به دنبال منفعت دنيا و آخرتيد خدا, اگر براي نجات از ضرر دنيا و آخرتيد توحيد الهي, اين تبشير و آن انذار اگر كسي با اقامه همه اين بيّنات بيراهه رفته است خداي سبحان به پيامبر فرمود شما تبشير و انذارتان را به تماميّت برسان بعد براي تنبيه آنها به خدايي توكّل كن كه همهكاره است كَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً او ميداند چه كسي تبهكار است او ميداند چه كسي بعد از تماميّت حجّت, بيراهه رفته. قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً (57) فرمود تو چند مطلب را با آنها در ميان بگذار بگو اين تعليم من رايگان است (يك) ولي شما بدانيد نظام عالَم حسابي دارد شما را همين طور رها بكنند هم نيست (دو) من هم به كسي تكيه كردم كه كَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراًاين (سه) و از شما هم انتقام خواهد گرفت (چهار) 👈 اما اينكه فرمود: قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ يعني تعليم من رايگان است چيزي از شما طلب نميكنم شما كاري نميتوانيد بكنيد كه به سود من باشد من هم از شما چيزي طلب ندارم. فرمود قُلْ مَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً مستحضريد كه در همه موارد سخن از استثناي فعل است اما اينجا براي اثبات آزاد بودن انسانها كه هيچ نحوه اجباري در كار نيست براي اينكه فرمود تو وكيل بر آنها نيستي تو جز تبشير و انذار سِمت ديگري نداري اينها در كمال آزادي به سر ميبرند مخصوصاً فضا هم فضاي مكّه است فرمود: إِلَّا مَن شَاءَ أَن يَتَّخِذَ إِلَي رَبِّهِ سَبِيلاً اگر ميفرمود «الاّ مَن اتّخذ الي ربّه سبيلا» خب كافي بود اما اين مشيئت را اضافه كرده تا معلوم بشود انسان در كمال آزادي و انتخاب و اختيار ميتواند به مقصد برسد هيچ اجباري در كار نيست .
وَتَوَكَّلْ عَلَي الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ وَسَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَكَفَي بِهِ بِذُنُوبِ عِبَادِهِ خَبِيراً (58) خب حالا همين طور اينها را بايد رها كرد⁉️ ! اينها با اقامه همه اين بيّنات خدا را رها كردند و به دنبال صنم و وثن راه افتادند اينها را بايد همين طور رها كرد؟!خب بالأخره چه كار بايد كرد يعني هيچ نظمي در عالم نيست حساب و كتابي نيست⁉️ 👈 فرمود نه, نظم هست حساب و كتابي هست اينها اگر توبه نكردند به حُسن عاقبت بار نيافتند كيفر ميبينند تنبيه ميشوند ولي تو وظيفهات اين است كه توكّل كني به چه كسي توكّل كني به خدايي كه همه صفات كماليه را دارد (يك) از همه اوصاف نقص منزّه است (دو) از همه اوصاف عيب, عيب يعني عيب كه بين عيب و نقص كاملاً فرق است مبرّاست (سه) و از همه عيوب اينها خبير است (چهار) دستبردار هم نيست (پنج) بنابراين يك حساب و كتابي دارد شما نگران چه چيزي هستيد ? 👈وَتَوَكَّلْ بر كسي كه اين هفت, هشت وصف را داراست يك:عَلَي الْحَيِّ آنها يك مُردهاي را دارند عبادت ميكنند اين صنم و وثن كه زنده نيستند تو به حيّ توكّل كن اين حيّ هم يك حيّ دائمي است الْحَيِّ الَّذِي لاَ يَمُوتُ است (دو) و از همه عيوب منزّه است (سه) از همه نقايص مبرّاست (چهار) به چه دليل؟ به دليل وَسَبِّحْ اگر موجودي گوشهاي از گوشههاي او نقص بود او سبّوح نيست گوشهاي از گوشههاي او عيب بود او سبّوح نيست تو داري بالقول المطلق او را تنزيه ميكني وَسَبِّحْ برخي موجودات ممكن است كه عيب نداشته باشند نقص نداشته باشند اما مشكل كسي را حل نكنند فقط كار خودشان را انجام ميدهند مثل ملائكهاي كه ميگويند اصلاً خبر ندارند كه خدا عالَم و آدمي خلقي كرد يا نه, خب چنين موجودي مشغول كار خودش است . فرمود نه, خدا اين طور نيست كه فقط نقص ندارد فقط عيب ندارد اما همه نعمتها هم از اوست به دليل اينكه فرمود: بِحَمْدِهِ. ما چه كسي را حمد ميكنيم؟ كسي كه مشكل ما را حل كند ديگر, اينكه در سوره مباركه «اسراء» گذشت إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ براي اينكه همه موجودات به نقص يا عيب خودشان آگاهاند (يك( بايد به كسي مراجعه كنند كه بينقص و عيب باشد (دو) چون اگر او هم ناقص يا معيب باشد كه مشكلگشا نيست بعد از مراجعه به او از او فيضي دريافت ميكنند (سه) در برابر دريافت فيض بايد شكرگزار باشند (چهار) لذا تسبيح با تحميد هماهنگ است إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ اينجا هم فرمود: وَسَبِّحْ. براي اينكه او درست است منزّه از نقص مبرّاي از عيب است ولي رازق است خالق است مُفضِل است مُنعِم است مُكرِم است همه را عطا ميكند ديگر.
الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً (59 آن كسي كه مشكل همه را حل ميكند , الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ است لذا محمود همه است كسي است كه كلّ نظام را آفريد (يك) ميپروراند (دو) كلّ اين مجموعه را آفريد. اما اين فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ. بعضي از مسائل هست كه در قرآن كريم تقريباً مخصوص پيغمبر و اهل بيت(عليهم السلام) است كه بين آنها و خدايشان است و بعد از اينكه آنها فهميدند به ديگران منتقل ميكنند. فرمود: فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ در اينكه منظور از اين أَيَّامٍ. يوم در مقابل شب نيست حرفي نيست يوم به معناي مجموع شب و روز هم نيست وقتي شمسي نباشد زميني نباشد زميني حركت وضعي نداشته باشد شب و روز به اين معنا نيست اما اصلِ زمان هست حالا آن شش روز به معناي شش مرحله است. خب اين خالقيّت خداي سبحان است كه اللَّهُ خَالِقُ كُلِّ شَيْءٍ اما ربوبيّت او چيست او بعد از اينكه آفريد بايد بپروراند ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ الرَّحْمنُ بر تخت فرمانروايي مستقر شد مستولي شد كه دارد اداره ميكند اين عرش, مقام فرمانروايي است .اين يك عرشِ تختي باشد از فلز يا از چوب يا از جِرم ديگر كه نيست آن مقام شامخ فرمانروايي را خب پس او آفريد (يك) ميپروراند (دو) خب عرش چيست؟؟ استواي علي العرش چيست ؟؟آن فی ستّة أيام چيست ⁉️ 👈👈فرمود: فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً از خدا بپرس او ميداند چيست اينها آياتي نيست كه دركش براي همه بلاواسطه آسان باشد آنها ميفهمند, به اندازهاي كه به وسيله روايات به ما رسيده است ما ميفهميم منتها متأسفانه كساني در صدر اسلام نبودند كه پيگير اين گونه از مسائل باشند و متأسفانه درِ آن مدينه علم بسته بود و اگر اين در باز بود خيلي از چيزها را انسان ميفهميد فَسْأَلْ بِهِ خَبِيراً او چون خبير است او چون عليم است او چون همه چيزها را آشناست براي شما كاملاً بيان ميكند خب. وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُوراً (60) قائل، وجود مبارك پيغمبر(ص) است كه به اينها فرمود: اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمنُ?⁉️ حالا يا براي آن است كه اوّلين بار است دارند ميشوند كه الله را ميگويند رحمان. چون اينها الله را ميدانستند الله را معتقد بودند ميگفتند ما به الله دسترسي نداريم اين بتها را ميپرستيم تا ما را به الله نزديك بكند .الرحمان براي آنها شناختهشده نبود اينها هميشه از توحيد فاصله داشتند وقتي دعوتنامه جديدي را ميديدند نفور و رميدن اينها اضافه ميشد وَزَادَهُمْ نُفُوراً.چه اينكه در بحثهاي ديگر هم فرمود اينها هميشه اگر سخن از كثرت باشد و شرك باشد همراهاند وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ سخن از توحيد كه به ميان بيايد اينها مُشمئز ميشوند سخن از كثرت آلهه و ارباب به ميان بيايد اينها شاداباند اما وقتي سخن از توحيد به ميان آمده وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ اينجا هم زَادَهُمْ نُفُوراً در قبال آن زَادَتْهُمْ إِيمَاناً كه مردان الهي داشتند اينها زَادَهُمْ نُفُوراً است.
تَبَارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَجَعَلَ فِيها سِرَاجاً وَقَمَراً مُنِيراً(61) بُروج يعني مسكن و منزل. آيه شانزده سوره حجر اين بود كه وَلَقَدْ جَعَلْنَا فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَزَيَّنَّاهَا لِلنَّاظِرِين در سوره مباركه <نوح> از شمس تعبير به سراج كرده است كه فرمود : أَلَمْ تَرَوْا كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقاً وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِيهِنَّ نُوراً وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً بنابراين منظور از سراج در اين آيه همان شمس است فرمود خداوند در آسمانها سراج آفريد و قمر را هم آفريد, اما اساس كار اين است كه اين شمس و قمر با همه اين زيبايي و جلال و شكوهي كه دارند اصلِ اينها يك مشت دودي بود. وَهُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن يَذَّكَّرَ أَوْ أَرَادَ شُكُورًا ﴿٦٢﴾ مراد از“تذکر” رجوع و به یاد آوردن آن حقایقی است که در فطرت انسان نهفته است، و او را به توحید و ایمان به خدا راهنمایی میکند. و منظور از “شکور” آن عمل و قولی است که حمد و ثنای خدا باشد، که قهرا جز عبادت و اعمال صالحه نمیتواند چیز دیگری باشد. در واقع آیه شریفه منّت میگذارد بر این نعمت که خدای سبحان شب و روز را