ترجمه تدبر و فهم سوره یونس: خلاصه تفسیر ایت الله جوادی املی ازایات 1-61 سوره یونس
﴿آشنایی با مضامین و مفاهیم سوره یونس﴾
سوره مباركه يونس در مكه نازل شد.
زيرا محتواي اصلي اين سوره ناظر به اصول دين است توحيد است و نبوت است و معاد مشكل اساسي مردم مكه هم همين اصول دين بود فروع دين در سور مدني تدوين ميشود اين يك.
و از اين جهت كه آيات اين سوره منسجم است گسيخته نيست معلوم ميشود كه باهم نازل شده است .
مطلب ديگر اين است كه اين سوره مباركه يونس با چند سورهاي كه بعداً ميآيد مانند هود و يوسف و رعد و ابراهيم و حجر همه اينها با الر و اينها شروع ميشود و بعد از اين حروف مقطع هم از عظمت وحي و عظمت كتاب و وصف كتاب الهي به اتقان و به حكمت كه اين كتاب حكيم است يعني استقرّت فيه الحكمة شروع ميشود
سيدنا الاستاد رضوان الله تعالي عليه بر اين مبنا هستند كه همانطوري كه آيات قرآن را بايد با يكديگر تفسير كرد اين حروف مقطع را هم با يكديگر تفسيركرد همانطوريكه آيات يفسّر بعضه بعضاً اين حروف مقطع هم جزء آيات قرآنند اينها هم يفسّر بعضهاً بعضاً و نظر شريفشان اين است كه ما مثلاً بعنوان نمونه اين حروف مقطع به چند قسمت تقسيم ميشوند حالا مثال و نمونهاش را ما ذكر ميكنيم بعضيها با الم شروع ميشود بعضيها هم با ص هستند مثل ص و القران ذي الذكر. سوري هم داريم كه حرف مقطعش الم است و سورهاي داريم مثل اعراف كه حرف مقطعش المص است ايشان ميفرمايند به اينكه ما وقتي آن سورههايي كه حرف مقطعشان الم است آنها را بررسي ميكنيم و عصارهاش را جمعبندي ميكنيم و مينويسيم با سوره مباركه ص جمع بندي كنيم و بنويسيم ميبينيم كه عصاره سورهٴ ص بعلاوة عصاره سورهٴ الم مساوي است با عصاره سوره المص معلوم ميشود كه اين حروف مقطع حالا يا رمز است يا كليد است يا تابلوي راهنما است أو ما شئت فسمّه بيارتباط با محتواي آن سوره نيست
حالا ممكن است مطالب جديدي هم ذات اقدس اله در اذهان بندگان صالح خود تجلي بدهد و افاضه كند كه مطلب تازهاي روشن شود ولي اجمالاً از اينكه اين المر در اين سوره يونس و هود و يوسف و رعد و ابراهيم هست در حجر و فصلت و زخرف هست كه غالب اين سور با وحي الهي كار دارند تبيين وحي و عظمت وحي و حكمت وحي بر چه كسي نازل ميشود و كي ميآورد و براي چه نازل ميشود و مصون از تحريف است و اين مطالبي كه مربورط به وحي است در اين گونه از سور است و با اين حروف مقطع هم شروع ميشود.
الآن نميشود درباره جمعبندي و عصاره اين سوره سخن گفت مگر اينكه كل اين سوره تبيين شود آنگاه خلاصه برداري شود كه اين سوره چه ميخواهد بگويد و فتحصل چه است .1⃣
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الر تِلْكَ آيَاتُ الكِتَابِ الحَكِيمِ﴾(۱﴾
ذات اقدس اله اول ادعا ميكند كه آيات قرآن حكيم، محكم و متقن است چون خودش به ما دستور داد ﴿قولوا قولاً سديداً﴾ سخن محكم بگوئيد سخني متقن است كه با برهان همراه باشد كلام غير مبرهن متقن نيست براي اتقان اين كلام، برهان اقامه ميكند و براي تأكيد اين اتقان، معجزه ميآورد
﴿ تلك ٰايات الكتاب الحكيم﴾
ذات اقدس اله از قرآن خيلي با تجليل و عظمت ياد ميكند هم در نحوة تعبير و هم اوصافي كه ذكر ميكند هم از نظر آثار هنري
چون چند جور انسان ميتواند از كسي تجليل بكند
يك وقت است وصف ذكر ميكند مثل شهيد والا مقام وقتي گفت شهيد والا مقام اين وصف تجليلي است براي او
يك وقتي وصف ذكر نميكند ولي اشاره كه ميكند اشاره ميگويد آن شهيد در حاليكه جنازه شهيد همين جاست ولي نميگويد اين، ميگويد آن شهيد مثل اينكه ما از كسي بخواهيم تجليل بكنيم ميگوئيم آن جناب چنين گفته است آن حضرت چنين فرموده است مثل ﴿ذلٰك الكتاب لا ريب فيه﴾، (تلك ٰايات الكتاب الحكيم﴾ اشاره به بُعد اين راجع به بُعد منزلت است نه منزل، بعد مكانت است نه مكان، اين دو قسم،
قسم سوم آثار هنري قرآن است .
گاهي قرآن وقتي كه ميخواهد يك چيزي را بهاي بيشتري بدهد و تجليل بكند قبلش يك آهنگ است بعدش همان آهنگ است اين وسط ميبينيد عوض شده دفعةً درباره نماز مثلاً پنج شش وصف است در همان آيهاي كه مربوط به نماز است همهشان مرفوع است المؤمنون امؤتون الزكاة و فلان اما نسبت به نماز كه رسيد المقيمين خوب اين يك جاي توقف است كه چطور همه مرفوعند اين يكي شده منصوب، اين تجليل هنري قرآن است از يك مطلبي وصف نميبرد اما اعراب را عوض ميكند اين كه نوشته نيست كه با خط قرمز بنويسند يا با مركب مشكي ولي اعراب را عوض ميكند اينكه اعراب را عوض ميكند خواننده را متوقف ميكند كه اين چيست و چرا اينطور شده
درباره وحي هم همينطور گاهي ميفرمايد اين حكيم است گاهي ميفرمايد قول فصل است گاهي ميفرمايد ليس بهزل است گاهي ميفرمايد ﴿لاريب فيه﴾ است گاهي ميفرمايد ﴿لايأتيه الباطل﴾ است گاهي هم با اشارات تجليل ميكند ﴿تلك آيات الكتاب﴾ ﴿ذلك الكتاب﴾ اين تعبير است .
پس اينجا از جاهايي است كه جمع شده بين وصف و اشاره، هم قبلش تجليل كرده از راه اشاره تلك آيات الكتاب با اينكه همين آياتي كه ما الآن در خدمت او هستيم و وصف حكمت را هم به كتاب داده است يعني كتابي است كه استقر فيه الحكمة و اگر استقر فيه الحكمة پس اگر تاريخ مصرفش بگذرد و معاذ الله افيون باشد و افسانه باشد و اينها نخواهد بود، بشود هزل بشود مال دوران جاهليت و امثال ذلك اينها نخواهد بود ﴿تلك آيات الكتاب الحكيم﴾2⃣
﴿أَكَانَ لِلنَّاسِ عَجَباً أَنْ أَوْحَيْنَا إِلَي رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الكَافِرُونَ إِنَّ هذَا لَسَاحِرٌ مُبِينٌ﴾(۲)
بعد ميفرمايد شگفتي شما چيست شما اگر پيغمبر نميآمد جاي تعجب بود و اگر پيغمبر بشر نبود جاي تعجب بود شما تعجبتان چيست اگر دين نبود تعجب بود شما تعجب ميكنيد كه دين آمده ؟؟؟!﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم)
اگر ذات اقدس اله معاذ الله بشر را رها كرده بود جاي تعجب بود يعني خداي سبحان كه براي گياه اين همه تدبير كرده براي زنبور عسل آن همه تدبير كرده اين انسان را كه از همه اينها برتر است اينها را رها كرده (أيحسب الناس أن يترك سديً﴾ سدا يعني ياوه اگر جامعه بشري بيرهبر بود بي وحي بود جاي تعجب بود اين تعجب ندارد كه دين آمده اين يك،
و اگر آورنده دين فرشته بود جاي تعجب بود حالا اگر يك فرشتهاي ميگفت من پيغمبر خدا هستم مردم نه او را ميبينند نه حرف او را ميشنوند نه او ميتواند حجت باشد نميتواند اسوه و الگو باشد خوب مردم الگو ميخواهند اين ﴿لقد كان لكم في رسول الله أُسوة حسنة﴾ يعني دين اين است من دارم عمل ميكنم به دنبال من بياييد من هم مثل شما ﴿يأكل الطعام و يمشي في الأسواق﴾ منتهي ﴿يوحيٰ إليّ أنّما إلٰهكم إلٰه واحد﴾ پس اگر دين نباشد تعجب است نه دين باشد و اگر آورنده دين بشر نباشد تعجب است خوب اگر بشر نباشد چه حجتي است براي مردم چه اسوهاي است براي مردم چه ارتباطي بين او و بين مردم است اگر بگوييد براي همه باشد اين ديگر نميشود اين يك راه ديگري دارد شما پس درباره اصل بشريت اشكال نكنيد درباره اصل دين اشكال نكنيد درباره خصوصيات حالا هرطور ميخواهيد سؤال كنيد ما جواب ميدهيم قرآن كريم فرمود آنها تعجب ندارد آمدن دين تعجب ندارد نيامدنش تعجب است از اينكه آورنده دين انسان است تعجب نيست اگر آورنده دين جن يا فرشته بود جاي تعجب بود3⃣
﴿أوحينا إلي رجلٍ منهم﴾
قرآن كريم ارتباط ذات اقدس اله با پيغمبر را در كمال جلال و شكوه ذكر ميكند اما ارتباط مردم با پيغمبر را در حد عادي ذكر ميكند چون ديگران حضرت را به عنوان يك فرد عادي ميديدند اينجا با رجل، نكره با تنوين تنكير كه پيش يك عدهاي با تحقير آماده است نظير هو الّذي بعث في الأُميين رجلاً منهم خود ذات اقدس اله وقتي با پيغمبر ميخواهد رابطه برقرار كند هرگز اسم مبارك حضرت را نميبرد از بس كه ميخواهد تجليل بكند با همه انبيا، حسابش جدا است انبياي ديگر هم در بحثهاي قبل مشابهش گذشت كه انبياي ديگر را اسم ميبرد كه يا آدم يا نوح يا داوود يا سليمان يا موسي يا عيسي يا إبراهيم از اين تعبيرات نامي فراوان است كه ذات اقدس اله نام انبياء را ميبرد آنها را مخاطب قرار ميدهد آنها منادا قرار ميدهد اسم آنها را بطور عادي ميبرد اما درباره پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم همهاش ﴿يا أيّها النبي﴾ ﴿يا أيّها الرّسول﴾ ﴿يا أيّها المزّمّل﴾ ﴿يا أيّها المدّثر﴾ با اين القاب با اين شئون ذكر ميكند لازم نيست كه حتماً اسم حضرت را ببرد بعد خودش هم فرمود من و همه فرشتهها بر پيغمبر هم صلوات ميفرستيم شما هم صلوات بفرستيد اين إنّ الله و ملائكته همين است .
پس خود ذات اقدس اله با پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم آن رابطهاش جز جلال و شكوه چيز ديگري نيست تجليل ميكند، تكريم ميكند اما وقتي به زبان مردم سخن بگويد از منظر مردم پيغمبر را ميبيند به عنوان رجل با نكره با تنوين تنكير ﴿هو الّذي بعث في الاميين رسولاً منهم﴾ يا ﴿أوحينا إلي رجلٍ منهم﴾ اينطور است آن هم همينطور بود مردم عادي نسبت به ذات مقدس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم همين حرف را ميزدند درباره انبياي ديگر هم همينطور بود ميگفتند اين همان است كه آلهه ما را بد ميگفت يا اين همان است كه ما را به اعراض از دين نياكانمان دعوت ميكند پس اين رجل گفتن، تنوين تنكير آوردن آميخته با تحقير از منظر مردم است وگرنه خود ذات اقدس اله در كمال تجليل از او ياد ميكند.
﴿أن أوحينا إلي رجلٍ منهم﴾
البته از شما مردم است اين مال دعوا است.
راجع به دعوت درباره دعوت فرمود ما به او وحي فرستاديم كه ﴿أن أنذر الناس و بشّر الذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ درباره انذار اين تعبير را كرده فرمود به تودهٴ مردم اين بيم را بدهيد به تودهٴ مردم بگوييد كه گناه يك سمي است اينها باور بكنند و خلاف كه چه علن چه سر يك سمي است كلمه ناس را تكرار كرده است با اينكه اسم ظاهر بود با اينكه قبلاً فرمود ﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم﴾ اينجا منهم است ديگر خوب ﴿أن أنذرهم﴾ بايد ميفرمود اما كلمه ناس را ذكر ميكند تا روشن بشود كه اين ناس غير از آن ناس مستعجب است آن ناس مستعجب گروهي از مردم هستند كه تعجب ميكنند درباره وحي و نبوت مسئله دار هستند اما اين ناس تودهٴ مردم هستند هر چه باشد هم آنهايي كه تعجب ميكنند هم آنهايي كه تعجب نميكنند هم آنهايي كه مؤمن هستند هم آنهايي كه غير مؤمن هستند بنابراين، اين كلمه ناس تكرار شده است با اسم ظاهر ،تا معلوم بشود كه اختصاصي به متعجبين ندارد .
مطلب ديگر آن است كه انذار عمومي است همه بايد هراسناك باشند حتي انسانهاي خوب هم بايد هراسناك باشند براي اينكه از عاقبت امر با خبر نيستند اما بشارت مال گروه خاص است ﴿وبشّر الّذين آمنوا﴾ كه پاداششان اين است ﴿أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ در قرآن كريم براي بشارت به بهشت و مانند آن هم حسن فاعلي لازم است هم حسن فعلي يعني آدم هم خودش بايد معتقد باشد موحد باشد آدم خوبي باشد هم بايد كار خوبي كرده باشد صرف اينكه آدم خوبي باشد بهشت جايش نيست صرف اينكه كار خوب كرده باشد بهشت جايش نيست بايد آدم خوبي باشد يعني معتقد باشد مؤمن باشد يك، عمل صالح هم انجام بدهد بالاخره واجبها را انجام بدهد حرام را ترك كند صرف اعتقاد كافي نيست پس صرف حسن فاعلي، كافي نيست اما در اينجا فقط از ايمان نام برده در اينگونه از موارد كه عمل صالح كنار ايمان ذكر نشده است به قرينه ساير آياتي كه عمل صالح را با ايمان مقرون ميدانند اينجا يا عمل صالح جداگانه مراد است يا در همان ايمان اشراب شده است ولي براي ورود به دوزخ يكي كافي است يعني معصيت كافي است خواه انسان مؤمن باشد خواه كافر، معصيت براي عذاب كافي است لذا در جريان سيئه سوء فعلي كافي است براي تعذيب ديگر سوء فاعلي و قبح فاعلي شد، شد، نشد، نشد يعني شخص چه كافر باشد چه كافر نباشد همين كه گناه كرد استحقاق عذاب دارد لذا در طرف سيئه غالباً معصيت ميكنند در طرف عذاب ولي در طرف بهشت رفتن و ثواب دريافت كردن اين دو چيز شرط است ايمان و عمل صالح و اگر جايي عمل صالح ذكر نشده است يا به قرينه منفصل يا به دليل متّصل كه در او اشراب شده است عمل صالح منظور است.4⃣
﴿و بشّر الذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾
اولين حرف وجود مبارك پيغمبر(ص) اين است كه أن أنذر الناس است
﴿و بشّر الذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ آن وقت كفار اين شيء اولاً اين را ميگفتند عجيب است راهي براي توجيه علمي اين نداشتند يا نميخواستند آن راه را طي بكنند ميگفتند اين جزو كارهاي غير عادي است غير متعارف است تعبير به سحر ميكردند با تأكيد با جمله اسميه با تأكيد ﴿إنّ هذا لساحر مبين﴾ هم كتابش را ميگفتند سحر هم خودش را ميگفتند ساحر اين حرف مخصوص به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم نبود در آيهٴ 52 سورهٴ ذاريات اين است كه: ﴿ما أتي الّذين من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ هر پيغمبري كه ميآمد اينها ميگفتند يا اين فكر دارد منتهي حالا شعبده باز است فكرش را در اين راه صرف كرده يا كمبود فكري دارد ﴿الاّ ساحر أو مجنون﴾ اين توهم، اين اختصاصي به زمان حضرت موسي و اينها ندارد منتهي آن وقت سحر رشد كرده بود از ديرزمان مسئله تهمت به سحر بود كه ﴿ما أتي الذين من قبلهم من رسول إلاّ قالوا ساحر أو مجنون﴾ اينجا هم با جمله اسميه با تأكيد إنّ ميگفتند به اينكه پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم ساحر است آن هم ساحر روشن از آن طرف ذات اقدس اله ميفرمايد اين قرآن كريم است عربي مبين.
﴿أكان للناس عجباً أن أوحينا إلي رجل منهم أن أنذر الناس و بشّر الّذين آمنوا أنّ لهم قدم صدق عند ربّهم﴾
﴿ كسي داراي قدم صدق است كه آغاز و انجام كارهايش صادقانه باشد .﴾
در سورهٴ مباركه اسرا راه اينگونه افراد را مشخص كرده است آيه ٧٩ و80 سورهٴ مباركهٴ اسرا راه را نشان داد ﴿و من الّيل فتهجّد به نافلةً لك عسي أن يبعثك ربّك مقاماً محمودا﴾ فرمود ﴿وقل ربّ أدخلني مدخل صدق و أخرجني مخرج صدق و اجعل لي من لدنك سلطاناً نصيراً﴾ عرض كرد خدايا طبق دستور و راهنمايي ذات اقدس اله مرا وقتي يك كاري ميخواهم انجام بدهم در آغاز كار صادقانه وارد شوم يعني چه؟ يعني كاري باشد كه بتوانم به نام تو آغاز كنم چنين كاري يا واجب است يا مستحب چون آدم حرام يا مكروه را ديگر نميتواند بگويد خدايا به نام تو كه چنين كاري يك رجحاني دارد كه صادقانه وارد ميشود اين خود كار قصد او هم اشراً و بطراً و ريائاً نيست اين مال صاحب كار، اين ميشود سه يك وقت است صادقانه وارد ميشود ولي حسن ختام ندارد اين حسن الورود است و سيئ الخروج خوب وارد شده اما وسطها شيطان فريبش داده با حالت بد درآمده اين هم مخرج صدق را ندارد هدف صادق ندارد پاك رفته ولي آلوده درآمده اين هم نه اگر صدر و ساقه يك كاري صادقانه بود اين شخص داراي قدم صدق است في مقعد صدق است عند مليك مقتدر و مانند آن وگرنه قدم صدق داشتن ثابت قدم بودن سابقه صدق داشتن بدون اين تمرينات مستمر حاصل نخواهد شد پس ﴿ربّ أدخلني مدخل صدق﴾ اگر كسي نصيب كسي شد حدوثاً و ﴿أخرجني مخرج صدق﴾ نصيب كسي شد بقائاً يعني اين دائماً اينچنين بود صادقانه رفتار كرد نه خودش را فريب داد نه فريب ديگري را خورد اين قدم صدق دارد5⃣
﴿إِنَّ رَبَّكُمُ اللّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي العَرْشِ يُدَبِّرُ الأَمْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ﴾(۳)
بعد از اشاره به جريان وحي و نبوت به مسئله مبدا ومعاد ميپردازد.
بعد از بيان وحي و نبوت كه رابطه بين مبدا و معاد است زيرا جهان يك آغازي دارد كه مبدئيت ذات اقدس اله است و يك انجامي دارد كه معاد است و يك راهي بين آن مبدا و اين معاد كه همان صراط مستقيم و دين و وحي ونبوت و امثال ذلك است لذا ميگويند اصول دين بيش از سه اصل نخواهد بود امامت هم كه ادامه نبوت است و عدل هم كه اوصاف ذات اقدس اله است بعد از اشاره به جريان وحي و نبوت به مسئله مبدا ومعاد ميپردازد .
درباره مبدئيت چون آنچه محل ابتلا بود وهست همان جريان ربوبيت است اگر ثابت شد كه ذات اقدس اله مدبر است و پرورنده است و انسان هم پرورشش از راه فكر و اراده است هم بايد انديشههاي او رهبري بشود هم بايد ارادههاي او هدايت بشود رهبري انديشه و اراده به همان اخلاق وفقه و عقايد و حقوق و امثال ذلك است كه ميشود دين . پرورش انسان از راه دين است همانطوري كه درخت پرورش ميخواهد و پرورشش هم به وسيله آب و هوا است پرورش انسان به وسيله دين است .
اگر ذات اقدس اله رب همه است رب انسان هم هست و هيچ راهي براي تربيب و پرورش انسان نيست الا دين . كه عقيده او اخلاق و اعمال او را سامان ببخشد .
فرمود خداوند آسمانها و زمين را در شش دوره آفريده است كه اين ايام نظير اينكه ميگويند الدهر يومان يوم لك و يوم عليك روزگار دو روز است يعني دو دوره است كه مرحله دارد دو چهره دارد اين هم ايام يعني اطوار ربوبي تدبير هم عبارت از آن است كه آينده را انسان نگاه بكند اگر يك فاعلي انجام كار را در آغاز نبيند او مدبر نيست يعني هدفمند نباشد درون بين نباشد درون نگر نباشد آينده نگر نباشد اين دَبْر امر را نديده است وقتي دبر و پشت و آينده و باطن امر را نديد مُدَبِّر نخواهد بود پس مدبر كسي است كه انجام را در آغاز ببيند يعني معاد را در مبدا بنگرد6⃣
مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلا تَذَكَّرُونَ﴾
جريان شفاعت را فرمود به اينكه حق است منتهي بايد به اذن خدا باشد و ذات اقدس اله هرگز به غير اولياي خودش و به غير انبيا و معصومين و مواردي كه شفاعتش استثنا شده است اجازه ندا
﴿ذلكم الله ربكم فاعبدوه﴾
اين كه در ذيل اين آيه ﴿ذلكم الله ربكم فاعبدوه﴾ اشاره شد به اينكه ﴿ما خلقت الجنّ والإنس إلاّ ليعبدون﴾ به معناي ليطيعون است براي همين جهت است براي اينكه اگر آيه فقط موجبه جزئي يا موجبه كلي را ميفهماند كه ميفرمود ما بشر را براي عبادت خلق كرديم خوب عبادت همان معناي خاص خودش را داشت ولي ملاحظه فرموديد آيه سوره ذاريات به دو قضيه موجبه و سالبه منحل ميشود نفرمود ما بشر را براي عبادت خلق كرديم فرمود ما بشر را خلق نكرديم مگر براي عبادت اين دو تا قضيه است يعني براي غير عبادت خلق نكرديم براي عبادت خلق كرديم حالا اگر كسي تمام اعمال واجبش را انجام ميدهد نمازهاي واجبش را ميخواند روزه واجبش را هم ميگيرد مكه هم ميرود اينها بقيه كارها را به عادي ميگذراند به بازي ميگذراند اين در آن مدت مثلاً بيست ساعت شبانه روز كه به فكر عبادت نيست اين به مقصد نرسيده به آيه عمل نكرده خوب اين بيست ساعت را كه دارد از خلقت خدا بهره ميبرد چه كار دارد ميكند اگر آيه فقط به صورت قضيه موجبه بود و ميفرمود خلقت الجن والانس ليعبدون خوب اين آقا ميگويد من به اين آيه عمل كردم اما آيه ميگويد من اصلاً براي غير عبادت خلق نكردم قهراً بايد همه اين كارهاي بيست و چهار ساعت عبادت باشد و چون در عبادت قصد قربت و امثال ذلك معتبر است و در توسليات قصد قربت نيست لذا بايد به معني جامع گرفت كه به معناي اطاعت است آن وقت اطاعت كل شيء بحسبه در توسليات اطاعت خدا به يك نحو است در تعبديات اطاعت خدابه نحو ديگر .