طوری قرار داده که هریک پشت سر دیگری درآید، تا اگر کسی در یکی از این دو زمان ایمان به خدا از او فوت شد در زمان بعدی آن را تدارک کند، و اگر کسی در یکی از آن دو موفق به عبادت خدا و هر عمل صالح دیگر نشد، در زمان بعدی آن را تلافی کند. وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً (63) وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً (64) در قبال آن كفاري كه با كجدهني بددهني از الرحمان جلّ جلاله با اهانت ياد ميكردند ميگفتند: وَمَا الرَّحْمنُ انَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا در قبال آنها مردان موحد الهياند كه بندگان رحماناند وَعِبَادُ الرَّحْمنِ 👈 اين چند آيه در وصف انسانهاي متكاملي است كه بندگان الرحماناند پس يك وقت انسان در جاهليّت است ميگويد مَا الرَّحْمنُ يك وقت در عقلانيّت است ميشود وَعِبَادُ الرَّحْمنِ. اين عِبَادُ الرَّحْمنِ يك رابطهاي با خودشان دارند كه خودشان را مديريت ميكنند يك مديريت جمعي دارند كه با جامعه رفتار ميكنند يك پيوند ناگسستني عبادي با خالقشان دارند كه شبها مخصوصاً آن كار را انجام ميدهند و فضايلي دارند از مسالب و مطاعن مصوناند واجبها را انجام ميدهند از محرّمات پرهيز ميكنند اين اوصاف كمال را ذكر ميكنند بعد ميفرمايند: أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَة وَعِبَادُ الرَّحْمنِ چه كساني هستند الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً فرومايه نيستند ولي فروتنانه زندگي ميكنند هَيِّن يعني با اهانت نيستند سست نيستند ولي فروتنانه به سر ميبرند يك انسان فرومايه ، سست است يك انسان فروتن ، مُتقن و محكم است ولي آرام به سر ميبرد يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً نه تنها مَشي فيزيكي يعني خطّمشيشان اين است نه بيراهه ميروند نه راه كسي را ميبندند نه بددهناند نه توهيني ميكنند نه كسي را ميرنجانند و اگر جاهلي با آنها برخورد كرد اينها بهشتيگونه رفتار ميكنند بهشتي چه كار ميكند در بهشت چه خبر است در بهشت كه جا براي لغو و حرف زشت و حرف تلخ نيست اين شخص بهشتي در جامعه بهشتيگونه رفتار ميكند در دنيا جهنّميها هم هستند اگر يك جهنّمي در دنيا نسبت به اينها دهنكجي كرد اينها بهشتيگونه جواب ميدهند وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ ... اين تعليق حكم بر وصف ، مشعر به آن نحوه كار است جاهل وقتي با اينها حرف بزند بر اساس جاهليّت حرف ميزند ديگر فحش ميگويد اهانت ميكند بددهني دارد دروغ ميگويد تهمت ميزند اين كارها را ميكند چون اسناد فعل به موصوف به يك وصف نشان آن است كه آن فعل از چه سنخ خواهد بود إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ يعني خطاباً جاهليّه خطاب بر اساس جهل علمي يا جهالت عملي اگر جاهلي خطاب جهل علمي داشت يا خطاب جاهليّت عملي داشت به اينها اهانت كرد اينها مانند مردان بهشت بهشتيگونه پاسخ ميدهند وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً 👈 يعني «قالوا قولاً سالماً سليماً» سخني كه از هر گزند و اُفت و آفتي سالم است اينها جواب بد نميدهند. قَالُوا قولاً سليماً سالما, قالوا قولاً سديدا, قالوا قولاً حقّا . ) وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً (64) اين خطّمشيشان مشخص شد (يك) روابط اجتماعيشان مشخص شد (دو) حالا رابطه عباديشان با خدا را مشخص ميكند وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً 👈بيتوته به معني خواب نيست يعني شب را اينكه در اين اتاق بيتوته ميكند يعني شب را در اينجا به سر ميبرد خواه بخوابد خواه بيدار باشد اينها شب در پيشگاه پروردگار يا ساجدند يا قائم يا در حال قيام مشغول عبادتاند يا در حال سجده مشغول ذكر. در بخشهايي كه گفته شد بدن كافر سجده ميكند سايه كافر سجده ميكند اين سجده تكويني است مثل زمين و همه اجزاي زمين ؛ خود كافر ملحد است منكر است در ساحت تشريع هيچ ذكري ندارد اما بدن او مثل بدن ساير موجودات مثل ساير اجرام و اجسام در تسبيح حق است وقتي هم كه مُرد در قبر رفت اين بدن او چه خاك بشود چه نشود مثل ساير موجودات تسبيح ميكند آن لسان تكوين آن تسبيح تكويني سودي به لسان تشريع ندارد بنابراين اينکه هرموجودي اهل تسبيح اهل سجده اهل حمد اهل اسلام و انقياد در پيشگاه خداي سبحان است ،اين شامل بدن كافر هم ميشود چه زنده چه مرده اما هيچ ثوابي عائد خود كافر نخواهد شد مگر از راه كارهاي تشريعي او. وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً(65) اين بزرگوارها كسانياند كه يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ انسان وقتي بدهكار بود طلبكار او را رها نميكند طلبكار را ميگويند غَريم يعني آدم را رها نميكند ملازم آدم است. جهنم ، طلبكار انسان تبهكار است ميشود غَريم آدم غارم آدم يعني ملازم آدم ، عذاب آن هم غرام است لِزام است لازم است دستبردار نيست .عرض ميكنند خدايا عذاب آن دستبردار نيست عذاب جهنم را از ما به دور دار! 👈 اينها در عين حال كه خطّمشيشان تواضع و فروتني است رفتارشان با جامعه بر اساس زندگي مسالمتآميز است رفتارشان نسبت به ذات اقدس الهي خاضعانه و ساجدانه و قائمانه است مرتب از ذات اقدس الهي درخواست نجات از عذاب ميكنند كه مبادا بلغزند و گرفتار آن عذاب بشوند
عِبَادُ الرَّحْمنِ كسانياند كه اين دو خصيصه را دارند 👈 از نظر جمعي به كسي آزار نميرسانند (يك) بيمهري ديگران را تحمل ميكنند (دو) و اگر ديگران بيمهري كردند آنها با خداحافظيِ محترمانه آنها را رها ميكنند
آنها ميگويند: سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ. اين سلام توديع است يا اگر آزر عموي وجود مبارك ابراهيم (سلام الله عليه) بتپرستي را رها نكرد و وجود مبارك حضرت ابراهيم او را دعوت كرد او نپذيرفت جوابي كه حضرت ابراهيم به آزر دارد فرمود: سَلاَمٌ عَلَيْكَ .اين سلام, سلام خداحافظي است يعني خداحافظ شما! ما در تعبيرات عرفي ميگوييم خداحافظ عرب ميگويد سلام عليكم اين سلام دوستي و تحيّت و تكريم و امثال ذلك نيست اين سلامٌ عليكم وجود مبارك ابراهيم همين إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً است . آن سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ لاَ نَبْتَغِي الْجَاهِلِينَ از همين قبيل است و اين امور را كه شما جمعبندي كنيد ميشود هَجر جميل. اگر در سوره «مزمل» ذات اقدس الهي به رسولش(ص) دستور داد وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً همين است يك وقت انسان قوم خود را ترك ميكند از آنها قهر ميكند اين كار انبيا نيست يك وقت از قوم فاصله فكري و فرهنگي ميگيرد يعني آنها را آزار نميكند (يك) بيمهري آنها را تحمل ميكند (دو) فاصله برقرار نميكند (سه) هميشه با آنها در ارتباط است حرفهاي الهي را ابلاغ ميكند اين ميشود هَجر جميل وَاهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلاً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً 👈 اين نحوه ارتباطش با جامعه و مردم است كه اگر عالمان دين ورثه انبيا هستند اين گونه رفتار ميكنند اينها وارثان انبيايند انبيا هم همين طور بودند انبيا هجر جميل داشتند وارثان انبيا كه عبادالرحماناند هم همين طورند وَالَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِيَاماً شب را به بهترين وجه برگزار ميكنند ساجد و خاضع و يا در حال ايستادناند يا در حال سجدهاند و عبادت ميكنند لذتي كه از اين كار ميبرند به مراتب بيش از لذّتي است كه ديگران از كارهاي بدني ميبرند كَانُوا قَلِيلاً مِنَ اللَّيْلِ مَا يَهْجَعُونَ. خيلي نميخوابند مقداري ميخوابند فاصله ميگيرند وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً . إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً. اينها در سجده و در قيام از خدا چه ميخواهند؟ اينها از خداي سبحان نجات از عذاب را ميطلبند كه اگر ـ خداي ناكرده ـ گرفتار گناه بود عذاب را با اين جملهها رفع كند و اگر ـ انشاءالله ـ موفق بود كه هيچ گناهي نداشته باشد با اين جملهها عذاب را دفع ميكند براي اينكه همين تعبيرها باعث ميشود كه انسان آلوده نشود يا دفع عذاب است براي غير مرتكبها يا رفع عذاب است براي كساني كه لغزيدند. اين جمله كه رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ حرف آنهاست و دعاي آنهاست اما آن دو جمله إِنَّ عَذَابَهَا كَانَ غَرَاماً (يك) إِنَّهَا سَاءَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً (دو) يكي مربوط به عذاب است يكي مربوط به جهنم آيا اين دو جمله تتمّه دعاي عبادالرحمان در سجده و قيام است يا كلام الله است ⁉ اگر كلام الله باشد كه خب حق است و صدق و اگر حرف عبادالرحمان باشد با تصديق الهي همراه است عبادالرحمان در سجده و قيام ميگويند: رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ بعد ميگويند چون عذاب جهنم غرام و خالص است چون «دارٌ ليس فيها رحمة»[ و خود جهنم هم يك مستقرّ بدي است يك مُقام و جايگاه بدي است (اين دو) وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْ يَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذَلِكَ قَوَامًا ﴿٦٧﴾ مسائل انفاقي را فرمود اينها در هزينه كردن از افراط و تفريط ميپرهيزند. حرام ولو يك درهمش هم كه باشد اسراف است چون از مرز شريعت گذشته .