اينچنين نيست كه اگر ما عبادت را به معناي جامع گرفتيم يعني در موارد عبادي هم باز به معناي اطاعت در مقابل عبادت است نخير وقتي عبادت به معني جامع شد جامع يعني اطاعت در توسليات به يك معني و در تعبديات هم بمعناي ديگر است قهراً انسان زندگي ميكند درآمد و تلاش و كوشش دارد اما براي اينكه مشكل جامعه را حل ميكند ديگر به دنبال تكاثر نميرود هميشه انسان به دنبال كوثر خواهد بود داشتن نعم المال الصالح لرجل الصالح تلاش ميكند براي توليد و قناعت دارد در مصرف و هيچ مشكلي هم پيش نميآيد همه كارهايش هم همينطور است اگر هم ورزش ميكند برا اينكه قدرت پيدا بكند در جهاد و امثال جهاد بيشتر بتواند تلاش و كوشش بكند غذا هم كه ميل ميكند قوعليخدمتك جوارحي خواهد بود خوابيدنش هم همينطور است بنابراين آيه پاياني سوره مباركه انعام معناي خاص خودش را مييابد كه ﴿إنّ صلاتي و نسكي و محياي و مماتي لله رب العٰلمين﴾ يعني تمام حيات من براي خدا است و مرگ من هم براي خدا است براي كسي كه آن بيست ساعت را هم مثل اين چهار ساعت در مسير رهنمود الهي طي بكند . چطوري خريد و فروش بكنند چه وقت خريد و فروش بكنند چه وقت وارد بازار بشود چه وقت از بازار خارج بشود چطوري برود درس و...بنابراين اگر اين ليعبدون به معناي ليطيعون گرفته شد به اين معني نيست كه اطاعت در مقابل عبادت باشد بلكه اطاعت جامعي است كه هم عبادت را در تعبديات شامل ميشود ولو ضار و هم در توسليات اين هم معناي عبادت است ﴿إنّ ربّكم الله الذي خلق السمٰوات والأرض في ستّة أيّامٍ ثمّ استويٰ علي العرش يدبّر الأمر ما من شفيع إلاّ من بعد إذنه ذٰلكم الله ربّكم فاعبدوه أفلا تذكّرون﴾ يعني بعد از آن برهان اين تذكره هم هست يعني اينكه اگر به درونتان مراجعه كنيد ميبينيد كه اين صداها آشنا است.7⃣
﴿إِلَيْهِ مَرْجِعِكُمْ جَمِيعاً وَعْدَ اللّهِ حَقّاً إِنَّهُ يَبْدَأُ الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ بِالقِسْطِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرَابٌ مِنْ حَمِيمٍ وَعَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْفُرُونَ﴾(٤)
جريان معاد گذشته از آن صبغهٴ علمي اثر عملي فراواني دارد لذا قرآن كريم روي جريان معاد بسيار تكيه ميكند ميفرمايد به اينكه شما با مرگ از بين نميرويد و مرگ يك رجوعي است كه ﴿إنّا لله و إنّا إليه راجعون﴾ اين يك مطلب،
مرجع شما هم خدا است اين دو مطلب، مرجع ديگري هم نداريد همانطوري كه لا اله الا هو لامَرْجَعَ الا هو اين سه مطلب براي تفهيم اين مطالب سهگانه اين اليه مقدم شد بر مرجع فرمود ﴿إليه مرجعكم﴾ نه مرجعكم هو الله تقديم اليه مفيد حصر است
پس همانطوري كه لا اله الا هو لامرجع الا هو لا معاد الا هو چون فرمود ﴿إنّ الأوّلين والآخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم﴾ اين مال حشر اكبر انسانها .
حشر اكبر مجموعه سماوات و ارض هم دارد كه ﴿والأرض جميعاً قبضته يوم القيامة والسماوات مطويات بيمينه﴾ و آن روز هم ﴿يوم تبدل الأرض غير الأرض و السمٰوات﴾ يعني يوم تبدل السموات و تبدل الارض آن مجموعه ﴿يوم تبدل الأرض غير الأرض والسمٰوات﴾ ﴿والأرض جميعاً قبضته يوم القيامة و السماوات مطويّات بيمينه﴾ بعلاوهٴ ﴿إنّ الأوّلين والآخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم﴾ ميشود حشر اكبر كه اينها هم بايد شهادت بدهند شكايت بكنند شفاعت بكنند همه اينها بايد حضور داشته باشند بعد فرمود اين وعده حق است حق بودن وعده از آن جهت كه انشاء است از چند جهت است يكي اينكه به موجبه است مثل اينكه كسي آدم وارستهاي را نويد ميدهد كه من يك همچه پاداشي به شما ميدهم اين وعده به مورد است بجا است يك وقت است كسي را كاري نكرده انسان وعده ميدهد كه نسبت به او احسان بكند اين وعده بجا نيست اما اگر چنانچه به مورد باشد ميگويند اين وعده حق است اين يك معناي حق بودن وعده است.
دوم اينكه چون آن وعده دهنده تخلف نميكند ﴿لايخلف الله الميعاد﴾ ﴿لايخلف الله وعده﴾ ﴿فلا تحسبَنّ الله مخلف وعده﴾ اين وعده حق است يعني انجاز ميشود اين دو، اما آن حقي كه همتاي صدق است يعني مطابقت با واقع است از آن جهت كه واقع مطابق با او است اين ميشود حق و از آن جهت كه اين مطابق با واقع است ميشود صدق اين مخصوص خبر است در انشاء نيست اين چهار،
و همانطوري كه گاهي بعضي از جملههاي خبريه به داعيه انشا القا ميشوند گاهي بعضي از جملههاي انشايي هم پيام خبري دارند بخشهاي قرآن كريم آنچه كه مربوط به اصل بهشت است اصل جهنم است اصل پاداش است اصل كيفر است گرچه به زبان وعده بيان شده ولي پيام خبري دارد كه اينها هست اما نسبت به اشخاص معين گروه معين افراد مشخص اينها وعده انشايي است و وعيد انشايي اين هم يك مطلب آنچه كه وعده است چه نسبت به كل چه نسبت به اشخاص معين انجازش قطعي است خدا خلف وعده نميكند خلف وعده مخالف حكمت است و ذات اقدس اله منزه از تخلف وعده است .
مطلب بعدي آن است كه حالا اگر نسبت به كسي وعيد داد نه وعده يك گروه خاصي را يك اشخاص معيني را وعيد داد تهديد كرد نه خبر داد و نه وعده اين را ممكن است بكند ممكن است نكند چون خلف وعيد نه مخالف حكمت است نه مخالف عدل است خبر كه نداد تا حتماً مطابق با واقع باشد انشا است وعده كه نداد وعيد است خوب همان خدايي كه ﴿ماأصابكم من مصيبة فبما كسبت أيديكم﴾ و يعفوا عن كثير همان خدايي كه از بسياري از لغزشهاي ما در دنيا صرفنظر ميكند ممكن است در آخرت هم صرفنظر بكند بنابراين اگر خلف وعده باشد محال است اما خلف وعيد محال نيست فتحصل آن وعدهها و وعيدهايي كه گرچه به صورت انشا بيان شده ولي پيام خبري دارد انجاز آنها يقيني است مثل اصل جهنم اصل بهشت اصل تعذيب اصل تنعيم اينها اما آنچه كه مربوط به اشخاص معين است گروههاي خاص است كه جنبه خبري ندارد همان صبغهٴ انشاي محض دارد هر چه كه به وعده برميگردد يقيناً عمل ميكند چون خلف وعده مخالف با حكمت است و هر چه كه به وعيد برميگردد ممكن است بكند ممكن است نكند و اين فقط اميد ميآورد نه غرور چون به شخص معين كه وعيد نكرد و پيام هم نداد كه من صرفنظر ميكنم درباره هركسي كه تهديد كرد آن اميد بخشش را به عنوان موجبه جزئيه بيان كرد فرمود لمن يشاء حالا آن من يشا كيست ﴿و يغفر ما دون ذٰلك لمن يشاء﴾چون آن من يشا معلوم نيست كيست هر كسي احتمال ميدهد مشمول رافت الهي باشد چه اينكه احتمال ميدهد مشمول نباشد لذا بين الخوف والرجاء به سر ميبرد تا آخرين لحظه اميد را از دست نميدهد اما مغرور هم نميشود چون معلوم نيست كه خدا از او بگذرد اين بحث مربوط به وعده وعد الله حقا8⃣
آيه محل بحث محور اصلي كلام را لطف خدا تشكيل ميدهد ﴿ليجزي الّذين آمنوا و عملوا الصالحات بالقسط﴾ آنگاه از جزاي كفار چيزي سخن به ميان نميآورد ميفرمايد والذين كفروا لهم عذاب شديد.
ما جزا نميدهيم اينها خودشان به سراغ اين رفتند اصلاً، پس گاهي دو تا فعل متقابل متعادل را به خودش نسبت ميدهد نظير آيه دو سوره كهف كه ينذر آنها را و يبشر اينها را گاهي آنچه كه رحمت و عنايت است به خودش نسبت ميدهد و درباره كفار نميگويد كه ما اينها را عذاب كرديم ميگويد اينها در اثر سيئاتشان گرفتار يك چنين چيزهايي شدند ﴿ليجزي الذين آمنوا وعملوا الصالحات بالقسط﴾ امّا ﴿والذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب أليم﴾ نه ليجزي الذين كفروا كذا ....
خوب اين معلوم ميشود كه اصل نظام براي رحمت و مومنان و امثال ذلك است ﴿والذين كفروا لهم شراب من حميم و عذاب أليم بما كانوا يكفرون﴾ اين شراب حميم يعني آب گرم و داغ طوري است كه معاذالله همينكه نزديك لب ميرسد ﴿يشوي الوجوه بئس الشراب وساءت مرتفقاً﴾ هنوز به دهان نرسيده پوست ميريزد دو طرف آثار قيامت اينطور است تنها جريان عذاب نيست آن نعمتهاي بهشت هم همينطور است در نعمتهاي بهشت ندارد كه پانصد سال بوي فلان گلابي يا بوي بهشت ميرسد عالمي است كه با عالم طبيعت قابل قياس نيست نه نعمتهايش نه نقمتهايش9⃣
﴿هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِياءً وَالقَمَرَ نُوراً وَقَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَالحِسَابَ مَا خَلَقَ اللّهُ ذلِكَ إِلَّا بِالحَقِّ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾(۵)
﴿هو الذي جعل الشمس ضياءً﴾
اين براي تبيين مسأله معاد است گرچه نظم علمي نظام كيهاني را دارد ذكر ميكند بهرههاي توحيدي متقيان را در اينجا ذكر ميكند اما بحث در سياق معاد است ميفرمايد اين عالَم منظم بيهدف نميتواند باشد و اينها بالحق خلق شده اند اين "باء" بالحق باء سببيه نيست تا حالا آنها كه وسائطاند ميانجي اند اولياءاند، انبياء را شامل بشود اين باء يا باء ملابست است يا باء مصاحبت يعني عالم در كسوت حق آفريده شده يا عالم در صحبت حق آفريده شده به حق پوشيده و پيچيده است خالي از حق و عاري از حق نيست خب اگر هدفي در كار نباشد معادي در كار نباشد حساب و كتابي در كار نباشد ميشود باطل چون كار بيهدف باطل است ديگر اين نظام آفرينش كه در جامة حق است در ظرف است در صحابت حق است، مصحوب حق است ملبوس حق است به مقصد ميرسد حالا كه به مقصد ميرسد شما مواظب باشيد در مقصد دستتان خالي نباشد بعضيها با دست خالي و دل تهي و اينها برميگردند كه فرمود ﴿و أفئدتهم هواء﴾ يعني چيزي تهيه نكردند دلهاي اينها خالي است اگر دل خالي باشد خب دست هم يقينًا خالي است فرمود ﴿و أفئدتهم هواء﴾ يعني خالي است اما كسانيكه قلوبشان متيّم به نام حق است يا بالاخره نازلتر از او يك سلامت قلبي براي آنها مطرح است اينها با دل خالي برنميگردند .
خب پس گرچه ﴿هو الذي جعل الشمس ضياءً و القمر نورًا﴾ ميتواند صبغهٴ توحيدي داشته باشد نظام داخلي را معين بكند اما در پايان آيه كه دارد ﴿ما خلق الله ذلك إلاّ بالحق﴾ نشانهٴ آن است كه هدف گيرياش راجع به معاد است ﴿هو الذي جعل الشمس ضياءً و القمر نورًا و قدّره﴾ اين نور را ﴿منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب ما خلق الله ذلك إلاّ بالحق﴾ و اين آيات را براي علما و انديشوران توضيح ميدهد كه اينها بيايند از نظر كيهان شناسي بررسي كنند كه چنين چيزي بالاخره بدون هدف نخواهد بود.
﴿يفصّل الاٰيٰت لقوم يعلمون﴾
در جريان قمر سورهٴ مباركهٴ يس به اين صورت آمده است كه ما اين را ميگردانيم تا به حالتهاي اولي درآيد يا كهنه شود بالاخره آيهٴ 38 و 39 سورهٴ مباركهٴ يس اين است ﴿و الشمس تجري لمستقرّ لها ذلك تقدير العزيز العليم ٭ و القمر قدّرناه منازل حتي عاد كالعرجون القديم﴾ برميگردد باز دوباره نظير آن شاخه قديمي و منحني خرما و غير خرما ميشود به صورت هلال درميآيد بعد ميفرمايداين نظم به صورتي متقن است كه هيچ كدام حق ندارند جلو بيافتند ﴿لاالشمس ينبغي لها أن تدرك القمر و لاالّيل سابق النهار﴾اينها در عين حال كه يطلبه حسيساً اما هيچكدام حق ندارند جلو بيافتند هركدام بايد سر جاي خودشان باشند شمس با همهٴ قدرتي كه دارد و تامين كنندهٴ نيرو و نور قمر هست اما حق ندارد جلو بيافتد ﴿لاالشمس ينبغي لها أن تدرك القمر و لا الّيل سابق النهار﴾ بلكه ﴿كلٌّ في فلك يسبحون﴾ خب اين در عين حال كه جريان مبدا را ذكر ميكند بهرهٴ مادي هم دارد🔟
)﴿إِنَّ فِي اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللّهُ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَتَّقُونَ﴾(۶)
ميفرمايد به اينكه اين شمس و قمر باعث پيدايش ليل و نهار هم هست ليل و نهار هم منظم است ﴿إنّ في اختلٰف اليل والنهار و ما خلق الله في السمٰوٰت والأرض لأيٰتٍ لقوم يتّقون﴾
وقتي سخن از آيت بودن آيت الهي بودن است با متقيان كار دارد آيت الهي براي همه است حتي يعلمون حتي براي مسلمان حتي براي كافر مثل اينكه قرآن ﴿هديً للناس﴾ است اما آن كسي كه از اين آيه و علامت طرفي ميبندد مردان با تقوا هستند وگرنه آن بخش اولي هم كه آيات است ﴿لقوم يعلمون﴾ براي آن است كه اينها به جايي برسند و چيزي ياد بگيرند و موحد بشوند فرمود ﴿إنّ في اختلٰف الّيل والنهار و ما خلق الله في السمٰوٰت والأرض لأيٰتٍ لقوم يتقون﴾
اختلاف به چند معناست و به غالب اين معاني هم قرآن كريم آيه دارد اختلاف يك وقت به معني رفت و آمد است كه يكي خليفه ديگري قرار بگيرد خلف ديگري قرار بگيرد اينكه ما به ائمه عليهم السلام عرض ميكنيم «السلام عليكم يا مختلف الملائكة» يعني شما ذوات مقدس طوري هستيد كه فرشتگان آنجا رفت و آمد ميكنند مختلف ملائكه هستيد يا «اختلاف أمتى رحمة» گفتند يكي از معانياش همين است يعني رفت و آمد، ديد و بازديد، صله رحم كردن، از يكديگر با خبر بودن، ديگري ترك نكردن طرد نكردن، اينها رحمت است اين يك معناي اختلاف اين همان است كه آيه دارد كه ﴿جعل الّيل والنهار خلفةً لمن أراد أن يذكّر أو أراد شكورًا﴾
اختلاف به اين معنا يعني يكي را خليفه و جانشين ديگري قرار ميدهد اين ﴿خلفةً لمن أراد أن يذكر أو أراد شكورًا﴾ آيه 62 سوره مباركهٴ فرقان است ﴿تبارك الذي جعل في السماء بروجًا و جعل فيها سراجًا و قمرًا منيرًا ٭ و هو الذي جعل الّيل والنهار خلفةً﴾ يعني جعل النهار خلفةً للّيل و جعل اللّيل خلفةً للنهار يكي خليفه ديگري است در ذيل اين آيه رواياتي هست كه اگر كسي از انجام عبادتهاي شب محروم شد بالاخره روز ميتواند قضا بجا بياورد چون روز خلفه و خليفه و جانشين شب است حالا نگويد حالا نماز شب فوت شده از دست من رفته نه قضايش را روز ميشود انجام داد آن عبادتهاي شبانه اگر فوت بشود در روز ميشود قضا انجام داد در ذيل اين آيه آن روايت هست اين را به آن ميگويند خلفه خليفه و اختلاف. ا
ختلاف در مقابل تخلف است. تخلف آن است كه اين شيء گاهي فوت بشود از بين برود جانشين هم نداشته باشد، اختلاف آن است كه اين شيء كه از بين رفت چيز ديگر جاي او مينشيند اين كه ميگويند دين نه اختلاف دارد نه تخلف، صراط مستقيم نه اختلاف دارد نه تخلف، يعني يك اتوبان شفافي است ديگر فراز و نشيب ندارد كه يك چيزي جاي اينها را بگيرد يك، يا خودشان از بين بروند يك گوشهاي فوت بشود بدون جانشين دو، احكام الهي اينطور است نه اختلاف دارند صراط مستقيم ميگويند لااختلاف فيه ولاتخلّف.
اختلاف آن است كه اين شيء برود خليفه و جانشين او بيايد، تخلف آن است كه اين شيء برود بدون خليفه.
در صراط مستقيم در احكام دين در متون اسلامي اينچنين نيست كه يك وقتي اين حكم باشد يك وقت يك چيز ديگر هر چيزي سر جاي خودش بايد باشد يا يك وقتي يك چيزي اين باشد وقت ديگر اصلاً برداشته بشود اينطور نيست مقام امتثال غير از مقام جعل حكم است خب ﴿خلفةً لمن أراد أن يذّكر أو أراد شكورًا﴾ اين معناي اختلاف است كه چيز خوبي است و اين هم كار خوبي است براي انجام حوائج.
قسم دوم اختلاف اين تفاوت ليل و نهار است يك وقت است كه بهار ميشود اين: بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار،
ليل و نهار هر دو دوازده ساعت هستند يا اعتدال ربيعي است يا اعتدال خريفي است اين تفاوت نكند ليل و نهار آن وقت خوش بود دامن صحرا وگرنه غير از اعتدال ربيعي و اعتدال خريفي مرتب ميبينيد از اول فروردين كم كم روزها شروع ميشود به بلندتر از شبها شدن و شبها كوتاهتر شدن تا برسد به اول تابستان دوباره كم كم برميگردد روزها بلند ميشود شبها كوتاه تا برسد به اول اعتدال خريفي و پائيز كه تقريباً ليل ونهار مساوي هستند آن وقت پائيز دوباره شروع ميشود شب طولانيتر از روز تا برسد به شب يلدا كه طولانيترين شب است بعد هم از شب يلدا به بعد كم كم شبها كوتاه ميشود و رزوها بلند ميشود تا برسد به اول فروردين كه باز: بامدادان كه تفاوت نكند ليل و نهار،
اين هست
اين نظم اين اختلاف گاهي به صورت ﴿والله يقدر الّيل و النهار﴾ آمده يك طايفه به صورت ﴿يقلب اللّه الّيل والنهار﴾ آمده يك طايفهٴ ديگر به صورت ﴿يولج الّيل في النهار و يولج النهار في اليل﴾ آمده .1⃣1⃣
طائفه سوم شما دو تا نوار فرض كنيد يك نوار سفيد و يك نوار سياه اين نوار سياه را ميكشيد ميآوريد در نوار سفيد گاهي اين نوار سفيد ميشود سياه اينجا ﴿يولج الّيل في النهار﴾ گاهي اين نوار سفيد را بالا ميبريد ميكشيد آن نوار سفيد را ميبريد بالا در آن نوار سفيد كه آن پوشيده ميشود و اين نوار سفيد ديده ميشود اين ميشود ﴿يولج النهار في اليل﴾
يولج يعني يدخل در آن فصولي كه روزها طولاني ميشود روز را ذات اقدس اله در دو طرف يعني بامداد و شامگاه در شب فرو ميبرد آن وقتي كه شب طولاني ميشود از دو طرف شب را در قوس النهار فرو ميبرد ﴿يولج الّيل في النهار﴾ يا ﴿يولج النهار في اليل﴾ گاهي ﴿يكوّر الّيل علي النهار و يكوّر النهار علي الّيل﴾ اين طائفه چهارم.
اين براي آن است كه فصول چهارگانه تنظيم بشود فصول چهارگانه اگر تنظيم نشود كه اقوات و ارزاق واينها كه مشخص نميشود فرمود ﴿قدّر أقواتها في أربعة أيّام﴾ يعني در فصول چهارگانه بالاخره زمستاني ميخواهد تابستاني ميخواهد بهاري ميخواهد پائيزي ميخواهد تا ارزاق مردم تامين بشود اگر همهاش بهار باشد همهاش زمستان باشد همهاش تابستان باشد همهاش پائيز باشد كه ديگر ارزاق تامين نميشود پس اين يك اختلاف ديگري است هم عالمانه است هم حكيمانه و مدبرانه است هم هدفمند .
و آن سه چهار طايفه آيات ديگري كه اين اختلاف را ميتواند معنا كند آيات تقدير، آيات تقليب، آيات ايلاج، آيات تكوير و مانند آن اينها ميشود اختلاف الليل والنهار اما آن بحثي كه آيا شب مقدم است يا روز مستحضريد وقتي زمين كروي شد شمس هم كروي شد در اثر حركت وضعي زمين شب و روز پديد آمد اين بحث ديگر جا ندارد كه ما بگوييم شب مقدم است يا روز بالاخره يك كرهاي داريم به نام زمين و يك كره ديگري داريم به نام شمس اين كره زمين حركت وضعي كه دارد در برابر شمس كه قرار گرفته هميشه يك طرفش روز است يك طرفش شب ديگر اينچنين نيست كه شب مقدم باشد يا روز فرض داشته باشد نعم چون آنطرف كه سايه است شب است آن طرفي كه مقابل است روشن است روز است و شب كه ظلمت و تاريكي است تابع آن طرف است اگر اين طرف رفت آن طرف تاريك ميشود جا دارد كه انسان بحث بكند كه آن طرف اول تاريك شد يا اين طرف آن هم معلوم نيست كه چه وقت است اين تاريخمند نيست پس دربارهٴ ليل و نهار نميشود بحث كرد كه كدام سابق هستند كدام لاحق اينها معاً. اما ميشود بحث كرد كه آن سمت كره زمين اول مقابل شمس بود يا اين سمتش اين فرض دارد اما اثر عملي ندارد لكن در بحثهاي عبادي شب مقدم بر روز است يعني كارها بر اساس ماههاي قمري است اولاً و ماههاي قمري هم با رويت هلال تامين ميشود ثانياًَ و رويت هلال هم در شب شروع ميشود لذا شب مقدم است بر روز ماه مبارك رمضان شبش مقدم است بر روز شب جمعه شب مقدم است و مانند آن
والحمدلله رب العالمین 🤲
تفسیر سوره مبارکه یونس (ع)از تفسیر تسنیم.صفحه 209
.بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا وَرَضُوا بِالحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ (۷)﴾
﴿ غفلت از آیات الهی .سبب ناامیدی از لقاءالله﴾
فرمود غالب مردم آن روز در اصل ذات و در توحيد ذات مشكل نداشتند در توحيد خالقيت مشكل نداشتند در توحيد ربوبيت بالمعني المطلق كه ربّ العالمين است مشكل نداشتند در ارباب متفرقه مشكل داشتند يعني به اصل وجود خدا معتقد بودند اينكه او خالق است و لا شريك له و اين كه او ربّ العالمين است اما آن كارهاي جزئي آيا بعهدة خداست يا بعهدة اين بتها و مانند آن. اينجاست كه قرآن ميفرمايد كه كارهاي جزئي و كلي همه را خدا بعهده دارد.
انسان وقتي لقاء الله را باور كرد به غير الله مطمئن نخواهد شد.
درسورهٴ مباركهٴ انشقاق اصل لقاء را براي همه ضروري دانست آيهٴ 6 سورهٴ انشقاق اين است ﴿يا أيّها الإنسان﴾ اين از سخنان عام قرآن كريم است سخن از ﴿يا أيّها الذين آمنوا﴾ ﴿يا أهل الكتاب﴾ اينها نيست سخن از انسان است چه مسلمان چه كافر، چه موحد چه ملحد. بالاخره خدا را ميبيني ﴿يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلي ربّك كدحاً فملاقيه﴾ منتها اگر ﴿من أُوتي كتابه بيمينه﴾شد اين خدارا با اسماء جمال و لطف ومهر و وفا و صفا ميبيند و اگر كافر بود خدا را با قهر و جلال و ﴿إنّا من المجرمين منتقمون﴾ و ﴿خذوه فغلّوه ٭ ثمّ الجحيم صلّوه﴾ميبيند
پس لقاء خدا براي همه ضروري است اگر لقاء خدا براي همه ضروري است چه مسلمان چه كافر، كسي نبايد از آيندة پوچ خبر دهد آينده قطعي است منتها خودش بايد يك راهي را طي كند كه آينده خوب در انتظارش باشد .
فرمود غفلت از آيات الهي چون مهمترين عاملي كه انسان را به خدا ميرساند بررسي آيات الهي است اگر انسان اشياء را ببيند و از اينها عبور نكند و اينها را آيه حق نداند قطعاً غافل است وقتي غافل شد اميدي به لقاء خدا ندارد يك. دنيا پسند است دو .