حلال است كه دو قسم است يا افراط ميشود يا تفريط يا همان هسته مركزي آنهايي كه با مال حلال انفاق ميكنند سعي ميكنند از حد نگذرند اسراف نميكنند و سختگيري بيجا هم نميكنند اين انفاق آنها بين اسراف و تقتير قَوَاماً يعني عدلاً. خب اين كارها حُسن فعلي است ممكن است برخيها چنين كارهايي هم داشته باشند ولي اين ملاك نيست اينها هدف خلقت نيست هدف خلقت آن توحيد است و معرفت است به ضميمه اينها ، لذا فرمود عبادالرحمان نه تنها كارهاي خوب ميكنند بلكه آدمهاي خوب هم هستند يعني حُسن فعلي از يك طرف, حُسن فاعلي از طرف ديگر؛ حسن فاعليشان اين است كه وَالَّذِينَ لاَ يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ موحّد ناباند در همه امور موحّدند. وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاماً وَلاَ يَزْنُونَ در مسئله زنا اين به غيرت وابسته است اسلام خيلي روي غيرت تكيه ميكند غيرت از سه عنصر محوري تشكيل شد غيرت يعني غيرزدايي اگر كسي اين سه اصل را نداشته باشد غيور نيست غيرت عنصر اوّلش اين است كه انسان هويّت خودش را بشناسد حالا يا هويّت خانوادگي يا هويّت محلّي يا هويّت منطقهاي وقتي هويّت نظام را شناخت هويّت شخص را شناخت هويّت خانواده را شناخت دوتا غير را ميزدايد يكي اينكه خودش وارد حريم غير نميشود براي اينكه كار انسان غيور غيرزدايي است اگر وارد حريم ديگري بشود كه اين غيرت ندارد براي اينكه غير را ترك نكرد و اگر بيگانهاي به حريم او تعدّي كرد او آرام نشست اين هم غيرت ندارد براي اينكه غيرت يعني جلوي غير را آدم بايد بگيرد ديگر . وَلاَ يَزْنُونَ وَمَن يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثَاما كسي اين كار را بكند با اِثم و گناه روبهرو است.َ
يضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَيَخْلُدْ فِيهِ مُهَانًا ﴿٦٩﴾ فرمود: این کارها را نکنید، اگر کسی هر سه گناه را مرتکب شود، با اهانت و خواری مخلّد در آتش است، این خلود به معنای ابدیت خواهد بود با معنای خاص خودش. حال چرا عذابشان مضاعف است؟⁉️ برای این که کفر اعتقادی از یک سو، عمل سیئه و گناه بدنی از سوی دیگر، گناهان مکرر عذاب مضاعف دارد. اما چرا خلود دارند؟ برای این که مشرکاند. اما اگر منظور از (و من یفعل ذلک) گناهان قتل و زنا باشد، نه شرک، آن گاه مضاعف بودنش برای این است که قتل از یک سو و زنا از سوی دیگر، گناه در پی گناه عذاب مضاعف دارد، ولی خلود برای این دو گناه به معنای مکث طولانی خواهد الَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلًا صَالِحًا فَأُولَـئِكَ يُبَدِّلُ اللَّـهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ ۗ وَكَانَ اللَّـهُ غَفُورًا رَّحِيمًا ﴿٧٠﴾ آیه شریفه استثنایی است از حکم کلی خلود در عذاب، که در آیه قبلی بود، و در مستثنا سه چیز قید شده، 1) توبه، که معنایش بازگشت از گناه است، وکمترین مرتبه اش ندامت است. 2) عمل صالح، برای این که وقتی کسی از گناه توبه کرد، قهراً اگر نخواهد توبه خود را بشکند، عمل صالح انجام میدهد، یعنی عملش صالح میشود، پس توبه نصوح آن توبه ایست که عمل را صالح کند. 3) ایمان به خدا، مربوط به کسانی است که هم شرک ورزیده باشند، و هم قتل نفس و هم زنا مرتکب شده باشند، یا حداقل مشرک بوده باشند، که خدایتعالی گناهانشان را مبدل به حسنه میکند. اما چگونه؟ منظور از سیئات، خود آن اعمالی نیست که انسان انجام میدهد، بلکه آثار سویی است که آن عمل به واسطه مخالفت امر خدا بر روح و جان انسان میگذارد و در نامه اش نوشته میشود. مثلا عمل زنا و نکاح از لحاظ ظاهر با هم فرقی ندارند، اما اگر یکی گناه است به خاطر آن اثر سویی است که بر روان انسان دارد، حسنه بودن عمل هم به خاطر خود عمل نیست، بلکه به واسطه ی اثر خیری است که آن عمل به جهت اطاعت امر خدا بر روان آدمی باقی میگذارد. پس اعمال زشت از آثار شقاوت و خباثت ذات آدمی است، چه آن ذاتی که به تمام معنا شقی است، و یا ذاتی که آمیخته با شقاوت و خباثت است. حال اگر فرض کنیم چنین ذاتی از راه توبه و ایمان و عمل صالح مبدل به ذاتی طیب و طاهر و خالی از شقاوت و خباثت شد، لازمه این تبدیل این است که آثاری هم که در سابق داشت، با مغفرت و رحمت خدا مبدل به آثاری شود که با نفس سعید و طیب و طاهر مناسب باشد، و آن این است که عنوان گناه از آن برداشته شده عنوان حسنه و ثواب به خود بگیرد. در جريان توبه فرمود: إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحاً اگر گرفتار شرك بود توبهاش به اين است كه ايمان بياورد (يك) عمل صالح انجام بدهد (دو) اگر گرفتار شرك نبود توبهاش مشمول آيه 71 است كه فرمود: وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً ديگر سخن از آمن نيست اينكه تكرار شده است توبه هم در آيه 70 هم در آيه 71 براي اينكه سيّئات فرق ميكند اگر سيّئه اعتقادي داشتند توبهشان با ايمان است و عمل صالح .