و به همين دنيا مطمئن ميشود سه،
اما مردان الهي كه متذكرند آيات الهي را ميبينند ميگويند ﴿ربّنا ما خلقت هذا باطلاً﴾ ﴿يتفكّرون في خلق السموات والأرض﴾ ﴿ربّنا ما خلقت هذا باطلاً﴾
اينها كساني هستند كه يرجون لقاء الله هستند به اميد لقاي الهي مطمئن شدند اينها رضي الله و رضوا عنه هستند اينها ﴿ألا بذكر الله تطمئّن القلوب﴾هستند خدا هم طمأنينه اينها را امضا كرده ﴿يا أيّتها النفس المطمئنة﴾ گفته رضاي اينها را امضا كرده فرمود اينها از من راضيند من هم از اينها راضيم اميد اينها را هم امضا كرده فرمود ﴿يرجون تجارة لن تبور﴾ ياد و تذكره و نام و ياد اينها را هم امضا كرده فرمود ﴿لاتلهيهم تجارة ولابيع عن ذكر الله﴾ مردان الهي هم ياد خدا در دل و هم نام خدا را بر لب دارند1⃣
﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُم بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (۹) دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمِينَ (۱۰)﴾
﴿هدایت در دنیا و آخرت.پاداش ایمان و عمل صالح مردان الهی ﴾
در قبال آنان مردان الهي هستند
قرآن كريم گاهي جريان مؤمنان را ذكر ميكند بعد كافرين گاهي جريان كافران را ذكر ميكند بعد مؤمن اينجا جريان كافران را ذكر كرد بعد جريان مؤمنان را به اين صورت بيان فرمود ﴿إنّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات﴾
در صدر اين سوره فرمود كه اينها ﴿لهم قدم صدق عند ربّهم﴾ اما اينجا پاداشي دربارهٴ معاد ذكر ميكند اينها كه قدم صدق دارند ذات اقدس اله نسبت به اينها چندين فيض را اعمال ميكند اوّل اينكه اين ايماني كه اينها تهيه كردند خدا به بركت ايمان اينها، اينها را هدايت ميكند و اطلاق آيه و حذف متعلق دليل بر آن است كه اين هدايت عام است ﴿يهديهم ربّهم بإيمانهم﴾ هم در دنيا اينها را هدايت ميكند و هم در آخرت اينها را هدايت ميكند اين هدايت، هدايت پاداشي است نه هدايت ابتدايي چون هدايت ابتدايي را ذات اقدس الهي نسبت به همه انسانها اعمال كرد هدايت پاداشي هم به بخش دانش برميگردد هم به بخش گرايش .
اگر كسي مؤمن باشد ذات اقدس اله در انديشههاي او، او را خيلي كمكش ميكند چيزهايي يادش ميدهد كه در كتابها نيست و اگر كسي اهل ايمان باشد يك گرايشهايي، يك ميلهايي، يك علاقههايي در او ايجاد ميكند كه در دلهاي ديگران نيست
فرمود انسان همين مقداري كه ميداند عمل بكند خيلي از چيزهاي را كه نميداند به او ميدهند اين ميدهند همين است ﴿يهديهم ربّهم بايمانهم﴾ اينها اموري است كه به دنيا برميگردد در آخرت هم اينها را مستقيماً به صراط مستقيم بهشت هدايت و راهنمايي ميكنند و جايشان را مشخص ميكنندبراي مردان الهي ﴿يهديهم ربّهم بإيمانهم﴾ جايشان را بلد هستند فرشتهها به استقبال اينها ميآيند راهنمايي ميكنند ﴿سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين﴾
و امثال اينها،
پس هم در دنيا هدايتهاي انديشه از يك سو هدايتهاي انگيزه از سوي ديگر فراهم ميكند هم در آخرت
از سوي ديگر ﴿تجري من تحتهم الأنهار﴾ البته اينها وقتي كه در قصرها هستند زير قصرهايشان نهر جاري است يك, زير درختهايشان نهر جاري است دو,
مهمتر از هر دو اين است كه انهار بهشت تحت فرمان اينهاست اين كه آن مقتدر ميگويد به اينكه هذه الأنهار تجري من تحته نه يعني من بالاي قصر هستم اينها زير نه يعني اينها زير قصر من هستند نه يعني اينها زير درختهاي من هستند يعني اينها زير فرمان من هستند منتهي اين داعيه كاذبانه بود
تمام نهرها تحت فرمان بهشتيها است اينطور نيست كه مثل دنيا باشد كه حالا يك جايي چشمه است يك جايي نهر است يك جايي بحر است يك جايي قنات است يك جايي چاه است بهشتي مجبور باشد آنجا غرفه داشته باشد حالا اگر بهشتي قصد كرده كه در كنار در طرف راستش نهر جاري باشد جاري ميشود مرحوم امين الاسلام رضوان الله تعالي عليه در ذيل اين آيه ﴿يفجّرونها تفجيراً﴾
اين بيان را نقل ميكند كه انهار بهشت در تحت اختيار بهشتيهاست براي اينكه اينها مفجرند نه اينها مصرف كنندهاند اينها توليد كننده نهر هستند اينها مفجر انهار هستند اين ﴿لهم مايشاءون فيها﴾ همين است اينكه ابزار و آلات و بيل و كلنك نميخواهد كه آنجا با مشيئت و اراده كار انجام ميگيرد ﴿لهم مايشاءون فيها﴾.2⃣
اولياي الهي مأذونند درباره خدا سخن بگويند ديگران خداي سبحان به آنها وعده نداد كه شما درباره خدا حرف بزنيد
اوحدي از اهل بهشت يعني مخلَصين كه فوق مخلِصين هستند آنها مأذونند كه درباره ذات اقدس اله گفتگو داشته باشند وصف كنند آن را در سورهٴ مباركهٴ صافات به اين صورت فرمود آيهٴ 159 به بعد فرمود ﴿سبحان الله عمّا يصفون ٭ إلاّ عباد الله المخلَصين﴾ ذات اقدس اله از هر چه كه اينها وصف ميكنند منزه است منتهي آنچه را که مخلصین میگویند صحیح است
اين مردان الهي ﴿إنّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات﴾ كه تتمه فيض نصيبشان شده است ﴿يهديهم ربّهم بايمانهم﴾ اينها در ﴿جنّات النعيم﴾ هستند .
حالا كه در جنات نعيم هستند ميبينيم كه درباره خدا هم سخن ميگويند ﴿دعواهم فيها سبحانك اللّهم و تحيتّهم فيها سلام و آخر دعواهم أن الحمد لله رب العالمين﴾ اينها به آنها ملحق شدند.
حالا كه اينها ملحق شدند در جنت النعيم به متنعمان الهي، به اولياي الهي، آنگاه ﴿دعواهم فيها سبحانك اللّهم﴾ واين سبحان اللهي كه اينجا ميگويند عبادت است آن سبحان اللهي كه آنجا ميگويند لذّت است3⃣
﴿وَلَوْ يُعَجِّلُ اللّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُم بِالخَيْرِ لَقُضِيَ إِلَيْهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَاءَنَا فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ (۱۱) وَإِذَا مَسَّ الإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبِهِ أَوْ قَاعِداً أَوْ قَائِماً فَلَمَّا كَشَفْنَا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَن لَمْ يَدْعُنَا إِلَي ضُرٍّ مَسَّهُ كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْمُسْرِفِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ (۱۲)﴾
بعد از اينكه معارف توحيد و معاد و همچنين وحي و نبوت را بازگو فرمود انقسام مردم به دو قسم مومن و كافر را اشاره كرده و منشأ كفر هم غفلت و دنيا زدگي و نسیان آخرت است آنگاه حكم اين دو گروه را هم بيان فرمود كه اينها بعد از مرگ سرنوشت آنها چيست .
آنگاه به يك مطلب رواني پرداخت و منشأش را هم ذكر فرمود.
فرمود تودة مردم در سختيها درخواست مرگ، نابودي، فنا و گاهي هم انتحار ميكنند و اين روا نيست سرش آن است كه دنيا نقد است و آخرت آخر است متأخِر است ديرتر است از دنيا بعنوان عاجله ياد شده است ﴿من كان يريد العاجلة عجّلنا له فيها ما نشاء لمن نريد﴾ كسي كه صبغة دنيايي دارد در كار عجول است
اما آنها كه صبغة آخرت دارند به تعبير علي بن ابيطالب (سلام الله عليه) از فرزندان آخرتند كه فرمود «لكل من الدنيا و الآخرة بنون فكونوا من أبناء الآخرة و لا تكونوا من أبناء الدنيا» اينها حليم و صبور و بردبارند عجول نيستند پس كسي كه اهل دنياست عجول است ﴿و كان الإنسان عجولاً﴾
اين غالب مواردي كه از انسان مذمت شده است بلحاظ طبيعت اوست نه فطرت او و كسانيكه اهل آخرتند اهل صبر و بردبارياند
فرمود همين انسان دنيازده كه به مقتضاي خود دنيا شتابان كار ميكند اگر يك حادثة تلخي پيش آمد درخواست مرگ، عذاب، نابودي ميكند گاهي خودش را نفرين ميكند گاهي بچههايش را نفرين ميكند گاهي ساير اعضاي خانواده را نفرين ميكند و درخواست مرگ ميكند يا اگر با كسي كينه توزي داشت نسبت به او نفرين ميكند و زوال او را از خدا ميخواهد اين نسبت به شرّ استعجال دارد شتابان كار میکند
مطلب سوم اين است كه انسان عجول چون كم تحمل است اگر يك حادثه تلخي پيش آمد فوراً نفرين ميكند درخواست مرگ ميكند غافل از اينكه اين مرگ يا نفرين عذاب را مضاعف ميكند نه اينكه عذاب را برطرف كند اينها چون خيال ميكنند با مردن از بين ميروند و بعد احساسي ندارند درخواست مرگ ميكنند يا دست به انتحار ميزنند در حاليكه مرگ يك ميلاد جديد و يك هجرتي است كه بعد از زوال تعلق روح از بدن تازه انسان مورد سؤال قرار ميگيرد كه اين وظايفت را انجام دادي يا انجام ندادي اگر بداند مرگ يك ميلاد جديد است و اولين لحظهٴ بازپرسي و سؤال است هرگز كسي دست به انتحار نميزند يا نفرين نميكند مرگ خودش يا مرگ ديگري را نميخواهد پس انسان عادي مستعجل است شتابان كار ميكند لذا همانطوري كه درباره خير دعايي دارد درباره شر هم دعايي دارد كه در سورهٴ اسراء فرمود ﴿ويدع الإنسان بالشر دعائه بالخير﴾ آيهٴ 11 سورهٴ مباركهٴ اسراء اين است ﴿ويدع الإنسان بالشر دعاءه بالخير و كان الإنسان عجولاً﴾
پس آن دو سه مطلب مربوط به درخواست انسانهاي دنيا زده است اما اين دو سه مطلب ديگر مربوط به پاسخ ذات اقدس اله است فرمود خداي سبحان برابر رحمت كار ميكند يك, يعني كل برنامههاي الهي رحيمانه است دو:4⃣
بعد ذات اقدس اله ميفرمايد به اينكه ما اينجور نيستيم كه حالا فوراً او درخواست مرگ كرد يا بچهاش را نفرين كرد يا همسرش را نفرين كرد يا رفيقش را نفرين كرد فوراً نفرين او را مستجاب كنيم.
دعاي خير را مستجاب ميكنيم ما نسبت به خير سريعالحسابيم يعني اگر كسي نسبت به مومني دعاي خير بكند.خدا به عنوان سريع الحساب ظهور ميكند اما نفرينها را اينطور نيست حالا اگر كسي نسبت به ديگري بد كرد ظلم كرد او هم رنجيد و نفرين كرد اينطور نيست كه حالا نفرين سريعاً بگيرد بعضي از نفرينها كه از يك قلب شكستهاي برخواست ممكن است سريعاً اثر كند اما غالب نفرينها و غالب اين بدخواهيها با تأتّي همراه است با عجله همراه نيست چه براي خود انسان چه براي ديگري فرمود ﴿ولو يعجل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضي إليهم أجلهم﴾ اگر هر كسي بيحوصله شد نفرين كرد ما نفرينش را مستجاب كنيم كه بساط خيليها سريعاً برچيده ميشود اينطور نيست ما مهلت ميدهيم براي اينكه خود انسان هم كم حوصله است هم كم ظرفيت حالا بسيار خوب يك كسي يك حادثه تلخي پسرش برادرش نسبت به او بد كرد او نفرين كرد خدايا جان مرا بگير يا مرا از اين دنيا ببر فرمود ما يك كمي بيماري به طرف او متوجه كنيم او دادش درميآيد ﴿دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً﴾ يك كمي ما بخواهيم فشار بدهيم اين نالهاش بلند است
فرمود در همه حال ما را ميخوانند يا اشاره به استيعاب احوال است كه در جميع حالات ميگويد يا الله.
حالا بر فرض هم يا الله نگويد لفظاً نگويد يا الله قلبش با ما است مشكلش را از ما ميخواهد. بنابراين انسان در تمام حالات با او سروكار دارد فرمود حالا تو كه اينطوري خب چرا نفرين ميكني چرا براي خودت چرا براي ديگران شما كه اينقدر ظرفيتتان كم است بنابراين توقع نداشته باشيد ذات اقدس اله مثل شما عجولانه كار بكند
بنابراين فرمود به اينكه وضع ما اين است اما كساني كه خيلي بيراهه رفتند ما آنها را نميگيريم فقط به حال خودشان رها ميكنيم كه اين از بدترين انحاي عقوبت است فرمود ﴿ولو يعجّل الله للناس الشر استعجالهم بالخير لقضي إليهم أجلهم﴾ اگر ما اينكار را ميكرديم اجل اينها به طرف اينها ميآمد گفتند لقضي معناي لنزل يا لأنزل در آن تضمين شده است يعني مدت اينها به سر ميآمد مرگ اينها فرا ميرسيد به حيات اينها خاتمه داده ميشد ولي اين كار را نميكنيم .
ميفرمايد به اينكه اينهايي كه ما گفتيم ﴿لايرجون لقائنا﴾ اينها را هدايتشان كرديم از راه عقل و فطرت نپذيرفتند وحي فرستاديم نپذيرفتند مهلت داديم برنگشتند خب همهٴ راهها را ما جلوي آنها گشوديم اينها را به حال خودشان رها ميكنيم
﴿فنذر الذين لايرجون لقائنا في طغيانهم يعمهون﴾
كه اين از بدترين كيفرها است كه انسان به حال خود رها شود انسان كه به حال خود رها شد كه اينطور نيست كه خودكفا باشد خب ديگري او را ميگيرد ميربايد اينطور نيست كه حالا شياطيني آمادهاند براي ربودن. اينكه وجود مبارك پيغمبر (ص) بارها به خدا عرض ميكرد «لاتكلنى إلي نفسى طرفة عين أبداً» «برحمتك استغيثُ» براي اينكه از بدترين خطرها اين است كه انسان به حال خودش رها بشود مشكلش اين است كه نميداند تحت ولايت كيست آن وقت تحت ولايت ﴿واجلب عليهم بخيلك و رجلك﴾ ميشود و نميفهمد عمري تحت ولايت شيطان است5⃣
و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لمّاظلموا﴾
﴿ما خيليها را به خاك سپرديم﴾
گرچه قَرْن هم به معناي مدّت طولاني است هم به معناي نسل است ولي غالباً استعمالش در قرآن كريم به معناي نسل است يعني گروهها و اقوام اينها چون مقرون هم هستند در قِران هم هستند قرين هم زندگي ميكنند از اينها به عنوان قرن ياد شده است غالب مواردي كه ذات اقدس اله در قرآن از قرن سخن به ميان ميآورد يعني گروه يعني ملت يعني يك جامعه فرمود ﴿و لقد أهلكنا القرون من قبلكم لمّا ظلموا﴾
اينها سه تا مشكل داشتند في نفسه ظالم بودند تبهكار بودند يك, حجّت خدا بالغ بود براي اينكه ﴿و جائتهم رسلهم بالبينات﴾ با معجزات آمدند با ادلّه منطق آمدند با ادلّه وحي آمدند اثر نكرد اينها نه تنها ايمان نياوردند نفرمود و ما آمنوا فرمود ﴿وماكانوا ليؤمنوا﴾ اين كان منفي آن استمرار را ميرساند فرمود اينها اصلاً مثل اينكه اهل ايمان نبودند چون آن عقلي كه در درون اينها دفينه بود اورا كه مدسوس كردند اين وحيي كه بوسيله انبيا عليهم السلام از بيرون آمده اين را هم كه گوش نكردند ظلمشان را كه همچنان ادامه دادند و اصلاً در مسير نبودند كه ايمان بياورند ﴿ما كانوا ليؤمنوا﴾ اصلاً در مسير ايمان نبودند ما اينها را هلاك كرديم.
بعد فرمود اين يك قصّه تاريخي نيست كه چنين چيزي بوده است نخير امروز هم چنين چيزي هست
﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾
امروز هم همين كار را ميكنيم يك مدّت مهلت ميدهيم يك مدّت صبر ميكنيم عجله نداريم تعجيل نداريم حجّت خدا را بالغ ميكنيم از درون و بيرون احتجاج ميكنيم وقتي ديديم بيراهه ميروند ميگيريم ﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ اين را خطاب به شخص پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و اين را بازتر كرده فرمود ﴿كذلك نجزي القوم المجرمين﴾ يعني آقايان من به شما ميگويم خيال نكنيد كه ما داريم كلّي حرف ميزنيم نخير دارم به شما هم ميگويم6⃣
ثمّ جعلناكم خلائف في الأرض من بعدهم لننظر كيف تعملون﴾
خوب ما سنّتمان را گفتيم قضاياي كلّي را هم گفتيم بعد با پيغمبرمان هم كذلك ديگر مستقيماً خطاب به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است گفتيم كه ما مجرمين را اينچنين به خاك ميكنيم بعد هم صريحاً به مردم خطاب كرده كه ما به شما ميگوييم شما را به جاي رژيم گذشته آورديم ببينيم چه ميكنيد در اين بحث دارد ﴿لننظر كيف تعملون﴾
صيغهٴ متكلم مع الغير در بخشهاي ديگر به صورت فعل مغايب دارد ﴿فينظر كيف تعملون﴾ گاهي هم از باب تعليق حكم بر وصف مستقيماً به دولتمردان خطاب ميكند كه ﴿وسكنتم في مساكن الذين ظلموا﴾ اين تعليق حكم بر وصف است به دولتمردان ميگويد شما به جاي ظالمين نشستيد يعني مواظب باشيد كه اگر آن راه را رفتيد به همان كيفر گرفتار ميشويد اينچنين نيست كه ما با كسي رابطه شناسنامهاي داشته باشيم.
فرمود ﴿لننظر كيف تعملون﴾ هم فرمود به اينكه ﴿و سكنتم في مساكن الّذين ظلموا﴾هم اصل كلّي را ذكر كرد فرمود دين من طيّب و طاهر است يك رجال طيّب و طاهر ميطلبد كه دين مرا حفظ بكند شما خداي ناكرده بيراهه رفتيد شما را ميبريم يك عدّه مردان پاك ميآوريم كه دين ما را آنها حفظ كنند
﴿إن تتولّوا يستبدل قوماً غيركم ثمّ لايكونوا أمثالكم﴾اينطور نيست كه ما دست از دين برداريم كه شما نشد پس اينطور نيست كه ذات اقدس اله دست از دين بردارد چون دين آب حيات است براي انسانيت است فرمود دين يقيناً باقي است تا برسد به جايي كه ليظهره علي الدّين كلّه شما بخواهيد با دست شما دين آبياري بشود دير بجنبيد شما را ميبريم ﴿إن تتولّوا يستبدل قوماً غيركم ثمّ لايكونوا أمثالكم﴾
والحمدلله رب العالمین 🤲
تفسیر سوره یونس صفحه 210 از تفسیر تسنیم
﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (۱۵)
قرآن كريم وقتي نازل ميشد نسبت به مردان الهي يك اثر داشت نسبت به كساني كه ﴿في قلوبهم مرض﴾ آثار ديگر.
اينكه فرمود ﴿و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين إلاّ خساراً﴾ أو ﴿تباراً﴾ همين است در سورهٴ مباركهٴ انفال آيهٴ دوم به اين صورت بود كه ﴿إنّما المومنون الذين إذا ذكر الله وجلت قلوبهم و إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً و علي ربّهم يتوكّلون﴾ مردان الهي هم ايمان ميآورند هم وقتي آيات الهي را استماع بكنند باعث مزيد ايمان اينها ميشود اين خصوصيت ايمان مردان الهي است كساني كه آمادهٴ فربهي و سلامتند وقتي غذاي الهي و معنوي به آنها برسد تغذّي ميكنند بهرهبرداري ميكنند و نمو ميكنند يا اگر بيماري هستند كه در معرض درمان هستند شفا پيدا ميكنند اما آنهايي كه ﴿في قلوبهم مرض﴾ هست و در صدد درمان نيستند ﴿فزادهم الله مرضاً﴾ خواهد بود پس مردان الهي كساني هستند كه ﴿إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً﴾
اما ﴿الذين لايرجون لقاءنا﴾ يا كافرند يا منافقند و مانند آن.
آنها نه تنها از اين آيات بهرهٴ علمي و عملي نميبرند بلكه پيشنهاد سوء ميدهند ميگويند يا يك كتاب ديگري غير از اين بياور يا اگر همين كتاب است محتوايش را عوض كن يعني اصول كلي و خطوط كلي فقه و اخلاق و حقوقش را عوض كن آنگاه ما ميپذيريم يعني دست از اسلام بردار يك سلسله داستانها و افسانههايي كه با آداب و عادات جاهلي ما بسازد بياور اين مطلب اول.
پس مردان الهي ﴿إذا تليت عليهم آياته زادتهم إيماناً﴾اما كافران و منافقان ﴿إذا تتلي عليهم آياتنا﴾ حرفش اين است كه ائتنا بقرآنٍ غير هذا أو بدّله اين يك مطلب,
مطلب دوم آن است كه حالا چرا اين پيشنهاد را دادند خب حالا نپذيرفتند يك مطلب است چرا پيشنهاد تحريف دادند اينها يك يهوديهايي بودند كه سابقه اين كار را پدرانشان داشتند يا اگر جزو يهوديها نبودند كساني بودند كه از رفتار سوء علماي گذشته با خبر بودند. شنيدند و ديدند كه عدهاي عالماً عامداً دست بردند دين را تحريف كردند گفتند پس ميشود اين كار را كرد. آنها چه كار كردند؟ آنها كه ﴿يكتبون الكتاب بأيديهم ثمّ يقولون هذا من عندالله﴾ بخش قابل توجه آنها هم براي تطميع و تحبيب و امثال ذلك بود كه قرآن از آن تحبيب و تطميعشان خبر داد ﴿ليشتروا به ثمناً قليلاً﴾ فرمود اينها عالمانه اين كار را كردند ﴿يحرفون الكلم عن مواضعه﴾ اينها ﴿يحرفونه من بعد ما عقلوه مطلب بعدي آن است، پس قسمت مهم علل و عوامل تحريف دين الهي تطميع و دين فروشي بود گاهي هم تهديد و ترس از قتل و امثال ذلك همين كار را نسبت به اسلام و پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم خواستند بكنند وقتي آيات الهي براي اينها تلاوت ميشد اينها پيشنهاد تحريف دادند تغيير دادند تبديل دادند به انحاي گوناگون خواستند اين پيشنهاد عملي بشود هم از راه تطميع و تحبيب و امثال ذلك و هم از راه تهديد ذات اقدس اله فرمود نه تهديد آنها اثر كرد نه تحبيب آنها اثر كرد بعد هم فرمود اينكه تو بنيان مرصوص هستي هيچ چيز در تو اثر نكرد نه ترساندن آنها نه تشويق و ترغيب آنها نه طمعي كه آنها ايجاد كردند نه ترسي كه آنها ايجاد كردند در اثر عنايت الهي بود1⃣
اين ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾ در مقابل آن ﴿قال الّذين لايرجون لقاءنا﴾ است كسي كه منكر قيامت است يك چنين متني را در سر ميپروراند كسي كه معتقد است پاسدار وحي است امين وحي است اين يك .
بعد به وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود به اينكه اين حرفهاي خودت را مستدل بكن آنها گفتند يا تغيير يا تبديل تو از تبديل شروع كن وقتي تبديل مقدور تو نبود تغيير هم به طريق اولي مقدور تو نيست وقتي تو مجاز نبودي كه اصل قرآن، را حفظ بكني ولي بعضي از خطوطش را عوض بكني خوب يقيناً قدرت آن را هم نداري كه اصل كتاب را هم عوض بكني ﴿قل ما يكون لي أن أُبّدله من تلقاء نفسي﴾ اصلاً چنين حقي براي من نيست نه تنها من نميكنم اصلاً براي من نيست كه اين كار را بكنم من چه حقي دارم اينكار را انجام دهم؟
چرا ﴿ما يكون لي أن أبدّله من تلقاء نفسي﴾ معلل است به چه به اينكه ﴿إن أتّبع إلاّ مايوحي إلي﴾ من از آن جهت كه رسولم فقط تابع هستم از تابع بما أنّه تابع چه كاري ساخته است تلقاء و لقاء مثل تبيان و بيان است يعني من از نزد خودم بيايم دعوي استقلال بكنم اگر چيزي را تغيير بدهم يا تبديل بكنم يعني من مستقل هستم در حاليكه براي من جز پيروي سمت ديگري نيست تابع بما أنّه تابع بخواهد از پيش خود كاري انجام بدهد يعني مستقل پس ﴿مايكون لي أن أبدّله من تلقاء نفسي﴾ هيچ تابعي حق تغيير ندارد من هم حق تغيير ندارم. پس شكل اوّلش اين است كه من نميتوانم تغيير بدهم چرا؟ براي اينكه من اين سمت را ندارم اصلاً هر كه اين سمت را ندارد نميتواند تغيير بدهد چرا اين سمت را ندارم براي اينكه تابع هستم هر كه تابع محض است مستقل نيست چرا تابع محض هستم براي اينكه كيفر در پيش است عذاب قيامت در پيش است لذا من ناچارم تبعيت كنم إنّي اين إنّ ان استدلال است ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾
خوب چرا تابع هستم ؟؟
براي اينكه اگر نباشم جهنّم است مگر آن آيات سورهٴ مباركهٴ حاقه را نخوانديد كه لو تقوّل علينا بعض الأقاويل چه ميكنم من پس اين سه تا مدعا است سه تا برهان است هر سه هم به صورت شكل اوّل من نميتوانم تغيير بدهم براي اينكه تغيير دادن مال كسي است كه حق تغيير داشته باشد و من حق تغيير ندارم كسي كه حق تغيير ندارد نبايد تغيير بدهد چرا من حق تغيير ندارم؟ براي اينكه من تابع هستم كسي كه تابع است حق تغيير ندارد پس من هم حق تغيير ندارم چرا تابع هستم؟ براي اينكه اگر تابع نباشم عذاب جهنّم است ﴿إنّي أخاف إن عصيت ربّي عذاب يوم عظيم﴾2⃣
فرمود ﴿قل لوشاءالله ما تلوته عليكم......﴿16﴾
اگر خدا ميخواست كه من اينها را نخوانم خوب اين چند سالي كه بعد زندگي ميكنم مثل چهل سال كه قبلاً گذراندم همانطور زندگي ميكردم و ﴿فقد لبثت فيكم عمراً﴾ بالاخره چهل سال يك عمر است من يك عمر امتحان دادم اصلاً اين حرفها در ما نبود اين ادعاها نبود نه اينطور حرف ميزدم و نه به اين مطالب دعوت ميكردم نه درسي خوانده بودم حالا دارم از ازل حرف ميزنم از ابد حرف ميزنم از انبيا ميگويم از اوليا ميگويم بدون ترديد ﴿قل لوشاءالله ماتلوته عليكم﴾ يك,
﴿ولاأدريٰكم به﴾ اين ادري فعل ماضي است يعني خدا مدري است معلّم است مربّي است او به شما درايت ميدهد منتهي به وسيله من. معلّم شما خدا است من يك تريبوني هستم ﴿علّم الإنسان ما لم يعلم﴾ پس او أدري، أعلم، أفهم أرشد كه فعل ماضي است صيغه اوّل فعل ماضي هم هست أدريكم او شما را اهل درايت كرده است منتهي به وسيله من وگرنه اين حرفها را شما كجا ميفهميديد پس عمري من در بين شما بودم نه اين آيات را تلاوت ميكردم نه تريبون و سخنگوي وحي بودم حالا هر دو هستم ﴿أفلا تعقلون﴾ بنشينيد بررسي كنيد اينجا ديگر سخن از بهشت و جهنّم نيست لذا اين آيه كاملاً از آيه يگر جداست فرمود شما خواستيد قرآن را زير سؤال ببريد زير سؤال نميرود خواستيد رسالت مرا زير سؤال ببريد زير سؤال نميرود براي اينكه اينها ازمن نيست كه تغيير بدهم اگر تغيير دادم هر دو زير سؤال ميروند و چون در اختيار من نيست در اختيار ذات اقدس اله است او خواست كه شما را آگاه كند و خواست كه من براي شما تلاوت بكنم همين.
﴿قل لوشاءالله ماتلوته عليكم﴾ راجع به كار من است.
يعني وقتي استدلال ميكند كه اگر شما اهل عقل باشيد اهل استدلال باشيد ميفهميد به اينكه تغيير پذير نيست اين حرفها چون به دست من نيست من نياوردم كه تغيير بدهم.3⃣
فرمود ﴿فمن أظلم ممّن افتري علي الله كذباً أو كذّب بٰاياته إنّه لا يفلح المجرمون﴾﴿17﴾
﴿هرگز مجرم اهل فلاح نيست﴾
چه كسي ظالم تر از كسي است كه نسبت به خدا افترا ببندد يا آيات الهي را تكذيب بكند چنين كسي مجرم و تبه كار است و هرگز مجرم اهل فلاح نيست اين كلمة أظلم در قرآن كريم در چند جا ذكر شده در بعضي از موارد اين أظلم كه صيغة أفعل است يك أظلم نسبي است يعني ظالم تر اما نه نفسي نسبي است مانند ﴿فمن أظلم ممّن منع مساجد الله أن يذكر فيها﴾ و مانند آن در اينگونه از موارد أظلم نسبي است و از اينها بالاتر آنها كه خدا را قبول دارند ولي دربارة وحي و نبوت و ا ينها مشكلي ايجاد ميكنند اين ظلمش بدتر است و نسبت به آنها كه گرفتار معاصي ديگرند أظلم است و أظلم مطلق كسي است كه مشرك باشد ﴿إنّ الشرك لظلم عظيم﴾ بالقول المطلق.
بدترين ظلم آن است كه انسان به مقدسترين مظلوم كه ذات اقدس اله است ظلم بكند آن ميشود أظلم نفسي و مطلق در بين اين ظلم ها كه خيلي شديد است دوتا ظلم را ايشان ذكر ميكند ميفرمايد يا انسان حقي را ابطال كند يا باطلي را احقاق كند يا چيزي را كه خدا نگفت او بگويد خدا گفت يا چيزي را كه خدا گفت او نفي بكند ﴿فمن أظلم ممّن افتري علي الله كذباً﴾ چيزي را كه خدا نگفت به خدا اسناد بدهد شما بگوئيد معاذ الله اين چيزها را خدا نگفته من به خدا نسبت ميدهم اين خيلي ظلم بزرگي است چرا اين كار را ميكنند يا نه يك چيزهايي را خدا گفته من آنها را نپذيرم يا شما آنها را نپذيريد اين هم أظلم يك چيزهايي كه جزء آيات الهي است كه كسي تكذيب بكند يعني حقي را تكذيب بكند اين ميشود أظلم يا باطلي را تصديق بكند چيزي را كه خدا نگفته به خدا اسناد بدهد اين هم ميشود أظلم و اين جرم است و جرم به فلاح نميرسد.4⃣
﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم و يقولون هولاء شفعاؤنا عند الله قل أتنبّئون الله بمالايعلم في السموات و لا في الأرض سبحانه و تعالي عمّا يشركون﴾﴿18﴾
بعد از اقامه برهان درباره توحيد و درباره وحي و نبوت فرمود
بالاخره شما چرا غير خدا را ميپرستيد اين بتها را چرا ميپرستيد؟؟؟! پرستش بالاخره بايد براي يكي از اغراض سهگانه باشد كه اينها منفصله مانعة الخلو است اجتماع را شايد همين اهداف سهگانه معروف يا براي رهايي از خطر يا براي رسيدن به يك خير و بركت يا براي معارف معنوي و قرب الهي آن حديث سه ضلعي كه از وجود مبارك أميرالمؤمنين رسيده است از امام حسين ع رسيده است از وجود مبارك امام صادق ع رسيده است كه مردم خدا را براي خوف از نار يا شوق إلي الجنّة و مانند آن عبادت ميكنند و عدّهاي هم خدا را شكراً و حبّاً عبادت ميكنند اين ناظر به آن است كه بالاخره منشأ عبادت و اهداف عبادي يكي از اين سه امور است اگر كسي به بهشت و جهنّم معتقد است يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً إلي الجنّة» است و تقرب الي الله را هم كه در نظر گرفته است اگر معاد براي او مطرح نيست مثل آنچه كه براي مشركين مطرح نبود اين به لحاظ مصالح دنيايي بايد كه به دنبال نفع و ضررشان باشند برهان قرآن كريم اين است كه از اين بتها هيچ كاري ساخته نيست شما اگر براي دفع ضرر آنها را عبادت ميكنيد آنها ضرري به كسي نميرسانند كه اگر عبادت نكنيد به شما ضرر برسانند و اگر عبادت بكنيد به شما ضرر نرسانند كاري از آنها ساخته نيست و اگر براي دفع ضرر نيست و براي جلب منفعت است كاري از آنها ساخته نيست كه اگر عبادت كرديد به شما نفع برسانند و اگر عبادت نكرديد به شما نفع نرسانند اينها لايضرّ و لاينفع هستند آن نفع و ضرر ناظر به آن است كه شما اگر روي رهبت و خوف ميخواهيد عبادت بكنيد اينها صلاحيت آن را ندارند و اگر بخواهيد بر اساس رغبت و سود عبادت بكنيد اينها هم آن لياقت را ندارند ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾ ميماند مطلب سوم،
آیه مطلب سوم آن است كه شما اگر بخواهيد به خدا نزديك بشويد آن تقرب معنوي را داشته باشيد سخن از «خوفاً من النار و شوقاً إلي الجنة» نيست سخن از تقرب الي الله است از اين بتها كار تقريب ساخته نيست چون آن بت پرستها گاهي ميگفتند ﴿هولاء شفعاؤنا عندالله﴾ گاهي هم ميگفتند كه ﴿ما نعبدهم إلاّ ليقرّبونا إلي الله زلفيٰ﴾ كه اينها وسيله تقرب باشند زلفي و درجه ما را پيش خدا اضافه كنند و زياد كنند ميفرمايد اين كار هم از آنها ساخته نيست
قرآن كريم براي اين وثنيها و صنميهاي ساده برهاني كه اقامه ميكند مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ اعراف در حدي كه اينها بفهمند كه ﴿أ لهم أرجل يمشون بها أم لهم أيدٍ يبطشون بها أم لهم أعين يبصرون بها أم لهم آذان يسمعون بها﴾
از اين بتها چه كاري ساخته است آيا اينها دستي دارند كه با دست كاري انجام بدهند پايي دارند كه با پا جايي بروند چشمي دارند كه ببينند گوشي دارند كه بشنوند براي تودهٴ مردم اينچنين است براي محققين از اهل بت پرستها برهان خاص خودشان را اقامه ميكند آن برهاني كه قرآن كريم براي محققان اهل شرك اقامه ميكند آن كم است ولي كاملاً متقن است چون اكثري بت پرستها همين تودهٴ مردم بودند به زبان اينها سخن ميگويد كه اينها هم بفهمند و هيچ بهانه و عذري نداشته باشند .
پس گاهي ميفرمايد از اين بتها كاري ساخته نيست گاهي ميفرمايد كه اينها ضارّ و نافع نيستند ضرر و نفع فقط به دست ذات اقدس اله است و انسان يا براي ترهيب است يا براي ترغيب است يا براي رهيدن از خطر يا براي رسيدن به يك منفعت بالاخره عبادت ميكند يا يك كاري انجام ميدهد فرمود هيچ كدام از اينها از اين بتها ساخته نيست ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾5⃣
بنابراين فرمود به اينكه اينها كه پيشنهاد خلاف به شما ميدهند خودشان گرفتار پرستش بت هستند كه هيچ اثر مثبتي بر آن مترتب نيست ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم و لاينفعهم﴾
بعد از آنها بپرسيد كه چرا اين بتها را عبادت ميكنيد منطق آنها اين است كه ﴿هؤلاء شفعاؤنا عند الله﴾ منظور آنها از شفاعت، آیه شفاعت مصطلح اخروي نيست چون كسي كه به قيامت معتقد نيست به بهشت و جهنّم معتقد نيست شفاعت قيامت را هم باور ندارد و لذا سالبه به انتفاء موضوع است منظور آنها از شفاعت همين توسل دنيايي است يعني خدا را به عنوان ربّ الأرباب و ربّ العالمين قبول دارند منتهي اين بتها در درگاه الهي يك تقرّبي دارند و بندگان خدا را كه اين بتها را ميپرستند اينها را به خدا نزديك ميكند فقط چون خدا نافع و ضارّ است كمالات از خداست كساني كه با شفاعت بتها به خدا نزديك شدند از خيرات الهي برخوردارند بنابراين اين آيهٴ فرمود خود اين بتها كه ذاتاً نميتوانند خطري را دفع كنند يا نفعي را براي شما جلب بكنند لايضرّ و لاينفعاند ميماند مسئله وساطت، آیه وساطت هم بايد به اذن خدا باشد ﴿من ذا الذي يشفع عنده إلاّ بإذنه﴾ تا خدا اذن ندهد كه كسي شفاعت نميكند و خدا هم كه به اينها اذن نداد شما هم بر اين پندار باطليد كه اينها بر شفاعت مستقل هستند چه كسي به اينها اجازه شفاعت داد؟6⃣
﴿و ما كان الناس إلاّ أُمّة واحدة فاختلفوا ولولاكلمة سبقت من ربّك لقضي بينهم فيما فيه يختلفون﴾19﴾
اينجا ملاحظه بفرماييد اختلاف دو قسم است يك اختلاف امري است طبيعي خوب اين اختلاف طبيعي چيز بدي نيست و راه حل دارد مردم خواستههايشان مختلف است نيازهايشان مختلف است سليقههايشان مختلف است گرايشهايشان مختلف است يك كسي بايد باشد به اين امور فرمان بدهد ما اين كشور را چطوري اداره كنيم اين يك اختلاف طبيعي است و راه حل طبيعي هم دارد .
يك سري از اختلافات مربوط به علوم ديني است آراء است عقايد است مذاهب است ذات اقدس اله فرمود اين يكي ديگر ساختگي است اختلاف در مذهب ساختگي است براي اينكه دست و پا و اقليم كه مذهب نميخواهد فطرت مذهب ميخواهد جان مذهب ميخواهد من كه جان آفرين هستم ميدانم كه اين جانها چه ميخواهند.
اختلاف در مذهب، اختلاف در دين، اختلاف در برداشت، اختلاف در اجتهاد اينها اگر فروعات و آن حاشيهها و آن ساحل درياي دين باشد اينها قابل گذشت است اما اگر اختلاف در متن مذهب باشد فرمود حتماً اين روي دخالت هوي و هوس است چرا؟ براي اينكه من ميدانم در درون آنها همهشان يك چيز را ميخواهند واين را هم كه از طرف خودم فرستادم به عنوان وحي هماهنگ با خواستههاي درون اينها است و اين اختلافها از اين علما نماها به دست آمده ديگر
فرمود مردم يكسان بودند فطرت آنها يكي است انبيا هم آمدند به اين اختلافاتشان خاتمه بدهند آن اختلافات قبل از وحي يك چيز خوبي است اما بعد از اينكه انبيا آمدند و راه را مشخص كردند از آن به بعد ديگر اختلافاتي است كه خود آنها درآوردند وگرنه، نه ديني كه من فرستادم پراكنده است و تحمل كثرت دارد نه فطرتي كه با آن فطرت آنها را آفريدم كثرت خواه است در غالب مواردي كه سخن از كثرت است فرمود ما يك كثرت محمود و ممدوح داريم يك كثرت مذموم، آن كثرت محمود و ممدوح مال قبل از تبيّن است دو نفر اختلاف فكري دارند اختلاف نظر دارند كه آيا از نظر جهانبيني اين است يا نه آيا معناي آيه اين است آيا معناي حديث اين است فرمود اينها اگر مشكلي نداشته باشند بينهما و بين الله خالصاً بخواهند حق را بيابند مييابند و حق در اين گفتگوها براي آنها روشن ميشود از آن به بعد عدّهاي عالماً عامداً اهل لجاجند و حاضر نيستند اعتراف بكنند آن ديگر اختلاف بعد العلم است كه اختلاف مذموم است و اين اختلاف مذموم سر از جهنّم درميآورد
فرمود اين اختلافي كه پيدا شده اختلاف بعد العلم است نه قبل العلم، اختلاف قبل العلم كه بركت است7⃣
﴿وَيَقُولُونَ لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِن رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الغَيْبُ لِلَّهِ فَانتَظِرُوا إِنِّي مَعَكُم مِنَ المُنْتَظِرِينَ﴾(۲۰)
مشركان حجاز هم در مسئلهٴ توحيد مشكل جدي داشتند هم در مسئلهٴ وحي و نبوت و هم در جريان معاد، قهراً در ساير اموري كه زيرمجموعه اين اصول ياد شده است هم مشكل جدي داشتند در جريان توحيد ربوبي در دو آيهٴ قبل، اين جريان از آنها نقل شد كه ﴿و يعبدون من دون الله مالايضرّهم ولاينفعهم ويقولون هولاء شفعاؤنا عند الله﴾
در جريان وحي و نبوت اينچنين سخن ميگويد ﴿و يقولون لولا أُنزل عليه آية من ربّه﴾
كه اين يقولون فعلي عطف بر آن يقولون قبلي است كه مربوط به توحيد و شرك اينها است پس اينها ﴿يعبدون من دون الله مالايضرّهم ولاينفعهم﴾ در بخش توحيد ﴿و يقولون هولاء شفعاؤنا﴾ در بخش شرك، در جريان وحي و نبوت هم سخنشان اين است ﴿و يقولون لولا أُنزل عليه آية﴾
كه اين هم به صورت فعل مضارع كه دلالت بر استمرار ميكند ...شده است يعني سخنان رسمي و مستمر آنها اين است سرّش آن است كه آنها اين قرآن را معجزه تلقي نكردند معاذالله اوّلاً،
و باورشان نشد كه اين از طرف پروردگار است ثانياً،
لذا در آيات قبل يعني آيهٴ 15 همين سوره فرمود به اينكه پيشنهاد مشركان نسبت به رسول گرامي صلّي الله عليه و آله و سلم اين است كه ﴿ائت بقرآن غير هذا أو بدّله﴾ يك كتاب ديگر بياور يا اگر همين است مطالبش را عوض بكن، فكر ميكردند كه اين معجزه نيست وحي نيست از طرف خدا نيست و مانند آن بنابراين، هم در معجزه بودن قرآن ترديد داشتند و هم اينكه از طرف خداست لذا گفتند ﴿لولا أُنزل عليه آيةٌ﴾ يك، ﴿من ربّه﴾ نه من ربّنا اين دو، چون اينها كه قائل به ارباب متفرق بودند ربوبيت جزئي را به همين صاحبان اصنام و اوثان ميدادند خدا را به عنوان ربّ العالمين و ربّ الأرباب و مدير عامل كل جهان باور داشتند اما تدبير امور انسان و امثال انسان به ارباب جزئي وابسته است بنابراين، ذات اقدس اله هم بايد ثابت بكند كه اين قرآن معجزه است و هم اينكه از طرف خداست اين را در آيات فراواني نظير اينكه اگر شما ترديد داريد اين معجزه است ﴿فأتوا بسورة من مثله﴾ و مانند آن كه بحثش قبلاً گذشت تحدّي فرمودند و چون معجزه است از طرف غير خدا هم نخواهد بود
والحمدلله رب العالمین 🤲
تفسیر سوره یونس صفحه 211 از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِن بَعْدِ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَكْرٌ فِي آيَاتِنَا قُلِ اللَّهُ أَسْرَعُ مَكْراً إِنَّ رُسُلَنَا يَكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ﴾(۲۱)
﴿اگرچه انسان فطرتاً موحد است و خاضع و خاشع است لكن طبيعتاً سركش است)
﴿كان الإنسان عجولاً﴾ ﴿كان الإنسان قتوراً﴾ ﴿إنّ الإنسان خلق هلوعاً﴾
و بيش از پنجاه مورد نزديك شصت مورد به آن جنبهٴ طبيعت انسان نكوهش شده است گرچه نسبت به فطرت او تمجيد و تجليل به عمل آمد ﴿كرّمنا بني ٰادم﴾ هست و آيات ديگر ، اما آن قسمت طبيعتش نكوهش شده است لذا وقتي گرفتار سيئه ميشود بايد بداند اين سيئه از ناحيهٴ بدرفتاري خود او به او رسيده است واگر لطفي نصيب او شده است بايد آگاه باشد از عنايت الهي است به استناد آن كريمهٴ ﴿مابكم من نعمة فمن الله﴾
چند مطلب از همين يك سطر استفاده ميشود يكي اينكه مشكلاتي كه دامنگير انسان ميشود به ذات اقدس اله مستقيماً ارتباط ندارد نفرمود ما ضرر را به آنها رسانديم اين يك،
دوم اينكه اگر رحمتي نصيب كسي ميشود به عنايت الهي است خدا به خود اسناد داد فرمود ﴿وإذا أذقنا الناس رحمةً﴾
سه اين رحمت هم گوارا است لذا در ذائقه آدم شيرين جلوه ميكند تعبير به ذوق و امثال ذلك كردند ﴿أذقنا الناس رحمةً﴾
چهار آن حادثهٴ تلخ براي اين بود كه اينها را بيدار كنند و اين رخداد شيرين هم براي اين بود كه اينها را هوشيار كند اينها متأسفانه نه از آن حادثه تلخ متنبه شدند نه از آن رخداد شيرين درس گرفتند شكر كردند همين كه يك مقداري فراقتي براي اينها پيدا شد به فكر براندازي آيات ما افتادند دين ما را آيات ما را به استهزاء ميگيرند دارند توطعه ميكنند كه آيات ما را برچينند ﴿إذا لهم مكر في آياتنا﴾
در اين فضا است كه ذات اقدس اله سرعت عمل نشان ميدهد اينكه فرمود خدا سريع الحساب است در اينگونه از موارد است گاهي ميفرمايد شما صبر كنيد گاهي هم در مواردي ميفرمايد سريع الحساب است سريع الرضا است خب اگر ذات اقدس اله همه جا سريع الرضا است همه جا سريع الحساب است ديگر جا براي صبر نيست
پس اينها مراحلي را و كلاسهايي را ذات اقدس اله فراسوي اينها گشود تا اينها متنبه بشوند نشد بعد هم دست به كار سنگين و خطرناك ديني زدند .
يك وقتي يك كسي معصيت شخصي ميكند باز هم ممكن است ذات اقدس اله مهلت بدهد اما الآن دست به يك توطئهاي زدند كه با دين خدا، آيات الهي يا درصدد مقابله با كتاب آسماني يا درصدد مقابله با پيغمبر برامدند باز هم ذات اقدس اله به اينها مهلت ميدهد يا نه اينجا ديگر جاي مهلت نيست براي اينكه همهٴ مراحل گذشت نا
فرمود به اينكه ﴿إذا لهم مكرٌ في آياتنا﴾ تو در جواب اينها بگو ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ مكر خدا سريعتر از آن است شما ميخواهيد توطئه كنيد؟ خدا زودتر از شما توطئه ميكند .
﴿قل الله أسرع مكراً﴾ چرا؟
به چه دليل خدا مكرش سريعتراست؟ براي اينكه ﴿إنّ رسلنا يكتبون ماتمكرون﴾ فرمود فرستادههاي ما اينجا از موراد حساس التفات از غيبت به خطاب است كه خود خدا قهرش را به ميدان آورد فرمود ﴿إنّ رسلنا يكتبون ماتمكرون﴾ خب ماموران ما مينويسند مدعا اين است كه ﴿قل الله أسرع مكراً﴾ شما داريد توطئه ميكنيد؟ توطئهٴ خدا زودتر به بار مينشيند چرا؟ براي اينكه ماموران الهي مينويسندإنّ رسلنا يكتبون ما تمكرون﴾ اين مكر شما را مينويسند
1⃣
هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي البَرِّ وَالبَحْرِ حَتَّي إِذَا كُنتُمْ فِي الفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ المَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ لَئِنْ أَنجَيْتَنَا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ (۲۲)
﴿نمونه کفران نعمت ﴾
ميفرمايد اينها فوراً به جاي سپاس گذاري شروع ميكنند به كفران نعمت، نمونه را ذكر ميكند نمونه همين مسافرتهاي دريايي و امثال دريايي است كه خطرزاست وانسان در حال خطر به ياد خدا ميافتد بعد وقتي كه نجات پيدا كرد يادش ميرود.
﴿هو الّذي يسيّركم في البرّ والبحر﴾
كلمه حركت در قرآن كريم نيست و خدا هم به عنوان محرّك در قرآن معرفي نشده اما سير و مسيّر آمده كه همان معناي حركت است محرّك واقعي شما خداست براي اينكه او شما را متمكن كرده او وسايل حركت شما را فراهم كرده و محرّك اصلي هم اوست آن قانون حركت كه تام باشد بايد برسد به آن محرّك غير متحرك از اين دو سه جهت ذات اقدس اله مسير و محرّك است فرمود ﴿هو الّذي يسّيركم في البرّ والبحر حتّي إذا كنتم في الفلك﴾
وقتي سفر دريايي ميكنيد در كشتي نشستيد ﴿و جرين بهم﴾
قبلاً كه موتور و امثال ذلك نبود اينها با نسيم و با باد و امثال ذلك حركت ميكردند مواظب بودند كه كدام طرف نسيم ميآيد كدام طرف باد ميآيد چه وقت طوفاني است چه وقت طوفاني نيست برآن مسير حركت ميكردند ﴿و جرين بهم بريح طيّبة﴾ با يك وزش باد ملايم معتدلي اين كشتي جابجا ميشد ﴿و فرحوا بها﴾ خيلي خوشحال شدند به اين سفينهشان و به اين طيبشان كه باد مناسب ميوزد و ما را به مقصد هدايت ميكند ﴿جائتها ريح عاصف﴾ يك تندباد توفندهاي فرا ميرسد و اين بادها اين آبها را ميشوراند وقتي آب دريا را شوراند از هر طرفي موجي بلند ميشود ﴿و جاءهم الموج من كلّ مكان و طنّوا أنّهم أُحيط بهم﴾ ديگر تقريباً گمانشان اين است كه محاط شدند و اين امواج سهمگين مهلك به اينها محيط است اينها أُحيط بهم هستند يعني محاط شدند از هر طرف موج دارد راه براي نجات نيست در چنين حالي ﴿دعوا الله مخلصين له الدّين﴾ ترس عامل اعتقاد به خدا نيست كه برخيها پنداشتند ترس باعث آن غبارروبي و حجاب روبي و حجابزدايي و غفلت زدايي است انسان كه غافل باشد گاهي به قدرت خود تكيه ميكند گاهي به قدرت قبيله و عشيره و باند و حزب و مانند آن تكيه ميكند وقتي همه اينها از دست او رفت به يك قدرت ازلي تكيه ميكند.