اگر سيّئه اعتقادي نداشتند فقط سيّئه عملي داشتند توبهشان به عمل صالح است .در آيه 71 هم فرمود: وَمَن تَابَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَي اللَّهِ مَتَاباً 👈پيچيدهترين مطلبي كه در اين بخش است مسئله تبديل سيّئه به حسنه است خدا سيّئه را به حسنه تبديل ميكند يعني چه؟ بدي را به خوبي تبديل ميكند يعني چه؟ افرادي نظير جناب زمخشري در كشّاف و همفكرانشان اينها اين آيه را به محو و اثبات برگرداندند. در بخشي از آيات است كه يَمْحُوا اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ خدا بعضي چيزها را محو ميكند بعضي چيزها را ثابت نگه ميدارد اين تبديل سيّئه به حسنه به صورت محو و اثبات تفسير شده است يعني سيّئات اينها را محو ميكند حسنات اينها را اثبات ميكند اين معني تبديل سيّئه به حسنه است خب. ولي اين تصرّف در ظاهر است اين بر خلاف ظاهر عمل كردن است آيا تنها راه اين است كه ما تبديل سيّئه به حسنه را به محو و اثبات برگردانيم يا راه ديگري دارد⁉
اما تبديل سيّئه به حسنه يعني چه⁉️ اگر آنچه را كه زمخشري معنا كرده است و همفكران زمخشري كه يُبَدِّلُ يعني يَمْحُو الله مَا يَشاءُ ويُثْبِت. .او ماحي و مُثبت است آن حق است اما چه دليلي چه ضرورتي كه تبديل به معني محو باشد چه ضرورتي كه تبديل به معني تكفير باشد چه ضرورتي كه تبديل به معني سَتر باشد⁉️ تعبيري كه سيدناالاستاد دارند اين است كه ما چيزي به عنوان سيّئه در خارج كه يك وجود خارجي داشته باشد نداريم در خارج هر چه هست افعالي است حركاتي است مشترك بين حلال و حرام . اين خوردن غذا يا نشستن روي فرش يك فعل خارجي است اگر اين غذا حلال بود اين فرش طيّب و طاهر بود اين ميشود طاعت اما اگر غصب بود ميشود معصيت در خارج, معصيت و طاعت, سيّئه و حسنه يك وجود خارجي جدا داشته باشند نيست يك فعل مشتركي است كه اين فعل اگر موافق با قانون الهي باشد ميشود حسنه, مخالف قانون الهي باشد ميشود سيّئه. كسي دارد يك نان حرامي را ميخورد همه كارهاي فيزيكي خوردن نان حرام با كسي كه دارد نان حلال ميخورد يكي است گرفتن است جويدن است بلع كردن است هضم كردن است اينها در هر دو يكي است اينچنين نيست كه يكي به نام سيئه ديگري به نام حسنه غير از اين حركات خارجي يك چيزي ما داشته باشيم يكي از اينها موافق با قانون است ديگري مخالف با قانون الهي ..آنكه موافق با قانون الهي است ميشود طاعت و حسنه آنكه مخالف قانون الهي است ميشود سيّئه.خب قدري جلوتر ميرويم ميبينيم كه اينها از يك نفس طيّب و طاهر برنميخيزد اينها از دو نفر برميخيزد يا از يك شخص در دو حالت طيّب و خبيث برميخيزد. يعني يك منشأ نفساني دارد اين شخص شقيّ سعي ميكند غصب بكند و حرام بخورد آن شخص سعيد سعي ميكند كار بكند و حلال بخورد پس سيّئه و حسنه كه وصف اين فعلاند وجود خارجي ندارند از انطباق و عدم انطباق اين فعل به قانون شرع انتزاع ميشوند . منشأ پيدايش چنين كاري هم خصوصيتهاي گوناگون نفس است و اين نفس هم كاملاً قابل تغيير و تبديل است.) در عالم طبيعت مادامي كه انسان در محدوده دنيا زندگي ميكند قابل تغيير و تبديل است بد خوب ميشود خوب بد ميشود. يك كود بدبويي ميشود گل ياس همين گل ياس امروز كه معطّر است و دماغپرور است بعد از اينكه پوسيده شد بدبو ميشود گاهي بدبو خوشبو ميشود گاهي خوشبو بدبو ميشود اين دنيا جاي تغيير و تبديل است. اگر يك كود بدبو شده ميوه شيرين يا ياس معطّر يك انسان بدنيّتي بد ارادهاي با توبه, طيّب و طاهر ميشود يا ـ معاذ الله ـ انسان بدعاقبت مثل اين ميوهاي است كه ميپوسد و متعفّن ميشود. تبديل در نظام خلقت وقتي به روح و نفس و وجودات خارجي برگردد كار روزانه عالم هستي است اگر كسي خود را به باغبان خوب بسپارد او يك خبيثي را طيّب ميكند و همين طور نگه ميدارد اما اگر خود را به خبيث بسپارد به نام شيطان اين يك ميوه معطّر و شيريني را يك گل ياس دماغپروري را به صورتي بدبو در ميآورد . نفس, قابل تغيير است اين نفس و اين اراده كه تغييرپذير شد منشأ تبدّل و گوناگوني افعال است. منشأ اراده خوب و بد آن خصوصيّت نفساني است كه يا طيّب است يا خبيث او اگر اصلاح بشود ارادهها اصلاح ميشود ارادهها كه اصلاح شد افعال اصلاح ميشود اين نظر سيدناالاستاد است.
وَالَّذِينَ لَا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرَامًا ﴿٧٢﴾ بندگان رحمان کسانی هستند که در مجالس باطل، کار باطل، حرف لغو حضور ندارند، اگر همایشی، کنفرانسی، گردهمایی، جایی باشد که فساد باشد اختلاط باشد، آهنگهای حرام باشد، اینگونه از محافل آنها حضور ندارند، پس آنها در مجلس معصیت حضور ندارند، عصیانهای شخصی را هم مرتکب نمیشوند. چون فعل (لایشهدون) آمده، این را می فهماند که اگر کسی با خاطرات حرام هم باشد این دیگر جزء عباد الرحمان نیست. خب اینها که خودشان به این محافل نمیروند، اگر هم یک وقت عبورشان بیفتد، سعی میکنند بزرگوارانه و با بی اعتنایی از آن گذر کنند. مانند زنبور عسل که هرگز به سراغ سطل زباله نمیرود، و همیشه در میان گلها میچرخد، اگر یک وقت عبورش به کنار سطل زباله بیفتد، به سرعت از آن میگذرد، زنبور عسل کارش عسل دادن است، عباد الرحمان کارش شیرین کام کردن جامعه است، او اصلا در رذایل راه ندارد، که بنشیند بد کسی را بگوید یا در دلش کینه کسی را بپروراند و برای او نقشه بکشد، و به این دسته از گناهان مشغول باشد. وَالَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهَا صُمّاً وَعُمْيَاناً بعضيها اصمّ و اعمايند اصلاً معناي آيه را نه ميفهمند نه ميشنوند ممكن است يك ترجمهاي را درك بكنند اما اينها اين طور نيستند بلكه خَرُّوا سُجَّداً وَبُكِيّاً باكياً به سجده ميافتند خرور يعني از بالا به پايين آمدن. فرمود عبادالرحمان كسانياند كه عرض ميكنند وَالَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا. خب عمده آن است كه اينها خودشان را اصلاح كردند اهل بيتشان را اصلاح ميكنند بخش محلّي را اصلاح ميكنند بخش منطقهاي را اصلاح ميكنند بخش بينالمللي را اصلاح ميكنند. درست است ما موظّفيم تعليم بدهيم تزكيه كنيم نصيحت كنيم سفارش كنيم قُوا أَنفُسَكُمْ وَأَهْلِيكُمْ نَاراً. ما موظّفيم اما همه اينها به هِبه و بخشش و كرم تو وابسته است هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا.داشتن همسران باايمان چون اين مادر است كه فرزند صالح تربيت ميكند و بايد بدانند كه تربيت كردن فرزند صالح و انسان نمونه از هر مدركي افضل است هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَذُرِّيَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْيُنٍ اينها قرّةالعين باشند براي ما . قُرّة به معناي روشني چشم تفسير ميشود ولي تفسيرلازم است چون قرّه يا از قَرّه است يا از قَرير هواي سرد را ميگويند قرير هواي قارّ, اشكي كه از چشم بيرون ميآيد دو قسم است يك انسان غمگين و دلسوخته اشكش گرم است انساني كه عزيز سفركردهاش از سفر آمده اين خوشحال ميشود اشك شوق ميريزد اين اشك خنك است. وقتي ميگويند قَرّة الأعين نه يعني چشم شما روشن يعني اشك شوق بريزيد فضيلتي نصيبتان بشود عزيزتان برگردد به كمالي برسيد محبوبتان مقصودتان برسد كه شما اشك شوق بريزيد اشك خنك اين معناي قرّةالعين است يعني به مقصد برسيد مقصودتان را در آن مقصد ببينيد و اشك شوق بريزيد كه اين اشك, اشك قارّ و خنك است .يا نه, از قَرّه است يعني آرام بگيريد انسان يا مضطرّ است كه در آن حال مضطرب است يا طمأنينه دارد و قرار گرفته است اين هم در صورتي است كه به مقصد برسد در قرار است اگر در بين راه باشد و ابنالسبيل باشد كه قراري ندارد اين قرّة أعين يا از آن هواي قارّ است يا از قرار بالأخره يك موفقيّتي است و نعمت الهي... وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً آنگاه همين اوساط يا ضعاف كه نسبت به ديگران اماماند خود اينها عرض ميكنند كه «و اجعل لنا مِن المتّقين اماماً»👈 يعني اين ضعاف نسبت به اوساط مأموماند ضعاف و اوساط نسبت به آن اوحدي يعني اهل بيت(عليهم السلام) مأموماند اين امكان دارد كه در نظام داخلي هم بعضها امام بعضها مأموم باشند ولي بالأخره عبادالرحمان الگوي ديگراناند اين امام به معناي پيشوا به معناي الگو بودن اختصاصي به معصوم ندارد يك انسان عادلي, انسان وارستهاي ميتواند الگو باشد. وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً عدّهاي كه غالباً تفكّر ادبي دارند به اين فكرند كه چطور اين امام كلمه مفرد است و آن «نا» كه ضمير متكلّم معالغير است كثرت را نشان ميدهد نگفتند «واجعلنا للمتّقين ائمة» به اين فكر بودند كه يا امام جنس است همه را شامل ميشود يا امام بر وزن صيام جمع عام است نظير صيام كه جمع صائم است جمع مكسّر.اين دو وجه, وجه ادبي است و قابل قبول.. اما آن نكتههاي اساسي كه قرآن به آن سمت سوق ميدهد آنها قدري مغفول واقع شد و آن اين است كه اين كثرت به وحدت برميگردد هيچ كثرتي بين اينها نيست اينها يك واقعيّتاند اگر درباره اهل بيت(عليهم السلام) وارد شده است كه اينها از نور واحدند درست است كه در آن مراحل مخزن الهي كثرت نيست ولي بالأخره اينها كثيرند ديگر, اما همه اينها يك حقيقتاند هيچ اختلافي بين اينها نيست هر كدام به جاي ديگري اگر بود همان كار را انجام ميداد. بنابراين چه شما بفرماييد كه اينها چهارده نفرند درست گفتيد, چه بفرماييد يك نفرند درست گفتيد «كلّهم من نور واحد»لذا هيچ اختلافي بينشان نيست نور واحدند شاگردان آنها هم نور واحدند اينهايي كه ميگويند ما را رهبران متّقيان قرار بده . درست است كه