نقش ترس و مرض و مانند آن اين است كه غبارروبي ميكند ديگر جا براي اين نيست كه انسان به يكي از اينها تكيه بكند چون ميبيند كه هيچ كدام در دسترس او نيستند يا نميدانند يا نميتوانند
بعد هم سوگند ياد ميكند كه اين لام، لام قسم است ﴿لئن أنجيتنا﴾ با خداي خود دعا و مناجات دارند كه از اين وهله اگر ما را نجات دهي ﴿لنكوننّ من الشاكرين﴾ ما سپاسگزاريم معناي شكر هم اين است كه نعمتهايي كه به ما دادي ما در راه تو صرف ميكنيم و شيطان هم از راه كفران نعمت تهديد كرده است گفت ﴿ولاتجد أكثرهم شاكرين﴾ آنهايي كه نعمت را بجا صرف نميكنند كفران نعمت ميكنند. ﴿لئن أنجيتنا من هذه لنكوننّ من الشاكرين﴾ بعد ميفرمايد ﴿فلمّا أنجاهم.......3⃣
فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم مَتَاعَ الحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ إِلَيْنَا مَرجِعُكُمْ فَنُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ (۲۳)﴾
ميفرمايد ﴿فلمّا أنجاهم﴾ همين كه ذات اقدس اله اينها را به ساحل امني رساند فوراً شروع ميكنند به ظلم و ستم اذا همين اذاي مفاجات همين اذاي مفاجاتي كه درآيهٴ 21 به صورت اصل كلي آمد ﴿إذا لهم مكر في آياتنا﴾ اينجا فرمود ﴿إذا هم يبغون في الأرض بغير الحقّ﴾
بعد حالا يك اصل كلي را ذات اقدس اله اعلام ميكند فرمود ﴿ياأيّها الناس﴾ اين يا أيّها الناس ميخورد به اينكه اوّل آيه باشد ولي چون اوّل مطلب است ولو در وسط آيه هم شد يا أيّها الناس آمده ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾ هيچ كسي به هيچ كسي ظلم نميكند مگر به خودش، سايه ظلم او به ديگري ميرسد يعني حتي اگر يك كسي خداي ناكرده دست به قتلي زد يك مظلومي را كشت در حقيقت خود را به عذاب اليم گرفتاركرده است و او را چند لحظه رنجاند بعد او راحت ميشود ديگر خودش افتاد در يك عالمي كه ﴿ثمّ لايموت فيها و لا يحيي﴾ فرمود ﴿إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾
فرمود به اينكه ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم﴾ اين مطلب اوّل،
كه اينچنين نيست كه حالا شما ظلم كرديد به ديگري ظلم كرديد عليه خود شماست
دوم خوب چه گير شما ميآيد ﴿متاع الحياة الدنيا﴾ درباره متاع دو قرائت شد يكي نصب، يكي رفع، وقتي نصب خوانده ميشود اينجا مفعول بغي است كه شما آنكه گيرتان ميآيد متاع بغي است يا مفعول مطلق فعل محذوف است كه تتمتعون متاع الحياة الدنيا يعني بهرههايتان، همان بهرههاي دنيايي است
متاع الحياة الدنيا است خوب دنيا چيست اين را آيه بعد شرح ميدهد پس آن آيهٴ 21 به منزله متن است اين آيه 22 و 23 بمنزله شرح آن است و آيهٴ 24 بمنزله شرح الشرح است اين كه فرمود ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم متاع الحياة الدنيا﴾ آنگاه إنّما مثل الحياة الدنيا كذا و كذا....4⃣
إِنَّمَا مَثَلُ الحَيَاةِ الدُّنْيَا كَمَاءٍ أَنزَلْنَاهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَبَاتُ الأَرْضِ مِمَّا يَأْكُلُ النَّاسُ وَالأَنْعَامُ حَتَّي إِذَا أَخَذَتِ الأَرْضُ زُخْرُفَهَا وَازَّيَّنَتْ وَظَنَّ أَهْلُهَا أَنَّهُمْ قَادِرُونَ عَلَيْهَا أَتَاهَا أَمْرُنَا لَيْلاً أَوْ نَهَاراً فَجَعَلْنَاهَا حَصِيداً كَأَن لَمْ تَغْنَ بِالأَمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الأَيَاتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾(۲٤)
بعد از اينكه فرمود عدهاي به جاي حق شناسي در برابر رحمت به ناسپاسي مبتلا هستند و از آن جهت كه منشأ هر خطا حبّ دنياست «حبّ الدنيا رأس كل خطيئة» و رأس كلّ خطيئه هم حبّ الدنيا است دنيا را براي ما تشريح ميكند اگر قرآن كريم كتاب هدايت و موعظه است معلّم كتاب و حكمت هم هست ﴿يعلّمهم الكتاب والحكمة﴾ كه قهراً اخلاقش يك اخلاق تحليلي است موعظهاش يك موعظه تعليلي است ميفرمايد محبّت دنيا رأس كلّ خطيئة است.
﴿فرمود ﴿إنّما مثل الحياة الدنيا﴾
مثل ميزند دنيا را مثل چي؟ مثل باراني كه از بالا بيايد از آسمان بيايد و روئيدنيهاي زمين با او مخلوط بشوند آن بذرهاي قبلي، آن ريشههاي قبلي با اين باران مناسب مخلوط ميشوند و شكوفا ميشوند و رويش ميكنند ﴿فاختلط به نبات الأرض﴾ اين نبات الأرض، ذات اقدس اله سهم همه را مشخص كرده،خدا معيل همه است و همه موجودات هم عائله خدا هستند ﴿ما من دابّة في الأرض إلاّ علي الله رزقها﴾ خيلي از ميوهها هستند كه خاصيتهاي فراواني هم دارند اما با ذائقه انسان سازگار نيست بوي آنها انسان را ميرنجاند .
همه مرزها مشخص شده سهميه داده كه كسي روزي ديگري را غارت نكند فرمود ﴿ممّا يأكل الناس والأنعام﴾ روزي همه را داد اينطور نيست كه خداوند روزي انسانها را ميدهد روزي حيوانات را نميدهد روزي هر كسي را ميدهد
﴿حتي إذا أخذت الأرض زخرفها﴾
وقتي زمين زيور خودش را گرفت و به تن بست و آرايش يافت ﴿وازّيّنت و ظنّ أهلها أنّهم قادرون عليها﴾ اهل اين زمين فكر ميكردند كسي كه صاحب آن باغ است صاحب آن مزرعه هست فكر ميكند كه حالا امسال درآمد خوبي دارد پائيز خوبي دارد ﴿أتاها أمرنا ليلاً أو نهاراً﴾ حالا يا صاعقه ميآيد يا سيل ميآيد يا زلزله ميآيد يا حوادث ديگر ميآيد يا ملخ ميآيد هرچه هست بالاخره يا ميكربهاي ديگر ميآيد شب يا روز ﴿فجعلناها حصيداً﴾ ما يك وقتي سرهاي اينها را قطع ميكنيم يك وقتي نه اينها را ريشهكن ميكنيم اين ريشهكن كردنها را ميگويند مستأصل يعني اصلش برداشته شد ديگر اميد اينكه بعد رشد بكند نيست فرمود ما طوري اينها را مستأصل و محصود و ريشهكن ميكنيم كه جايش هم صاف ميشود اصلاً معلوم نيست ديروز در اينجا بودهاند ﴿كأن لم تغن بالأمس﴾
بعد ميفرمايد آيات خودمان را به صورت شفاف و مفصّل بازگو ميكنيم تا صاحب خردان تفكر كنند
اين ترجمه اين آيه است اين را كه بررسي ميكنيد ميبينيد به اينكه دنيا را به اين وضع ياد شده تشبيه كرد معلوم ميشود آمدن باران، رويش گياه، تقسيم روئيدنيها به غذاي انسان و غذاي دام و زيور زمين، تزيّن زمين، اينها هيچ كدام دنيا نيست، براي اينكه دنيا را به اين دارد تمثيل ميكند، تشبيه ميكند اينها يك زندگي عادي است اينها آيات الهي است اينها هيچ كدام دنيا نيست خطر نيست منشأ خطر نيست
امّا اگر كسي نه، به دنبال پست و مقامي ميرسد كه به اينها دسترسي پيدا كند آن دنيا است فرمود اگر كسي تلاش و كوشش كرد كه به پست و مقام برسد، ميرسد ولي همين كه ميخواهد لذّت ببرد ميبيند بساطش برچيده ميشود آن يك امر وهمي، شبيه اين امر عيني است فتحصّل كه آسمان و زمين و حوادث و رخدادها اينها دنيا نيست كه «حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة»5⃣
بعد از اينكه به دنيا زدگان فرمود ﴿يا أيّها الناس إنّما بغيكم علي أنفسكم متاع الحياة الدنيا﴾ آنگاه دنيا را و متاع دنيا را تفسير كردند تا صاحب نظران تفكّر كنند
در جريان كشتي نشسته ها فرمود به اينكه اينها اوّل سوار كشتي ميشوند نسيم ملايمي ميوزد و باد موافقي وزيدن ميگيرد اينها كشتيشان به سرعت به طرف مقصد حركت ميكند اوّل سير است بعد جَرْي است اوّل نرم است، آرام است بعد تند است دفعتاً طوفاني ميوزد و اينها احساس خطر ميكنند
در جريان دنيا، بخشي از آن مثالها و آن مطالب را متمثّل كردند فرمودند دنيا جز اين نيست بنابراين، اين رأس كلّ خطيئه هم خواهد بود مذموم هم هست
عمدهٴ آن است كه انسان منزوي نباشد. از دنيا، منزوي باشد، نه از جامعه، نه از خدمت كردن، نه از سياست، نه از ديانت، نه از مسائل اجتماعي، در متن جامعه باشد هر كاري كه بالاخره از دست او ساخته است با تمام تلاش و كوشش انجام دهد ولي اخروي فكر كند نه دنيوي،
ما موظفيم هر چه از دستمان برميآيد لله به اين جامعه عرضه كنيم از آن به بعد ديگر نه تكليف ماست و نه ما عهدهدار غصّه آنيم .
مثل دنيا اين است در آن آيهٴ قبلي فرمود ﴿و جرين بهم بريح طيّبة و فرحوا بها﴾ اينجا ... هم فرمود ﴿فاختلط به نبات الأرض ممّا يأكل الناس و الأنعام حتّي إذا أخذت الأرض زخرفها و ازّينّت و ظنّ أهلها أنّهم قادئن عليها﴾
بعد آنجا فرمود به اينكه ﴿جائتها ريح عاصف﴾اينجا فرمود ﴿أتاها أمرتا ليلاً أو نهاراً﴾ اين تقريباً مقابل آن است
اينجا فرمود ﴿فجعلنا حصيداً﴾ اين تقريباً يك تشبيهي است آن گياههايي كه درو ميشوند محصود ميشوندميگويند حصيد .حصيد و اينها يك گياهي نبودند كه درو شوند ولي شبيه گياها ن درو شده است كه از ريشه كنده شدهاند كه مستأصلاند يعني اصلشان برانداخته شد.6⃣
.وَاللَّهُ يَدْعُوا إِلَي دَارِ السَّلاَمِ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَي صِرَاطِ مُسْتَقِيمٍ (۲۵)﴾
﴿والله يدعو إلي دارالسلام﴾ اين دار السلام ميتواند اختصاص به بهشت نداشته باشد كه اين سلام همان از اسماي الهي باشد كه ﴿السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار﴾ دار سلام داري كه به ذات اقدس اله ارتباط دارد بهشت دار السلام است يك، در دنيا هم ما دارالسلام داريم كه همين «كلمةُ لا إله إلاّ الله حصنى» حصن يعني قلعهٴ من اگر كسي موحدانه زندگي كرد اين در دارالسلام است چه اينكه دربارهٴ ولايت اهل بيت عليهمالسلام هم آمده است كه «ولاية علي ابن ابيطالب حصنى» كسي داخل در اين ولايت بود در اين قلعه است آدم در دنيا هم هست ميتواند در دارالسلام باشد يعني يك فرد جايي برود كه بالاخره نه كسي را فريب بدهد نه فريب كسي را بخورد اين ميشود دارالسلام. جايي كه آدم گناه نكند به اين فكر نباشد كه براي كسي چاه بكند يا خودش در چاه بيفتد خب دارالسلام است ديگر.
خب اين بزرگاني كه در قيامت با قلب سليم وارد ميشوند اين سلامت دل را از كجا به دست آوردند ﴿إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾ حالا آن مصاديق كاملش مصداقهاي كاملش نظير وجود مبارك حضرت ابراهيم سلام الله عليه هم كه ﴿إذ جاء ربّه بقلب سليم﴾ ولي ديگران مرحلهٴ وسطي و نازله را دارند ديگر ﴿يوم لاينفع مال و لا بنون إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾ خب اينهايي كه با قلب سليم وارد قيامت ميشوند اين سلامت دل را كجا كسب كردند اگر در دارالسلام نرفته بودند كه قلب سليم نصيبشان نميشد
پ خب اين بزرگواران كه سالماً در دنيا زندگي ميكنند و سالماً رحلت ميكنند پس در دارالسلام هستند
ديگر اين است كه اگر در روايات و در بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه آمده است كه تقوا دار حصن است يعني همين. ما ميخواهيم بازي بكنيم يا زندگي بكنيم بله بازي بكنيم عيب است و نقص. زندگي بكنيم بي عيب و نقصيم اين ميشود دارالسلام.
فتحصّل آن آيهٴ سورهٴ مباركهٴ انعام بله ظاهرش دارالسلام بهشت است حالا آن را هم ميشود توسعه داد ولي ظاهرش بهشت است براي اينكه ﴿لهم دارالسلام عند ربّهم﴾[ اين در اين باره.
اما اينجا فرمود ﴿والله يدعوا إلي دار السلام و يهدي من يشاء إلي صراط مستقيم﴾ اين دومي كه در دنيا است خب اولي هم ميتواند دنيا باشد هم آخرت اينكه دارالسلام است بنابراين اگر كسي مومن بود در دارالسلام است خودش هم راحت است بعدش هم ميتواند ﴿إلاّ من أتي الله بقلب سليم﴾ را تهيه كند.
والحمدلله رب العالمین 🤲
صفحه 212 سوره مبارکه یونس از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الحُسْنَي وَزِيَادَةٌ وَلاَ يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَلاَ ذِلَّةٌ أُولئِكَ أَصْحَابُ الجَنَّةِ هُمْ فِيَها خَالِدُونَ (۲۶) وَالَّذِينَ كَسَبُوا السَّيِّئَاتِ جَزَاءُ سَيِّئَةِ بِمِثْلِهَا وَتَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ مَا لَهُم مِنَ اللَّهِ مِنْ عَاصِمٍ كَأَنَّمَا أُغْشِيَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّيْلِ مَظْلِماً أُولئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (۲۷)﴾
بعد از اينكه فرمود خداوند همه را به دارالسلام دعوت ميكند فرمود يك عده ميپذيرند يك عده نميپذيرند
آنهايي كه دعوت اين ميزبان را پذيرفتند پذيرايي آن همان است كه در آيهٴ 26 بيان شد آنهايي كه عالماً و عامداً اين دعوتنامه را رد كردند و دعوت اين ميزبان را نپذيرفتند مشمول مضمون آيهٴ 27 خواهد بود،
آنهايي كه ميپذيرند كار خوب ميكنند يعني وظائف الهي را انجام ميدهند عاقبت حسني مال آنها است و زائد بر آن هر چه خدا اراده كند به آنها عطا ميكند و چهره آنها پژمرده نخواهد شد غبار آلود نخواهد شد ذليل نخواهند شد و اينها اصحاب الجنت هستند و دائما در آن ميمانند
والذين يعني وللذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها كه اين سيئة گرچه نكره است در سياق مثبت ولي طبق مقام خاص مفيد عموم است اينجا هم جزاء سيئةٍ يعني جزاء كل سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة اينها ذليلانه معذب ميشوند كه هم عذاب معنوي دارند هم عذاب حسّي و هيچ كسي اينها را از عذاب حسي و غير حسي نجات نميدهد
﴿كانما اغشيت وجوههم قطعاً من الليل مظلما﴾ آن قَتَري كه در آيه قبل نفي شد براي اينها به طريق اولي اثبات شد اين إِغشي چون دو تا مفعول ميگيرد اغشيت وجوههم مفعول دومش قطعاً من الليل است خداوند تكه تكههاي شب را پوشش اينها قرار داد خود ليل خوب تاريك است اما تقييد به اظلام اين شدت ظلمت را ميفهماند نظير آنچه در سوره مباركه نورآمده است و ظلمات بعضها فوق بعض اين يك تاريكي مضاعف است ﴿قطعا من الليل مظلما﴾ مظلم يعني تاريك لازم است متعدي نيست اينجا مظلم هم يعني صار ذا ظلمة لازم است متعدي نيست ﴿قطعا من الليل مظلما اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون﴾ آن قَتَري كه براي مومنان از مومنان سلب شده است به دو بيان براي تبهكاران ثابت شد يكي در آيه 26 فرمود ﴿ولا يرهق وجوههم قتر﴾ خوب كسي كه در دارالسلام است عاقبت حسني مال او است و به لقاء الله بار مييابد و زائد بر حسني هم بهره او است يقينا چهره چنين آدمي تاريك نيست. اين تعريضش بيش از آن مدلول ظاهري او است ﴿لايرهق وجوههم قترٌ﴾ يعني قتر مال ديگران است نه مال این. در آيه بعد يعني همان آيه 27 ميفرمايد ﴿كانما اغشيت وجوههم قطعا من الليل مظلما﴾ بنابراين درهم بودن چهره آنها و غبارآلود بودن چهره تبهكاران از دو راه ثابت شده است يكي تعريض و يكي هم تصريح .2⃣
﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أشْرَكُوا مَكانَكُمْ أنْتُمْ وَ شُرَكاؤُكُمْ فَزَيَّلْنا بَيْنَهُمْ وَ قالَ شُرَكاؤُهُمْ ما كُنْتُمْ إِيَّانا تَعْبُدُونَ (28) فَكَفي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ إِنْ كُنَّا عَنْ عِبادَتِكُمْ لَغافِلِينَ (29)
پاداش و جزای محسنان.مسیئان در آیات 28 و29
براي محسنان جزاي روشني است براي مسيئان هم جزاي تاريك و تلخي
آيهٴ 28 و 29 مربوط به زمان جزا است
اينكه فرمود ﴿للذين أحسنوا الحسنيٰ و زيادة﴾ و اينكه فرمود ﴿والذين كسبوا السيئات جزاء سيئة بمثلها و ترهقهم ذلة﴾ اين كجا است چه روزي است فرمود آن روز حشر اكبر است كه همه را جمع ميكنيم ﴿و يوم نحشرهم جميعاً﴾ روزي كه ﴿إنّ الأولين والاٰخرين لمجموعون إلي ميقات يوم معلوم﴾ .
مطلب دوم آن است كه چون محور اصلي مباحث قبلي را توحيد و شرك تشكيل ميداد جزاي موحدان و كيفر مشركان بايد بازگو بشود ميفرمايد در آن حشر اكبر ما به مشركان و شركاي آنها يعني به عابد و معبود به وثن و وثني هر دو ميگوئيم سر جاي خودتان باشيد تكان نخوريد ﴿ثم نقول للذين أشركوا مكانكم أنتم و شركاؤكم﴾ نظير اين ايست بازرسي است كه براي بررسي است در سورهٴ مباركهٴ صافات و مانند آن آمده است كه ﴿و قفوهم﴾
چرا اينها را بازداشت كنيد ﴿إنّهم مسئولون﴾ اين سؤال همان سؤال توبيخي است كه ميگويند فلان كس را زير سؤال بردند نه سؤال علمي
پس مطلب دوم اين است كه اينها كه سرجايشان بازداشت شدند براي آن است كه سؤال بشود سؤال هم از مشركان ميشود هم از آن اصنام و اوثان و معبودان آنها، اينگونه صحنه در قيامت مال هر تابع و متبوع است اعم از عابد و معبود و مطيع و مطاع، خواه به صورت عابد و معبود باشد 3⃣
بعد ميگوييم از هم جدا بشويد ﴿فزيّلنا بينهم﴾ ما زائل ميكنيم تفرقه ايجاد ميكنيم مكانشان را فرق ميگذاريم يكي اين طرف يكي طرف ديگر اين چطوري جدا ميكنيم؟ يعني فقط جاهايشان را يا نه آن مكانت، مكان كه هر كسي در جاي خودش ايستاده است ﴿مكانكم أنتم و شركائهم﴾ هر كسي سر جاي خودش ايستاده ديگر اما اين مكانتها را ما ازاله ميكنيم تزييل ميكنيم يعني زائل ميكنيم ﴿فزيّلنا بينهم﴾ وقتي تزييل كرديم آنگاه حرفها روشن ميشود ميبينيد به اينكه منطق آن معبودها اين است كه اينها كه ما را عبادت نكردند كه براي اينكه ما اصلاً خبر نداشتيم ﴿ما كنتم إيّانا تعبدون إن كنا عن عبادتكم لغافلين﴾ اين إنْ مخفّف از مثقّله است يعني إنّ به تحقيق كه ما خبر نداشتيم كه اينها دارند ما را عبادت ميكنند
از اينجا معلوم ميشود كه يك سلسله عابد و معبودهايي نظير فرعون و آنها هستند كه بحث خاص خودشان را دارند ميافتد در وادي استضعاف و استكبار، خب فرمود ﴿و يوم نحشرهم جميعاً ثم نقول للذين أشركوا مكانكم أنتم و شركاؤكم﴾ شما و شركا آنهايي كه شما خيال كرديد شركاي الهي هستند سر جايتان باشيد تا بين شما چون يوم الفصل است ديگر، بين شما داوري كنيم
اينها خيال ميكردند كه كاري از اينها ساخته است معلوم شد كه كاري ساخته نيست همهاش برطرف شد خود آن واقع درآمد يعني انساني كه دويده با پايان افق رسيده اين ﴿زيّلنا بينهم﴾ است يعني اين آقاي تشنه كه خيال كرده اينجا آب است وقتي با پايان افق رسيده اين تزييل است يعني زال ما بينهم و بين ما يتخيل اين خيال ميكرد كه اينجا آب است و حال اينكه خبري نيست آنگاه ﴿و قال شركاؤهم ما كنتم إيانا تعبدون﴾ خدايا ما نه تنها دعوت نكرديم اينها را اينها اصلاً ما را عبادت نميكردند اينها به دنبال چيز ديگري بودند كه در ما نيست نشانهٴ آن اين است كه تو خودت بهتر ميداني تو شاهدي اينها مگر مقرب را عبادت نميكردند ما كه نه اين سمت را داريم نه ادعا كرديم اينها مگر شفيع را عبادت نميكردند ما خودمان نه شفيع هستيم نه ادعا كرديم تو كه بهتر ميداني
اينكه فرمود ما به مشركان ميگوييم ﴿انتم و شركاؤكم مكانكم انتم و شركاؤكم فزيّلنا﴾ نه اينكه اول همه را در يك صف قطار ميكنيم بعد ميآييم و جدا ميكنيم نه همين كه ميگوييم هر كدامتان سر جايتان بايستيد
با تفرقه ميگوييم يعني مرز عابدان را از مرز معبودها جدا ميكنيم معبودها به صورت يك تكه چوب و سنگ در ميآيند
﴿فكفيٰ بالله شهيداً بيننا و بينكم....﴾
بعد فرمود ﴿إن كنّا﴾ يعني إنّ به تحقيق كه ما از اين صحنه غافل بوديم الآن ما را اينجا احضار كردي براي چه؟ جواب ميدهد به اينكه احضار كرديم كه آنها جوابشان را بفهمند ﴿فكفي بالله شهيداً بيننا و بينكم إنْ كنّا عن عبادتكم لغافلين﴾
آنگاه فرمود ﴿هنالك تبلوا كلّ نفس ما أسلفت﴾.
و كفي بالله شهيدا﴾ مگر در محكمه شاهد نميخواهد خب خود قاضي شاهد است ديگر. در بيانات نوراني حضرت امير سلام الله عليه هست كه «اتقوا معاصي الله فى الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم» از گناه تنهايي بپرهيزيد نگوئيد اينجا كسي نيست بالاخره آن كه امروز ميبيند فردا هم او قاضي است فإنّ الشاهد هو الحاكم اينها ميگويند به اينكه خود جناب قاضي شاهد است ديگر،4⃣
هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَي اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (30)﴾
حالا آزمايش شروع ميشود جزا شروع ميشود ﴿هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت﴾
تبلوا از ماده بلا است بلا يعني كهنه كردن آزمودن ﴿وبلوناهم بالحسنات و السيئات﴾ مبتلا شدن امتحان كردن است و امتحان كردن . كهنه كردن كنايه از اين است كه من خوب اين را آزمودم.
بلا يعني كهنگي.. تبلوا يعني همه ميآزمايند هر كاري كه قبلا انجام ميدادند خيال ميكردند تلخ است يا شيرين الان ميآزمايند ﴿هنالك تبلوا كل نفس ما اسلفت﴾ هر چيزي را قبلا انجام دادند عين آن كار را نه جزاي آن كار را عين آن كار را چون من يعمل مثقال ذره همان را ميبينند من يعمل مثقال ذره شر يا خير همان را ميبيند اگر اينچنين است همان را تجربه ميكند همان را ميچشد همان را ميپوشد همان را بر سر ميگذارد اگر سر گذاشتني است كه ﴿لهم مقامع من حديد﴾[51] ميشود اگر پوشيدني است كه ﴿سرابيلهم من قطران﴾[ ميشود اگر خوراكي است كه ﴿طعام الاّ من غسلين﴾ميشود ﴿لايسمن ولايغني من جوع﴾ ميشود و مانند آن..
بعد در دنيا يك عدهاي به دنبال مولاي سرابي ميگشتند فرمود اينجا ديگر نه ﴿و ردّوا الي الله مولاهم الحق و ضلّ عنهم ما كانوا يفترون﴾ آنهايي كه ﴿لبئس المولي و لبئس العشير﴾ به دنبال آنها راه افتاده بودند ﴿ضل عنهم﴾ گم ميشوند نه اينكه ما آنها را ميآوريم چوب ميزنيم گم ميشود اينها به دنبال اوهام بودند سمتي براي اين بتها قائل بودند كه خود اين بتها خبر نداشتند فرمودند ﴿ان كنا عن عبادتكم لغافلين﴾ اينها ميگفتند مقرب ما كه مقرب نبوديم نه ما ادعا داشتيم نه كسي همچين رسالتي را به ما داد اينها به دنبال مقرب ميگشتند عوضي گرفتند.5⃣
﴿قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُ الْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَفَلا تَتَّقُونَ (31)
عناصر محوري سورهٴ مباركهٴ يونس را اصول اعتقادي تشكيل ميدهد يعني توحيد و نبوت و معاد و مانند آن با بيانهاي گوناگون مسئلهٴ توحيد و سائر معارف اعتقادي را بيان ميكند
گاهي از راه حكمت، گاهي از راه موعظه، گاهي از راه جدالِاحسن، گاهي استدلال محض است
در اين بخش سه حجت و سه برهان بر توحيد اقامه ميشود يكي ﴿قل من يرزقكم من السماء والأرض﴾
يكي هم ﴿قل هل من شركائكم من يبدؤُا الخلق﴾ يكي ﴿قل هل من شركائكم من يهدي إلي الحق﴾ يعني آيهٴ 31 تا آيهٴ 33 ناظر به دليل اوّل است آيهٴ 34 دليل دوم و آيهٴ 35 دليل سوم.
مطلب ديگر اينكه فرق بين احتجاج اوّل با حجت ثاني و ثالث آن است كه حجت ثاني و ثالث همان صبغهٴ عقلي محض را دارد يعني برهان صرف است امّا حجت اولي، دليل اوّل جنبهٴ جدال احسن دارد زيرا مبادي اين حجت هم معقول است هم مقبول و مورد پذيرش آنهاست امّا مبادي و مقدمات حجت دوم و سوم در عين حال كه معقول است مقبول آنها نيست در حجت دوم كه معقول است ولي مقبول آنها نيست از راه معاد، برهان اقامه ميكند كه شما كه با مردن نابود نميشويد يقيناً بعد از مرگ يك حياتي هست و انسان براي هميشه زنده است پس يك راهنمايي ميخواهد، يك ديني ميخواهد، يك قانوني ميخواهد، يك قانون آوري ميخواهد، يك قانون آفريني ميخواهد از راه معاد، مبدأ را ثابت ميكند .
حجت سوم از راه لزوم هدايت و رهبري مطلب را ثابت ميكند بالاخره شما راهنما ميخواهيد يا نه،؟؟ يعني جميع آن چه را كه بشر لازم دارد خوب ميفهمد يا اينكه از بسياري از اشيا و اسرار عالم بيخبر است كه بسط حجت دوم و سوم به خواست خدا بعداً خواهد آمد.
اما حجّت اولي كه صبغهٴ جدالِاحسن دارد اين است كه اين مبادي هم معقول است و حق است و برهاني، هم مقبول اينهاست در آن احتجاجهايي كه به اين صورت بيان ميشود از اينها بپرس اگر از اينها بپرسي اينها جواب ميدهند ﴿فسيقولون الله﴾ و مانند آن، ميخواهد از مقبول بودن اين مبادي كمك بگيرد و دليل اقامه كند اگر مقدمات يك دليل صبغهٴ مقبوليت داشت و چون مقبول است دليل روي آن استوار است چنين چيزي ميشود جدال احسن، براي اينكه حق و معقول بودنش ثابت است مقبول بودنش هم كه از راه اقرار آنها تصويب ميشود، ميشود جدال احسن اين حجّت اولي، جدال احسن است.
معقول بودنش از اين است كه خود آسمان و رزقي كه از آنجا ميآيد زمين و رزقي كه از زمين ميرويد همه اينها نيازمند مبدأ فاعلي هستند همه اينها نبودند پيدا شدند. تصادف محال است و بخت و اتفاق محال است يك شيء خودبخود پديد نميآيد پس يك عاملي دارد چون سراسر حكمت است و علم است يك مبدأ عليم و حكيم لازم دارد6⃣
قرآن كريم طرزي سخن ميگويد كه همگان ميفهمند فرمود به اينكه اين نظم كه در اين عالم مشهود است اين نه خودبخود پيدا شده نه يك كسي كه جاهل است اين را آفريد و نه بشر اينها را ساخت پس اينها يك مبدأيي دارند
همه نظمها را در قرآن كريم بيان كرده فرمود آن روزي كه از آسمان ميآيد يك مبدأيي دارد روزي كه از زمين بيرون ميآيد يك مبدأيي دارد بالاخره، شما يك جمادي را تحويل زمين ميدهيد يك مشت خاك روي آن ميريزيد ديگر خبر نداريد كه چگونه اين مرده زنده ميشود كدام قسمتش جوانه ميزند بالا ميآيد كدام قسمتش ريشه ميشود پايين ميرود چند تا ريشه بايد داشته باشد چند تا جوانه بايد داشته باشد چه طور بايد رشد كند اصلاً شما خبر نداريد خب پس ﴿من يرزقكم من السماء والأرض﴾
دربارهٴ حيات و ممات اينطور است اخراج حي از ميت اينطور است اخراج ميت از حي اينطور است گاهي ما يك نبات و خوشه زندهاي را كه حيات گياهي دارد از يك بذر مرده جامد بيرون ميآوريم گاهي از خوشهٴ زنده يك بذر و حبّه و هستهٴجامد ميرويانيم و خارج ميكنيم چه اينكه در حيات و ممات معنوي هم همينطور است گاهي از يك مسلمان كافر متولد ميشود گاهي از يك كافر، مسلمان توليد ميشود پس حيات و ممات و اخراج حي از ميت و اخراج ميت از حي از همين قبيل است بعد مالك چشم و گوش بودن، اين چشم و گوش، خودش ممكن الوجود است نظمش ممكن الوجود است اسراري كه ساليان متمادي بايد يك كسي درس بخواند تا يك متخصص چشم راست بشود آن هم بخشي كه حتي قدرت درمان چشم چپ را تخصصش را ندارد مالك سمع و بصر بودن، در اصل آفرينش، تدوين او، تنظيم او، حفظ او، نگهداري و نگهباني او از حوادث،
بعد از ذكر اين سه نمونه جمع بندي ميكند ﴿و من يدبّر الأمر﴾ بالاخره چه كسي تدبير امور را به عهده ميگيرد؟ ﴿فسيقولون الله﴾
خوب اينها امور معقول را از اين مشركان اقرار ميگيرند اين ميشود مقبول، وقتي هم حقي معقول بود هم مورد تسلّم خصم بود قياسي كه از چنين مبادي تشكيل ميشود، ميشود جدال احسن، اين جدال احسن را در اين بخش به صورت ﴿أفلا تتّقون﴾ ذكر كرده است فرمود حالا كه اين است به كدام سمت ميرويد
عدّهاي كه ملحد هستند در اين جدالِاحسن دخيل نيستند اينها را قرآن به عنوان برهان برايشان ذكر ميكند اما ديگر نميگويد كه ﴿فسيقولون الله﴾ آنها كه ملحد هستند كه ميگويند ﴿ما هي الاّ حياتنا الدنيا نموت و نحيي وما يهلكنا إلاّ الدّهر﴾و مانند آن7⃣
فَذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلالُ فَأَنَّي تُصْرَفُونَ (32)
عدّهاي براي ذات اقدس اله شريك قائلند اما نه در وجوب، نه در خالقيت، نه در ربوبيت مطلق، كه ربّ العالمين بشود دو تا، بلكه در عبادت شريك قائلند اينها را به عنوان مقرِّب ميدانند به عنوان شفيع ميدانند كه غالب مشركان حجاز و امثال حجاز به اين وصف آلوده بودند به همه اينها ميفرمايد به اينكه شما كه براي غير خدا سمتي قائليد بايد بدانيد آنكه تدبير تمام كارها را به عهده ميگيرد خداست وقتي اين نتيجه را گرفتيم شما هم كه قبول داريد اگر از ما بپرسيد كه چه كسي رازق است چه كسي رازق السموات والأرض است چه كسي رازق من السموات والأرض است چه كسي مالك سمع و بصر است چه كسي مخرج الحي من الميت ﴿و مخرج الميت من الحي﴾ است و بالاخره چه كسي مدبّر امور است ميگويند الله وقتي كه الله شد همين الله كه مدبّر است ميشود ربّ، چون انسان بايد يك كسي را بپرستد كه كار به دست او باشد نفع و ضرر به دست او باشد و خير و شرّ به دست او باشد و قرب و بعد به دست او باشد كمال و وبال به دست او باشد چون تنها كسي كه اين امور به دست اوست خداست ﴿فسيقولون الله﴾
پس ﴿فذلكم الله ربّكم الحق﴾ اين نتيجه قياس اوّل،
بعد يك قياس دوم تشكيل ميدهد ميفرمايد الله حق و ليس بعدالحق إلاّ الضلال پس ليس بعد الله إلاّ الضلال و ﴿فَماذا بعد الحق إلاّ الضلال﴾
فرمود از اينها يك سؤالي بكنيد ﴿فسيقولون الله﴾ پس الله مدبّر اين امور است شما هم كه بالا بالاخره يا خوفاً من الضرر يا شوقاً إلي اللقاء يا طمعاً يا خوفاً عبادت ميكنيد و يا شكراً هر كدام از مبادي ثلاثه باشد بايد خدا را عبادت كنيم ﴿فسيقولون الله﴾ حالا كه اين شد ﴿فقل أفلا تتّقون﴾ چرا نميپرهيزيد هم در مسئلهٴ اعتقاد بايد از شرك بپرهيزيد موحّد باشيد هم در مسئلهٴ اخلاق از آن رذائل بپرهيزيد متصف به اوصاف و صفات پاك باشيد هم درمسئله اعمال از گناه بپرهيزيد و دور باشيد بعد فرمود حالا كه الله مدبّر است آن مدبّر حق، ربّ است ولا ربّ سواه ﴿فذلكم الله ربّكم الحق﴾ حق اين است پس ولاشيء بعد الله إلاّ الضلال، كسي از راه خدا فاصله گرفت راه ديگري نيست لذا فرمود ﴿فأنّي تصرفون﴾ كجا ميرويد؟؟8⃣
كَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَي الَّذِينَ فَسَقُوا أَنَّهُمْ لا يُؤْمِنُونَ (33)﴾
اين نظير اينكه فلمّا ذاقوا أذاق الله قلوبهم كه قبلاً اشاره شده است ﴿سأصرف عن اياتي الذين يتكبرون في الأرض بغير الحق﴾ فرمود ما ميل و علاقه برخي را ميگيريم براي اينكه چندين بار ما اين گرايش و لطف و صميميت را نسبت به اينها اعمال كرديم اينها بياعتنايي كردند بعد ما اينها را به حال خودشان رها كرديم اينكه ما ميلي در درون اينها ايجاد بكنيم به طرف معارف الهي بيايند اينگونه نيست اينها را به حال خودشان رها كرديم ﴿سأصرف عن آياتي﴾ چه گروهي را ﴿الذين يتكبّرون في الأرض بغير الحق﴾ چه كسي را؟ الذين يتكبرون را اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است يعني چون اينها متكبّرانه در زمين زندگي كردند چندين بار آيات الهي را ﴿فنبذوه وراء ظهورهم﴾ ما اينها را بحال خودشان رها كرديم ديگر اينها ميل و احساس داشته باشند به طرف معارف ديني بروند ندارند اينجا هم فرمود كه قضاي الهي و حكم الهي بر فاسقان اين است كه ﴿أنهم لا يؤمنون﴾ اينها را به حال خودشان رها كرديم
صفحه 213سوره مبارکه یونس از تفسیر تسنیم
﴿قُلْ هَلْ مِن شُرَكَائِكُم مَن يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ قُلِ اللَّهُ يَبْدَؤُا الخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ فَأَنَّي تُؤْفَكُونَ (۳٤)﴾
مشركان حجاز و مانند آنها هم مسئله معاد را مشكل داشتند هم در مسئله نبوت و دين مشكل داشتند چه اينكه در مسئله توحيد ربوبي هم مشكل داشتند.
در حجت اولي فرمود اگر اين مطلب را با ايشان در ميان بگذاريد خود ايشان قبول ميكند ﴿قل من يرزقكم من السماء والارض ام من يملك السمع والابصار و من يخرج الحي من الميت و يخرج الميت من الحي و من يدبر الامر فسيقولون الله﴾
اين فسيقولون الله كه يك بار تكرار شد در حقيقت جواب اين چهار تا سئوال است اينها پاسخ ميدهند كه الله رازق است او مالك سمع و بصر است او مخرج الحي من الميت است او مُدَبّر الامر است .
اما در جريان معاد و همچنين نبوت و رسالت كه دو تا حجت بعدي است آنها منكر هستند آنها پاسخ نميدهند لذا وقتي از آنها سئوال ميشود ﴿هل من شركائكم من يبدا الخلق ثم يعيده﴾ آنها نميگويند كه شركاي ما اين كار را نميكنند و خدا اين كار را ميكند اصلا اين كار را قبول ندارند يعني ميگويند مبدئي باشد و معادي ابتدايي باشد و آخرتي دنيايي باشد و قيامتي نيست اصلاً قيامتي نيست معاذالله حالا تا آن قيامت را شركاي ما به عهده بگيرند يا رب العالمين به عهده بگيرد اصلا معادي در كار نيست.
لذا ذات اقدس اله به پيغمبر ص فرمود آنها جواب نميدهند تو در جواب بگو :
﴿قل الله يبدؤا الخق ثم يعيده﴾ الله اين كار را ميكند يعني اين كار في نفسه حق است شدني است و فاعل اين كار هم خدا است آنها ميگويند اين كار في نفسه معدوم است باطل است و حق نيست و فاعلي هم ندارد نه الله نه شركاي ما آنها برهاني براي نفي معاد ندارند هر چه هست استبعاد است نه استحاله هيچ دليلي نميتوانند اقامه بكنند به اينكه انسان وقتي مرد دوباره برنميگردد فقط تعجب ميكنند گاهي هم ميگويند ﴿و ما نحن بمستيقنين﴾ گاهي ميگويند ﴿ذلك رجع بعيد﴾
1⃣
اين ﴿قل الله يبدؤا الخلق ثم يعيده﴾ هم براي اثبات توحيد ربوبي است هم براي اثبات معاد . آنها درباره خالقيت حرفي ندارند ولي درباره معاد حرف دارند.
ميفرمايد خوب از اين شركاء كه كاري ساخته نيست نه مبدا در اختيارشان است نه معاد در اختيار اينها خوب چرا اينها را ميپرستيد ﴿قل الله يبدؤا الخلق ثم يعيده﴾ آن وقت ﴿فانا توفكون﴾
افك يعني انقلاب مقلوب شدن كجا زير و رو ميشويد به كدام طرف برميگرديد چه كسي شما را زير و رو كرده به كدام سمت داريد مصروف ميشويد ﴿فانا توفكون﴾
حجت سوم هم از جنس حكمت است. جدال احسن نيست لذا خداي سبحان به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود كه تو در جواب بگو كه حكم اين است
﴿قل هل من شركائكم من يهدي الي الحق قل الله يهدي للحق افمن يهدي الي الحق احق ان يتبع ام من لا يهدي الا ان يهدي فما لكم كيف تحكمون﴾ حالا خواه شركايي كه از فرشتگان باشند يا از قديسين بشر باشند يا از افراد عادي باشند يا اصنام و اوثان باشند بالاخره آدم به كسي سر ميسپارد در برابر كسي سر ميسپارد كه او هدايت كنندهٴ انسان باشد او را به مقصد برساند آيا از اين شركاي شما هدايت صادق است اين به مسئله نبوت و رسالت و اينها برميگردد كه شما گوش به حرف اينها بدهيد به مقصد برسيد از اينها ساخته است كه شما را به حق هدايت كنند اينها كه اين سمت را ندارند خودشان نيازمند به هادي هستند ﴿هل من شركائكم من يهدي إلي الحق﴾ آنها پاسخ نميدهند چون منظور از دعوت به حق نبوت و رسالت است آنها نبوت و رسالت را منكرند.2⃣
وَمَا يَتَّبِعُ أَكْثَرُهُمْ إِلَّا ظَنّاً إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الحَقِّ شَيْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ (۳۶)﴾
اين قسمت از سوره مباركهٴ يونس سه تا احتجاج دارد كه احتجاج اولش جدال احسن است و احتجاج دوم و سومش حكمت .
در بخش اول كه نتيجه گرفتند فرمودند به اينكه ﴿فانا تصرفون﴾
در بخش دوم فرمودند ﴿فانا توفكون﴾ در بخش سوم فرمودند ﴿فما لكم كيف تحكمون﴾
آنگاه در پايان ميفرمايد خداوند به همه كارهاي اينها عالم است و ميداند كه اينها در محور گمان دارند زندگي ميكنند و حيات اينها حيات علمي نيست حيات مظنه است ظن غير معتبر هم كه در حكم شك است پس زندگي اينها شكاكانه است لذا در بخشهاي ديگر فرمود :
﴿فهم في ريب يترددون﴾ اينها بين دو جدار شك و ترديد رفت و آمد ميكنند براي اينكه يقين كه ندارند ميشود مظنه
پس اينها عمري را در شك زندگي ميكنند اينچنين نيست كه باطل براي آنها مسلم باشد كه حق است
يك وقت است يك كسي صاحبنظر است در چند تا مسائل به مقصد ميرسد در يكي دو تا مسئله هم اشتباه ميكند اين جهل مركب دارد در بعضي معارف يعني بالاخره علم دارد گرچه اين علمش جهل مركب است قطع دارد منتهي مطابق با واقع نيست لكن اين وثني و صنمي اصلا در فضاي شك زندگي ميكنند نه اينكه قطع دارد قطعش مطابق با واقع نيست كه تا ما بگوييم جهل مركب است در پايان فرمود به اينكه ﴿و ما يتبع اكثرهم الا ظنّاً﴾ خوب پس اگر مسئلهٴ ﴿فانا تصرفون﴾ است كه در ظلّ احتجاج اول آمده يا ﴿انا توفكون﴾ است كه در ذيل احتجاج دوم آمده يا ﴿و ما لكم كيف تحكمون﴾ است كه در ذيل احتجاج سوم آمده منشا همه اينها اين است كه اينها در زندگيشان زندگي گمانه زني است خلاصه به گمان زندگي ميكنند.3⃣
﴿و ما كان هذا القرآن أن يفتريٰ من دون الله ولكن تصديق الذي بين يديه و تفصيل الكتاب لاريب فيه من رب العالمين﴾37﴾
حالا مسئلهٴ وحي و نبوت و اينها ميرسد. بعد از اثبات جريان توحيد به مسئلهٴ نبوت ميرسد. ميفرمايد شما ميگوييد به اينكه اين كتاب، اين قرآن كريم افتراست. يعني معاذالله پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلم) از خودش يا از ديگران مايه گرفته اين كتاب را ساخته، به شما ارائه كرده گفته كتاب الله است. شما بايد از درون بررسي كنيد اين كتاب، كتاب جعلي نيست. كتابي نيست كه كسي بتواند فِريه ببندد به او.
﴿و ما كان هذا القرآن أن يفترٰي من دون الله﴾ كارهاي ديگر، مگر كسي ميتواند آسمان خلق بكند، زمين خلق بكند، بعد بگويد خدا خلق كرده. كار خودش را به خدا نسبت بدهد، اينچنين نيست. اين كارها فقط مخصوص ذات اقدس اِله است.
ميگوييد نه خب شما ﴿فاتوا بسورة من مثله﴾ و اين طبع اين كتاب فِريه بردار نيست. جعل پذير نيست وقتي جعل پذير نشد خودش بهترين دليل است براي اينكه كلام الله است. ترديد داريد جن و انس جمع بشويد يك سورهاي مثل اين بياوريد. طبع اين كتاب، طرز اين كتاب، جوهر اين كتاب آبي از جعل و افترا است. به عنوان ﴿ما كان هذا القرآن﴾ كه نفي استمراري است اصلاً اين سنخ. سنخ جعلي نميتواند باشد ﴿وما كان هذا القرآن أن يفتري من دون الله﴾ ترديد هم داريد بايد تحدّي بكنيد
﴿ولكن تصديق الذي بين يديه وتفصيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين﴾
آنچه قبل از اين كتاب آمده به نام انجيل مسيح (سلام الله عليه)، تورات موسي (سلام الله عليه) مربوط به عهدين بالآخره كتابهايي كه قبل از قرِآن كريم بود معارفشان را اِحيا ميكند، تصديق ميكند. البته منهاج و شريعتش با آن فرق ميكند. كه ﴿لكلٍّ جعلنا منكم شرعةً ومنهاجًا﴾
ولي خطوط كليش را تصديق ميكند.
نسبت به مشركان حكمت محض است. نسبت به اهل كتاب گذشته از اينكه حكمت است يعني مبادي معقول دارد، مقبول هم دارد، مبادي مقبول دارد. ميفرمايد اين حرفهايش كه همان حرفهايي است كه در كتابهاي شما است. خطوط كلي شما است. در كتابهاي شما هم كه بشارت دادند به يك همچه مطلبي. خب چرا قبول نميكنيد؟ شما كه عهدين را قبول داريد خطوط كلّي عهدين را قبول داريد. اين هم كه تصديق همان كتاب است. آن كتاب هم كه تبشير همين كتاب است. خب بايد قبول كنيد ديگر. اگر كتاب شما مبشِّر چنين كتابي است پس شما ميشناسيد، در كتابهايتان بشارت داده شده و اين كتاب هم همان حرفهاي شما را ﴿مصدقاً لما بين يديه﴾ تصديق دارد. پس از طرف لاحق تصديق است، از طرف سابق تبشير است، علامتهايش هم كه هست، شما علامتهايش را هم كه ميدانيد.
4⃣
فرمود ﴿ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله﴾38﴾
هر كس هم ميخواستيد كمك بگيريد
در سورهٴ مباركهٴ اسراء هم كه فرمود ﴿لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان ياتوا بمثل هذا القران لا ياتون بمثله ولو كان بعضهم لبعض ظهيرا﴾
بعد فرمود كه اينها اصلا فرهنگ محاوره ندارند اينها دوتا مشكل دارند يكي اينكه جاهلانه تصديق ميكنند يكي اينكه جاهلانه تكذيب ميكنند ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك ...فانظر كيف كان عاقبه الظالمين
اينها تكذيب كردند چيزي را كه دليل ندارند گفتند اين وحي نيست خوب به چه دليل؟ گفتند اين كلام الله نيست به چه دليل؟
تكذيب اينها جاهلانه است آن آيه ﴿لا تقف ما ليس لك به علم﴾ از اين قبيل است
﴿ألم يؤخذ عليهم ميثاق الكتاب أن لايقولوا علي الله الا الحق﴾ از اين قبيل است كه تصديقتان بايد عالمانه باشد آن آيه ميگويد شما تعهد سپرديد تا چيزي براي شما مسلم نشد برهاني نشد باور نكنيد
جامعهٴ فرهنگي اگر حوزه و دانشگاه است محققانه درس بخواند اگر توده مردم است متحققانه عمل بكنند سيرهشان سيره علمي باشد «ان الله خص عباده بآيتين من كتابه».