اگر ميفرمود در آيه «واجعلنا للمتّقين ائمة» به حسب ظاهر آن جمع با متكلّم معالغير هماهنگ بود اما اينها يك حرف دارند يك مقصد دارند يك راه دارند اينها امامين نيستند چه رسد به ائمه لذا مفرد آورده شده اينكه ميبينيد در قرآن كريم هر وقت سخن از انبيا آمده فرمود: مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يعني اين 124000 نفر يك نفرند چون همه از يك جا آمدند ما را به يك جا دعوت ميكنند خودشان هم نه عيب دارند نه نقص بنابراين جا براي كثرت نيست لذا هر لاحقي مصدّق سابق است مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ, مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيْهِ اين ميشود كه مفرد آورده فرمود: وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً فرمود اين گروهي كه وَعِبَادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَي الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً پاداش آنها اين است كه 👈أُولئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ اينها كسانياند كه تنها به فكر خودشان نيستند يعني مراحل پنجگانه را پشت سر گذاشتند معرفت پيدا كردند به دين و قرآن و عترت و معارف الهي هجرت پيدا كردند از جهل علمي به علم از جهالت عملي به عدل هجرت كردند در اين هجرت هم سرعت گرفتند در اين سرعت هم سبقت گرفتند بعد از گذشت اين مراحل چهارگانه از خدا ميخواهند خدايا ما كه سريعاً به توفيق شما آمديم و جلو افتاديم و پيشگام شديم پشت سريها را هم دريابيم اين توفيق را به ما بده اين گونه افراد آن غُرف مبنيه بهشت براي اينهاست (يك) مخلّد در آنها هستند (دو) هم قرّة العين اينهاست به نحو دوام هم قرارگاه اينهاست به نحو دوام (سه و چهار) جاي خوبي هم هست هم به يكديگر كه ميرسند دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ هم از آن طرف وَالْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِم مِن كُلِّ بَابٍ سَلامٌ عَلَيْكُم ..هم فرشتهها سلام دارند هم خود اينها نسبت به يكديگر سلام دارند. اين تنوين تَحِيَّةً وَسَلاَماً يا تنكير .تَحِيَّةً وَسَلاَماً براي تفخيم است و تعظيم اينها با اين جلال و شكوه هستند و در نشئهاي هستند كه اگر ميليونها سال يا ميلياردها سال بمانند خسته نميشوند هيچ خستگي نيست يعني نشئهاي است كه منزّه از آثار حركت و خستگي و امثال ذلك است . خَالِدِينَ فِيهَا حَسُنَتْ مُسْتَقَرّاً وَمُقَاماً
آنگاه چون در فضاي مكه اين سوره نازل شد و حكومت رسمي آنها حكومت جهل علمي و جاهليّت عملي بود در پايان نسبت به همين مشركان و كفار و بتپرستان مكه و كجرويهاي آنها فرمود قُلْ مَا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ بگو: اگر دعا و عبادت شما نباشد، پروردگارم هیچ اعتنایی به شما نمیکند، شما تکذیب کردید، پس به زودی دامنگیر و ملازم شما خواهد شد میفرماید: شما بی ارزشید چرا؟ برای این که شما ارزشتان در تصدیق سخنان ماست، ولی هر چه ما گفتیم شما تصدیق نکردید، اگر ذات اقدس الهی شما را نخواند و دستتان را نگیرد، بی ارزشید، اگر او پیغمبر نفرستد، هدایتتان نکند، دین پیدا نکنید، میشوید لاشیء، نه این که اگر شما خدا را نخوانید لاشیء میشوید، اول از طرف خدا باید شما را بخوانند تا حق حیات پیدا کنید وگرنه خودتان که خدا را نمیخوانید، ولی متاسفانه شما به جای تصدیق، تکذیب کردید، و همین تکذیب که به صورت عذاب الهی درمی آید، از شما دست بردار نیست.فرمود شما خودتان حساب بكنيد اگر فضل الهي نباشد چقدر ميارزيد چقدر وزن داريد فرمود شما «عِبء» يعني وزن يعني ثِقل يعني سنگيني هيچ نداريد اگر رابطهتان را قطع كرديد هيچ هستيد 👈اين يَعْبَؤُا كه در قرآن فقط يك جا استعمال شده و آن همين است اين بار سنگين را ميگويند «عِبء» اينكه ميگويند تعبيه كرده يعني جاسازي کرده فرمود اگر شما رابطه نداشته باشيد آخر وزني نداريد چيزي نيستيد رقمي نيستيد ولي متأسفانه شما اين رابطه را از اول تا الآن بهم زديد ما درباره معاد گفتيم وَمَن يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ شما با بودِ خدا ديگري را اراده كرديد. قُلْ مَا يَعْبَؤُا حالا اين مَا يا «ما» استفهام انكاري است يا نافيه است «عَبأَ بكم» يعني با ديد سنگين شما را نگاه بكند با وزن نگاه بكند اعتنا بكند به شما خب به شما اعتنا نميكند براي اينكه وزني نداريد وزنتان در تصديق است شما كه فَقَدْ كَذَّبْتُمْ. حالا لَوْلاَ دُعَاؤُكُمْ اين از باب اضافه مصدر به مفعول است يا اضافه مصدر به فاعل است اگر دعاي شما نباشد ارزش نداريد يا اگر ذات اقدس الهي شما را نخواند بيارزشيد 👈اينچنين نيست كه اضافه «دعا» به «كُم» اضافه به فاعل باشد يعني اگر شما خدا را نخوانيد بيارزشيد خير,👈👈 اگر او دستتان را نگيرد بيارزشيد اضافه به مفعول است يعني «لو لا دعاء الله اياكم» اگر او پيغمبر نفرستد هدايتتان نكند دين پيدا نكنيد ميشويد لا شيء پس وزنتان به اين است كه اين امور را تصديق كنيد رابطه را حفظ بكنيد ولي متأسفانه فَقَدْ كَذَّبْتُمْ حالا كه كَذَّبْتُمْ پس بيوزنيد همين عذاب الهي و كيفر تلخ الهي براي شما ميشود لازم. فَسَوْفَ يَكُونُ همين تكذيب كه به صورت عذاب در ميآيد از شما دستبردار نيست چون در حقيقت همين عمل است كه به اين صورت در ميآيد .
|