فرمود ﴿ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين﴾
اگر اين است ديگر نگوئيد يا تغيير يا تبديل نخير .همين است نه تبديل نه تغيير
اينكه گفتيد ﴿او قران غير هذا او يبدله﴾ پيغمبر فرمود من آن صلاحيت را ندارم الان هم ميفرمايد اين كتاب آن كتابي نيست كه بتوان به آن دست زد ﴿ما يكون لي ان ابدله من تلقاء نفسي﴾كه قبلا در همين اين سوره خوانده شد اينجا ميفرمايد ﴿و ما كان هذا القران ان يفتري من دون الله﴾ ﴿بل كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه و لما ياتهم تاويله كذلك كذب الذين ...﴾ حالا ببينيد آنهايي كه با كتب آسماني انبياي گذشته بدرفتاري كردند به چه سرنوشت تلخي مبتلا شدند ﴿فانظر كيف.كان عاقبه الظالمين﴾5⃣
كذلك كذب الذين من قبلهم فانظر كيف كان عاقبة الظالمين﴾[39﴾
نگاه كن ببين عاقبت ظالمين چه شد آنهايي كه با نوح درافتادند با ابراهيم و موسي و عيسي درافتادند عاقبت آنها چه شد اينها هم همان طورند ﴿ومنهم من يؤمن به و منهم من لايؤمن به﴾
بعضيها ميفهمند و تصديق نميكنند برخي ميفهمند و تصديق ميكنند اينهايي كه ميفهمند و تصديق نميكنند يا اصلا نميفهمند درباره اينها بخشهاي آتي قرآن اين مطالب را دارد فرمود ﴿فمنهم من يؤمن به﴾ به اين قرآن ﴿و منهم من لايؤمن به﴾ آنهايي كه يومن آنهايي كه لا يومن يا فهميند و روي ﴿وجحدوا بها واستيقنتها انفسهم﴾ايمان نياوردند يا نه ﴿كذبوا بما لم يحيطوا بعلمه﴾ بودند و منشا اينها فساد دروني و افساد جامعه است در يك فضاي فاسد اينها در برابر وحي موضع ميگيرند چون مفسدند فساد گرا هستند در برابر وحي موضع ميگيرند و نميپذيرند6⃣
فرمود اينها مفسدند ﴿و ربك اعلم بالمفسدين و ان كذبوك﴾
آنها يكوقت است كه كاري با تو ندارند بسيار خوب. اما حالا با تو كار دارند ميگويند تو دروغ ميگويي تو ساحري تو شاعري تو كاهني
﴿و ان كذبوك فقل لي عملي و لكم عملكم أنتم بريئون مما اعمل و انا بريءٌ مما تعملون﴾اگر نقص يا عيبي در كار من است شما تبرئهايد نقص يا عيبي در كار شما است من مبراء هستم شما كار خودتان را انجام بدهيد من كار خودم را انجام ميدهم مزاحم ما نباشيد .
بعد فرمود ﴿ومنهم من يستمعون اليك افانت تسمع الصم ولو كانوا لايعقلون و منهم من ينظر إليك افانت تهدي العمي و لو كانوا لا يبصرون ان الله لا يظلم ا لناس شيئا و لكن الناس انفسهم يظلمون﴾
فرمود اينها مشكل علمي دارند مشكل عملي دارند اينها گوششان را به كار نمياندازند چشمشان را به كار نينداختند اينها چندتا مشكل دارند نه تنها نميبينند نميفهمند نه تنها نميشنوند نميفهمند گاهي انسان نميبيند ولي بالاخره عالم ميشود همين كه ميبينيد خيليها هستند كه اعمي هستند از راه حواس ديگر مخصوصا سامعه به خيلي از مطالب علمي راه پيدا ميكنند بعضيها هستند كه كرند اما از راه باصره به خيلي از مطالب علمي راه پيدا ميكنند فرمود اينها كري هستند كه نميفهمند كوري هستند كه نميفهمند ميگويند .. اگر دل همراه نباشد از اين حواس پنجگانه چه كاري ساخته اگر گوش و چشم اثر دارد دست و پا اثر دارد براي اين است كه دل زنده است.
در اينجا فرمود اينها هر دو جهت را از دست دادند نه تنها كورند بلكه بيدلند نه تنها كرند بلكه بي دل هستند چه توقعي داري از اينها محصول اين آيه در آيات ديگر آمده است كه ﴿صم بكم عمي فهم لا يعقلون﴾ نه تنها حواس ظاهري را از دست دادند آن دل مايه را هم از دست دادهاند7⃣
فرمود ﴿و منهم من يستمعون اليك....﴾42﴾
گوش فرا ميدهند اما براي اينكه حرف تو را رد كنند نه حرف تورا قبول كنند
در سوره مباركه انعام گذشت كه برخي ميآيند كه حرف خودشان را به تو بزنند نه حرف تو را گوش دهند
فاذا جائك الذين يجادلون في آياتنا فقل كذا.... اصلا اين نميآيد كه حرف تو را گوش بدهد ميآيد حرف خودش را نقد كند به فروش برساند نه انتقاد كند
او اصلا ميآيد كه حرف خودش را بزند نه حرف تو را گوش بدهد اينها هم همينطورند ميآيند كه رد كنند ميآيند كه بشنوند و بگويند اين شعر و سحر است و جادو طلسمو شعبده است كهانة و افترا است و مانند آن ﴿و منهم من يستمعون اليك﴾ در حاليكه اينها دو تا مشكل دارند يك ﴿افانت تسمع الصم﴾ اينها اصلا كرند ﴿ولو كانوا لا تعقلون﴾ نه تنهاكرند آن سبع مثاني را هم ندارند خيلي ها هستند كه كر هستند اما از راه باصره چيز ميفهمند از راه اشاره چيز ميفهمند
﴿ومنهم من ينظر اليك﴾برخي تو را نگاه ميكنند اما ﴿افانت تهدي العمي و لو كانوا لايبصرون﴾ اينها كه كورند اينهااهل نظرند نه اهل بصر اينها اهل نگاهند نه اهل ديدن.
اينها اهل نظر هستند نه اهل بصر. نظر غير از بصر است اينا نه تنها بصر ندارند بصيرت هم ندارند ﴿و منهم من ينظر اليك أفأنتتهدي العمي ولو كانوا لا يبصرون﴾
بعد فرمود ما هيچ تقصيري نداريم همه سرمايه هاي دروني را به اينها داديم همه سرمايه هاي يبروني را به اينها داديم اينها بيجا بكار بردند خودشان را عمداً كر كردند خودشان را عمدا كور كردند ذات اقدس اله به احدي ظلم نميكند و مانند آن.
والحمدلله رب العالمین 🤲
سوره مبارکه یونس صفحه ۲۱۴ از تفسیر تسنیم
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ اللَّهَ لاَ يَظْلِمُ النَّاسَ شَيْئاً وَلكِنَّ النَّاسَ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (٤٤) وَيَوْمَ يَحْشُرُهُمْ كأَن لَمْ يَلْبَثوا إِلَّا سَاعَةً مِنَ النَّهَارِ يَتَعَارَفُونَ بَيْنَهُمْ قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقَاءِ اللَّهِ وَمَا كَانُوا مُهْتَدِينَ (٤۵) وَإِمَّا نُرِيَنَّكَ بَعْضَ الَّذِي نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّيَنَّكَ فَإِلَيْنَا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهِيدٌ عَلَي مَا يَفْعَلُونَ (٤۶)﴾
بعد از اينكه فرمود همه مجاري ادراكي را به اين كافران و منافقان داديم آنها از اين بهره سوء بردند و استفاده صحيح نكردند اينها اهل نظرند نه اهل بصر . اينها سامعه درونشان را از دست دادند چشم درونشان را از دست دادند آن قلب را تيره كردند.
فرمود اين سرمايه هاي مهم را ما به اينها داديم ولي ما نگرفتيم چه اينكه در قيامت هم اينها معذب ميشوند ما به اينها ستم نكرديم
اينجا سه مطلب است كه دوتاش قابل فهم است يكيش بسيار دشوار است آن مطلبهايي كه قابل فهم است اين است كه ما همه مجاري ادراكي را به اينها داديم چه در سوره مباركه نحل چه در ساير سور فرمود و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده لعلكم تشكرون آيات فراوان ديگري است كه ما به انسان سامعه و باصره داديم و دل داديم كه مجاري اداركي شان را تامين بكنند .
ما اين مجاري ادراكي را براي تكامل به اينها داديم ما از اينها نگرفتيم اينها عمدا خودشان را كر كردند و كور كردند و مانند آن. اين معني تا حدودي قابل فهم است
درباره قيامت هم همچنين فرمود ما اينها را عذاب ميكنيم لكن اين ظلم نيست براي اينكه اينها در اثر سوء عقائد و اخلاق و رفتار و اينها استحقاق اين عذاب را پيدا كردند معذب ميشوند اين ظلم نيست اين عدل است اين دو مطلب قابل ادراك است.
مطلب مهم آن است كه ميفرمايد اينها به خودشان ستم كردند مگر ما چند تا خود داريم آن ظالم كيست آن مظلوم كيست حدود اينها چيست ؟؟؟؟
ما يك خودي داريم يك حد مشخصي دارد يك محدودهاي دارد. يك خود ديگري داريم آن هم حدي دارد و محدود مشخصي.
اگر احدي المتربتين به مرتبه ديگر تعدي بكند ميشود ظلم. آن مظلوم كيست و آن ظالم كيست؟ آن خودي كه خود ماهستيم آن خودي كه امانت الهي و مال ما نيست ما امين او هستيم بايد آن را حفظ بكنيم آن چيست ؟
يك فطرتي است در درون ما كه مال ما نيست ما امين هستيم بايد آن را حفظ بكنيم اگر جلوي آنرا گرفتيم به آن ظلم كردهايم
اين كه فرمود اين الله لا يظلم الناس شسيئا هم درباره بحثهاي گذشته قابل فهم است يعني اين مجاري ادراكي را از دست دادند ما ستم نكرديم اينها به سوء اختيار خود كردند اينها قابل فهم است درباره بحثهاي بعدي هم كه فرمود اينها معذب ميشوند اين هم باز قابل فهم است براي اينكه انسان يك موجود مختاري است ديگر من شاء فاليومن ومن شاء فليكفر اما هديناه السبيل اما شاركا اما كفورا اين مضمون در آيات گوناگون است چه درباره دنيا چه درباره آخرت انا لله لا يظلم الناس شيئا قابل فهم است اين دو مطلب.1⃣
آن خود دومي خليفه الهي است فطرت الهي است اين شهوت كه خود حيواني ما است اين غضب كه خود شهواني ما است اين ظالم است آن عقل و فطرت آن فالهمها فجورها و تقويها اين نور الهي اين خو الهي اين را بعنوان امنت به ما دادند اين را ملك طلق ما نكردن كه ما هر جوز خواستيم در آن تصرف بكنيم هيچ زير سوال هم نرويم اينطور نيست اين شهوت و اين غضب مادامي كه كاري به او نداشته باشيم ما آزاديم و اينها محدوده حلال است مادامي كه به آن فطرت و به آن الهمها تعدي كرده میشود ظالم .
پس ما دوتا ما و من داريم اين من كه اهمتهم انفسهم همين من حيواني است در سوره مباركه نساء و مانند آن در ايام اعزام به جبهه فرمود اينها به جبهه نميرفتند جهاد نميكردند فقط به فكر خودشان بودند اهمتهم انفسهم يظنون بالله ظن الجاهليه اينها فقط به فكر خودشان بودند در حاليكه در سوره مباركه جحر فرمود اينها خودشان را فراموش كردند نسوا الله فانساهم انفسهم چون خدا را فراموش كردند ذات اقدس اله اينها انساء كردند يعني آن خودي كه خليفه الله است آن خودي كه فطره الله است آن خودي كه فالهمها فجورها و تقويها است آن نفسي كه و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها است آن خليفه خداست آن امانت الله است آن امانت را ما اينجا جا داديم اينها به اين امنت الهي پشت كردند اين را فراموش كردند .
نتیجه= نسوا الله فانساهم انفسهم2⃣
.
﴿ان الله لا يظلم الناس شيئا ولكن الناس انفسهم يظلمون و يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين﴾45﴾
فرمود يه ياد آن صحنه باشيد كه ما همه اين افرادي كه نامشان برده شد و ديگران همه اينها را محشور ميكنيم حالا صد سال طول ميكشد صد هزار سال طول ميكشد صد ميليون سال طول ميكشد معلوم نيست بالاخره حشر اكبر كي است بالاخره ﴿ان الاولين والاخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلوم﴾ همه گذشتهها و كسانيكه فعلا ميميرند و كسانيكه بعدا ميميرند باهم در قيامت محشور ميشوند.
فرمود آنروز چند تا نكته محفوظ است يك: چون اگر كسي بخواهد كسي را بشناسد بايد اين سه اصل باشد معروف وضعش عوض نشود او بايد وضعش طوري باشد كه عوض نشده باشد ما هم بايد وضعمان طوري باشد كه مجاري ادراكي مان محفوظ باشد سهو و نسيان و امثال ذلك نداشته باشيم و حواسمان جمع باشد فاصله هم بايد فاصله زيادي نباشد
فرمود هيچ كدام از اين سه مشكل آنجا نيست همه يكديگر را ميشناسند طوري است كه ﴿يتعارفون بينهم﴾
با اينكه شايد يك ميليون سال فاصله شده همه خاك شديد و دوباره از خاك برگردانديم فرمود هيچ كدام از اين سه اصل فرمود تكان نميخورد ﴿و يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا إلا ساعة من النهار يتعارفون بينهم﴾ اين يك ميليون سال مثل دو سه ساعت است براي اينكه معلوم شود فاصله واقعا كم است فرمود ﴿يتعارفون بينهم﴾
﴿يوم يحشرهم كأن لم يلبثوا﴾ يعني در ديد آنها اين است كه مكث نكردند مگر يك مقداري از روز چرا ﴿كأن لم يلبثوا﴾ با اينكه صد سال صد و بيست سال شايد يك ميليون سال ماندند؟؟؟
از آن طرف يك ميليون سال طول كشيده خاك بدن او هزارها صورت گرفته و هزارها صورت درآمده الان ذات اقدس اله او را به اين وضع برگردانده. اين ﴿يتعارفون بينهم﴾ مال طليعه برزخ است
قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله و ما كانوا مهتدين﴾ اينها عمر را اين سرمايه را هزينه كردند و چيزي هم بدست نياوردند لقاي الهي را تكذيب كردند خيال كردند انسان كه ميميرد نابود ميشود مثل درختي است كه بصورت هيزم درميآيد و اينها اصلا مهتدي نبودند .
اين ﴿و ما كانوا مهتدين﴾ يعني چندين بار حجت بالغهٴ خدا به اينها رسيده است سخن از لم يهتدوا نيست فرمود ﴿و ما كانوا مهتدين﴾ اين كان منفي اين نقش را دارد يعني اصلا هدايت بشو نبودند اينها وگرنه ما هر چه لازم بود به اينها گفتيم اگر معجزه لازم بود نشان داديم اگر ادله عقلي لازم بود نشان داديم اگر نقلي بود نشان داديم داستان و قصص و عبر بود نشان داديم اما اينها اهل هدايت نبودند ﴿و ما كانوا مهتدين﴾3⃣
﴿اما نرينك بعض الذين نعدهم او نتوفينك فالينا مرجعهم ثم الل شهيد علي ما يفعلون﴾46﴾
بعد ذات اقدس اله پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را ميفرمايد كه اينها كه اينجور رفتار ميكنند اينطور نيست كه از كيفر ما بيرون رفته باشند اينطور نيست
شما يك ماموريت داريد يك وظيفهاي داريد بايد كارتان را انجام بدهيد پيغمبر پيغمبر است امام امام است و خدا خدا است شما وظيفهتان اين است كه ابلاغ بكنيد و هدايت بكنيد برخي ايمان ميآورند بعضي ايمان نميآورند ما هم كه تمام اين مقاطع هستيمان در دنيا خلاصه نميشود قسمت مهم محكمهٴ ما در معاد است حالا برخي از افراد را ما در دنيا تنبيه ميكنيم در حضور شما شما ميبينيد بعضيها را بعد از رحلت شما تنبيه ميكنيم بعضي ها را هم ميگذاريم در معاد عند حضور الاولين و الاخرين تنبيه ميكنيم
ممكن است ذات اقدس اله از بعضي از وعيدها صرف نظر كند هيچ كس به اين فكر نباشد كه تا زنده است نتيجه كار خودش را ببيند البته انسان ميخواهد قلبش تشفي پيدا كند آن كفاري كه مسلمانها را اينگونه آزار ميكنند كيفر تلخ ببينند ﴿ويشف صدور قوم مؤمنين﴾ هست اما گاهي اينچنين است فرمود كه شما هميشه به فكر تسلّي و شفاء قلب خود نباشيد يك وقتي ميبينيد همه اوضاع سر جاي خودش است
﴿اما نرينك بعض الذي نعدهم او نتوفينك﴾ و بعد از تو ما اين كيفرها را اعمال ميكنيم ﴿فالينا مرجعهم﴾ اينها كه نميتوانند از دست ما بيرون بروند. اينها به محكمه ما برميگردند و قاضي و حاكم ماييم چه اينكه شاهد هم خود ماييم
فرمود ﴿ثم الله شهيد علي ما يفعلون﴾ شهادت نه يعني اينكه در محكمه شهادت ميدهيم ما امروز شاهديم اينها چه ميكنند فردا برابر علممان عمل ميكنيم اينها كه نميتوانند انكار كنند4⃣
ولكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط وهم لا يظلمون﴾47﴾
هر امتي پيامبري دارد...
پيامبر كه آمد قبل از اينكه پيامبر بيايد بالاخره اينها در غفلت و سهو و عصيان و نسيان هستند مورد عفو الهي هستند چون كه حجت خدا بالغ نشده چه در سوره طه چه در ديگر سور اين مضمون آمده كه ﴿ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا﴾اما حالا كه رسول آمده حجت خدا بالغ شده و عدهاي نپذيرفتند از آن به بعد ﴿قضي بينهم بالقسط﴾
پس قبلا چون حجت خدا بالغ نبود عذابي چه عذاب دنيا چه عذاب آخرت دامن گير اينها نميشد اما وقتي پيامبر آمد از آن به بعد ﴿ليهلك من هلك عن بينة و يحي من حي عن بينة﴾است و ﴿لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط﴾
باز اين مطلب را تكرار فرمود كه اينگونه عذابهايي كه دامن گير آنها ميشود چه در دنيا چه در آخرت ﴿وهم لا يظلمون﴾ است.
جريان عقل را قرآن كريم در بسياري از موارد استدلال كرده است و تنبه داده ولي عقل لازم است كافي نيست اينطور نيست كه در برابر نقل عقل حجت كافيه باشد لازم هست در همين كريمهٴ محل بحث كه فرمود ﴿اذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط﴾ معلوم ميشود ادله عقلي كه قبلا بود در عين حال كه لازم بود كافي نبود آيه ﴿و ما كنا معذبين حتي نبعث رسولا﴾ هم بشرح ايضاً آيهاي كه در بخش پاياني سوره مباركهٴ نساء است كه ﴿رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس علي الله حجة بعد الرسل﴾[58] اين بعد الرسل نشان ميدهد كه قبل از رسل حجت دارند مردم بر خدا چون عقل بسيار چيز خوبي است اما خيلي از امور را نميفهمند آن مقداري كه عقل نميفهمد اضعاف مضاعف آن مقداري است كه ميفهمد عقل كليات را ميفهمد نه جزئيات را
بنابراين ا ينكه ذات اقدس اله در همين آيهٴ سورهٴ يونس كه فرمود هيچ امتي نيست مگر اينكه پيامبري دارد و اگر پيامبرش آمد ما به قسط بين اينها حكم ميكنيم . قسط اسلامي اين است كه عذابهاي مقطعي ميشود اما تا وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم در بين امت هست آن عذابهاي استئصال رخ نميدهد و اگر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم رحلت كرد اينها اهل استغفار شدند باز آن عذاب استئصال رخت برميبندد عذابهاي مقطعي عيب ندارد ﴿و اما نرينك بعض الذي نعدهم﴾ نه همهاش را چون تا تو هستي آن عذاب نخواهد آمد بعضي از آن مراحل البته عيب ندارد.5⃣
وَيَقُولُونَ مَتَي هذَا الوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ (٤۸)
فرمود ﴿و يقولون﴾ اين يقولون يعني حرف همه امم اين است به انبيائشان ميگویند يعني اين كل امت به انبيا و مرسلينشان ميگويند ﴿متى هذا الوعد ان كنتم صادقين﴾ نه ان كنت من الصادقين.
در جريان حضرت نوح گفتند ﴿يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾ يا قوم عاد به حضرت هود گفتند ﴿فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾ يا قوم ثمود به حضرت صالح گفتند ﴿فائتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين﴾ اينجا همان مفرد محفوظ است فعل مفرد ضمير مفرد و مانند آن..
اما در آيه محل بحث اين مربوط به نبوت عام است ﴿لكل امة رسول﴾ يعني جميع امم از باب ﴿تشابهت قلوبهم﴾ يك حرف مشتركي دارند به انبياي خودشان اين حرف را ارائه ميكنند و ميگويند ﴿ان كنتم صادقين﴾ نه ان كنت من الصادقين
در اين آيه محل بحث سخن از نبوت عام است كه امم به انبيايشان ميگويند ﴿ان كنتم صادقين﴾6⃣
قُل لاَ أَمْلِكُ لِنَفْسِي ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَلاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَستَقْدِمُونَ (٤۹)
وجود مبارك پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم چون حرف همه شان يكي است بعنوان﴿مصدقاً لما بين يديه﴾ است آنها هم همين حرف را دارند فرمودند اين عذابي كه ميآيد اولا به دست ما نيست ثانيا به چه درد شما بخورد شما ميخواهيد آنروز چكار بكنيد بخواهيد از آن نجات پيدا بكنيد كه ممكن نيست بخواهيد كفرتان را ترميم بكنيد كه ممكن نيست بخواهيد در برابر آن موضع بگيريد كه ممكن نيست براي چه آن عذاب را ميطلبيد اين استعجالتان چه فايدهاي دارد ؟؟؟﴿قل لا املك لنفسي ضرا و لا نفعا الا ما شاءَ الله﴾
از ما كه كاري ساخته نيست از آن طرف هم ﴿لكل امةٍ اجل اذا جاءَ اجلهم فلا يستاخرون ساعةً و لا يستقدمون﴾
شما از اين سوال چه طرفي ميبنديد اينكه معجزه نيست كه از ما بخواهيد معجزه حساب ديگري است شما خواستيد ما به ذات اقدس اله ارائه ميكنيم اگر مصلحت بود اعجاز را بدست ما ظاهر ميكنند آنوقت شما ميتوانيد ايمان بياوريد براي شما نافع است لكن اين مسئله عذاب نه جلوگيري از آن ممكن است نه نجات از دست آن ممكن است نه ترميم كفر در آن لحظه ممكن است7⃣
قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِنْ أَتَاكُمْ عَذَابُهُ بَيَاتاً أَوْ نَهَاراً مَاذَا يَسْتَعْجِلُ مِنْهُ المُجْرِمُونَ (۵۰)
فرمود ﴿قل ارايتم﴾، أرَأَيْتُمْ يعني اخبروني ﴿ان اتاكم عذابه﴾ حالا يا بياتا او نهارا يا بعنوان شبيخون عذاب بيايد شب بيايد يا روز ﴿ما ذا يستعجل منه المجرمون﴾
مجرمون اين استعجالي كه ميكنند چه طرفي ميبندند ميخواهند جلويش را بگيرند كه ﴿ما انتم بمعجزين﴾ كه شما بتوانيد معجز باشيد خدا و مدبرات الهي را عاجز كنيد اينكه نيست بخواهيد فرار بكنيد كه نيست بخواهيد ايمان بياوريد هم كه آنروز ايمان مقبول نيست آنوقت چه استعجالي داريد شما بكنيد
ميخواهيد ايمان بياوريد همان حرفي را كه به فرعون گفتند به شما هم ميگويند ديگر به فرعون گفتن ﴿آلان وقد عصيت قبل﴾
به اين آدم رباخوار هم ميگويند ﴿الان و قد عصيت من قبل﴾ حالا لازم نسيت كه انسان در حد فرعون باشد كسي كه حجت خدا بر او بالغ شد مكرر در مكرر راه توبه برايش باز بود ﴿نبذ ... كتاب الله وراء ظهورهم﴾ آنوقت اين حين عذاب بخواهد ايمان بياورد ميگويند الان و قد كنت كذا و كذا اين كه اختصاصي به فرعون ندارد معلوم ميشود كه اگر يك كسي فرعوني منش بود فرعوني جواب ميشنود اين جواب يكسان است يعني الان ايمان به چه درد تو ميخورد ﴿آلان و قد كنتم به تستعجلون﴾ اين مال عذاب دنيا ميفرمايد شما حساب بكنيد كتاب بكنيد ميگوئيد كي عذاب ميايد كي عذاب ميآيد؟ آنروز كه عذاب ميآيد ميخواهيد چكار بكنيد اين اگر معجزه باشد به درد شما ميخورد چون يك چيز روشنتري است و ايمان ميآوريد اما روزي كه به هستي تان خاتمه ميدهد و فايدهاي هم براي شما ندارد چرا استعجال ميكنيد بعد اين تازه مال عذاب دنيا است كه گفته ميشود ﴿آلان و قد كنتم به تستعجلون﴾
بعد ﴿ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد﴾[ بعد هم از اين جا مستقيما گرفتار عذاب جهنم ميشوند.
پس اگر مشكل عدل و قسط داريد حل است مشكل ظلم و عدل داريد حل است اگر درخواست كمك بكنيد و بگوييد خدايا اينجا گرچه عدل است و ظلم نيست ولي احسان و لطف و رحمت شما ايجاب ميكند كه از ما بگذري در غالب موارد هنگام نقل عذاب تبهكاران اين قسمت مطرح است ﴿هل تجزون الا بما كنتم تكسبون﴾ يك، ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾ دو،
آنوقت چه توقعي از ما داريد ما بنا بود گذشت بكنيم دهها بار گذشت كرديم اين راه توبه را باز كرديم آبروي تو را حفظ كرديم در خلأ و ملأ آبروي تو را حفظ كرديم سعي كرديم بالاخره محترمانه زندگي كني بالاخره يك وقت سر در ميآورد اين است كه غالب مواردي كه ذات اقدس اله مسئله عذاب را ذكر ميكند اين جريان ﴿هل تجزون﴾ كه يك حكم كلامي است را ذكر ميكند براي اينكه جلوي توقع بيجاي متوقعان را بگيرد وگرنه يكبار دوبار دهبار كافي بود شما الان اين را آمارگيري بكنيد ميبينيد چندين مورد ذات اقدس اله فرمود ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون﴾ چون در همه اين موارد آن توقع مطرح است كه خدا چرا گذشت نكردي گذشت هم يك حدي دارد دهها بار گذشت كرديم ﴿هل تجزون الا ما كنتم تعملون8⃣
﴿وَيَسْتَنْبِئُونَكَ أَحَقٌّ هُوَ قُلْ إِي وَرَبِّي إِنَّهُ لَحَقٌّ وَمَا أَنتُم بِمُعْجِزِينَ (۵۳)
بعد از اينكه فرمود براي هر امتي يك پيامبري است وقتي پيامبر نازل شد حجت بالغ شد عدهاي انكار كردند و استكبار كردند ﴿قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾ هم آنها را به عذاب دنيا تهديد فرمود و هم به عذاب آخرت بعنوان ﴿ثم قيل للذين ظلموا ذوقوا عذاب الخلد هل تجزون الا بما كنتم تكسبون﴾
در چنين فضايي عدهاي استنباء كردند كه آيا اين نبأ حق است يا صرف تهديد .
در پاسخ فرمود سوگند به خدا اين حق است هم با جملهٴ اسميه و هم با إِنّ هم با لام تاكيد از سه جهت لفظا اين محتوا را تاكيد كرد و هم از جهت سوگند كه ﴿و ربي﴾اين را تاكيد كرد و هم برهان مسئله را ذكر فرمود از جهتي كه جمله اسميه است با إِنّ همراه است و با لام تحقيق همراه است اين سه جهت لفظي از جهتي كه با قسم ذكر شده است اين هم تثبيت ميكند جريان تاكيد را لكن به اين قسم بسنده نفرمود.
كساني كه در برابر وحي قرار ميگرفتند يا آن شامه را در درون خودشان حفظ كرده بودند و آن باصره را داشتند كه حق را ببينند و اسشتمام كنند و شميم حق در جانشان در شامهشان ظهور كند اينها نيازي به هيچ يكي از اين عناوين نداشتند نه معجزه ميخواستند نه سوگند و نه دليل دليل همان استدلال كلامي و حكمي است
فرمود ﴿و يستنبئونك أحق هو قل اي﴾ اين حق است ﴿و ربي﴾ قسم به پروردگار من ﴿انه لحق﴾ اما برهان مسئله برهان مسئله اين است كه او وعده داده در انجاز وعده و عمل به وعده نه نيازمند به متممم و مكمل است و نه مانعي سر راه او فرض ميشود بعضيها هستند كه اگر بخواهند به وعدهٴشان وفا كنند يا ابتداءً كاري انجام بدهند هم نيازمند هستند كه كسي آنها را تاييد كند هم محتاج هستند كه مانعي سر راهشان نباشد
ذات اقدساله برهان اقامه ميكند ميفرمايد كه چون آنچه در جهان امكان يافت ميشود سراسر ستاد الهي هستند كه ﴿لله جنود السموات و الارض﴾ قدرت الهي هم بكل شئ تعلق ميگيرد نامتناهي است پس او بكل شيءٍ قدير است
﴿و يستنبئونك ا حق هو قل اي و ربي﴾ همين كه گفتند حق است اين تعبير حق بودن يك خصوصيتي دارد اين حقٌّ لا ريب فيه
اين لا ريب فيه كه در قرآن كريم آمده تقريبا معادل همان بالضروره اي است كه در كتابهاي عقلي است قرآن كريم بجاي اينكه بفرمايد اين بالضروره است ميفرمايد كه ﴿لا ريب فيه﴾ ترديدي درش نيست اين لا ريب فيه معادل آن بالضروره است ﴿و يستنبئونك أحق هو قل اي و ربي انه لحق و ما انتم بمعجزينِ﴾
آنگاه حق بودنش هست يك يقيني است و شما نميتوانيد جلوي آنرا بگيريد دو آن سه كار ديگر هم پشت سر هست كه بايد منتظرش باشيد و آن اين است كه ﴿و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت به﴾ يك، ﴿و اسروا الندامة لما رأوا العذاب﴾ دو، ﴿و قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾
سوره مبارکه یونس صفحه 215از تفسیر تسنیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿و يستنبئونك ا حق هو قل اي و ربي﴾ همين كه گفتند حق است حتمي است يك يقيني است و شما نميتوانيد جلوي آنرا بگيريد دو آن سه كار ديگر هم پشت سر هست كه بايد منتظرش باشيد و آن اين است كه ﴿و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت به﴾ يك، ﴿و اسروا الندامة لما رأوا العذاب﴾ دو، ﴿و قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾
و اسروا الندامة﴾ اگر چنانچه اين عذاب در دنيا باشد اينها براي اينكه از شماتت دشمنان نجات پيدا كنند آن پشيماني را ظاهر نميكنند كه از نظر رواني عذاب نبينند اگر در آخرت باشد در برابر كسانيكه آنها را ميشناسند باز آن ندامت را اظهار نميكنند و اگر نه در يك محيط شناخته شده نباشد اين اسرّوا را به معناي اظهروا گفته است چون اسرار گفته اند از لغت اضداد است هم بمعناي راز نگهداري و سر نگه داري و كتمان آمده و هم بمعناي اظهار آمده كه از لغت اضداد است آنگاه ﴿اسروا الندامة﴾ يعني اظهروا الندامه به هر تقدير در روايت هم مسئله اسرار ندامت به اين تعبير شده است كه «مخافة الشماتة الاعداء» اينها آن ندامت را كتمان ميكنند پس اولين حكم اين است كه ﴿و لو ان لكل نفس ظلمت ما في الارض لافتدت به﴾
دوم اين است كه ﴿و اسروا الندامة لما راوا العذاب﴾
و سوم اين است كه ﴿وقضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون﴾ اين حكم دنيا هم هست و حكم آخرت هم هست.
أَلاَ إِنَّ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ والأَرْضِ أَلاَ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ (۵۵) هُوَ يُحْيِي وَيُمِيتُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (۵۶)﴾
برهان مسئله با اين تمام نشده است هنوز براي اينكه آن بخش ستادي را بايد ذكر بفرمايد اينكه فرمود از شما برنميآيد كه جلوي قدرت خدا را بگيريد ﴿و ما انتم بمعجزين﴾ اين درست است اما اين بايد خوب شفاف بشود كه چرا كسي نميتواند جلوي قدرت خدا را بگيرد؟ ؟؟
ميفرمايد ﴿الا ان لله ما في السموات و الارض﴾ خوب اگر ﴿تبارك الذي بيده الملك﴾ است اگر ﴿لله ما في السموات و الارض﴾ است ﴿بيده ملكوت كل شيء﴾[ است پس نتيجه اين است كه ﴿لله جنود السموات والارض﴾ اگر سراسر عالم ستاد الهي و تابع الهي هستند و خاضع و خاشعاند فرض ندارد كه كسي جلوي قدرت او را بگيرد پس مانع فرض ندارد ﴿الا ان لله ما في السموات و الارض﴾
حالا كه اينچنين شد ﴿الا ان وعد الله حق﴾
او از آن جهت كه رب است حكيم است بالاخره بايد حساب و كتابي در كارش باشد هر كسي هر كاري بكند و در درونش نگه بدارد و روزي ظاهر نشود و او پاداش و كيفر نبيند كه عالم ميشود لهو و لعب فرمود ما بازي گر نيستيم كه بازيچهاي پهن كرده باشيم ﴿و ما خلقنا ... لاعبين﴾ يا ﴿ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا﴾ هيچ نخير اين همه كارهايي كه مردم كردند حساب و كتابي دارد ﴿من يعمل مثقال ذرةٍ خير﴾ بايد باشد ﴿ومن يعمل مثقال ذرة شراً﴾ بايد باشد همه بايد حساب شوند پس وعد خدا حق است چون ﴿لله ما في السموات والارض﴾
فرمود ﴿ولكن اكثرهم لا يعلمون﴾
اينها چون قدرت خدا را نميشناسند خيال ميكنند كه خدا اولا معاذالله نيست بر فرض هم باشد نظير قدرتهاي ديگر است در برابر او موضع ميگيرند ميگويند خدا هر كسي است يكي او و يكي هم ما اينهايي كه در برابر ذات اقدس اله باور نكردند ميگويند ما جلوي تصميم خدا را ميگيريم نيست اگر هم باشد ما هم با اين ابزار فني جلوي اراده خدا را ميگيريم در حاليكه ابزار فني از ستاد و جنود او محسوب ميشوند ﴿ولكن اكثرهم لا يعلمون﴾
﴿هو يحيي و يميت واليه ترجعون﴾56﴾
احيا به دست او است اماته به دست او است و به همان مبدئيكه شما را آفريد مراجعه ميكنيد نه جاي ديگر وقتي رفتيد آنجا ميبينيد به وطن اصليتان رسيديد همان جا .2⃣
﴿يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ وَهُديً وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (۵۷)
اين كتابي كه شما پيشنهاد تغيير و تبديل داديد اين شفا است ما چگونه اين را عوض بكنيم نه بيماري شما قابل دفع و رفع است از غير اين راه و نه در شفا بودن اين ترديد است
قرآن آمد خوابيدهها را بيدار كرد انسان خوابيده خبر ندارد كه دردمند است يا سالم است كجايش درد ميكند. وقتي بيدار شد كم كم احساس درد ميكند وقتي به طبيب مراجعه كرد طبيب او را راهنمايي ميكند كه اين درد است و آن هم درمان و دردهاي ديگر هم هست براي اينكه به آن دردهاي ديگر مبتلا نشويد اين هم پيشگيري است
﴿يَا أيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَوْعِظَةٌ مِن رَبِّكُمْ وَشِفَاءٌ لِمَا فِي الصُّدُورِ ...
فرمود حالا كه مشخص شد چه چيز بيماري اخلاقي است چه چيز بيماري سياسي است چه چيز بيماري اجتماعي است چه چيز بيماريهاي فردي است جامعش اين است كه قرآن بعد از اينكه آمد آهنگ خدايي شما را بيدار ميكند وقتي بيدار شدید.به هويت خويشتن سري ميزنيد ميبينيد مريضيد آن وقت درمان ميشويد اگر سالميد شاكر ميشويد و سعي ميكنيد مريض نشويد ﴿قد جائتكم موعظة من ربكم و شفاء ... و رحمة﴾
آيه در صدد بيان شفاي مافيالصدور است يعني عقايد اينچنين است اخلاق اينچنين است اوصاف اينچنين است گرايشها اينچنين است بالاخره كسي كجراهه ميرود قرآن شفا است يا مشكل علمي دارد يا مشكل عملي دارد اگر از نظر علمي بيمار است شبهه دارد قرآن برهان اقامه ميكند برهان شفا است اگر كسي جاهل است جهل مرض است شبهه دارد شبهه مرض است شك دارد شك مرض است اينها با برهان حل ميشود چون ﴿قد جائكم برهان من ربكم و أنزلنا اليكم نوراً﴾
بنابراين در بخشهاي نظري حكمتهاي نظري آنچه كه مربوط به بايد و بود و نبودو امثال ذلك است
در بحثهاي عملي و اخلاق و گرايشها اگر كسي گرفتاري دارد قرآن شفا است.
اين ﴿شفاء لما في الصدور و هدي و رحمة للمؤمنين﴾ خطاب براي ناس است نظير ﴿شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هدي للناس﴾ لكن آنها كه بهره ميبرند متقيان هستند فرمود ﴿هدي للمتقين﴾
قرآن هم ﴿هدي للناس﴾ است ﴿موعظة للناس﴾ است هدي و رحمة للناس است اما آنها كه بهره ميبرند مومنان هستند.3⃣
قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ فَبِذلِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ (۵۸)
درباره مومنان يا كساني كه شفا يافتهاند فرمود ﴿بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا﴾ اين بشارت است شما مسرور باشيد اين نشاطي است در درون شما وقتي قلب شفا پيدا كرد انسان فرحان است خوشحال است چيزي اورا نگران نميكند آنكه ندارد چون لازم ندارد نگران نيست و كسي كه به او وعده داده است به وعده او باور كرده است فرمود ﴿وما من دابة في الأرض الا علي الله رزقها﴾ او تجملات و اينها را بيخود طلب نميكند رزق طلب ميكند و رزق را هم خداي سبحان به عنوان رب العالمين و به عنوان مدير عامل نظام عهدهدار او شد فرمود تو آن كاري كه بايد بكني بكن كوتاهي نكن هزينهات به عهدهٴ من
بنابراين هيچ نگراني نيست او يك چيزهاي زائدي ميطلبند ديگران كه اين نميطلبد بنابراين او عاقلانه زندگي ميكند ﴿قل بفضل الله و برحمته﴾ براي اهميت مطلب تك تك اينها را ذكر كرد اولاً روي هر كدام از اينها حرف جر را جداگانه ذكر كرد ثانياً نفرمود ﴿بفضل الله و برحمته﴾ فرمود ﴿بفضل الله﴾ كه خود فضل سبب نشاط است ﴿و برحمته﴾ يعني رحمت سبب نشاط است وقتي جمع بندي ميكند باز باء را اضافه ميكند ميفرمايد ﴿فبذلك﴾ يعني به هر دوي اينها ﴿فليفرحوا﴾ اينها خوشحال ميشوند
لذا مومن هميشه خوشحال است نگران هيچ چيز نيست ﴿هو خير مما يجمعون﴾ پس آنچه را كه خودش دارد كه به آن بسنده ميكند آنچه كه دست ديگران است كه نسبت به او ترحم ميكند ميگويد اين انباردار ديگري است اين ذخيره براي ديگري كرده و اين ميراث ديگران را هم اينجا ذخيره كرده اين نگران چيز ديگر نيست آن ﴿يحسب ان ماله اخلده﴾
او خيال ميكند اين چيزهايي كه انباشته او را خالد و جاويد ميكند اينكه نيست بنابراين اين ميفهمد ﴿هو خير مما يجمعون﴾.
فرمود ﴿يا ايها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم﴾ كه موعظه همان جذب الخلق الي الحق است كه كشش است واعظ خداست و ا ين كتاب الهي موعظه است ﴿و شفاء لما في الصدور﴾ كه اين هم امر قلبي و عملي است يعني آن مشكلات عمليتان را برطرف ميكند همانطوري كه جهل علمي را بر طرف ميكند جهالت عملي را هم بر طرف ميكند4⃣
.
﴿قل أرايتم ما انزل الله لكم من رزق فجعلتم منه حراما و حلالا قل الله اذن لكم ام علي الله تفترون﴾[59﴾
الان درباره حلال و حرام كه چه حلال است چه حرام است قانون را كي بايد وضع كند فرمود قانون را خداي سبحان بايد وضع كند ﴿ان الحكم الا لله﴾ چرا؟
براي اينكه او جهان را آفريد يك، انسان را آفريد دو، رابطه انسان و جهان را تنظيم كرده است سه، همه چيز را ميداند چهار، هيچ چيز را فراموش نميكند پنج، پس او بايد معين كند شما كه ميگوييد فلان شتر حلال است فلان شتر حرام است اگر حملش چنين بود حلال است اگر حملش چنان بود حرام است براي مردها حلال است براي زنها حرام است ﴿.... نبئوني بعلمٍ﴾ كه در سوره مباركه مائده و انعام اين آيات گذشت فرمود اين بدعتهايي كه شما ميگذاريد از كجا گرفتيد كي گفته چه حلال است كي گفته چه حرام است خون كه حرام است ميخوريد مردار كه حرام است ميخوريد ﴿و لا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه﴾ اين فسق است اين فسوق است از اينها پرهيز كنيد اگر خواستيد چيزي را ذبح يا نحر كنيد حتما نام ذات اقدس اله را ببريد ﴿و لا تأكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه﴾ فرمود اينها محللات است و آنها محرمات است كه ذات اقدس اله ذكر كرده شما از نزد خود يك چيزهايي را بعنوان افترا درآورديد و قانون شماست
اینکه تقسیم رزق هم با اوست براي اينكه سود و زيان شما را او بهتر از همه ميداند او فطرت شما را كه بر اساس قانون الهي خلق شده است او خلق كرده است و ميداند شما كه از فطرتتان با خبر نيستيد بنابراين تصميم گيري درباره اين اشياء بعهده خدا است چون اين اشياء را خدا خلق كرده تصميم گيري بعنوان قانون گذاري براي شما اين بعهدهٴ خدا است براي اينكه شما كه خودتان را نميشناسيد از درونتان و از گذشتهٴتان و از آيندهتان بيخبريد چه براي آيندهتان مناسب است بيخبريد چه با درونتان سازگار است بيخبريد بنابراين حق قانون گذاري نداريد و ميشود اقترا از اين رزق بعنوان انزال تعبير كرده است ﴿قل ارايتم﴾ (ارايتم) يعني اخبروني ﴿ما انزل الله لكم......5⃣
فرمود ﴿و ما ظن الذين يفترون علي الله الكذب يوم القيامة﴾60﴾
اينها كه اهل تشريع و بدعت گذار هستند و فريه ميبندند اينها گمانشان چيست؟
اينها خيال ميكنند كه با انسانهاي پرهيزگار يكسان هستند اگر حسابي و كتابي نباشد معاذ الله انسان كه ميميرد معدوم محض شود بله يك انسان تبهكار هم كه مرد و معدوم شد يك انسان پرهيزكار هم كه مرد و معدوم شد بين معدومها كه تفاوتي نيست نه به آن معدومي كه پرهيزكار بود در زمان حياتش كسي پاداش ميدهد و نه به آن معدومي كه در زمان حياتش تبهكار بود كيفر ميرساند هيچ فرقي نيست و اين لازمهاش آن است كه عادل و ظالم يكسان باشد
در آيهٴ 27 و 28 سورهٴ مباركهٴ ص اين گمان را باطل معرفي كرد فرمود ﴿و ما خلقنا السماء والارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار﴾ آسمان و زمين باطل نيست كه يك مدتي بگردند بعد بشوند فاسد و پوچ و ديگر هيچ اگر آسمان و زمين بگردند يك عده در آنها زندگي بكنند و بعد حساب و كتاب نباشد هر كس هر چه كرد كرد اين ميشود باطل اما اگر آسمان و زمين ميگردند تا تو ناني به كف آري اين ميشود حق هم حسابي دارد كتابي دارد
پس بنابراين يقينا بعدازمرگ حساب و كتابي هست و به كيفر تلخ كساني كه اهل افترا تشريع هستند رسيدگي ميشود ﴿و ما ظن الذين يفترون علي الله الكذب يوم القيامة﴾ گمانشان چيست
﴿ان الله لذو فضل علي الناس﴾ ذات اقدس اله فضل فراواني به مردم داده ستاري كرده عيب پوشي كرده راه توبه را باز گذاشته اما ﴿ولكن اكثرهم لايشكرون﴾6⃣
.
﴿و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قرآن.....﴾61﴾
بعد از جريان اينكه قانون بايد به وحي الهي منتهي شود و هرگونه قانونگذاري در تحليل و تحريم بدون شريعت مذموم است و خطر اين تحديد را هم ذكر فرمود آنگاه به پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم خطاب ميكند بعد به همهٴ امت خطاب ميكند كه شما هر كاري كه ميخواهيد بكنيد در مشهد خدا هستيد خطاب فرمود:
﴿و ما تكون في شأن﴾ براي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم شئون فراواني ذكر شده است كه ﴿يتلو عليهم آياته يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة﴾ همه اينها جزء شئون نبوي است فرمود ﴿و ما تكون في شأن و ما تتلوا منه من قرآن﴾ از آن شان يكي تلاوت قرآن است هيچ قرآني را تلاوت نميكني براي خودت يا براي مردم تعليم كتاب و حكمت نميكني و تزكيه نميكني بعد خطاب به همه انسانها ﴿و لا تعملون من عمل﴾ هيچ كاري انجام نميدهيد جه بد چه خوب چه مربوط به شخصيت حقيقيتان چه مربوط به شخصيت حقوقيتان ﴿الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه﴾
﴿و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه﴾ هيچ كاري انجام نميدهيد مگر اينكه ما شاهديم و ميبينيم همين كه ميخواهيد وارد شويد ما ميبينيم اينكه فرمود ﴿ثم أفيضوا من حيث افاض الناس﴾ يا ﴿فاذا افضتم من عرفات﴾ آن حركت خاص را كه از سمت عرفات به مشعر هست ميگويند افاضه ﴿أفيضوا من حيث افاض الناس﴾ يا ﴿افضتم من عرفات﴾ فرمود همين كه بخواهيد وارد كار بشويد در مشهد ما هستيد و در محضر ما هستيد ما ميبينيم و شاهد هستيم حالا اينكه فرمود كنّا يا براي تفخيم و تحليل است يا براي آن است كه فرشتگاني كه در تحت مأموريت ذات اقدس اله هستند كه ﴿ان عليكم لحافظين كراما كاتبين﴾ آنها هم مييبنند و ثبت ميكنند ﴿و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه﴾
در نوبتهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس اله قبل از اينكه بشر را به جريان جهنم و امثال آن بترساند ومرعوب كند اينها را به جريان حيا دعوت كرده است
در سورهٴ مباركهٴ علق قبل از اينكه بحثهاي عذاب مطرح شود بحث حيا مطرح است ﴿ارايت ان كذب و تولي ألم يعلم بان الله يري اگر انسان بداند كه خدا او را ميبيند همين حيا مانع گناه است از بهترين نعمتهاي الهي حيا است در اينجا هم فرمود كه هيچ كاري انجام نميدهيد مگر اينكه ما ميبينيم ﴿الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه﴾ حدوثا و بقائا اين علم هست نه اينكه در آن لحظهاي كه شما انجام ميدهيد در مشهد ماييد و كار شما مشهود ما است بعد از ياد ما ميرود و در قيامت مثلا نامه اعمالتان را براي ما حاضر ميكنند اينچنين نيست حيني كه انجام ميدهيد ما مشاهده ميكنيم
﴿و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة﴾ حدوثا و بقائا همينطور است هيچ ذرهاي از ذات اقدس اله عذوب ندارد عذوب همان غيبت و غروب است عذب را كه عذب ميگويند براي اينكه اين از سنت نكاح فاصله گرفته و غيبت كرده است ﴿و ما يعزب﴾ يعني و ما يغيب ﴿عن ربك من مثقال ذره﴾ ذره اگر وزن نداشته باشد و ثقلي نداشته باشد كه اين را توزين نميكنند پس يايد يك وزني داشته باشد كمترين وزنش همان ذرات پراكنده در هوا است و مانند آن فرمود افرادي كه از علم و آگاهي نسبت به چيزي محروم هستند يا براي آن است كه آن شئ خيلي ريز است ديگران آن را نميبينند دسترسي به آن ندارند به آن عالم نيستند يا نه خيلي دور است و چون خيلي دور است در دسترس علم نيست يا در تاريكي است در دسترس نيست يا در حجاب است و در دسترس نيست اينها موانع چهارگانه است كه ريزي يك شئ نميگذارد انسان آن را ببيند دوري يك شئ نميگذارد انسان آن را ببيند تاريك بودن فضا نميگذارد انسان آن را ببيند حجاب و محجوب بودن و توي ظرف و پشت پرده بودن نميگذارد انسان آن را ببيند اينها موانع هستند فرمود هيچ يك از اين امور مانع علم ذات اقدس اله نيست چون او احاطهٴ وجودي دارد نه احاطهٴ باصره اين بصير لا بآلة فرمود هيچ كدام از اين امور مانع شهود خداي سبحان نيست ﴿و ما تكون في شان و ما تتلو من قرآن و لا تعملون من عمل الا كنا عليكم شهودا﴾7⃣
در بخشهاي ديگر هم فرمود ﴿و ان تك مثقال حبة من خردل فتكن في صفرة أو في السمٰوات او في الارض﴾ حالا اگر در حجاب سنگ و در درون سنگ باشد باز معلوم خدا است و خدا آنرا به حساب ميآورد آنجا يك مقدار بازتر مطلب را ذكر فرمود در سخرهاي باشد در آسمان باشد يا در زمين باشد....
﴿و ما يعزب عن ربك من مثقال ذرة في الارض و لا في السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا في كتاب مبين﴾ نه تنها از ذات اقدس اله غايب نيست بلكه در كتاب مبين كه اين كتاب مبين هم به امام مبين تطبيق شده است هم به لوح محفوظ تطبيق شده است. انسان كامل هم همينطور است مظهر علم فعلي ذات اقدس اله است فرمود اينها در كتاب مبين هستند چيزي از كتاب مبين غيبت نكرده نه تنها خداي سبحان ميداند بلكه در مخازن الهي هم اينها ثابت است و يكي از آن مخازن هم نفس خود انسان است بالاخره انسان در روز قيامت همهٴ اينها را بهمراه خود دارد علمت نفس ما احضرت اگر فرمود ﴿علمت نفس ما قدمت و اخرت﴾ و اگر نامه اعمال هست و اگر صحيفه را در قيامت نشان ميدهند و اگر به صحيفهاش حساب رسي ميكنند اين صحيفه را خود انسان از درون خود بهمراه دارد و ميآورد ﴿علمت نفس ما احضرت﴾
والحمدلله رب العالمین 🤲